چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۲۰ -


ابوحنيفه گفت : نماز.
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمودند: پس چرا بر زن حايض ‍ قضاى روزه واجب است ولى قضاى نماز واجب نيست ؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
ابوحنيفه گفت : نه .
امام صادق عليه السلام فرمود: آيا زن ضعيفتر است يا مرد؟
ابوحنيف گفت : زن .
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمودند: پس چرا ارث مرد دو برابر ارث زن است ؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است ؟
ابوحنيفه گفت : گفت : نه .
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسى ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتى كه اگر دست كسى را قطع كنند، ديه آن پانصد درهم است ؟ آيا اين با قياس سازگار است ؟
ابوحنيفه گفت : نه .
امام صادق عليه السلام فرمود: شنيدم كه اين آيه را ((در روز قيامت به طور حتم از نعمت ها سؤ ال مى شويد))(848) چنين تفسير مى كنى كه : خداوند مردم را در مورد غذاهاى لذيذ و آب هاى خنك كه در فصل تابستان مى خورند، مواخذه مى كند.
ابوحنيفه گفت : درست است ، من اين آيه را اين طور معنى كرده ام .
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر شخصى تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاى لذيذ و آب خنكى از تو پذيرايى كند و بعد به خاطر اين پذيرايى بر تو منت گذارد درباره چنين كسى چگونه قضاوت مى كنى ؟
ابوحنيفه گفت : مى گويم آدم بخيلى است .
امام صادق عليه السلام فرمود: آيا خداوند بخيل است ؟
او گفت : پس مقصود از نعمت هايى كه قرآن مى گويد انسان درباره آن مواخذه مى شود چيست ؟
امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود، نعمت دوستى ما خاندان رسالت است .(849)
نويسنده اهل سنت مصرى در ادامه نقل اين حديث مى نويسد:
مسلمانان ابوحنيفه را در ميان اهل جدل و بحث به مرتبه والاى آن مى برند و او را به عنوان فردى كه در آن جايگاه قرار دارد هيچ گاه ساكت نيافته اند.(850)
اين نويسنده سپس مى نويسد: پرسش هاى امام از قياس ، قياس را در معرض ‍ تهمت قرار داد و ابوحنيفه نتوانست از آن دفاع كند.(851)
ابوحنيفه دو سال در مجلس درس امام حاضر مى شد و امام صادق عليه السلام را جز با جمله : ((فدايت شوم اى پسر رسول خدا!)) مخاطب قرار نمى داد.
روزى امام صادق عليه السلام در بحث با ابوحنيفه به او فرمود:
نظرت درباره شخص مُحرمى كه دندانهاى نيش آهويى را شكسته باشد چيست ؟ (كفاره آن چيست ).
ابوحنيفه پاسخ داد: اى پسر رسول خدا چيزى در اين باره نمى دانم .
حضرت فرمود: تو خود را زيرك نشان مى دهى آيا نمى دانى كه آهو دندان نيش ندارد؟
ابن ابى العوجاء، ملحد و بى دين معروف عرب به مناظره حضرت رفت اما دچار لكنت زبان شد.
امام عليه السلام از او پرسيد: چرا سخن نمى گويى ؟
گفت : به سبب شكوه و جلال و هيبت شما زبانم ياراى سخن گفتن ندارد. من بسيارى از علما را ديده ام و با متكلمان زيادى به بحث و مناظره پرداخته ام اما هيبت آنها آن گونه كه ابهت شما مرا گرفته است ، در من اثر نداشت .
امام صادق عليه السلام يك بار او را در حرم خدا ديد، به او فرمود: چرا به اينجا آمده اى ؟
ابن ابى العوجاء گفت : براى رعايت رسم و سنت و براى آنكه ديوانگى مردم را در كارهاى سر تراشيدن و سنگ زدن ببينم !
امام فرمود: اى عبدالكريم ! تو هنوز به لجاجت و گمراهى خود باقى هستى ؟
او خواست با امام بحث و گفتگو كند، امام فرمود: در حج جاى بگو و مگو نيست ، و فقط اين جمله را فرمود: اگر قضيه آن طور است كه مى گويى پس ‍ هم ما نجات يافته ايم ، هم تو؛ و اگر قضيه آن گونه است كه ما مى گوييم نه آن طور كه تو مى گويى ، فقط ما نجات مى يابيم و تو هلاك خواهى شد.
عبدالحليم جندى كه اين جريان را نقل كرده ، اضافه مى كند:
كدام شكيبايى بر آزادى انديشه مانند اين شيكبايى امام صادق عليه السلام است ؟ سپس مى افزايد: اگر چه حضرت به خاطر باز ماندن راه هاى هدايت افراد ملحد با آنان به شدت برخورد نمى كرد، اما با غلوكنندگان در حق على و اهل بيت قاطعانه برخورد مى كرد تا آنها را از افراط بازدارد.(852)
درآويختن با خلافت
دستگاه خلافت در اسلام يك رهبرى سياسى ، مذهبى است ، يعنى خليفه در اسلام به جز تصدى امور رايج سياست ، عهده دار امور دينى مردم و پيشواى مذهبى آنان نيز هست . از اين رو زمامداران كمبود آگاهى هاى دينى خود را به وسيله رجال دينى وابسته به خود تاءمين مى كردند و با به خدمت گرفتن فقيهان و مفسران و محدثان مزدور در دستگاه خود، اين دستگاه را تركيبى از دين و سياست جلوه گر مى ساختند.
