معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۱۵ -


بخش هفتم : ‏چگونگى تجسّم و بقاى اعمال(1)

1- تجسم و بقاى اعمال

مى‏گويند چگونه امكان دارد تمام اعمال و گفتار و انديشه‏هاى انسان در جهان باقى بماند؟!

از دو راه مى‏توان اين حقيقت را اثبات كرد؛ يكى از نظر وجود حافظه در انسان؛ و ديگرى از طريق علوم مادى.

انسان براى فهم حقايق و اسرار جهان - اگر از وحى صرف نظر كنيم - راه و معيارى جز خود ندارد. آدمى براى شناخت اشيا همه چيز را با خودش مى‏سنجد و اندازه‏گيرى مى‏كند. با چشم، اين وجود را مى‏بيند و با گوش مى‏شنود و با عقل مى‏انديشد، و اگر جنبه‏هاى هستى خود را بشناسد، همه چيز را شناخته است. هنگامى‏كه از سقراط مى‏پرسند: آيا براى عالم عقل آفريننده‏اى وجود دارد، در پاسخ مى‏گويد: چگونه براى بدن كه جرم كوچكى بيش نيست، روحى هست كه مى‏بيند و مى‏شنود و مى‏انديشد، اما براى جهان هستى روح خلاقى نباشد! يعنى انسان هر چه در خودش مى‏يابد، مى‏تواند در جهان نيز دريابد؛ زيرا انسان فهرستى از كتاب مفصل آفرينش و عصاره‏اى از خلقت است. اگر ديد انسان مفصَّل شود، عالم مى‏شود و اگر عالم خلاصه گردد، آدم مى‏شود.

جهان، انسان شد و انسان جهانى
از اين پاكيزه‏تر نبود بيانى
اى قطره! تو غافلى كه دريا
در جوى تو مى‏رود هويدا
در برج تو ماه و آفتاب است
ليكن پس پرده حجاب است

آرى، انسان قطره‏اى از اقيانوس خروشان هستى و نمونه جامع و كامل از جهان است. اگر بشر امروز بخواهد املاح و خواصى را كه در اقيانوس هست، بشناسد، نمى‏تواند تمام اقيانوس را در آزمايشگاهى بريزد، بلكه قطره‏اى از آب دريا را تجزيه مى‏كند و املاح موجود را كشف مى‏كند؛ زيرا مشت، نمونه خروار است. مواد مذاب و آتشفشانى كه در سينه آتشين خورشيد وجود دارد، از طريق آزمونِ شعاعى، از نور خورشيد به دست مى‏آيد؛ هسته يك درخت، دربردارنده شكل و رنگ و خصوصيات درخت بزرگى است كه در آينده به وجود خواهد آمد و يا الآن موجود است. تمام ويژگى‏هاى غريزى و اخلاقى و شكل چشم و گوش انسان در دل يك سلول نهفته است. روشن‏بينى و الهامات روحى نشانه وجود وحى در عالم انسان‏هاست. نظام تربيت در طبيعت، دليل وجود و لزوم تربيت در شريعت است. انسان داراى عقل است. جهان نيز عقل خلاقى دارد. در مقابل اعمالى كه انسان انجام مى‏دهد، وجدان واكنشى مناسب نشان مى‏دهد. محكمه‏اى نيز براى پاداش اعمال در جهان هست. يكى از شاهكارهاى وجود انسان نيروى حافظه است. اين دستگاه دقيق و خودكار، خاطرات و اطلاعات را از كودكى تا پيرى درك و ضبط مى‏كند و گاهى خاطرات غم‏انگيز و ناراحت كننده را در ذهن حاضر مى‏كند و زمانى حافظه، صحنه‏هاى شيرين و جالب و تمام حوادث گذشته و اطلاعات و صورت‏هاى ذهنى و ادراكات حسى را جمع كرده و در حوزه خود بايگانى مى‏كند. قطعاً چنين دستگاهى در همه عالم بايد باشد، كه گفته‏ها و اعمال و انديشه‏هاى انسان را حفظ كند و روز بازپسين افشا نمايد. در قرآن كريم آياتى در اين زمينه هست كه به چند آيه اشاره مى‏كنيم:

وَكُلَّ اِنسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ القِيمَةِ كِتاباً يَلقيهُ مَنشُوراً اِقْرأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسيباً؛(1)

اعمالى را كه از انسان صادر شده، همچون گردن‏بندى بر گردنش قرار مى‏دهيم؛ و روزقيامت ازصحيفه وجودش به صورت كتابى بيرون كشيده، در مقابلش گشوده خواهد ديد. سپس خطاب‏مى‏شود: پرونده‏ات را بخوان و قضاوت كن، كافى است كه امروز، خود داور و حسابگرخود باشى!

يعنى براى انكار و دفاع زمينه‏اى وجود ندارد. اعمال به‏گونه‏اى مشخص و مجسم مى‏شود كه جاى هيچ انكارى باقى نمى‏گذارد. «طائر» طبق گفته مفردات راغب عملى است كه از انسان پرواز كرده است، چه خير باشد و چه شر.

وَوُضِعَ الكِتابُ فَتَرَى المُجرِمينَ مُشفِقينَ مِمّا فيهِ وَيَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الكِتابِ لايُغادِرُ صَغيرَةً وَلاكَبيرَةً اِلّا اَحصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَداً؛(2)

در قيامت كتاب اعمال هر كسى در برابرش گذاشته مى‏شود و جنايتكاران را مى‏بينى كه باترس و لرز بدان مى‏نگرند و مى‏گويند: واى بر ما! اين چه كتابى است كه از كوچك‏ترين و بزرگ‏ترين اعمال فروگذارى و غفلت نكرده، و همه را جمع كرده است و آنچه را كه انسان عمل كرده، در آن روز به صورت عينى دريافت خواهد كرد و پروردگار به كسى ستم نمى‏كند، و هر كس جزاى عمل خود را مى‏چشد و به پاداش آن مى‏رسد.

آيا عمل به صورت انرژى در جهان باقى مى‏ماند يا به‏گونه ديگر؟ مكانيسم قضيه براى ما مجهول است؛ آيا اعمال و عقايد ما يك صورت مادى و ظاهرى دارد، كه با تحول جهان طبيعت تغيير پيدا مى‏كند - مثل گفتار و كردار متداول در دنيا - و يك صورت عينى و واقعى دارد كه باقى مى‏ماند و در روز قيامت ظاهر مى‏شود و انسان به تناسب آن كيفر و پاداش مى‏بيند؟ ممكن است چنين باشد؛ يا اعمال بد و خوب به صورت مناسبى تجسم پيدا مى‏كند، كه شواهدى در روايات بر اين موضوع داريم؛ آيا صورت مجرمان در حال انجام عمل هم باقى‏است؟ بعيد نيست، زيرا دستگاه‏هاى دقيق فيلمبردارى الهى به دقت مشغول كارند و پرتوهايى از وجود ما در خواب و بيدارى پيوسته در حال ثبت است. امروزه بشر مى‏تواند از «نيستى» عكسبردارى كند:

در استانفورد آمريكا دستگاهى شبيه تلويزيون ساخته‏اند كه قادر است پرتوهاى حرارتى ساطع از موجودات بى‏جان را ثبت نمايد، بدين معنا: اگر عده‏اى روى صندلى‏ها نشسته باشند، سپس حركت كرده و بروند، به وسيله دستگاه مزبور صورت‏هايى كه قبلاً ساطع شده، برداشته مى‏شود. با اين عمل، بشر موفق شد كه از امور گذشته عكسبردارى كند.(3)

صداها و آهنگ‏ها نيز باقى مى‏ماند. باستان شناسان در مصر كوزه‏اى پيدا كردند كه وقتى روى دستگاه مى‏گذاشتند، زمزمه‏هاى عاشقانه كوزه‏گر مصرى را شنيدند؛ در صورتى كه كوزه‏گر مصرى در دو هزارو پانصد سال پيش كه مشغول ساختن كوزه بود، فكر نمى‏كرد كه صدايش در لابه‏لاى خطوط كوزه ضبط شود و بشر قرن بيستم آن را بيرون كشد و با فرهنگ و احساسات كوزه‏گر آشنا گردد. خيام مى‏گويد:

