شبى در برزخ

حسن عسكرى راد

- ۳ -


پس آنچه تاكنون برايت گفتم و تو هم قسمتى از آنها را شاهدى و كشف مى كنى ، مربوط به برزخ گنه كاران است و روحت امشب فقط با ارواح اين گروه مردگان ديدار كرده است . يادت باشد كه گفتم بدنت در آن دنيا است و زنده است و تو به دليل وابستگى به آن دوباره به همان جا باز خواهى گشت .
سيد صادق گفت : آقا، آيا مى توانم با اينها كه ضجه و ناله مى كنند مثل شماسؤ ال و جواب داشته باشم ؟ گوژپشت جواب داد: بستگى به موقعيت دارد. شايد با بعضى نتوانى ، امّا از مشاهده حال زارشان مى توانى پى ببرى كه به آنها چه مى گذرد.
بخش سوم : كيفر رشوه خوارى
1. درد دل با همسر
سيد بعد از اينكه گفتگو، تقريبا به رازى بزرگ پى برده و از گذشته اش سخت پشيمان شده بود با دستپاچگى بيشتر به سراغ آنهايى كه نزديك ترش بودند رفت و به يكى از آنها كه لبى آويخته و دستانى مرتعش داشت گفت : آقا، آقا! شما را چه مى شود؟ چرا اين قدر بى تابى مى كنى ؟
آن مرد رنگ پريده كه از شدت ناله و فرياد صداى سيّد را نمى شنيد، با خود مى گفت :
همسرم ! اين جا نيستى تا حال زارم را ببينى . اگر چه در دنيا قدرت را ندانستم و با بهانه جويى هاى بى مورد اغلب بر سرت داد و فرياد مى كشيدم و گاهى كتكت مى زدم ، امّا امروز شما بگذر، بزرگوارى كن از خدا بخواه كه از تقصيرات من بگذرد. يادت مى آيد كه بين من و تو بر سر كيفيت زندگى دعوا بود و تو حاضر نبودى براى چند روزه حيات گذرا از مال حرام بخورى ؟ هيچ وقت يادم نمى رود تو بارها...
در اين جا صداى خشن و كريهى رشته افكار سيّد را پاره كرد. او چشمانش را به فضا دوخت تا جهت صدا را پيدا كند كه دهانش از تعجب باز ماند. او چهره مخوفى را كه حدود دو متر قد داشت ديد كه از بالاى سر مرد معذب با اشعه قرمز رنگ به شكل مورب بر سر و صورت او نيزه مى زد و با هر كلمه اى كه از او در فضا موج مى انداخت ، همراه با باز و بسته شدن چشمان او به شدت آزارش ‍ مى داد.
و سيّد از زبان گناهكار شنيد كه او از زبان همسرش مى گويد: (( احمد! به تو نگفتم من در جلسات درس عقايد زياد شركت مى كنم . رشوه خوارى تحت هر نام ، حرام و از گناهان كبيره است . نگذار زندگى مان با پول حرام اداره شود. اگر بچه هايمان از حرام تغذيه كنند در كيفيت رشد و شكل گيرى شخصيت و خلاصه در هويت فردى و ساختار اجتماعى آنان تاءثير خواهد گذاشت . آنها چرا بايد به سبب خطاكارى و سهل انگارى هر دويمان فدا شوند؟ خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده (هر دو) را در قيامت كيفر سخت خواهد داد. ))
بعد از پايان نقل قول ، فضا آرام شد و ناشناس ادامه داد: من چقدر لجباز بودم و زير بار نمى رفتم و هميشه مى گفتم : چه اشكالى دارد؟ كسى كه خودش حاضر است بابت انجام دادن كارش به من انعام بدهد يا براى زودتر انجام شدن كارش حق الزحمه اى پرداخت كند كجاى اين عمل حرام است ؟ و تو مى گفتى ...
مجددا همان وضيعت قبلى تكرار شد و روح برزخى در برابر هجوم اشعه مرموز در امان نماند و با تحمل همه آن عذاب ها از زبان همسرش چنين ادامه داد: (( آخر، اشكال همين جاست . مردم مى دانند كه اگر به شما و برخى از كاركنان امثال شما در ادارات رشوه ندهند، پرونده شان در جريان نمى افتد. شما در حين انجام دادن كار آنقدر طفره مى روى و ارباب رجوع را امروز و فردا مى كنى كه مردم مجبور شوند مشكلشان را با پارتى و يا با دادن رشوه و جلب رضايت شما حل كنند. ))
پس از اندكى سكوت ، ناشناس با دو دست بر سرش كوفت و ناله سر داد: اى واى بر من ، كه چه مشكلاتى براى مردم آفريده ام ! وقتى كه درد دل گناهكار به اين جا رسيد و صادق با چشمان زل زده همه حرفهاى او را شنيد، يك باره از جا كنده شد و بى اختيار فرياد زد: مرد بيچاره ! راستى همسرت اين قدر با خدا بود و تو را از عمل زشتت باز مى داشت ؟!
او آه سردى كشيد و گفت : بله درد من بيشتر همين جاست . آن زن فداكار مدام مرا نصيحت مى كرد و عكس العمل ناخوشايند حرام خورى و مكافات آن را بعد از مرگ به ياد مى آورد، امّا من زير بار نمى رفتم . همسرم نه تنها مرا از اين بلاى اجتماعى بر حذر مى داشت ، بلكه آن چنان قانع و صرفه جو بود كه نكند من از بابت سختى زندگى و مشكل تاءمين هزينه هاى اضافى به رشوه خوارى كشيده شوم .
