چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۳۳ -


سيماى حضرت
جوان ، چهارشانه ، كشيده قامت ، نه بلندبالا و نه كوتاه به زمين چسبيده ، خوشرو و درخشنده به طورى كه نور روى او بر سياهى موى ريش و سر غالب است ، دو گونه او روان بدون برآمدگى و بر گونه راستش خال سياهى است . گشاده پيشانى ، ابرو باريك و كشيده و نزديك به هم ، چشمان سياه و درشت و بينى كشيده با مختصر برآمدگى ، گندم گون ، موى مجعد اما نه زياد درهم پيچيده . مابين دو شانه آن حضرت از طرف چپ خالى است برخلاف رنگ بدن و در زير دو شانه ، برگى است مانند برگ ياس و در پشت مبارك دو خال است . يكى به رنگ بدن و ديگرى شبيه خال پيغمبر. و بر بازوى راستش اين دو آيه نوشته شده است :
و جاء الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا؛
و تمّت كلمة ربّك صدقا و عدلا لا مبدّل لكلماته و هو السميع العليم .(1394)
مساءله غيبت
مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى مى نويسد: غيبت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نه از خداى سبحان است و نه از آن حضرت ، پس از مكلفين و مردم است ، و آن غلبه خوف و تمكين نداشتن مردم از امام است ، موقعى كه سبب غيبت زايل گردد، ظهور واقع مى شود.(1395)
البته غيبت بر اساس حكمت الهى صورت گرفت و ما به همه اسرار آن واقف نيستيم ، ولى ممكن است رمز اساسى غيبت همين نكته باشد.
سرپيچى و طغيان جوامع در طول امامت يازده معصوم به تجربه رسيد، و تخلف و حمايت نكردن مرد از آنان در اين مدت كاملا روشن شد و جاى هيچ ابهامى باقى نماند كه مردم نمى خواهند زير بار حكومت عدل اسلامى بروند؛ در چنين وضعيتى ، غيبت يك مساءله طبيعى است و ظهور و حضور او در جامعه محتاج سؤ ال است ، و بايد گفت با اين وضع چرا امام در جامعه ظاهر باشد، امام غيب خواهد بود و پنهانى به وظايف خويش عمل مى كند تا زمينه ظهورش فراهم آيد، آنگاه ظاهر مى شود و خيل مشتاقان را به زيارت و حمايتش موفق مى سازد:
انّ الله لا يغيرّ ما بقوم حتّى يغيِّروا ما باءنفسهم
اين رمز تا هنگام ظهور پنهان است و در آن وقت مردم جهان درمى يابند كه علت غيبت در وجود خودشان نهفته بوده و از آن غافل بوده اند و چنانچه پيشتر خود را آماده مى ساختند امام بر آنان ظاهر مى شد، اما درصدد اصلاح و آمادگى خود برنيامدند و به طاغوت ها دل بستند.
مرحوم كلينى در كتاب كافى و شيخ طوسى در كتاب غيبت از زراره نقل كرده اند كه گفت : خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و از آن گرامى شنيدم كه فرمود: براى قائم عليه السلام پيش از قيام ، غيبتى است .
عرض كردم : چرا؟
امام عليه السلام به شكم خويش اشاره فرمود(1396) (كنايه از آنكه از كشته شدن بيم دارد).
غيبت صغرى و كبرى
پس از شهادت امام يازدهم عليه السلام از سال 260 قمرى تا 329 يعنى حدود 69 سال ، دوره غيبت صغرى بود(1397) و از آن پس تاكنون و تا آنگاه كه امام قائم عليه السلام ظهور فرمايد دوره غيبت كبرى است .
در غيبت صغرى ، رابطه مردم با امام عليه السلام به كلى قطع نشد؛ اما محدود بود و هر فردى از شيعه مى توانست به وسيله ((نوّاب خاص ))، كه از بزرگان شيعه بودند، مشكلات و مسائل خود را به عرض ‍ امام برساند و توسط آنان پاسخ دريافت دارد و حتى در صورت امكان به حضور امام شرفياب شود. اين دوره را مى توان دوران آمادگى براى غيبت كبرى دانست كه در آن ارتباط قطع شد و مردم موظف شدند در امور خود به نواب عام يعنى فقيهان و آگاهان به احكام شرع مراجعه كنند.
اگر غيبت كبرى ، يك باره و ناگهان رخ مى داد، ممكن بود موجب انحراف افكار شود و ذهن ها آماده پذيرش آن نباشد، اما به تدريج و در طول مدت غيبت صغرى ، ذهن ها آماده شد و بعد غيبت كامل آغاز گرديد. همچنين ارتباط با امام توسط نواب خاص در دوران غيبت صغرى و همچنين شرفيابى برخى از شيعيان به خدمت امام قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف در آن دوره ، مساءله ولادت و حيات آن گرامى را بيشتر تثبيت كرد، و اگر غيبت كبرى بودن اين مقدمات شروع مى شد شايد اين مسائل تا اين حد روشن نمى بود و ممكن بود براى برخى ايجاد ترديد و اشكال نمايد؛ خداى متعال به حكمت خويش ، غيبت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف را به دو گونه قرار داد، غيبتى خفيف تر طى مدتى كوتاه تر، به نام غيبت صغرى ، جهت آمادگى براى غيبت كامل و پس از آن غيبت بزرگ و طولانى كه آن غيبت كبرى است ؛ تا بدين ترتيب پيروان اهل بيت عليهم السلام بر ايمان و پيروى خويش استوار و ثابت قدم بمانند و اعتقاد قلبى خود را نسبت به امام خويش از دست ندهند و در انتظار او و فرج الهى بر سر برند و در مدت غيبت به دين الهى تمسك جويند و خودسازى كنند و به وظايف مذهبى خود عمل نمايند تا فرمان الهى در مورد ظهور و قيام امام عصر در رسد و به سعادت و نجات كامل نايل آيند.
