تساهل و تسامح

محمد تقی اسلامی

- ۲ -


فصل سوّم : قلمرو تساهل و تسامح

چرا اسلام دين «سهله سمحه» ناميده شده است؟

منشأ اين صفت، روايتى نبوى است كه حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) فرموده اند : «بُعثت بالحنيفيةِ السمحة السهلة»[1]؛ كه در اين حديث، كلمه ى الحنيفية از ريشه ى حَنَف، به معناى استقامت و راستى است و حنيف به مسلمانى مى گويند كه به دين مستقيم تمايل داشته باشد و شريعت حنفيه، شريعتى است كه مستقيم بوده و از باطل به سمت حق ميل مى كند.[2]

بنا بر اين، معناى حديث شريف اين است كه من شريعتى آورده ام كه در عين اين كه مستقيم است و باطلى در آن راه ندارد، راحت و آسان هم هست.

ممكن است برخى با استفاده از اين روايت، اسلام را دين تساهل و تسامح معرفى نمايند؛ امّا بايد توجّه داشت كه تساهل در فرهنگ غرب ـ با توجّه به مبانى نظرى آن ـ به معناى عدم مداخله در عقايد و رفتار ديگران است و تنها حدّ مجاز آن اين است كه اين عقايد يا رفتار، آسيب و زيانى براى جامعه داشته باشد.

بر اين اساس، كارهايى مثل خودكشى، اعتياد، فساد اخلاقى و ... مادامى كه ضررى براى ديگران نداشته باشد، بايد مورد تساهل قرار گيرد؛ امّا در منطق اسلام كه ملاك درستى كارها، موافقت و مطابقت آنها با حق است و هر فرد به منزله ى همه ى انسان هاست، هيچ كس نبايد نسبت به عقايد و رفتار ديگران بى تفاوت باشد و فقط زيان و ضرر خود را ملاك بداند.

امر به معروف و نهى از منكر در اسلام بيانگر اين است كه اوّلا، معروف و منكر وجود دارند و امورى عينى و مشترك و شناخت پذير هستند و ثانياً، هر فرد وظيفه دارد تا ديگران را به انجام معروف وادار سازد و از انجام منكر بازدارد؛ از ين رو، اصل امر به معروف و نهى از منكر، عين مداخله و حسّاسيّت نسبت به عقايد و رفتار ديگران است و با تساهل در معناى غربى هيچ سازگارى ندارد.

پس نبايد حديث را طورى معنا كنيم كه مخالف ديگر اصول مسلّم اسلامى باشد. معناى حديث اين است كه اسلام دينى است كه انجام فرمان ها و احكام آن آسان است و خداوند، در مرحله ى تشريع احكام و قانون گذارى، به مردم آسان گرفته است و احكام اسلامى را به گونه اى وضع نكرده است كه بندگان دچار مشكلات غيرقابل تحمّل شوند؛ به عنوان نمونه خداوند، تيمّم را تشريع كرده است تااگر وضو گرفتن و استفاده از آب به هر دليلى براى انسان ضرر دارد، از بروز آن جلوگيرى شود. هم چنين هر حكمى كه موجب عسر و حرج شود برداشته مى شود؛ (ما جعل عليكم فى الدين من حرج)[3]

مرز ميان مدارا و مداهنه چيست؟

ابتدا بايد ديد اين دو كلمه به چه معنا هستند. كلمه ى «مدارا» به معناى رعايت كردن و صلح و آشتى نمودن و با ملايمت و آرامى و آهستگى، سلوك و رفتار داشتن است[4]. و امّا «مداهنه» عبارت است از : مشاهده ى منكر ناپسندى از كسى و قادر بودن بر رفع آن، ولى به خاطر رعايت جانب مرتكب يا به علّت كم مبالاتى و سستى در كار دين، متعرّض او نشدن و او را دفع نكردن[5].

در اسلام رفق و مداراى با مردم، سفارش شده است؛ تا جايى كه در مجامع روايى، باب هايى با اين عنوان وجود دارد؛ به عنوان نمونه در اصول كافى رواياتى در اين باره آمده است. از جمله اين روايت از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) كه فرموده اند :

مداراةُ الناسِ نصف الايمان و الرفق بهم نصف العيش[6]؛ مدارا و نرمى با مردمْ نصف ايمان و دوستى با آنان نيمى از زندگى است.

