داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۷ -


سؤ ال حضرت زينب (عليها السلام ) از پدر و پاسخ آن

حضرت زينب (عليها السلام ) مى گويد هنگامى كه پدرم على (عليه السلام ) بر اثر ضربت ابن ملجم بسترى شد نشانه هاى مرگ را در رخسار آن حضرت ديدم به او عرض كردم ام ايمن به من چنين چنان حديث كرده كه پنج تن در يك جا بودند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناگهان غمگين شد و علت غم را پرسيدند جريان شهادت حضرت زهرا (عليها السلام ) و على (عليه السلام ) و حسن و حسين (عليهم السلام ) را شرح داد مى خواهم از شما آن را بشنوم .
حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: دخترم حديث ام ايمن صحيح است گويا تو و دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مى نگرم كه به صورت اسير با كمال پريشانى وارد اين شهر كوفه مى كنند به گونه اى كه ترس آن داريد كه مردم به سرعت شما را بقا پند صبر و استقامت كنيد سوگند به خداوندى كه دانه را شكافته و انسان را آفريد در آن روز در سراسر روى زمين ولى خدا غير از شما و دوستان و شيعيان شما وجود ندارد.
رسول خدا به ما چنين خبر داد و فرمود در اين هنگام ابليس با بچه ها و اعوان خود در سراسر زمين سير مى كنند و ابليس به آنها مى گويداى گروه شيطان ها ما انتقام آدم (عليه السلام ) را از فرزندان آنها گرفتيم و در هلاكت آنها سعى بليغ كرديم بكوشيد تا مردم را نسبت به آنها به ترديد و شك بيندازيد و مردم را به دشمنى آنها وادار نمائيد.
((بحار الانوار، ج 45، ص 183)).
يكى از ياران حضرت على (عليه السلام ) اصبغ بن نباته است او مى گويد پس از ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام ) مردم از هر سو آمده بودند و در كنار خانه آن حضرت اجتماع نموده و در انتظار كشتن ابن ملجم بودند امام حسن (عليه السلام ) از خانه بيرون آمد و گفت اى گروه مردم پدرم وصيت فرمود كه كار ابن ملجم را تا پس از وفات او تاءخير بيندازيم اگر از دنيا رفت اختيارش با ما است و گرنه خودش درباره او تصميم مى گيرد به خانه هاى خود باز گرديد خدا شماها را بيامرزد پدرم ممنوع الملاقات است و حالش خوب نيست مردم باز گشتند و من ماندم امام حسين (عليه السلام ) فرمود: اى اصبغ مگر سخنى را كه از پدرم نقل كردم نشنيدى گفت بلى شنيدم ولى من دوست دارم حضرت را ملاقات كنم و از او حديثى بشنوم براى من اجازه ملاقات بگيريد. امام حسن (عليه السلام ) به خانه بازگشت سپس بيرون آمد و به من فرمود: داخل شو من وارد شدم كنار بستر امير المؤ منين (عليه السلام ) آمدم و ديدم دستمال زرد رنگى به سر بسته ولى زردى رنگش از زردى دستمال بيش تر است و آن حضرت بر اثر شدت ناراحتى و شعف و اثر زهر از اين طرف به آن طرف مى شد در عين حال حديثى براى من بيان فرمود.
((انوار البهيه ، چاپ قديم ، ص 31)).
بعضى نقل نموده اند گفته شد شير براى حضرت على (عليه السلام ) خوب است بينواين كه همواره مورد لطف آن بزرگوار بودند ظرف ها را پر از شير كرده براى آن حضرت آورده بودند امام حسن (عليه السلام ) ظرف شيرى نزديك آورد و به پدر شير داد آن حضرت مقدارى از آن شير خوردند و فرمود: بقيه آن را براى اسيرتان (ابن ملجم ) ببريد و به امام حسن (عليه السلام ) فرمود به آن حقى كه بر گردن تو درام در لباس و غذا آنچه مى پوشيد و مى خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد.
((بحار الانوار، ج 42، ص 289، چاپ جديد)).
روايت ديگر نقل شده كه امام حسن (عليه السلام ) سر مبارك پدر را به دامن گرفت و گريه كرد قطرات اشكش روى صورت امام (عليه السلام ) ريخته شد حضرت پسرش را دلدارى مى داد و امر به صبر كرد امام حسن (عليه السلام ) عرض كرد پدر جان چه كسى تو را ضربت زد فرمود پسر زن يهودى عبد الرحمن بن مجلم .