نوّاب اربعه
در زمان غيبت صغرى ، چهار تن از بزرگان شيعه وكيل و سفير و نايب خاص ‍ امام زمان عليه السلام بودند كه خدمت آن حضرت مى رسيدند و وكالتشان به خصوص مورد تاييد بود، و پاسخ ‌هاى امام در حاشيه نامه هاى حاوى پرسش ، توسط آنان به دست مردم مى رسيد.
البته غير از اين چهار نفر، وكلاى ديگرى هم از طرف امام عليه السلام در مناطق مختلف بودند كه يا به وسيله همين چهار نفر امور مردم را به عرض ‍ امام زمان عليه السلام مى رساندند و از سوى امام در مورد آنان توقيع هايى صادر شده بود.(1398) و يا به گفته سيد محسن امين ، سفارت اين چهار نفر سفارت عام و مطلق بوده ولى ديگران در موارد خاصى سفارت داشتند، از قبيل ابوالحسن محمّد بن جعفر اسدى و احمد بن اسحاق اشعرى و ابراهيم بن محمّد همدانى و احمد بن حمزة بن اليسع .(1399)
نواب اربعه به ترتيب عبارتند از:
1 - ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى .
2 - ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى .
3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى .
4 - ابوالحسن على بن محمّد سمرى .
ابوعمرو عثمان بن سعيد فردى گرانقدر و مورد اعتماد مردم و وكيل حضرت هادى و حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام بود،(1400) و به امر امام عليه السلام متصدى كفن و دفن امام عسكرى عليه السلام گرديد.(1401)
وى در سامرا در محله عسكر سكونت داشت و به همين مناسبت به او نيز عسكرى گفته مى شد، و براى آنكه ماءموران دربارى پى به كارها و خدمات او نسبت به امام عليه السلام نبرند روغن فروشى مى كرد(1402) و زمانى كه تماس با امام عسكرى عليه السلام براى شيعه مشكل بود، او اموال را در ظرف هاى روغن مى ريخت و نزد امام مى برد.(1403)
احمد بن اسحاق قمى مى گويد: خدمت امام هادى عليه السلام عرض كردم من گاهى غايب و گاهى حاضرم ، وقتى هم حضور دارم هميشه نمى توانم خدمتتان برسم ، سخن چه كسى را بپذيرم و فرمان چه شخصى را اطاعت كنم ؟
فرمود: اين ابوعمرو (عثمان بن سعيد عمرى ) مورد اطمينان و امين است ، آنچه به شما بگويد از من مى گويد و آنچه به شما برساند از من مى رساند.
احمد بن اسحاق مى گويد: پس از شهادت امام هادى عليه السلام نزد امام عسكرى عليه السلام رفتم و همان گفته را تكرار كردم ، آن گرامى نيز مانند پدر بزرگوارش فرمود: ابوعمرو امين و مورد اطمينان امام گذشته و مورد اطمينان من در زندگى و پس از مرگ من است ، آنچه به شما بگويد از من گفته و آنچه به شما برساند از من رسانده است .(1404)
عثمان بن سعيد پس از امام عسكرى به فرمان امام قائم به وكالت و نيابت ادامه داد و شيعيان مسائل خود را نزد او مى بردند و پاسخ امام عليه السلام توسط او به مردم مى رسيد.(1405)
مرحوم محقق داماد در كتاب صراط مستقيم نوشته است :
شيخ موثق عثمان بن سعيد عمرى نقل كرده است : ابن ابى غانم قزوينى گفت : ((امام عسكرى عليه السلام در حالى كه فرزندى نداشت شهيد شد!)) و شيعيان با او نزاع و مجادله كردند و به ناحيه مقدسه امام نامه نوشتند، نامه اى بدون مركب ، يعنى مطالب خود را با قلم خشك روى كاغذ سفيد نوشتند تا پاسخ آن نشانه و آيه و معجزه اى باشد؛ از ناحيه امام عليه السلام جوابى به اين شرح صادر شد:
((بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند ما و شما را از گمراهى و فتنه ها محفوظ بدارد، خبر شك و ترديد گروهى از شما در دين و در ولايت ولى امرشان به ما رسيد، اين خبر ما را متاءثر و اندوهگين ساخت ، البته اين تاءثر براى شماست نه براى خودمان ، زيرا خدا با ماست ، كسى كه از ما دور شود موجب وحشت ما نمى گردد، ما ساخته و پرداخته پروردگارمان هستيم و آفريدگان ساخته و پرداخته ما، چرا در شك غوطه وريد؟ آيا نمى دانيد آنچه از امامان شما رسيده واقع خواهد شد؟ (امامان گذشته خبر دادند كه حضرت قائم عليه السلام غيبت خواهد كرد) آيا نديديد چگونه خدا از زمان حضرت آدم تا زمان امام گذشته همواره پناه گاه هايى قرار داد كه مردم به سوى آنها بروند و نشانه هايى كه مردم به وسيله آنها هدايت يابند، هرگاه پرچمى پنهان شد، پرچمى ديگر آشكار گشت ، و هر وقت ستاره اى افول كرد ستاره اى ديگر درخشيد. آيا پنداشته ايد كه خداوند پس از آنكه امام گذشته (امام يازدهم ) را قبض روح فرمود و به سوى خود برد، دين خود را باطل و سبب و وسيله ميان خود و خلق را قطع كرده است ؛ هرگز چنين نيست و نخواهد بود تا قيامت برپا گردد و امر خدا ظاهر شود در حالى كه خوشايندشان نباشد.
