شبى در برزخ

حسن عسكرى راد

- ۸ -


زن دردمند گفت : البته كه نه ، حكم خدا اين است كه زنان خود را از نامحرم بپوشانند، زيور خود را براى بيگانه آشكار نكنند، در هنگام راه رفتن پاى بر زمين نكوبند و ادا و اطوار در نياورند. (94) همه اينها مى رساند كه هر عملى كه موجب جلب توجه مردان شود، بايد زنان از آن بپرهيز كنند. وقتى زنى با آرايش زننده ، چهره يا موى مشهود و پوشاك تنگ و بدن نما و اندامى معطر در جامعه ظاهر شود، در حقيقت قصدش ارائه زيبايى و جمال خويش است . آيا اين تبرج و خودنمايى و پوشيدن لباس هاى تنگ به معناى اين نيست كه همه مردم ، همانطور گل زيبا، چمن زيبا، آب زلال و هر زيبايى ديگر را با نگاه لذت مى نگرند، حق دارند به او با چشم لذت بردن بنگرند؟ اگر جواب (( نه )) باشد كه با نشانه هاى موجود در تعارض است و اگر (( آرى )) باشد، پس آيا اين توقع قلبى مردان قابل كنترل و اغماض است ؟!
12. رعايت قانونمندى و ايمنى
سيد گفت : مگر اعمال به نيت نيست ؟ (95)
زن معذب گفت : چرا. البته كه هر عملى با نيتش در ترازوى عدل الهى سنجيده مى شود، اما اين اصل در مورد محاسبه عمل فرد با نفس خويش است كه خود و خدايش مى داند حكم دين را با چه نيتى انجام داده است . و در اين مورد خاص ، كه نشانه ها حكايت از بيمارى دل مى كند، آيا نبايد پذيرفت كه هرگونه سرپوش گذاشتن به معناى توجيه آن است ؟ وانگهى بخش اساسى فلسفه پوشش ‍ مربوط به جامعه است چه كسى مى تواند نيت فرد فرد آدم ها را ارزيابى و آنها را از هم جدا و سلامت نگاهشان را تضمين كند؟
وقتى تابلو در پمپ بنزين ها اعلام مى دارد كه سيگار كشيدن ممنوع است ، آيا غير از اين است كه كم يا زيادش فرق نمى كند و به دو دليل حفظ قانونمندى و رعايت ايمنى و احتياط، در حريم تعيين شده كشيدن سيگار ممنوع است ؟
يكى از فلسفه هاى پوشش زنان اين است كه اولا خود زنان در وادى هلاكت نيفتند و جسم و جانشان از آلودگى هاى نگاه بيگانه محفوظ ماند، ثانيا با ايجاد روح اطمينان و آرامش روانى در جامعه به بنيان خانواده استحكام بخشيده شود، ثالثا به منزله هشدارى است كه وجود ظريف زن را از دست درازى نااهلان ايمن سازد و تابلوى ايست و باز دارنده اى است كه حتى چشم ها به خيانت نگاه نكنند و بيمار دلان بيشتر فريفته نگردند و افسار گسيخته متعرض زنان نشوند.
اصلا عطش روحى مردان از كم و كمترين شروع مى شود تا به فاجعه مى كشد. ميرآب ها و نگهبانان آب ، بايد از رخنه هاى كوچك آب ها و منفذهاى آبى ديوارها غفلت نكنند. بسيارى از جنايت هاى تاريخى و خيانتهاى بزرگ ، معلول قدم اول گناه كوچك يا انحراف جزئى است . وانگهى ، عطش روحى به صورت حرص و آز انسان پايان ناپذير است (96) اگر سركوب نكند سر به رسوايى مى زند.
يكى از راههاى سركوب اين است كه كه زن و مرد به يكديگر به خيره نگاه نكنند، مخصوصا زن ، خود را از بيگانه نگه دارد و با آرايش و پوشش هيجان انگيز در بين عامه ظاهر نشود. پس زنان موظفند هر چه را كه موجب جلب توجه و تحريك مردان مى شود، مانند استعمال عطر تند، آرايش مهيج در چهره و نمايش زيباييهاى گردن و موى سر در انظار عمومى خوددارى كنند. اى واى بر من ! كه خود تا زنده بودم به آن عمل نكردم كه اكنون مكافات آن را مى بينم !
سيد در پايان گفتگوى حساس با شگفتى ديد كه زن گرفتار با دو دستى بر سرش كوفت . و پنجه در چهره خويش كشيد. آهى دلخراش ‍ برآورد و در پى آن لرزيد و فقط گفت : اى كاش ! آن گاه از حال رفت .
و سيد هر چند پرسش هاى ديگرى داشت ، اما دريافت كه زن عذاب كشيده در هاله اى از اندوه و ماتم فرو رفته و ديگر قادر نيست تا مدت ها لب به سخن باز كند. برداشت او اين بود كه زن مانند همه بدكاران ، برگذشته بى برگشت خويش تاءسف مى خورد. او در سيماى گنه كار چنين خواند:
(( اى كاش ! خانواده ها و مربيان و مسؤولان جامعه به ويژه پدر و مادر و هر كس كه نقشى در ارشاد و هدايت جوانان دارند، در تربيت دينى فرزندان از ابتداى تولدشان همت گمارند. قدم به قدم مراقب حالات مختلفشان خصوصا معاشران و دوستان آنان باشند. آنها را بر سر دو راهى راهنمايى كنند و خلاصه به داد جوانان از همان آغاز بحران زندگى شان برسند تا نكند خداى ناكرده در ناهموارى ها با وسوسه هاى شيطانى به كجراهه روند و از خدا و مكتب و مسجد ببرند و سرانجام حياتشان به فضاحت و تباهى دنيا و آخرت منجر شود. ))
سيد از زن دردمند قطع اميد كرد و او را با حال زارش تنها گذاشت و آرزو كرد بلكه دوباره بتواند گوژپشت را ديدار كند و حرفهاى مانده اش را با وى در ميان نهد.
