انسان از مرگ تا برزخ

نعمت اله صالحى حاجى آبادى

- ۸ -


عذاب برزخى ابن ملجم  

يكى از شقاوت مندترين عالم كه امام بر حق خود را به شهادت رساند و در برابر اعمال ننگينش به عذاب هاى گوناگون برزخى رسيد عبدالرحمان بن ملجم مرادى است .
از ابوالقاسم بن محمد روايت شده است كه گفت : در مسجد الحرام جماعتى را در مقابل مقام ابراهيم ديدم اجتماع كرده اند. گفتم : اين اجتماع براى چيست ؟ در جواب گفتند: راهبى مسلمان شده است ، به مكه آمده و از داستان عجيبى خبر مى دهد.
پيش رفتم پيرمردى عظيم الجثه و بزرگ ، پشمينه پوش با كلاهى از پشم را ديدم نشسته بود و مى گفت : كنار دريا ميان صومه خود مشغول عبادت بودم . روزى به دريا نگاه كردم ديدم ، مرغى بزرگ مانند كركس آمد و بر فراز سنگى نشست و يك چهام از بدن مردى را قى كرد و رفت . باز آمد و يك چهارم ديگر او را قى كرد تا چهار مرتبه اعضاى آن مرد را قى كرد. پس آن مرد، انسان كاملى شد و برخاست .
من از ديدن اين قضيه در تعجب شدم ! باز ديدم همان مرغ آمد و يك ربع او را بلعيد و رفت و بدين طريق در چهار مرتبه او را بلعيد و رفت ؟! در حيرت شدم كه اين چيست و اين مرد كيست ؟ اعمال و افعال او چه بوده است ؟ تاسف خوردم كه چرا از وى نپرسيدم و از قضيه او سئوال نكردم .
روز دوم نيز آمد و در چهار مرتبه هر دفعه يك چهارم او را قى كرد. در اين مرتبه وقتى اعضاى او كامل شد. از صومعه بيرون دويدم و او را به خدا سوگند دادم و گفتم : اى مرد! كيستى ؟ جوابم را نداد. باز گفتم : به حق آن كسى كه تو را آفريده است سوگند مى دهم بگو چه كسى هستس و چه كاره بوده اى ؟ قضيه تو با اين مرغ چيست ؟ در جواب گفت : ((عبدالرحمان بن ملم مرادى )) هستم و على بن ابيطالب عليه السلام را كشته ام . خداوند اين مرغ را بر من گماشته است كه هر روز مرا بدين گونه كه ديدى عذاب كند. از او پرسيدم : على بن ابيطالب كيست ؟ گفت : پسر عموى حضرت محمد عليه السلام و وصى اوست . وقتى آن ها را شناختم مسلمان شدم و اكنون به حج خانه خدا و زيارت حضرت رسول عليه السلام مشرف شده ام . (256)
در احوال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است : اهل كوفه بعد از به درك فرستادن ابن ملجم مرادى استخوانهاى او را در گودالى انداختند. تا مدتى مردم صداى ضجه و ناله از استخوانهاى او را مى شنيدند.(257)
چرا چنين نباشد؟ آن شقى و بدبخت ، بزرگترين جنايت را مرتكب شد و جزاى خود را هم ديد. او هنوز به درك واصل نشده بود كه به آتش قهر و قضب مردم سوخت .
نقل شده است بعد از شهادت على عليه السلام : عبدالله بن جعفر گفت : ابن ملجم را به من واگذاريد. سپس دستور داد ميخى را داخل آتش گذاشتند، وقتى سرخ شد به داخل چشمهاى او كشيدند و با آن ميخ سرخ شده چشمهاى او را سرمه كردند، بعد از آن دست و پاى او را قطع كردند، سپس زبانش را بريدند و او را به آتش سوزاندند.
اين عذاب دنيايى او بود و عذاب برزخى او را هم شنيدى ، عذاب آخرتى را هم خدا مى داند كه چگونه بايد او را در آتش قهر و غضب خود بسوزاند.


عذاب برزخى منكرين ولايت  

كسانى كه منكر ولايت و امانت اميرالمؤ منين عليه السلام و اولادش ‍ باشند، هم در دنيا و هم در عالم برزخ و هم در قيامت مسخ مى شوند و به صورت ((سوسمار)) و ((ماهى جرى )) در مى آيند. چند نمونه از آنها را متذكر مى شويم .
1 - اصبغ بن نباته روايت كرده است : جمعى از منافقين نزد حضرت على عليه السلام آمدند و عرض كردند: شما مى گوييد: ((ماهى جرى )) مسخ شده و حرام است ؟ فرمود: آرى .
عرض كردند: دليلش را براى ما بيان كن . آن حضرت (در حالى كه جمعيت با ايشان بودند) نزد فرات آمد و صدا زد اناس ، اناس ، ((جرى ماهى )) از داخل آب جواب داد: ((لبيك )). فرمود: كيستى ؟
گفت : از اشخاص هستم كه ولايت ترا بر ما عرضه كردند نپذيرفتم و مسخ شديم . بعد گفت : يا على ! در ميان كسانى كه الان با شما هستند اشخاصى مى باشند كه مانند ما مسخ مى شوند و به سرنوشت ما مبتلا مى گردند.
سپس گفت : ما اهل قريه اى در كنار دريا بوديم . خداوند، ولايت ترا بر ما عرضه داشت نپذيرفتيم و به اين علت مسخمان كرد. بعضى در دريا و بعضى در خشكى به سر مى بريم . آنها كه در خشكى هستند به شكل ((سوسمار و موش صحرايى )) هستند. حضرت فرمود: گفتار او را شنيديد، به خدا قسم اينها مانند زنان شما حيض مى شوند.
2 - در روايت ديگرى آمده است : مردى از خوارج با اميرالمؤ منين برخورد كرد در حالى كه دو ((ماهى جرى )) به همراه خود داشت و آنها را با جامه اش پوشانده بود.
حضرت فرمود: اى مرد! پدر و مادرت را از بنى اسرائيل به چند خريده اى ؟ مرد گفت : چه بسيار ادعاى علم غيب مى كنى !
فرمود: آنها را بيرون آور. وقتى بيرون آورد حضرت فرمود: چه كسانى هستيد؟ يكى گفت : پدر اين شخص و ديگرى گفت : مادر او مى باشم ؟(258)
3 - امام صادق عليه السلام فرمود: روزى ، پدرم امام محمد باقر ((ع )) در كنار كعبه با مردى گفتگو مى كرد. ناگهان ديد جانورى شبيه ((سوسمار)) مى جنبد و دهانش حركت مى كند. پدرم به آن مرد فرمود: آيا مى دانى اين جانور چه مى گويد و منطقش چيست ؟
عرض كرد: خير نمى دانم . فرمود (اين گوشه اى از عالم برزخ است يك نفر از بنى اميه مرده به اين صورت در آمده است ) و مى گويد: اگر عثمان را به بدى ياد كنى ، حتما به على ناسزا مى گويم .(259)