پس از خدا بپرهيزيد و تسليم ما باشيد و امر را به ما برگردانيد، من شما را نصيحت كردم و خدا گواه بر من و شماست .))(1406)
عثمان بن سعيد پيش از وفات ، به فرمان امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ، فرزند خود ابوجعفر محمّد بن عثمان را به جانشينى خود و نيابت امام معرفى كرد.
محمّد بن عثمان نيز همچون پدر از بزرگان شيعه و در تقوا و عدالت و بزرگوارى مورد اعتماد و احترام شيعيان بود، و قبلا نيز حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نسبت به او و پدرش اظهار اعتماد و اطمينان فرموده بود، و مرحوم شيخ طوسى مى نويسد: شيعيان بر عدالت و تقوا و امانت او اتفاق داشتند.(1407)
پس از درگذشت نايب اول يعنى عثمان بن سعيد، توقيعى (1408) از طرف امام زمان عليه السلام در مورد وفات او و نيابت فرزندش محمّد صادر شد كه ترجمه آن چنين است :
((انّا لله و انا اليه راجعون ، در برابر فرمان او تسليم و به قضاى او راضى هستيم ، پدرت سعادتمند زيست و پسنديده درگذشت ، خداوند او را رحمت كند و به پيشوايان و سرورانش عليهم السلام ملحق سازد، همواره در كار آنان جهد مى ورزيد و در آنچه موجب تقرب به خداى عزيز و جليل و پيشوايان بود مى كوشيد، خداوند روح او را شاد و شاداب دارد و از لغزشش ‍ درگذرد.))
و در قسمت ديگر از همين توقيع فرموده است :
((خداوند پاداش تو را بزرگ دارد و به تو در مصيبت ، آرامش نيكو عطا فرمايد، تو مصيبت زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم ، و دورى او تو را و ما را به مصيبت تنهايى و فقدان او مبتلا ساخت ، خداوند او را به رحمت خود در جايگاه و آرامگاهش مسرور سازد. از كمال سعادت پدرت بود كه خداوند فرزندى چون تو را به او عنايت كرد كه پس از او جانشينش گردى و در امورش جانشين او باشى و برايش طلب رحمت و آمرزش نمايى و من خدا را سپاس مى گويم ، همانا دل ها به مكان و منزلت تو و به آنچه خدا در تو و نزد تو قرار داده شاد و خشنود است ، خداوند تو را يارى فرمايد و نيرومند و استوار سازد و موفق بدارد، و سرپرست و مراقب و نگهبان تو باشد.))(1409)
عبدالله بن جعفر حميرى مى گويد: وقتى عثمان بن سعيد درگذشت نامه اى به خطى كه امام قبلا به آن با ما مكاتبه مى كرد براى ما آمد كه در آن ابوجعفر (محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى ) به جاى پدر منصوب شده بود.(1410)
و نيز در توقيعى ديگر امام عليه السلام ضمن پاسخ به سوالهاى اسحاق بن يعقوب كلينى نوشتند: ((و اما محمّد بن عثمان عمرى ، كه خدا از او و از پدرش كه قبلا مى زيست راضى و خشنود باشد، او مورد وثوق من و نوشته او نوشته من است .))(1411)
عبدالله بن جعفر حميرى مى گويد: از محمّد بن عثمان پرسيدم صاحب الامر را ديده اى ؟
فرمود: آرى ، و آخرين ملاقاتم با او كنار بيت الله الحرام بود كه مى گفت :
اءللهمّ اءنجز لى ما وعدتنى
و نيز او را در مستجار ديدم كه مى فرمود:
اءللهمّ انتقم بى اءعدائى .(1412)
و نيز محمّد بن عثمان مى فرمود: صاحب الامر عليه السلام هر سال در حج حاضر مى شود، او مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى شناسند.(1413)
محمّد بن عثمان براى خود قبرى ترتيب داده و آن را با چوب درخت ساج پوشانده بود و روى آن آياتى از قرآن كريم و اسامى ائمه اطهار را نوشته بود و هر روز داخل آن مى شد و يك جزو از قرآن را قرائت مى كرد و بيرون مى آمد.(1414)
اين بزرگوار، پيش از مرگ ، از زمان وفات خود خبر داد و همان روز درگذشت .(1415)
پيش از رحلت ، گروهى از بزرگان شيعه نزد او آمدند وى ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى را به امر امام زمان عليه السلام براى سفارت و ارتباط با امام معرفى كرد و فرمود: او جانشين من است به او مراجعه كنيد.(1416)
جناب ابوجعفر محمّد بن عثمان عمرى در سال 305 قمرى رحلت كرد.(1417)
ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى
جناب ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى نزد موافق و مخالف عظمت و بزرگى ويژه اى داشت و به عقل و بينش و تقوا و فضيلت مشهور بود، و عموم فرقه هاى مختلف مذهبى به او توجه داشتند.
