معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۱۳ -


بخش ششم : جهان پس از مرگ(2)

1- زندگى برزخى

حيات پس از مرگ از مشكل‏ترين مسائل بشرى و از مهم‏ترين نيازهاى انسان‏هاست. بشر از ديرزمان به دلايلى تلاش كرده سرنوشت پس از مرگ را دريابد، و اين حقيقت ماوراى طبيعت را درك كند. يكى به دنبال شناخت اين مجهول بوده و ديگرى مى‏خواسته حس كنجكاوى خود را ارضا كند؛ ديگرى به منظور تفسير و توجيه فلسفه آفرينش انسان و جهان بوده است، زيرا انسان از قرن‏هاى متمادى مى‏خواهد بفهمد آيا فرجام جهان - كه خود نيز جزئى از آن است - نابودى و نيستى است؟ آيا جهان آفرينش و نژاد بشر براى ابديت ساخته شده است، يا براى فنا؟ آيا پس از مرگ شعله زندگى خاموش مى‏شود، يا حيات باشكوه‏ترى آغاز مى‏گردد؟ آيا با فرو ريختن نظام كنونى، جهان ابدى ديگرى به وجود خواهد آمد؟ آيا فداكارى‏ها و ايثارها در گستره جهان ناپديد مى‏شود؟ اگر كسى خدمت كند يا خيانت، تفاوتى ندارد؟ آيا به بيدادگرى‏هاى ستمگران رسيدگى خواهد شد؟ آيا آرمان‏هاى والاى بشر - كه از اعماق جانش برمى خيزد - رنگ تحقق به خود خواهد گرفت، يا به همراه خودش زير خاك مدفون خواهد شد؟ آيا حيات باطراوت و پرخروش دنيا، بعد از مرگ، به سكوت و ركود مبدل مى‏شود؟ آيا اين خاموشى تا بى‏نهايت ادامه پيدا مى‏كند، يا وداع اين جهان، سرآغاز زندگى عالى‏تر و پرفروغ‏ترى است؟ هماهنگى و نظم عميق و دقيق در مجموعه جهان از وجود عدالت، حكايت ندارد؟ آيا دنيا بى‏حساب و نظم است و هرج و مرج بر همه جا حكومت دارد؟ آيا روزى فرا مى‏رسد كه همه طغيان‏ها و بى‏عدالتى‏ها پايان پذيرفته و كيفر و پاداش اعمال هر فرد را كف دستش بگذارند؟ اگر بعد از مرگ خبرى نيست، پس چرا مى‏ترسيم؟ خائنان بيش‏تر از همه مردم از هيولاى مرگ هراسانند، و در مقابل مؤمنان راستين، مرگ را با آغوش باز مى‏پذيرند و على‏وار مى‏گويند: سوگند به پروردگار! پروايى ندارم از اين‏كه به سوى مرگ حركت كنم، يا مرگ بر من وارد شود. به خدا قسم! پسر ابوطالب به مرگ علاقه‏مندتر از كودك به پستان مادر است.(1)

مرگ اگر مرد است، گو نزد من آى
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او جامى ستانم بى‏نظير
او زمن زلفى ستاند رنگ رنگ

اين چراها و لطافت‏ها از اعماق روح بشرى سرچشمه گرفته و فيلسوفان و متفكران غيرمذهبى، پاسخى قانع كننده و آرام بخش به انسان نداده‏اند! آنها براى دلدارى و تسلاى خاطر انسان‏ها، اشعارى سروده و الفاظى بافته‏اند، ولى نه، خود قانع شده‏اند و نه، ديگران آرام گرفته‏اند! البته عذر آنها موجه است، زيرا جنين كه در پشت پرده‏هاى سياه و تاريك رحم زندگى مى‏كند، كجا مى‏تواند فضاى روشن و گسترده جهان را درك كند؟! او گمان مى‏كند هرچه هست، همين رحم مادر است! انسانى كه در محدوده جهان ماده زندگى مى‏كند، نمى‏تواند عالم پس از مرگ را دريابد؛ زيرا از يك سو پرده‏هاى سياه و ضخيم محسوسات جلوى ديد او را گرفته، و از طرف ديگر انس و حرص به زندگى مادى عقل وى را از درك ابديت بازداشته است. مولوى مى‏گويد:

گر جنين را كس بگفتى در رحم
هست بيرون عالمى بس منتظم
يك زمين خرمى با عرض و طول
اندر او صد نعمت و چندين اكول
كوه‏ها و بحرها و دشت‏ها
بوستان‏ها، باغ‏ها و كشت‏ها
آسمان بس بلند و پرضيا
آفتاب و ماهتاب و صدسها
در صفت نايد عجايب‏هاى آن
تو در اين ظلمت چه‏اى در امتحان
خون خورى در چار ميخ تنگنا
در ميان حبس انجاس و عنا
او بحكم حال خود منكر بُدى
زين رسالت معرض و كافر شدى
كاين محال است و فريب است و غرور
زان كه تصويرى ندارد وهم كور
همچنان كه خلق عامى در جهان
زان جهان ابدال مى‏گويندشان
كاين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ
هست بيرون عالمى بى‏بو و رنگ
هيچ در گوش كسى زيشان نرفت
كاين طمع آمد حجابى ژرف و زفت
همچنان كه آن جنين را طعم خون
كان غذاى اوست در اوطان دون
از حديث اين جهان محجوب كرد
خون تن را بردلش محبوب كرد
برتو هم طعم خوشىّ اين جهان
شد حجاب آن خوشى جاودان
طعم ذوق اين حيات پرغرور
از حيات راستينت كرده دور
پس طمع كورت كند نيكو بدان
بر تو پوشاند يقين را بى‏گمان
از طمع بيزار شو چون راستان
تا نهى پا برسر آن آستان
كاندر آن در، چون درآيى، وارهى
از غم و شادى قدم بيرون نهى

يَعْلَمونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلونَ؛(2)

ماده پرستان از زندگى دنيا فقط ظاهر آن را مى‏فهمند و از آخرت [كه مرحله نهان و واقع حيات و پايان كار است‏]، غافل و ناآگاهند.