بخش يازدهم : ديدار سوم
1. مگر قرآن نخوانده اى ؟
و سيد بى آن كه بداند دوباره چه اتفاقى مى افتد، هنوز چند قدم عقب نكشيده خود را مقابل گوژپشت يافت و ديد كه او بى وقفه به حيات از دست رفته اش حسرت مى خورد. همين كه خواست پرسش هاى ديگرش را مطرح كند، خود سيد را مخاطب قرار داد و گفت : لابد هنوز هم سؤ ال دارى ؟! يادت باشد اين سومين بار است كه همديگر را مى بينيم وفاى به عهدت يادت نرود!
سيد كمى مكث كرد و گفت : بله ، حتما اگر خدا بخواهد. شما به من خيلى كمك كرديد. هنوز پرسش هاى زيادى دارم ، اما ابتدا مى خواهم اين نكته را بدانم ، چرا اغلب برزخيان آماده پاسخگويى هستند و ارواح و اشباح اين عالم با آن كه خود سرگردانند، ولى با گوش دادن به حرف ها به سهولت جواب پرسش ها را مى دهند، حال آن كه مى گويند انسان ها در قيامت ، همه از يكديگر گريزانند و حتى نزديكترين فرد مانند پدر و مادر و برادر و همسر انسان از او فرار مى كند و وى را تنها مى گذارد؟ (97)
گوژپشت ، عمق نگاهش را به سيد دوخت و گفت : مگر قرآن نخوانده اى كه زلزله قيامت عظيم است ؟ (98) تكان برپايى محكمه قيامت بحدى شديد است كه مادر شيرده سراسيمه نوزادش را در حين شير دادن فراموش مى كند كه گويى از شدت هيبت زلزله و عذاب وعده داده شده فقط به فكر نجات خويش است .
سيد با دلهره در ميان حرفهايش دويد و گفت : مگر در حين وقوع آن زلزله بزرگ ، هنوز زندگانى در دنيا زندگى مى كنند؟
گوژپشت پاسخ داد: بله ، حتما! اما همچنان كه دانستى ، نشئه برزخ ، حدوسط بين دو نشئه دنيا (فنا) و قيامت (قرار) يا بين دو مرحله موقت و ابديت واقع است كه با دنيا از نظر گذرايى و عبورى مشترك است و از نظر كشف اكثر اسرار، نوع و سنخ عذاب و ثواب و نيز بى نيازى انسان از تغذيه مادرى ، مقدمه پيش درآمد و شبيه قيامت است .
2. برزخ ، پيش پرده قيامت
بله ، آن روز صداى تك انفجار آفرينش ، پايان دوره ناپايدارى دنيا و آغاز ابديت را اعلام مى دارد و مردم از هراس صدور حكم نهايى بى قرارند و دنبال راه فرار. پس خوب گوش كن تا در حد توان و ضرورت آگاهى يافتن تو چند نكته ديگر را يادآورى كنم :
الف) بر اساس نشانه ها و نمونه ها، ارواح مردگان در برزخ در حال انتظارند و از دنيا به اشكال مختلف (خصوصا صدقه جاريه) خيرات و مبراتى دريافت مى دارند و يا برعكس آثار و خيانت هاى به جا مانده خويش را مى بينند و در هاله اى از بيم و اميد چشم به راه زندگانند و رگ رگ اين آب شيرين يا آب شور حيات دنيا تا آن زمان (نفحه صور اول) بر خلايق مرده خواهد رسيد. (99) با دميدن فرشته خدا (اسرافيل) در صور اول ، كار دنيا و انتظار مردگان نيز به سر مى رسد و راه بر همه بسته مى شود.
ب) چون در دوره برزخ ، اجساد به حال خود واگذاشته شده اند، يعنى در حقيقت نيمى از وجود انسان در خواب مرگ است . اما ارواح و اجسام مثالى در جنب و جوشند. پس در قيامت يك باره اجساد خاكى نيز زنده مى شوند و همراه ارواح ، يك پارچه مى خروشند و سراسيمه به صف محشر روان مى شوند. (100)
پ) عذاب يا پاداش برزخى هركس نمونه اى از عذاب و پاداش نهايى او و به تعبيرى پيش پرده نشئه قيامت اوست و تبه كار با روزنه حفره اى به جهنم و نيكوكار در باغى به بهشت متصل است . اما بعد از واقعه كبير قيامت ، تبه كار در متن و بطن جهنم سوزان و نيكوكار در قصرها و باغ هاى سراسرى گسترده ميوه ها، با نهرهاى آب زلال و شير و عسل مصفا و... قرار مى گيرد.
ت) تا برپايى رستاخيز عظيم ، انسان زنده و مرده با حقوق متقابل انسانى خصوصا خويشاوندى اعم از والدين و اولاد و همسران با دعا و استغفار و گذشت تا حدودى مى توانند يكديگر را برى ءالذمه و براى هم طلب مغفرت نمايند. البته در پاى محكمه عدل الهى نيز چنانچه افرادى يكديگر را ببخشند، اميدى هست كه خدا هم از گناهان آنها بگذرد. وانگهى در عرصه قيامت رابطه ها، تنها بر اساس ‍ سنخيت در انديشه و عمل است و نسب و خويشاوندى ، مفهوم دنيوى خود را از دست خواهد داد. (101)
ث) در برزخ هنوز همه زشتى ها و زيبايى ها براى همه كاملا برملا نشده ، اما بعد از برانگيخته شدن و حضور در عرصه محشر همه رازهاى مكتوم ، پيش همه چشم ها آشكار مى گردد. (102)
در اين جا سيد از خوف تنهايى صيحه اى زد و زانوهايش از يادآورى آن روز وانفسا خم شد و به سمت جلو قوس برداشت و خود با نشيمن به عقب نشست . آن گاه دست چپ را ستون بدن كرد و با دست ديگر ابتدا گوژپشت را وادار به سكوت كرد و سپس آرام همان دست را بر سرش فرود آورد و لحظه اى به درماندگى خويش و بيچارگى همه آدم هاى خسران ديده انديشيد. او وقتى كه آن روز تنهايى را ياد آورد كه هيچ عاطفه خويشاوندى ، حتى آن همه انس و علقه پدر و مادرى و فرزندى دنيا به دردش نمى خورد و او شخصا بايد پاسخگوى اعمالش باشد، زانوى غم را بغل گرفت و خيلى غصه خورد و هاى هاى گريه كرد و كمى بعد او سرش را بالا گرفت و به هر زحمتى بود بر روى پاها بلند شد و گوژپشت را دوباره مخاطب قرار داد كه : داشتى مى گفتى ، بگو! از نشانه هاى قيامت باز هم بگو، چه اتفاقى خواهد افتاد و آن جا چه خبر است كه كسى جواب كسى را نمى دهد؟
3. وقتى كاينات درهم مى ريزد
و گوژپشت ادامه داد كه بله اين يادآورى ها نمونه است . عظمت رويداد رستاخيز، سهمگين تر از اينهاست آن زمان كه خورشيد فروزان از تابش بماند و تاريك گردد، وقتى اختران آسمان بى نور و بى فروغ و محو شوند و يا فرو ريزند، وقتى آسمان بلند و گسترده بشكافد و از جا بركنده و به يكسو افكنده شود، وقتى كوههاى سخت و صعب العبور مانند پشم زده متلاشى و همانند خاك به دم باد افشان و پراكنده گردند.