در زمان نائب دوم ، محمّد بن عثمان عمرى و از سوى او متصدى پاره اى از امور بود، در ميان ياران ويژه محمّد بن عثمان ، جعفر بن احمد بن متيل قمى بيش از ديگران با او نزديك بود و ارتباط داشت چنان كه حتى در اواخر زندگى محمّد بن عثمان ، غذاى او در خانه جعفر بن احمد و پدرش تهيه مى شد. از اين رو ميان اصحاب نائب دوم ، احتمال جانشينى جعفر بن احمد بن متيل از ديگران بيشتر بود، در آخرين ساعات زندگى و به هنگام احتضار محمّد بن عثمان ، جعفر بن احمد بالاى سر او و حسين بن روح پايين پايش ‍ نشسته بودند(1418) محمّد بن عثمان به جعفر بن احمد رو كرد و فرمود: ماءمور شده ام كه امور را به ابوالقاسم حسين بن روح واگذار نمايم .
جعفر بن احمد بى درنگ از جا برخاست و دست حسين بن روح را گرفت و او را بالاى سر محمّد بن عثمان نشاند و خود در پايين پاى او نشست .(1419 )
از سوى امام قائم عليه السلام در مورد حسين بن روح اين توقيع صادر گرديد: ما او را مى شناسيم ، خداوند تمامى خير و رضاى خويش را به او بشناساند، و به توفيق خود، او را يارى نمايد، از مكتوب او مطلع شديم و نسبت به او وثوق و اطمينان داريم ، و او نزد ما مكان و منزلتى دارد كه خشنودش مى سازد، خداوند احسان خويش را به او بيفزايد كه خدا ولى و تواناى بر همه چيز است ، و سپاس خداى را كه شريكى ندارد و درود و سلام فراوان خدا بر فرستاده او محمّد و بر خاندان او.
اين نامه در روز يكشنبه ششم شوّال سال 305 قمرى صادر شد.(1420)
از ابوسهل نوبختى كه از متكلمان بزرگ بغداد و نيز بزرگ خاندان نوبختى بود و كتاب هاى بسيارى تاءليف كرده است پرسيدند: چرا نيابت به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رسيد و شما به اين مقام نائل نشدى ؟
گفت : آنان داناترند و آنچه برگزينند شايسته تر و مناسب تر است ، ولى من فردى هستم كه با خصم برخورد و مناظره مى كنم و اگر نايب امام بودم و مكان امام زمان عليه السلام را مى دانستم ، چنان كه اكنون ابوالقاسم حسين بن روح مى داند، و در تنگنا قرار گيرم ، ممكن است جاى امام را افشا نمايم ؛ ولى ابوالقاسم اگر امام عليه السلام در زير دامان او مخفى باشد و او را با آلات برنده تكه تكه نمايند، دامان خود را از او برنمى دارد.(1421)
جناب ابوالقاسم حسين بن روح ، حدود 21 سال مقام نيابت داشت و قبل از وفات ، امور نيابت را به امر امام به ابوالحسن على بن محمّد سمرى واگذاشت و در ماه شعبان سال 326 قمرى درگذشت .
آرامگاه او در بغداد در آخر كوچه اى در وسط بازار عطاران است .(1422)
ابوالحسن سمرى
بزرگوارى او آنچنان زياد است كه نيازى به توصيف ندارد. آن بزرگوار به فرمان امام عصر ارواحنا فداه پس از حسين بن روح عهده دار نيابت امام عليه السلام و رسيدگى به امور شيعيان گرديد.
مرحوم محدث قمى مى نويسد: ابوالحسن سمرى روزى به جمعى از مشايخ ، كه نزد او بودند، فرمود: خداوند به شما در مصيبت على بن بابويه قمى اجر عنايت فرمايد كه در اين ساعت از دنيا رفت .
آنان ساعت و روز و ماه را يادداشت كردند. 17 يا 18 روز بعد خبر رسيد كه در همان ساعت على بن بابويه قمى درگذشته است .(1423)
على بن محمّد سمرى در سال 329 قمرى و در نيمه شعبان درگذشت .(1424)
آنگاه توقيعى را كه از سوى امام غايب عليه السلام در اين باره صادر شده بود، به شيعيان نشان داد، آنان از روى توقيع استنساخ كردند، مضمون آن چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
اى على بن محمّد سمرى ! خداوند در مصيبت تو پاداش برادرانت را عظيم دارد، تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت ، پس امور خويش را فراهم آور و به هيچ كس وصيت مكن كه پس از تو جانشينت شود، همانا غيبت كبرى واقع شد و ظهورى نخواهد بود تا آنگاه كه خداى متعال فرمان دهد و آن زمان ، پس از مدت طولانى و قساوت دل ها و پر شدن زمين از ستم است و به زودى افرادى نزد شيعيان من مدعى مشاهده و ارتباط با امام غايب به عنوان نايب خاص مى شوند، آگاه باشيد كه هر كس بيش از خروج سفيانى و بيش از صيحه چنين ادعايى نمايد دروغگو و افترازننده است ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلىّ العظيم .(1425)
در روز ششم جناب ابوالحسن سمرى از دنيا رفت و در خيابان خلنجى كنار نهر آبى عتاب دفن گرديد.(1426)
نايبان خاص امام عليه السلام از پرهيزكارترين و شريف ترين مردان عصر خويش و بسيار مورد اطمينان و اعتماد شيعه بودند؛ در طول سال هاى غيبت صغرى شيعيان پرسش ها و مشكلات خود را به آن بزرگواران عرضه مى داشتند، و امام عليه السلام پاسخ را توسط آنان براى شيعيان مى فرستادند، در آن هنگام اين گونه ارتباطى براى همه ممكن بود، و حتى برخى از شايستگان توانستند توسط نايبان خاص خدمت امام عليه السلام شرفياب و به ديدار آن عزيز موفق شوند.