اين كوزه چو من عاشق زارى بوده است
در بند سر زلف نگارى بوده است
اين دسته كه بر گردن او مى‏بينى
دستى است كه بر گردن يارى بوده است

از راه علوم تجربى نيز مسأله تجسم و بقاى اعمال قابل تفسير و توجيه است، كه نمونه‏هايى را ذيلاً بيان مى‏داريم:

در دنيا دستگاهى اختراع كرده‏اند كه در مسير چهارراه‏ها جهت كنترل اتومبيل‏ها نصب مى‏كنند. در موقعى كه چراغ قرمز روشن مى‏شود، اگر راننده، ماشين را متوقف نكند، فى‏الفور به وسيله آژير يا بوق دستور ايست مى‏دهد. اگر راننده توجه نكرد، در يك ثانيه شانزده عكس مختلف از اتومبيل متخلف برمى دارد.(4)

در جنگ دوم جهانى در ميان گلدان‏هايى كه به سفراى خارجى تقديم مى‏شد، دستگاه دقيق عكسبردارى و ضبط وجود داشت كه بيش از يك سال كار مى‏كرد و همه ملاقات‏ها و اسرار سفارت را ضبط و عكسبردارى مى‏نمود.(5)

الآن دستگاه دقيق كشف آزمايش‏هاى اتمى و موشكى كه با كامل‏ترين تجهيزات مغز الكترونيكى جزئى‏ترين فعاليت‏هاى موشكى و اتمى را فى‏الفور ضبط و به امريكا مخابره مى‏كند، ساخته شده‏است.(6)

كارشناسان امريكايى معتقدند كه قبل از چين خود آمريكا مى‏فهمد و با گوشى مخابره مى‏نمايد.(7)

بى‏گمان دستگاه‏هاى دقيق‏ترى در جهان هستى وجود دارد كه بيش از مغزهاى الكترونيكى بشر مى‏فهمند و به همان صورت بايگانى مى‏كنند تا سندى براى خدمت و خيانت بشر باشد. كارها و نقشه‏هايى كه از چشم‏هاى الكترونيكى مخفى مى‏ماند، از چشمان تيزبين مأموران الهى مخفى نمى‏ماند؛ حتى دست و پا و پوست بدن هر انسان، شاهد و گواهى عليه انسان خواهد بود.

اَليَومَ نَختِمُ عَلى اَفْواهِهِم وَتُكَلِّمُنا اَيديهِمْ وَ تَشهَدُ اَرجُلُهُم بِما كانوا يَكْسِبونَ؛(8)

امروز بر دهان‏هايشان مهر مى‏زنيم و دست‏هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان شهادت مى‏دهند به آنچه كه انجام داده‏اند.

چگونگى شهادت را نمى‏دانيم، ولى آخرت با دنيا قابل قياس نيست؛ زيرا آخرت سرچشمه حيات است؛ ولى دنيا حياتش با مرگ، و نيش و نوشش به هم آميخته است.

2- معماى خلود (عذاب ابدى)

مسأله خلود و عذاب ابدى از مسائل جنجالى به شمار مى‏رود. چگونه بهشتيان و دوزخيان براى هميشه در بهشت و جهنم مخلّد و جاويد مى‏مانند؟ خلود در بهشت -كه از باب رحمت و تفضّل است- چندان مورد اعتراض قرار نگرفته، ليكن عذاب ابدى، از جهات مختلفى مورد انتقاد ملحدان و مؤمنان واقع شده است كه ناگزير بايد مورد تحليل و بررسى قرار گيرد.

ما نخست بايد مفهوم خلود را معنا و سپس حد دلالت آن را از نظر كتاب و سنت بيان كنيم. خُلد و خلود از نظر فرهنگ‏ها به مفهوم هميشه بودن، مكث و درنگ طولانى، دوام و بقاست. راغب در مفردات‏القرآن مى‏نويسد:

خلود به موجودى گويند كه از فساد و انحلال محفوظ و ثابت و ماندگار باشد. عرب به هر چيزى كه ديرتر دستخوش تغيير و تحول شود و نيز به كسانى كه جوان مانده‏اند، همچنين به سنگ‏هاى روى ديگ «خوالد» گويد؛ به خاطر طول مكث، نه دوام و بقاى آنها. اَخْلَدَ اِلَى الْاَرضِ، يعنى به زمين چسبيده، گويا ماندگار است.

صاحب كشّاف (زمخشرى) در ذيل آيه 25 بقره مى‏نويسد: «اَلْخُلْدُ، اَلثُّباتُ الدَّائِمِ وَالبَقاءُ اللّازِمِ الّذي لايَنقَطَعُ؛ خلد به مفهوم ثبات دائم و بقاى لازم است كه هرگز فنايى در آن راه ندارد».

كلمه «خُلد» شش مرتبه و «خلود» يك بار در قرآن كريم ذكر شده است:

اُدْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَومُ الخُلُودِ لَهُم ما يشاءُونَ فيها وَ لَدَينا مَزيدٌ؛(9)

به سلامت وارد بهشت شويد، چرا كه روز ورود به جايگاه ابدى است و آنچه را بخواهند، براى آنان فراهم است، ولى پيش ما مقامى افزون‏تر وجود دارد.

آرى نعمت‏هاى معنوى خالص همچون مكالمه با حق‏تعالى، فناى فى‏الله، رضوان اللّه، خداگونه شدن، نيل به كمال و جمال مطلق و مبادله عشق و پيام قابل مقايسه با نعمت‏هاى بهشتى نيست.

3- عقايد گوناگون و متضاد

موضوع عذاب ابدى، و خلود كافران در جهنم، مخالفت موافقان و مخالفان را برانگيخته است، كه گذرا به آنها اشاره مى‏كنيم:

1. برخى به طور كلى منكر وجود دوزخ هستند و عقيده دارند عذاب، با رحمت خدا سازش ندارد و اين يك نوع اهانت است كه بگوييم خدا جهنم را آفريده است.(10) «برتراند راسل» مى‏نويسد: «از شخصيت اخلاقى مسيح نقصى بسيار جدى به خاطرم خطور مى‏كند كه عبارت است از عقيده او به جهنم».(11)

البته انكار اين گروه، به انكار خدا مى‏انجامد و طبيعى است كسى كه در اصل وجود خداوند متعال ترديد دارد، منكر جهنم نيز خواهد بود.

2. گروهى به عذاب آخرت معتقدند، ولى ابدى بودن عذاب را قبول ندارند.

3. جمعى راه افراط را پيش گرفته و مى‏گويند كسى كه فقط گناه كبيره‏اى مرتكب شود، سزاوار عذاب ابدى است.

4. يهودى‏ها معتقد بودند انسان‏ها هر چه جنايت كنند، به عذاب ابدى گرفتار نمى‏شوند.

5. بسيارى از فقيهان و عالمان و مفسران و معدودى از حكيمان و عارفان بر اين عقيده‏اند كه يك بررسى اجمالى در قرآن و كلمات ائمه معصوم(ع) نشان مى‏دهد موضوع ابدى بودن بهشت و جهنم از مسائل قطعى و انكارناپذير است، ولى اشكالاتى شده است كه بايد به آنها پاسخ داد. برخى مى‏گويند: چگونه گناه محدود مى‏تواند كيفر نامحدود داشته باشد؟ آيا عذاب ابدى مجرمان، در برابر گناهان محدود شصت يا هفتاد سال، با عدل و رحمت الهى سازگار است؟ زيرا نه با عدل مى‏سازد و نه‏با عقل!