((بحار الانوار، ج 42، ص 288)).
نقل ديگر آمده كه دو تا كاسه شير براى حضرت آوردند وقتى كه نظر مباركش افتاد به آن دو كاسه فرمود يكى از اين دو كاسه را به آن اسير بدهيد امام حسن هم آن كاسه را براى ابن ملجم برد آن ملعون وقتى كه آن احسان را ديد گريه كرد.
((عنوان الكلام ، ص 118)).
نقل شده كه على (عليه السلام ) در بستر بود نگاهش به حسين افتاد و فرمود: يا اباعبد الله انت شهيد هذه الامه فعليك بتقوى الله و الصبر على بلائه . اى حسين تو شهيد اين امت هستى بر تو باد به تقوى و صبر برا بلاى الهى .
((كبريت الاحمر، ص 270)).
بعضى نقل كرده اند كه على (عليه السلام ) ساعاتى قبل از شهادت به فرزندان خود چنين وصيت كرد پس از آنكه از دنيا رفتم مرا در ميان تابوت بگذاريد سپس از خانه بيرون آوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود مرا چه سرزمين نجف حركت دهيد در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانى مى بينيد همان جا را حفر كنيد لوحى مى بينيد آن را برداريد و مرا در آنجا دفن كنيد.
پس از آنكه آن حضرت اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسيد جنازه او را امام حسن (عليه السلام ) با كمك برادران غسل داد و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در ميان تابوت گذاشتند دنبال تابوت را بلند كرده جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسين (عليهم السلام ) و عبد الله بن جعفر ابن ابى طالب و محمد بن حنفيه همين چهار نفر شبانه جنازه را به سرزمين نجف آوردند نگاهان در آنجا سنگ سفيد درخشانى يافتند آن را از جا كندند ناگهان لوحى پيدا شد كه در آن نوشته بود اين قبرى است كه حضرت نوح (عليه السلام ) آن را براى على بن ابى طالب (عليه السلام ) ذخيره كرده است جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را هموار ساختند و به كوفه بازگشتند.
((اصول كافى ، ج 1، ص 458، خط قديم ، اعلام الورى ، ص 202)).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه امير المؤ منين (عليه السلام ) به امام حسن فرمود: براى من چهار بر در چهار محل حفر كن : 1. در مسجد كوفه ؛ 2. در رحبه صحن مسجد يا ميدان كوفه ؛ 3. نجف ؛ 4. در خانه جعده بن هبيره تا كسى به قبر من اطلاع پيدا نكند.
((منتهى الآمال ، ص 132)).
اين وصيت براى اين بود كه قبر مقدس آن حضرت از اهانت دشمن ها محفوظ بماند كه نبش قبر ننمايند ولذا جنازه آن حضرت را شبانه به طور مخفى چهار نفر (حسن و حسين ، محمد حنفيه و عبد الله بن جعفر برداشتند و به خاك سپردند و طبق بعضى از روايات قبر آن حضرت تا زمان امام صادق يا تا زمان هارون الرشيد مخفى بود.
((انوار البهيه ، ص 34، چاپ قديم )).
روايت شده است هنگامى كه امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) از دفن پدر باز مى گشتند نزديك دروازه شهر كوفه كنار خرابه اى يك بيمار و نابينائى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مى كند از او پرسيدند كيستى و چرا اين گونه كريه و ناله مى كنى او گفت غريبى بينوا و نابينا هستم نه مونسى دارم و نه غمخوارى يك سال است كه من در اين شهر كوفه هستم هر روز مردى مهربان و غمخوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى بود ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است گفتند: آيا نام او را مى دانى گفت : نه . گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست ؟ گفت : پرسيدم ولى فرمود تو را با نام من چه كار. من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم . گفتند اى بنده خدا رنگ و شكل او چگونه بود گفت : من نابينايم نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.
گفتند آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى گفت پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود وقتى كه او تسبيح و تهليل مى گفت زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا و همنوا مى شدند وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود:
مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا.
در مانده اى با در مانده اى نشسته و غريبى هم نشينى غريبى شده .