كرامات و معجزاتى كه در اين دوره از ناحيه امام عليه السلام و به وسيله نايبان خاص بروز مى كرد، شيعيان را نسبت به آنان مطمئن تر مى ساخت .
مرحوم شيخ طبرسى در كتاب احتجاج مى نويسد:
هيچ يك از نايبان خاص امام عصر ارواحنا فداه به نيابت قيام نكرد مگر با فرمان صريحى از جانب امام عليه السلام ، و نيز با تعيين و معرفى نايب قبلى ، و شيعه نيز گفتار هيچ يك را نپذيرفت ، مگر بعد از بروز نشانه و معجزه اى به دست هر يك از آنان ، از طرف امام عصر عليه السلام كه بر راستى گفتار و درستى نيابتشان دلالت مى كرد.(1427)
شيعيان در زمان غيبت صغرى مى توانستند توسط نواب خاص پاسخ مسائل خود را از امام دريافت دارند؛ ولى در اين زمان اين كار ممكن نيست ، و مردم بايد مسائل خود را به نواب عام آن بزرگوار عرضه كنند و پاسخ مسائل را از آنان بگيرند، زيرا نظر آنان به دليل تخصصى كه دارند و نيز بر اساس رواياتى كه وارد شده حجت است . مرحوم كشّى مى نويسد: توقيعى از ناحيه امام عليه السلام صادر شد كه در آن فرموده اند: عذر و بهانه اى براى هيچ يك از دوستان ما براى ترديد درباره آنچه ثقات ما از ما نقل مى كنند نيست ، زيرا دانستند كه ما سر خود را به آنان واگذار كرديم و به آنان داديم .(1428)
و نيز شيخ طوسى و شيخ صدوق و شيخ طبرسى از اسحاق بن عمار نقل كرده اند كه گفت : مولاى ما حضرت مهدى عليه السلام فرموده است :
و اءمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و اءنا حجّة الله عليهم ؛(1429)
در حوادث و پيشامدهايى كه روى مى دهد به روايت كنندگان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان مى باشم .
مرحوم طبرسى نيز در كتاب احتجاج از امام صادق نقل كرده است كه ضمن حديثى فرموده اند:
و اءمّا مَن كان مِن الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لاءمره مولاه فللعوام اءن يقلّدوه ؛(1430)
هر يك از فقها كه مراقب نفسش و نگهبان دينش ، و مخالف هوى و هوسش ‍ و مطيع فرمان مولايش باشد، بر عوام لازم است كه از او تقليد كنند.
معجزات امام عليه السلام در زمان غيبت صغرى
كرامات و معجزاتى كه در دوران غيبت صغرى ، از ناحيه امام مشاهده مى شد موجب استوارى ايمان شيعيان در نقاط دور و نزديك بود.
بسيار اتفاق مى افتاد كه پيروان از راه هاى دور و نزديك به سامرا و بغداد مى آمدند و توسط نايبان خاص با امام عليه السلام تماس مى گرفتند و كراماتى مشاهده مى كردند.
شيخ طوسى رحمة الله مى گويد:
معجزاتى كه از آن حضرت در زمان غيبت به وقوع پيوسته است غير قابل شمارش است (1431) و ما در اينجا به عنوان نمونه چند مورد را نقل مى كنيم :
1 - عيسى بن نصر مى گويد: على بن زياد صيمرى براى امام نامه نوشت و كفنى براى خود درخواست كرد. پاسخ داد: تو در سال هشتاد به آن نياز خواهى داشت و او در سال هشتاد درگذشت و پيش از وفاتش امام كفن را برايش فرستاد (منظور سال 280 يا هشتاد سالگى است ).(1432)
2 - على بن محمّد مى گويد: از ناحيه امام عليه السلام فرمانى رسيد كه شيعيان را از زيارت قبور ائمه در كاظمين و كربلا نهى فرمود. چند ماه نگذشته كه وزير خليفه ، باقطانى را خواست و به او گفت كه بنى فرات (كه وابستگان وزير بودند) و اهالى بُرس (مكانى بين حله و كوفه ) را ملاقات كند و به آنان بگويد مقابر قريش در كاظمين را زيارت نكنند زيرا خليفه دستور داده است ماءموران مراقب باشند هركس را كه به زيارت ائمه عليهم السلام برود دستگير نمايند.(1433)
3 - نواده محمّد بن عثمان - دومين نايب امام - مى گويد گروهى از خاندان نوبختى و از آن جمله ابوالحسن بن كثير نوبختى و نيز امّكلثوم دختر محمّد بن عثمان برايم نقل كرده اند:
اموالى از قم و نواحى آن براى ابوجعفر فرستادند تا به امام غايب عليه السلام برساند، آورنده در بغداد به خانه پدرم آمد و آنچه را فرستاده بودند به او تسليم كرد، و چون خواست برود ابوجعفر گفت : از آنچه به تو سپرده اند كه برسانى چيزى باقى مانده است ، در كجاست ؟
آورنده گفت : سرور من ! هيچ چيز نزد من باقى نمانده و همه را به شما تسليم كردم .
ابوجعفر گفت : چيزى باقى است ، نزد اثاث خود برگرد و جستجو كن و آنچه را به تو سپرده اند به خاطر آور.
