معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۱۷ -


8- فلسفه خلقت جهنم

آفرينش دوزخ و عذاب‏هاى طاقت فرساى جهنم يكى از مشكلات «مبدأ و معاد» است، كه انبوهى از پرسش‏ها را برانگيخته است. منكران در اين ميدان تاخت و تاز خاصى دارند وبرخى از روشنفكران عقيده به جهنم را منشأ پيدايش سكولاريزم و تثبيت نظريه تعارض عقل و دين شمرده‏اند. پاسخ اصولى و طرح معقول و منطقى «حكمت خلقت جهنم» مقدمه‏اى را مى‏طلبد.

9- اقسام كيفرها

كيفرها به طور كلى بر دوگونه‏اند:

الف) كيفرهاى قراردادى و اعتبارى كه در قوانين جزايى كشورها مرسوم و اجرامى‏شود.

ب) كيفرهاى طبيعى كه ثمره ذاتى اعمال است. اگر در قيامت كيفر كردارها و جزاى عقايد و سلوك اخلاقى جنبه ذاتى و طبيعى داشته باشد، زمينه هرگونه اشكال و پرسش را منتفى مى‏سازد، ولى اگر كيفرها رنگ قراردادى و جنبه اعتبارى داشته باشد، سؤالات و اعتراض‏هاى زيادى، را بر مى‏انگيزاند، كه اولين پرسش انگيزه خلقت عذاب‏هاى اخروى است.

فلسفه كيفر در دنيا، گاهى تشفّى خاطر و آرامش و رضايت باطنى مظلوم، و زمانى اصلاح و تربيت مجرمان، و در مواردى اصلاح جامعه و عبرت‏گيرى افراد، يا احقاق حقوق ستمديدگان و پيشگيرى از متجاوزان است. چرا كه اگر قوانين كيفرى و جزايى در ميان نباشد، بعضى از اشخاص شرور و ناهنجار ممكن است به جنايات هولناكى دست بزنند. اين‏گونه قراردادها و اعتبارات عقلايى براى زندگى دنيا معقول و منطقى است، ولى در عذاب‏هاى آخرت اين انگيزه‏ها موضوعيتى ندارد؛ زيرا قيامت، كانون جزا و پاداش است، نه مركز عمل‏وكردار.

به گفته يكى از بزرگان انتقامى كه در آن روز از تبهكاران گرفته مى‏شود (اِنّا مِنَ المُجرِمينَ مُنتَقِمُونَ)(64)، به منظور تشفّى و آرامش دل آزرده نيست، آن‏گونه كه در انتقام‏هاى فردى در دنيا به عمل مى‏آيد، و نيز نظير انتقامى كه محاكم قضايى از مجرمان مى‏گيرند، نيست؛ زيرا هدف مهم آن برقرارى نظم و امنيت اجتماعى است، كه در قيامت مجالى براى اين قبيل هدف‏ها وجود ندارد.(65)

احقاق حقوق مظلومان در دنيا مطلوب است، ولى در آخرت ثمرى ندارد، مگر اين‏كه گناهان مظلوم به ظالم و ثواب‏هاى ستمگر به ستمديده منتقل گردد؛ زيرا ستمگران به جبران حقى كه از ستمديدگان ضايع كرده‏اند، سزاوار چنين عذابى هستند. گر چه بعضى مى‏گويند خداوند متعال مى‏تواند اجر مضاعفى به ستمديده عنايت كند و گناهانش را بدون نقل و انتقال ببخشايد. در پاسخ گفته مى‏شود خداى منّان در اين‏گونه موارد مختار است؛ زيرا اين عمل خلاف عقل و عدالت نيست؛ بلكه مى‏توان گفت فلسفه عذاب اخروى مقتضاى عدل الهى است، چون اعطاى ثواب از باب تفضل است، ولى عذاب به سبب عدل است. در دعا مى‏خوانيم:

يا مَنْ لا يُخافُ اِلّا عَدلُهُ وَ لا يُرجى‏ اِلّا فَضلُهُ.

ترس از عدالت در واقع به دليل كيفر كردار زشت است. از اين‏رو يكى از مفاهيم عدل را قرار دادن هر چيز در جايگاه خود دانسته‏اند (جَعلُ الشَّى‏ءِ فى مَوْضِعِه).

عدل چبْود؟ وضع اندر موضعش

ظلم چبْود؟ وضع در نا موضعش

گذشته از تحقق عدل كلى در قيامت اصولاً پياده شدن وعده و وعيدها ايجاب مى‏كند مجرمان به مكافات برسند.

البته اين نوع پاسخ مى‏تواند عذاب‏هاى موقت را توجيه كند، ليكن براى فلسفه عذاب ابدى راه ديگرى را بايد جُست. ولى اگر اصل پاداش و كيفر را مقتضاى عدالت و ضرورت تحقق نويدها و تهديدهاى الهى به شمار نياوريم، فلسفه جعل تكليف در دنيا بيهوده و عبث خواهد شد؛ كه آن از خداى حكيم واقع نمى‏شود؛ گذشته از اين‏كه مهم‏ترين عامل ضمانت اجراى مقررات الهى نيز از ميان خواهد رفت. بوعلى سينا مى‏نويسد: «تخلف از وعيد، با حكمت الهى منافات دارد و عامل نافرمانى و عدم توجه به تهديدهاى الهى است».(66)

اين حقيقت در ادبيات ما منعكس است:

بشر پيوسته باشد طالب سود
كند راه ضرر بر خويش مسدود
نبيند كيفر خود گرستمكار
ستمكش را كند پيوسته آزار
پى تعديل آز آدميزاد
خدا كيفر براى كار بد داد
اگر كيفر بكار بد نبودى
به مردم ظلم در دنيا فزودى

برخى گفته‏اند مجرد انذار منهاى عمل به آن، براى ضمانت اجرايى كافى است، در صورتى كه وعده و تهديد به عذاب نمى‏تواند عامل باز دارنده باشد، بلكه وعده به نعمت‏ها و عذاب به اضافه تأثير عمل به احكام الهى در مصالح دنيوى و بهتر زيستن مى‏تواند كار ساز باشد.