فايده ديگر به كارگيرى اين گونه افراد آن بود كه اينان بر اساس خواسته زمامداران ستم پيشه ، احكام دين را به بهانه مصالح نظام تغيير داده و دگرگون مى ساختند.
از اين رو از قديم ترين ادوار اسلامى ، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلى تقسيم شد:
1 - جريان رسمى وابسته
2 - جريان اصيل غير وابسته .
با توجه به اين نكات ، به وضوح مى توان دانست كه حوزه علميه امام جعفرصادق عليه السلام در برابر فقيهان رسمى وابسته ، تنها تجلى بخش ‍ يك اختلاف عقيده دينى ساده نبود بلكه در عين حال دو مضمون معترضانه را نيز با خود داشت :
نخست : اثبات بى نصيبى دستگاه از آگاهى هاى دينى و عدم صلاحيتش ‍ براى تصدى مقام خلافت .
و ديگرى : مشخص ساختن موارد تحريف دين .
در تعاليم حضرت نيز مضمون نخست يعنى بى نصيبى خلفا از دانش دين به وضوح مشاهده مى شود، در حديثى از آن حضرت چنين نقل شده است :
نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاءتمّون لا يُعذر الناس ‍ بجهالته ؛(853)
ما كسانى هستيم كه خداوند فرمانبرى از آنان را واجب و لازم ساخته است ، در حالى كه شما از كسى پيروى مى كنيد كه مردم به خاطر نادانى او در نزد خدا معذور نيستند.
يعنى مردمى كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته و به راهى جز راه خدا رفته اند، نمى توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه : ((ما به تشخيص خود راه خطا نرفتيم ، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روى نادانى ، ما را به اين راه كشاندند، زيرا اطاعت از چنان رهبرانى ، خود كارى خلاف بوده است ، پس نمى توانند كارهاى خلاف بعدى را توجيه كند.))(854)
اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت
حضرت امام جعفر بن محمّد صادق عليهماالسلام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت ، نمايندگانى به مناطق مختلف مى فرستادند. از آن جمله شخصى كوفى به نمايندگى از سوى امام به خراسان رفت و مردم را به ولايت ايشان دعوت كرد. جمعى پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهى سر باز زدند و منكر شدند و دسته اى به عنوان احتياط و پرهيز از فتنه ، دست نگه داشتند. آنگاه به نمايندگى از طرف هر گروه ، يك نفر به ديدار حضرت امام جعفرصادق عليه السلام رفت . نماينده گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز يكى از همسفران ، كار زشتى انجام داد و كسى از آن آگاهى نيافت .
هنگامى كه اين چند نفر به حضور امام عليه السلام رسيدند همان شخص ‍ آغاز سخن كرد و گفت : شخصى از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت شما دعوت كرد؛ گروهى پذيرفتند، گروهى مخالفت كردند و گروهى نيز از روى پرهيزگارى و احتياط دست نگه داشتند.
امام عليه السلام فرمود: تو از كدام دسته هستى ؟
گفت : من از دسته احتياطكار هستم .
امام عليه السلام فرمودند: تو كه اهل پرهيزكارى و احتياط بودى ، پس چرا در فلان شب احتياط نكردى و آن عمل خيانت آميز را انجام دادى .(855)
چنانكه ملاحظه مى شود، در اين قضيه فرستاده امام ، اهل كوفه و منطقه ماءموريت خراسان بوده ، در حالى كه امام در مدينه اقامت داشته است و اين وسعت حوزه فعاليت سياسى امام را نشان مى دهد.(856)
عوامل سقوط امويان
از آنجا كه انقراض امويان در زمان حضرت امام جعفرصادق عليه السلام صورت گرفت ، عوامل سقوط آنها را به اختصار بيان مى كنيم :
1 - تغيير نظام اسلامى به رژيم استبدادى موروثى فردى از زمان معاويه .
2 - مصرف درآمدهاى حكومت براى تجمل و خوش گذرانى .
3 - متداول شدن دستگيرى ، زندانى كردن ، شكنجه و كشتار.
4 - رواج صدور احكام خلاف قرآن و احاديث پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم .
5 - عدم تناسب كيفر و مجازات با جرم .
6 - اهانت به خانه كعبه و مسجدالحرام و تربت و منبر و مسجد حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم .
7 - عاشورا.
8 - احياء سنت هاى جاهليت و ميگسارى و زن بارگى .
9 - تبعيض نژادى .
در حالى كه قرآن و سنت پيغمبر امتيازها را ملغى كرده و ملاك برترى را نزد خدا پرهيزكارى اعلام نمود، اما امويان نژاد عرب را نژاد برتر شمردند و موالى (مسلمانان غيرعرب ) را مانند بندگان زرخريد از تمام حقوق و شؤ ون اجتماعى محروم نمودند و اصولا تحقير و خوار داشتن ، هميشه با نام موالى همراه بود. اين گونه رفتارها نسبت به موالى ، يكى از بزرگترين علل سقوط امويان به دست ايرانيان به شمار مى رود.