وقتى كره خاكى زمين يك دست و هموار گرديد و بارهاى سنگين و اسرارش را بيرون افكند، وقتى هركس از همه خلايق ، يكباره تنها سر از خاك ها درآورد و بعد فوج فوج به محشر وارد شوند، و سرانجام وقتى اسرار و راز هركس براى همه آشكار شود و همه نگران سرنوشت خويش شوند. (103)
چه انتظارى هست كه در آن اوضاع بحرانى چه كسى به كسى نيست ، در ميان انبوه آدم هاى سرگردان ، كسانى آرام بمانند و به پرسش ها پاسخ گويند؟ آن روز همه مثل هم گرفتارند. آن روز، روز تبلى السرائر است و همه پرسش ها خود پاسخ است . آيا نبايد در آن روز، آدم ها از هول افشاى راز و شدت عذاب ، مانند ملخ ‌هاى پراكنده بى هدف و سر درگم به هر طرف فرار كنند؟! (104)
سيد بى درنگ ناله سر داد كه واى بر من ! واى بر انسان غافل ! اين همه نشانه ها و دگرگونى ها از گذشت ايام ، زاد و مير خلقها، كودكى و پيرى آدم ها، آبادى و ويرانى بناها، نابودى اقوام و ملل در طول تاريخ و اين همه هشدارها در كلام متقن خدا و متن مستند و حى آمده است . شگفتا كه باز هم انسان در غفلت است گويى اصلا اتفاقى نيفتاده و نمى افتد!
گوژپشت گفت : بله ، طبيعت انسان همين است . كمتر از حادثه ها عبرت مى گيرد. خودت را بنگر تا تصويرى از اين عالم در دوربين ذهنت نقش نبسته بود، تو هم سر طغيان داشتى . اكثر بنى نوع انسان هم همينند. آدمى تا در مهلكه نيفتد به فكر خطر هلاكت نيست و هر كجا كه از بلايى رهايى يافت ، زود فراموش مى كند. تا خود به مصيبتى گرفتار نشود گويى همه مصيبت ها از آن ديگران است . خوشا به حال زندگان آگاه كه فرصت و قدر حيات را مى دانند! حال هر چه باشد از ما گذشته و همه ما منقطع از دنيا و در قرنطينه قيامتيم و اين است حال و روزگار سخت ما در اين برهوت . تا در آن جا در كجاى دوزخ به چه ميزان و تا چه وقت گرفتار عذاب موعود خواهيم بود فقط خدا مى داند!
من و تو چگونه خواهيم يافت كه ميزان عذاب دوزخ (( سقر )) تا چه حد است ؟ (105) مردم چگونه روز جدايى كامل حق و باطل و فاصله افتادن بين خويشاوندان صالح و ناصالح را خواهند درك كرد؟ تو و هر زنده اى از عظمت روز جزا چگونه خواهيد سر درآورد؟ چگونه من و تو به سختى عذاب (( سجين )) پى خواهيم برد؟ روز وحشت (( قارعه )) و اضطراب عمومى خلايق را در آن روز چگونه مى توان توصيف كرد؟ ابهت عمق (( هاويه )) جهنم را چه كسى مى تواند تصور كند؟ چه كسى مى تواند شدت سوزش آتش (( حمطه )) برافروخته خدايى را معلوم كند؟
و سرانجام آن روزى كه به فرمان خدا طومار كاينات درهم مى پيچد و نظم منظومه شمسى از خورشيد تا ستاره ها از آسمان و زمين و كوه ها و درياهاى آن به هم مى خورد، آسمان چون فلز گداخته مى شود، آب درياها از شدت حرارت مشتعل و تفتان مى گردد، كوه هاى سنگى مرتفع و سر به فلك كشيده ، ريز ريز همچون پشم زده شده و ذره ذره مانند خاك بر باد مى شوند و شكل اين كره خاكى بر اثر فعل و انفعالات شيميايى و فيزيكى درهم مى ريزد و به شكل ديگرى در مى آيد و عرصه محشر پديد مى آيد، آن روز انسان ها از هراس و هول رستاخيز، بى اختيار و بى هدف راه فرا مى جويند و هر كس به فكر نجات خويش است .