10- عذاب، تجلى اسما و صفات

جمعى از عرفاى اسلامى عذاب بندگان را در واقع تجلى و ظهور اسماى جلال و جمال مى‏دانند و مى‏گويند: مقتضاى اسم رحمان و رحيم و رزاق و كريم فضل و رحمت مشهود و خوان گسترده‏اى است كه گبر و ترسا و مشرك و ملحد از آن بهره‏مندند. عذاب جهنم نيز ظهور اسما و صفات شديد العقاب و جبار و منتقم است. البته چگونگى تجليات به اختلاف استعدادها و قابليت‏ها بستگى دارد. انسان‏هاى پاك و مهذب قلب خود را براى تجليات صفت رحمت فراهم كرده‏اند و انسان‏هاى شقى و پليد دل‏هاى خود را مركز ظهور عذاب خدا كرده‏اند. به فرموده عبدالرزاق كاشى اگر مكلفى منقاد حق شد، مستدعى حالتى از جزاست كه تجلى آن نعمت و ثواب ناميده مى‏شود، اما اگر راه عصيان پيش گرفت، مستدعى حالتى از جزاست كه تجلى آن عذاب يا عقاب ناميده مى‏شود. به هر حال هر چه بر بنده از طرف حق تعالى مى‏رسد، مقتضاى احوال آنهاست.(67)

بنابراين زمينه ساز اصلى اين نوع ظهور و تجليات خود انسان است و اوست كه خود را باتهذيب و يا تخريب نفس مظهر اين‏گونه جلوه‏ها مى‏سازد. اين تجليات در نهايت براى‏پاك‏سازى و تطهير نفس و اعتلاى روحى بندگان است؛ زيرا عذاب باعث پالايش روح‏مى‏شود، و اين يك نوع لطف و رحمت حضرت بارى است؛ چرا كه انسان معذب درپرتو عذاب زنگارهاى وجوديش پاك شده و براى جلب رحمت آماده مى‏شود، همان‏گونه‏كه مصائب و بلاهايى كه انسان براى خود فراهم ساخته، باعث تنبه و خود سازى او مى‏شود.

به قول مولوى:

پوست از دارو بلاكش مى‏شود
چون اديم طايفى خوش مى‏شود
ورنه تلخ و تيز ماليدى بر او
گنده گشت و ناخوش و ناپاك بود
آدمى را نيز چون آن پوست دان
از رطوبت‏ها شده زشت و گران
تلخ و تيز و مالش بسيارده
تا شود صاف و لطيف و بافره

حكيم و عارف شهير مرحوم قيصرى مى‏نويسد:

عذاب موقت جهنم هم به خاطر رسانيدن اهل آن به كمالات مقدور خودشان است، هم‏چنان كه طلا و نقره را در آتش حرارت مى‏دهند، تا خالص گردد. پس اين عذاب متضمن بهترين الطاف است.(68)

امام خمينى - نَوَّرَ اللّهُ مَضْجَعَهُ - مى‏فرمايد:

آتش دوزخ در حقيقت صورت رحمت الهى براى اهل توحيد است، براى اين‏كه موجب وصول گناهكاران به كمالات عاليه است؛ به اين نحو كه عذاب هيئات ظلمانى و رذايل نفسانى را كه معلول معصيت است، از بين مى‏برد و آنها را آماده شفاعت مى‏كند.(69)

به اعتقاد نگارنده نظريات عرفان با اعتقاد به اين‏كه عذاب مقتضاى عدل و تنجز و وعده‏هاى الهى است، منافاتى ندارد.

11- مكانيزم تبديل عمل به جزا

در مورد چگونگى تبديل عمل دنيوى به ثواب يا عذاب اخروى سه نظريه عمده وجود دارد:

1. عذاب و نعمت‏ها در آخرت تجسم صورت اعمال به اضافه انگيزه‏ها و لوازم نفسانى فاعل آن كارهاست؛ يعنى برخى از عذاب‏ها از لوازم لاينفك عمل و عقيده و انگيزه‏هايى است كه آدمى را به ارتكاب گناه وادار مى‏كند.

طبق اين نظريه انسان در دنيا هر عملى را كه انجام مى‏دهد، بدون ترديد مولود فرهنگ و انگيزه و نياتى است كه در جانش نقش بسته است. به فرموده قرآن: كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ؛(70) هر انسانى طبق نيات و تفكرات شكل يافته خود عمل مى‏كند. اساس كار انديشه و انگيزه است.

اى برادر تو همه انديشه‏اى
ما بقى تو استخوان و ريشه‏اى
گر بُوَد انديشه‏ات گل، گلشنى
ور بُوَد خارى، تو هيمه گلخنى

عملى كه با انگيزه‏هاى پست حيوانى و يا نيات و اهداف متعالى انجام مى‏گيرد، تصويرى در صفحه روان از خود باقى مى‏گذارد. اگر اين عمل تكرار نشود، بتدريج آن صورت نفسانى كمرنگ و محو مى‏شود، ولى اگر تكرار شد، تدريجاً پرورش يافته و به شكل «ملكه راسخه» در مى‏آيد و در صحيفه جان انسان ماندگار مى‏شود و پس از مرگ تجسم عينى پيدا مى‏كند. آيات ذيل در تأييد اين نظريه آورده شده است:

يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِنْ خَيرٍ مَحضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وَ بَينَهُ اَمَداً بَعيداً؛(71)

روزى كه هر انسانى آنچه را كه از عمل خير انجام داده، مى‏يابد. آن كس كه عمل بدى انجام داده، آرزو مى‏كند اى كاش بين او و عملش فاصله زيادى ايجاد مى‏شد.

وَوَجَدوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَلايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَداً؛(72)

همه اعمال خود را حاضر مى‏بينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى‏كند.

وجدان و دريافت عين عمل و حضور آن براى تحقق مكافات، غير از رسيدن انسان به كيفر كردارى است كه انجام داده است.