در جريان شورش بر ضد امويان ، عباسيان از دو عامل مؤ ثر استفاده مى كردند:
تحقير موالى و مظلوميت خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم .
پيشنهاد بيعت سران قيام عباسى
همان گونه كه بيان شد سران قيام عباسى سعى مى كردند انقلاب خود را به اهل بيت ارتباط بدهند و شعارشان الرضا من آل محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم بود، يعنى براى بيعت با شخص برگزيده اى از خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم قيام كرده ايم .
مى گويند: ابومسلم در ميان اعراب نيز همراهان و ياران بسيارى داشت . آنان هنگام بيعت با ابومسلم سوگند مى خوردند كه در پيروى از كتاب خدا و سنت پيامبر و در فرمانبردارى از يك گزيده ناشناس كه از خاندان پيامبر است ، استوار باشند. شعارى كه نشانه شناخت و حلقه ارتباط آنها به شمار مى آمد لباس سياه و پرچم سياه بود. اينان رنگ پرچم خود را به دليل اين كه رنگ پرچم پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم بود، و قصد آنان بازگشت به دين پيامبر است ، سياه قرار دادند. شايد هم مى خواستند خود را مصداق اخبار((ملاحم )) معرفى كنند كه طبق آنها پديد آمدن پرچم هاى سياه از سوى خراسان نشانه زوال دولت ستمگران و تشكيل دولت بر حق شمرده شده است .(857)
به هر حال ظاهر امر نشان مى داد كه قيام عباسيان ، يك قيام عظيم با محتواى اسلامى است ، در نامه ابومسلم به حضرت امام جعفرصادق عليه السلام آمده است : من مردم را به دوستى اهل بيت دعوت مى كنم ، اگر مايل هستيد كسى براى خلافت بهتر از شما نيست .
امام صادق عليه السلام در پاسخ مرقوم فرمودند:
ما اءنت من رجالى و لا الزَّمان زمانى ؛
نه تو از ياران منى و نه زمانه ، زمان من است .(858)
همچنين فضل كاتب مى گويد: روزى نزد امام جعفرصادق عليه السلام بودم كه نامه اى از ابومسلم رسيد، حضرت به پيك فرمودند: نامه تو را جوابى نيست از نزد ما بيرون شو.(859)
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام مى دانستند كه ابومسلم و امثال او به امامت آن حضرت اعتقاد ندارند و طراح اصلى قيام ، عباسيان هستند و آنان نيز هدفى جز رسيدن به آمال خود و حكمرانى و سلطه جويى ندارند و امثال ابومسلم و ديگران را آلت دست خود قرار داده اند.
ابومسلم نيز در راه استقرار حكومت عباسيان مردم بسيارى را كشت . منصور هنگامى كه مى خواست ابومسلم را به قتل برساند به او گفت : چرا ششصدهزار تن را با زجر و شكنجه به قتل رساندى ؟
ابومسلم بى آنكه منكر اين رويداد هولناك شود پاسخ داد: اينها همه به منظور استحكام پايه هاى حكومت شما بود.(860)
با سر كار آمدن عباسيان نه تنها وعده هاى آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و اجراى عدالت عملى نشد، بلكه اوضاع به گونه اى رقم خورد كه مردم ، آرزوى بازگشت حكومت اموى را داشتند.
خلفاى معاصر حضرت
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام با پنج تن از خلفاى ظالم بنى اميه و نيز با دو خليفه خونريز عباسى به نام سفاح و منصور دوانيقى معاصر بودند.(861)
در روايات معتبر مذكور است كه سفاح آن حضرت را از مدينه به عراق فراخواند و بعد از مشاهده معجزات بسيار و علوم بى شمار و مكارم اخلاق آن امام عالى مقام نتوانست آزارى به آن جناب برساند و آن حضرت را بازگرداند، اما برادر او منصور دوانيقى چون خلافت را غصب كرد از تحركات و فعاليت هاى امام جعفرصادق عليه السلام سخت نگران بود و محبوبيت عمومى و عظمت علمى امام عليه السلام بر بيم و نگرانى او مى افزود، به همين جهت هر از چندى به بهانه اى حضرت را به عراق احضار مى كرد و بيش از پنج مرتبه قصد كشتن آن امام مظلوم را نمود، ولى هر بار با مشاهده معجزه عظيمى ، از قصد و اراده خود برمى گشت .(862)
شيخ صدوق و ديگران روايت كرده اند:
روزى منصور دوانيقى حضرت امام جعفرصادق عليه السلام را خواست براى آنكه حضرت را به قتل برساند دستور داد تا شمشيرى حاضر كردند و نطعى (863) انداختند و به ربيع ، حاجب و پرده دار خود گفت : وقتى او حاضر شد و مشغول سخن شدم و دست بر دست زدم او را به قتل برسان .