بدبختى بشر اين است كه براى شناخت تمام اسرار جهان از معيارهاى مادى استفاده مى‏كند. او غافل از اين است كه با موازين مادى، فقط جنبه‏هاى طبيعى قضايا را مى‏تواند بسنجد، نه جنبه‏هاى غيبى را. فيلسوفان الهى به مدد وحى و دستيارى علم و عقل، به كشفيات جالبى دست يافته‏اند و معقول‏ترين پاسخ را به پرسش‏هاى انسان داده‏اند؛ جواب‏هايى كه با وجدان و سرشت بشر سازگار است و عقل و منطق نيز آن را تأييد مى‏كند، و نيز با حركت علمى خواناست. از ديد ما مرگ هر چه باشد، پايان زندگى بشر نيست، بلكه آغاز مهم‏ترين حوادث و رويدادهاست، كه اولين گردنه آن، زندگى برزخى است؛ زيرا انسان با مردن، وارد صحنه عظيم رستاخيز نمى‏شود، بلكه بايد مراحل حساسى را بپيمايد، تا به مرحله قيامت برسد؛ چون رستاخيز يك انقلاب كلى و بنيادى است، كه همه پديده‏ها را دربر مى‏گيرد. رستاخيز، تحولى است كه نظام كنونى را به هم مى‏ريزد و طرحى نو و نظام جديدى مى‏سازد، ولى انسان‏ها كه پيوسته مى‏ميرند، پيش از قيامت، در عالم برزخ زندگى مى‏كنند.

نخست بايد ديد برزخ چيست؟ زندگى برزخى چگونه است؟ و ديدگاه‏هاى مختلفى كه در اين زمينه وجود دارد، كدامند؟ و فلسفه وجودى آن چيست؟

2- برزخ از نظر فرهنگ‏ها

برزخ - همان‏گونه كه از نامش پيداست - به معناى حاجز، مانع، حائل و حد فاصل بين دو چيز است. در قرآن كريم برزخ به همين معنا به كار رفته است: «مَرَجَ الْبَحرَيْنِ يَلْتَقيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغيانِ؛(3) دو دريا را به هم آميخت كه با هم برخورد كرده‏اند، ولى بين آن دو برزخ و حد فاصلى قرار دارد كه بر يكديگر وارد نمى‏شوند و به هم نمى‏آميزند».

در آيه ديگر مى‏فرمايد: «وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحجُوراً؛(4) و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گويى به هم مى‏گويند:) دور باش و نزديك نيا». در اين دو آيه برزخ به مفهوم مانع و حد فاصل بين دو چيز است. از اين‏رو پرده‏اى كه بين زرده و سفيدى تخم مرغ و مانع اختلاط آن دو است، برزخ ناميده مى‏شود. برزخ به مثابه سدى است كه بين دو چيز قرار گرفته باشد. بعضى از متفكران كه معتقدند در برزخ عذابى جز حسرت و افسوس وجود ندارد، برزخ را سدى بين اعمال و نتايج آن مى‏دانند. عده‏اى مى‏گويند برزخ سدى براى عدم بازگشت به دنيا و مانعى براى رسيدن به آخرت - پيش از قيامت - است.

برخى به دليل اين‏كه در آن وضع زندگى نه جنبه معنوى خالص دارد و نه مادى محض، و فقط بعضى از لوازم مادى همچون شكل و مقدار و آن چه از اعراض شمرده مى‏شود، وجود دارد، برزخش گفته‏اند. عالم برزخ در واقع نمونه و مثالى از حيات اخروى و تتمه زندگى دنيوى است و در اصطلاح مذهبى‏ها به نقطه مرزى بين دنيا و آخرت گفته مى‏شود.

3- برزخ از نظر وحى و عقل

براى اثبات وجود عالم برزخ - قطع نظر از قرآن و سنت - از عقل و برهان مى‏توان مدد گرفت. تمام دلايلى كه درباره تجرد و بقاى روح آورده شده و حيات روح را پس از كالبد مادى اثبات مى‏كند، به‏گونه غير مستقيم زندگى برزخى را نيز اثبات مى‏كند؛ زيرا ارواح پس از قطع رابطه از بدن دنيوى در وضع خاصى قرار مى‏گيرند كه آن را عالم برزخ مى‏نامند. در اين‏جا دلايل گذشته را مرور مى‏كنيم تا اين حقيقت روشن گردد:

تجرد و بقاى روح

دلايلى براى اثبات وجود روح و استقلال آن از جسم آورديم و ثابت شد غير از جسم و حواس ظاهرى نيرويى به نام روح نيز وجود دارد كه قوانين عمومى و خصوصى ماده بر آن جارى نمى‏شود، كه از جمله آنها ضعف و پيرى و انحلال و زوال‏پذيرى است. روح با مرگِ جسم نمى‏ميرد، بلكه باقى و ماندگار است. جايگاه ارواح پس از انقطاع از ابدان حيات برزخى است.

اسپرتيسم (احضار ارواح)

احضار ارواح و ارتباط زندگان با مردگان قابل انكار نيست، گر چه مدعيان دروغين بسيارى دارد، ليكن موارد قطعى و راستين آن اندك نيست. حتى در اروپا منكران بقاى روح به مجامع روحى دعوت شده و پس از آزمون‏هاى فراوان و گوناگون سرانجام به وجود عالم ارواح اعتراف كرده‏اند.(5)

تنويم مغناطيسى

امروزه برخى انسان‏ها را به خواب مصنوعى فرو مى‏برند و روح آنها را در مكان‏هاى مختلف سير مى‏دهند. اين عمل به قدرى با سرعت و دقت انجام مى‏گيرد كه نمى‏توان گفت تلقين است، گرچه در اين آشفته بازار ترفندها و تزويرهايى به چشم مى‏خورد، ولى فرستادن ارواح به دورترين نقاط جهان و رهايى روح از بدن كه گاهى به مرگ «مديوم» (ميانجى) مى‏انجامد، قابل انكار نيست. ارواح پس از خروج از وضع كنونى مى‏توانند با سرعتى حدود سرعت نور بدون وسيله و مركب سريع‏السير به اقصى نقاط جهان بروند و اطلاعاتى را بازگو كنند كه با معيارهاى مادى قابل قبول نيست. سير ارواح با اراده صورت مى‏گيرد. حتى ديده شده «مديوم» را به سنين گذشته برده و او حوادثى را كه برايش اتفاق افتاده، بازگو مى‏كند و بدين وسيله بعضى از بيمارى‏هاى روانى را معالجه مى‏كنند.

آن وضعيتى كه ارواح پس از رهايى از كالبد مادى مى‏توانند بدون وسيله و احساس مانع حركت كنند، عالم برزخ ناميده مى‏شود.

خواب‏ها و رؤياهاى راستين

انسان در عالم خواب به سير و سياحت مى‏پردازد. به نقاط مختلف جهان سفر مى‏كند و ساعت‏ها با خاطراتى به سر مى‏برد و با اشخاصى حرف مى‏زند و خود را سبكبال احساس مى‏كند، به طورى كه از بلندترين قله‏ها به آرامى خود را به زمين مى‏رساند؛ اطلاعات دقيقى به دست مى‏آورد و پس از بيدارى و نگاه به ساعت مى‏بيند يك ساعت بيش‏تر نخوابيده است! اما آنچه بر او گذشته است، با يك يا چند ساعت جور در نمى‏آيد! پيداست در آن وضعى كه زمين و زمان را سريعاً درمى‏نوردد، آن‏جا عالم برزخ است، نه دنياى مادى. شكل و صورت ماده محفوظ است، اما از وزن و مقدار خبرى نيست.(6)

به يارى براهينى كه براى اصل وجود جهان بازپسين گفتيم اصل وجود جهان ديگر ثابت و اجمالاً روشن مى‏شود، ليكن چگونگى آن را بايد از طريق وحى به دست آوريم. كه اكنون به بحث از آن مى‏پردازم.