2. من كارمند بودم
سيد صادق سرگردان با طنز گفت : جدا حالا متوجه شدى كه از بابت همان پول هايى كه به قول خودت از مردم رشوه گرفتى ، دارى اين طور عذاب مى كشى ؟
ناشناس آه سرى كشيد و گفت : چگونه باور نكنم ، در حالى كه همه ذرات وجودم صورت حقيقى عذاب را ادراك مى كند. من فعلا در جهنم را به سوى خود گشاده مى بينم و از حرارت آتش آن ، همه هستى ام در التهاب است . (15) اى واى ، كه در قيامت چه خواهم كشيد و چه سرنوشتى خواهم داشت !
صادق براى تكميل اطلاعات خود با ترديد گفت : هنوز نمى توانم باور كنم . آخر چطور ممكن است پولى كه مردم خودشان با ميل و رغبت بابت پيشرفت كارشان مى دادند به گفته شما رشوه تلقى شود و براى آن اين همه عذاب در پى داشته باشد؟
ناشناس ، سرش را به علامت استفهام انكارى تكانى داد و گفت : گفتى با ميل و رغبت ؟ كدام ميل و رغبت ؟ در كجا؟ براى چه منظور و هدفى ؟ آقاى بى خبر، اين گفته من نيست . اين قول خدا و پيامبر است (16) ، هر چند كه با عملكرد من و امثال من در برخى موارد، مردم چاره اى جز اين نداشتند كه تنها با پارتى بازى يا پرداخت رشوه به حقشان برسند. آخر در حقيقت من و امثال من مقصر بوديم كه آنها نيز به اين گناه آلوده شوند وانگهى من از بابت همان كارى كه از مردم حق حساب مى گرفتم از دولت حقوق مى گرفتم ؛ حق نداشتم به هيچ بهانه اى از بندگان خدا وجهى دريافت كنم (17) .
صادق با تعجب پرسيد: پس شما كارمند دولت بوديد؟
او با تاءسف گفت : آرى ، من در اداره ... كارشناس امور... بودم . با نظر و ارزيابى مال من بود كه پروانه جواز صادر مى شد. من در كارم خيلى سختگير و بى گذشت بودم ، نه براى اين كه قانون درست اجرا شود. منظورم از آن همه بحث از قانون اين بود كه همه بدانند تا سر كيسه را مثلا شل نكنند مشكلشان حل نمى شود. البته در همان اداره ، كارشناسان با ايمان و وظيفه شناسى هم بودند كه دينارى از مردم حق حساب بگيرند. هميشه بين من و آنها از بابت همين اخاذى و رشوه گيرى شكر آب بود و روزگار مردم با اين اعمال ناپسندم سياه بود. آنها بارها مرا از اين رفتار نامشروع هشدار داده بودند، امّا من هر بار با توجيه و تاءويل و هوچيگرى خاص ، آن انسانهاى پاك و مخلص را به باد انتقاد مى گرفتم و تهديد مى كردم كه حق ندارند در تشخيص و ارزيابى هاى من دخالت كنند.
سيد با نگرانى پرسيد: چرا همان وقت كه همه شما را از زشتى كارت برحذر مى داشتند، چاره كار نكردى ؛ يعنى حرف آنها را نمى فهميدى كه چه مى گويند؟
ناشناس دردمند پاسخ داد: چرا، امّا زشتى و زيبايى اعمال هر كس به ميزان ايمانى است كه از قلبش سرچشمه مى گيرد. وانگهى هر كس بعد از يك غفلت و انجام دادن گناهى فورا بايد به فكر چاره (توبه و جبران) شود. وقتى در پى اولين گناه ، راه بر نفس اماره بسته نشد و تكرار آن به صورت اعتياد درآمد قلب گناهكار تاريك مى شود و خود او هم زشتى آن را براى خود و ديگران با توجيه و تاءويل مى پوشاند! بنابراين ، من حالا خوب مى فهمم ، آن مردان خدا چه مى گفتند و چرا اصرار داشتند مرا از اعمال خلاف شرع و ناپسند رشوه گيرى برخذر دارند.
3. حق الزحمه يا رشوه
سيد كه در پايان اين گفتگوى عبرت انگيز با ناشناس ، تازه گرفتارى مردم كوچه و محله شان به اين بليه ناهنجار در برخى از ادارات برايش تداعى شده بود، گفت : پس بى ترديد، برخى از كاركنان دولت كه مستقيم و غير مستقيم به مردم وانمود مى كنند دارند كارشان را راه مى اندازند و از بابت همان خدمت بايد حق الزحمه نيز دريافت كنند، رشوه است ؟
او بى معطلى گفت : من دارم از بدبختى خودم مى نالم و مى سوزم . من نمى دانم مردم با چه نيتى چه مى كنند. هر كس مى داند خود چه مى كند و بايد يك روزى مثل من جوابگوى عملش در پيشگاه خداوند باشد. فقط اين نكته را مى دانم كه كارمند دولت بابت كارش از دولت و بيت المال همان مردم حقوق مى گيرد. اگر كارى قانونى است بايد انجام دهد و اگر قانونى نيست انجام دادن آن نيز خلاف مصلحت جامعه است ، پس در هر صورت به هيچ بهانه اى حق ندارد از مردم بابت انجام دادن كارشان چيزى دريافت كند كه اين نوع دريافت چون با برقرار و با چشم داشت قبلى است ، لذا در عرف عمومى به نام هاى مختلف حق الزحمه ، حق حساب ، هديه ، انعامى ، حق التحرير و... رايج است و همه اين اخاذى ها تحت هر نام بر تباهى فرهنگ اجتماعى دامن مى زند و در قالب رشوه ، عملى است حرام و در پيشگاه خدا براى هر دو طرف مستوجب كيفر و مجازات است . سيّد با عجله پرسيد: پس هديه موردش كجاست ؟
ناشناس جواب داد: هديه به معناى تحفه و ارمغانى بلاعوض است كه بين انسانها خصوصا دوست و فاميل فقط به قصد ازدياد پيوند و محبت داده مى شود نه به منظور ديگر. وانگهى نيت آدمى در اين قبيل موارد حائز اهميت است . تنها در يك مورد (خوب دقت شود) اگر بدون تبانى يا چشم داشت قبلى ، كارى در مجراى درست و قانونى انجام گيرد و صاحب كار فقط به قصد ارج نهادن به حسن عمل كارمند، هديه اى در پايان كار به وى تقديم كند شايد رشوه تلقى نشود، هر چند كه تشخيص مرز اين دو عمل بسيار حساس است و بهتر آن است كه به منظور دور ماندن از مظان تهمت از پرداخت و دريافت اين نوع حق شناسى هم احتراز شود.