4. بن بست انفجار
و سيد با شنيدن اين اخبار قرآنى از شدت وحشت دوباره حالش دگرگون شد. چشمانش سياهى رفت و احساس كرد همه برزخ دور سرش مى چرخد و با دست ، علامت داد كه بس است ! اما در پى آرامشى كه بعد از همين سكوت كوتاه به دست آورد، نتوانست طاقت آورد. پس شتابزده پرسيد: آيا نشانه هاى مستند ديگرى از دنياى زندگان بر وقوع اين امر مى توان يافت ؟
گوژپشت از سر درد، قهقهه معنا دارى سرداد و گفت : جوان سرگردان ! تغيرات مكرر و مشهود و تحولات مستمر نشاندار هستى نشانه آن است كه همه چيز در دنيا روزى پايان خواهد يافت و سرانجام عمر دنيا به آخر خواهد رسيد. مگر نمى شنوى كه هر روز دارند از به هم خوردگى حيات زنجيره اى جهان خبر مى دهند؟ اين همه به هم ريختگى جبران ناپذير دارد و در طبيعت رخ مى دهد آيا نبايد از اين همه به هم پاشيدگى زيست محيطى درس گرفت ؟
با نمودارى كه پيشرفت سرسام آور جمعيت در جهان خصوصا در نيمه دوم قرن بيستم نشان مى دهد. پيداست روزى نه چندان دور، اين كره زمين به بن بست انفجار جمعيت خواهد رسيد. از يك سوى ، سازمان هاى مسؤول تغذيه جهان ، مرتب در مورد مشكل كمبود غذاى مردم دارند هشدار مى دهند. هر سال ميليون ها كودك در جهان به دليل كمبود مواد مختلف غذايى به رشد و بلوغ نرسيده تلف مى شوند. عوارض و ضايعات كمبود غذا در بين اكثر مردم قاره ها كولاك مى كند كه آمار و ارقام اين كمبودها و كسرى ها و خلل ناشى از آن را هركس مى تواند از منابع منتشر شده موجود در بايگانى هاى اسناد معتبر به دست آورد. (106)
از سوى ديگر اكثر كشورها مشكل مسكن دارند و روز به روز بر اين مشكلشان افزوده مى شود. آپارتمان نشينى نشانه كمبود جا و خاك است . آب هاى سطحى و زير زمينى با افزايش جمعيت و شيوه نادرست بهره بردارى از آن ، خصوصا با كاربرد كودها و سموم مصنوعى ، در معرض آلودگى هاى مختلف شيميايى است . هوا و اكسيژن طبيعى با مصرف انواع مواد سوختى ، سمى و به صورت خطرناك درآمده است . (107)
جنگل ها و طبيعت سبز بر اثر نياز روزمره مردم ، بدون كنترل ، تخريب و نيازهاى طبيعى آيندگان بدون پشتوانه مى شوند. لايه اوزن بر اثر آلودگى هاى سوختى و انفجارات و آزمايش هاى هسته اى جهانى در خطر نابودى جدى است . يخ ‌هاى طبيعى قطب ها به دليل كمبود لايه اوزن و نداشتن سپر دفاعى محكم در برابر اشعه مستقيم خورشيد، تدريجا ذوب و مشكل آفرين مى شوند. دماى كره زمين بر اثر تغييرات دستخوش نوسانات غير قابل تحمل شده و تعادل آب و هوايى آن به هم خورده است . منابع و معادن آن خصوصا مواد حرارتى و سوختى نفت و گاز بر اثر افزايش نيازهاى نقليه ها، خانه ها، كارخانه ها و نيروگاهها و استخراج و مصرف بسيار آنها به زودى به پايان مى رسد و بشر ناچار است شايد انرژى ديگرى مانند نيروى خورشيدى را جايگزين آنها نمايد.
5. نشانه هاى وعده خدا
سيد با شنيدن بخشى از واقعيت هاى تلخ ، كه پى در پى در طبيعت اتفاق مى افتد، افق مبهمى را براى بشر زنده در ذهنش مجسم كرد و متعاقب آن ، با دلى پر از درد از مخاطب نگران تر از خويش پرسيد: راستى ، سرانجام چه اتفاقى خواهد افتاد؟
گوژپشت كه رسالت خويش را با همين بيان فشرده اش انجام داده مى دانست ، ابتدا در سكوت مرموز، لبش را به دندان گزيد و سپس ‍ با چند تكان سر دوباره به حرف آمد كه :
بله ، حال اين سؤ ال به صورت طبيعى پيش مى آيد، اگر با اين نگاه كه بشر با افزايش رو به رشد جمعيت و با اين شبيخون گسترده به طبيعت ، بخواهد دار و ندار زمين را بر اساس نيازش غارت كند و همه منابع خدادادى آن را از بين ببرد (كه مى برد) آيا به معناى اين نيست كه روزى خواهد رسيد كه كلام خدا به وضوح شاءن نزولش را پيدا خواهد كرد! (108) و همه چيز اين كره خاكى از منابع طبيعى كوه ها تا آب هاى حياتى درياها و خلاصه از همه بالا و پايين زمين با دست خود انسان درهم ريخته و نابود شود و با تاراج همه هستى اش درمانده و حيران بماند تا براساس اصل لا يتغير (( ابى الله ان يجرى الاشياء الا باسباب )) (109) با زمينه سازى تدريجى همين بشر طاغى ، وعده خدايى (برپايى قيامت) تحقق پيدا كند؟!
و سرانجام اى انسان غافل ! اگر روزى فرا رسد كه منبع حرارتى و سوختى ، حتى منبع روشنايى كره زمين با واسطه يا بى واسطه فقط به نيروى خورشيدى محدود گردد، كه آن هم بر اساس نظريه علمى پژوهشگران و دانشمندان دوره و مدت تابش و فروغش به پايان خواهد رسيد، و بشر ستمكار به خويش و خلق و خدا دستش از همه چيز كوتاه شود و در تاريكى مجهول و مطلق بماند، آيا چنين معنا نمى دهد كه بر اساس فلسفه اسباب و علل حيات ، سرانجام دوره حيات دنيا به كمال خود رسيده و طبق وعده حتمى الوقوع ، قيامت خلق هاى پيشين و پسين با نشانه يك لرزه استثنايى دارد برپا مى شود و دنياى ناپايدار جاى خود را به ابديت موعود يا جهان آخرت (بهشت و جهنم) جاويد خواهد داد؟ و البته هر چند كه هيچ كس ظرافت اين دگرگونى و سر مكنون (حادثه قيامت) را غير از ذات احديت بارى تعالى و آفريننده ملك و ملكوت نمى داند و او اعلم به حقايق امور است !
6. اى كاش خاك بودم
وقتى سخن گوژپشت به اين جا رسيد سيد با چند تكان سر به او علامت داد كه مطلب را (ظاهرا) درك كرده است . و متعاقب آن خواست كه پرسش ديگرى مطرح كند، اما گوژپشت با اشاره دست او را وادار به سكوت كرد تا بقيه مطلب را گوش كند و ادامه داد:
بله ، اكنون برگرديم به سخن اول در مورد غوغاى رستاخيز و اين كه برزخ ، پيش درآمد قيامت است و ياد آريم تنهايى و هول و هراس ‍ استثنايى آن روز را كه جز خدا دادرسى نيست و عذاب و كيفر آن از دوره بلاتكليفى برزخ شديدتر و جدى تر است . در آن روز براى دريافت سند آزادى انسان از آتش موعود جهنم ، جز ايمان و عمل صالح مانده (نه بر باد رفته) چيز ديگرى به كار نيايد.