ربيع مى گويد: چون حضرت را آوردم و چشمان منصور بر ايشان افتاد گفت : خوش آمدى اى ابوعبدالله ! ما شما را براى آن خواستيم تا قرض شما را ادا كنيم و خواسته هاى شما را برآوريم . و بسيار عذرخواهى كرد و آن حضرت را بازگرداند و مرا خواست و گفت : بايد كه پس از سه روز آن حضرت را به مدينه بازگردانى .
چون بيرون آمدم و به خدمت حضرت رسيدم گفتم : يابن رسول الله ! آن شمشير و فرش را كه ديدى براى تو حاضر كرده بود. چه دعايى خواندى كه از شر او محفوظ ماندى ؟
حضرت دعايى را كه خوانده بود، به من تعليم فرمود.(864)
گفته ها در فضايل حضرت
1 - مالك بن انس
مدتى نزد امام جعفرصادق عليه السلام رفت و آمد مى كردم ، او را پيوسته در يكى از سه حالت مى ديدم : يا در حال نماز بود و يا در حال روزه و يا اين كه مشغول قرائت قرآن بود. مردى بافضيلت تر و برتر از جعفر بن محمّد عليهماالسلام از نظر علم و عبادت و تقوا هرگز چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلبى خطور نكرده است .(865)
2 - ابوحنيفه
من هرگز فقيه تر از جعفر بن محمّد نديده ام . چون منصور خليفه عباسى به اين حدود آمد به دنبال من فرستاد و گفت : مردم به جعفر بن محمّد عليهماالسلام علاقه مند شده اند ميل دارم براى پرسش از او مسائلى كه بسيار مشكل باشد، در نظر بگيرى .
من هم چهل مساءله از مسائل مشكل را جمع آورى كردم . بعد منصور كه در حيره بود، به دنبال من فرستاد و نزد او رفتم و داخل مجلس شدم ديدم امام صادق عليه السلام طرف راست او نشسته است و چون نظرم به او افتاد شكوه امام عليه السلام بيش از منصور وجودم را فراگرفت و سلام كردم .
منصور محلى را به من نشان داد. نشستم ، سپس رو به امام صادق عليه السلام كرد و گفت : يا اباعبدالله اين مرد ابوحنيفه است .
امام عليه السلام فرمود: بلى او را مى شناسم .
سپس منصور به من گفت : اى ابوحنيفه از مسائلى كه دارى بر ابوعبدالله عرضه كن !
من يك يك آن مسائل را مطرح كردم و ايشان جواب مى داد و مى فرمود:
شما در اين مساءله اين طور مى گوييد و اهل مدينه اين طور و ما اين طور مى گوييم . در بعضى از مسائل ممكن است نظر شما و در بعضى ديگر نظر اهل مدينه را بپذيريم و گاهى ممكن است مخالف نظر يكى از شما و اهل مدينه يا هر دو شويم .
من تمام آن چهل مساءله را طرح كردم و حتى يكى از آنها را بى جواب نگذاشت .
سپس ابوحنيفه گفت : مگر نه آن است كه هر كس به اختلاف آراى مردم آگاهتر است داناترين مردم است ؟(866)
ابوحنيفه دو سال شاگرد امام جعفرصادق عليه السلام بود و خود در اين باره مى گويد: اگر آن دو سال نبود نعمان (اسم ابوحنيفه ) هلاك مى شد.(867)
3 - عبدالكريم بن ابى العوجاء
او - امام صادق عليه السلام - بشر نيست . اگر در دنيا كسى وجود داشته باشد كه بتواند هر وقت خواست در قالب جسد و هر وقت خواست در قالب روح جلوه كند، آن شخص اين مرد، يعنى امام صادق عليه السلام است .(868)
4 - سفيان بن سعيد ثورى
خدمت امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شدم به من فرمود:
اى سفيان ! هنگامى كه حزن و اندوه دامنگير تو شد لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم را زياد بگو و اگر نعمت زيادى برايت فراهم شد ذكر الحمدلله را بسيار بگو و اگر روزيت به تاءخير افتاد زياد استغفار كن .(869)
5 - عبدالرحمن بن محمّد بن على بسطامى حنفى
امام صادق عليه السلام كسى است كه علماء و دانشمندان بر در خانه اش ‍ هجوم مى آوردند و نخبگان و برگزيدگان از مشكات انوارش بهره مى بردند. او زمانى كه بيش از هفت سال از عمرش نگذشته بود درباره اسرار پيچيده و علوم حقيقى صحبت مى كرد.(870)
6 - كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى
امام صادق عليه السلام از علماى اهل بيت و بزرگان آنها و داراى علوم بسيارى بود عبادتش فراوان و دعاها و ذكرهايش دايم بود و زهد فوق العاده اى داشت . قرآن زياد تلاوت فرموده و در معانى آن دقت مى كرد و از درياى عميق كتاب الهى گوهرهاى گرانبهايى استخراج مى فرمود و شگفتى هاى آن را روشن مى ساخت و اوقات خود را به انواع عبادت تقسيم كرده بود كه به وسيله آن از نفس خود حساب مى كشيد.