4- چهره و ماهيت عالم برزخ

براى شناخت ماهيت برزخ بايد به اين نكته توجه كرد كه هر كدام از عوالم هستى، نظام و احكام مخصوصى دارد. جهان مادى داراى نظامات ويژه و احكام خاصى است كه بر تمام مظاهر و پديده‏ها حكومت دارد. عالم برزخ نيز ماهيت و احكام و آثار مخصوصى دارد كه بايد آن را شناخت. جهان برزخى وسيع‏تر و بالاتر از عالم ماده و محيط بر آن است. باطن و ملكوت اين جهان برزخ است. انسان در اوضاع و شرايط دنيوى از ادراك برزخ محجوب است. پرده ضخيم ماده مانند حجابى انسان را از ديدن حيات برزخى محروم ساخته است. وقتى روح از بدن مادى قطع رابطه مى‏كند و لباس قالب مثالى را مى‏پوشد، برزخ بر او جلوه‏گر مى‏شود؛ يعنى روح انسان با انقطاع از دنيا و قالب دنيوى حجاب‏ها را كنار مى‏زند و خود را در برزخ مى‏يابد. به عبارت ديگر عالم برزخ عالمى نيست كه پس از مرگ انسان پيدا شود، بلكه عالمى است كه انسان در حيات دنيوى در بطن آن بوده، ولى محجوب از آن است. با مرگِ بدن حجاب‏ها كنار رفته و روح خود را در آنچه باطناً بوده، مى‏يابد. هر عملى كه انسان در دنيا انجام مى‏دهد، چهره باطنى و برزخى آن را نيز مى‏سازد. همان‏گونه كه در دنيا بين انسان‏ها روابط و نسبت‏هاى اعتبارى وجود دارد، در برزخ نيز عقايد و اعمال و اوصاف و روابطى با اشخاص ديگر وجود دارد. دريافت اين روابط و نسبت‏ها قبل از قرار گرفتن در آن نظام ممكن نيست، مگر از طريق كشف و شهود.

پس از مرگ و انقطاع از دنيا هنگامى كه انسان در جايگاه برزخى خود قرار گرفت، عقايد و خصلت‏ها و اعمال خود را با چهره برزخى مى‏يابد و هر عقيده و صفت حق و باطلى را به صورت برزخى متناسبى مى‏بيند.

حضرت على(ع) درباره حيات برزخيان مى‏فرمايد:

فَاِنَّكُمْ لَوْعايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَ وَهَلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُمْ، وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَ قَريبٌ ما يُطْرَحُ الحِجابُ؛(7)

اگر آنچه كه بر رفتگان آشكار و نمايان گرديده، بر شما هم علنى شود، از فرط ناراحتى و ترس ناله و فرياد مى‏كشيد و پس از اين هر چه از مناديان دين بشنويد، عمل مى‏كنيد؛ ليكن آن حقايق برزخى كه مردگانتان بالعيان مشاهده مى‏كنند، از شما پوشيده است، ولى بزودى [با فرا رسيدن مرگ‏] پرده‏ها و موانع از جلو چشم شما برداشته خواهد شد.

عالم برزخ بر ما محيط است، ولى ما از ديدن آن محروميم. وقتى مرديم، با چشم برزخى آن را مشاهده خواهيم كرد. با توجه به ماهيت عالم برزخ و احاطه آن بر عالم ماده، ارواح انسان‏ها - با اختلاف مراتب و درجات و به تناسب منزلت و مرتبه وجودى و موقعيت روحى - با اهل و عيال و نزديكان خود در ارتباط خواهند بود. هر انسانى طبق خصوصيت وجودى و اكتسابى خود - كه در حيات دنيوى به دست آورده است - در برزخ وضع خاص و جايگاه مخصوص نظام برزخى را احراز مى‏كند، كه از نظر روايات به چهار دسته عمده تقسيم مى‏شود: مؤمنان خالص، كافران خالص، متوسطان و مستضعفان.

5- عالم برزخ كجاست؟

جايگاه برزخ يكى از مشكلات بحث معاد است. سؤال اساسى اين است: آيا عالم برزخ در دنيا واقع شده، به طورى كه ساكنان برزخ طلوع و غروب خورشيد و ماه را مى‏بينند و يا اصولاً براى دوزخيان شب و روزى وجود ندارد؟

برخى مى‏گويند برزخ در بطن عالم دنيا قرار دارد. اين جهان مُلك است و ملكوت آن عالم برزخ است و ملكوت اشيا از قلمرو حواس ظاهرى بيرون است و يا برزخ از مراحل قيامت است.

در اين‏كه برزخ از منازل قيامت نيست، ترديدى نداريم؛ زيرا در قيامت خورشيد و ماه و ستاره‏اى نيست، بلكه در مقدمات رستاخيز، نظام كنونى به طور كلى فرو مى‏ريزد و خورشيد و ماه از بين مى‏روند و ستارگان سقوط مى‏كنند و زمين چنان مى‏لرزد كه كوه‏ها را از جا مى‏كند و آنها به شكل پنبه زده شده در مى‏آيند. در آن وضع نورى وجود ندارد. هر كسى به ميزان عمل صالح و اعتقادات درستى كه كسب كرده، با خود نورى دارد كه مى‏تواند در پرتو آن راه را از چاه تشخيص بدهد. طبق آيه قرآن: آن روز مردان و زنان مؤمن را مى‏بينى كه شعاع نور آنان پيش و پشت سر آنها را روشن مى‏كند. مردان و زنان منافق استدعا مى‏كنند آهسته‏تر حركت كنيد تا از شعاع نور شما استفاده كنيم، ولى به آنان گفته مى‏شود: برگرديد، نور ديگرى پيدا كنيد. ناگهان حصارى زده مى‏شود كه براى مؤمنان رحمت و براى كافران و منافقان عذاب است.(8)

پس از تحقق قيامت و آمادگى جن و انس براى رسيدگى به اعمال، زمين قيامت به نور پروردگار روشن مى‏گردد (وَاَشْرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَوُضِعَ الْكِتابُ).(9)

بنابراين نور قيامت به وسيله خورشيد نيست. شايد در نظام جديد و قيامت درخشانى و نورانيتى باشد كه در پى آن تاريكى وجود ندارد. گو اين‏كه ممكن است خورشيد و ماه بر چيزى طلوع و غروب كنند، ولى آن چيز با چشم مادى و ابزارهاى علمى قابل رؤيت نباشد. چنان كه جنيان از خورشيد و ماه بهره مى‏برند، ولى از قلمرو حواس ظاهرى ما دورند. بهشتى كه آدم و حوا در آن زندگى مى‏كردند، از سنخ باغ‏هاى دنيا بود، ولى براى مردم قابل رؤيت نبود. امام صادق(ع) در اين‏باره فرمود: «جَنَّةٌ مِنْ جَنانِ الدُّنيا تَطْلَعُ فيها الشَّمسُ وَالقَمَرُ؛(10) بهشت آدم باغى از باغ‏هاى دنيا بود كه آفتاب و ماه بر آن پرتو مى‏افكندند».