پذيرش اين موضوع برخى را چنان در تنگنا قرار داده كه ناگزير شده‏اند همه آيات خلود را تفسير و توجيه كنند و چنين پنداشته‏اند كه خلود در تمام آيات به مفهوم مقدارى از زمان است، نه به معناى هميشگى و ابديت، و شواهدى از آيات نيز آورده‏اند.

اين گروه به آيات و روايات و اجماع عالمان اسلامى براى اثبات اين مدعا تمسك جسته‏اند، ليكن خلود ابدى را در عذاب جهنم، بر ذات اقدس متعال واجب نمى‏دانند و مى‏گويند خداوند متعال مى‏تواند سردمداران كفر و شرك را تا ابد در عذاب دوزخ قرار بدهد و مى‏تواند پس از مدتى آنان را آزاد سازد.

6. گروه ديگرى كه اكثر آنان عارفان و فيلسوفانند، معتقدند عذاب ابدى با فطرت توحيدى انسان و حكمت الهى ناسازگار است، ولى در صورتى كه آدم‏هاى لجوج و عنود كه به رغم عقل و فطرت و عوامل هدايت و بصيرت چاه را به جاى راه انتخاب كرده و فطرت خود را مسخ كنند، خود را مستحق عذاب ابدى ساخته‏اند.

چندين چراغ دارد و بيراهه مى‏رود

بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش

ابديت عذاب، با حكمت و عدالت و قضا و قدر تضادى ندارد، زيرا حكمت و عدالت و قضا و قدر الهى بر اين امر جارى شده است كه هر كس به پاداش مناسب با اعمال خود برسد. كسى كه ازقله كوه خود را پرت كند، براى هميشه مى‏ميرد. آن‏كه با مبدأ متعال به جنگ و ستيز پرداخته و به زبان و قلم زشت‏ترين اهانت‏ها را رواداشته و جمع كثيرى را به ضلالت انداخته، مجازاتش جز عذاب ابدى نخواهد بود؛ زيرا كيفيت و عظمت جرم در محكوميت ملاك است، نه كميت و زمان جرم.

7. دسته‏اى مشكل عذاب ابدى را اين‏گونه حل و فصل كرده‏اند: كافران و تبهكاران پس از تحمل عذاب و سوختن در آتش، به تدريج «طبيعت ناريه» پيدا مى‏كنند؛ يعنى با گذراندن مدتى عذاب، ديگر احساس سوزش و رنج نمى‏كنند. به گفته برخى از مرشدها عذاب از واژه «عذب» به معناى گوارا و خوشايند است. به همين دليل دوزخيان در حقيقت در عذاب نيستند، بلكه آتش براى آنان گوارا مى‏شود!

اين گروه اگر به قرآن كريم مراجعه كنند، خواهند خواند: «بِئْسَ مَثوى الظّالِمينَ؛(12) جهنم جايگاه بسيار بدى است». و يا: «هر زمان كه پوست بدن سوخته شود، پوست تازه‏اى مى‏رويد، تا عذاب را بيش‏تر بچشند».(13) و در سوره كهف آيه 29 مى‏خوانيم:

اِنّا اَعتَدْنا لِلظّالِمينَ ناراً اَحاطَ بِهِم سُرادِقُها و اِنْ يَستَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهلِ يَشوِى الوُجُوهَ بِئسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرتَفَقاً؛

ما براى ستمگران آتش مهيّا كرده‏ايم كه شعله‏هاى فروزان آن مانند خيمه‏هاى بزرگ گرداگرد آنها را احاطه كرده است. و اگر از شدت تشنگى، شربت آبى درخواست كنند، آبى مانند مس گداخته و در حال غليان به آنها بدهند كه صورت‏ها را مى‏سوزاند. بى‏گمان شربت سوزان و جايگاه ناراحت كننده‏اى است.

در آيه ديگر مى‏فرمايد: «آبى به آنها داده مى‏شود كه تمام وجود آنها را مى‏سوزاند».(14) آب‏هاى ذوب كننده، بر اين گروه گوارا باد!

علل و انگيزه‏هايى كه بعضى از افراد را واداشته است كه به اين‏گونه تأويلات و تفسيرهاى انحرافى دست بزنند، چند مسأله است؛ و به عبارت ديگر چند اشكال باعث به وجود آمدن تفسيرهاى انحرافى شده است، كه ما آنها را مطرح مى‏كنيم:

1. گناه محدود با كيفر نامحدود نمى‏سازد

به موجب عدل الهى و برهان عقلى، بايد ميان كيفر و معصيت از نظر كم و كيف سنخيت و تناسبى برقرار باشد. كميت و كيفيت گناه مى‏تواند حدود عذاب و مجازات را تعيين كند. بنابراين، عذاب ابدى، عصيان ابدى را لازم دارد، و خلود در جهنم در برابر گناهان چند سال، مناسبتى ندارد و اگر چنين باشد، مجازات، غير عادلانه خواهد بود. در پاسخ مى‏گوييم:

اولاً، در قوانين جزايى و كيفرى، كيفيت گناه مطرح است، نه كميت و زمان و مكان جنايت. تعداد معصيت و امتداد زمانى آن چندان سرنوشت ساز نيست. بايد نوع گناه را بررسى كرد. افسر خلبانى كه بمب اتمى را در هيروشيما انداخت و در زمان بسيار كوتاه -فقط چند ثانيه - هزاران نفر را نابود و ساختمان‏ها را ويران ساخت، آيا كيفر جنايت او، بيش‏تر است يا آن‏كه هفتاد سال به زن اجنبى نگاه كرده است؟ اگر كسى يك ساعت از عمرش باقى باشد و مشرك شود، سزاوار چنين عقابى است؟ در حالى كه برخى از جنايت‏ها و توطئه‏هاى يكساعته از نظر قوانين بشرى محكوم به زندان ابد است. در قرآن هم مى‏فرمايد:

إِنَ اللّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ؛(15)

پروردگار آن كس را كه به خدا شرك بورزد، نمى‏بخشد، ولى ديگر گناهان را مى‏آمرزد.

آن‏كه در يك لحظه عده‏اى را مى‏كشد و به زندان ابد محكوم مى‏شود، آيا اين جريمه از نظر كميت و بُعد زمانى با نوع جرم تناسب دارد؟ قطعاً جواب منفى است.

ثانياً، برخى از مجازات‏ها اثر وضعى و نتيجه طبيعى جرايم است. در اين جا مسأله تناسب بين جرم و جريمه مفهوم ندارد، زيرا ميان كيفر و گناه، رابطه علت و معلولى برقرار است؛ و يك امر قراردادى نيست كه گفته شود چرا اصل تناسب و مساوات رعايت نشده است؟ كسى كه خود را از طبقه هفتم به پايين پرت مى‏كند، جزاى طبيعى او مرگ است و خاموشى ابدى؛ اين، اثر ذاتى جرم به حساب مى‏آيد. اگر نطفه نامشروعى در رحمى قرار گيرد، آن زن آبستن مى‏شود؛ زيرا خاصيت اين عمل، همين است. خوشبختى و بدبختى انسان زاييده عمل و عقيده انسان است، و شانس و بخت و اقبالى در كار نيست.

زدست غير ننالم چرا كه همچو حباب
هميشه خانه خراب هواى خويشتنم

نتيجه طبيعى درس نخواندن، رفوزه شدن است، و ثمره طبيعى اعمال بد، در آخرت عذاب است:

اِنَّ الَّذينَ يَأكُلُونَ اَموالَ اليَتمى‏ ظُلماً اِنَّما يَأكُلُونَ فى بُطُونِهِم ناراً وَ سَيَصلَونَ سَعيراً؛(16)

آنان كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى‏خورند، بى‏گمان فقط آتش مى‏خورند و به زودى در آتشى گداخته فرو مى‏افتند.