عذاب برزخى دشمنان اميرالمؤ منين  

عذاب برزخى دشمنان اميرالمؤ منين عليه السلام و اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بسيار مشكل است و تا روز قيامت ادامه دارد.
داود رقى گفت : خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم : يا بن رسول الله ! از وضعيت دشمنان حضرت على عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام برايم بگو.
فرمود: از عذابشان سخن بگويم و بيان كنم كه چگونه است ؟ يا عذاب برزخى ايشان را به تو نشان دهم . كدام براى تو بهتر است ؟
عرض كردم : ديدن عذاب برزخى براى من بهتر است . به فرزند خود موسى بن جعفر فرمود: برو و چوب قضيب مرا بياور. موسى بن جعفر عليه السلام رفت چوب و عصاى آن حضرت را آورد.
فرمود: اى موسى ! عصا را به زمين بزن . وقتى زد زمين شكافته شد و درياى سياهى ظاهر گشت . باز عصا را به دريا زد آن هم شكافته شد و سنگى بزرگ نمايان گرديد. مرتبه سوم عصا را به سنگ زد درى از آن باز شد. جمع زيادى مشاهده شدند كه صورتهايشان سياه و ارزق چشم بودند در حالى كه كند و زنجير به دست و پايشان بود (و با بدترين وضعى در عذاب و شكنجه به سر مى بردند. دائما فرياد مى زدند و مى گفتند: يا محمد يا محمد!
ماءمورين عذاب ، با تازيانه بر سر و صورت آنها مى زدند و به ايشان مى گفتند: اى دروغ گويان ! دروغ مى گوييد، نه شما كارى به محمد داريد و نه آن حضرت كارى با شما دارد.
داود رقى گويد: عرض كردم : ايشان چه كسانى هستند كه به اين وضع عذاب مى شوند و در غل و زنجير به سر مى برند؟
فرمود: اولى و دومى و سومى ، ابوسفيان و معاويه و يك يك را نام برد تا اهل سقيفه و اصحاب فتنه كه ((همان صلحه و زبير)) باشند و بنى اميه و عده اى از انصار و جماعات مختلف ديگرى كه همه از مخالفان و دشمنان اميرالمومنين عليه السلام بودند كه خداوند هر صبح و شام بر عذاب آنها بيفزايد و عذاب هاى تازه ترى به آنهابچشاند.
وقتى همه حاضرين ، صاحبان عذاب را ديدند و ايشان را شناختند، امام صادق عليه السلام به آن سنگ خطاب كرد و فرمود: اى سنگ ! تا موقع قيامت بهم آى و آنان را بپوشان .(260)


عذاب برزخى معاويه  

معاوية بن ابوسفيان هم ، در اثر ظلم و ستم هايى كه در دنيا مرتكب شده و حق كشيهايى كه در طول عمر خود انجام داده است از عذاب برزخى مصون نمى باشد و او را در برزخ با بدترين شكنجه ها تا روز قيامت عذاب مى كنند.
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى با پدرم عازم تشرف به خانه خدا بوديم ، پدرم از جلو و من از عقب سر او حركت مى كرديم تا به موضعى رسيديم كه آن را ((ضجنان )) مى گويند. ناگهان مردى پديدار شد، به گردنش زنجيرهايى بود كه آن را با خود حمل مى كرد و آنها روى زمين مى كشيد.
رو به من آورد و گفت : مرا آب دهيد، (كه الان از تشنگى هلاك مى شوم !)
پدرم متوجه من شد و فرياد زد: اى فرزند! آبش نده ، خداوند او را آب ندهد! (اين معاوية بن ابى سفيان است ).
و مرد ديگرى پيوسته دنبالش در حركت بود و زنجيرش را دست داشت و با آن ، او را در پايين ترين نقطه از نقاط آتش انداخت (و حال او تا روز قيامت چنين خواهد بود.) (261)
در روايتى ديگر عذاب او را چنين نقل مى كند:
روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله در خانه دختر عموى خود ((ام هانى )) خواهر اميرالمؤ منين عليه السلام خوابيده بود. ناگهان وحشت زده از خواب بيدار شد.
((ام هانى )) سئوال كرد: چرا ناراحتيد؟! فرمود: اى ام هانى ! الان كه خواب بودم خداوند متعال قيامت و سختى هاى ، جهنم و عذابهاى آن را به من نشان داد. در جهنم به معاويه و عمروعاص برخوردم ، ديدم هر دو در وسط آتش سوزان جهنم ايستاده بودند و مالكين جهنم سرهاى آنان را با سنگهاى آتشين مى كوبيدند و به آنان مى گفتند: آيا به ولايت و امامت على بن ابى طالب ايمان آورديد؟!
ابن عباس مى گويد: (روز قيامت ) على عليه السلام از حجاب عظمت خارج مى شود در حالى كه خوشحال و خندان است . فرياد مى زند و مى گويد: به خداى كعبه ، خدا درباره من حكم كرد.
در اين هنگام ، خداوند معاويه را به سوى آتش روانه مى كند و على در كنار پل صراط مى ايستد و درباره اصحاب و شيعيان و اهل بيت خود شفاعت مى نمايد.(262)