و سيّد با علامت تاءييد در دنباله حرف هاى ناشناس با خودش گفت : بله ، درست است كه اين نوع دريافت وجه از مردم رشوه است . رشوه كه شاخ و دم ندارد. كارمند رشوه خوار تا توجيهى براى اعمالش نداشته باشد نمى تواند از مردم اخاذى كند. گاهى او با قيافه حق به جانب وانمود مى كند كه متاءسفانه صاحب كار تقاضايش خلاف قانون است و او چون نماينده قانون است ، حق ندارد خلاف قانون عمل كند! بيچاره مردم كه با همين اشكال تراشى ها و ايرادگيرى ها، دچار دردسر مى شوند و براى اينكه در بن بست قانون گير نكنند و پرونده شان به عقب نيفتد با التماس و التجا اصرار مى كنند كه هر طور هست ، ايشان محبت كنند و يك راه قانونى پيدا كنند. آن وقت همين آقاى نماينده ، قانون ، ابتدا بر صاحب پرونده منت مى گذارد، سپس به ميزان وجهى كه از وى دريافت مى كند با ژست مجرى قانون ، مشكل لاينحل ارباب رجوع را مثلا حل مى نمايد.
واى بر چنين كارگزار و نماينده قانون ! راستى چقدر، آدم بايد پست و ضعيف باشد تا بابت اجراى قانون و انجام دادن يك امر قانونى از تشكيلات دولت حقوق بگيرد و در لباس قانون ابتدا، ارباب رجوع را به اصطلاح سنگ قلاب كند و كارش را غير قانونى جلوه دهد، آن وقت (جناب ايشان) براى همان كار غير قانونى مثلا راه قانونى پيدا كند تا بتواند از مردم ، بابت همان كار با نام حق الزحمه رشوه بگيرد. چه بسيار مردمى كه روزانه در ادارات و شركت ها گرفتار اين نوع كاركنان خدا نشناسند كه دارند هر روز به بهانه هاى مختلف هم از توبره مى خورند و هم از آخور! آنها به منزله زالوهاى خون آشامند كه خون مردم را مى مكند، آن وقت نام اين كارشان را مى گذارند انجام وظيفه ! اين قبيل كاركنان انتظار دارند، مردم زحماتشان را ارج نهند و قدر آنها را هم بدانند...
معمولا طرز تفكر آنان اين است كه زندگى خرج دارد، بايد پول درآورد تا خوب آن را گذراند. حالا از چه راهى برايشان فرق نمى كند. برخى از آنان به محض اين كه به پست و مقامى مى رسند، حق مردم را فراموش مى كنند و با توجيهات مختلف از بيت المال مى چاپند و خرج زندگى بى در و دروازه شان مى كنند. با آن كه زمانه و زندگى سراسر پند است ، امّا نمى خواهند بفهمند كه سرانجام روزى انتقام پس خواهند داد. آنان اگر چه ممكن است گاهى در دستگاه باز و گسترده دولتى با حيله و نيرنگ ، چند صباحى از مؤ اخذه بگريزند و مجازات نشوند، امّا نمى پذيرند لابد دليلى دارد كه هرچه به دست مى آورند برايشان بركت ندارد. آيا شده يك بار با خودشان خلوت كنند و از خود بپرسند كه با اين پولهاى مردم كه صرف زندگى مى كنند، مى توانند انتظار داشته باشند فرزند سالم و شايسته اى هم داشته باشند؟ آنها در دنياى خود به اشكال مختلف تاوان پس مى دهند.
ناشناس با همه غصه اى كه وجودش را مى آزرد به حرف آمد و گفت : آقا، شما با كى حرف مى زنيد؟
سيد كمى درنگ كرد و گفت : نمى دانم ، با تو، با آنها، با خودم ! امّا اين را مى دانم كه خوى آدمى اين است تا در زحمت نيفتد عموما همه اعمالش را بر اساس خواسته نفس خويش توجيه مى كند. اكثر آدم ها آنطور كه خود مى خواهند همه چيز را تفسير مى كنند و زندگى را از عينك شخصى خويش مى بينند. اينها حتى اصرار دارند زشتى اعمالشان را جلوه زيبايى بدهند، امّا غافل از اينكه هر عملى عكس العمل خودش را مى طلبد. بارها اتفاق افتاده كه اين قبيل آدم ها در بن بست عجيبى افتادند، امّا هيچ وقت به روى خود نياوردند كه دليل اين همه نابه سامانى زندگى شان چيست ، مثلا با اين همه درآمدى كه دارند چرا بايد گرفتار تنگى معيشت و يا دچار دردسرهاى ديگر شوند و...
ناشناس دنباله آن را گرفت و گفت : آنها با تارهاى ضخيمى كه به دور خود تنيده اند، هيچ وقت معناى درست حيات را درك نمى كنند تا وقتى كه مرگ فرا رسد و پرونده زيستن در دنياى مادى شان بسته شود. اينها بعد از مردن تازه خواهند فهميد چه اتفاقى افتاده است !