آورنده رفت و چند روز به يادآورى و تفكر و نيز جستجو پرداخت و چيزى نيافت و آنان كه همراه او بودند نيز چيزى نيافتند كه به او بگويند، پس نزد ابوجعفر بازگشت و گفت : چيزى نزد من باقى نمانده است ، و آنچه به من سپرده اند نزد شما آوردم .
ابوجعفر گفت : دو لباس سردانى (نوعى لباس از منسوجات جزيره اى بزرگ در درياى مغرب ) كه فلان شخص به تو داد چه شد؟
مرد گفت : آرى به خدا درست است ، من آنها را فراموش كردم چنانكه كاملا از خاطرم رفته بودند و اكنون نمى دانم آنها را كجا گذاشته ام .
و دوباره رفت و هرچه كالا همراهش بود گشود و جستجو كرد و از هر كس ‍ هم كه كالايى برايش برده بود تا جستجو كند، اما لباس ها پيدا نشد.
نزد ابوجعفر بازگشت و مفقود شدن لباس ها را بازگفت ، ابوجعفر گفت : نزد فلان مرد پنبه فروش برو كه در عدل پنبه برايش بردى و يكى از آن دو عدل را كه روى آن فلان و فلان نوشته شده بگشا، آن دو لباس در آن عدل پنبه است .
مرد از اين خبر ابوجعفر شگفت زده و متحير شد، خود به آنجا رفت و عدل را گشود و دو لباس را يافت و نزد ابوجعفر آورد و تسليم كرد، و گفت : من آنها را فراموش كرده بودم ، هنگامى كه بارها را مى بستم اين دو لباس باقى ماند و آنها را در يك سوى عدل پنبه نهادم تا محفوظتر باشند. و آن مرد اين موضوع عجيب را، كه از ابوجعفر ديده و شنيده بود و جز پيامبران و امامان ، كه از سوى خدا بر اين گونه امور آگاهى دارند كسى نمى داند، همه جا نقل كرد.
او با ابوجعفر آشنايى نداشت ، و فقط اموال به وسيله او ارسال شده بود؛ همچنان كه بازرگانان چيزهايى را براى طرف معاملات خود به دست افراد مطمئن مى فرستند؛ و همراه او بارنامه و نامه اى نبود كه به ابوجعفر داده باشد، زيرا وضعيت در زمان معتضد عباسى دشوار بود، و از شمشيرش ‍ خون مى چكيد، و امور امام در ميان خاصان سرّى و پنهانى بود، و آورندگان از آنچه نزد ابوجعفر ارسال مى شد خبر نداشتند، و فقط به آنان گفته مى شد كه اين كالا را به فلان جا ببر و تسليم كن ، بدون آنكه او را از چيزى آگاه سازند و يا نامه اى با او همراه نمايند، تا مبادا كسى از فرستندگان اموال آگاهى يابد.(1434)
4 - محمّد بن ابراهيم مهزيار اهوازى مى گويد: چون امام ابومحمّد عسكرى عليه السلام درگذشت مرا شك و ترديد (در مورد وجود امام غايب عليه السلام ) فراگرفت ، و در اين هنگام اموال فراوانى از سهم امام يا غير آن نزد پدرم گرد آمده بود و پدرم آن را حمل كرد تا به امام برساند و به كشتى نشست و من نيز به بدرقه او رفته بودم ، پس دچار درد شديدى شد و به من گفت : ((پسرم مرا بازگردان ، مرا بازگردان كه مرگ فرارسيده است ، و در كار اين اموال از خدا بترس )) و آنگاه به من وصيت كرد و درگذشت .
من با خود گفتم : پدرم كسى نبود كه به چيز نادرستى وصيت كند، اين اموال را به عراق مى برم و در كنار شط خانه اى كرايه مى كنم و به هيچ كس خبر نمى دهم ، اگر چيزى مثل آنچه در زمان امام عسكرى عليه السلام آشكار مى شد براى آشكار شود اموال را مى فرستم وگرنه همه را صدقه مى دهم .
به عراق آمدم و خانه اى در كنار شط كرايه كردم ، و چند روزى بودم تا آنكه فرستاده اى آمد و نوشته اى چنين آورد: ((اى محمّد! همراه تو چنين اموالى است )) و آنچه را كه خودم كاملا از جزئيات آن آگاه نبودم ، شرح داده بود.
اموال را نزد او فرستادم و خودم چند روز ديگر ماندم اما هيچ كس سراغ مرا نمى گرفت ، اندوهگين شدم تا آنكه نامه ديگرى به من رسيد كه : تو را جانشين پدرت قرار داديم ، خدا را سپاس گزار!
5 - محمّد بن سوره قمى ، از مشايخ و بزرگان اهل قم ، نقل مى كند: على بن حسين بابويه با دختر عموى خود دختر محمّد بن موسى بابويه ازدواج كرد، اما از او فرزندى نيافت . نامه اى به جناب حسين بن روح سومين نايب خاص امام غايب عليه السلام نوشت ، و به وسيله او از امام عليه السلام تقاضا كرد كه دعا بفرمايد خدا فرزندانى فقيه به او عنايت كند. از ناحيه امام عليه السلام پاسخ آمد كه : از همسر فعلى خود فرزندى نخواهى داشت ، ولى به زودى مالك كنيزى ديلمى مى شوى و دو پسر فقيه از او نصيب تو خواهد شد.
ابن بابويه سه پسر پيدا كرد: محمّد و حسين و حسن ؛ و محمّد و حسين دو فقيه خوش حافظه اند و مطالبى را حفظند كه هيچ كس از اهل قم آن را حفظ نيست اما برادرشان حسن ، كه فرزند دوم است ، به عبادت و زهد مشغول است و با مردم الفتى ندارد و از فقه هم بى بهره است .