امّا مداهنه در قرآن كريم امرى مذموم شمرده شده است. خداى متعال در سوره ى قلم، ابتدا پيامبرگرامى (صلى الله عليه وآله) را از هر گونه پيروى از تكذيب كنندگان آيات الهى و رسالت پيامبر، باز مى دارد و مى فرمايد : (فلاتطع المكذّبين)[7]. علاّمه ى طباطبايى در ذيل اين آيه ى شريفه مى فرمايد :

اين جمله به دليل اين كه «فاى تفريع» در آغاز آن آمده است، نتيجه گيرى از آيات سابق است و «الف و لام» در «المكذّبين» الف و لام عهد است و منظور از كلمه ى «لا تُطِع» مطلقِ موافقت است؛ چه موافقت عملى و چه زبانى؛ و معناى جمله اين است كه، حال كه معلوم شد تكذيب گرانِ سابق الذكر، مفتون و گمراه اند، پس با ايشان به هيچ وجه، نه زبانى و نه عملى، موافقت مكن.[8]

آنگاه در آيه ى بعدى مى فرمايد : (وَدّوُا لوتُدْهِنُ فيُدْهِنون»[9].

كلمه ى «يُدْهِنون» از مصدر «اِدْهان» است كه مصدر باب اِفعال از مادّه ى «دُهْن» است و دُهْن به معناى روغن، و ادهان و مداهنه به معناى روغن مالى و به اصطلاح فارسى «ماست مالى» است كه كنايه از نرمى و روى خوش نشان دادن است. و معناى آيه اين است كه اين تكذيبگران، دوست مى دارند تو با نزديك شدن به دين آنان، روى خوش به ايشان نشان دهى؛ ايشان هم با نزديك شدن به دين تو، روى خوش به تو نشان دهند؛ و خلاصه اين كه دوست دارند كمى تو از دينت مايه بگذارى، كمى هم آنان از دين خودشان مايه بگذارند و هر يك درباره ى دين ديگرى مسامحه روا بداريد؛ هم چنان كه نقل شده است كه كفّار به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيشنهاد كرده بودند تا به خدايانشان تعرّض نكند و ايشان هم متقابلا، متعرّض پروردگار او نشوند.[10]

بنا بر اين، مداهنه به معناى دست برداشتن از اصول و مبانى و ارزش ها و آرمان هاى الهى است تا مخالفان را خوش آيد، كه اين كار از نظر قرآن كريم، كارى ناپسند است؛ امّا معناى مدارا، عام تر از مداهنه است و به معناى عام، شامل مداهنه نيز مى شود؛ و اگر رواياتى كه مؤمنان را سفارش به مدارا مى كنند همين معناى عام را قصد كرده باشند، خلاف قرآن خواهند بود و از اعتبار ساقط مى شوند؛ ليكن مقصود از مدارايى كه ائمه ى طاهرين(عليهم السلام) در اين روايات، به آن سفارش نموده اند، دستورالعمل چگونگى رفتار و برخورد مؤمنان با مردم و مخصوصاً مؤمنان ديگر است؛ مثلا در امور شخصى به مؤمنان دستور داده اند كه اهل گذشت باشند و با مردم به نرمى سخن بگويند؛ توصيه به چنين مدارايى برگرفته از تعليمات خود قرآن كريم است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را به نرم خويى و خوش برخورد بودن با مردم توصيف مى فرمايد :

فبما رحمة من اللّه لِنْتَ لَهُمْ و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك ...[11]؛ به (بركت) رحمت الهى در برابر آنان ]= مردم [نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگ دل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند ...

اين آيه ى شريفه، مدارا و مهربانى پيامبر (صلى الله عليه وآله) را عامل خوب و مؤثّرى براى جلب قلوب مردم معرفى مى نمايد.

اسلام تا چه حد پذيرش و تحمّل مخالفان را به رسميّت مى شناسد؟

ابتدا بايد به دو نكته توجّه داشته باشيم :

نكته ى اوّل اين كه تحمّل با پذيرش مساوى نيست، بلكه اعم از آن است؛ يعنى ممكن است عقيده يا رفتار مخالف را نپذيريم، ولى آن را تحمّل كنيم؛ بنا بر اين، بايد ببينيم اسلام در چه مواردى تحمّل مخالفان و در چه مواردى، علاوه بر تحمّل، پذيرش آنان را مجاز مى داند.

نكته ى دوم اين است كه، ما سه دسته از مخالفان را مى توانيم از نظر اسلام مورد بررسى قرار دهيم :

اوّل. كفّار و مشركين و به تعبيرى، مخالفان عقيدتى؛

دوم. منافقان و مروّجان فساد و تباهى؛

سوم. مخالفان شخصى و سليقه اى.