حسن و حسين (عليهم السلام ) و محمد حنفيه و عبد الله بن جعفر آن شخص مهربان ناشناخته را شناختند و اشك آنها جارى شد و گفتند اى بينوا اين نشانه ها كه بر شمردى نشانه هاى پدر ما اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) است .
بينوا گفت پس او چه شده كه در اين سه روز نزد ما نيامده گفتند اى غريب بينوا او را ضربتى زدند و شهيد شد و دنيا را وداع نمود و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آئيم .
آن غريب وقتى كه از جريان آگاه شد ناله اش بلند شد و خود را بر زمين زد و خاك زمين را بر روى خود مى پاشيد و مى گفت مرا چه لياقت كه امير المؤ منين (عليه السلام ) از من سرپرستى كند چرا او را كشتند امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) هر چه او را دلدارى مى داند آرام نمى گرفت دامن حسن و حسين (عليهم السلام ) را چسبيد و گفت شما را به جدتان سوگند مرا كنار قبر او ببريد امام حسين و امام حسين (عليهم السلام ) او را آوردند كنار مرقد مطهر حضرت على (عليه السلام ) او خود را به روى قبر افكند و بسيار گريه كرد.
و گفت خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بگيرد دعاى او به استجابت رسيد و همان دم در همان جان سپرد فرزندان على (عليه السلام ) از اين حادثه جانسوز بسيار گريستند و خود شخصا جنازه آن نابينا را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك به خاك سپردند.
((روضه الشهداء، ص 172)).
اما ابن ملجم ملعون و دو نفر ديگر همياران او به نام وردان و شبيب بن بحره پس از شهادت على (عليه السلام ) همان روز بيست و يكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) و ساير فرزندان على (عليه السلام ) در كوفه اجتماع كردند ام كلثوم (عليها السلام ) به حضور برادرش امام حسن (عليه السلام ) آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى يك ساعت نگذارد زنده بماند با توجه به اينكه آن حضرت تصميم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخير بيندازد. امام حسن (عليه السلام ) پاسخ مثبت داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كرد و با آنها به مشورت پرداخت راى همه بر اين شد كه ابن ملجم در همان مكان و در همان روز 21 ماه رمضان اعدام گردد.
در مورد كيفيت قتل هر كدام از بستگان سخنى گفتند كه امام حسن (عليه السلام ) فرمود من پيرو وصيت امير مؤ منان (عليه السلام ) هستم كه فرمود يك ضربت شمشير بر او بزن تا بميرد بعد جسد او را بسوزانيد.
((بحار الانوار، ج 42، ص 297، چاپ جديد)).
آن گاه امام حسن (عليه السلام ) دستور داد ابن ملجم را به همان مكان كه ضربت زده بود بردند مردم اجتماع كردند و او را لعنت كردند و سرزنش ‍ مى نمودند امام حسن (عليه السلام ) بر فرق او شمشير زد و به جهنم واصل شد و سپس جسدش را سوزانيدند چون بعد از كشتن قاتلين سوزانيدن بدن آنها اشكالى ندارد و لذا بعد از كشته شدن ابن ملجم بدن او را آتش ‍ زدند.
آن گاه مردم به سراغ قطام رفتند و او را كشتند و قطعه قطعه نمودند و سپس ‍ در پشت كوفه جسدش را به آتش كشيدند و خانه اش را خراب كردند.
و آن دو نفر همياران ابن ملجم (وردان و شبيب نيز در همان سحر گاه شب ضربت خوردن على (عليه السلام ) به دست مردم كشته شدند).
((بحار الانوار، ج 42، ص 298)).
مرحوم شيخ مفيد اولاد حضرت على (عليه السلام ) را بيست و هفت تن شمرده است : 4 فرزند از آنها حضرت امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) و حضرت زينب كبرى و زينب صغرى ملقب به ام كلثوم مادر اين چهار فرزند حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام ) است شوهر حضرت زينب (عليها السلام ) عبد الله ابن جعفر ابن ابى طالب است و از عبد الله دو فرزند بود يك به نام محمد دو به نام عون كه در كربلا شهيد شدند رحمه الله عليها.
ام كلثوم را عمر بن خطام عقد كرد پيش از آنكه با او همبستر شود از دنيا رفت .