4. آرزوهاى دور و دراز
سپس ناشناس كه خود را در عذاب حسرت گذشته و رؤ يت منظره هولناك پيچ و تاب آتش چندين گناه بزرگ مى سوخت ، وقتى زمزمه آگاهانه سيّد را تا اين جا همراهى كرد، صيحه اى زد و فرياد كشيد: اى واى بر من و آرزوهاى دور و دراز من ! (18) اى دل غافل ، چرا ماديات و زرق و برق زندگى برايم هدف بود؟ اى نفس سيه بخت ، يادت هست كه هميشه غبطه كسانى را مى خوردم كه زندگى اشرافى داشتند. آيا يادت هست كه چطور مدام آرزو داشتم مثل آنها خانه نمونه ، اتومبيل لوكس ، اسباب و اثاثيه مدرن و مجموعه اى از وسايل تجملى غير ضرورى داشته باشم امّا... امّا نه تنها به آنها نرسيدم كه خوب شد نرسيدم بلكه همان تفكر و انديشه دنياطلبى كار مرا ساخت و هر اندازه از مال دنيا جمع كردم و به آنها دل بستم ، غير از پاسخگويى بعدى حلال و حرام آنها هم اكنون عذاب خاصى را به دوش مى كشم .
بله ، حالا مى فهمم كه زينت ها و زيورهاى مادى و مال دنياست . (19) و تنها به درد حيات دنيوى مى خورد و براى طالب آن ، به نسبت نگاه و نگرش به آنها كه وسيله تلقى كند يا هدف ، در سفر آخرت بازتاب خواهد داشت . و من با آن دلبستگى هاى نفسانى حيات اخروى را از دست دادم . آخر، آخر چرا من براى خوشى موهوم چند روزه دنياى فانى ، حيات ابدى خود را تباه كردم ؟ من مى دانم با گناهان سنگينى كه دارم عذابم سنگين است ، خصوصا با رشوه هايى كه از مردم گرفته ام ، تقريبا راه نجات بر من بسته است .
پس در ادامه زارى اش دوباره همان گفته هاى قبلى خود را تكرار كرد و به صورت پيام بى حاصل ، خطاب به همسرش گفت : خانم فداكارم ، بيا و به حال من بيچاره رحم كن ، لااقل تو از حقت بگذر شايد تخفيفى در عذابم داده شود. من در شب اول بعد از مرگ به اندازه كافى فشار قبر ديده ام ، حالا مى فهمم كه حق با تو بود. تو خيلى خوب بودى كه براى نجات من ، حتى در برابر تندى ها و دشنام هايم عكس العملى نشان نمى دادى و با شكيبايى خاص مى گفتى : (( احمد! تو را به خدا واگذار مى كنم )) .
و اين جا يك بار ديگر اشعه قرمز، بر سر و صورت وى نيزه مرموز كوبيد و او هم داد مى زد: اى واى ! خداى من خودت رحم كن . چقدر بد كردم كه حالا بد مى بينم !
بخش چهارم : قصه زن غيبت كننده و نمام
1.منظره تاسف بار
سيد كه با كنجكاوى هايش لحظه به لحظه با چشم و گوش ، صداى ناله هاى دردمندان برزخ را تعقيب مى كرد. ضمن تاءسف از گذشته تباه شده ناشناس (احمد) منظره تاءسف بار ديگرى توجهش را جلب كرد. او زنى را ديد كه با ناخن ، صورت سوخته اش را مى خراشد و از شدت غم و درد و افتادن در عذاب وادى برهوت ، زبان خود را مى جود و آب دهانش از دو گوشه لبش بى اختيار جارى است . كمى به سمت او پيش رفت تا شايد بهتر ناله او را بشنود و از دردش باخبر شود. او مى گفت :
آه خدا! چه بد كردم ! خداى من بيش از اين رسوايم مكن ! بارها شنيده بودم كه غيبت و سخن چينى حرام و هر دو از گناهان بزرگند. من به اهميت و سختى عذاب آنها پى نمى بردم . بارها با خودم مى گفتم : دارم صفت ديگران را مى گويم . اما... امّا حالا... اى واى بر من !...
سيد با شگفتى فراوان در ميان حرف هاى آن زن دويد و گفت : مگر گفتن عين صفت ديگران حرام است ؟
زن دردمند ابتدا نگاه مبهم و مجهولى به سيد، سپس با احساس شرم و گناه بيشتر پاسخ داد: كسى كه راضى نباشد، البته كه حرام است و گناه دارد. (20) سيّد دوباره گفت : چه كسى راضى است كه در غيابش بدگويى شود. اگر اين ، درست باشد پس اكثر مردم گرفتارند. مگر نه ؟
زن گناهكار نگاهش را به نقطه نامعلومى مى دوخت ، آن گاه از شدت عذاب ، ناله اى سر داد و گفت : آخر چرا آدمى تا زنده است خودخواه است ! خوب ، بله كه درست است ، بله كه خيلى ها گرفتارند. چطورى ديگران راضى بشوند؟ معلوم است هيچ كس راضى نخواهد شد كه در نبود او از بدى هايش بگويند. براى همين است كه اين پشت سر گويى را حرام و حتى از عمل زشت زنا بالاتر دانسته اند. (21)
سيد با شگفتى گفت : يعنى چه ؟ چطور مى شود كه غيبت از زنا شديدتر باشد؟ زن رسوا كه خود سخت آشفته بود، ابتدا نخواست بيشتر چيزى بگويد، امّا با اصرار سيّد خصوصا كه اميدوار شد شايد با ذكر اين حقايق و بيدارى سيد، گشايشى در شكنجه هاى روحى اش حاصل شود، پس لب به بيان مطالب بيشتر باز كرد و گفت : آخر گناه زنا اگر به زور يا محصنه نباشدمربوط به حق خداست و دايره تاءثير اجتماعى آن كمتر، هر چند ازدياد و شيوع آن هم خطرات و نگرانى هاى اجتماعى ديگر دارد، امّا با توبه جدى بيش از مرگ (اگر خدا بخواهد) گناهكار نادم بخشيده مى شود، در حالى كه گناه غيبت ، غير از حق خدا حق مردم هم هست و با توبه بعد از گناه ، غير از خدا جلب رضايت بنده هم لازم است .