عذاب برزخى يزيد 

حال كه عذاب برزخى معاويه را خوانديد و از آن اطلاع پيدا كرديد. عذاب برزخى يزيد فرزند خلف آن را هم بخوانيد. ابتدا به هلاكت رسيدن يزيد و بعد از آن عذاب برزخى او را بيان مى كنيم .
يزيد بن معاوية بن ابى سفيان ، بعد از قضيه خونين كربلا و به شهادت رساندن اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در صحراى سوزان نينوا، در سال 61 هجرى قمرى ، خودش هم در اثر ظلم و جناياتى كه درباره مردم به خصوص مردم مدينه و مكه روا داشت در سال 63 هجرى با طرز عبرت انگيزى در كاخ شخصى خودش به هلاكت رسيد و به زندگى سراسر ننگ و پرماجراى او خاتمه داده شد و بدن خبيث او را در كنار قبرستان باب الصغير (قبرستان عمومى شام ) به گودالى از گودالهاى جهنم به نام ((قبر)) فرو بردند.
در سال 66 وقتى مختار بن ابى عبيده ثقفى قيام كرد و توابين اطراف او را گرفتند و به خون خواهى امام حسين عليه السلام و يارانش بلند شدند. اول ،
كسانى را كه در قتل و كشتار كربلا شركت داشتند به هلاكت رساندند و بدن بعضى از آنان را در آتش قهر خود سوزاندند و دل اهل بيت را شفا دادند.
بعد از به هلاكت رساندن آنها، كسانى كه جلوتر به درك واصل شده بودند قبرهايشان را شكافتند و بدن خبيثشان را بيرون آوردند و آتش زدند. وقتى به قبر يزيد رسيدند، او را شكافتند كه بدنش را آتش زنند، ديدند چيزى در قبر نيست . فقط به اندازه قامت يك انسان ، داخل قبر خاكستر است . معلوم شد آتش قهر و غضب الهى جلوتر او را سوزانده است (عليه و على آبائه اللعنت و العذاب )
نقل شده است : آن ملعون را در بعضى از جزيره ها ديده اند كه او را سرنگون در مقابل آبى آويخته اند و آن شقى و بدبخت پيوسته از تشنگى در برابر آب فرياد و ناله مى كند، اما كسى به او آب نمى دهد.
نيز نقل شده است : وقتى يزيد بن معاويه هلاك شد بعد از آن به صورت سگى در آمده و با نهايت تشنگى در بيابانها سرگردان است و دائما از دور سراب به شكل آب در چشمش ظاهر مى شود. وقتى به آن مى رسد، چيزى غير از سراب وجود ندارد.(263)


عذاب برزخى عبيداله  

عذاب برزخى طبق قانون تجسم اعمال گريبان عبيدالله بن زياد را در همين دنيا گرفت .
در ماجراى قيام مختار كه در سال 66 و 67 هجرى قمرى واقع شد، ((عبيداله بن زياد)) در كنار موصل به دست ابراهيم پسر ((مالك اشتر))، كشته شد، ابراهيم سرهاى بريده ابن زياد و دشمنان را براى مختار فرستاد در حالى كه او مشغول غذا خوردن بود.
وقتى مختار چشمش به سرهاى قاتلين امام حسين عليه السلام افتاد. گفت : حمد و سپاس مخصوص خداوند است . سپس گفت : وقتى سر مقدس ‍ امام را نزد ((عبيدالله )) آوردند او مشغول غذا خوردن بود و اكنون كه سر نحس آن ملعون را پيش من آوردند مشغول غذا خوردن ام .
عمار بن عمير گويد: بعد از آن كه مختار قيام كرد و قاتلين كربلا را به هلاكت رسانيد و سرهاى خبيث آنها را از بدنشان جدا كرد. سر ((عبيدالله )) و اصحابش را در مكانى براى تماشا و عبرت گذاشته بود. من هم براى تماشاى آنها رفته بودم . ديدم مردم فرياد مى زنند: ((باز آمد)) وقتى توجه كردم ديدم مار سفيد و بزرگى آمد از تمام سرها گذشت تا به سر ((عبيداله )) رسيد، از بينى او داخل شد و از گوشش ‍ بيرون آمد، از گوش او داخل شد و از بينى اش بيرون آمد و اين كار ادامه داشت (تا روز قيامت هم ادامه خواهد داشت ).
بعد از آن مختار سرهاى نحس دشمنان را با نامه اى به مكه ، پيش محمد بن حنيفه فرستاد، هنگامى كه سرهاى را نزد محمد بن حنيفه بردند او هم مشغول غذا خوردن بود.
محمد بن حنفية مى گويد: در اين هنگام عرض كردم : خدايا! مرا نميران تا اين كه سر بريده ((عبيدالله )) را كناره سفره ام بنگرم . ((الحمد لله )) خدا دعايم را اجابت رسانيد.
بعد، سر آن ملعون را پيش عبدالله بن زبير بردند، او هم دستور داد سر را بالاى نيزه زدند. ناگهان بادى آمد و آن رابه زمين انداخت ، در اين هنگام مارى آمد و داخل بينى او شد. باز آن را بالاى نيزه زدند. دو مرتبه باد آن را انداخت و مارى داخل بينى او رفت . اين عمل سه مرتبه تكرار شد. عبدالله بن زبير دستور داد سر را دره اى از دره هاى مكه انداختند.(264)
شيخ عباس قمى مى نويسد: وقتى سر مبارك امام حسين عليه السلام را در مجلس ((عبيدلله )) مقابل او قرار دادند. آن ملعون ، با چوب خيزران مكرر بر لب و دندان امام عليه السلام مى زد. شايد بر اساس ((تجسم اعمال )) همان چوب (در عالم برزخ ) به صورت مار درآمده و مكرر از بينى آن وارد مى شد و از گوشش بيرون مى آمده ، تا مردم در همين دنيا مجازات ننگين او را ببينند.(265)