فرزند پنجم محمد كنيه او ابو القاسم بود.
محمد پسر على (عليه السلام ) در زمان عمر بن خطاب متولد شد و در ايام عبد الملك بن مروان وفات كرد سن او را 65 گفته اند قبر او بنابر قولى در بقيع مى باشد. فرزند ششم عمر، هفتم : رقيه كبرى است مادر اين دو ام حبيب دختر ربيع است .
هشتم : عباس ؛ نهم جعفر؛ دهم : عثمان ؛ يازدهم : عبد الله اكبر است هر چهار تا در كربلا شهيد شدند. مادر اين چهار تا ام البنين است . دوازدهم محمد؛ سيزدهم اصغر و اين دو در كربلا شهيد شدند مادر اين دو ليلى بنت مسعود و ارميه است چهاردهم يحى مادر او اسماء بنت عميس است پانزدهم ام الحسن است شانزدهم رمله مادر اين دوام سعيد بنت عروه بن مسعود ثقفى است و اين رمله رمله كبرى است و زوجه ابى الهياج و عبد الله ابى سفيان بن حارث بن عبدالمطلب بوده .
هفده نفيسه ؛ هجده زينب صغرى ؛ نوزده رقيه صغرى است ، بيست ام هانى ، بيست و يكم ام الكرام ، بيست و دوم جمانه ، بيست و سوم امامه ، بيست و چهارم ، ام سلمه ، بيست و پنجم ميمونه ، بيست و ششم خديجه و بيست و هفتم فاطمه خاتمه . بعضى از بزرگان اولاد آن حضرت را سى و شش نفر شمرده اند. هجده تن ذكور و هفده تن اناث به اضافه عبد الله و عون كه مادرشان اسماء بنت عميس بوده .
((اقتباس از منتهى الآمال ، ص 225)).

ملاقات اصبغ بن نباته با على (عليه السلام )

اصبغ بن نباته از ياران خاص على (عليه السلام ) مى گويد پس از ضربت خوردن حضرت على (عليه السلام ) مردم از هر سو آمده بودند و در كنار خانه آن حضرت اجتماع نموده و در انتظار كشتن ابن ملجم بودند.
امام حسن (عليه السلام ) از خانه بيرون آمد و گفت اى گروه مردم پدرم وصيت فرمود كه كار ابن ملجم را تا پس از وفات او تاءخير بيندازيم اگر از دنيا رفت اختيارش با ماست وگرنه خودش درباره او تصميم مى گيرد به خانه هاى خود باز گرديد خدا شماها را بيامرزد. پدر ممنوع الملاقات است و حال مزاجى او اقتضاى ملاقات با شما را ندارد. مردم بازگشتند و من ماندم امام حسن (عليه السلام ) فرمود: اى اصبغ مگر سخنى را كه از پدرم نقل كردم نشنيدى گفتم : آرى شنيدم ولى من دوست دارد امام على (عليه السلام ) را ملاقات كنم و از او حديثى بشنوم براى من اجازه ورود بگيريد.
امام حسن (عليه السلام ) به خانه بازگشت سپس بيرون آمد و به من فرمود داخل شو من وارد شدم كنار بستر امير مؤ منان (عليه السلام ) ديدم دستمال زرد رنگى به سر بسته ولى زردى رنگش از زردى دستمال بيش تر است و آن حضرت بر اثر شدت ناراحتى و ضعف و از اثر زهر از اين زانو به آن زانو مى شد در عين حال حديثى براى من بيان فرمود.
((انوار البهيه ، ص 62 و 63)).
روايت شده بر اينكه براى حضرت على (عليه السلام ) شير خوب است دوستان حضرت ظرف ها را پر از شير كرده براى آن حضرت آوردند. امام حسن (عليه السلام ) ظرف شيرى نزديك آورد و به پدر شير داد آن حضرت كمى از آن خورد و فرمود بقيه آن را براى اسيرتان (ابن ملجم ) ببريد.
و به حسن (عليه السلام ) فرمود به حقى كه بر گردن تو درام در لباس و غذا آنچه مى پوشيد و مى خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد امام حسن عمل كرد شير داد به اين ملجم و او خورد.
((بحار الانوار، ج 42، ص 289)).
جريان دفن جنازه امام المتقين على (عليه السلام ) بعضى نقل كرده اند امام على (عليه السلام ) ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسين چنين و صيت كردند.