2. نظريه دوم اين است كه هر عملى دو چهره دارد؛ يك چهره ظاهرى و مشهود كه گاه در اين دنيا آميخته با لذت و رفاه و ثروت است، ولى چهره ديگرى به عنوان صورت ملكوتى و باطنى است كه در قيامت ظاهر مى‏شود (يَومَ تُبْلَى السَّرائِر)(73).

بنابراين نظر روى ديگر عمل زشت، عذاب و آتش است كه در وضع كنونى ديده نمى‏شود. به عبارت ديگر اعمال رذيله به تناسب صورتى كه دارند، به شكل عذاب و يا نقمت مناسبى درآمده و ملازم انسان خواهند بود. قرآن كريم مى‏فرمايد:

اَلَّذينَ يَأكُلُونَ اَموالَ اليَتمى‏ ظُلْماً اِنَّما يَأكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ ناراً وسَيَصلَونَ سَعِيراً؛(74)

آن‏كه مال يتيم را بظلم و تجاوز مى‏خورد، تحقيقاً آتش را به شكم خود منتقل مى‏سازد.

صورت ملكوتى غارت مال يتيم، آتش است كه در رستاخيز نمايان مى‏گردد. و در آيه ديگر مى‏خوانيم:

اَليَومَ تُجزى‏ كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَتْ؛(75)

آن روز آدمى طبق مكتسبات و اعمال خود پاداش مى‏بيند.

جزا و كيفر از محدوده اعمال خارج نيست. نمى‏توان مفهوم ظاهرى اين نوع آيات را با تقدير و تأويل منصرف و منسلخ كرد. آدمى در قيامت اثر نفسانى اعمال زشت خود را كه سخت گزنده و گدازنده است، مشاهده مى‏كند. تقدير جزا و يا صحيفه در اين‏گونه آيات بى‏مورد و مخالف با قواعد ادبى است. چنانچه در عالم برزخ نيز عمل به صورت جوان زيبا و يا حيوان وحشتناك درآمده و تا قيامت همراه انسان است.

3. نظر سوم اعتقاد به تفصيل است. آيات و روايات نيز بر اين نظر دلالت دارد. طبق اين عقيده بعضى از اعمال و عقايد و تفكرات انسان به عذاب تبديل مى‏شود، ولى برخى از عذاب‏ها در حقيقت جزاى عمل انسان است. به قول مرحوم كمپانى ثواب و عقاب به دو صورت تحقق پيدا مى‏كند: يكى ثواب و عقابى كه از تبعات و آثار اعمال است و ديگر ثواب و عقابى كه ناشى از پاداش عمل و كيفر دهنده خارجى است. از اين‏رو منحصر ساختن اعمال به نوع اول بر خلاف ظواهر قرآن و سنت است.(76) از روايات نيز همين مطلب استفاده مى‏شود. با مرگ انسان تمام ارتباطات و تعلقات او با حيات دنيوى قطع مى‏شود، جز عمل انسان كه همچون سايه همراه اوست و گاهى كردار آدمى به صورت غل و زنجير به گردنش مى‏افتد.

در احاديث مى‏خوانيم گاهى يك ذكر و گفتار به صورت درختان سبز و خرم در بهشت‏برين خلق مى‏شود و براى ذاكر باقى است، مگر اين‏كه با عمل زشتى آنها را از بيخ و بن بركند (حبط اعمال) و گاهى قول و عمل به شكل مار و كژدم و حيوان درنده جلوه مى‏كند، و زمانى عقيده و افكار منحرف در قيامت به شكل آتش از اعماق دل شعله‏ور شده و به صورت ستون بلندى تمام وجود انسان را فرا مى‏گيرد.(77)

در نهايت بين گفتار و كردار و فكر و عقيده و پاداش آنها مناسبت‏هايى است كه در قيامت با حفظ مناسبت‏ها به صورت ثواب يا عقاب جلوه‏گر مى‏شوند.

12- گونه‏هاى كيفر و عذاب

با تحقيق و تحليل متوجه مى‏شويم در جهان آخرت چند نوع كيفر و عذاب وجود دارد:

1. عذاب‏ها و نعمت‏هايى كه از اعمال و عقايد به اضافه انگيزه‏ها و انديشه‏ها برخاسته است كه غالب آنها عذاب‏هاى روحى و عقلانى است و از عذاب‏هاى جسمانى نيز دور نمى‏باشد.

2. نفس عمل به عذاب مبدل مى‏شود و آدمى را مى‏گدازد و بعضاً به صورت موجود وحشتناكى درآمده كه ديدارش باعث عذاب و ناراحتى است.

3. نتيجه و ثمره اعمال و عقايد به عذاب تبديل مى‏شود.

4. صورت‏هاى نفسانى كه از عقيده و عمل تشكيل شده، به صورت عذابى دردناك انسان را مى‏سوزاند. چنين آتشى از قلب زبانه مى‏كشد.

اين چهار نوع عذاب از سنخ كيفرهاى طبيعى و از باب تجسم اعمال است.

5. نوع پنجم عذابى كاملاً خارجى و جهنمى و مخلوق و نشأت يافته از شراره غضب الهى است. اين همان دوزخى است كه خداوند در وصفش مى‏فرمايد:

يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُم وَاَهلِيكُم ناراً وَقُودُها النّاسُ وَالحِجارةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ؛(78)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خود و خاندانتان را از آتشى كه آتشگيره آن مردم و سنگ‏هاست، حفظ كنيد. آتشى كه ملائكه خشن و سختگير بر آن گماشته شده‏اند.

13- هدف اصلى لقاءالله است

دنيا و نعمت‏هاى مقدماتى آخرت، همه براى رسيدن به لقاى خداست.

لقاء اللّه علّت واقعى آفرينش انسان و جهان است. در قرآن اين حقيقت با تعبيرات مختلفى مطرح گرديده است؛ گاه به عنوان ثمره اخلاص و عمل صالح از آن ياد شده است:

فَمَن كانَ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَليَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلايُشْرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛(79)

هر كه به لقاى پروردگار اميدوار است، بايد عمل شايسته انجام دهد و در پرستش الهى، كسى را شريك قرار ندهد.