عذاب برزخى مروان و عبدالملك  

عذاب برزخى عده اى از مجرمان مسخ شدن و به شكل حيوانات در آمدن است . از جمله آنها مروان حكم و فرزندش عبدالملك است .
بنى اميه هنگام مرگ به صورت سوسمار مسخ مى شدند و شكل و قيافه انسانى را از دست مى دادند. حتى فرزندان آنان مسخ شدن ايشان را مى ديدند. از جمله مروان حكم (كه يكى از خلفاى بنى اميه است مى باشد).
همان مروانى كه سخت ترين دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله در زمان حيات خود او را از مدينه بيرون كرد و عثمان در زمان خلافت خود با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مخالفت كرد و او را به مدينه برگردانيد.
همان مروانى كه بعد از شهادت امام حسن آن جنايت بزرگ را انجام داد و به عايشه خبر داد كه : بنى هاشم قصد دارند جنازه امام حسن عليه السلام را كنار قبر جدش دفن كنند و آن زن را سوار بر قاطر كرد و كنار حرم پيغمبر آورد و او هم دستور تيرباران كردن جنازه امام عليه السلام را صادر كرد و ناچار آن حضرت را مظلومانه در بقيع دفن كردند.
همان مروانى كه به وليد، فرماندار مدينه پيشنهاد قتل امام حسين عليه السلام را مى دهد و بعد هم به امام حسين عليه السلام مى گويد: اگر با يزيد بيعت كنى سعادت دنيا و آخرت را خواهى داشت .
همان پير ملحد و كافرى كه بعد از معاويه صغير ((پسر يزيد)) به خلافت رسيد و غاصبانه آن را به چنگ آورد و مدتى خلافت كرد.
از جمله پسرش عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) موقع مرگ ، در حالى كه فرزندانش اطراف او بودند، ديدند قيافه او عوض شد و از شكل انسانيت خارج گرديد و به شكل سوسمارى در آمد. فرزندانش متعجب شدند و حيران ماندند كه او را چه كنند؟
ناگهان ديدند آن قيافه مسخ شده ناپديد شد آنها (جهت حفظ آبرويشان ) تنه درخت بزرگى را آوردند و خارج از ديد مردم آن را به صورت ظاهر كفن كردند و تشييع و دفن نمودند تا مردم خبردار نشوند(266).


عذاب برزخى دوستداران بنى اميه  

ابو عيينه مى گويد: در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم كه مردى وارد شد و گفت : يا بن رسول الله ! من از اهل شام هستم ، شما را دوست دارم و از دشمنان شما بيزارى مى جويم . پدرى داشتم از دوستداران بنى اميه كه داراى مال و ثروتى زياد بود. به غير از من هم فرزند ديگرى نداشت ، منزل او در رمله بود و باغى داشت كه فقط خودش در آن رفت و آمد مى كرد.
وقتى از دنيا رفت درصدد پيدا كردن مال پدرم برآمدم ولى آنرا پيدا نكردم . يقين دارم پدرم آن مال را مخفى كرده است ؛ زيرا من شيعه و از پيروان شما بودم و او با من عداوت و دشمنى داشت .
امام باقر عليه السلام فرمود: آيا دوست دارى كه پدرت را ببينى و از مخفى گاه مال از او بپرسى و پدرت جاى آن را بتو نشان دهد؟
عرض كرد: آرى ، قسم به خدا كه محتاج و مسمندام . حضرت نامه اى نوشت و آن را مهر كرد و به مرد شامى داد و فرمود: اين نوشته را به جانب بقيع ببر و در وسط قبرستان بايست و به آواز بلند ندا كن و بگو: ((يا درجان )) پس شخصى كه عمامه بر سر دارد نزد تو حاضر مى شود. نوشته را به او بده و بگو: من فرستاده محمد بن على عليه السلام هستم و هر چه مى خواهى از او باز پرس ، آن مرد هم نوشته را گرفت و رفت .
ابوعيينه مى گويد: چون روز ديگر شد، خدمت امام باقر عليه السلام رفتم تا از قضيه اطلاع حاصل كنم . ديدم آن مرد هم ، در خانه امام عليه السلام منتظر اذن دخول است . وقتى اجازه دادند همگى داخل خانه شديم . مرد شامى عرض كرد: خدا بهتر مى داند كه علم خود را در كجا قرار دهد.
بعد عرض كرد: شب گذشته به قبرستان بقيع رفتم . و به دستور شما عمل كردم . همان ساعت شخصى پيش آمد و من مطلب خود را بيان كردم .
گفت : از اين جا حركت نكن تا پدرت را حاضر كنم . آن شخص رفت و با مردى سياه حاضر شد و گفت : اى مرد! اين پدر تو است هر چه خواهى از او بپرس . گفتم : پدر من نيست . جواب داد: چرا او پدر تو است ، لكن شراره آتش و دود جهنم او را به اين حالت درآورده است .
گفتم : پدر من هستى ؟ جواب داد: بلى . گفتم : اين چه حالت است كه در تو مى بينم ؟ گفت : اى فرزند! من از دوست داران بنى اميه بودم و آنان را بر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله برجيح مى دادم . از اين رو خداوند متعال مرا به اين حالت درآورد و به عذاب مبتلا كرد. چون از دوستداران اهل بيت بودى با تو دشمن بودم ، از اين روى ترا از مال خود محروم كردم و امروز پشيمانم .
بعد گفت : اى فرزند! به جانب آن باغ برو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن پولها آنجاست آن را كه صدهزار درهم مى باشد بردار. پنجاه هزار درهم را به حضرت امام باقر عليه السلام تقديم كن و بقيه آن ، مال خودت باشد. سپس آن مرد گفت : الان مى روم مال را پيدا مى كنم و حق شما را مى آورم .
ابو عيينه مى گويد: سال بعد از حضرت سئوال كردم : آن مرد شامى چه كرد؟ فرمود: او پنجاه هزار درهم را نزد من آورد، با آن دين خود را پرداختم و زمينى خريدم و مقدارى را به حاجتمندان اهل بيت دادم .(267)