پس از آنكه از دنيا رفتم مرا در ميان تابوت بگذارد سپس از خانه بيرون آوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود مرا به سرزمين (غرى ) نجف حركت دهيد در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانى مى بينيد همان جا را حفر كنيد لوحى مى بينيد آن را برداريد و مرا در آنجا دفن كنيد پس از آنكه آن حضرت را اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسيد جنازه او را امام حسن (عليه السلام ) با كمك برادران غسل داد و حنوط و كفن نمود و نماز خواندند و سپس در ميان تابوت گذاشتند عقب تابوت را بلند كرده جلو تابوت خود به خود بلند شد و حسن و حسين (عليهم السلام ) و عبد الله بن جعفر و محمد حنفيه همين چهار نفر شبانه جنازه را به سرزمين نجف آوردند ناگهان در آنجا سنگ سفيد درخشان يافتند آن را از جا كندند ناگهان لوحى پيدا شد كه در آن نوشته بود اين قبرى است كه حضرت نوح (عليه السلام ) آن را براى على بن ابى طالب (عليه السلام ) ذخيره كرده است جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را هموار ساختند و به كوفه بازگشتند..
((اصول كافى ، ج 1، ص 458،)).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه امير المؤ منين (عليه السلام ) به امام حسن فرمود: براى من چهار بر در چهار محل حفر كن : 1. در مسجد كوفه ؛ 2. در رحبه صحن مسجد يا ميدان كوفه ؛ 3. نجف ؛ 4. در خانه جعده بن هبيره تا كسى به قبر من اطلاع پيدا نكند.
((منتهى الآمال ، ص 132)).
طبق بعضى روايات قبر آن حضرت تا زمان امام صادق (عليه السلام ) و به قولى تا زمان هارون الرشيد مكتوم بود.
((اصول كافى ، ج 1، ص 456؛ انوار البهيه ، ص 68)).

خطاب امام حسن (عليه السلام )

سراسر كوفه غرق در عزا بود مردم از هر طرف گروه گروه مى آمدند و با امام حسن و به امام حسين (عليهم السلام ) و ساير برادران و بستگان تسليت گفتند مردم به مسجد كوفه آمدند امام حسن (عليه السلام ) روحى له الفداه براى مردم سخنرانى كرده بعد از حمد و ثنا فرمود اى مردم در اين شب مردى از دنيا رفت كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و آيندگان به او نمى رسند او پرچمدار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپش بودند از ميدان برگشت جز اينكه خداوند فتح و پيروزى را نصيب او مى ساخت سوگند به خدا او از درهم و دينار دنيا جز هفتصد درهم باقى نگذاشت آن هم از سهميه خودش بود و مى خواست با آن خدمتگزارى براى خانواده اش خريدارى كند به خدا او در شبى وفات كرد كه يوشع بن نون وصى موسى (عليهم السلام ) وفات كرد همان شبى كه عيسى (عليه السلام ) به آسمان رفت شبى كه قرآن فرود آمد.
((اصول كافى ، ج 1، ص 457)).
جان دادن بينواى نابينا در كنار قبر على (عليه السلام ) روايت شده هنگامى كه امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) از دفن پدر باز مى گشتند نزديك دروازه شهر كوفه كنار ويرانه اى يك بيمار نابينائى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مى كند از او پرسيدند كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى كنى ؟
او گفت غريبى بينوا و نابينا هستم نه مونسى دارم نه غمخوارى يك سال است كه من در اين شهر هستم هر روز مردى مهربان و غمخوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونسى مهربان بود ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است .
گفتند آيا نام او را مى دانى ؟ گفت : نه . گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش ‍ چيست ؟ گفت : پرسيدم ولى فرمود تو را با نام من چه كار. من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم . گفتند: اى بنده خدا رنگ شكل او چگونه بود. گفت : من نابينايم نمى دانم رنگ شكل او چگونه بود.
گفتند: آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى . گفت : پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود وقتى كه او تسبيح و تهليل مى گفت زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا مى شدند وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود مسكين جالس مسكينا، غريب جالس غريبا؛ درمانده اى با درمانده اى نشسته و غريبى همنشين غريبى شده است .