تاءثير سوء غيبت از همان لحظه وقوع شروع مى شود و ممكن است براى يك مورد آن ، عوارض بدبينى ، بى اعتمادى ، سوء تفاهم ، برافروخته شدن آتش خشم ، قطع رحم ، شعله ور شدن حس انتقام ، ناسزاگويى ، تهمت هاى بعدى ، اختلاف و درگيرى خانوادگى و گاه قبيله اى و اجتماعى و قتل نفس و ساير فجايع را در پى داشته باشد كه عموما هر يك جداگانه از گناهان كبيره اند. تازه اينها پى آمد زيان معنوى است و چه بسا كه زيان مادى آن كمتر از زيان معنوى آن نباشد. پس اگر قبح غيبت از بين برود و در جامعه به صورت يك بيمارى شايع شود، خسارت جبران ناپذير اجتماعى را به دنبال خواهد داشت كه فقط خدا مى داند.
سيد گفت : تا يادم نرفته مى خواهم بدانم مگر گناه زناى به زور و محصنه شديدترند كه شما در ابتدا اشاره و آنها را استثنا كردى ؟
زن گرفتار گفت : بله كه شديدترند! در مواردى كه زنان به زور وادار به زنا مى شوند يا زنانى كه همسر دارند تن به زنا مى دهند، نه تنها عمل زشت زنا صورت مى گيرد كه در حقيقت حقوق انسان هايى نيز مورد تجاوز قرار مى گيرد و به شدت آن مى افزايد.
2. طوفان در برزخ
سيد دوباره به حرف اول برگشت و گفت : به نظر شما ريشه اصلى گناه غيبت اين كه اين همه مفسده اجتماعى دارد چيست ؟
زن شوريده ، هنوز پاسخ نداده بود كه يك باره لرزه شديدى همه جا را تكان داد و همراه رعد و برق سنگين ، طوفانى از گرد و خاك به هوا برخاست و متعاقب آن ، فضاى برزخ در تاريكى مطلق فرو رفت و كسى نتوانست جايى را ببيند. صداها و ناله هاى برزخيان در سينه ها حبس شد. سكوت معنا دار محيط در وحشت فزاينده فرو رفت . عقلش به جايى نرسيد و خود را ملامت كرد كه نكند اين سؤ الش اين همه وحشت را به وجود آورده است . پس خود را تسليم قضا و قدر كرد و در پى آن ، ناگهان آواى بلند ناشناسى در سكوت اسرارآميز برزخ چنين طنين انداخت :
خودخواهى !
سپس دو بار ديگر امّا نه به شدت اول تكرار كرد: خودخواهى ، خودخواهى ! و خاموش شد و متعاقب آن ، طوفان آرام گرفت و همه چيز به حال اول برگشت ناله هاى گنه كاران از سرگرفته شد و هر كس به ميزان رنج و شكنجه عذابش ، جزع و فزع را آغاز كرد.
زن نگون بخت نيز در حالى كه صورتش را مى خراشيد و بر اثر جويدن شى ء ناشناخته اى ، آب دهانش از دو گوشه لبش جارى بود و بوى عفونت آزار دهنده اى مى داد، خطاب به سيّد گفت : حال دريافتى كه ريشه غيبت از چيست ؟ و در پى آن نتوانست راست بماند و پاهايش به جلو قوس برداشت و پشتش هم كمى خم شد.
سيد كه هنوز گيج بود و از جو ترسناك چند لحظه پيش در نيامده بود، با پاسخ زن به خود آمد و گفت : بله ... بله ... البته ... فهميدم كه ...
و زن حرف او را قطع كرد و گفت : خودخواهى نه تنها ريشه اصلى غيبت كه سرچشمه بسيارى از گناهان است . (22)
سيد مجددا گفت :... بله ... خودخواهى منشاء بسيارى از زشتى ها، كجروى ها، ستم ها و جنايت هاست .
و زن ادامه داد: آرى ، اى انسان ، تو را چه شد كه به خداى كريمت مغرور شدى و نافرمانى اش كردى ؟! (23)
و خود او در جواب خويش در حالى كه عده زيادى از برزخيان نيز وى را همراهى مى كردند يك صدا گفتند: خودخواهى .
غلغله اى شد. صداى هماهنگ در فضا پيچيد و منظره رعب آورى به وجود آورد و او مجددا با صداى بلند گفت : آدمى چرا ناشكيبا و حريص است ؟ (24)
همه يك صدا گفتند: به سبب خودخواهى .
و چرا طغيان مى كند و تا خواسته هايش تاءمين نشود دست بردار نيست ؟ (25)
جواب اين بود: به دليل خودخواهى .
و ادامه داد: بله ، اختلافات زن و شوهر، كشمكش هاى خانوادگى ، نزاع و درگيرى هاى قومى و قبيله اى ، جنگ هاى خونين تاريخى گذشته و حل ، تعصبات فردى و اجتماعى ، افكار و انديشه ناسيوناليستى (ملى گرايى) و... همه اش از يك چيز نشاءت مى گيرد و آن نيست جز يك صدا گفتند:خودخواهى .
