داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۹ -


در چنين شرايطى حضرت على (عليه السلام ) شبانه به غار ثور رفت و آمد مى كرد و براى پيامبر آب و غذا مى برد و در مورد فراهم كردن وسايل هجرت به مدينه با هم سخن مى گفتند.
على (عليه السلام ) در استدلال خود در ماجراى شورا بعد از فوت عمر به اين سابقه درخشان خود اشاره كرده و مى فرمايد به خدا قسم مى دهم شما را آيا جز من هيچ كس هست در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در غار بود براى او غذا ببرد و اخبار مكه را به آن حضرت گزارش دهد همه حاضران اقرار كردند كه نه جز تو كسى اين كار را نكرد.
((احتجاج طبرى ، ج 1، ص 204)).
در يكى از شب ها كه على (عليه السلام ) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در غار ملاقات كرد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) دستور داد كه دو شتر براى حركت به سوى مدينه فراهم كند و فردا در روز روشن در مكه با صداى بلند اعلام كند كه هر كس نزد محمد امانتى دارد يا از او است بيايد و پس بگيرد. سپس مقدمات سفر: 1. فاطمه بنت اسد مادر على (عليه السلام )؛ 2. فاطمه زهرا (عليه السلام )؛ 3. فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب و كسانى از بنى هاشم را كه به هجرت تمايل دارند فراهم نمايد.
((تاريخ طبرى ، ج 2، ص 104؛ بحار الانوار، ج 19، ص 57)).
حضرت على (عليه السلام ) در آن شرائط سخت همه اين دستورها را با كمال شجاعت و دلاورى انجام داد و در آن سه روز و سه شب از خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سرپرستى نمود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جلوتر با همراهان به سوى مدينه حركت نمود و در روز دوشنبه 12 ماه ربيع الاول به دهكده قبا كه در آن وقت در دو فرسخى مدينه قرار داشت رسيد در آنجا تا آخر هفته به انتظار ورود حضرت على (عليه السلام ) باقى ماند.
حضرت على (عليه السلام ) در دل شب از طريق ذى طوى با همراهان از مكه به سوى مدينه حركت كردند جاسوسان قريش هجرت دسته جمعى على (عليه السلام ) و همراهانش را به مشركان خبر دادند گروهى از مشركان براى برگرداندن على (عليه السلام ) و همراهان حركت نمودند و در محل ضجنان با آن حضرت رو به رو شدند سخنان زيادى بين آنها رخ داد و سرانجام دشمن مى خواست حمله كند حضرت على (عليه السلام ) چاره اى جز دفاع نديد و با قاطعيت اعلام كرد هر كس مى خواهد قطعه قطعه شود نزديك آيد.
ماءموران قريش هشدار على (عليه السلام ) را جدى گرفتند از راهى كه آمده بودند بازگشتند حضرت على (عليه السلام ) و همراهان به راه خود ادامه دادند و آن راه طولانى بين مكه مدينه را به سختى بپيمودند به طورى كه وقتى به دهكده قبا رسيدند پاهايش مجروح و خون آلود شده بود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به استقبال على (عليه السلام ) شتافت و او را در آغوش گرفت و هنگامى كه پاهاى مجروح على (عليه السلام ) را ديد چشمانش پر از اشك شد به اين ترتيب على (عليه السلام ) و همراهانش ‍ پس از سه روز به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ملحق شدند.
((كامل ابن اثير، ج 2، ص 75؛ اعلام الورى ، ص 192)).