ديدن آن جناب انسان را به ياد آخرت مى انداخت و شنيدن كلامش انسان را از دنيا بازمى داشت و پيروى از او موجب رفتن به بهشت مى گرديد و چهره نورانى او نشان مى داد كه او ذريّه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم است .(871)
7 - احمد بن محمّد ابراهيم بن خلكان
ايشان يكى از امام دوازده گانه در مذهب اماميه و از بزرگان اهل بيت رسول خداست و از آن جهت به او صادق مى گفتند كه گفتارش صادق بود و فضل و بزرگوارى او مشهورتر از آن است كه به بيان آيد. ابوموسى جابر بن حيان طرطوسى شاگرد ايشان بود. جابر بن حيان كتابى تاءليف كرده است مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله و اين رساله ها از تعليمات جعفر بن محمّد بن امام صادق عليه السلام بود.(872)
8 - عطار نيشابورى
آن سلطان ملت مصطفوى ؛ آن برهان حجت نبوى ؛ آن عامل صديق ؛ آن عالم تحقيق ؛ آن ميوه دل اولياء؛ آن جگرگوشه انبياء؛ آن ناقد على ؛ آن وارث نبى ؛ جعفر الصادق ....(873)
9 - حافظ حسين كربلايى تبريزى
و از آن حضرت خرق عادات و كرامات بسيار منقول است ، از آن جمله آن كه از حسين بن زيد مروى است كه گفت : ابوعبدالله عليه السلام را گفتم : مرا خبر ده از آنچه خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را گفت :
اءَوَ لم تؤ من قال بلى و لكن لِيَطمئنَّ قلبى
فرمود: مى خواهى كه همان طور تو را نمايم ؟
گفتم : آرى يابن رسول الله .
آن حضرت آواز كرد كه : يا باز يا غراب يا طاووس يا حمامة !
اين مرغان را ديدم در پيش وى حاضر گشتند، پس آن حضرت كاردى برگرفت و آنها را ذبح كرد و به هم برآميخت آنگه چهار جزء كرد، بعد از آن باز فرمود: يا باز يا غراب يا طاووس يا حمامة !
ديدم كه بعضى از آن نزديك بعضى شد تا همچون ماهيت اول گرديدند، آنگه فرمود: ديدى مثل آن كه حضرت ابراهيم را روى نموده بود؟
گفتم : بلى يابن رسول الله .
10 - احمد بن يوسف القرمانى ابوالعباس
آن قدر كه از امام صادق عليه السلام علم نقل شده از ديگران نشده است ؛ او در حديث به منزله سر بود.(874)
11 - عبدالرحمان الشرقاوى
مردم عصر آن حضرت در محبت و دوستى كسى همانند دوستى و محبت به امام صادق عليه السلام توافق نداشتند و او در ميان مردم به نام جعفر صادق شهرت داشت . زيرا ذاتش صاف ، افق فكرش وسيع ، ذهنش روشن ، قلبش بزرگ ، بيناييش حاد (تيزبين )، چهره اش خندان و خوش صحبت و خوش برخورد بود و در كارهاى خير و نيكوكارى پيشى مى گرفت .
پاكيزه و خوش قول و پرهيزكار و از عترت پاك رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم بود و در چهره اش شعاعى از نور نبوت مشاهده مى شد. با وجود گرفتارى زياد مردم را با حكمت و موعظه حسنه به توحيد و اسلام فرامى خواند. او هرگز از حال مردم غافل نبود و شبانه كيسه اى پر از غذا به دوش گرفته و آن را ميان مستمندان تقسيم مى نمود، بدون اين كه آنها را شناسايى كند.
مردم را از انتقام جويى بازمى داشت و فضيلت عفو و گذشت را به آنها گوشزد مى فرمود و سخن جدش رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم يادآور مى شد كه فرمود:
ما زاد عبد بالعفو الا عزّا.
در اثر عفو عزت انسان زياد مى شود.(875)
12 - شيخ محمّد بن على بن زين العابدين مناوى قاهرى شافعى
يكى از كرامات حضرت امام جعفرصادق عليه السلام اين است كه مردى پيش منصور از آن حضرت بدگويى كرده بود. منصور كه ضمن يك سفر حج به مدينه آمده بود، سخن چين و حضرت امام صادق عليه السلام را حاضر كرد و به سخن چين گفت : آيا حاضرى قسم بخورى ؟
گفت : آرى .
حضرت امام صادق عليه السلام به منصور فرمود: او را آن چنان كه من مى گويم قسم بده .
منصور گفت : خودتان قسم بدهيد.
حضرت امام صادق عليه السلام به آن شخص سخن چين فرمود: بگو از حول و قوه الهى خارج و به حول و قوه خود متكى شدم بر اين كه جعفر بن محمّد اين چنين گفته است .
آن شخص اول خوددارى كرد سپس قسم خورد، اما هنوز قسمش به پايان نرسيده بود كه هلاك شد.