امّا دسته ى اوّل، يعنى كفار و مشركين : اگر سردشمنى و عناد با اسلام و مسلمين نداشته باشند، اسلام دستور مى دهد با آنان به نرمى رفتار شود؛ البتّه عقايد و رفتارشان را به هيچ وجه نمى پذيرد؛ امّا دستور به تحمّل آنان مى دهد. نه تنها تساهل و تسامح در برابر كسانى كه سر دشمنى و عناد با اسلام و مسلمانان ندارند رواست، بلكه اسلام بدان سفارش هم مى كند تا در سايه ى عطوفت و رأفت اسلامى، قلوب كفّار غير محارب نرم شده، به طرف اسلام و مسلمانان جذب گردد[12] :

لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُواإِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقْسِطِـينَ[13]؛ خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت با كسانى كه در دين با شما كارزار نكردند و شما را از خانه هايتان بيرون نكردند، باز نمى دارد؛ زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد.

حتّى توصيه مى فرمايد كه از خيانت هاى آنان چشم پوشى شود :

وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَة مِنْهُمْ إِلاّ قَلِـيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الُمحْسِنِـينَ[14]؛ و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آنها آگاه مى شوى، مگر عده ى كمى از آنان؛ پس از آن ها در گذر و صرف نظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

زيرا اينان مستقيماً دشمنى خود را ابراز نمى كنند، هر چند، دست به خيانت هاى پنهانى مى زنند. آيه ى شريفه توصيه مى كند كه اين گونه خيانت ها مورد عفو و گذشت پيامبر قرار گيرد؛ امّا اگر كفار و مشركين از سر عناد و جنگ و دشمنى با اسلام و مسلمين درآيند، اسلام در مقابل آنان مى ايستد و فرمان جهاد و قتال با آنان را صادر مى فرمايد :

وَقاتِلُوا المُشْرِكِـينَ كافَّـةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كافَّةً[15]؛ با همه ى مشركين بجنگيد همان گونه كه آنان با همه ى شما مى جنگند!.

امّا اسلام با دسته ى دوم، يعنى منافقين و مروّجان تباهى و فساد، اعم از فساد عقيدتى و فكرى و فساد عملى و رفتارى، اهل تحمل و سازش نيست تا چه رسد به پذيرش و تسليم؛ لذا در اجراى حدود الهى كوتاه نمى آيد :

الزّانِـيَةُ وَالزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِـد مِنْهُما مِاْئَةَ جَلْدَة وَلا تَأْخُذكُمْ بِـهِما رَأْفَـةٌ فِي دِينِ اللّهِ[16]؛به هر كدام از مرد و زن زناكار صد تازيانه بزنيد و در اجراى دين الهى هيچ رأفت و مهربانى نسبت به آنان روا مداريد.

براى جلوگيرى از اين فسادها، امر به معروف و نهى از منكر را با تأكيدات بسيار، واجب فرموده است :

عن رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) : ان اللّه لَيُبْغِض المؤمن الضعيف الذى لا دينَ له، فقيل له و ما المؤمن الذى لا دين لَه؟ قال (صلى الله عليه وآله) الذى لا ينهى عن المنكر؛ از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود : مؤمن ضعيفى كه دين ندارد، مورد غضب خداوند است. سؤال شد : به چه كسى مؤمن بى دين مى گويند؟ فرمود : كسى كه از منكر و فساد نهى نمى كند.[17]

و نيز آن حضرت فرمود :

اذا ظهرت البدع فى امّتى فليظهر العالِم عِلمَه فمَن لم يفعلْ فَعَلَيه لعنة اللّه[18]؛ وقتى امت من دچار بدعت هاى آشكار شود، دانشمندان بايد علم خود را آشكار سازند و هر كه چنين نكند لعنت خداوند بر او باد.

البته، درست است كه امر به معروف و نهى از منكر داراى مراتبى است؛ امّا هيچ كدام از مراتب آن مستلزم سكوت و سازش مطلق نيست؛ بالاخره، حتّى با اخم كردن و يا ترك نمودن مجلس، بايد مخالفت خود را ابراز نمود.

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

لاينبغى للمؤمن أنْ يجلس مجلساً يُعصى اللّه فيه و لايقدر على تغييره[19]؛ شايسته نيست مؤمن در مجلسى بنشيند كه در آن معصيت خدا مى شود و او نمى تواند آن مجلس را تغيير دهد.

و امّا در مورد دسته ى سوم، يعنى مخالفان شخصى و سليقه اى، قرآن كريم مسلمانان را به عدل و احسان دعوت نموده و از آنان همواره خواسته است كه با يكديگر در كمال صفا و صميميت و نيكى رفتار كنند، تحت تأثير عواطف، خشم، غضب و تعصّبات قومى و قبيله اى رفتار ننمايند و همواره حق مدار و حق محور باشند.