همه مفاسد اجتماعى و همه گناهان انسان از كوچك و بزرگ و خلاصه ، همه حب و بغض هاى فردى و اجتماعى از يك ريشه آب مى خورند، بله از يك ريشه و آن يعنى حب نفس يا خودخواهى ، خودخواهى !
3. خودخواهى يا عشق پاك
از اين جا سخن زن معذب ملايم و آرام شد و گفت : بهتر است بگويم ، بسيارى از عشق ها و اظهار ارادت ها، حتى عبادات بسيارى از آدم ها كه به علت ترس از عقاب جهنم و يا به طمع ثواب و پاداش بهشت انجام مى شود، ناشى از خودخواهى است .
سيد در ميان حرف هاى زن دويد و گفت : پس يا اين نوع بندگى ها، بندگى نيست و يا اين نوع خصلت خودخواهى ، خصلتى پسنديده است ، كدام درست است ؟
زن گرفتار پاسخ داد: انسان فطرتا خودخواه است ، خودپسند است و خويشتن دوست . تا زنده است براى اين (( خود )) خويش ‍ چه كارها نمى كند و براى همين خصلت ذاتى است كه او به تلاش براى زيستن مى پردازد و در تكاپوى حيات فردى و اجتماعى است . در حقيقت موتور فعاليت هر كس در حيات دنيا همين حس خودخواهى اوست . پس اگر مهار شود و هدايت گردد به صلاح و فلاح او منتهى مى شود و انسان ، انسان مى شود.
بندگى هاى ناشى از بيم و اميد (جهنم و بهشت) از اين نمونه است كه مرتبه هدايت شده و عاليه آن است . امّا از اين مرحله بالاتر در مورد انبيا و ائمه معصومين عليهماالسلام و اولياى خداست كه اين خصلت بر حسب موقعيت ها و مراتب اوليا به عشق پاك و ايثار به خلق (26) و ارادت خالص به خالق هستى تبديل مى شود و به فناء فى الله ختم مى گردد، مانند شهدا كه با گذشتن از جان عزيز خويش و تقديم آن در راه رضاى الهى ، عملا معناى عشق پاك را تفسير كردند كه مرتبه مافوق و اعلى است . در آن حالت ، ديگر (( من )) و (( خود )) انسان ، استحاله در عشق به خداست و خودخواهى در وجود آن بزرگواران رنگ و جايگاهى ندارد. بندگى ها و مناجات آن الگوهاى انسانى ، شاهد اين مدعاست و سخن واپسين دم حيات امام حسين عليه السلام در روز عاشورا كه فرمود: (( الهى رضا برضاك )) (27) نيز مؤ يد همين نكته است .
سيد با شنيدن اين نكات تازه در بهت و حيرت مضاعف فرو رفت و با خود گفت : خدايا، چه مى شنوم ؟! سپس از زن دردمند خواهش ‍ كرد كه بيشتر بگويد.
و او گفت : بله ، كسانى كه با كشتن نفس خويش و گذشتن از حب خويشتن به حب خدا و جلب رضايت خالق رسيدند و صاحب مقامات و كرامات شدند زيادند. قصه جوانمردى و از خودگذشتگى (( پورياى ولى )) مشهور است كه چگونه با ايثار و پا گذاشتن بر خواسته نفسانى اش صاحب كرامت شد و مستجاب الدعوه گرديد.
عشق پدر و مادر خصوصا مادر به فرزند، هر چند كه زمينى است ،چون اين عشق جلوه اى از جلوه هاى الهى و به معناى ايثار و مقدم داشتن ديگرى بر وجود خويش است ، از همين نمونه عشق پاك و درخور احترام است ؛ به همين علت خداوند، احترام به پدر و مادر را بعد از بندگى و اطاعت مخلوق در برابر خالق قرار داد و فرزندان را به رعايت آن توصيه و تاءكيد فرموده است (28) . و برعكس اگر اين خصلت فطرى كنترل و مهار نشود و در اختيار نفس اماره درآيد، بندگى او به صورت نفاق جلوه مى كند و آنجا كه از بندگى سرباز مى زند، طاغى و ياغى مى شود و همين خوى او، وى را به عالم حيوانى مى كشاند و گاهى از حيوان هم درنده تر مى گردد كه مرتبه اضل و اسفل آن است (29) . آيا راستى اكنون فهميدى كه مفاسد اجتماعى ، چگونه همه شان ريشه در خودخواهى دارند؟
سيد كه از گفتار زن معذب غرق در انديشه حقايق تازه ترى شده بود و نمى توانست براى تبرئه انسان گمراه ، هيچ راه نجاتى توصيه كند، فقط چند بار سرش را به علامت تاءسف تكان داد و در جواب گفت : بله ، لابد با اين حساب ، اكثر مردم گرفتارند. آيا درست فهميدم ؟
زن گرفتار گفت : بله همين طور است ! مگر نشنيدى كه همه مردم راهشان از جهنم مى گذرد (30) و اكثر آنان گرفتار عذاب خواهند شد؟
سيد، نتوانست ترسش را مخفى كند و با نگرانى پرسيد: آنان كه هنوز زنده اند و فرصتى دارند چه راهى انتخاب كنند كه گرفتار نشوند؟
ناگاه آهنگ صداى ناشناخته ولى دلنشينى در فضاى برزخ پيچيد كه :
معيار انسان نفس اوست ، بله همان نفس او.
اگر آدمى حق شناس و حد شناس باشد و (( خود )) خويش را خوب بشناسد كه چه توقعى از ديگران در مورد خويش دارد و آبرو و شرف و حقوق ديگران را مانند آبرو و شرف و حقوق خود محترم بداند و به تعبير ديگر نفس خويش را معيار قرار دهد، هيچ وقت دنبال تضييع حقوق ديگران نخواهد رفت و غيبت كسى را هم نخواهد كرد و اگر يك بار غفلت كرد و فريب نفس خويش ‍ (شيطان درون) را خورد و گناهى مرتكب شد، فورا پشيمان مى شود و در صدد جبران آن برمى آيد.