در حديث ديگر امام باقر(ع) فرمود:

من شنيده‏ام خداوند در مغرب زمين بهشتى آفريده است كه آب فرات از آن‏جا عبور مى‏كند و ارواح مؤمنان هر روز بعدازظهرها به آن مكان مى‏روند و از نعمت‏ها و ميوه‏هاى آن استفاده و با هم ملاقات مى‏كنند و به هنگام طلوع فجر صادق از آن‏جا خارج مى‏شوند.(11)

مطابق روايات زيادى اين بهشت در سرزمين عراق - در نجف اشرف - پشت كوفه (وادى‏السلام) قرار دارد.(12)

رؤياهاى صادق و راستين و مكاشفاتى كه براى اولياى خدا رخ مى‏دهد، وجود برزخ را تأييد مى‏كند. همچنين آيات قرآن نيز بر اين حقيقت دلالت دارد. على‏بن ابراهيم قمى در تفسير آيه «اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَعَشِيّاً»(13) به نقل از صادق آل‏محمد مى‏نويسد:

اِنَّما هذا فِى الدُّنيا فَاَمّا فى نارِ الْخُلْدِ فَهُوَ قَولُهُ تَعالى‏: وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ ادْخُلُوا آلَ‏فَرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ؛(14)

اين نوع عذاب دنياست. اما در مورد آتش قيامت، خدا مى‏فرمايد: وقتى رستاخيز برپا شود، آل فرعون را به شديدترين عذاب وارد مى‏كنند.

آيه‏اى كه امام گفته‏اند، دنباله آيه قبل است و در واقع عذاب برزخ و قيامت را به‏گونه مجزّا خاطر نشان مى‏سازد. مرحوم قمى در تفسير آيه مى‏افزايد: «اين صبح و شام در دنياست؛ زيرا در آخرت صبح و شامى وجود ندارد. بهشت و جهنم فاقد خورشيد و ماه است». طبق اين‏گونه احاديث آب فرات از بهشت برزخى عبور مى‏كند، اما ديده نمى‏شود.

6- جايگاه ارواح در برزخ

در طى مطالب پيشين جايگاه ارواح در عالم برزخ روشن شد. در اين قسمت جمع بندى روايى مى‏كنيم، تا باعث ازدياد بصيرت گردد. همان‏گونه كه گفتيم ارواح مؤمنان مطابق روايات در هر كجا فوت كنند، به وادى السلام منتقل مى‏شوند، كه در پشت كوفه قرار دارد و شعبه‏اى از جنت عدن است.(15)

در برخى از روايات صريحاً گفته شده است: ارواح مؤمنان در حجره‏هايى از بهشت به‏سرمى‏برند. از طعام و شراب آن بهره‏مندند و به زيارت يكديگر مى‏روند و برپايى قيامت را از خدا مى‏طلبند.(16)

در مقابل، كافران در حجرات آتشين مسكن دارند و از طعام و شراب آن استفاده و با هم ملاقات مى‏كنند و از خدا مى‏خواهند قيامت برپا نشود.(17)

از دعاى مؤمنان و كافران پيداست كه نعمت و عذاب برزخى قابل قياس با نعمت‏ها و عذاب‏هاى رستاخيز نيست، بلكه دوزخ، عذاب يا نعمتى موقتى و محدود به صبح و شام است. امام مجتبى(ع) در پاسخ مَلِك روم مى‏فرمايد: «ارواح مؤمنان شب‏هاى جمعه در اطراف سنگ بيت‏المقدس به سر مى‏برند». به هر روى جايگاه اصلى و مسكن واقعى مؤمنان وادى‏السلام است، ليكن شب‏هاى جمعه به مراكز زيارتى مانند حائر حسينى و مكه و مدينه و ساير مكان‏هاى مقدس مى‏توانند بروند و مجدداً برگردند، ولى ارواح كافران به وادى حضرموت (برهوت) كه در سرزمين يمن است، منتقل مى‏شوند.(18) در عالم برزخ ارواح با تفاوت درجات ايمان و اختلاف بينش‏ها و آگاهى‏ها به زندگى خود ادامه مى‏دهند. لذت‏ها و رنج‏ها مطابق وضع برزخى وجود دارد و تنها از راه جسم برزخى از نعمت‏ها و عذاب‏هاى مناسب و موقت مى‏توانند استفاده كنند.

سير تكامل انسان از نظر ارتباط با بدن و انقطاع از آن به سه مرحله تقسيم مى‏شود: در نخستين مرحله روح همراه جسم مادى است و قوانين عمومى و خصوصى ماده بر جسم حكومت دارد. روان انسان نيز به حكم اتحاد و تعلق تحت تأثير كالبد خويش است و از اين نوع اثرات بركنار نيست، زيرا نمودهاى مادى و تظاهرات روانى تا حدودى به هم آميخته است. ترسِ روح قلب را به تپش مى‏اندازد. شادمانى روان در سرخى و نشاط چهره، بلكه تمام بدن اثر دارد. سلامت جسم انسان باعث نشاط روح و بيمارى او موجب تأثر روحى مى‏گردد.

در مرحله دوم روان به طور كامل از كالبد قطع رابطه نكرده است، ولى اين‏گونه نيست كه به تمام لوازم و احكام جسم محكوم باشد، ليكن چون از كالبد مادى به كلى رها نشده و از طريق تنفس و بقاى حيات رابطه خود را حفظ كرده است، در حد محدودى، از احكام جسمانى پيروى مى‏كند؛ مانند كسى كه به خواب سنگين و عميقى فرو رفته باشد و يا تحت تأثير خواب كننده (منوِّم) به خواب مغناطيسى و مصنوعى گرفتار شده و روحش به سير و سياحت پرداخته است.

در مرحله سوم با عروض مرگ، روح به كلى ارتباط خود را از جسم قطع كرده، ديگر از احكام و خواص عمومى و خصوصى جسم تبعيت نمى‏كند. البته توجه و علاقه شديدى به پيكر جسمانى خود دارد و از سرنوشت بدن سخت غمناك و افسرده است. جسم را مى‏بيند و مشايعه كنندگان را مشاهده مى‏كند و به هنگام برگشتن مردم فرياد سهمگين مى‏كشد، ليكن گوش‏هاى دنيويان از شنيدن آن محروم است، چنانچه اگر انسان در خواب منظره هولناكى ببيند، هر چه فرياد كشد، اطرافيان نمى‏فهمند.