اين توصيه، حتّى درباره ى رفتار با غيرمسلمانان هم صادق است و روش قرآن و اسلام نيز آن است كه تا جايى كه ممكن است با برهان و استدلال و اخلاق و موعظه، اختلافات را حل نمايند :

وَلا تَسْتَوِي الحَسَنَةُ وَلا السَّـيِّئَةُ إِدْفَعْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ فَإِذا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَ نَّهُ وَلِىٌّ حَمِـيمٌ[20]؛ و نيكى با بدى يكسان نيست، ]بدى را[ با آنچه خود بهتر است دفع كن ]و پاسخ بده[، آن گاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى

دوستى يكدل مى گردد.

همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در امور شخصى، گذشت مى كردند. به عنوان نمونه در اين زمينه، ابن سعد از قول عايشه مى نويسد :

ما خُيِّر رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) فى امرين الاّ أخَذَ أيسرهَما ما لم يكن اثماً، فان كان اثماً كان ابعدَ الناس منه؛ و ما انتقم رسول اللّه (صلى الله عليه وآله)لنفسه الاّ ان تنتهك حرمةُ اللّه فينتقم للّه[21]؛ هيچ گاه پيامبر (صلى الله عليه وآله)ميان دو كار اختيار پيدا نمى كرد، مگر آن كه آسان ترينش را برمى گزيد تا جايى كه گناهى در ميان نبود، و اگر گناهى در ميان مى آمد، از همه ى مردم نسبت بدان گناه دورتر بود، و هرگز پيامبر براى ظلمى كه به خودش رفته بود، از كسى انتقام نگرفت، مگر زمانى كه احترام نواهى خداوند از ميان مى رفت، در آن صورت براى خدا انتقام مى گرفت.

و نيز آن حضرت وقتى خبر يا مطلبى را از كسى مى شنيد، فوراً آن را تكذيب نمى كرد؛ بلكه با مهربانى بدان گوش مى سپرد و ابتدا آن را حمل بر صحّت مى كرد، تا جايى كه مشركان گفتند او دهن بين است :

... وَيَقُولُونَ هُـوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُـؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُـؤْمِنُ لِلْمُـؤْمِنِـينَ ...[22]؛ ... و مى گويند او [سرا پا] گوش است. بگو : گوشِ نيكوست براى شما، به خدا ايمان دارد و مؤمنان را باور مى دارد [و سخن و مشورت ايشان را با خوش گمانى پذيراست] ... .

بنا بر اين، در مورد اين دسته از مخالفان، اسلام گاهى علاوه بر تحمّل، پذيرش را نيز روا و بلكه لازم مى داند؛ مثلا در سوره ى مباركه ى شورا در وصف مؤمنانى كه به كسب نعمت هاى نيك و جاودان الهى مى رسند، مى فرمايد :

... و اَمرُهُم شورى بَينَهم ...[23]؛ يكى از اوصاف چنين مؤمنانى اين است كه در كارهايشان مشورت مى كنند.

و پيداست كه در مشورت، گاهى بايد نظر مخالف را پذيرفت و يا مثلا در جايى كه كسى انتقاد سازنده اى از انسان مى كند و يا عيب او را به او گوشزد مى نمايد، اسلام سفارش مى كند كه بايد با روى باز اين انتقاد را پذيرفت :

عن ابى عبدالله الصادق عليه السلام قال : احبّ اخوانى الىّ من اهدى الىّ عيوبى[24]؛ محبوب ترين برادران من كسى است كه عيب هاى مرا به من هديه نمايد.

آزادى دينى مورد پذيرش اسلام است يا استبداد دينى؟

بايد ديد مقصود از «آزادى دينى» و «استبداد دينى» چيست.

آزادى دينى ممكن است به يكى از سه معناى زير باشد :

الف) آزادى دينى، يعنى اين كه انسان در انتخاب دين، آزاد باشد و به دلخواه خود به هر كدام از اديان، معتقد شود. اين معنا از آزادى دينى، البتّه مورد قبول اسلام نيست و قرآن كريم دين حقيقى را «اسلام» مى داند :

ان الدين عند الله الاسلام ...[25]

كامل ترين شكل دين، همان دينى است كه از طريق خاتم پيامبران بر مردم نازل شده است و با آمدن اين دين، ديگر مجالى براى پيروى از اديان ديگر باقى نمى ماند. همانند شريعت حضرت عيسى (عليه السلام) كه كامل تر از شريعت حضرت موسى (عليه السلام) بود و با آمدن عيسى (عليه السلام) ديگر باقى ماندن بر دين موسى (عليه السلام) جايز نبود، چرا كه به لحاظ عقلى نيز رجوع از كامل به ناقص، مردود است. وقتى مسلّم شد كه دينى از ديگر اديان كامل تر است، رجوع به اديان ناقص و يا باقى ماندن در آنها نا معقول و توجيه ناپذير خواهد بود.[26]

ب) آزادى دينى، يعنى كه دين، ما را از تقيّد، التزام و تعهّد نسبت به هر گونه قيدى، حتّى قيد خود دين، آزاد گذاشته باشد.