عذاب برزخى حجاج بن يوسف  

يكى از كسانى كه جزاى اعمال ننگين خود را، هم در دنيا و هم عالم برزخ ديد و سخت تر از آن را در قيامت خواهد ديد حجاج بن يوسف ثقفى فرماندار عبدالملك مروان در عراق است .
حجاج در مدت فرمانداريش صد و پنجاه هزار نفر از شيعيان و اولادان اميرالمؤ منين عليه السلام را به شهادت رسانيد و همين مقدار در زندان او شكنجه مى شدند. همان جنايت كارى كه دستور مى داد موقع غذا خوردن شيعيان را در كنار سفره او، مقابل چشمش سر ببرند و آهن قرمز شده اى را به جاى رگهاى بريده گردن آنها گذارند تا خون قطع شود و بدنها در اثر قطع شدن خون بالا و پايين روند و آن ملعون غذا بخورد و لذت ببرد.
آخرين كسى كه به دست آن خون آشام روزگار به شهادت رسيد ((سعيد بن جبير)) كه يكى از شيعيان و علماى برجسته و شاگردان ممتاز امام سجاد عليه السلام و از مفسران بزرگ قرآن بود.
حجاج به دژخيمان و جلادان خود دستور داده بود هر كجا ((سعيد)) را بيابيد دستگير كنيد و نزد من آوريد. بعد از دستگيرى ((سعيد)) و گفت و گوهاى تندى كه بين او و حجاج رد و بدل شد، حجاج دستور داد: سر از بدن ((سعيد)) جدا كنند و او را در ماه شعبان 95 در سن 94 سالگى به شهادت رسانيد.
((سعيد)) در آخرين لحظات عمر خود، او را نفرين كرد و چنين گفت : ((خدايا! حجاج را بعد از من بر هيچ كس مسلط نكن .)) خداوند هم دعاى او را به اجابت رسانيد و پانزده روز بيشتر از شهادت ((سعيد)) نگذشته بود كه حجاج بر اثر بيمارى سختى در بستر مرگ افتاد.
در مدت مرضش ، گاهى بى هوش مى شد و گاهى به هوش مى آمد. هنگام به هوش آمدن مى گفت : ((مرا با سعيد بن جير چه كار؟ در اين مدت هر وقت به خواب مى رفت و بى هوش مى شد مى ديد ((سعيد)) نزد او مى آيد و لباس او را مى گيرد و مى گويد: ((اى دشمن خدا! به چه جرم و گناهى مرا كشتى ))؟ در اثر ناراحتى و شكنجه روحى كه در خواب به او هجوم مى آورد، وحشت زده بيدار مى شد و فرياد مى زد. با اين وضع بود تا به درك واصل شد. اين عذاب دنيايى حجاج تا هنگام مرگ بود.


اما عذاب برزخى او  

حجاج نه تنها عذاب روحى خود را در دنيا ديد بلكه در عالم برزخ هم تا روز قيامت او را عذاب مى كنند و عذابهاى برزخى او متفاوت است . به چند نمونه از آنها توجه كنيد.
اشعث جدانى نقل مى كند: شبى حجاج را با بدترين حال در خواب ديدم . از او پرسيدم : خداوند در مقابل آن همه كشتار و اعمال ننگين تو چه كرد؟
گفت : ((به ازاى هر انسانى كه كشته بودم يك مرتبه مرا كشتند. گفتم : ديگر چه ؟ گفت : بعد از آن امر شد كه مرا به آتش برند. گفتم : ديگر چه كردند؟ گفت : اين شكنجه و عذاب تا روز قيامت ادامه خواهد داشت .(268)
نيز در اين رابطه عمر بن عبدالعزيز مى گويد: بعد از مرگ حجاج ، او را در عالم خواب به صورت يك لاشه گنديده ديدم . به او گفتم : ((خدا با تو چه كرد؟))
گفت : خداوند، براى هر كسى كه كشته بودم ، يك بار مرا كشت ، ولى در عوض قتل ((سعيد بن جبير)) هفتاد با مرا به قتل رسانيد.(269)
نوعى ديگر از عذاب برزخى حجاج كه يكى از بندگان خالص خدا با چشم خود تماشا كرد و براى مردم بيان نموده است را نقل مى كنيم :
شخصى گويد: در مسجد الحرام طواف مى كردم . چون به نماز مى ايستادم غلامى را مى ديدم كه با حال خضوع نماز مى خواند و با احدى سخن نمى گفت .
با خود گفتم : از اين غلام بوى آشنايى مى آيد. روزى به نزد او رفتم و گفتم : اى بنده خدا! لحظه اى توقف كن تا با تو سخن گويم . گفت : از مولاى خود اجازه ندارم ، امشب از او اذن مى طلبم و فردا سخن ترا گوش مى كنم .
روز ديگر پيش او رفتم و گفتم : به اين طريق كه عبادت مى كنى مى دانم در نزد خداوند متعال قرب و منزلتى دارى ، آيا تا حال هيچ از خداى خود خواسته اى كه برآورده شده باشد. گفت : آرى ، روزى در حال مناجات گفتم :
((خدايا! مردى از اهل آتش را به من بنما و نشان بده تا او را ببينم )).
ناگاه آوازى شنيدم كه گفتند: اى فلان ! به فلان وادى برو و مشاهده كن . چون به آنجا رسيدم شخصى را ديدم كه همه اعضاى او سياه شده است و آتش دروى افتاده بود. مار عظيمى بر گردن او پيچيده است و هر لحظه او رانيش مى زند. از او پرسيدم : اى بدبخت ! كيستى و در دنيا چه كرده و چه عملى انجام داده اى كه به اين عذاب گرفتار شده اى ؟
گفت من حجاج بن يوسف هستم . از براى ظلم و تعدى بسيار كه بر مسلمانان كرده ام مرا عذاب مى كنند، و آن نوع ديگر است .
اما اين عذابى كه الحال مشاهده مى كنى براى آن است كه روزى به عالمى ظلم كردم و او را رنجانيدم .
آن عالم دلش به درد آمد و مرا نفرين كرد و از نزد من آزرده خاطر بيرون رفت و اين عذاب كه مى بينى در اثر آن عالم است .
اين نيز يك نمونه از عذاب دنيايى و برزخى در مورد يكى از ستمگران تاريخ است . كه روياى صادقه عمر بن عبدالعزيز و مشاهده غلام ، نشان دهنده آن بود.