در اين آيه هدف نهايى و غرض اصلى، نيل انسان به لقاى خداست. گاه برخى آيات كسانى را كه لقاءاللّه را منكرند، سرزنش مى‏كند:

قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ؛(80)

كسانى كه لقاى الهى را تكذيب كردند، زيانكار شدند.

و بالأخره پايان سير و حركت انسان و جهان، بازگشت به خداست:

يا اَيَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَةُ اِرجِعى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرضِيَّةً فَادْخُلى فى‏ عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى‏.(81)

و آيه ديگر مى‏گويد:

وَاِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى‏.(82)

فيلسوف عالى مقام ملاصدرا مى‏گويد:

اِعلَم يا حَبيبى إنَّكَ مُسافِرٌ فِى الدُّنيا اِلَى الآخِرَةِ؛

اى عزيز من! بدان تو در دنيا مسافرى، و به سوى آخرت در حركتى.

وى مى‏افزايد:

وَأَنتَ تاجِرٌ رَأسُ مالِكَ حَياتُكَ وَتِجارَتُكَ اِكتِسابُ المَعارِفِ؛

تو يك تاجرى و اين مسافرت يك سفر تجارتى است. سرمايه‏ات دقايق حيات و زندگى تو مى‏باشد و هدف از تجارتت به دست آوردن معارف است.

ملاصدرا در ادامه مى‏فرمايد:

وَفائِدَتُكَ ورِبحُكَ هِىَ الحَياةُ الاَبَدِيَّةِ بِنِعَمِها بِلِقاءِ اللّهِ وَرِضوانِهِ؛

سودى كه از تجارتت بايد كسب كنى، حيات و سعادت ابدى است كه در پرتو لقاى خدا و رضاى پروردگار متعال تأمين مى‏گردد.

در حديث قدسى آمده است:

اَعْدَدتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ ما لا عَينٌ رَاَتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛(83)

براى بندگان شايسته‏ام نعمت‏هايى فراهم ساخته‏ام، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه از خاطر بشرى گذشته است.

اين نعمت‏ها بى‏ترديد نعمت‏هاى مادى نيست؛ شايد لذت‏هاى روحانى و معاشقه‏هاى ربانى باشد؛ آن جذبه‏هاى ملكوتى است كه پيامبر فرمود:

لى مَعَ اللّهِ حالاتٌ لايَسعنى فيها مَلِكٌ مَقَرَّبٌ وَلانَبِىٌّ مُرسَلٌ؛

مرا با خدا جذبه‏ها و حالاتى است، كه هيچ فرشته مقرب و نبى مرسلى نمى‏تواند با من برابرى كند، [و ظرف وجودى آنها گنجايش اين حالت‏ها و جذبات روحانى را ندارند].

مولانا مى‏گويد:

جبرئيلا! هين بپر اندر پى‏ام
گفت رو رو من حريف تو نيم
احمد ار بگشايد آن پر جليل
تا ابد مبهوت ماند جبرئيل
حيرت اندر حيرت آمد زين قصص
بيهشى خاصگان اندر اخص

قرآن كريم پس از بيان نعمت‏هاى بهشتى مى‏فرمايد: «وَرِضوانٌ مِن اللّهِ اَكبَرُ»(84) رضوان الهى و فناى فى‏الله و برقرارى ارتباط با ذات مطلق، از جنت خُلد بزرگ‏تر و بهتر است و آن‏چنان آدمى را در نشاط و بهجت غرق مى‏سازد كه كسى را ياراى توصيف آن نمى‏باشد. حضور در محضر بارى تعالى و تبادل عشق و پيام با حضرت احديت، با حور و قصور قابل مقايسه نيست، هم‏چنان كه بالاترين عذاب براى انسان، رانده‏شدن از مقام حضور الهى است:

در آتشم بيفكن و نام گنه مبر
كاتش بگرمى عَرَق انفعال نيست

آرى انسان‏هاى كامل، در آخرت به لقاى خدا و قرب حضور، چنان سرگرم و مشعوفند كه از بهشت و نعمت‏هايش غافل مى‏باشند. با اين‏كه از توصيف نعمت‏هاى بهشتى استفاده مى‏شود كه آنها همچون لذت‏هاى دنيوى نيست و از عوارض و خواص آن به دور است، ولى سخن‏گفتن با محبوب و مبادله عشق و محبت و احساسات معنوى، از همه چيز بالاتر است. وگرنه بهره‏بردارى از نعمت‏هاى فناناپذير الهى و سپاسگزارى بهشتيان از بخشنده آن، بى گمان لذت معنوى را نيز در بر دارد و باعث قرب الهى مى‏شود.

با حديثى لطيف و عارفانه بحث لقاءالله را به پايان مى‏برم. از حضرت على امام العارفين بازگو شده است:

چون خداوند متعال اراده قبض روح حضرت خليل الله را كرد، عزرائيل را فرستاد تا حضرت ابراهيم را با خبر سازد. فرشته مرگ شرفياب شد وعرض كرد: السلام عليك يا ابراهيم!

قهرمان توحيد فرمود: و عليك السلام يا ملك الموت: اداعٍ اَمْ ناعٍ؛ آيا خبر مرگم را آورده‏اى كه‏[ البته بايد بپذيرم‏] و يا براى دعوتم آمده‏اى؟

عزرائيل عرض كرد: آمده‏ام تو را با اختيار خودت به سوى خدايت ببرم پس دعوت او را اجابت كن و تسليم مرگ شو!

حضرت ابراهيم فرمود: فَهَلْ رَأَيْتَ خَليلاً يُميتُ خَليلَهُ؛ آيا ديده‏اى دوست، حبيب خودش را بميراند؟!

عزرائيل به سوى بارگاه قدس حق برگشت و در برابر قدرت پروردگار در مقام اطاعت و دريافت پاسخ درنگ كرد و عرضه داشت: پروردگارا! سخن خليلت را شنيدى.