مختصرى از حادثه خيبر كه به دست على (عليه السلام ) رخ داد بيان شود.
خيبر در 32 فرسخى شمال مدينه مى باشد داراى هفت قلعه بود هر كدام يك اسم مخصوص دارد كه نياز به ذكر آن نيست و بيست هزار نفر از يهوديان در آن قلعه ها سكونت داشتند آنها هيچ گاه از كار شكنى و دشمنى با اسلام دست بر نمى داشتند و همواره به دشمنان كمك مى كردند و قلعه هاى آنها (همچون كشور اسرائيل در عصر حاضر) كانونى بر ضد حكومت اسلامى بود پيامبر با هزار و ششصد نفر از سپاه اسلام براى سركوبى آنها به سوى خيبر حركت كردند جنگ جويان خيبر كه حدود دو هزار نفر بودند و سليم حكومت اسلامى نشدند سپاه اسلام قلعه هاى آنها را يكى پس از ديگرى فتح كردند ولى نگرفتند در اين مدت هر روز سپاه اسلام تحت فرماندهى يكى از اصحاب براى گشودن اين دو قلعه مى رفتند ولى بى نتيجه باز مى گشتند يك روز ابوبكر فرمانده لشگر شد روز ديگرى عمر فرمانده شد ولى يهوديان به فرماندهى (مرحب از لشگر جلوگيرى نمودند و به اين ترتيب سپاه شكست مى خورد و به پايگاه خود باز مى گشت ).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و سرداران اسلام از اين وضع بسيار ناراحت بودند تا اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سران لشگر را به حضور طلبيد و فرمود فردا اين پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند اين مشكل را به دست او مى گشايد او كسى است كه پشت به دشمن نمى كند، شب فرا رسيد همه در انتظار فردا به سر مى بردند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام رادمردى مى شود فردا رسيد سپاه اسلام با سكوتى بر انتظار به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) توجه داشتند ناگاه شنيدند كه آن حضرت فرمود: على (عليه السلام ) كجاست ؟ گفته شد درد چشم شديدى گرفته است و در گوشه اى استراحت نموده است فرمود او را بياوريد على (عليه السلام ) را آوردند پيامبر دستى بر چشمان على (عليه السلام ) كشيد و براى او دعا كرد درد چشم او همان دم بر طرف شد آن گاه سپاه اسلام را به فرماندهى على (عليه السلام ) روانه ميدان كرد امير مؤ منان على (عليه السلام ) شتابان به سوى قلعه خيبر حركت كرد پرچم اسلام را در كنار در خيبر بر زمين نصب نمود در اين هنگام در خيبر باز شد دلاور مردان يهود از قلعه بيرون آمدند درگيرى شديدى رخ داد حارث برادر (مرحب ) قهرمان دشمن به ميدان آمد و با نعره هاى وحشت انگيز خود رجز خواند حضرت على (عليه السلام ) مثل كوهى استوار به او حمله كرد و همان دم او را بر خاك هلاكت افكند.
در اين لحظه مرحب يكه تاز يهود به ميدان آمد و رجز خواند مضمون رجز اين است كه گفت : در و ديوار خيبر مى داند كه من مرحب هستم ، مجهز به اسلحه و قهرمان آزموده جنگى مى باشم . حضرت على (عليه السلام ) هماندم در برابر او قرار گرفت و چنين رجز خواند.
من همان كه مادرم مرا حيدر (شير) خواند؛ مرد دلاور و شير بيشه هاى شجاعت مى باشم ، درگيرى شديد شروع شد ولى طولى نكشيد كه ضربت على (عليه السلام ) بر سر مرحب فرود آمد اين ضربت به قدرى شديد بود كه كلاه خود و سنگ و بر سر مرحب را شكست و تا دندان او را دو نيم ساخت مرحب كشته شد و همراهان او گريختند.
((بحار الانوار، ج 21، ص 15 و 16؛ تاريخ طبرى ، ج 2، ص 94)).