سيد بى درنگ پرسيد: نتيجه بى ايمانى و كفر و شرك به خدا را مى دانم ، ولى عمل صالح بر باد رفته كدام است ؟
در جواب شنيد:
الف) عمل ريايى . كسى كه فريضه يا عمل استجابى را به قصد تظاهر انجام مى دهد، مانند كسى است كه به جاى نوشتن بر صحفه مناسب كاغذ و چوب و... قلم را بر آب يا در فضا بگرداند. اثرى از نوشتن در آب و فضا خواهد ماند؟ مسلما خير.
ب) اطاعت خدا با زندگى حرام . كسى كه حق خدا (خمس و زكاة) را ندهد، يا كسى كه اموال خلق را با تجاوز، غصب ، نپرداختن دين ، كم فروشى ، گران فروشى ، تقلب و... به گردن مى گيرد و اموال حلال مخلوط به حرام در زندگى دارد، طاعتش مانند نقش قلمى است كه بر كاغذ بلغزد، ولى جوهر آن بى خاصيت و ناخوانا شود. هرگز شنيده اى دوربين فيلمبردارى به اشتباه از دو يا چند صحنه روى يك شماره فيلم عكس بگيرد؟ لابد حدس مى زنى چه خواهد شد؟!
پ) ارتكاب گناهان سوزنده . اگر كسى عبادت و كار خير كند، ولى پيوسته به ديگران حسد ورزد (110) يا با ظلم مستمر به مردم ، خوى ظلم در وجودش لانه كند و يا در غياب ديگران بدگويى كند و در جايى كه مجاز نباشد عيب و سر كسى را فاش كند، در حقيقت اعمال نيك او بر جاى نماند. عمل اين چنين بنده اى همچون عمل كسى است كه بر صفحه كاغذ با قلم و جوهر خوب بنويسد، اما بعد از نوشتن ، آن را كاملا با آب بشويد و يا نوشته اش را با آتش بسوزاند. راستى ، با چنين عمل ، اثرى از نوشته مى ماند؟ بى ترديد خير!
حال مجموعه اين نوع اعمال بر باد رفته را در قالب مفاهيم مختلف (حبط اعمال ، سراب كوير، هباء منثور و...) ياد كرد يا همانند عمل كسى دانست كه او دانه را بر روى سنگ سخت ريزد و تند بارانى غبار آن ، را نيز بشويد كه نتواند هيچ حاصلى از آن به دست آورد. (111)
وه ! چه پايانى دلهره انگيز! و چه سرانجامى نامعلوم و نامشخص ! راستى ، انسان در آن روز ندارى و تنهايى چه خواهد كرد و چه خواهد كشيد؟
و سيد دوباره با يادآورى جهالت ها و غفلت هاى گذشته و فرصت هاى از دست رفته اش بى محابا بغضش تركيد و قطره هاى اشكش پى در پى بر گونه هايش فرو غلتيد و دامن تر كرد و شگفت اين كه گوژپشت كه خود گوينده بود نيز همين حال را به صورت مضاعف پيدا كرد. آن دو با احساس حسرت و تاءسف شديد از عمر بر باد رفته ، لحظاتى فقط اشك ريختند و گوژپشت زمانى بعد كه گويا قصدش ‍ خطاب عمومى بود، لب به ادامه سخن گشود و گفت :
و اينك اى من ! اى تو و اى انسان ! چرا زرق و برق دنيا همه مان را فريفت ؟ چرا يك لحظه خوب نينديشيديم كه چه وظيفه اى قبال خدا و خلق و در قبال همسر و خانواده و پدر و مادر و همسايه و همنوع داريم ؟ آيا مى پنداشتيم كه خدا ما را مهمل از تكليف و ثواب و عقاب خواهد گذاشت ؟ (112) واى بر حال ما كه وعده هاى خدا را نشنيده گرفتيم و ايمان و عمل صالح خود را با علقه هاى موقت و هوس ‍ آلود مادى و دنيوى معامله و معاوضه كرديم و با خدا و خلق دو رويه بازى كرديم ! ما در حقيقت گمراهى را به جاى رستگارى خريديم و با ضرر فاحش در اين تجارت ، فعلا از هدايت و وصول به نعمت جاويدان بهشت دور مانديم . (113)
سپس گوژپشت خطابش را يك پرده ديگر بالاتر گرفت و گفت : اى انسان ، يادت باشد تا زنده بودى و زنده اى حق شكر نعمت هاى بى شمار خداوندى را به جا نياوردى ، وظايفت را در قبال عنايت هاى خدايى مهمل گذاشتى ، ايام كودكى و نوجوانى را به بازى ، دوران پرتوان جوانى را به طغيان و خوشگذرانى ، دوره ناتوانى پيرى را به وقت گذرانى و خلاصه همه عمر عزيز را به بلهوسى و بيهودگى گذاشتى و گذشتى ! وقتى مرگت در رسيد و پرده استتار از پيش چشمانت كنار رفت و حقايق هستى و راز و رمز حيات را آن طور كه بود و هست شناختى و كيفر گناهان متراكمت را به عيان و مجسم يافتى با دو دست بر سركوفتى و گفتى : اى كاش من خاك بودم ! (114)
و اينك اين سخن بگذار و بگذر تا وقت قيامت . پس او در ادامه جواب پرسش حساس سيد (در مورد فرق بين برزخ و قيامت) با دهان و لبان كف كرده از ادامه توصيف برزخ و قيامت و تشريح حشر و نشر خلايق در رستاخيز ابديت فرو ماند و سيد هم همان طور مات و مبهوت با گوش دادن به حادثه آن هنگامه بزرگ ، از وحشت لب فرو بست و هيچ نگفت .