حسن و حسين (عليهم السلام ) و محمد حنفيه و عبد الله بن جعفر آن مهربان دلسوز ناشناخته را شناختند به روى نگاه كردند و گفتند اى بينوا اين نشانه ها كه بر شمردى نشانه هاى باباى ما امير مؤ منان على (عليه السلام ) است .
آن بينوا گفت پس او چه شده كه در اين سه روز نزد ما نيامده گفتند اى غريب بينوا او را ضربتى زدند و شهيد شد و دنيا را وداع نمود و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آئيم .
شخص نابينا وقتى كه از جريان آگاه شد ناله جانسوزش بلند شد خود را بر زمين مى زد و خاك زمين را بر روى خود مى پاشيد و مى گفت مرا چه لياقت كه امير مؤ منان (عليه السلام ) از من سرپرستى كند چرا او را كشتند امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) هر چه او را دلدارى دادند آرام گرفت و دامن حسن و حسين (عليهم السلام ) را چسبيد و گفت شما را به حدتان سوگند شما ره به روح پدر عاليقدرتان مرا كنار قبر او ببريد.
امام حسن (عليه السلام ) دست راست او را و امام حسين (عليه السلام ) دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد امام على (عليه السلام ) آوردند او خود را بر روى قبر افكند و بسيار گريه كرد و گفت خدايا: من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بستان .
دعاى او قبول و به استجابت رسيد و همان دم در همان جا جان سپرد. امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) از اين حادثه جانسوز بسيار گريستند و خود آن حضرت شخصا جنازه آن بينوا سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك به خاك سپردند.
((روضه الشهداء، ص 172 و 173)).
على (عليه السلام ) در كنار يك مسكين قرار مى گيرد مى فرمايد: در مانده اى در كنار درمانده نشسته است از يك طرف نگاه مى كنيم مى بينيم در تمام غزوات على (عليه السلام ) پرچمدار رسول خدا بوده يعنى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تمام غزوات پرچم را به دست سردار جوان سپاه على (عليه السلام ) مى سپرد.
((سيره النبى ، ج 6، ص 116)).
مالك بن دينار از سعيد بن جبير در پيرامون پرچمدار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سؤ ال كرد و ايشان در پاسخ على (عليه السلام ) را صاحب راست و پرچم حضرت كردند گويند در احد دست راست على (عليه السلام ) آسيب ديد و پرچم از دست او افتاد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه پرچم را به دست چپ على (عليه السلام ) بسپارند و سپس اين جمله را فرمود على علمدار من است در دنيا و آخرت .
((تاريخ الخميس ، ج 1، ص 434)).

فداكارى امير المؤ منين (عليه السلام )

امام محمد باقر (عليه السلام ) درباره فداكارى حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: امير المؤ منين (عليه السلام ) در روز احد شصت و يك زخم بر بدن داشت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ام سليم و ام عطيه را دستور داد كه به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند چيزى نگذشت كه آنها با نگرانى به خدمت پيامبر عرضه داشتند وضع بدن على (عليه السلام ) طورى است كه ما هر زخمى را مى بنديم ديگر گشوده مى شود و زخم هاى بدن آن بسيار خطرناك است كه ما از حيات او نگران هستيم پيامبر و جمعى از مسلمانان براى عيادت به منزل على (عليه السلام ) وارد شدند در حالى كه بدن او يك پارچه زخم و جراحات بود پيامبر با دست مبارك خود بدن او را مسح كرد و فرمود كسى كه در راه خدا اين چنين شود آخرين درجه مسئوليت خود را انجام داده است و زخم هاى كه پيامبر بر آنها دست كشيد به زودى التيام مى يافت على (عليه السلام ) در اين هنگام گفت الحمد الله كه با اين همه فرار نكردم و پشت به دشمن ننمودم . مؤ لف خداوند از كوشش هاى او قدردانى كرده و در دو آيه از قرآن به آن اشاره كرده است :
در يك مورد مى فرمايد: و سيجزى الله الشاكرين (15)؛ زود است خداوند جزا مى دهد شكر گزاران را.
در يك مورد ديگر مى فرمايد: و سنجزى الشاكرين (16)؛ به زودى جزا مى دهم شكرگزاران را.
((تفسير نمونه ، ص 141؛ نقل از تفسير مجمع البيان )).