سپر قرار دادن در خيبر

پس از كشته شدن (مرحب ) جنگجويان يهود به درون قلعه گريختند و در قلعه را به روى مهاجمين بستند در اين كشمكش بر اثر برخورد شمشير يكى از جنگ جويان يهود با سپر على (عليه السلام ) سپر آن حضرت به زمين افتاد على (عليه السلام ) هماندم متوجه در قلعه شد و آن را از جاى خود كند و تا پايان جنگ از آن در به جاى سپر استفاده كرد و پس از جنگ آن در را بر روى خندقى كه يهوديان در كنار ديوار بلند قلعه خود كنده بودند به عنوان پلى براى عبور سپاه اسلام قرار داد.
((تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 46)).
سپاه اسلام از روى آن عبور كرده و وارد قلعه فتح شد و اموال يهوديان به عنوان غنائم جنگى به دست مسلمانان افتاد عالم بزرگ شيخ مفيد نقل مى كند كه على (عليه السلام ) فرمود هنگامى كه در خيبر را از جاى خود كندم آن را سپر خود ساختم تا آن گاه كه خداوند يهوديان را شكست داد در اين هنگام آن را پلى براى عبور مسلمانان نمودم سپس آن را در ميان خندق افكندم .
يكى از حاضران پرسيد آيا از برداشتن آن در سنگينى بسيارى احساس ‍ كردى على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود سنگينى آن زيادتر از سپرى كه در جاهاى ديگر به دست مى گرفتم نبود پس مى نويسد به گفته تاريخ نويسان هنگامى كه مسلمانان تصميم گرفتند از خيبر باز گردند خواستند آن در را از زمين بردارند كم تر از هفتاد نفر با كمك يكديگر نتوانستند آن را بردارند.
((ارشاد شيخ مفيد، ص 59)).
تلاش هاى اقتصادى على (عليه السلام ) تاريخ نوشته است امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت على (عليه السلام ) روزى از كنار جمعى از قريش عبور كرد آنها پيراهن كهنه حضرت را ديدند (به اصطلاح خودمان به او متلك گفتند) و اظهار داشتند كه على فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن فرسوده (و يا كهنه و پاره ) پوشيده است .
هنگامى كه امام على (عليه السلام ) سخن آنها از شنيد به متصدى نخلستان هاى احداثى خودش فرمود: امثال خود خرماها را به فقرا ندهيد بلكه خرماها را به بازرگان بفروش و پول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذارد متصدى طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار نمود جوالى يا جوال هاى پر از پول (درهم ) تهيه شد و آن را در انبار گذاشت سپس على (عليه السلام ) براى همان ها كه حضرتش را تهيدست خوانده بودند پيام فرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضرت على (عليه السلام ) آمدند سپس خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا رفت هنگام فرود آمدن پايش به جوال پول خورد و جوال پاره شد و پول هاى زياد آن در زمين ريخت پخش شد.
آن افراد متلك گو از روى تعجب گفتند اى على (عليه السلام ) اين پول هاى زياد چيست آن حضرت در پاسخ فرمود: اين مال كسى است كه مال ندارد.
سپس جلو چشم آنها آن پول ها را تقسيم كرده و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد.
((سفينه البحار، ج 2، ص 558)).
روايت شده عبد الله پس جعفر طيار به على (عليه السلام ) عرض كرد يا امير المؤ منين چه مى شد اگر دستور مى فرموديد براى گذراندن زندگى به من چيزى داده مى شد به خدا سوگند هيچ مالى براى گذراندن زندگى ندارم مگر آنكه مركب سوارى خود را بفروشم حضرت در جواب فرمودند نه به خدا سوگند هيچ چيزى براى تو ندارم جز آنكه از عمويت بخواهى دزدى كند و به تو بدهد.
((الفصول العليه ، ص 117)).
داستان هاى از امام حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام ) مقايسه على (عليه السلام ) با پيامبران سلام الله عليهم اجمعين حره دختر حليمه سعديه خواهر رضاعى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
روزى بر حجاج بن يوسف ثقفى وارد شد او زنى وزين و متين بود ورود او نشانگر شخصيت و بزرگى اش بود بعد از آن كه حجاج او را شناخت پرسيد تو حره دختر حليمه سعديه اى ؟ گفت : بلى .
حجاج گفت : واى بر تو چقدر ادعايت بالا كشيده كه على را از بعضى انبيا بالاتر مى دانى اگر براى ادعاى خود دليل و برهان نياورى تو را مى كشم .
حر با كمال شهامت و قدرت دست به سوى قرآن برد و براى هر يك از ادعاهاى خود دليل قاطعى ارائه كرد و چنين گفت اى حجاج قرآن درباره حضرت آدم (عليه السلام ) مى فرمايد.