عذاب برزخى وزير و خليفه عباسى  

يكى از وزيران خليفه عباسى به عذاب برزخى گرفتار شد و عذابش آن قدر قوى بود كه به بدن او هم سرايت كرده و آن را سوزانده و شعله هاى آتش و دود آن از قبر بيرون آمده و فضا را آلوده كرده است .
صاحب كشف الغمه در باب كرامات حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام مى نويسد: از بزرگان عراق شنيدم كه يكى از خلفاء عباسى ، وزيرى داشت كبيرالشاءن ، داراى مال و منال و در اداره امور لشكرى و كشورى كوشا و توانا و سخت مورد علاقه خليفه بود.
وقتى آن وزير از دنيا رفت براى تلافى و جبران خدمتگزاريهاى او دستور داد جنازه او را در حرم مطهر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مجاور ضريح مقدس دفن كردند.
متولى حرم مطهر كه مردى باتقوا و خدمت گزار به حرم بود، آن شب را در رواق ماند و همان جا به خواب رفت . در عالم خواب ديد قبر وزير شكافته شد و آتش از آن شعله ور گرديد و از دودى كه در آن بود بوى گند استخوان سوخته بلند است و به طورى شعله زياد بود كه حرم و صحن پر از دود و آتش شد.
در اين هنگام مشاهده مى كند كه امام هفتم عليه السلام ايستاده و با صداى بلند متولى را صدا مى زند و مى فرمايد: اى متولى ! برو و به خليفه (نام خليفه را مى برد) بگو: بسبب دفن اين ظالم و مجاورت او در كنار قبر من مرا اذيت و آزار رساندى و ناراحتم كردى .
متولى ترسان و لرزان ، به طورى كه تمام اعضا و جوارح او را وحشت فرا گرفته بود از خواب بيدار مى شود و فورا آنچه را كه در خواب ديده و واقع شده بود مفصل براى خليفه مى نويسد و به او گزارش مى دهد.
خليفه هم ، همان شب از بغداد به كاظمين مى آيد و حرم را خلوت مى كند. دستور مى دهد قبر وزير را بشكافند و جسد خبيسش را بيرون آورده و جاى ديگر دفن كنند.
وقتى قبر را در حضور خليفه مى شكافند مشاهده مى كنند كه در قبر جز خاكستر بدن سوخته شده چيز ديگرى وجود ندارد و اثرى از بدن و حتى استخوانهاى وزير نيست .(270)


عذاب برزخى ماءمون الرشيد 

ماءمون الرشيد عباسى در اثر ظلم و جنايتى كه انجام داد و امام هشتم عليه السلام به شهادت رساند به عذاب برزخى دچار آمد و عذاب برزخى او چنين است .
شيخ محمد باقر مكى از بعضى موثقين نقل مى كند: وقتى به مسافرت مى رفتم وسط دريا گشتى شكست و من به جزيره اى افتادم . در آن جزيره ميمونى را ديدم كه از چاهى آب مى كشيد و در حوضى كه آنجا بود مى ريخت !
در اين حال مشاهده كردم ، فيلى از دور پيدا شد و تا كنار چاه آمد و آن ميمون را باز جر و عذاب كشت و به زير پاهاى خود نرم كرد و تمام آبهاى حوض را خورد و رفت . طولى نكشيد ديدم آن ميمون زنده شد و شروع به آب كشيدن كرد و داخل آن حوض مى ريخت . روز بعد ديدم همان فيل آمد ميمون را كشت و به زير دست و پاى خود نرم كرد و آبهاى حوض را خورد و رفت . باز ميمون زنده شد و شروع به آب كشيدن كرد.
مى گويد: من از ديدن اين امر عجيب بسيار متعجب شدم و در حيرت فرو رفتم . آن ميمون گويا فهميد كه من از اين قضيه در تعجب هستم . نگاهى به من كرد و گفت : اى فلانى ! مگر مرا نمى شناسى . گفتم : خير، جواب گفت : خدا لعنت كند دشمنان آل محمد را. آيا تا حال اسم ماءمون عباسى را شنيده اى ؟ گفتم : بلى ، گفت : من همان ماءمون الرشيد هستم . از وقتى مرده ام به سبب ظلمى كه به حضرت امام رضا عليه السلام كرده ام خداى متعال ، مرا به اين عذاب گرفتار كرده است كه هر روز آب بكشم و داخل اين حوض بريزم ، اين فيل بيايد مرا با اين نحو بكشد و آبهاى حوض را بخرد و باز خدا مرا زنده كند.
بدان كه خوراك من در اين جزيره از فضله هاى همين فيل است و كار من هم فقط آب كشيدن براى اين فيل مى باشد.(271)


عذاب برزحى ظالم  

ظالمان در عالم برزخ و قيامت به عذاب هايى مبتلا مى باشند كه دائما آنها را رنج مى دهد و راه نجات و خلاصى از براى آنان نيست و صحنه هاى عجيب و گوناگونى از براى ايشان خواهد بود كه يكى از ديگرى بدتر و خطرناكتر است و ظالمان با آنها دست بگريبانند. قرآن يكى از آن صحنه ها و عذابها را بيان مى كند مى فرمايد:
يوم يعض الظالم على يديه (272)
(اى محمد به خاطر بياور) ((روزى را كه ظالم دستهاى خود را از شدت حسرت و تاءسف و پشيمانى به دندان مى گزد و آنها را گاز مى گيرد.))
گاز گرفتن دستها با دندان ، شايد به جهت اين باشد، اشخاص ظالم هنگامى كه گذشته خويش را مى نگرند و ظلم هايى كه درباره مردم انجام داده اند مشاهده مى كنند، خود را مقصر و مجرم مى دانند و تصميم مى گيرند از خويشتن انتقام بگيرند و اين هم نوعى از انتقام است تا بتوانند در سايه آن كمى آرامش يابند و احساس راحتى كنند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: كسانى كه در دنيا ظلم و ستم ، به هم نوعان خود كرده اند فردا (در برزخ و قيامت ) هر دو دست خود از ناراحتى و حسرت با دندان مى گزند (و مى گويند: چرا در دنيا بندگان خدا را ظلم و ستم نموديم ؟) (273)
حذر كن زآنچه دشمن گويد آن كن
كه بر دندان گزى دست تغابن
يكى ديگر از عذابهاى برزخى و قيامتى ظالم اين است كه او دائما در تاريكى و ظلمت به سر مى بر و قبر ايشان به جاى اين كه نورانى و روش ‍ باشد تاريك و ظلمانى است ؛ زيرا چهره ظلم و ستم ، وقتى در عالم برزخ و قيامت ظاهر شود و بروز نمايد، قيافه و تجسم به خود بگيرد غير از ظلمت و تاريكى چيز ديگرى نخواهد بود(274). رواياتى در اين باره وارد شد. از جمله :
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بپرهيزيد از ظلم و ستم ؛ زيرا ظلم باعث تاريكى (قبر) و قيامت مى شود.(275)
نيز فرمود: بر شما باد كه از ظلم دورى كنيد؛ زيرا ظلم در پيشگاه خداوند موجب تاريكى و ظلمت روز قيامت است (276).
در حديث ديگرى است : شخصى آمد خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و عرض كرد: يا رسول الله ! دوست دارم روز قيامت ، در نور و روشنايى محشور شوم . فرمود: (در اين صورت ) به احدى ظلم و ستم نكن ، تا روز قيامت در نور و روشنايى باشى (277).