7- جايگاه مستضعفان

مستضعف از نظر قرآن و سنت به چند گروه گفته مى‏شود:

1. كسانى كه بر كفر يا ايمان نمى‏توانند دليلى اقامه كنند؛ مانند كودكان و مردان و زنانى كه عقل ناقص دارند و تكليف از آنها برداشته شده است.

2. گروه ديگر عقب ماندگان ذهنى و منگول‏ها و كسانى‏اند كه گرفتار فلج مغزى و معلوليت و جنونند. از آن دو كه آنان فاقد عقل و اختيار درحد تكليف مى‏باشند، ولى رنج‏هايى را متحمل شده‏اند، مورد عنايت و رحمت الهى واقع مى‏شوند.

3. آنان كه توحيد و معاد و نبوت را قبول دارند، ليكن امامت و ولايت را نپذيرفته‏اند و امام واجب‏الطاعه را نمى‏شناسند و عناد و لجاجتى هم ندارند، و همچنين كسانى كه نمى‏توانند تشخيص دهند كدام يك از مذاهب پنجگانه اسلامى صحيح و قابل پيروى است، بلكه نمى‏دانند كدام يك از اديان معروف جهان درست است، چون فاقد قدرت تشخيص حق و باطلند، و يا حقى جز دين آبا و اجدادى خود نمى‏شناسند؛ و نيز كسانى كه گمان دارند تمام مذاهب و اديان در عرض هم قرار گرفته‏اند و هيچ يك ناسخ ديگرى نيست؛ بنابراين هر كسى مى‏تواند به هر آيينى عمل كند و به پاداش اخروى برسد.

اينان در صورتى كه در مقدمات كار مقصر نباشند، از مستضعفان فكرى محسوب مى‏شوند. امام باقر(ع) كسانى را كه نبوت را پذيرا شده و امامت را انكار كرده‏اند، به دو گروه تقسيم مى‏كند و مى‏فرمايد:

آنان كه اعمال صالح داشته و با اهل بيت عنادى ندارند، تا قيامت در قبر محبوس مى‏شوند و به هيچ وجه اجازه خروج ندارند؛ اما به پاس اعمال نيكى كه انجام داده‏اند، روزنه‏اى از بهشت بر روى آنها گشوده مى‏شود، تا از هواى تازه و نسيم لطيف آن استفاده و استراحت كنند، تا قيامت برپا گردد. و آنان كه دشمنى دارند، تا رستاخيز در قبرها زندانى مى‏شوند و روزنه‏اى از آتش به روى آنها باز مى‏شود و حرارت و دود و آب‏هاى داغ به آنها مى‏رسد.

اين بيان شامل حال همه گروه‏هاى مذكور مى‏شود؛ يعنى كسانى كه با دين حق دشمنى نمى‏ورزند و يا بى‏اعتنا هستند، گو اين‏كه به همه اديان احترام مى‏گذارند. وضع اينها مانند منكران امامت است.

4. گروهى كه بسيار ساده و ابله‏اند و پيوسته تحت تأثير محيط اجتماعى قرار دارند. آنها در بخشى از زندگى ديندارند و در بعضى كارها لاابالى؛ از ضرورت دين و عدم آن چيزى نمى‏دانند و به طور كلى فاقد عقل و شعور كافى‏اند. مثل برخى مستضعفان سياسى كه همواره در جهت باد حركت مى‏كنند و به زندگى حيوانى دل خوش كرده‏اند. نه از اسلام خبر دارند و نه از مسيحيت و نه از ديگر اديان.

اين دسته در عالم برزخ خوابند؛ نه از نعمت‏هاى برزخى خبر دارند و نه از عذاب آن. وقتى قيامت برپا شود، از خواب بيدار مى‏شوند. وضع آنها مانند اصحاب كهف است؛ نمى‏دانند چه اندازه خوابيده‏اند، حتى نمى‏دانند در دنيا خواب بوده‏اند و يا در دوزخ.

5. گروه ديگر ايمان آوردگان و پيروان پيامبران و اديان الهى مى‏باشند كه كردارنيك وبد آنها مساوى است؛ يعنى كفه اعمال نيك آنان بر گناهان ترجيح ندارد و ايمان و اعمال صالح آنها مانع ورود به جهنم شده، اعمال زشتشان مانع ورود به بهشت است.

اين گروه در «اَعراف» نگهدارى مى‏شوند؛ برروى حصارى كه بين جهنم و بهشت كشيده شده و مشرف بر آن دو است. آنها به حكم غلبه رحمت الهى بر غضب، اميدوارند با شفاعت وارد بهشت شوند. آنان يكى از مصاديق آيه «وآخَرُونَ مُرْجَونَ لِامْرِ اللّهِ اِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ اِمّا يَتُوبُ عَلَيهِم» هستند.(19) آنها به مرتبه ايمان دست پيدا نكرده‏اند. ايشان نه مؤمن و نه كافرند، ولى مؤمنان راستين در ميراث و معاشرت و ازدواج مى‏توانند با آنها مشاركت داشته باشند. آنان در انتظار فرمان الهى نشسته‏اند كه يا عذابشان كند و يا عذرشان را بپذيرد، ليكن طمع و اميدشان به رحمت الهى بيش‏تر است. اين گروه وقتى به دوزخيان مى‏نگرند، مى‏گويند: خدايا! ما را با ظالمان محشور مكن (وَإِذا صُرِفَتْ اَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ اَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لاتَجْعَلنا مَعَ القَومِ الظالمينَ).(20) آنها اهل بهشت را صدا مى‏زنند و بر آنها سلام مى‏كنند و چشم طمع به بهشت دوخته‏اند.

8- اعراف چيست؟

سوره‏اى به نام اعراف داريم كه در بيان اهميت اعراف و اعرافيان است. اعراف در لغت‏وروايات اسلامى به معناى حصار، پل، قله بلند، خانه‏هايى كه در بلندى ساخته مى‏شود و صراط و پلى كه روى جهنم و بهشت كشيده شده، است (وَبَيْنَهُما حِجابٌ)(21). راغب اصفهانى در كتاب المفردات مى‏نويسد: «اعراف، سور و حصارى است كه بين بهشت و جهنم كشيده‏شده است».