مردم از حافظه ابوجعفر (محمّد) و ابوعبدالله (حسين ) دو فرزند على بن حسين بابويه در نقل روايات و احاديث تعجب مى كنند و مى گويند: ((اين مقام به دعاى امام زمان عليه السلام نصيب شما شده است )) و اين موضوع در ميان مردم قم مشهور است .(1435)
محمّد همان شيخ صدوق معروف به ابن باويه است كه از علماى بزرگ شيعه قرن چهارم قمرى و صاحب تاءليفات بسيار و ارزشمندى است و ركن بزرگى از اركان دين محسوب مى گردد، مرحوم محدث قمى مى نويسد:
قريب سيصد كتاب تصنيف فرمود و از آن جمله است : من لا يحضره الفقيه ، توحيد، خصال ، كمال الدين ، عيون اخبار الرضا و... مرحوم صدوق در سال 381 قمرى وفات كرد و در شهر رى ، در گورستانى كه هم اكنون معروف به بابويه است ، مدفون شد و آرامگاه او مزار مسلمانان است .
حاجى نورى در تعليقه فرموده است : مشايخ ما از شيخ بهايى روايت كرده اند كه وقتى از او از شيخ صدوق سؤ ال كردند شيخ بهائى او را عادل و موثق دانست و او را ستود و فرمود: پيش از اينها از من نپرسيد كه مرتبه زكريا بن آدم بالاتر است يا صدوق ؟ من گفتم : زكريا بن آدم ، به خاطر اخبار بسيار كه در مدح او رسيده است . بعد از اين سؤ ال و جواب در خواب شيخ صدوق را ديدم كه فرمود: ((از كجا دريافتى كه زكريا بر من برترى دارد)) و از من روى برگرداند.(1436)
انتظار
مرحوم آيت الله سيد صدرالدين صدر مى نويسد:
انتظار، مراقبت حصول و تحقق امر مورد انتظار است ، پوشيده نيست كه آثار انتظار ظهور حضرت مهدى عليه السلام از اصلاح خود و اصلاح اجتماعى به ويژه اجتماع اماميه به شرح زير است :
1 - انتظار خود بخود تمرين و رياضت مهمى براى نفس انسان است ، تا آنجا كه گفته شده : الانتظار اءشد من القتل و لازمه انتظار مشغول داشتن ذهن و توجه دادن و جمع كردن نيروى فكر و خيال به سوى مطلب مورد انتظار مى باشد، و اين كار بى شك دو فايده دربر دارد:
الف ) نيروى فكر انسان موجب افزايش نيروى عمل مى گردد.
ب ) انسان توانايى و قدرت متمركز كردن حواس و نيروى خود را پيرامون موضوع واحدى پيدا مى كند. و اين دو فايده از مهم ترين امورى است كه انسان در معاد و معاش خود به آن نياز دارد.
2 - انتظار موجب آسانى مصيبت ها و مشكلات بر انسان مى شود، زيرا مى داند در معرض جبران و برطرف شدن هستند، و چقدر تفاوت است ميان مصيبتى كه انسان بداند جبران مى شود و مصيبتى كه جبران آن معلوم نيست ؛ به ويژه آنكه احتمال جبران نزديك باشد. حضرت مهدى عليه السلام با ظهور خود زمين را پر از قسط و عدل مى سازد و همه مصيبت ها را برطرف مى سازد.
3 - لازمه انتظار آن است كه انسان شوق و علاقه پيدا مى كند كه از اصحاب امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و شيعه او بلكه از انصار و ياوران او شود، و لازمه اين علاقه سعى و تلاش در اصلاح نفس و تهذيب اخلاق است تا شايستگى همراهى با آن گرامى و جهاد در حضور او را پيدا كند؛ آرى اين نيازمند به اخلاق اسلامى است كه امروز در جامعه ما كمياب است .
4 - انتظار همان طورى كه موجب اصلاح نفس فرد بلكه ديگرى مى گردد، موجب مى شود كه انسان به آماده سازى مقدمات و شرايطى بپردازد كه موجب غلبه حضرت مهدى عليه السلام بر دشمنانش گردد، و لازمه اين هدف ، كسب معارف و علوم و فنونى است كه هدف نيازمند آنهاست ، به ويژه آنكه معلوم شده غلبه آن گرامى بر دشمنانش به طريق عادى خواهد بود، اينها برخى از آثار انتظار راستين است .(1437)
سيد محمّدتقى موسوى اصفهانى در نورالابصار مى نويسد: بدان كه اصل انتظار امرى است قلبى ، كه امور جسمانى از آن ظاهر مى شود، امورى كه با توجه به تفاوت درجات انتظار با هم متفاوت است ، اما مقدار واجب از انتظار قلبى براى ظهور آن بزرگوار، بر اساس آنچه از اخبار ظاهر مى شود، اين است كه مومن بايد يقين داشته باشد به اين كه حضرت قائم عليه السلام كه امام دوازدهم است ، و فرزند بى واسطه حضرت امام حسن عسكرى است ، از روزى كه متولد شده تاكنون زنده است و با همين بدن باقى است و در همين عالم است و نمرده است و نخواهد مرد، تا اينكه با همين بدن ظاهر شود و در همين عالم سلطنت كند و عالم را پر از عدل و داد نمايد و دين اسلام را در تمام عالم رواج دهد و ظهور او وقت معينى ندارد كه مردم بدانند بلكه احتمال دارد در همين سال روى دهد و احتمال دارد تا سال هاى بسيار ديگر تاءخير بيفتد.