تجاوز به مال يتيم و خوردن آن با ستمگرى، در واقع آتشخوارى است، ولى چون دنياى ما، دنياى پوشش است و پرده‏هاى ضخيم طبيعت هم، برديده است و هم برديدنى‏ها، از اين‏رو به صورت واقعى خود كردار ديده نمى‏شود؛ ولى روز قيامت كه «يَومَ تُبلَى السَرائِرُ»(17) است، همه نهان‏ها آشكار مى‏شود و انسان هم چشم تيزبين و نافذى پيدا مى‏كند؛

لَقَد كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديدٌ؛(18)

به انسان خطاب مى‏شود: تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودى و ما پرده را از چشم تو بر مى‏داريم، پس چشم تو آن روز تيزبين خواهد بود!

معلوم مى‏شود وضع و ضوابط ديگرى در آن جهان حكمفرماست كه نمى‏توان دنيا را با آخرت مقايسه كرد؛ وقتى حجاب برداشته مى‏شود، انسان مى‏بيند در آتش عملش مى‏سوزد.

بنابراين، مجازات اخروى، واكنش و تجسم اثر اعمال مى‏باشد. غيبت و بدگويى پشت سر ديگران مانند خوردن گوشت برادر يا خواهر مرده است؛ در دنيا به صورت حرف است؛ ولى در آخرت، خوردن مردار است.

عذاب ابدى براى برخى از جنايتكاران در واقع همان آثار شوم و پيامدهاى طبيعى جنايت محسوب مى‏گردد؛ زيرا عمل و عقيده اگر ضد انسانى باشد، يك صورت سياه و شقاوت بارى در روان ايجاد مى‏كند كه به تدريج با روح، وحدت پيدا مى‏كند و شخصيت آدمى را مى‏سازد، و اين صورت پليد، پيوسته با روح، همراه و بلكه متحد آن مى‏باشد، به‏گونه‏اى كه قابل انفكاك نيست. بدون شك، در اين صورت شبهه خلود حل خواهد شد. خوشبختانه متفكران بزرگ اسلامى بر اين باورند. صدرالمتألهين شيرازى فيلسوف عالى مقام مى‏نويسد:

اثرى كه اعمال انسان در نفس مى‏گذارد، در شروع كار مانند حرارت ضعيفى است كه در آهن يا زغال ايجاد مى‏گردد، ولى به تدريج حرارت افزون مى‏شود، تا به صورت آهن گداخته و زغال آتشين در مى‏آيد. گناهان نيز اثر خاصى در روح مى‏گذارد؛ اگر توبه آمد، اثر از بين مى‏رود و در غير اين صورت روح را همرنگ خود مى‏سازد.(19)

برخى از فلاسفه گفته‏اند:

هرگونه حركتى كه از انسان سر مى‏زند، خواه به صورت گفتار باشد، يا كردار و يا به شكل عقيده و انديشه، صورت مناسبى در جان ايجاد مى‏كند. اگر انگيزه، شهوت باشد يا غضب و يا رياست‏طلبى، بدون شك يك صورت شيطانى در نفس پديد مى‏آورد، كه در دنيا روح را مضطرب و در آخرت از رحمت ابدى محروم مى‏سازد. و برعكس؛ اگر انگيزه، الهى و ايمان باشد، صورت متكامل در عمق جان توليدمى‏كند كه در دنيا باعث سرور و رفاه و آرامش مى‏شود و پس از مرگ هم انسان را به سعادت ابدى‏مى‏رساند.(20)

از مجموع آيات قرآن فهميده مى‏شود پاداش‏هاى اخروى - خصوصاً كيفر و عذاب - نه جنبه قراردادى دارد و نه براى تنبيه و ارشاد گمراهان انجام مى‏گيرد، بلكه اعمال و عقايد و گفتار ناپسند در روز رستاخيز به صورت اصلى و سيماى واقعى ظاهر مى‏شود؛ به عبارت ديگر: ويژگى و ماهيت اعمال، آن‏چنان كه هست، نمايان مى‏گردد و در برابر انسان تجسم پيدا مى‏كند. امام على(ع) فرمود: «به عقايد و اعمال شكل يافته است، كه بندگان خدا مكافات مى‏گردند.»

و نيز در قرآن مى‏خوانيم:

وَ اَن لَيسَ لِلاِنسانِ اِلّاما سَعى‏ وَ اَنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرى ثُمَّ يُجزيهُ الجَزاءَ الاَوفى‏؛(21)

براى انسان جز آنچه از پرتو سعى و تلاش به دست آورده، چيزى نيست و او ثمره كوشش و تلاشش را به زودى دريافت كرده و سپس به طور كامل جزا داده خواهد شد.

امام صادق(ع) در پاسخ شخصى كه از علّت خلود در عذاب پرسيد، فرمود:

چون كافران مصمم بودند هرگز حق را نپذيرند و همواره به طغيان و عصيان خود ادامه دهند، اين تصميم قبيح، به اضافه اعمال پليد، موجب خلود براى آنان است.

مولوى در اين باره مى‏سرايد:

اى دريده پوستينِ يوسفان
گرگ برخيزى از اين خواب گران
گشته گرگان يك به يك خوهاى تو
مى‏درانند از غضب اعضاى تو
زانچه مى‏بافى همه روزه بپوش
زانچه مى‏كارى همه روزه بنوش
گر زخارى خسته‏اى خود كِشته‏اى
ورحرير و قزدرى خود رشته‏اى
چون زدستت زخم بر مظلوم جست
آن درختى گشت وزان زقّوم رست
اين سخن‏هاى چو مار و كژدمت
مار و كژدم مى‏شود گيرد دمت
حشر پر حرص و خس و مردار خوار
صورت خوكى بود روز شمار
زاميان را گنده اندام نهان
خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفى كان بدل‏ها مى‏رسيد
گشت اندر حشر محسوس و پديد
بيشه‏اى آمد وجود آدمى
بر حذر شو زين وجود از آدمى
ظاهر و باطن اگر باشد يكى
نيست كس را در نجات او شكى
سيرتى كاو بر وجودت غالب است
هم بر آن تصوير، حشرت واجب است

2. عدم تناسب عذاب با رحمت

دومين عاملى كه باعث اين‏گونه توجيه‏ها گرديده، اين است كه مى‏گويند: رحمت بى‏انتهاى پروردگار، با عذاب ابدى سازگار نيست؛ زيرا در دعا مى‏خوانيم: يا مَن سَبَقَتْ رَحمَتُهُ غَضَبَهُ؛ رحمت، بر غضب پيشى مى‏گيرد. به اين دليل عذاب ابدى در قيامت وجود ندارد. رحمت عقلانى اقتضا دارد فيض الهى به همه موجودات برسد، تا كمبود و نواقص آنها جبران گردد و به كمال مطلوب دست يابند.(22) بعضى از افراد بر اثر انحراف از مسير الهى، وجدان و انسانيت خود را مسخ كرده، در اثر انجام جرايم و كج‏انديشى‏ها و كفر، سيماى دوزخى پيدا كرده و خود را در معرض عذاب الهى قرار مى‏دهند؛ بدون ترديد، به جز استعداد پذيرش، استحقاق طبيعى و قانونى نيز يافته‏اند.

بايد بدين نكته توجه كرد كه خلود در عذاب براى اين‏گونه اشخاص، جعلى و قراردادى نيست، تا تناسب رعايت گردد و همچنين براى تنبيه و عبرت ديگران نمى‏باشد؛ زيرا آخرت، عالم تكليف و پند و عبرت نيست، بلكه مرحله تحقق پاداش و كيفر كردار و عقايدى است كه در دنيا انجام شده است. كيفر در قيامت عبارت از تجسم و واكنش عينى اعمال است. با اين تحليل، عدالت و حكمت، مقررات طبيعت و شريعت، همگى عذاب ابدى را براى اين‏گونه مجرمان تثبيت و تصويب مى‏كند. به عبارت ديگر كيفرها همان اعمالند. در فصل تجسم اعمال گفتيم كيفر و پاداش، اثر گناه و اطاعت نيست، بلكه مجازات اخروى، همان كردار انسان است؛ به اين معنا كه عمل داراى دو شكل و صورت است؛ يك شكل دنيوى، كه به صورت عبادت يا جنايت انجام مى‏شود، ولى چهره‏اى واقعى و ملكوتى دارد، كه در قيامت نمايان مى‏گردد و به صورت رحمت و يا غضب تجلى پيدا مى‏كند. در اين ترسيم، عذاب اثر وضعى عمل نيست، بلكه شكل واقعى عمل است، و شايد راز اين‏كه در قيامت بعضى افراد به صورت خوك و يا ساير حيوانات محشور مى‏شوند، همين دليل باشد؛ بنابراين، اشكال فوق بى‏اساس خواهد بود؛ و اگر اعمال صورت واقعى خود را باز نيابند، مجازات بر طبق عدل و حكمت و قانون تكامل خواهد بود.