اين نحوه از آزادى، البتّه در برخى اديانِ ساخته ى دست بشر، مانند بوديسم و هندويسم، وجود دارد كه در آنها مثلاً وصول به نيروانا،[27] نسبت به هر جامعه و حكومتى و با هر نظام سياسى و حقوقى ظاهراً مساوى است.[28] و افراد نيز، ممكن است به هيچ كدام از ضروريّات آيين هندو ملتزم نباشند، امّا خود را هندو بدانند؛ و مكتب هندوييسم هم آنها را به رسميّت خواهد شناخت.[29] امّا اسلام، منكر ضروريّات دين را مسلمان نمى داند، هر چند كسانى را كه التزام عملى نسبت به دستورات دينى ندارند، تا وقتى منكر ضروريات نشوند، به عنوان مسلمانان ظاهرى به رسميّت مى شناسد، لكن در مورد همين افراد نيز تأكيد دارد كه تا عملا به مقررات اسلامى متعهّد و ملتزم نشوند ايمان واقعى نداشته، به كمال و سعادت حقيقى نخواهند رسيد.

قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُـؤْمِنُوا وَلـكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ[30]؛ عرب هاى باديه نشين گفتند : «ايمان آورديم» بگو شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم، هنوز ايمان در قلب شما وارد نشده است.

پس، از ديد اسلام، مسلمان واقعى كسى است كه به همه ى اوامر الهى گردن نهد؛ و به تعبير قرآن كريم «نؤمن ببعض و نكفر ببعض»[31] نباشد؛ بنابراين، آزادى دينى به اين معنى، در اسلام پذيرفته نيست.

ج. آزادى دينى، يعنى آزاديى كه در دين وجود داشته و دين مروّج آن باشد. كه در اين جا دينى بودن، صفت آزادى است.اين معنى از آزادى دينى، در اسلام وجود دارد و اساساً، اسلام در پى رساندن انسان به بهترين و والاترين درجات آزادى است. آزادى از ديدگاه اسلام عبارت است از : رهايى انسان از هر گونه قيدوبندى كه او را از سير به سوى كمال نهايى و سعادت ابدى خويش، كه در واقع هدف از خلقت اوست، بازمى دارد. خداى متعال، پيامبران را براى بازكردن اين غُل و زنجيرها از پاى بشر فرستاده است و اين غل و زنجيرها، اعم از قيد و بندهاى نفسانى و بندگى هواى نفس و يا بندگى شياطين انسى و جنّى و هر بندگى غير خدا مى باشد.

قرآن كريم در آيه ى 157 سوره ى مباركه ى آل عمران درباره ى خصوصيات پيامبر اسلام مى فرمايد :

... وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ ...؛ ...پيامبرى كه ...بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمى دارد ...

اين همان آزادى حقيقى و واقعى است كه انسان را از هر گونه قيدى، به جز قيد خدا، آزاد مى كند؛ كه البته با توجّه به مفهوم خدا، معلوم مى شود كه قيد خدا در واقع قيد نيست. خدا، يعنى كمال مطلق، و انسان وقتى خود را مقيّد به خدا مى كند، در حقيقت وصل به كمال مطلق شده و به سعادت و فلاح نايل گشته است؛ و برعكس، اگر انسان خود را از قيد خدا آزاد بداند، از كمال مطلق جدا شده، اسير شياطين درونى و بيرونى خواهد شد. شعار آزادى از قيد خدا، چيزى جز خدعه و نيرنگ و عوام فريبى نيست و در واقع اين آزادى، مساوى با اسارت محض است.

استبداد دينى. معادل انگليسى كلمه ى «استبداد»، ديكتاتورى[32] است. استبداد، يعنى اراده ى كشور و يا دولتى به وسيله ى فرمان ها و دستورات يك شخص ديكتاتور و مستبد؛ و ديكتاتورْ شخصى است كه در كشور، قدرت را با زور و ارعاب به دست آورده باشد.[33] در فارسى نيز استبداد به معنى خود كامگى، خودرأيى و منع كسى را قبول نكردن آمده است.[34]

بنابراين، داشتن نوعى قدرت به ناحق و بازور در معناى استبداد نهفته است و اين واژه به لحاظ ارزشى، داراى بار منفى است؛ و معلوم است كه در دينى كه خاستگاه آن حق و حقيقت است اين معنا وجودندارد.