پروردگار خطاب كرد: عزرائيل! در جواب ابراهيم بگو: هَلْ رَاَيْتَ حَبيباًيُكْرِهُ لِقاءَ حَبيبِهِ. اِنَّ الْحَبيبَ يُحِبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ؛ آيا ديده‏اى دوست از ملاقات دوستش سرباز زند و خوش نداشته باشد به وصل برسد؟! قطعاً حبيب واقعى لقاى حبيبش را دوست دارد.

در اين جا حضرت ابراهيم تسليم شد و روح او به لقاءالله شتافت.

بدين دليل است كه حضرت على مى‏فرمايد: «سوگند به خدا! همان‏گونه كه كودك به سينه مادر علاقه‏مند است، من به مرگ علاقه‏مندم». ايشان به هنگام ضربت خوردن «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةَ» مى‏سرايد.

دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

14- ابديت سرنوشت نهايى

حسن كنجكاوى انسان درباره كشف اسرار بسادگى متوقف نمى‏شود، بلكه در جستجوى شناخت حقايق به گونه‏اى تلاش مى‏كند تا به آخر خط برسد. از اين‏رو مى‏پرسد: پس از بهشت و جهنم سرنوشت بشر به كجا منتهى مى‏شود؟

پاسخ به اين پرسش مقدماتى را مى‏طلبد كه ذيلاً به آن اشاره مى‏شود:

1. بشر براى شناخت مسائل متافيزيك و رويدادهاى پس از مرگ راهى جز وحى ندارد. عقل ملكوتى انسان تا مرز طبيعت پيش مى‏رود، ولى آن سوى طبيعت را نمى‏تواند بشناسد. وجود خدا و معاد را اثبات مى‏كند و از طريق تنويم مغناطيسى و احضار و تسخير ارواح وجود روح غير مادّى و بقاى آن را مى‏تواند ثابت كند؛ ليكن از چگونگى زندگى ارواح اطلاعى ندارد.

2. كسانى كه چنين پرسشى را طرح مى‏كنند، عمر جهان را خيلى كوتاه تصور مى‏كنند. به گمان آنان يك ميليون سال ديگر رستاخيز برپا مى‏شود و مردگان زنده شده و به مكافات مى‏رسند؛ غافل از اين كه تاكنون ميليونها سال بر عمر بشر مسؤول گذشته و چندين ميلياردسال ديگر هم بايد بگذرد تا نظام فعلى متلاشى شود و قيامت برپا گردد.

شهود خلاق عالم قابل مقايسه با موجودات مادى -كه محدود به زمان و مكانند- نمى‏باشد و علم هم تاكنون نتوانسته است عمر زمين و آسمان را كمتر از ميلياردها سال حدس‏بزند.

3. جهانى كه ما در آن زيست مى‏كنيم، از منظر علوم مادى دنيايى است بى نهايت. نه جهان منحصر به كره زمين است و نه موجودات انديشه‏گر و متمدن فقط انسان‏ها هستند و نه براى هستى محدوديتى متصوّر است. رصدخانه‏هاى بزرگ دنيا شمار زيادى از منظومه‏ها و كهكشان‏ها را در حال انقراض و تعدادى را در حال تكوّن و تولّد مشاهده كرده‏اند. شايد رستاخيز ساكنان كره زمين با ستارگان، ماه و خورشيدى كه دارد، غير از قيامت ساير منظومه‏ها و كهكشان‏ها باشد. مقصود آيه «اِذَا السماءُ انْفَطَرَتْ‏(85) وَ اِذَا النُجومٌ انْكَدَرَتْ‏(86)؛ آن هنگام كه آسمان‏ها شكافته شود و ستارگان فروريزند»، شايد دنياى محسوس ما باشد؛ چرا كه مقصود از آيه «إنّا زَيَّنَا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَةٍ الكَواكِبِ‏(87)؛ ما آسمان نزديك را با ستارگان مزين ساختيم»؛ ممكن است شكافتن آسمان و فروريختن ستارگان مربوط به منظومه شمسى ساكنان زمين باشد و رستاخيز ساير منظومه‏ها در فاصله زمانى بسيار زياد تحقق يابد. انفجار در برخى از منظومه‏ها و ريزش ستارگان آنها ممكن است رستاخيز ساكنان منظومه‏هايى باشد كه در حال انقراض مى‏باشند و مجموعه‏هاى ديگرى با ساكنانش خلق شود و ميلياردها سال در آن ستارگان و كهكشان‏ها زندگى باشد.

4. ذات اقدس متعال وجودى است بى‏نهايت، آفريدگارى است مقتدر و فيّاضى مطلق كه پيوسته فيض خلقت و رحمتش در تمام هستى جارى و سارى مى‏باشد. قرآن به شمه‏اى از آثار رحمت الهى اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «فَانْظُرْ اِلى آثارِ رَحمتِ‏اللهِ كَيْفَ يُحىِ الاَرْضَ بَعد موتِها اِنَّ ذلك لَمُحْىِ المَوْتى؛(88) به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را پس از مردن زنده مى‏كند همان قدرت است كه رفتگان را زنده مى‏سازد. زايش‏ها، مرگ‏ها، بهار و خزان و مرگ و زندگى از آثار قدرت و رحمت الهى است.

5. بدون ترديد آفرينش هدفمند است، هر جزئى از اجزاى خلقت داراى اهداف مقطعى مى‏باشد، ولى مجموعه جهان هستى به سوى هدف نهايى در حركت است.

6. انتقال از دار فنا به دار بقا و آغاز سرنوشت ابدى در دار خلد به معناى ابطال وجود انسان‏ها و خلق وجودى ديگر نيست تا سؤال شود بعد از آن چه مى‏شود، بلكه ابديت اثبات وجود انسان است؛ يعنى انسان‏ها و موجودات مسؤول كه از آغاز وجود تا مرحله انتقال پيوسته در حال تغيير و دگرگونى بودند، اينك لحظه ثبات و دوام آنها فرا مى‏رسد.