اعرافيان كيستند؟

از آيات و روايات فهميده مى‏شود اعرافيان، دو گروه كاملاً جداگانه‏اند كه براى دو هدف مجزّا گرد آمده‏اند. گروهى از آنان جبراً در اعراف ساكنند - كه بر شمرديم - و گروهى ديگر براى نظارت و شفاعت، در آن جا حضور دارند. گروه دوم پيامبران و جانشينان و اصحاب آنهايند؛ كه در رأس آنان حضرت ختمى مرتبت و اهل بيت(ع)قرار دارند و پس از آنها علماى ربانى هر امت و شهدا و صالحان هستند. از حضور حمزه سيدالشهدا و عباس‏بن على و جعفر طيّار نيز سخن به ميان آمده است.(22) حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «من صاحب اعراف هستم».(23) فلسفه حضور پيامبران و رجال الهى، به امر پروردگار و براى نظارت و شفاعت است. قرآن مى‏فرمايد: «يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بامامهم؛(24) روزى كه هر گروه را با پيشوايشان مى‏خوانيم». پيشوايان راستين و پيامبران هدايت و رحمت در بلنداى اعراف قرار مى‏گيرند وپيروان راستين و مخالفان و ستمگران را از چهره و صورتشان مى‏شناسند. خود آنها نيز براى مؤمنان و پيروانشان شناخته شده‏اند (وَ عَلَى الاَعرافِ رِجالٌ يَعرِفُونَ كُلاً بِسيماهُمْ)(25).

به حكم «يُعْرَفُ المُجرِمُونَ بِسيماهُم»(26) (مجرمان از چهره‏هايشان شناخته مى‏شوند) جنايتكاران از ظاهرشان دانسته مى‏شوند. چنان‏كه فرزانگان نيز مشخص مى‏گردند؛ زيرا صورت حقيقى افراد، در قيامت متناسب با اعمالشان ظاهر و نمايان مى‏گردد و رنگ رخساره خبر مى‏دهد از سرّ درون. از اين‏رو در احاديث آمده است: چهره مؤمنان در كمال شفافيت و نورانيت است، ولى چهره مشركان و منافقان و جباران سياه و وحشتناك است.(27)

گروه ناظر به ستمگران و سردمداران كفر و شرك سرزنش كنان مى‏گويند: ديديد مال و قدرت نتوانست شما را از مهلكه برهاند! مگر شما نبوديد كه مؤمنان مستضعف را آدم‏هاى مفلوك و بيچاره تلقى كرده و به بند كشيده بوديد و سوگند ياد مى‏كرديد آنها روى خوشبختى را نمى‏بينند و از رحمت الهى محرومند؟! سپس آنان رو به مستضعفان كرده و مى‏گويند: وارد بهشت شويد. هيچ‏گونه ترس و غمى بر شما نيست. (وَنادى‏ اَصحابُ الاَعرافِ رِجالاً يَعرِفُونَهُم بِسيماهُمْ قالُوا ما اَغنى‏ عَنكُمْ جَمْعُكُم وَ ما كُنتُم تَستَكبِرونَ اَهؤلاءِ الَّذينَ اَقْسَمْتُم لايَنالُهُمُ اللّه بِرَحْمةٍ ادْخُلوا الجَنَّةَ لاخَوفٌ عَلَيكُم وَ لااَنتُم تَحْزَنونَ)(28).

گروه ناظر به سردمداران كفرو الحاد، با زبان طعن و توبيخ مى‏گويند: ديديد كه ساز و برگ نظامى و قدرت اقتصادى نتوانست شما را نجات دهد! شما گمان كرديد مستضعفان - كه اكنون در اعراف به سر مى‏برند - هرگز روى سعادت را نخواهند ديد، ولى اكنون به آنها مى‏گوييم: وارد بهشت شويد!

اعراف در روايات

آنچه بيان شد، از ظواهر آيات بود. خوشبختانه روايات نيز همين مفهوم را بيان مى‏كند. احاديث گروه دوم (رجال اعراف) را آل محمد معرفى مى‏كند: «هُمْ آلُ مُحَمّدٍ لايَدخُلُ الجَنَّةَ اِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ و عَرَفُوهُ وَ لايَدْخُلُ النّارَ الّا مَنْ اَنكَرَهُمْ وَ اَنكَرُوهُ.(29)

سلمان فارسى مى‏گويد: «متجاوز از ده‏بار از پيامبر شنيدم كه فرمود: يا على! اِنَّكَ وَالاَوصياءُ مِنْ بَعْدِكَ اَعرافٌ بَينَ الجنَّةِ وَالنّارِ لايَدْخُلِ الجَنَّةَ الّا مَنْ عَرَفَكُمْ و عَرَفْتُمُوهُ وَلايَدخُلُ النّارَ إلّا مَنْ اَنْكَركُمْ وَاَنكَرتُموهُ».(30) امام صادق(ع) فرمود: «نَحنُ اَصحابُ الاَعرافِ».(31)

شيخ صدوق مى‏گويد:

اعتقاد ما درباره اعراف اين است كه آن حصارى بين بهشت و جهنم است.بالاى اين حصار پيامبر اكرم و امامان معصوم(ع)اند. هيچ كس وارد بهشت نمى‏شود مگر اين‏كه آنان را بشناسد و به حق آنها معرفت داشته باشد. و كسى وارد جهنم نمى‏شود مگر اين‏كه منكر آنان باشد و آنها نيز او را نشناسند. در اعراف اشخاصى هستند كه «مَرْجون لِأمر اللّه»اند؛ يا مورد عفو قرار مى‏گيرند و يا عذاب مى‏شوند.

امام جعفر صادق(ع) در تعريف اعراف مى‏فرمايد:

اَعراف، جايگاه بلندى بين بهشت و دوزخ است و هر پيامبر و جانشين او به همراه گناهكاران امت خود در آن جا متوقّف مى‏شوند، همانند فرماندهى كه به همراه سپاهيان ضعيف خود مى‏ايستند (تا سرنوشت آنان مشخص شود). و اين در حالى است كه نيكوكاران به بهشت رفته‏اند. در اين هنگام، جانشين هر رسولى به همراهيان گناهكار خود مى‏گويد: به برادران نيكوكار خود بنگريد كه چگونه به بهشت راه يافته‏اند. آن گاه گناهكاران بدانان سلام مى‏كنند.

اين مطلب تفسير كلام خداوند است كه مى‏فرمايد: «ونادوا أصحاب الجنّة أن سلام عليكم؛(32) (اعرافيان) بهشتيان را ندا مى‏دهند كه بر شما سلام باد». سپس خداوند خبر مى‏دهد: «آنان (اعرافيان) هنوز وارد بهشت نشده‏اند، ولى در انتظار هستند»(33). يعنى عاصيان به بهشت گام نگذارده‏اند، ولى اميد دارند كه خداوند با شفاعت پيامبر و جانشين او، آنان را وارد بهشت سازد.