و اما مقدار واجب از انتظار بدنى ، كه از آن انتظار قلبى سرچشمه مى گيرد، اين است كه مومن از گناهان دورى نمايد و صفات بد را از خود دور نمايد و خود را به صفات خوب آراسته كند تا اينكه اگر زمان ظهور آن حضرت را درك نمود مورد لطف و احسان آن جناب باشد و آن حضرت از او خشنود باشند نه دل آزرده .
در توقيع روايت شده از آن جناب در بحارالانوار و احتجاج آمده است : بايد هر يك از شما كارى بكند و نوعى رفتار نمايد كه به محبت ما نزديك شود و از عملى كه او را به غضب ما نزديك مى كند، احتراز كند و پرهيز نمايد و انتظار قلبى كامل در صورتى حاصل مى شود كه شخص مومن در هيچ حالى از حالات و هيچ وقتى از اوقات و هيچ مكانى از مكانها از ياد امامش و انتظار قدوم وى غافل نباشد و هنگامى كه با اهل عالم گفت وگو مى كند قلبش پيش امام عليه السلام باشد و به انتظار او و خيال او و شوق و وصال او باشد.

اى غايب از دو ديده ، چنان در دل منى   كز لب گشودنت ، به من آواز مى رسد
(1438)
نشانه ها و آثار درجه كامل انتظار
اول : شخص منتظر دائما محزون و غمگين است .
دوم : گريان بودن در انتظار آن حضرت ؛ چنانكه از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است .
سوم : هميشه به ياد آن حضرت بودن و آنى از ذكر و فكر او غافل نبودن .
چهارم : كناره گرفتن از اهل دنيا و ترك معاشرت مگر به قدر حاجت و ضرورت .
پنجم : در غالب اوقات و در شرايط اميدوارى به اجابت ، به آن جناب دعا كردن و طلب فرج و ظهورش را از حق تعالى نمودن .
ششم : ترغيب و تحريص نمودن مومنان به دعا و از آنان التماس نمودن .
هفتم : هرچه غايب بودن او طولانى تر شود، شوق شخص منتظر شديدتر و زيادتر گردد.
هشتم : در انتظار محبوب ، صبر نمودن بر شدت ها و سختى ها و سبك شمردن سختى ها در كنار اين امر بزرگ .
نهم : همين كه شخص منتظر به حد كمال رسيد، از شدت ها و سختى هايى كه در انتظار، بر او وارد مى شود، لذت مى برد و به خاطر شوقى كه براى ديدار محبوب دارد، احساس سختى نمى كند:
لذت ديوانگى در سنگ طفلان خوردن است   حيف از آن اوقات مجنون را كه در هامون گذشت
دهم : چون انتظار و مقام محبت شديد شد، خواب و خوراك شخص كم مى شود، بلكه كار به جايى مى رسد كه به هيچ يك از اين مسائل توجه نمى كند و از خود بى خود مى شود، چنانكه اين حال از براى ائمه عليهم السلام در حال نماز اتفاق مى افتاد.
يازدهم : چون انتظار كامل شد، شخص از هيچ چيزى در دنيا لذت نمى برد، بلكه لذت او فقط در ذكر محبوب و معشوقى كه دارد منحصر است .
دوازدهم : مهيا بودن براى ورود محبوب كه به چند چيز حاصل مى شود:
1 - عزم حقيقى بر يارى و پيروى آن جناب .
2 - آراستن خود به صفات نيكو و پيراستن خود از صفات زشت :
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب   جارو بكن تو خانه و پس ميهمان طلب
(1439)
3 - مواظبت در اعمال و عبادات واجب و مستحب و ترك حرام و مكروهات شرعى .
4 - مهيا نمودن اسلحه .
5 - مرابطه .
6 - مواظبت در خواندن دعاى عهدنامه كوچك و بزرگ .(1440)
فوايد و منافع دنيوى دعاى نمودن براى حضرت
1 - طول عمر؛ زيرا دعا به آن حضرت ، صله رحم پيغمبر است و صله رحم عمر را دراز مى كند.
2 - دفع بلاها و وسعت روزى ؛ در اصول كافى به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: دعا نمودن شخص ‍ براى برادر دينى خود در غياب او، روزى را زياد مى كند و مكروه را دفع كند؛ و مسلم است كه آن حضرت اصل ايمان و معدن ايمان است .
3 - مواظبت مومن به دعا براى آن جناب ، سبب مستجاب شدن ساير دعاهايى است كه مومن در حق خودش يا ديگران مى كند.
4 - شرفياب شدن به ملاقات آن جناب در بيدارى يا خواب .
5 - زياد شدن نعمت هاى الهى زيرا به تصريح آيه قرآن شكر نعمت ، سبب زياد شدن آن مى شود و وجود مبارك آن حضرت ، بزرگترين نعمت الهى است .
6 - دعاى براى آن جناب سبب يارى خدا و غلبه شخص دعاكننده بر دشمنان مى شود.
7 - برگشتن به دنيا در زمان ظهور آن جناب .
8 - دعا به تعجيل فرج و ظهور آن حضرت ، باعث ثبوت ايمان و نجات از فتنه هاى آخرالزمان است .
9 - دفع شدن بلاها و عقوبت ها، از كسانى كه سزاوار آنند، به بركت دعاكنندگان براى ظهور آن حضرت .
10 - فرج و ظهور تسريع مى يابد.