ثبات و دوام جنيان و آدميان يا همراه با تنعّم به نعمت‏هاى مشابه دنياست و يا توأم با عذاب‏هاى شبيه به عذاب دنياست، منتها نعمت‏هاى آخرت نيز دائمى و سرمدى است، هم‏چنان كه عذابهاى آخرت نيز جاودانى مى‏باشد وگرنه انسان پس از ايجاد هرگز معدوم نمى‏شود، بلكه پيوسته در خلع ولبس جديد است و دستخوش تغيير و دگرگونى‏هاى روحى و جسمى است.

قرآن مى‏فرمايد: «و الى اللَّه تصيرُ الاُموُر»(89) تمام موجودات عالم به سوى كمال مطلق در حركتند، در زندگى مادّى موجودات ضعيف‏تر طعمه موجودات قوى‏تر مى‏شوند و آن يكى مغلوب ديگرى مى‏شود، يك دسته مى‏روند، گروه ديگرى جايگزين آنها مى‏شوند. اجزاى جهان پيوسته در حال مرگ و زايش و خلع و لُبس هستند، اما قلمرو تسخير و تصرفات انسان حدّ و مرزى ندارد و هر چه بر علم و دانش بيفزايد شعاع تصرفاتش گسترده‏تر مى‏گردد. در قرآن در سوره الرحمن مى‏فرمايد:

«يا مَعْشَرَ الجِنِّ و الْإنْسِ اِن اسْتَطَعْتُمْ اَنْ تَنْفُذُواْ مِنْ اَقْطارِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ، فَانْفُذُواْ لا تَنْفُذُونَ اِلّا بِسُلْطانٍ؛(90) اى گروه جن و انسان! اگر قدرت پيدا كرديد به تمام اقطار آسمان‏ها و زمين نفوذ پيدا كنيد، بدون درنگ وارد شويد، ولى بدانيد جز با قدرت علم و ايمان نمى‏توانيد به آفاق و آسمان‏ها و زواياى زمين سلطه پيدا كنيد. يعنى اگر به سلطنت علمى و ايمانى برسيد، بر اقطار زمين و آسمان‏ها مسلط خواهيد شد. پس انسان شاه‏بيت قصيده عالم خلقت است. از اين رو حشر او و سرنوشت نهايى او با ساير موجودات تفاوت جوهرى دارد. بازگشت موجودات و حضور وجودى آنها در محضر بارى تعالى غير از حضور وجودى موجودات مسؤول و مختار است. جهنم و بهشت و برزخ و اعراف از عوالم مخصوص جن و انس است و زندگى آن‏ها با مرگ از بين نمى‏رود، بلكه آنان پيوسته از عالمى به عالم برتر منتقل مى‏شوند و سير تكاملى خود را تا «يَوْمَ تُبلىَ السَرائِر»(91) ادامه مى‏دهند و در آن روز است كه اسرار وجودى موجودات مسؤول نمايان مى‏گردد و هر پديده‏اى اعم از نبات و جماد و عاقل و غيرعاقل- به كمال وجودى خود نائل مى‏شوند و موجودات آزاد و مختار به جزا و كيفر مى‏رسند. آن روز لقاى خدا براى همگان حاصل مى‏گردد، رنج‏ها و مشقت‏ها و ناملايمات پايان مى‏پذيرد و هر كسى به فراخور عقايد و اعمال نيك خود به مقامات و درجاتى مى‏رسد كه هر چه دل بخواهد و اراده كند برايش فراهم مى‏شود. به گفته قرآن: «لَهُمْ ما يشاؤن عِنْدَ رَبِّهم‏(92)؛ و هر چه بخواهند، نزد پروردگارشان براى آنها فراهم است. و درجايى ديگر مى‏فرمايد: «فيها تشْتَهيهِ الاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاعْيُنُ؛(93) و در آن (بهشت) آنچه دل‏ها مى‏خواهد و چشم‏ها از آن لذت مى‏برد، موجود است».

اين قدرت فناناپذير و حمايت جاودانى در جهان ابديت پيدا مى‏شود. آن‏جا جايگاه تحقق تمام آرمانهاى بلند و كوتاه و بى‏نهايتِ انسان‏هاى شايسته است. در آن جا رضوان اللَّه و باريابى به محضر حضرت بارى تعالى و تبادل عشق تحقق پيدا مى‏كند و انسان‏ها به ديدار پيامبران بزرگ الهى و اوصيا و حواريون آنها شرفياب مى‏گردند و از فيض حضور رسول اكرم و امامان معصوم و فاطمه زهرا و شهداى گرانقدر بهره برده مى‏شود. سعادتى بالاتر از اين متصور نيست تا گفته شود كه پس از اين چه مى‏شود؟!

15- پاسخ دقيق‏تر

براى اين پرسش پاسخ دقيق‏ترى نيز هست كه به خاطر دفع شبهه بيان آن ضرورت دارد. در علم كلام -در بحث توحيد افعالى- اين مسأله مطرح شده است: آيا خداوند متعال در اعمال خودش هدف دارد؟ به عبارت ديگر: آيا افعال الهى معلّل به اغراض است؟ پيش از جواب هدف را معنا مى‏كنيم:

هدف در فرهنگ لغت عبارت است از آن نقطه و نشانه‏اى كه تيرانداز در نظر گرفته و تير را به سوى آن پرتاب مى‏كند.

در اصطلاح مقصود از هدف در كارهاى بشرى همان فايده و نتيجه‏اى است كه بر عمل مترتب مى‏گردد. فيلسوفان مى‏گويند: علت غايى، منشأ حركت علّت فاعلى است. اينك به چند نكته بايد توجه شود:

1. كارها و افعالى كه از بشر سر مى‏زند، بدون هدف نيست، منتها گاه هدف معقول است و گاه نامعقول، مانند بازى‏هاى كودكانه كه از سنگ و گل، خانه و حوض مى‏سازند، سپس خراب مى‏كنند؛ ممكن است در برخى از موارد غرض خردپذير نباشد، ولى هيچ انسانى بدون هدف دست به كار نمى‏زند.