و دقايقى بعد گوژپشت با نفسى كه كشيد، در پايان توضيحات عبرت انگيزش به نكته ديگرى اشاره كرد كه : بله ، بى ايمانى و بى اعتقادى به مبداء و معاد و نافرمانى از دستورات خدا و مسخره گرفتن امر و نهى الهى يا بى اعتنايى و دهن كجى به مقدسات دينى ، آدمى را روزى نه چندان دور به چنان جايى مى كشاند كه فعلا عذاب برزخى در مقابل آن ، مشت نمونه خروار است . وقتى قيامت برپا شود، در آن روز وانفسا، پس از حسابرسى دقيق و سريع اعمال جز دو دسته : 1. اصحاب يمين يا پرهيزكاران و توبه كنندگان ؛ 2. مقربان درگاه يا پاكان و پيش كسوتان در ايمان و انجام يكسرى شفاعت ها و بخشش ها، اكثر خلايق ، اهل عذاب و به ميزان سوء اعمال (كه خدا ميداند) تا قرن ها (115) وعده اى بر اساس كج فكرى و كجروى يا بد اعتقادى و بى اعتقادى ، در آتش بى ايمانى و بد عملى خود جاودانه خواهند سوخت (116)
بخش دوازدهم : پايان ديدار برزخ
1. فرار از معركه
سيد در پى آخرين گفتار گوژپشت ، وقتى زوزه ها و ضحه هاى گناهكاران معذب در برزخ را شنيد و با عذاب و توصيف ناپذير قيامت مقايسه كرد، ترس عجيبى سراسر وجودش را فرا گرفت و با احساس تنهايى دلهره انگيز، ديگر نتوانست تاب و طاقت آورد و با تمام وجود خواست از معركه هولناك برهوت فرار كند. هر چه زور زد كه قدمى بردارد، حس كرد رمق حركت ندارد. او پى برد كه هر چند در وجودش يك نيروى گريز و فرار به او كمك مى كند، اما روحش همچون بادكنك بدقوه اى بين دو نيروى متضاد، كه يك طرف آن به ديواره چسبنده اى متصل شده و طرف ديگر آن توسط جسم سنگين ديگرى در جهت مخالف كشيده مى شود درگير است .
سيد يك بار ديگر از شدت وحشت ، تلاش و تقلاى سختى كرد تا ناگهان مثل فنر از جا كنده شد و ايستاد! اما يكى دوبار تعادلش به هم خورد و سرش گيج رفت و با ياد و نام عالم برزخ و قيامت و مشاهده وضع مبهم و رقت بار گنه كاران در نشئه برزخ ، دوباره نقش ‍ زمين شد و از حال رفت . سپس با چند بار نفس كشيدن كوتاه و بلند؛ ناله اى جانسوز سر داد و در پى همان آه و ناله دلسوز كمى آرام گرفت آهسته چشمانش را باز كرد. اول خيال كرد هنوز در برزخ است ، اما كمى كه به خود آمد و به دور و برش نگاه كرد، دريافت كه تازه از خواب سنگينى بيدار شده و جسم و جامه حتى رختخوابش بر اثر همان فشار خواب و تلاش و تشنج روحى ، خيس عرق شده است . و هر آنچه از سير و سفر در عالم ناشناخته داشته ، همه در عالم خواب بوده است !!
2. احساس شرم
سيد صادق بعد از بيدارى از اين روياى صادقه ، احساس شرم و سرافكندگى بسيار كرد و خود را نه تنها در برابر اعمالش مسؤ ول دانست ، بلكه از قبح رفتارش در برابر پدر و مادر بسيار خجل و شرمنده يافت . او وقتى به ياد آورد همين اول شب چه غوغايى به راه انداخت و به والدينش چگونه پرخاش كرد و آنان را از خود رنجانيد، آرزو كرد اى كاش آب مى شد و در زمين فرو مى رفت . او خود را خيلى ملامت كرد كه چرا فرصت هاى طلايى عمر را از دست داده و در مورد سعادت خويش به توصيه ها و راهنمايى هاى خيرخواهان خصوصا پدر و مادر توجهى نكرده است . پس تصميم گرفت كه در مورد سابقه اش حتما تجديد نظر كند، از گذشته بد و ننگينش ببرد، دوستان ناباب را بدون معطلى طرد كند و رابطه اش را با خانواده ، با انسان هاى مؤمن و پاك و مخلص و از همه مهم تر با خداى خويش مستحكم و صميمانه نمايد.
3. توبه كليد حل معما
همچنين او به خاطر آورد در همين چند لحظه پيش ، در ديدار با برزخيان گرفتار، علاوه بر تاءسف آنان از گذشته و سوء اعمال ، يك نكته مهم ديگرى ورد زبانشان بوده است و آن اين كه همه آنها كه هنوز از ثمره حيات برخوردارند غير از مشركان و كفار و منافقان كه سرنوشت جداگانه دارند و بايد آنها هم در اعتقاداتشان تجديد نظر كنند تا رستگار شوند اگر بقيه اهل اسلام و ايمان ، هر كس بر اثر جهالت و غفلت ، گناهانى مرتكب شود و به دليل وابستگى مفرط به علقه هاى دنيوى ، مساءله توبه و خوددارى از گناه را به امروز و فردا موكول كند، زمانى مى رسد كه جبران فرصت از دست رفته بى بازگشت غير ممكن شود و با رويداد مرگ حتمى ولى نامعلوم ، تلافى بدى ها و كجروى هاى گذشته محال شود، محال ! بنابراين انسان تا زنده است ، بايد اولا خود را پاك نگه دارد، ثانيا او و امثال او كه از سر غفلت و سرگرم شدن به بازيچه هاى دنيا، شيطان را در وجودشان مسلط ساخته اند، تا فرصت حيات برايشان باقى است بايد برگردند.
پس او با همه وجود دريافت كه ديگر تاءمل جايز نيست و بايد توبه كند، توبه جدى ! آن هم در جوانى ، زيرا كه مطمئنا ندامت از اعمال بد گذشته و توبه از ته دل در قيد حيات ، تنها چاره كار است و توبه حقيقى از كجراهه و بازگشت به راه راست ، در همين دنيا كليد حل معماست ، پس بى درنگ فرياد زد:
مادر! پدر! كجاييد؟ من روسياهم . من به شما بد كردم تا حالا خيلى جهالت كردم كه حرفهايتان را نشنيدم . مرا ببخشيد شما وسيله نجات و رستگارى من هستيد. خدايا! توبه كردم ، توبه ... توبه ... توبه نصوح !