در حكومت هاى استبدادى، تنها سرچشمه و خاستگاه قدرتْ غلبه است؛ هركس براساس توارث يا تبانى و توطئه بر جامعه اى غلبه يابد، حاكم آن جامعه مى شود؛ زيرا در منطق استبدادى «الحق لمن غلب»؛ يعنى حق با كسى است كه پيروز شود؛ امّا در حاكميّت دينى، خاستگاه حاكميّت، صلاحيت هاى واقعى نظرى و عملى است و اين صلاحيت ها به عنوان نوعى برترى منطقى و صلاحيت هاى شخصيّتى شخص حاكم مطرح مى شود و تنها مى تواند بر دو مبناى «آگاهى» و «تقوى» استوار باشد.

در نظام حاكميت ولايى دينى، جايگاه حاكمْ بلندتر از جايگاه ديگران نيست؛ بلكه شخصيّت اوست كه نسبت به ديگران در علم و عمل، جايگاه برترى دارد و او به اين جايگاه بلند، با بالهاى معرفت و اخلاق و مديريّت صحيح بالارفته است، نه به زورشمشير و نيزه.

از اين رو، نبايد انتخاب و رأى مردم به معنى متداول غربى آن، ركن منحصر در تعيين حاكم باشد؛ زيرا واقعيّت با رأى و قرارداد آنان تغيير نمى كند و اگر كسى صلاحيت اين كار را نداشته باشد، با رأى مردم داراى صلاحيت نمى شود.

در نظام دينى، بايد «ولى» و فرد صالح را كشف و با او بيعت نمود.[35] اين تفاوتى است كه حاكميّت دينى با حاكميّت استبدادى، به لحاظ منشأ و خاستگاه قدرت و حاكميّت دارد؛ امّا اين دو نوع حاكميّت، تفاوت هاى ريشه اى و بنيادين ديگرى نيز با هم دارند[36] كه با توجّه به اين تفاوت ها به هيچ روى نمى توان حكومت دينى را يك حكومت استبدادى دانست و اساساً استبداد دينى، دست كم با نظر به آموزه هاى اسلامى، بى معناست.

فصل چهارم : تساهل اسلامى و آموزه هاى غربى

آيا گفت و گوى اديان و تمدّن ها، خطر كشاندن مسلمانان به نوعى سازش كارى و سهل انگارى عقيدتى را به دنبال دارد؟ براى مقابله با اين خطر چه بايد كرد؟

آنچه از آيات قرآن كريم و روايات معصومين (عليهم السلام) و سيره ى عملى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و ائمه ى اطهار (عليهم السلام) در اين زمينه، به دست مى آيد اين است كه اسلام از گفت و گو استقبال مى كند، مادامى كه دشمن در صدد لجاجت و دشمنى برنيامده باشد.

قرآن كريم به عنوان يك دستور تبليغى به پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد :

أُدْعُ إِلى سَبِـيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ ... .[37]

و اين بيانى عام است، كه شامل هر گونه بحث با هر شخص يا گروهى كه در پى يافتن حقيقت باشد، مى شود؛ يعنى هر كس بخواهد در هر مسئله اى از مسائل دينى، با انگيزه ى رسيدن به حق، گفت و گو كند، بايد به اين سه شيوه با او وارد گفت و گو شد : ابتدا با منطق و استدلال و برهان قاطع، كه همان حكمت است؛ و آنگاه با پند و اندرز و موعظه ى حسنه و سپس با جدال احسن.[38]

در آيه ى ديگرى مى فرمايد :

وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الكِتابِ إِلاّ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ إِلاّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ... [39]

اين آيه ى كريمه درباره ى نحوه ى گفت و گو با اهل كتاب است، كه باز سفارش مى فرمايد كه جدالتان بايد از نوع جدال احسن باشد و نبايد برخورد خصمانه داشته باشيد، مگر با آن دسته از اهل كتاب كه ستمكار بوده و قصد خيانت و ضربه زدن به شما را داشته باشند.

خلاصه آن كه، اسلام از منطقِ گفت و گو، با آغوش باز استقبال مى كند و دليل اين استقبال هم شايد اين باشد كه، اساساً انسان ها در قلمروهاى گوناگون معرفتى، يك سلسله يقينياتى دارند كه بايد براى تحقّق آنها تلاش مشتركى انجام دهند. چنان كه مسلمانان با برخى از اهل كتاب، نظير مسيحيان، هم در امور اعتقادى يقينيات مشتركى دارند و هم در مسائل و ارزش هاى اخلاقى؛ و براى تحقّق و گسترش عقايد توحيدى و ارزش هاى اخلاقى در جهان بايد تلاش مشتركى داشته باشند.