از جمله كرامات آن حضرت اين است كه يكى از ستمكاران غلام ايشان را كشت ، حضرت تمام شب را نماز مى خواند، سپس به هنگام سحر قاتل آن غلام را نفرين كرد، هنوز دعايش تمام نشده بود كه آن شخص مرد.(876)
13 - سيد مؤ من بن سيد حسن مومن شبلنجى شافعى
نيكى هاى آن حضرت به قدرى زياد است كه نمى شود آنها را به شمار آورد و از نيكى هاى گوناگون او، مردم باهوش و نويسندگان زبردست دچار حيرت شده اند و او مستجاب الدعوة بود، چنان كه هر وقت از خدا چيزى مى خواست ، پيش از آنكه دعايش تمام شود، آنچه خواسته بود، در برابرش ‍ حاضر بود.(877)
14 عبدالله شبراوى قاهرى شافعى
امام جعفرصادق عليه السلام ششمين امام داراى نيكى هاى زياد و فضايل مشهور مى باشد، بسيارى از اشخاص از جمله : مالك بن انس ، ابوحنيفه ، يحيى بن سعيد، ابن جريح و ثورى از ايشان حديث نقل كرده اند.
در سال 80 هجرى در مدينه متولد شد و فضيلت هاى درخشانش بر پيشانى روزگار نقش بسته است . آن حضرت در سال 148 هجرى شهيد شد و از دنيا رفت .
15 - السيد محمّد صادق استاد دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره
خانه جعفر صادق مثل دانشگاه هميشه از دانشمندان بزرگ رشته هاى مختلف علوم چون حديث ، تفسير، حكمت و كلام پر بود و در مجلس ‍ درسش اغلب اوقات دو هزار نفر و گاهى چهارهزار نفر از دانشمندان مشهور حاضر مى شدند. شاگردانش تمام درسها و احاديث او را در مجموعه اى از كتب جمع آورى كرده اند كه به مثابه دايرة المعارفى براى مذهب شيعه و مذهب جعفرى شمرده مى شود.(878)
نمونه اى از فضيلت ها
1 - عظمت علمى
درباره عظمت علمى حضرت امام جعفرصادق عليه السلام شواهد بسيارى وجود دارد. ابوحنيفه پيشواى مشهور فرقه حنفى مى گفت : من دانشمندتر از جعفر بن محمّد نديده ام .(879)
نيز مى گفت : زمانى كه منصور دوانيقى امام صادق عليه السلام را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت : مردم شيفته جعفر بن محمّد شده اند، براى محكوم ساختن او مسائل مشكلى آماده كن و از او بپرس . من چهل مساءله مشكل آماده كردم و روزى كه منصور در حيره بود مرا احضار كرد و در حضور امام صادق عليه السلام شروع به پرسيدن مسائل كردم ، هر مساءله اى مى پرسيدم ، در پاسخ مى فرمود: ((عقيده شما در اين باره چنين است و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است .))
بدين ترتيب چهل مساءله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت .(880)
مالك پيشواى فرقه مالكى مى گفت : در علم و عبادت و پرهيزگارى برتر از جعفر بن محمّد، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است .(881)
شيخ مفيد عليه السلام مى نويسد:
به قدرى علوم از آن حضرت نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پراكنده شده است و از هيچ يك از افراد خاندان آن جناب ، به اندازه ايشان علم و دانش نقل نشده است .(882)
نظير اين سخن را ابن حجر هيتمى نيز گفته است .(883)
مورخ مشهور ابن خلكان مى نويسد:
ابوموسى جابر بن حيان طرطوسى شاگرد امام عليه السلام بود. جابر كتابى شامل هزار ورق تاءليف كرد كه تعليمات امام جعفرصادق عليه السلام را در بر داشت و حاوى پانصد رساله بود.(884)
2 - احترام و بزرگداشت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم
مالك بن انس امام اهل سنت مى گويد: هرگاه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام مى خواست بگويد: قال رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم رنگش تغيير مى كرد، گاهى سبز مى گشت و گاهى زرد به حدى كه كسى كه او را مى شناخت نيز بعد از عوض شدن رنگ او، ديگر او را نمى شناخت .
شيخ عباس قمى رحمة الله مى فرمايند:
خوب تاءمل كن در حال حضرت امام صادق عليه السلام در تعظيم و توفير ايشان از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم كه در وقت نقل حديث از آن حضرت و بردن اسم شريف آن جناب چگونه حالش تغيير مى كرده با آنكه پسر پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم و پاره تن اوست ، پس ياد بگير اين را و با نهايت تعظيم و احترام اسم مبارك حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را ذكر كن و صلوات بعد از اسم مباركش بفرست بنويس و مانند بعضى از محرومين از سعادت به رمز (صص ) و يا (صلعم ) و نحو آن اكتفا مكن بلكه بدون وضو و طهارت اسم مباركش را مگو و ننويس و با همه اينها باز از حضرت معذرت بخواه كه در وظيفه خود نسبت به آن حضرت كوتاهى نمودى و به زبان عجز و لابه بگو:
 

هزار مرتبه شويم دهان به مشك و گلاب   هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است
(885)
از جمله منكراتى كه در روزگار ما، فراوان به چشم مى خورد عدم تعظيم و احترام نسبت به نام مقدس حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه آلاف الصلوات و التحيات است .
فراوان مى شنويم كه از آن بزرگوار با عناوينى چون امام على ياد مى كنند و حال آنكه اين گونه نام بردن از آن حضرت شيوه اهل سنت است و تعظيم و احترام نسبت به نام مبارك و معجز اثر آن حضرت از ويژگى هاى شيعه است كه بايد هميشه محفوظ باشد.