3. آتش چگونه آتش را مى‏سوزاند؟!

مى‏گويند اگر كيفر و عقاب از لوازم جدا نشدنى ماهيت دوزخى‏هاست و آدمى با خيانت‏ها و جرم‏هاى مكرر و پيگيرى كه انجام داده، طبيعت و ذات جهنمى پيدا كرده است، بنابراين نبايد در آتش بسوزد، زيرا آتش نمى‏تواند آتش را بسوزاند!

جواب اين سؤال روشن است؛ انسان با انحرافات فكرى و عملى، بزرگ‏ترين ضربه را بر پيكر فطرت و وجدان خويش مى‏زند و به رغم فطرت و عقل سليم انديشه‏اى باطل و عقايد ضد خدايى را بر خويش تحميل مى‏كند. اين‏جاست كه تقاضاى آتش، غير مستقيم در وى پديد مى‏آيد، نه بالذات؛ و پس از مرگ كه واقعيت‏ها كاملاً روشن مى‏شود، بدون ترديد از عقايد باطل و اعمال فاسد خويش سخت رنج خواهد برد و دچار عذاب روحى مى‏گردد.

اگر كسى به علت رعايت نكردن بهداشت، خود را براى بيمارى آماده سازد و پس از مدتى مريض شود، آيا از بيمارى خود رنج نخواهد برد؟ جواب مثبت است، حالت پذيرش با احساس رنج و ناراحتى منافاتى ندارد. مرحوم علامه بزرگوار ابوالحسن شعرانى در مورد خلود مى‏گويد:

خداوند نعيم بهشت و عذاب دوزخ را جاودان خواند؛ ناچار اهل آن هم جاودانه‏اند. به تجربه يافته‏ايم هر چيز كه به علتى حادث شود، تا علت باقى است، او نيز باقى است؛ چنان‏كه تب اگر به سببى عارض انسان شود، تا آن سبب هست، تب نيز هست و چون گرمى به سبب آتش آيد، تا آتش هست، گرمى هست و اگر آتش نابود شود، گرمى نيز فانى مى‏شود.

انسان و حيوان و نبات و ساير چيزها علت دارند؛ تا آن علت هست، اين اشيا هستند و چون علت معدوم شود، اينها نيز پراكنده و معدوم مى‏شوند. علت بقاى درخت، آب و هوا و خاك و نور است. اگر اينها نبودند، درخت نبود. هر موجود كه مركب از چند عنصر باشد، در معرض پراكندگى و تباهى است. روشنايى و گرمى خورشيد نيز عللى دارد كه اگر نباشند، خورشيد سياه و تاريك مى‏شود. كُلُّ مَن عَلَيها فان؛(23) هر چه بر روى زمين است، فانى شدنى است؛ چون مركب است. و هر موجودى كه مدت‏ها بوده و يكباره نابود مى‏شود، بى‏جهت نيست؛ چه موجود و معدوم شدن هر دو متوقف بر استعداد است. هيچ علتى ندارد كه روح ناطقه انسان پس از وجود، معدوم شود؛ زيرا نفس از اجزاى مادى تركيب نشده، تا اجزايش از هم گسيخته شد، نابود گردد، و روح از حالات و عوارض بدن نيست، تا با زوال استعداد بدن زايل گردد، بلكه مانند نور آفتاب است و بدن، چون ديوار نور كه به ويران شدن ديوار آفتاب ويران نمى‏شود. بارى چون روح باقى است، آن جسمى كه خداوند به او مى‏دهد، در برزخ و يا آخرت نيز تابع روح است و باقى خواهد بود. نه اين‏كه روح تابع بدن باشد، تا چون او فانى شود، روح هم خاموش گردد، بلكه بدن قائم به وجود روح است، چنان‏كه تا روح باقى است، آن بدن هم باقى است. در بهشت و جهنم روح به همراه جسم خلود دارد.

4- خلود در قرآن

از آيات قرآن خلود و ابديت فهميده مى‏شود؛ زيرا واژه «خلد» و مشتقات آن هشتاد مرتبه در قرآن ذكر شده است. آيات خلود به طور كلى بر دوگونه‏اند:

الف) آياتى كه پس از ذكر «خالدين» قيد و استثنايى در آن آمده است؛

ب) آياتى كه بدون هيچ قيد و استثنا از خلود كافران و مؤمنان سخن به ميان آورده و با كلمه «ابداً» آن را تأكيد و تثبيت كرده است.

تمامى آياتى كه حيات بهشت و جهنم را موقت مى‏داند و خلود را استثنا كرده است، سه‏آيه‏اند كه دو آيه آن در سوره هود و آيه ديگر در سوره انعام است.

فَاَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِى النّار لَهُم فِيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ خالِدِينَ فِيها مَادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ فعّالٌ لِما يُرِيدُ وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدينَ فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ عطاءً غَيرَ مَجذُوذٍ؛(24)

امّا آنان كه بدبخت شدند، در آتشند و براى آنها در آن جا «زفير» و «شهيق» [= فرياد سخت و ناله دلخراش‏] است آنها تا آسمان و زمين برقرار است، در آتش جاودان خواهند بود، مگر اين‏كه پروردگارت بخواهد [و وضع ديگرى به وجود آورد] و خدا بر هر چه اراده مى‏كند، فعال است. و آنان كه سعادتمند شدند، در بهشتند و تا آسمان‏ها و زمين برپاست، آنها مخلدند، مگر اين‏كه خداوند بخواهد! اين، عطا و بخشش ابدى و دايمى است.

از آيه فوق چنين برداشت مى‏شود كه در آخرت، آسمان و زمين به وضع كنونى خود باقى مى‏ماند، در حالى كه آيات زيادى مبنى بر پراكنده شدن آسمان‏ها و تغيير و تبديل زمين به شكلى ديگر داريم. از سوى ديگر احياى مجدد مردگان پس از فروريختن نظام فعلى انجام مى‏گيرد و تا زمين و آسمان برقرار باشد، كسى زنده نخواهد شد و وارد بهشت يا جهنم نمى‏شود. بعضى در پاسخ گفته‏اند:

جمله «ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ» كنايه از خلود است؛ زيرا آسمان و زمين براى هميشه برپاست! برخى مى‏گويند: مقصود از آسمان و زمين در اين آيه عالم آخرت است؛ زيرا جهان آخرت نيز بالا و پايينى دارد، ولى حقيقت امر اين است كه منظور از بهشت و دوزخ در اين آيات همان عذاب و نعمت محدود برزخى است و آن هم مربوط به همين دنياست و تا آسمان و زمين وجود دارد، عالم برزخ نيز ادامه دارد. جمله «اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ» اشاره به مرگ و فناى نظام كنونى و ظهور قيامت كبرى است، كه پس از آن نظام نوينى برقرار مى‏گردد، و در آن روز نه آسمان باقى مى‏ماند و نه زمين. آن جا دار خلد و زندگى ابدى است كه با جمله «خالِدينَ فيها اَبَداً رَضِىَ‏اللّهُ عَنْهُم وَرَضُوا عَنْهُ»(25) در آيات قرآنى مشخص گرديده است. قرآن‏كريم در مورد بهشت برزخ چنين مى‏گويد:

قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يالَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَجَعَلَني مِنَ المُكْرَمينَ؛(26)

به كسى كه از دنيا رفته، گفته مى‏شود: وارد بهشت شو! روح مؤمن با شادمانى مى‏گويد: اى كاش دوستان و بستگان من - كه در دنيا هستند - مى‏دانستند كه خداوند چگونه مرا بخشيد و از گرامى‏داشتگان و محترمان قرار داد.