4. اولين گام با نماز
سيد صادق كه تازه از خواب تكان دهنده و سرنوشت ساز شب بيدار شده بود و از يكسو هنوز در وحشت ديدار با برزخيان به سر مى برد و از سوى ديگر با صداى گرفته و بريده پدر و مادرش را صدا مى زد، ناگهان با شنيدن آواى ملكوتى اذان صبح در جايش ‍ ميخكوب شد. او آرام سرش را به آسمان بلند كرد و زير لب زمزمه كرد: خدايا شكر! مثل اين كه حالا هم وقت نماز است . چه خوب !
و او اولين قدم بازگشت را برداشت و با شتاب به سمت دستشويى رفت و وضو گرفت . سپس با ذكر صلوات و حمد و ثنا به درگاه خدا با طماءنينه خاصى سجاده اى را كه مدت ها از آن استفاده نكرده بود و مادرش آن را براى مهمانان نماز گزار در گوشه اتاق گذاشته بود، برداشت و با حالت و آرامشى توصيف ناپذير آن را باز كرده و رو به قبله نشست . ابتدا سجده شكر به جاى آورد، آن گاه اولين نماز صبحش را در ابتداى وقت فضيلت خاشعانه خواند و دوباره براى شكر به درگاه خدا به سجده رفت تا با خداى خويش عهد و پيمان ببندد و از گذشته اش استغفار و طلب آمرزش كند و براى نجات و رستگارى خويش در پيشگاه خداوند دعا و طلب يارى نمايد.
5. صادق و نماز!
و اما مادر سيد در آن شب فراموش نشدنى ، هيچ نخوابيده بود و تا اذان صبح به زحماتش ، به بى خوابى هايش به مراقبت ها و وسواس هاى مادرانه اش در دوران كودكى صادقش فكر مى كرد. او كه تمام آرزويش اين بود، اين تنها پسرش خلف صالح شود و آنها را در وقت پيرى يارى دهد و بعد از مردنشان يادگار شايسته اى باشد، وقتى مى ديد همه زحمتهايش بر باد رفته و پسرشان با افتادن در وادى بدنامى ، از خدا و خانواده جدا شده ، بى نهايت تاءسف خورد و تا پاسى از شب در همين فكر اشك ريخت . آن زن مؤمن از اين كه مى ديد اين همه در پرورش صادق وسواس به خرج داده تا او از شير حلال تغذيه كند و دقت كرده تا وى در فضاى سالم رشد و پرورش يابد، ولى در فاصله كوتاهى همه آنها هدر رفته و جوانش به همه آنها پشت پا زده و خود و خانواده اش را رسوا كرده است ، به غايت در شگفت بود.
وقتى در بامداد آن شب براى اداى فريضه صبح با چشمان پف كرده و سينه اى پر از درد از بسترش برخاست ، در حالى كه زير لب زمزمه حادثه شب را هنوز ياد مى كرد و اشك بر دامن مى ريخت ، سعى كرد چند لحظه ذهنش را آزاد كند و بعد از گرفتن وضو نمازش را فارغ البال بخواند. او به سراغ نماز رفت ، اما ناگهان صداى استغاثه صادق رشته افكارش را پاره كرد و دوباره حواسش را متوجه گذشته آشفته اش ساخت . او كمى مكث كرد، اما با لعن بر شيطان به خود تلقين كرد كه اين خيالى بيش نيست ، لذا كمى بيشتر گوش داد. وقتى ديگر صدايى نشنيد، فريضه صبح را به جا آورد، ولى دلش طاقت نياورد و بى آن كه تعقيباتى بخواند با اشك و ترديد در حالى كه مقنعه بر سر داشت و چادر نمازش را بر زمين مى كشيد به سمت اطاق پسرش پيش رفت . هنوز به در اتاق نرسيده بود كه ناگهان با صداى ملتمسانه پسرش ، كه سكوت ملكوتى بامدادى را با التماس و استغاثه اش به درگاه خدا مى شكست ، به خود آمد. وقتى در فضاى آرام بخش صبح ، عجز و لابه فرزندانش را در حين و هنگامه نماز شنيد، از تعجب دهانش باز ماند و با خود گفت :
صادق و نماز؟! مدت ها بود كه پسرمان با نماز و روزه ميانه اى نداشت ، باور كردنى نيست . همين ديشب بود كه او بر سر يك مساءله حق و ناحق با پدر و مادرش درافتاده بود. او با كمال وقاحت قبل از خوابيدن ، بابا و ننه اش را رنجانده و قلبشان را شكسته بود. چطور حالا، اول صبح از خواب بيدار شده ، ناگهان تغيير حالت داده است ! راستى ، براى صادق چه اتفاقى افتاده ؟ چه شد كه پسرمان از ديشب تاكنون به كلى عوض شده است ؟!
آن زن دل شكسته همين طور كه با خود حرف مى زد و درباره سيد صادقشان فكر مى كرد، به سمت اتاق شوهرش كه تازه بعد از نافله شب و نيايش شبانه به فريضه نماز صبح پرداخته بود، دويد و سراسيمه در را باز كرد و آرامش پير مرد را با فرياد خود بر هم زد و گفت : حاج آقا! حاج آقا! بلند شو... بيا و ببين چه اتفاقى افتاده ! پسرمان سيد صادق را مى گويم . او حرف هاى تازه مى زند! چند لحظه قبل وقتى صداى استغفار و استغاثه اش را شنيدم ، اول احساس كردم خيالاتى شدم كه دارم فكر مى كنم : (( او تازه از خواب بيدار شده ، چون خواب زده و دستپاچه و آشفته است ، به همين جهت يك نفس من و شما را ناخواسته صدا مى زند و حلاليت مى خواهد )) ، اما حالا كه مى بينم به نماز ايستاده و با حال و هوايى عجيب و غريب فريضه صبح را به جا مى آورد باورم شد. بيا و خودت ببين چه حالى دارد! حتما سيد صادق عوض شده و با اين استغاثه و توبه به درگاه خدا انشاءالله تحولى در خود به وجود آورده است .
پدر سيد صادق در همان حال ذكر و تعقيبات ، بى اختيار سر به آسمان كرد و دست به دعا برداشت ، گفت : خدايا شكر! خدايا تو چقدر مهربانى كه به التجا و نيايش هاى بندگانت ارج و منزلت مى گذارى .