3 - عفو و كرم آن حضرت
از مشكوة الانوار نقل شده است كه : مردى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: پسر عمويت فلان اسم شما را برد و چيزى از بدگويى و ناسزا درباره شما فروگذارى نكرد.
حضرت به كنيز خود فرمود كه آب وضو را برايش حاضر كند، پس وضو گرفت و به نماز ايستاد. راوى مى گويد: من در دلم گفتم كه حضرت بر او نفرين خواهد كرد.
آنگاه حضرت دو ركعت نماز گذاشت و عرض كرد: ((اى پروردگار من ! اين حق مال من بود. من او را بخشيدم و تو جود و كرمت از من بيشتر است پس او را ببخش و به كردارش او را عذاب نكن و او را به سبب عملش كيفر مده .))
پس آن حضرت دلسوزى كرد و پيوسته براى او دعا كرد و آن مرد از حال آن حضرت شگفت زده شد.(886)
4 - ركوع طولانى
ثقة الاسلام كلينى در كافى مسندا از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفت :
بر حضرت امام جعفرصادق عليه السلام هنگامى كه مشغول نماز بودند وارد شدم . تسبيحات ايشان را در ركوع و سجود شمردم تا به شصت تسبيح رسيد.(887)
5 - پرداخت مزد كارگران هنگام پايان كار
در كافى از شعيب روايت كرده كه گفت :
گروهى را اجير كرديم كه در باغ حضرت امام صادق كارگرى كنند و مدت زمان كارشان تا عصر بود چون از كار خود فارغ شدند، حضرت به غلام خود معتب فرمود: مزد اين جماعت را پيش از آنكه عرقشان خشك شود بده .(888)
گوشه اى از معجزات
صاحب مدينة المعاجز به ذكر 263 معجزه از آن حضرت پرداخته و علامه مجلسى رحمة الله 227 معجزه از آن حضرت را در كتاب بحارالانوار آورده است ، ما در اين جا گوشه اى از آن را بيان مى داريم :
1 - آگاهى از غيب
شيخ طوسى از داود بن كثير رقى روايت كرده كه گفت :
خدمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام نشسته بودم كه ناگاه پيش از آنكه من چيزى بگويم به من فرمود: اى داود! اعمال شما روز پنج شنبه بر من عرضه شد پس در بين اعمال تو، صله و احسان تو را نسبت به فلان پسرعمويت ديدم . اين مطلب مرا خشنود گردانيد. همانا صله و پيوند تو با او سبب خواهد شد كه عمر او زود فانى و اجلش منقطع شود.
داود گفت : پسرعمويى داشتم معاند و دشمن اهل بيت و مردى خبيث . به من خبر رسيد كه او و خانواده اش زندگى را به سختى مى گذرانند، پيش از آنكه به سوى مكه بروم براى نفقه او براتى نوشتم و نزد او فرستادم . زمانى كه به مدينه رسيدم حضرت امام جعفرصادق عليه السلام اين خبر را به من داد.(889)
2 - رام كردن شير
ابن شهرآشوب از ابوحازم عبدالغفار بن حسن روايت كرده كه ابراهيم بن ادهم وارد كوفه شد و من با او بودم و اين رويداد در دوره منصور بود و اتفاقا در آن ايام حضرت جعفر بن محمّد علوى وارد كوفه گشت و چون از كوفه به قصد بازگشت به مدينه خارج شد، دانشمندان و بزرگان كوفه آن حضرت را بدرقه كردند. از جمله كسانى كه به بدرقه آن حضرت آمده بودند سفيان ثورى و ابراهيم ادهم بودند. بدرقه كنندگان جلوتر از آن حضرت مى رفتند كه ناگاه به شيرى برخوردند كه در سر راه بود. ابراهيم ادهم به آنها گفت :
بايستيد تا امام صادق عليه السلام بيايد ببينيم با اين شير چه مى كند.
حضرت كه تشريف آورد موضوع شير را به ميان آوردند. حضرت رو به شير حركت كرد تا به او رسيد گوش او را گرفت و او را از راه كنار زد، سپس رو به آن جماعت كرد و فرمود: آگاه باشيد اگر مردم خدا را آنگونه كه شايستگى بندگى است اطاعت مى كردند مى توانستند بر شير بارهاى خود را بار كنند.
مرحوم شيخ عباس قمى مى فرمايند:
ظاهرا در اين فرمايش حضرت كنايه اى باشد به ابراهيم ادهم و سفيان ثورى و امثال ايشان .(890)
3 - نسوزاندن آتش
ابن شهرآشوب از ماءمون رقى روايت كرده كه گفت :
در خدمت آقايم حضرت امام صادق عليه السلام بودم كه سهل بن حسن خراسانى وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد و نشست و گفت : يابن رسول الله راءفت و رحمت از آن شما است و شما اهل بيت امامتيد! چه چيز باعث مى شود كه از حق خود چشم بپوشيد و بنشينيد با آنكه صدهزار نفر از شيعيانت حاضرند كه مقابل شما شمشير بزنند.