اما درباره ى مسائلى كه مورد اختلاف است، اوّلا، بايد سعى داشته باشند كه باهمكارى، به جواب هاى مطمئن تر و يقينى ترى نايل شوند و يكى از راه ها، بحث و مناظره و گفت و گو است؛ و مادامى كه در اين مسائل به نتايج يقينى نرسيده اند، روابط سالم و دوستانه اى با هم ديگر داشته باشند تا با تلاش مشترك، بتوانند در جهت حّل آن مسائل به يكديگر كمك كنند و اگر احياناً گروهى به نتايج صحيحى رسيدند، از دست آورد آنها، ديگران هم استفاده نمايند.[40]

اگر گفت و گو با اين اهداف باشد، كاملا مطلوب و مورد پذيرش و تأييد اسلام است؛ و تفكّر اسلامى هرگز از چنين گفت و گوهاى منطقى و حقيقت جويانه اى نه ضرر كرده و نه گريخته است.

امّا نكته اى كه قرآن كريم در اين باره نسبت به آن هشدار مى دهد اين است كه بدانيم مشركان هميشه از اين گفت و گوها قصد خير ندارند و شايد توطئه و فريبى در كار باشد، قرآن مى فرمايد :

وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِـينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ... ؛[41]

(اين آيه در ادامه ى آياتى است كه، ناظر به شدّت عمل نشان دادن نسبت به مشركين پيمان شكن مى باشد) و مى فرمايد :

(حتّى در مورد مشركينى كه خونشان را هدر دانستيم) اگر بعضى از ايشان از تو خواستند كه درپناه خود امانشان دهى تا بتوانند در امر دعوتت با تو گفت و گو كنند، ايشان را پناه بده تا كلام خدا را بشنوند و جهلشان از بين برود و به آنها امان بده كه به جايگاه خود كه از آن جا به نزد تو آمده اند برگردند و براى بررسى ادلّه ى نبوّت و حقانيّت دين فرصت كافى داشته باشند و مسلمين در اين فرصت متعرّض آنان نشوند.[42]

از اين آيه به دست مى آيد كه، اصل گفت و گو حقّ مشركين است و بايد از آن استقبال كرد؛ امّا در آيات بعد حقايقى ذكر مى شود كه نشان مى دهد، نبايد نسبت به پيمان ها و سخنان چرب و نرم مشركان اطمينان صددرصد داشته باشيم :

كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُواعَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِـيكُمْ إِلاًّ وَلا ذِمَّـةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِـهِمْ وَتَأْبى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ [43]؛ چگونه (مى توان به عهد و پيمان هاى آنان دل سپرد؟) و حال آن كه اگر ايشان برشما دست يابند، هيچ خويشاوندى و عهدى را رعايت نمى كنند، با زبان هاى خود، شما را خوشنود ساخته، ولى دلهاشان (از اين معنا) ابا دارد و بيش ترشان فاسق اند.

بنابراين، قرآن كريم گوشزد مى كند كه، در گفت و گوها و در عهد و پيمان هايى كه با كفّار و مشركان مى بنديد، مواظب باشيد فريب چرب زبانى آنان را نخوريد، ممكن است نقشه ى سلطه در كار باشد.

در زمان ما اين خطر كاملا محسوس است و چنانچه از نوشته هاى بعضى از نويسندگان غربى به دست مى آيد، غرب خود را صاحب فرهنگ برتر مى داند و از طريق گفت و گوى تمدّن ها، در پى برخورد با تمدّن هاى غير غربى، و در نتيجه، حذف آنهاست.[44] و همان طور كه برخى از متفكّران مسلمان دريافته اند، گرايش تمركز گرايانه و انحصار طلبانه در فرايند رابطه ى غرب با ديگران، مبتنى بر شيوه ى برخورد مى باشد و از طريق برخورد با ديگران و مهار آنان و از بين بردن هويّت و شخصيّت و قدرتشان، سعى دارد تا رسالت اصيل تمدّنى خود را بر ديگران تحميل كند و به اصطلاح، آنها را متمدّن سازد.