گر نبودى ميل اميد ثمر
كاى نشاندى باغبان بيخ شجر
اول فكر آخر آمد در عمل
بنيت عالم چنان دان از ازل

2. گاهى آدمى هدفى را در نظر مى‏گيرد و حركات مناسبى را هم براى دستيابى به آن انجام مى‏دهد، ولى تيرش به خطا مى‏رود و پس از دقت و بررسى مى‏فهمد كه رسيدن به آن مقصد مقدمات ديگرى داشته كه ترك گرديده است؛ مثلا براى رسيدن به پست و مقامى هدايايى براى مقام رياست تقديم مى‏كند و مخارج قابل توجهى را متحمل مى‏شود، ليكن به مقصود نمى رسد، زيرا هديه در صورتى مؤثر است كه زمينه‏ها و مقدمات ديگرى انجام شده باشد، مانند سابقه‏كارى، تجربه و تحصيلات لازم، چرا كه تحقق هدف مشروط به آنهاست. كسى كه هدفش پزشك شدن است، بدون شك بايد از طريق معمولى وارد شود. او نمى‏تواند با دعا و رياضت بدين مقصد نايل آمد.

معروف است كه از فيثاغورث حكيم پرسيده شد: آيا هندسه را يك شَبِه نمى‏شود تعليم دهى؟ وى در جواب گفت: براى يادگرفتن هندسه چنين راهى وجود ندارد؛ يعنى بايد مثل همه افراد از الفباى هندسه شروع كرده و به نهايت برسانيد، همان‏گونه كه بايد مقاطع ابتدايى، راهنمايى و دبيرستان گذرانده شود تا انسان به دانشگاه راه يابد و در صورت قبولى در رشته پزشكى، چند سال طب نظرى و عملى را بگذراند و چند سال ديگر ادامه دهد تا بتواند تخصص بگيرد. هر كدام از اين مقاطع نسبت به مرحله پيشين خود هدف، و نسبت به مقطع آينده مقدمه است.

3. اگر هر انسانى در اهداف و كارهاى خود بنگرد، خواهد فهميد كه آن افعال و اهداف در جهت تأمين نيازهاى مادى و يا معنوى او بوده است.

اگر غذا تهيه مى‏كند، براى رفع گرسنگى است؛ حتى كارهايى كه ظاهراً هيچ فايده صورى براى او ندارد -مانند كمك به مستمندان و فداكارى در راه خلق و حفظ وطن- سودش براى ديگران است، ليكن به‏گونه غير مستقيم منافع شخصى منظور بوده است. به قول امام‏خمينى(ره) ما دو ركعت نماز خالص هنوز براى خدا اقامه نكرده‏ايم، بلكه نماز براى نجات از دوزخ و دخول در بهشت است.

حس نوع‏دوستى و وجدان درونى يا احساس همدردى انسان را به اين عمل واداشته است. اين همان تأمين نياز درونى است؛ يعنى از يك جهت كسب ثواب اخروى و شهرت دنيوى و از ديگر جهت انگيزه‏ها دست به دست هم داده‏اند. عاطفه و نوع دوستى يك نياز روانى است، مانند عدالت خواهى؛ تا بشر بدان نرسد، آرام نمى‏گيرد.

اين‏گونه اعمال گرچه سود مستقيم آن نصيب ديگران مى‏شود، ليكن غير مستقيم منفعت شخصى در نظر است؛ مثل بقاى نام نيك و قهرمان وطن شدن.

4. براى افعال الهى چنين اغراضى در كار نيست، زيرا خدا كمال مطلق است و هر موجودى هر چه دارد، از اوست. ذات اقدس اِله فاقد هيچ كمالى نيست، تا با انجام كارى آن را به دست آورد؛ بدين جهت بعضى مى‏گويند: «افعال خدا معلل به اغراض» نيست؛ يعنى خداوند حكيم مانند انسان نيست كه غرض و هدفى خارج از ذات داشته باشد. به عبارت ديگر: آن غرض و هدفى كه از خدا نفى مى‏شود، اهدافى است كه در افعال انسان وجود دارد؛ يعنى هدف كه خارج از حوزه ذات و تأمين كننده نياز ذاتى است و گرنه افعال خدا معلل به اغراض است و بدون هدف نيست، ليكن نه مانند فعل انسان، زيرا اولاً بدون ابزار و مقدمات تحقق پيدا نمى‏كند و در ثانى تمام كارهايش به منافع شخصى منتهى مى‏شود؛ خداوند متعال قدرتى است نامحدود كه در انجام فعل وسيله و ابزار احتياج ندارد و سود شخصى هم ندارد. اگر مى‏بينيم انسان را از خاك مى‏آفريند، چون انسان موجود خاكى است و ناگزير بايد از خاك ساخته شود و گرنه از ناحيه قدرت الهى محدوديتى وجود ندارد. وجود انسان مشروط به خاك و ماده است و گرنه انسان نخواهد بود، بلكه فرشته خواهد بود و قدرت خدا بر خلق مجردات بدون ابزار و مقدمات است. به همين دليل حكيمان گفته‏اند:

در افعال خدا علت غايى با علت فاعلى يكى است.

من نكردم خلق تا سودى كنم
بلكه تا بر بندگان جودى كنم

البته سود رسانى به بندگان امرى خارج از ذات است، ولى هدف نهايى خود ذات است. چرا خداوند به بندگانش سود مى‏رساند؟ چرا جهان را براى جن و انس خلق كرده است وآنان را براى عبادت و بندگى؟ چرا بشر بايد عبادت كند؟ براى تكامل. چرا خداوند بشر را در بوته آزمايش قرار مى‏دهد؟ براى ظهور فعليت‏ها و رسيدن به كمالات فكرى، روحى و عملى و اخلاقى. چرا بايد به كمالات برسد؟- تا مظهر اسما و صفات الهى شود. چرا بايد خداگونه شود؟ اين پرسش جواب ندارد، زيرا اين هدف به ذات مربوط مى‏شود، از اين رو چرا ندارد!