حضرت فرمود: بنشين اى خراسانى رعى الله حقَّك آنگاه فرمود: اى حنفيه تنور را گرم كن . آن كنيزك تنور را گرم كرد كه مانند آتش سرخ و بالاى آن سفيد گرديد. آنگاه فرمود: اى خراسانى برخيز و در تنور بنشين !
مرد خراسانى عرض كرد: اى آقاى من ! يابن رسول الله ! مرا به آتش عذاب مكن و از من بگذر خدا از تو بگذرد!
فرمود: از تو گذشتم .
پس در اين حال بوديم كه هارون مكى وارد شد و نعلينش را با انگشت سبابه اش گرفته بود، عرض كرد: السلام عليك يابن رسول الله .
حضرت فرمود: نعلين را از دست بينداز و در تنور بنشين .
راوى گفت : هارون نعلين را از دست انداخت و در تنور نشست و حضرت رو به مرد خراسانى كرد و شروع كرد با او درباره خراسان گفتن مانند كسى كه خراسان را مشاهده مى كند پس فرمود: اى خراسانى ! برخيز و داخل تنور را ببين . مرد برخاست و داخل تنور را نگاه كرد، ديد هارون چهارزانو نشسته ، آنگاه از تنور بيرون آمد و به همه سلام كرد.
حضرت فرمود: در خراسان چند نفر مثل اين مرد است ؟
گفت : به خدا قسم يك نفر هم نيست .
فرمود: در زمانى كه پنج نفر همراه و ياور ما نباشند، قيام نمى كنيم . ما به وقت داناتريم .(891)
شهادت امام عليه السلام
امام صادق عليه السلام پس از عمرى تلاش و كوشش و احياء و نشر اسلام در شوال سال 148 هجرى قمرى ديده از جهان فروبست و به جوار پروردگارش شتافت .
صاحب جنات الخلود كه محقق ماهرى است روز شهادت آن حضرت را بيست و پنجم شوال گفته است .(892)
شيخ صدوق و ديگران روايت كرده اند كه امام عليه السلام به دستور منصور ملعون مسموم شد.
انگورى را آغشته به سم كردند و به امام خوراندند و بدين گونه حضرت را به شهادت رساندند. حضرت هنگام وفات 65 سال داشت و مدت امامت آن حضرت 34 سال بود كه طى آن شيعه رشد كرد و روايات نبوى گسترش ‍ يافت و غبار از چهره اسلام برگرفته شد و به جهانيان معرفى گرديد.
حضرت را در كنار پدر و جدش در قبرستان بقيع دفن كردند. تعداد فرزندان آن حضرت ، بنا به فرموده شيخ مفيد، ده تن بود.(893)
حضرت امام جعفرصادق عليه السلام آخرين سخنش را در هنگام وفات خطاب به فرزندان و نزديكانش كه كنارش نشسته بودند، چنين بيان كرد:
انَّ شفاعتنا لا تنال مُستخِفَّا بالصَّلوة
همانا شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك و حقير شمارد نمى رسد.(894)
اشك ريزان
 
كباب از ظلم منصور است قلب مصطفى امشب   به جنت اشك ريزان گشته از غم مرتضى امشب
امام ششمين مسموم شد از كنيه منصور   دلش لبريز خون از صدمه زهر جفا امشب
چه زهرى بود آتش زد به جان حضرت صادق   نمود آن شاه دين را از عزيزانش جد امشب
يتيم و بى پدر گرديد امشب موسى جعفر   بسوزد تا سحر چون شمع از اين ماجرا امشب
نهد سر بر سر زانوى غم صديقه اطهر   بنالد در عزايش از جگر شير خدا امشب
خدا مى داند و قلب امام هفتمين ما   كه چون شد قامت سروش از اين ماتم دو تا امشب
(895)
فاطمه گريان
 
كشته از كين شد رئيس مذهب   حافظ دين راهنماى مكتب
كرده مسموم از جفا منصور بى دين   جعفر صادق گل گلزار ياسين
گوئيا برپا شده غوغاى محشر   شد مدينه كربلا يك بار ديگر
جان فداى قبر بى شمع و چراغش   فاطمه گريان و محزون شد ز داغش
در بقيع مدفون شده جسم لطيفش   قبله دلها بود قبر شريفش
(896)
غم جانسوز
 
ز داغ حضرت صادق دلم تنها نمى سوزد   دلى نبود كه از اين داغ جانفرسا نمى سوزد
به حال حضرتش سوزد دل هر سنگدل اما   دل منصور دون بر حال آن مولا نمى سوزد
عجب نايد ز منصور آن ستم ها بر ولى حق   دل بى مهر او بر زاده زهرا نمى سوزد
ز انگور به زهر آلوده آخر كرد مسمومش   دل گلچين به پرپر كردن گلها نمى سوزد
بود قبر رئيس مذهب ما در بقيع ويران   غمى زين بيش در عالم دل ما را نمى سوزد
به غير از پرتو خورشيد و نور ماه روز و شب   دگر شمع و چراغى اندر آن صحرا نمى سوزد
مهى كز نور رويش عالم علم است نورانى   چرا بر تربتش شمعى در اين شب ها نمى سوزد