اين گناهكاران [كه در اعراف به سر مى‏برند] به دوزخيان مى‏نگرند و مى‏گويند: «خدايا، ما را با اين ستمكاران قرار مده»(34). آن گاه اهل اعراف كه پيامبران و امامان(ع) باشند دوزخيان را با صداى كوبنده‏اى ندا مى‏دهند كه: «ديديد اجتماع و استكبارتان نتوانست شما را بى‏نياز سازد». آيا اينان همان مستضعفان نيستند كه شما آنان را حقير مى‏شمرديد و با قدرت دنيايى خود بر آنان ستم روا مى‏داشتيد؟ آن گاه به دستور خداوند به مستضعفان مى‏گويند: «وارد بهشت شويد كه هيچ ترس و واهمه و غم و غصه‏اى بر شما نخواهد بود».(35)

9- دوزخيان و بهشتيان در برزخ

از جمع‏بندى مجموع روايات بدين نكته نغز مى‏رسيم كه همه مؤمنان و كافران در بهشت ودوزخ برزخى قرار ندارند، بلكه از احاديثى كه در آن عبارت «ماحِضُ الايمانِ وَماحِضُ الكُفْرِ مَحضاً» و همچنين «مَحضُ الايمانِ وَ مَحْضُ الكُفْرِ مَحْضاً» است، استفاده مى‏شود تنها سردمداران ايمان و كفر و ستم از نعمت يا عذاب برزخى - به تفصيلى كه گذشت - بهره‏مى‏گيرند و ساير مؤمنان و كافران معمولى از عذاب يا نعمت بى‏بهره‏اند و فقط عذاب ياتمتع روحى دارند.

10- برهوت (حضرموت) كجاست؟

سردمداران كفر، بدعت گذاران، مبلّغان مكاتب باطل، ظالمان و ستمگران، حاكمان جبار و آدم كشان تاريخ و همه كسانى كه با پيامبران و اديان جهانى به جنگ و ستيز برخاستند، در برهوت زندگى مى‏كنند. در توصيف اين جايگاه دوزخى پيامبر و امامان معصوم(ع) سخن بسيار گفته‏اند. پيامبر(ص) فرمود:

بهترين آب‏هاى روى زمين، آب زمزم و بدترين آنها برهوت است كه در بيابان حضرموت واقع است. ارواح كفار با بدن‏هاى مثالى به آن‏جا منتقل مى‏شوند. جز مارهاى سياه و جغدهاى جنبده در آن جا نيست. در آن سرزمين چاهى به نام بلهوت است. ارواح مشركان بدان‏جا رفت و آمد مى‏كنند و از آب گنديده آن استفاده مى‏كنند.(36)

در احاديث زيادى مضمون حديث ذيل تكرار شده است:

خداوند متعال آتشى در مشرق زمين آفريده، تا ارواح كافران در آن‏جا سكونت كرده و از آب تلخ و بدبو و بدطعم و گرم آن استفاده كنند. وقتى صبح طلوع كند، به سرزمين يمن كوچ داده مى‏شوند كه از آتش برهوت بى‏بهره نمانند. هواى آن‏جا از آتش دنيا گرم‏تر است. ستمگران و مشركان در آن‏جا با هم ملاقات و معارفه مى‏كنند. وقتى شب فرا رسد، به سوى آتش برگردانده مى‏شوند و تا قيامت بدين منوال بر آنها مى‏گذرد.(37)

مطابق اين نوع احاديث برهوت در ماوراى يمن در جزيرةالعرب قرار دارد. در كتاب لغت چنين نوشته شده است:

برهوت سرزمينى در حضرموت است. در آن‏جا چاهى وجود دارد كه از آن گازهاى متعفن و بدبو فوران مى‏كند. مشهور است كه ارواح كافران در آن بيابان اجتماع مى‏كنند و از شدت ناراحتى در تب و تاب قرار دارند و فرياد بر مى‏آورند.(38)

فريد وجدى در دائرةالمعارف خود مى‏نويسد:

حضرموت بخشى از جزيرةالعرب است كه در كنار درياى عمان قرار دارد. كشاورزى در آن سرزمين بسيار اندك و رياست آن در دست شيوخ قبيله‏هاست. شهرهاى معروف آن: تريم، قصير و يروم است. بيابان وسيع «احقاف»(39) در شمال آن‏است.

به علت وجود شن‏هاى نرم و متراكم راه رفتن در آن‏جا بسيار مشكل، بلكه طاقت فرساست. حتى يك گام زدن هم امكان ندارد. همان‏گونه كه انسان در دريا غرق مى‏شود، در اين ريگزارها مفقود مى‏گردد.

سخن «فريد وجدى» انعكاس دقيقى از مضامين رواياتى است كه از اهل بيت(ع) رسيده است.

11- زيارت اهل قبور

روايات قابل توجهى درباره زيارت اهل قبور وجود دارد. سيره عملى پيامبر و اهل بيت و اصحاب بر اين امر بوده است. حتى بهترين وقتى كه انسان بايد به زيارت برود، مشخص شده است. غالب روايات قبل از طلوع خورشيد رإ؛ه‏ه معيّن كرده‏اند. عصرهاى پنجشنبه نيز مورد تأكيد قرار گرفته است و قرائت هفت بار سوره قدر توصيه شده است.

امام صادق(ع) فرمود: «اگر مرده‏ها را پيش از طلوع آفتاب زيارت كنيد، سخنان شما را مى‏شنوند و پاسخ مى‏دهند، ولى اگر پس از طلوع آفتاب برويد، حرف شما را مى‏شنوند، ولى جواب نمى‏دهند».(40)

باز امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «نماز و روزه و حج و صدقه و نيكى و خيرات و دعا وارد قبر ميت مى‏شود و پاداش آن براى ميت و خواننده نوشته مى‏شود».(41) دعا براى اهل قبور و نهى از نوحه سرايى‏هاى جاهلانه و گريه‏هاى غيرطبيعى و خراشيدن صورت و كوبيدن سر بر ديوار و فرياد زدن و استحباب خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن به روح مردگان موضوعات بسيار جالبى است كه در اين مقال نمى‏گنجد.(42)

12- ارتباط ارواح با خويشان و دوستان

ارواح با خويشان و دوستان خود ارتباط دارند، ولى اين ارتباط بى‏قيد و شرط نيست و در حدى است كه وضع برزخى اجازه مى‏دهد و مشيت الهى بر آن تعلق گرفته است. نوع ارتباط و آمد و رفت برزخى‏ها طبق نظام برزخى است، نه دنيوى و آنها به مجرد اراده نمى‏توانند به هر نقطه كه بخواهند، بروند. نعمت‏هاى برزخى و عذاب‏هاى آن تجلى و مظاهر اسماى رحمت يا غضب الهى است. هر نظامى احكام و آثار خاصى دارد و براى انسان‏ها وضع جديدى پيش مى‏آورد و حجاب‏ها و رنگ‏هاى جديدى را مى‏نماياند.