مشابه اين موضوع در افعال انسان نيز متصور است؛ مثلاً مى‏پرسيم: چرا مدرسه مى‏روى؟

مى‏گويد: براى تحصيل و باسواد شدن؛ مى‏گوييم: چرا مى‏خواهى باسواد شوى جواب مى‏دهد: براى كسب مال و منال؛ مى‏پرسيم: چرا دنبال مال و ثروت و شخصيت هستى؟ مى‏گويد: مى‏خواهم زندگى شرافتمندانه‏اى داشته باشم. اين نوع زندگى ديگر چرا ندارد، چون اين هدف به ذات انسان برمى‏گردد. يا مى‏پرسند: چرا مدرسه و درمانگاه مى‏سازى؟ مى‏گويد: براى خدمت به خلق؛ چرا خدمت به خلق مى‏كنى؟ براى جلب رضاى الهى؛ جلب رضاى خدا براى چه؟ براى كسب سعادت ابدى؛ كسب سعادت ابدى چرا؟ اين هدف نهايى است، چرا ندارد! خداوند متعال جهان را براى آدميان آفريده و جن و انس را براى عبادت و بندگى و زندگى و مرگ را براى امتحان، و آزمايش را براى ظهور استعدادهاى مثبت و منفى و مشخص شدن جوهره انسان‏ها. فعليت استعدادها لازمه خدايى است و به اقتضاى ذات است و ديگر چرا ندارد. به عبارت ديگر: خداوند متعال فيّاض مطلق است و به مقتضاى اسماى حُسنى و صفات عُليا بشر را خلق كرده و به وى اختيار و آزادى داده و راه‏هاى هدايت و ضلالت را به وسيله پيامبران به او آموخته است و حجت را بر همگان تمام كرده و جن و انسان را به انواع بلاها و نعمت‏ها امتحان كرده است تا به كمال مطلوب و هدف مأمول برسند و ضمناً صفات و اسماى او در چنين موجود عاقلى تجلى پيدا كند. خدا مى‏خواهد او را بشناسند و از فيض عميم و رحمت بى انتهايش بهره‏مند شوند و يا مستحق عقاب شوند و بدين وسيله وعده الهى تحقق پيدا كند. و سرانجام هدف‏هاى مقدماتى به ذات حق منتهى مى‏شود و زمينه سؤال باقى نمى‏ماند. اينك با اشعار عارفانه‏اى سخن را به پايان مى‏آوريم:

در آن خلوت كه هستى بى‏نشان بود
ميان نيستى، عالم نهان بود
وجودى بود از نقش دويى دور
زگفتگوى مايىّ و تويى دور
وجودى رسته از قيد مظاهر
به نفس خويشتن بر خويش ظاهر
نظر كن لاله را در كوهساران
كه چون خرّم شود فصل بهاران
كند شق شِقّه گِل زير خارا
جمال خود كند زان آشكارا
كه هر جا هست حسن اينش تقاضاست
نخستين جنبش از حسن ازل خاست
برون زد خيمه ز اقليم تقدس
تجلى كرد در آفاق و انفس
پرى رو تاب مستورى ندارد
در ار بندى سر از روزن برآرد

بنابراين هدف مولود فعل نيست بلكه مقدم بر فعل است و اين است وحدت علت فاعلى وغايى درباره افعال الهى.

معروف است كه ابليس از پروردگار پرسيد: بار الها! تو كه مى‏دانستى من بر آدم سجده نمى‏كنم و با اين ذلّت از بارگاه قدست طرد و رانده مى‏شوم و دست به گمراهى بندگانت مى‏زنم، چرا مرا خلق كردى؟! ذات اقدس ربوبى در پاسخ فرمود: آيا مرا حكيم على الاطلاق مى‏دانى؟ جواب داد: بله! فرمود: پس جاى اين پرسش نيست.

آرى حكمت و رحمت الهى تعلق يافت تا حلقات سلسله آفرينش بر اين منوال يكى پس از ديگرى پديدار گردد و بدين سان فلسفه آفرينش و نظام احسن تحقق پيدا كند؛ يعنى اين مسائل از لوازم ذاتى حكمت، رحمت و قدرت پروردگار مى‏باشد و جاى پرسش باقى نمى‏گذارد.

اميد است اين مجموعه از پرتو عنايات موعود ملل و منتظر اُمم حضرت بقيةاللَّه الاعظم -روحى فداه - و دعاى خير خوانندگانِ والامقام توشه‏اى براى آخرت گردد.

«يا اَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنا الضُّرُّ و جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ و تَصَدَّق عَلَيْنا إنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقينَ»(94).

والحمدللَّه ربّ العالمين‏

پاورقى:‌


64. سجده (32) آيه 22.
65. عبدالله جوادى، مبدأ و معاد، ص‏321.
66. شرح اشارات، نمط 3، ص 239.
67. شرح الفصوص، ص‏128.
68. فصوص الحكم (فص هودى)، ج‏2، ص‏26.
69. تعليقات على شرح الفصوص (فص ابراهيمى)، ص‏121.
70. اسراء (17) آيه 84.
71. آل عمران (3) آيه 30.
72. كهف (18) آيه 49.
73. طارق (86) آيه 9.
74. نساء (4) آيه 10.
75. مؤمن (40) آيه 17.
76. نهاية الدرايه، ج‏1، ص‏177.
77. همزه (104) آيه 6 - 7: «نارُاللّهِ المُوقَدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الاَفئِدَةِ».
78. تحريم (66) آيه 6.
79. كهف (18) آيه 110.
80. انعام (6) آيه 31.
81. فجر (89) آيه 27 - 30.
82. علق (96) آيه 8.
83. بحارالانوار، ج‏8، ص‏92.
84. توبه (9) آيه 72.
85. انفطار (82) آيه 1.
86. تكوير (81) آيه 2.
87. صافات (37) آيه‏6.
88. روم (30) آيه‏50.
89. شورى (42) آيه‏53 .
90. رحمن (55) آيه‏33.
91. طارق (86) آيه 9.
92. شورى (42) آيه 22.
93. زخرف (43) آيه 71.
94. يوسف (12) آيه 88