و در مورد سرنوشت كفار چنين مى‏فرمايد:

اَلنّارُ يُعرَضُونَ عَلَيها غُدُوّاً وَعَشِيّاً و يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ اَدخِلُوا آلَ فِرعَونَ اَشَدَّ العَذاب؛(27)

صبح و شام كافران را بر آتش عرضه مى‏دارند و روزى كه قيامت برپا شود، آل فرعون به شديدترين عذاب‏ها مبتلا مى‏شوند.

پيداست كه عذاب نخستين در برزخ موقتاً انجام مى‏گيرد و شامگاه و بامداد در وضع كنونى وجود پيدا مى‏كند، ولى بسيارى از مردم كه نه مؤمن خالص و نه كافرند، چيزى نمى‏فهمند؛ همان‏گونه كه در دنيا ناآگاه بودند. آنها موقعى كه مبعوث مى‏شوند، مى‏گويند: گويا يك روز يا چند ساعت در برزخ بوديم، آرى كسى كه در دنيا كور و نادان باشد، در قيامت نيز ناآگاه است؛ مضافاً به اين‏كه جمله «اِلّا ماشاءَ رَبُّكَ»(28) قرينه‏اى بر ابديت «خالِدينَ فيها»(29) مى‏باشد، و اين استثنا، نفى خلود از دوزخ و بهشت برزخيه است. جمله «مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ» نشانه اين است كه خلود در عذاب و نعمت‏هاى برزخى، مفهومى موقت دارد، نه معناى هميشگى. اين خلود، نسبى است نه مطلق؛ يعنى تا آسمان و زمين برپاست، خلود در بهشت و جهنم برزخ نيز برقرار است.

مجلسى در بحار در ذيل همين دو آيه، از امام صادق(ع) چنين بازگو مى‏كند:

روزى خواهد آمد كه هيچ كس قدرت بر سخن ندارد، مگر به اذن خدا؛ برخى از مردم شقى هستند و برخى سعيد؛ «فَاَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُم فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ خالِدين فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَالاَرضُ»(30) و اين آتش در دنيا (برزخ) و پيش از قيامت است و اما فرمايش پروردگار: «وَاَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدينَ فِيها» يعنى بهشت دنيا؛ كه ارواح مؤمنان به آن جا منتقل مى‏شوند. «مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيرَ مَجذُوذٍ»(31)، يعنى گسست‏ناپذير؛ مراد از اعطاى ابدى نعمت‏هاى آخرت است كه در بهشت قيامت فراهم مى‏گردد.(32)

در آيه ديگر چنين مى‏فرمايد:

قالَ النّارُ مَثواكُم خالِدينَ فيها اِلّا ما شاءَ اللّهُ اِنَّ رَبَّكَ حكيمٌ عَليمٌ؛(33)

خدا فرمود: آتش جايگاه شماست؛ جاودانه در آن جا سكونت داريد، مگر خدا بخواهد، و پروردگارت حكيم و داناست.

خداوند برخى از مجرمان را از دوزخ آخرت بيرون مى‏آورد و پس از تحمل عذاب وارد بهشت خواهد ساخت، و اين امر با عذاب ابدى بعضى از مجرمان منافاتى ندارد، و در همان حال تمام آياتى را كه خلود در جهنم را بيان مى‏دارد، توضيح مى‏دهد؛ بدين معنا كه خداوند هر كدام از اشقيا را بخواهد، از آتش بيرون آورده و به بهشت مى‏برد. خلود چگونه‏است؟ چگونه انسانى كه همواره در دگرگونى و تغيير است، ثابت و ابدى در آتش عذاب باقى مى‏ماند؟!

در پاسخ بايد گفت: موجودات مادى از نظر كميت (وزن و مقدار) ثابتند ولى از نظر كيفيت، دستخوش تغيير و تبديلند. زوال و فنا مربوط به صورت‏هاى ماده است، كه هرگز به يك حال باقى نمى‏مانند. از سوى ديگر قانون «آنتروپى» مى‏گويد: پيرى و كهولت بر تمام مواد عالم حكومت مى‏كند و ماده از حالت حرارت و نيرو به سوى سردى و ضعف حركت مى‏كند. اين امر از ضروريات زندگى دنياست، ولى عالم آخرت جهان ثبات و بقاست. يكى از دانشمندان چنين مى‏نويسد:

جريان‏ها و قوانينى كه در اين دنيا بر مواد و انرژى‏ها حكومت دارد، تمام ناشى يا منطبق بر دو اصل ترموديناميك است:

1. اصل بقا و ثبات كميت‏ها؛

2. آنتروپى يا كهولت؛ يعنى اصل انحطاط كيفيت‏ها و ضعف و زوال ارزش‏ها.

با برداشتن آنتروپى (پيرى و كهولت) خصوصيات و مشخصات آخرت ظاهر مى‏شود و لازمه همه آنها لغو آنتروپى است، به طورى كه كهولت و آنتروپى را مى‏توان مرز و فارق دنيا و آخرت دانست.(34)

از اين‏رو آخرت، دار خلد و ابديت است و زوال و فنا و تغيير و تحول در آن مفهومى ندارد؛ از اين‏رو، نه سوختن، منشأ مرگ و تخفيف عذاب مى‏شود و نه نعمت‏هاى الهى كاستى و دل‏زدگى پيدا مى‏كند و نه پس از تحمل عذاب مكرر، جهنم بر انسان گوارا خواهد شد. در قرآن مى‏فرمايد: «خالِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ وَلاهُم يُنظَرُونَ»(35). عدم كاهش عذاب نشانه اين است كه عذاب و درد و رنج آخرت هميشه تازه و مؤثر است.

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوفَ نُصلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها لِيَذُوقُوا العَذابَ؛(36)

آنان كه به آيات ما كفر ورزيدند، به زودى آنها را در آتش مى‏افكنيم كه هر گاه پوست بدن آنها گداخته و بى‏حس شود، به پوست جديد و ديگرى آن را تبديل مى‏كنيم، تا عذاب را بچشند.

وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لايُقضَى‏ عَلَيهِم فَيَمُوتُوا...؛(37)

و كسانى كه كافر شده‏اند، آتش جهنم براى آنهاست. سوختن و گداختن در دوزخ باعث نابودى و مرگ نمى‏شود تا با مردن، عذاب برطرف گردد، بلكه همواره زنده‏اند و از عذاب برخوردار مى‏باشند.

نظريه خلود در اديان

آيين مسيحيت نيز به خلود برخى از دوزخيان تصريح كرده است. در انجيل متى (32/12) مى‏خوانيم:

هر نوع گناه و كفر انسان بخشيده مى‏شود، لكن كفر به روح القدس از انسان عفو نخواهد شد. و هرگاه كه برخلاف پسر انسان سخن گويد، آمرزيده شود، اما كسى كه برخلاف روح القدس سخن گويد، در اين عالم و در جهان آينده هرگز آمرزيده نخواهد شد.

خلود نوعى

بعضى به خلود نوعى در مورد عذاب معتقدند؛ يعنى برخى كفار همواره در عذابند، ولى اشخاص زيادى پس از مدت زمانى بيرون آورده مى‏شوند، گو اين‏كه از بهشت برين محرومند.