عذاب برزخى سلطان ظالم  

به يكى از پادشاهان ظالمى كه به واسطه ظلم بر رعيت و رياست طلبى در عذاب برزخى واقع شد و عذاب آن هم كند و زنجير و دود و آتش است توجه كنيد.
محمد شوشترى كه در اثر تصادف با اتومبيل از بين مى رود، به خواب يكى از دوستانش كه از اهل علم و معرفت است مى آيد و در عالم خواب او را با خود به وادى ((برهوت )) و جايى كه كفار و مشركان را عذاب مى كنند مى برد و مقدارى از عذاب و شكنجه كفار را به او نشان مى دهد و صداى ضربات شلاق هاى آتشين و داد و فرياد آن ها را به او مى شنواند.
اين عالم و دوست شوشترى مى گويد: وقتى با آن مرحوم به وادى ((برهوت )) رسيديدم ، عذاب و شكنجه اهل آن وادى را مشاهده كرديم . براى آن كه بدانيم آن ها را چگونه و براى چه عذاب مى كنند، در خواست كرديم يكى از كفار و دشمنان اولياء خدا را نزد ما آوردند تا چند سئوال از او بكنيم .
يكى از فرشتگان سر زنجيزى را كشيد و يك نفر را در حالى كه روى زمين كشيده مى شد و داد و فرياد او بلند بود از ميان دود و آتش بيرون آورد و به او گفت : هر چه ايشان مى پرسند همه را جواب بده .
ايشان نقل مى كند: مرحوم شوشترى از او پرسيد: چه كسى هستى ؟ چگونه در دنيا عمل مى كردى كه مبتلا به اين گونه عذاب ها شده اى ؟
در جواب گفت : سلطان يكى از ممالك اسلامى بوده ام و در دنيا به خاطر رياست طلبى ، ظلم زيادى به مردم آن كشور كردم ، صدها انسان بى گناه را در زندان ها و سياه چالها، دور از خانواده هايشان شكنجه داده و آن ها را به بدترين عذاب ها مبتلا كرده ام .
به علاوه ، با اولياى خدا و اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى مى كردم و نسبت به آن ها حسادت مى نمودم (و اين عذاب ها براى آن ها است ). لذا هر مقدار خداى تعالى مرا عذاب كند جا دارد و بيش از اين مستحق عذاب مى باشم .(278)


عذاب برزخى ياران ظالم  

تنها ظالمين گرفتار عذاب برزخى نمى شوند بلكه ياران ، كمك سواران و دوستان آنان هم به عذاب دچار خواهند شد.
مرحوم محمد شوشترى در عالم خواب به دوست خودش مى گويد: وقتى از دنيا رفتم روح مرا در وادى ((السلام )) نجف پيش اولياء اله بردند، يكى از علما كه در دنيا با هم رفيق بوديم مرا به آن ها معرفى كرد. آن ها هم ، دور مرا گرفتند و هر يك از احوال دوستانشان مى پرسيدند.
يكى از ايشان از شخصى سئوال كرد. او مردى گناه كار و از اعوان و همكاران ظلمه و در رژيم طاغوت با آنان بود.
گفتم : او چند سال است از دنيا رفته است . گفت : پس او نزد ما نيامده ، حتما اعمال زشتش دامن گيرش شده است و او را حبس كرده اند. سئوال كردم او را در كجا حبس مى كنند؟
گفت : معلوم نيست ، زندان هاى متعددى هست ولى بيشتر احتمال دارد او را در ميان قبرش زندانى كنند. گفتم : آيا مى توانم با او ملاقات كنم ؟
گفت : براى تو چه فايده دارد جز آن كه ناراحت شوى و براى او هم نمى توانى كارى انجام دهى . گفتم : پس همراه تو مى آيم شايد اگر قابل عفو باشد از حضرت مولا على عليه السلام بارى او تقاضاى عفو كنيم .
قبول كرده ، با هم به قبرستان رفتيم . همان طورى كه او گفته بود آن شخص ‍ را در قبرش ندان كرده بودند. از فرشتگان كه موكل او بودند اجازه گرفتيم با او ملاقات كنيم و با هر زحمتى بود او را ديديم .
پرسيديم : بعد از مرگ چه به سرت آمد؟ آهى كشيد و گفت : حال مرا مى بينيد، چند سال است كه از اين سلول تاريك قبر بيرون نرفته ام . وقتى حضرت عزرائيل با من روبرو شد با تندى و بدخويى جان مرا گرفت . همه ملائكه با خشونت و تندى با من رفتار كردند. وقتى مرا در قبر گذاشتند ماند اين بود كه در گودالى از آتش گذاشته اند، مى سوختم و در عذاب بودم .
تا اين كه حضرت على و ائمه عليه السلام را ديدم و از آن ها كمك خواستم . فرمودند: در دنيا ما را فراموش كردى و دوستان ما را اذيت نمودى . اكنون بايد تا مدتى كفاره كناهانت را بپردازى . بالاخره اعتنايى نكردند و مرا اين جا گذاشته اند. به ايشان گفتم : دستم به دامنتان ، شما كه آزاديد به پسرم بگوييد تا از مردم براى من طلب رضايت كند، و از مال خودم به فقرا خيرات نمايد و پولى به كسانى بدهد كه ده هزار صلوات بفرستند و ثوابش ‍ را به روح من نثار كنند شايد از اين مهلكه نجات پيدا كنم .(279)