پروردگارا، هزاران بار شكر، كه دعاهاى ما به هدف استجابت نشست .
بله ، آنها مانده بودند از شادى چه كنند، پس به سمت اتاق خواب پسرشان راه افتادند تا بدانند اين تغير حالت ناگهانى چگونه رخ داده است .
6. بازگشت با شكوه
كاملا درست بود! سيد صادق بعد از بيدارى ، آن سيد صادق شب پيش نبود، او صد و هشتاد درجه تغيير وضع داده بود. وقتى در اولين لحظه بيدارى ، دوباره در ميدان آزمايش الهى قرار گرفت ، همين كه چشم ملتهب و خواب آلودش را به افق دوخت ، احساس كرد طليعه صبح دميده و هماهنگ با صداى تكبير مؤ ذن ، همه وجودش شيفته و شيداى اداى فريضه است . بعد از اظهار اولين جمله ندامت به پيشگاه پدر و مادر، بدون معطلى از سر صدق وضو گرفت و به نماز ايستاد، نمازى كه تا آن وقت با خشوع و حضور قلب هرگز نخوانده بود. وقتى نمازش پايان يافت ، دوباره سجده شكر به جا آورد و خدا را به پاس نعمت بازگشت و فرصت دوباره اى كه به او داده خالصانه شكر كرد.
همين كه سر از سجده برداشت ، پدر و مادرش را ديد كه در بالاى سرش ايستاده و مات و متحيرند، ديگر امان نداد و با سلام و عرض ادب ، ابتدا به پاى مادر افتاد و با هق هق گريه بلند گفت : مادر! مادر! مرا ببخش كه دلت را شكستم . تو شيرت حلال بوده كه خدا نخواست با رسوايى بميرم . مادرم ! من تصميم را گرفتم . مادر! من توبه كردم و از گذشته بد خود سخت پشيمانم .
و بعد بى اختيار به پاى پدر افتاد و گفت : پدر جان ! من جهالت كردم . ببخش مرا. من خجالت مى كشم به چشمانت نگاه كنم . اكنون در عذاب وجدانم و به شدت رنج مى برم . در حق من دعا كن پدر! من تازه از دنياى مردگان باز گشته ام ، از برزخ گنه كاران . من در عالم خواب ديشب ، برزخ برهوت را ديدم . من در آنجا با همين چشمهايم چيزها ديدم . من عذاب و شكنجه مردگان را ديدم . پدر! باور كردنى نيست ، نمى توانم آنچه را كه با چشمانم ديدم برايتان مجسم كنم . پدر! خواهش مى كنم از خدا بخواه از گذشته من بگذرد. به شما قول مى دهم كه خود را اصلاح كنم و اين لكه ننگ را از دامن خود و خانواده ام پاك كنم .
سيد پشيمان و نگران حتى فرصت فكر كردن يا پرسش را به آنها نمى داد و يك نفس مى ناليد و مى گفت :
به خون همه شهيدان اسلام ، به همين سجاده ، به همين تربت پاك امام حسين (ع) قول مى دهم . اين اعتياد، اين مايه فساد، اين مايه شر و شرم را از وجودم دور سازم پدر... پدر... مطمئن باشيد. اين دفعه راست مى گويم مى خواهم مثل اول باشم ، همان سيد صادق خوشنام ، همان سيد صادق دوست داشتنى گذشته خودتان . پدر! باور كنيد، يك بار ديگر به من فرصت بدهيد. قول مى دهم كه جبران كنم . من عذاب مردگان را با تمام وجود ديدم . پدر! ديگر من توبه كردم ... توبه ... توبه نصوح .
پدر، فرزندش سيد را بى محابا و از سر شوق تمام بغل كرد و بوسيد و بوييد. آنها لحظه اى كوتاه يكديگر را در آغوش گرفتند و دمى هر دو گريستند و اشك ريختند، اشك شوق . و مادر نظاره گر آنها شد و عرق لذت از ديدار افتخارآميز و تماشايى پدر و پسر، غافل از اين كه خلايق ملكوت همه در تماشاى آنهايند.
راستى ، چه شيرى بود كه آن مادر داده بود! چه دعايى بود آن دعاى پدر و مادر! چه مبارك سحرى بود آن سحر! چه سرافراز شد سيد صادق ! چه شورى داشتند آنها! چه جشنى برپا كردند فرشتگان ! و چه با شكوه بود اين بازگشت !
بله ، اكنون از آن اتفاق عبرت انگيز و آن خواب سرنوشت ساز چند سال مى گذرد. تا اين مدت كسى جز خانواده سيد صادق نتوانست بفهمد كه چه شد سيد، يك باره و ناباورانه عوض شد و تحولى شگرف در خود به وجود آورد. هيچ كس باور نمى كرد كه او با آن همه رسوايى اعتياد بتواند قدمى براى نجات خويش بردارد. اما او نه تنها بعد از آن شب به پيمانش وفادار ماند و خود را باز يافت كه دوباره اسوه اى شد براى ديگران . سيد هر چند حدود يك ماه روزهاى سختى داشت ، ولى توانست با لطف خاص خدا و اراده قوى خويش و نيز با كمك يكى از پزشكان شهر، همه آن تشنج ها و فشارهايى كه بر اثر ترك اعتياد برايش پديد آمده بود پشت سرگذارد و بعد از آن مدت از چنگال هيولاى اعتياد خلاصى پيدا كند.
سيد هم اكنون نه تنها معتاد نيست كه سرحال و شاداب و سرزنده است . او نه تنها گذشته بدش را جبران كرده ، كه دوباره به ادامه تحصيل رو آورده و فعلا دانشجوى سال آخر دانشگاه است و با افراد جديدى ، در دانشگاه و غير دانشگاه دوست شده ، كه هر كدام از نظر درسى و پاى بندى به مذهب و حضور در سنگر مساجد نمونه اند. سيد صادق اينك يك آرزو دارد كه اهليت و شايستگى وى به جايى برسد تا شايد با لطف خدا اين بار، خواب برزخ وادى السلام را ببيند.
و آيا راستى ، يك بار ديگر چنين اتفاقى خواهد افتاد؟ تا خداوند چه تقدير كند!

 

fehrest page

back page