يك بخش از روايات بيان مى‏دارد: مؤمنان و كافران به ميزان عمل و قدر و منزلتى كه دارند و مطابق فضائل اخلاقى كه كسب كرده‏اند، با اقوام خود ملاقات مى‏كنند. در احاديث از ملاقات روزانه تا هفته‏اى يك بار يا يك بار در ماه يا سال مطالبى گفته شده است. در اين سركشى اگر بستگان آنها صالح و نيكوكار باشند، خوشحال مى‏شوند و اگر بدكار باشند، سخت گرفتار اندوه و حسرت مى‏گردند. البته گروهى از كفار و معاندان كه در قبر برزخى براى هميشه زندانى هستند، چنين آزادى ندارند. آنها تنها از طريق ارواحى كه به عالم برزخ منتقل مى‏شوند، از وضع خانواده و دوستان خود اطلاع پيدا مى‏كنند. روايتى در كافى هست كه مؤمن، اقوام خود را در دنيا مشاهده مى‏كند و اعمالى را كه دوست دارد از آنها سرزند، مى‏بيند و آنچه باعث ناراحتى او مى‏شود، بر وى مستور مى‏ماند، ولى كافران در قطب مخالف قرار دارند؛ يعنى اعمال زشت بستگانشان را مى‏بينند و خوبى‏هاى آنها را نمى‏بينند. اين موضوع يك نوع پاداش و كيفرى است كه مؤمن و غير مؤمن در عالم برزخ مى‏بينند.(43)

در حديث ديگر - افزون بر اين - مى‏فرمايد: كردار نيك اقوام و نزديكانش را مشاهده مى‏كند و دو فرشته به هنگام ملاقات و نزديك شدن روح با نزديكانش او را همراهى مى‏كنند.(44)

13- برزخ از ديدگاه كتاب و سنت

براى شناخت و اثبات عالم برزخ، بايد منابع وحى را مورد مطالعه قرار دهيم. قرآن كه عالى‏ترين و اطمينان بخش‏ترين منابع معرفت به شمار مى‏رود، درباره برزخ، تعبيرات مختلفى دارد و به شكل‏هاى گوناگون سخن گفته است؛ گاه به صورت عكس‏العمل انسان‏ها پس از مرگ و درك عالم برزخ، آن را بيان مى‏كند، و واكنش‏هاى متفاوتى را خاطر نشان مى‏سازد. در اين آيات گفتار مردم عادى و عكس العمل منكران خدا، ظالمان و جنايتكاران و مؤمنان خالص و شهدا - پس از مرگ - كاملاً فرق دارد. نظر شهيد، در قالب پيام و اظهار شادمانى مطرح شده و مقام و موقعيت خود را در برزخ بازگو مى‏سازد. به هر حال اين آيات بر وجود برزخ و بقاى روح حكايت دارد.

پاورقى:‌


1. نهج البلاغه، خطبه‏55.
2. روم (30) آيه 7.
3. الرحمن (55) آيه 19. مجله الفتح در شماره 353 خود مى‏نويسد: هيأت اكتشافى «سرجون امرى» به اتفاق هيأت اكتشافى مصرى در درياى سرخ و اقيانوس هند بررسى‏هايى به عمل آوردند. آنها متوجه شدند آب‏هاى خليج عقبه از جهت خواص و تركيبات شيميايى از بقيه آب‏هاى درياى سرخ متمايزند و در آن تفاوت‏هاى بسيارى موجود است. بلافاصله دستگاه‏هاى بسيارى به كار افتاد تا حقيقت امر روشن شود. پس از تحقيقات دامنه دار معلوم شد در يك نقطه از كف دريا حائلى به ارتفاع هزار متر وجود دارد، كه گاه برخى از قسمت‏هاى آن به سيصد متر مى‏رسد. دانشمندان اظهار نظر كردند تفاوت آب به سبب اين حائل است كه بين دو دريا وجود دارد. بلافاصله جريان با تفصيل در دفاتر دانشگاه كمبريج و مصر ثبت گرديد (به نقل از دائرةالمعارف شيعه 155/2).
تا دو قرن پيش امكان رفتن به عمق هزار مترى و يا حتى سيصد مترى براى هيچ انسانى وجود نداشت. در عمق آب - گذشته از فقدان اكسيژن براى تنفس - فشار آب انسان را هلاك مى‏كند. بيان اين حائل در هزار و چهارصد سال پيش از اعجازهاى علمى قرآن است.
4. فرقان (25) آيه 53.
5. ر.ك: لئون‏دنى، عود ارواح؛ انسان روح است، نه جسد؛ فريد وجدى، على اطلال والمذهب المادى.
6. به اسرار مرگ، نوشته كاميل فلاماريون مراجعه كنيد.
7. نهج‏البلاغه، كلام 10.
8. حديد (57) آيه 12 - 13.
9. زمر (39) آيه 69.
10. اصول كافى، ج‏3، ص‏247.
11. همان، ص‏246.
12. همان، ص‏242.
13. غافر (40) آيه 46.
14. بحارالانوار، ج‏6، ص‏286.
15. كافى، ج‏3، ص‏243، ح‏1 و 2.
16. بحارالانوار، ج‏6، ص‏234، ح‏49.
17. بحارالانوار، ج 6، ص 234، ح‏49.
18. توبه (9) آيه 106.
19. اعراف (7) آيه 47.
20. اعراف (7) آيه 46.
21. بحارالانوار، ج 8، ص‏331.
22. همان، ص‏336.
23. اسراء (17) آيه 71.
24. اعراف (7) آيه 46.
25. رحمن (55) آيه 41.
26. بحارالانوار، ج 8، ص‏331.
27. اعراف (7) آيه 48 - 49.
28. بحارالانوار، ج 8، ص‏331.
29. همان، ص‏337.
30. همان، ج‏35، ص‏45.
31. اعراف (7) آيه 46.
32. اعراف (7) آيه 46.
33. همان، آيه 47.
34. بحارالانوار، ج‏8، ص‏331.
35. كافى، ج‏3، ص‏246، ح‏4.
36. كافى، ج‏3، ص‏246، ح‏4.
37. مجمع‏البحرين، ج‏6، ص‏342.
38. احقاف به بيابان وسيعى گفته مى‏شود كه بادهاى شنى فراوانى دارد. آيه 21 سوره احقاف در وصف همين بيابان است. قوم عاد در چنين مكانى گرفتار عذاب شدند.
39. بحارالانوار، ج‏102، ص‏297.
40. وسائل الشيعه، ج‏2، ص‏655.
41. خوانندگان به كتاب‏هاى: بحارالانوار، ج‏102، ص‏229 - 300 و ج‏82، ص‏101 و كافى، ج‏3، ص‏222 - 224 مراجعه‏كنند.
42. فروع كافى، ج 1، ص 62 - 63.
43. فروع كافى، ج 1، ص 62 - 63.