عذاب برزخى زنان  

در اين جا به عذاب برزخى دسته اى از زنان مجرمى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج آن ها را ديد توجه فرماييد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: روزى من و فاطمه بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد شديم ديديم آن حضرت به شدت گريه مى كند. عرض كردم : يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت باد. چرا مى گرييد؟
فرمود: يا على ! شبى كه مرا به معراج و آسمان ها بردند زنان امتم را در عذابى سخت دچار مى ديدم ، حال به فكر آن ها افتادم و از شدت عذابى كه بر آن ها وارد مى شد مى گريم .
زنى را ديدم كه به موهاى خود آويخته شده و مغز سر او در اثر حرارت و گرمى آتش به جوش آمده بود. او زنى بود كه موهاى خود را از نامحرم نمى پوشانيد.
زنى را ديدم كه به زبان آويخته شده بود از آب سوزان جهنم در حلق او مى ريختند. او زنى بود كه با زبان ، شوهر خود را اذيت مى كرد.
زنى را ديدم كه به پستان هاى خود آويخته شده بود، و او زنى بود كه شوهرش را به خود راه نمى داد و از رختخواب دور مى كرد و مانع مقاربت او مى شد.
زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير او شعله مى كشيد. او زنى بود كه براى غير شوهر زينت مى كرد.
زنى را ديدم كه پاهاى او را به دست هايش محكم بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند (و او را نيش مى زدند). او زنى بود كه بدن و لباسش دائما كثيف بود و از جنابت و حيض غسل نمى كرد و خود را تميز و پاكيزه نگه نمى داشت ، به نماز اهميت نمى داد و براى آن وضو نمى گرفت .
زنى را ديدم كه در تنورى از آتش به پاهاى خود آويخته شده (و سر او آويزان بود) او زنى بود كه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت .
زنى را ديدم كه كور و كر و گنگ بود و در تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از بينيش خارج مى شد و بدنش در اثر جذام و برص قطعه قطعه شده بود. او زنى بود كه بچه از زنا به وجود مى آورد و او را به گردن شوهر مى انداخت .
زنى را ديدم كه گوشت هاى بدن خود را از جلو و عقب با قيچى هايى از آتش قيچى مى كرد. او زنى بود كه خود را به نامحرم عرضه مى كرد و باكى از زنا دادن نداشت .
زنى را ديدم كه دست ها و صورت او آتش گرفته بود و روده ها و چيزهاى اندرون خود را مى خورد. او زنى بود قواده (زنى كه دلال است ، زنان را براى مردان بياورد و واسطه زنا باشد.)
زنى را ديدم كه صورتش مانند صورت سگ بود و آتش از عقب او داخل مى شد و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه با گرزهاى آتشين بر سر و بدن او مى كوبيدند. او زن غنا خوان و آرايش گر و نوحه كننده و حسود بود.
سپس آن حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهر خود را به غضب آورد و او را ناراحت كند، خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.(280)


اما عذاب زناكاران در عالم برزخ  

روزى ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شب گذشته دو نفر پيش من آمدند و گفتند: با رسول الله ! با ما حركت كن . اطاعت كردم و با ايشان حركت نمودم تا به سرزمين مقدسى رسيديم . در آن جا به تنورى برخورد كرديم كه از آن صداى ضجه و ناله و استغاثه بلند بود.
موقعى كه در آن نگاه كرديم ، مردان و زنان عريانى را مشاهده نموديم كه از زير پاى آنان شعله هاى آتش بيرون مى آمد و آن ها در اثر سوزش ، ضجه و ناله مى كردند.
گفتم : ((سبحان الله )) اين ها چه كسانى هستند؟
گفتند: ايشان مردان و زنانى هستند كه در دنيا مرتكب عمل زنا بودند و آنان تا روز قيامت در ميان اين تنور و شعله هاى آتش خواهند بود و عذاب و جزاى آنان ادامه خواهد داشت !(281)
نيز فرمود: هر كس با زن مسلمان يا يهودى و نصرانى و مجوسى يا كنيزى كه آزاد باشد زنا كند و بدون توبه و با اصرار بر اين گناه از دنيا برود، خداوند متعال سيصد در عذاب را در قبرش باز مى كند كه از هر درى مارها، عقرب ها، افعى ها و اژدهاهايى از آتش بيرون آيند و او را نيش زنند كه در اثر آن ، بدنش آتش گيرد و تا روز قيامت بسوزد.
چون از قبرش بيرون آيد، مردم از بوى زننده و گندش اذيت و ناراحت مى شوند و با همان بو شناخته مى شوند و همه اهل محشر مى دانند او زنا كار است تا اين كه (خداوند) امر كند او را داخل آتش نمايند.(282)
نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند و در آن جا سير دادند به زنانى برخورد كردم كه به پستان هاى خود آويزان بودند.
گفتم : اى جبرئيل ! اينان چه كسانى هستند؟ عرض كرد: يا رسول الله ! زنانى زناكار هستند كه از راه زنا اولاد به هم رسانيدند و اموال شوهران را به ارث ، به آن ها دادند. (و اين فرزندان نامشروع را به گردن شوهران خود مى انداختند).(283)
نيز آن حضرت فرمود: زن شوهر دارى كه در رختخواب غير از شوهر خود بخوابد (كنايه از اين كه زناكار باشد) بر خداوند متعال حق است اول او را به قبر شكنجه و عذاب كند و بعد از آن در قيامت او را به آتش جهنم بسوزاند.(284)
اما عذاب آخرتى زناكاران ، قرآن در اين باره مى فرمايد:
و لايزنون و من يفعل ذالك يلق اثاما (285)
(از جمله صفات نيك بندگان خدا اين است كه ) ((آنان زنا نمى كنند، و هر كس چنين عمل زشتى انجام دهد عقوبت و مجازاتش را (در قيامت ) خواهد ديد.))
كلمه (اثاما) كه در آيه آمده است مفسرين اين طور معنى كرده اند: يكى از وادى هاى جهنم است و آن پر از مس مذاب و گداخته مى باشد و سرچشمه آن از شكاف و گودالى در جهنم است . چند طايفه در آن جاى دارند.
1- كسانى كه غير از خدا را عبادت كنند. 2- كسانى كه آدم كش و قاتل باشند. 3- زناكاران ، كه عذاب اين طايفه در آن وادى دائما اضافه مى شود.(286)
از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: وقتى قيامت بر پا شود خداوند متعال دستور دهد كه بادى به وزد و بوى گندى كه تمام اهل محشر را ناراحت و اذيت مى كند به مشام آنان برساند.
در اين بين ، منادى پروردگار ندا كند: اين بوى فرج هاى زنان زناكار مى باشد كه همه اهل عرصات را ناراحت و اذيت كرده است .(287)


next page

fehrest page

back page