ما هم از مستان اين مِى بوده‏ايم
عاشقان درگه وى بوده‏ايم
ناف ما بر مِهر او ببريده‏اند
عشق او در جان ما كاريده‏اند
اصل نقدش داد و لطف و بخشش است
قهر بر وى چون غبارى از غش است
لطف سابق را نظاره مى‏كنم
هر چه آن حادث، دو پاره مى‏كنم
گر عتابى كرد درياى كرم
بسته كى گردند درهاى كَرم
در بلا هم مى‏چشم لذات او
مات اويم، مات اويم، مات او

5- تجسم روابط در آخرت

از مباحث پيشين روشن شد هر پديده، رازهاى نهان خود را در نهاد خود ثبت و ضبط مى‏كند. حوادث آينده در رويدادهاى گذشته نهفته است، كه گاه همچون آتشفشان بيرون مى‏ريزد. فسيل‏ها آثار گذشتگان را ميليون‏ها سال نگهدارى و حفظ مى‏كنند و ميزان تكامل اخلاقى و فرهنگى آن عصر و نسل را مشخص مى‏سازند.

اهرام مصر بيانگر جاه‏طلبى‏ها و خودكامگى‏هاى فراعنه و يادگار اجساد كبود و لهيده بردگان استثمار شده است.

امروز از روى يك قطعه سنگ و استخوان پوسيده مى‏توان چهره، رنگ و اندام موجودات صدها سال پيش را نقاشى كرد! بنابراين حركات و سكنات و آثار و اعمال انسان در صحيفه عالم به شكل‏هاى مرموزى نگهدارى و حفظ مى‏گردد.

قرآن مجيد اين حقيقت را به چهارگونه بيان مى‏دارد؛ يك رشته از آيات بقاى عمل را به صورت نوشتن و ثبت تعداد آنها مطرح مى‏سازد؛ البته كيفيت آن نوشته‏ها با نگارش بشر تفاوت دارد. پيش‏تر آياتى را كه بر اين مدعا دلالت داشت، ذكر كرديم و اينك نمونه‏هاى ديگرى را مى‏آوريم تا بحث تكميل شود.

اَمْ يَحسَبُونَ أَنَّا لانَسْمَعُ سِرَّهُم وَنَجواهُم بَلى‏ وَرُسُلُنا لَدَيهِمْ يَكتُبونَ؛(38)

آيا مخالفان گمان مى‏كنند ما از نقشه‏هاى سرّى آنان آگاه نيستيم؟! و گفتگوهاى مخفيانه آنها را نمى‏شنويم؟! اين چنين نيست، بلكه فرستادگان ما نزد آنها حضور دارند و گفتار و كردار آنها را مى‏نويسند!

كُلُّ اُمَّةٍ تُدعى‏ اِلى‏ كِتابِها اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلُونَ هذا كِتابُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحقِّ اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما كُنتُم تَعمَلونَ؛(39)

هر امتى آن روز به كتاب خويش خوانده مى‏شود و امروز آنچه را انجام داده بوديد، پاداش و مكافات مى‏گرديد! اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى‏گويد؛ آنچه عمل مى‏كرديد، ما نسخه‏اى از آن را بر مى‏داشتيم (و بايگانى مى‏كرديم).

وَاِنَّ عَلَيكُم لَحافِظينَ كِراماً كاتِبينَ؛(40)

و بى‏شك بر شما نگهبانانى است، كه آنان نويسندگان محترم و بزرگوارى هستند.

وَكُلُّ شَى‏ءٍ فَعَلُوهُ فِى الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغيرٍ و كَبيرٍ مُستَطَرٌ؛(41)

هر چيزى كه انجام داده‏اند، در كتاب‏ها محفوظ است، و كوچك‏ترين اعمال و بزرگ‏ترين كردار نوشته شده است!

پيشرفت علمى پذيرش اين مسائل را آسان كرده است كه چگونه اعمال و اقوال باقى مى‏ماند.

ما يَلْفِظُ مِن قَولٍ اِلّا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ؛(42)

انسان سخنى را بر زبان جارى نمى‏كند، مگر اين‏كه مراقبى آماده پيش او حضور دارد و گفته‏هاى او را ضبط مى‏كند.

دسته دوم آيات مربوط به تجسم اعمال است. اين‏گونه آيات خاطر نشان مى‏سازد اعمال انجام شده، در آخرت به صورت جزاى عمل در مى‏آيد:

فَمَنْ يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَهُ، وَمَنْ يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَراً يَرَهُ؛(43)

هر كس به وزن يك ذره عمل نيك يا بد انجام دهد، هموزن آن را مى‏بيند.

مشاهده عمل در لباس و چهره واقعى، به جز ديدن جزاى عمل است. در آيه ديگر مى‏فرمايد:

وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً؛(44)

آنچه را كه عمل كردند، حاضر و آماده مى‏يابند.

دسته سوم آياتى است كه از شهادت اعضا و جوارح، عليه انسان در قيامت حكايت دارد، و به‏گونه غير مستقيم از كيفر كردار و پاداش اعمال پرده بر مى‏دارد.

وَيَوْمَ يُحْشَرُ اَعداءُ اللّهِ اِلَى النّارِ فَهُم يُوزَعونَ حَتّى اِذا ما جاءُوها شَهِدَ عَلَيْهِم سَمْعُهُم وَ اَبصارُهُم وَ جُلُودُهُم بِما كانُوا يَعمَلونَ وَقالُوا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا قالُوا اَنطَقَنَااللّهُ الَّذى اَنطَقَ كُلَّ شَى‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُم اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ اِلَيهِ تُرجَعُونَ وَ ما كُنتُم تَستَترُونَ اَن يَشهَدَ عَلَيكُم سَمعُكُم وَ لااَبصارُكُم وَ لاجُلُودُكُم وَ لكِنْ ظَنَنتُمْ اَنَّ اللّهَ لايَعلَمُ كَثيراً م‏(45)ِمَّاتَعمَلُونَ؛(46)

روزى كه دشمنان خدا را گردآورده، به سوى دوزخ مى‏برند، و صفوف پيشين را نگه‏مى‏دارند (تا صف‏هاى بعد به آنها ملحق شوند!) هنگامى كه نزديك آتش برسند، چشم و گوش و پوست بدن آنها بر ضدشان شهادت مى‏دهد. به پوست بدن اعتراض مى‏كنند: چرا به زيان ما شهادت دادى؟! پاسخ مى‏دهد: خدايى كه همه چيز را گويا ساخته، ما را به سخن درآورد؛ آفريننده‏اى كه شما را آفريد و به سوى او بازگشت خواهيد كرد. شما اگر گناهانتان را مخفى مى‏كرديد، نه به خاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشم‏ها و پوست تنتان بيم داشتيد، ولى گمان مى‏كرديد پروردگار بسيارى از اعمال شما را نمى‏داند.

قسمت چهارم، آياتى است كه از تجسم روابط اعتقادى و عملى امت و امام سخن‏مى‏گويند. گذشته از تجسم عمل، رابطه‏ها نيز در آخرت عينيت پيدا مى‏كند. پيوند امام‏وملت كه در دنيا، ارتباط معنوى و نامحسوس بود، در آخرت عينى و قابل رؤيت خواهد بود.

همان‏گونه كه يك رهبر با برقرارى پيوند ناگسستنى، پيروانش را به سوى ضلالت يا هدايت سوق مى‏دهد، و خط و ربط آنان را تعيين مى‏كند، اين پيوند و پيمان در آخرت -همچون زنجيرى - امت را به پيشوايش مرتبط مى‏سازد و در نهايت به سوى دوزخ (واقعيت گمراهى) و يا بهشت (سيماى هدايت) مى‏كشاند؛ قرآن در اين زمينه چنين مى‏گويد:

يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ؛(47)

روزى كه هر قوم و ملت را به پيشوايشان مى‏خوانيم.

روابط مسلكى و مرامى، پيروى از خطوط سياسى و اجتماعى و اعتقادى رهبر، در قيامت تجسم يافته و مانند رشته‏اى در گردن پيروان افتاده و به سوى سرنوشت ابدى آنها را مى‏كشاند؛ و با رهبر محشور مى‏سازد. آيه در مورد رهبران هدايت مى‏فرمايد:

ما آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، مردم را هدايت كنند؛ و انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم؛ و تنها ما را عبادت مى‏كردند.(48)

قطعاً هدايت به سوى خدا دستيابى به رحمت بى‏انتهاى او را در پى خواهد داشت.