4. آبروى مسلمان
در اين وقت دوباره سكوتى خاص بر فضاى غم آلود برزخ حاكم شد و ديگر صدايى برنخاست . امّا اندكى بعد، زن دردمند به دور خود چرخى زد و با دو دست بر سرش كوفت و با ناله اش سكوت فضا را شكست و گفت : و اكنون ، من بدبخت ، آن جا كه از سر ناگفتنى يا صفت زشت كسى مى گفتم ، آيا نبايد به خود مى آمدم كه اگر ديگران در غياب من از اسرار يا خصلت هاى بد من بگويند، خودم چه حالى خواهم داشت ؟ چرا گاهى اكثر ما خانم ها و برخى از اعضاى خانواده وقتى دور هم جمع مى شديم ، بى اعتنا به دستورهاى دين ، نقل مجلسمان همين افشاى اسرار ديگران بود و بدگويى از اين و آن ؟ آخر مگر نه اين بود كه غيبت كننده در عالم امر و باطن كه تو فعلا، حقيقت آن درك نخواهى كرد گوشت مردار غيبت شونده را مى خورد؟ (31)
در اين جا سيّد يك بار ديگر لرزيد و با نگرانى گفت : لابد شما هم خودخواه بوديد، مگر نه ؟
زن دردمند آهى كشيد و با تاءسف گفت : بله ، حتما همين طور است ، خوب گوش كن . همين حس خودخواهى يا حب نفس موجب شد كه تكبر و خودبزرگ بينى شيطان غليان كند و از سجده به آدم خوددارى ورزد و با اين تمرد، از مقام قرب الهى رانده گردد. مشكل من و امثال من در اين بود كه نتوانستم روح و كلام و امر و نهى خدا را بفهمم و پى آمدهاى منفى غيبت را از مفهوم آن كشف كنيم .
وقتى ما زنده بوديم براى بسيارى از ما اين هشدارها حالت مبالغه داشت . ما بايد مى فهميديم كه خداوند براى آبروى مسلمانان ارزش ‍ قايل است و اسلام ، نظام سالم اجتماعى مسلمانان را بر اساس حسن تفاهم و تعاون به يكديگر تحقق پذير (32) مى داند، در حالى كه غيبت از ريشه آن را به تضاد و تفرقه مى كشاند و پايه هاى نظام اجتماعى را به فروپاشى تهديد مى كند (33) . اكثر ما زمانى به اين ارزش ها رسيديم كه ديگر دير شده يا مرگمان فرا رسيده بود. هم در دنيا آثار مخرب سعايت ها و بدگويى هاى خود را از جمله ايجاد بدبينى ها و پيدا شدن نفرت ها و به وجود آمدن درگيرى ها و فروپاشى ها را در خانواده و جامعه شاهد شديم و هم در آخرت در آتش موعودى كه خودمان روشن كرده ايم خواهيم سوخت .
5. رسواى خاص و عام
سيد با دلسوزى خاص پرسيد: خوب اگر پشت سر مردم گفتى ، چرا از آنها حلاليت نگرفتى ؟ زن رسوا گفت : مگر، آنهايى كه من پشت سرشان غيبت كردم ، يكى دو تا بودند؟ وانگهى من بعد از مرگ از زشتى آن آگاه شدم و ديگر دستم از دنيا كوتاه شده بود چگونه مى توانستم از همه آنها كه پشت سرشان از بدى هايشان و اسرارشان براى ديگران گفتم حلاليت بخواهم و رضايتشان را جلب نمايم ؟ و اكنون چند نفرشان اگر از حال زارم با خبر شوند حالم خواهند كرد؟ اصلا چرا وقتى كه زنده بودم توبه نكردم و به هر زحمتى بود از همه آنها بخشش نگرفتم و يا حداقل چرا استغفار نكردم ؟ من نه تنها در دنيا از فرجام كار نمى ترسيدم ، بلكه براى اين كه خودم را نشان بدهم بين دو نفر به هم زنى هم كردم . چه بسيارى از زنان و مردان ، كه با سخن چينى و آتش افروزى من ، با يكديگر در افتادند و كارشان به دعوا و درگيرى شد.
سيد كه با شنيدن درد دل هاى آن زن گرفتار، مطلب تازه ديگرى دستگيرش شده بود و با تاءثر فراوان گفت : اين طور كه معلوم است ، تو هم عذابت خيلى سخت است . زن سوخته دل با افسوس و آه و گفت : مى بينى كه چه حال زارى دارم ؟ آخر من از آن همه گناه چه لذتى مى بردم كه اكنون بايد اين همه وحشت زده و وحشتناك و رسواى خاص و عام باشم . واى بر من ! اى واى بر من كه هر عمل صالح داشتم با گناه غيبت بر باد رفت ، بر باد! و من ماندم با اين روزگار سختم . اگر با اين وضع هولناك و با دست خالى بدون زاد و توشه به قيامت وارد شوم بر من چه خواهد گذشت ؟
خدايا غير از تو فرياد رسى ندارم . خدايا خودت وسيله سازى . از همه آنها كه من به آنان بد كردم و حق و دينشان بر گردن من است ، زمينه گذشتشان را فراهم فرما!
سيد بيچاره كه خودش وضع بهترى نداشت و تازه به خود آمده بود كه گناهان خودش هم سنگين است ، سخت از استيصال و نااميدى آن زن سيه بخت متاءثر گرديد و نمى دانست چه كمكى مى تواند به او بكند.