پى‏نوشتها:‌


[1]. بحارالانوار، ج 72، ص 234 و فروع كافى، ج 5، ص 494.
[2]. الشيخ فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين، ج 1، ص 588.
[3]. سوره ى حج (22)، آيه ى 78؛ براى آشنايى با نمونه هاى ديگر آسان گيرى در اسلام ر.ك : سيداحمد خاتمى، تسامح و تساهل دينى، (به نقل از تسامح آرى يا نه؟ ص 254).
[4]. على اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 12، ص 18119.
[5]. همان، ص 18125.
[6]. محمدبن يعقوب كلينى(رحمه الله)، اصول كافى، ج 3، ص 180، (باب المداراة).
[7]. سوره ى قلم (68)، آيه ى 8.
[8]. ترجمه ى تفسير الميزان، ج 19، ص 620.
[9]. سوره ى قلم (68)، آيه ى 9.
[10]. ترجمه ى تفسير الميزان، ج 19، ص 620.
[11]. سوره ى آل عمران (3)، آيه ى 159.
[12]. محمدتقى مصباح يزدى، پرسش ها و پاسخ ها، ج 3، ص 32.
[13]. سوره ى ممتحنه (60)، آيه ى 81.
[14]. سوره ى مائده (5)، آيه ى 13.
[15]. سوره ى توبه (9)، آيه ى 36.
[16]. سوره ى نور (24)، آيه ى 2.
[17]. الفروع من الكافى، ج 5، ص 59، ح 15؛ بحارالانوار، ج 72، ص 228، ح 4؛
[18]. اصول كافى، ج 1، باب البدع و الرأى و المقائيس، ح 2.
[19]. اصول كافى، ج 2، ص 374، ح 1.
[20]. سوره ى فصّلت (41)، آيه ى 34.
[21]. محمد بن سعد؛ الطبقات الكبرى، ج 1، القسم الثانى، ص 91.
[22]. سوره ى توبه (9)، آيه ى 61.
[23]. سوره ى شورى (42)، آيه ى 38.
[24]. وسايل الشيعه، ج 12، باب 12، ص 25، ح 15547؛ بحارالانوار، ج 78، ص 247، ح 108.
[25]. سوره ى آل عمران (3)، آيه ى 19.
[26]. اثبات كامل تر بودن دين اسلام نسبت به ساير اديان ابراهيمى، نيازمند يك بحث تطبيقى است كه در اين مختصر نمى گنجد.
[27]. نيروانا در آيين هاى بودايى و هندو به معناى آرامش ابدى و سعادت ابدى است.
[28]. حسن رحيم پور ازغدى، كتاب نقد، شماره ى 9 و 10، ص 26.
[29]. john r. hinnells, a new dictionary of religions, hinduism, p.211.
[30]. سوره ى حجرات (49)، آيه ى 14.
[31]. سوره ى نساء (4)، آيه ى 15.
[32]. dictatorship.
[33]. oxford advanced learner¨s dictionary, p.321
[34]. على اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 2، ص 1788.
[35]. سيد يحيى يثربى، كتاب نقد، شماره ى 9 و 10، ص 65.
[36]. مثلا در جنبه ى تصويب و اجراى قوانين؛ در حاكميت دينى هر چند منشأ جعل و اعتبار قوانين، خداوند متعال است؛ ليكن به لحاظ تصويب و اجراى اين قوانين، رأى و نظر مستقيم يا غيرمستقيم مردم دخالت دارد. ما در جاى ديگرى از همين نوشتار : آن جا كه از نقش مردم در حكومت اسلامى سخن به ميان آمده است، به بررسى بيش تر اين مسئله پرداخته ايم : ص 68ـ73.
[37]. سوره ى نحل (16)، آيه ى 125.
[38]. بنابه فرموده ى مرحوم علامه طباطبايى، ترتيب مذكور در آيه ى شريفه از جهت مجاز بودن اقسام هر كدام از حكمت و موعظه و مجادله است؛ چرا كه حكمت با تمامى اقسامش در آيه ى شريفه مجاز شمرده شده است، ولى موعظه فقط قسم حسن و نيكوى آن، و مجادله فقط نوع احسن و بهترين آن مجاز دانسته شده است. ر.ك : الميزان فى تفسير القرآن، ج 12، ص 373.
[39]. سوره ى عنكبوت (29)، آيه ى 46. «با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر آن كسانى از آنان كه ستم كردند ... » مقصود از مجادله و جدل، قياسى است كه بتواند طرف را وادار به تسليم كند؛ و اين قياس بايد از موادى تشكيل شود كه مقبول طرف است، اعم از اين كه يقينى باشد يا نباشد، مقبول عموم باشد يا نباشد. ر.ك : مرتضى؛ مطهرى، آشنايى با علوم اسلامى، قسمت منطق، ص 114.
[40]. كتاب نقد، شماره ى 9 و 10، ص2.
[41]. سوره ى مباركه ى توبه (9)، آيه ى 6.
[42]. ترجمه ى تفسير الميزان، ج 9، ص 237.
[43]. سوره ى توبه (9)، آيه ى 8.
[44]. فوكوتاما، آمريكايى ژاپنى تبار در كتاب پايان تاريخ و هانتينگتون در كتاب برخورد تمدّن ها به اين مطلب اذعان نموده اند. به نقل از : محمد عماره : مقاله ى «تمدن هاى جهانى تدافع يا برخورد؟»، ترجمه ى سيد محمد ميرزايى؛ الحسينى، كيهان فرهنگى، ش 64.