قرآن درباره رهبران ضلالت مى‏فرمايد:

وَ جَعَلناهُم اَئِمَّةً يَدعُونَ اِلَى النّارِ وَ يَومَ القِيمَةِ لايُنصَرُونَ وَ اَتبَعناهُم فى هذِهِ الدُّنيا لَعنَةً وَيَومَ القِيمَةِ هُم مِنَ المَقبُوحينَ؛(49)

قوم فرعون را پيشوايان ضلالت قرار داديم كه امت خود را به سوى آتش (دوزخ) مى‏خوانند و روز قيامت هيچ كس آنان را يارى نمى‏كند. در دنيا لعنت ابدى را به دنبال آنها قرار داديم و در آخرت هم از تبهكاران و زشت رويان خواهند بود.

رهبران گمراهى به ظاهر به آتش مردم را دعوت نمى‏كنند، بلكه به سوى جامعه‏بى‏طبقه و تمدن بزرگ مى‏خوانند! ولى حقيقت گمراهى، آتش است و گمراهان را به جهنم مى‏كشاند!

در آيه ديگر تجسم بهترى در اين باره مى‏خوانيم:

وَلَقَد اَرسَلنا مُوسى‏ بِآياتِنا وَ سُلطانٍ مُبينٍ اِلى فِرعَونَ وَ مَلَاِئهِ فَاتَّبَعُوا اَمرَ فِرعَونَ وَ ما اَمْرُ فِرعَونَ بِرَشيدٍ يَقدُمُ قَومَهُ يَومَ القِيمَةِ فَاَورَدَهُمُ النّارُ وَبِئسَ الوِردُ المَورُودُ؛(50)

ما موسى را با آيات و دليل روشن به سوى فرعون و اشراف قومش فرستاديم، ولى آنها از فرعون پيروى كردند، در حالى كه در اطاعت فرعون، رشد و نجات نبود. در قيامت فرعون هوادارانش را به دنبال خود مى‏كشد و در آتش دوزخ مى‏افكند. چه منزلگاه بدى است كه فرود مى‏آيند!

در سوره ابراهيم، آيه 21 مى‏خوانيم:

روزى كه انسان‏ها از قبرها بر انگيخته شده و در پيشگاه پروردگار حضور مى‏يابند، ستمكشان و ضعيفان به گردنكشان و رهبران گمراه مى‏گويند: ما در دنيا از شما پيروى كرديم. آيا امروز مى‏توانيد ما را از عذاب و مجازات نجات دهيد؟ آنها در پاسخ مى‏گويند: اگر خداوند ما را هدايت مى‏كرد، ما نيز شما را هدايت مى‏كرديم. اكنون چه بى‏قرارى كنيم و چه شكيبايى، تفاوتى ندارد، و گريزى از مكافات اعمال نيست.

حفظ آثار و كتابت اعمال درباره رهبرى به‏گونه خاصى مطرح مى‏شود. پيداست كه محور اصلى، پيروى از رهبر و پيشوايان است.

اِنّا نَحنُ نُحىِ المَوتى‏ وَ نَكتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم وَ كُلَّ شَى‏ءٍ اَحصَيناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ؛(51)

ما مردگان را زنده كرده و اعمالى را كه پيش فرستاده‏اند و آثارشان را مى‏نويسيم و همه چيز را بر شمرده و در «امام مبين» جمع مى‏كنيم.

راغب مى‏گويد: «امام آن است كه از آن پيروى شود، چه انسان باشد و چه كتاب.» البته كتاب، امام نيست. آن‏كه طراح كتاب و نگارنده آن است، امام مى‏باشد. كسى كه يك نوشته مكتبى و اعتقادى را سرمشق زندگى خود قرار مى‏دهد، بى‏شك طراح آن عقيده را رهبر خود مى‏داند، و نوشته‏ها و رهنمودهاى وى را، سخن او به شمار مى‏آورد. «كتاب مبين» يا از امام و رهبر است، و يا امام مبين آن را لازم دارد، تا دستور عمل ديگران باشد. الگوهاى دنيوى، همان مقتداهاى اخروى هستند. سرچشمه سعادت و شقاوت يك امت در امام نهفته است؛ به همين دليل قرآن مى‏فرمايد: «فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الكُفرِ.»(52) كشتن پيشوايان ضلالت، يك مسؤوليت الهى و حياتى است، هم‏چنان كه امام‏شناسى و پيرو خط امام بودن از وظايف مسلمانان است‏(53) و جامعه نمى‏تواند به امامت بى‏اعتنا باشد. يكى از معانى شفاعت، تجسم روابط امام و مأموم در قيامت است.

پاورقى:‌


1. اسرا (17) آيه 13 - 14.
2. كهف (18) آيه 48.
3. اطلاعات، ش‏1212.
4. مجله دانشمند.
5. مجله دانشمند.
6. مجله دانشمند.
7. مجله دانشمند.
8. يس (36) آيه 65.
9. ق (50) آيه 34 - 35.
10. موريس مترلينگ، دروازه بزرگ، ص‏46.
11. موريس مترلينگ، چرا مسيحى نيستم؟، ص‏31.
12. آل عمران (3) آيه 151.
13. نساء (4) آيه 56.
14. محمد (47) آيه 15.
15. نساء (4) آيه 116.
16. نساء (4) آيه 10.
17. طارق (86) آيه 9.
18. ق (50) آيه 22.
19. اسفار، ج 9، ص‏291.
20. همان، ج 9، ص‏299.
21. نجم (53) آيه 39 - 41.
22. رحمت بر دوگونه است: عاطفى و عقلانى؛ رحمت عاطفى عبارت است از رقّت قلب و جوشش عواطف، كه انسان از مشاهده مناظر دلخراش و رقت بار احساساتش برانگيخته مى‏شود؛ و اين به شكل غريزى و از جهتى فطرى است، عواطف به شكل متعالى از ويژگى‏هاى انسان است و از جهتى، مشترك بين انسان و حيوان مى‏باشد، كه به هيچ وجه براى ساحت مقدس الهى معقول نيست. رحمت عقلانى كه از حكمت سرچشمه مى‏گيرد، عبارت است از جبران نواقص و كمبودهايى كه موجودات در حركت تكاملى، با آن مواجه شده و به لسان فطرت و طبيعت از خداوند خواستارند به موجب رحمت كلى، همه موجودات از فيض كمال بخش الهى بهره‏مند گردند.
23. الرحمن (55) آيه 26.
24. هود (11) آيه 106 - 107.
25. مائده (5) آيه‏119.
26. يس (36) آيه 26 - 27.
27. غافر (40) آيه 46.
28. هود (11) آيه 106 - 107.
29. هود (11) آيه 106 - 107.
30. هود (11) آيه 106 - 107.
31. هود (11) آيه 108.
32. بحار، ج‏1، ص‏314.
33. انعام (6) آيه 128.
34. ذره بى‏انتها، ص‏85.
35. بقره (2) آيه 162.
36. نساء (4) آيه 56.
37. فاطر (35) آيه 36.
38. زخرف (43) آيه 80.
39. جاثيه (45) آيه 28 - 29.
40. انفطار (82) آيه‏10 - 11.
41. قمر (54) آيه 52 - 53.
42. ق (50) آيه 18.
43. زلزله (99) آيه 8.
44. كهف (18) آيه‏49.
45. فصلت (41) آيه 19 - 22.
46. اسرا (17) آيه 71.
47. انبياء (21) آيه 73.
48. قصص (28) آيه 41.
49. هود (11) آيه 96 - 98.
50. يس (36) آيه 12.
51. توبه (9) آيه 12.
52. «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعرِفْ اِمامَ زَمانِهِ فَقَدْماتَ مَيتَةَ الجاهِلِيَّةِ». بحار، ج‏8، ص‏368.