بخش پنجم : زشتى زنا
بوى بد برزخ
سيد همين طور كه غرق در غم و حيرت بود و نگران مردد از كنار گرفتاران مى گذشت و به ناله هاى آن فراموش شدگان گوش مى داد، ناگهان بوى بد و مشمئز كننده اى شامه اش را به سختى آزار داد. او با چندشى خاص تكانى خورد و به اطراف نگريست تا سمت و سوى آن را تشخيص دهد، امّا مجموعه اى از فضاى آلودگى هاى فضاى محيط و گرد و غبار برخاسته از ازدحام و سر و صدا و جيغ و فرياد آن محرومان از فيض حق ، مانع از آن شد كه سيّد اعصاب در هم ريخته خود را متعادل كند و به راحتى بتواند محل اصلى بوى تعفن پيچيده در فضا را شناسايى كند. او ضمن كنجكاوى بيشتر متوجه شد كه ساير اشباح گرفتار از بوى نامطبوع پراكنده در رنج و عذابند و چون هر كس با غمى كه دارد و به نوعى در محروميت و واماندگى خود دست و پا مى زند و به فكر نجات خويش است ، همه شان وقتى به آن نقطه مى رسند براى اين كه رنج و عذاب خود را مضاعف و تشديد نكنند، بى اختيار از آن نقطه فرار مى كنند.
سيد در يك لحظه ، مطلب تازه ترى به ذهنش خطور كرد و آن اينكه گويا اساس و شالوده اين فضاى برزخ (برهوت) همه اش بر عذاب است تا گناهكاران با ورود در اين نشئه و تحمل فشار قبر و احساس نگرانى از عرضه آتشى كه از روزنه اى به جهنم متصل است ، بعدها تخفيفى در عذاب نهايى و قيامتى بسيارى از آنان حاصل شود و نوعى از عذاب ها همين مشاهده ناخواسته و احساس عذاب هاى ديگران است و اين كشف جديد او را بيشتر شگفت زده كرد، خصوصا كه مى دانست بوى تعفن لاشه گنديده را حتى در فضاى محدود براى مدتى مى توان تحمل كرد. پس بايد نكته اى در اين مورد نهفته باشد كه اين نفرين شده ها و آلوده ها، خود نيز از اين بوى برخاسته ، نفرت دارند و از آن گريزانند.
و او در راه كشف اين راز و رمز، به جاى اين كه از فضاى متعفن ، خود را نجات دهد، بيشتر مقاومت كرد و صحنه را خالى نكرد و متعاقب آن احساس كرد هر چند او نخواهد به پيش رود، امّا مثل اين كه نيروى مرموزى حتى او را به جلو هم مى كشاند و او على رغم ميل باطنى و داشتن حالت سرگيجه و تهوع مجبور مى شود كمى به جلوتر برود تا به هر حال دريابد كه اين بوى آزار دهنده از كجاست و از كيست .
پس دماغ و دهانش را به شدت گرفت و به هر مشقتى بود كمى ديگر خود را به همان سمتى كه احتمال مى داد بوى تعفن از آن ناحيه است نزديك تر ساخت . سيّد با ناباورى عجيب مرد ميان سالى را ديد با چهره اى تاريك و چشمانى قى كرده و لبانى متورم كه از قسمت پايين تنه اش خصوصا آلت تناسلى او به شكل بسيار زننده اى خون و چرك سرازير شده تا بوى تحمل ناپذيرى در فضاى اطراف پراكنده شود و همه ساكنان را به زحمت اندازد.
2.كشف چند نكته
در يك لحظه سيّد خواست از وى بپرسد كه او كيست و آلودگى او از چيست ، اما ابتدا به صورت ارتجالى چند نكته زير در ذهنش ‍ الهام گونه نقش بست و مطالب تازه اى براى وى مكشوف گرديد:
الف) گناه و كيفر به منزله دانه و درخت و بذر و مزرعه اند. آدمى هر چه بكارد از همان جنس و سنخ درو مى كند كه گويند: گندم از گندم برويد جو ز جو. همان طور كه يك درخت به صورت طبيعى از دانه يا ريشه جنس خود از خاك و باغ سر در مى آورد به دليل سنخيت جوهرى بين گناه و كيفر، اگر گناهى در نشئه ديگر حيات (برزخ) به صورت عذاب رخ مى نمايد و اين ، يعنى كه گناه انجام شده ، مانند دانه و بذر كوچك در فضاى كشت شده ، مفقود نشده و از بين نرفته و همچنان كه دانه در فصل ديگر از بطن خاك به صورت درخت سر در آورده است ، همان گناه ، هر چند كوچك در فصل خود (بعد از مرگ) در بطن اين عالم به صورت مجسم و نمايان درآمده است .
ب) روح زنده يا نفس او (سيد) با ساير ارواح مردگان كه به صورت اشباح يا اجسام مثالى در آمده اند در رؤ يت عناصر و حقايق عالم با يكديگر فرق دارند، بدين سبب هر چند كه همين روحش كيفرهاى برزخيان را مى بيند، اما ديدن ها متفاوت است . او صورت نقاشى گناه را مى بيند و آنها باطن زنده و عمق گناه را. او خار روييده مى بيند، آنها درخت خار و شاخ و بال كشيده را. او عذاب ظاهرى و بوى جسم متعفن را حس مى كند، اما آنها جوهر حقيقى عذاب و تعفن فراگير را.
پس بى جهت نيست كه او مى تواند تا حدودى دوام آورد و به مقياس تصورات مادى و دنيايى ، از بو و صاحب بو ارزيابى كند، اما آنها چون در باطن دنيا فرورفته و حقيقت و باطن اشيا را دريافته اند، بيش از اين طاقت ندارند با تحمل عفونت هاى فراگير و مستهلك در فضا بار سنگين خود را افزون و انبوه تر سازند.

 

next page

fehrest page

back page