برترى بر آدم

فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنه و عصى آدم ربه فغوى (19)؛
پس آدم و حوى از آن درخت (ممنوع ) خوردند و برهنگى آن دو براى ايشان نمايان شد و شروع كردند به چسبانيدن برگ هاى بهشت بر خودشان و اينگونه آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و بى راهه رفت و (گمراه شد).
حضرت آدم عصيان (ترك اولى ) كرد ولى خداى سبحان درباره حضرت على (عليه السلام ) و خانواده اش مى فرمايد:
ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا(20).
اين پاداش شماست و سعى و كار شما مورد ستايش است علاوه بر اين خداوند حضرت آدم (عليه السلام ) را در بهشت آزاد گذاشت و فقط او را از گندم ممنوع كرد و فرمود:
و قلنا يا آدم اسكن انت وزوجك الجنه و كلا منها رغدا شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين (21).
و گفتيم اى آدم تو و همسرت در اين باغ سكونت گير داريد و از هر جاى آن خواهيد فراوان بخوريد (ولى ) به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.
ولى او با همسرش نزديك آن درخت رفتند و از آن خوردن امام على (عليه السلام ) در حالى كه تمام نعمت ها بر او حلال بود از نان گندم نخورد.
حجاج با صداى بلند گفت آفرين احسنت .

برترى بر نوح و لوط

سپس از او تقاضا كرد كه برترى على (عليه السلام ) را بر نوح و لوط (عليهم السلام ) بيان كند. حره گفت : قرآن مى فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراءت نوح و امراءت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (22)
؛
خداوند به عنوان مثل براى كافران زن هاى نوح و لوط پيغمبر را نام برده كه به آن دو بزرگوار خيانت كردند گرچه همسر دو پيغمبرند اما اين باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قيامت به هر دو خطاب مى شود داخل شويد به همراهى آنان داخل آتش هستند.
اما حضرت على (عليه السلام ) همسرى دارد كه خشنودى او خشنودى خداست و خشم او خشم خدا است .
حجاج گفت آفرين اى حره قبول كردم .

برترى بر ابراهيم

حال دليل برترى على (عليه السلام ) بر ابراهيم را بيان كن حره گفت خداوند درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام ) در قرآن چنين مى فرمايد:
و اذا قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال اءولم تؤ من قال بلى و لكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعه من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن ياءتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم (23)
.
ابراهيم گفت خدايا زنده شدن مردگان را به من نشان بده خطاب رسيد مگر تو ايمان نياوردى عرض كرد: بلى ايمان آورده ام ولى من مى خواهم مطمئن شوم .
امام على (عليه السلام ) جمله اى فرمود كه دوست و دشمن آن را نقل كرده اند و آن اين است كه : لو كشف الغطا ما ازددت يقينا؛ اگر همه پرده ها از مقابل من برداشته شود بر يقين من افزوده نخواهد شد. حجاج گفت : احسنت اى حره آفرين بر تو اى حره ، بسيار استدلال خوبى داشتى .

برترى بر حضرت موسى (عليه السلام )

حال بگو برترى على (عليه السلام ) بر موسى (عليه السلام ) چيست ؟
حره گفت حضرت موسى (عليه السلام ) وقتى كه دشمن شيعه خود را كشت و صحنه هاى ظلم را مى ديد و دفاع از مظلوم كرد به او خبر دادند كه طرفداران فرعون مى خواهند تو را به قتل برسانند.
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (24)
؛
او از ترسى كه داشت از مصر خارج شد و به سوى مدين رفت و گفت خدايا مرا از شر اين قوم نجات ده اما حضرت على (عليه السلام ) در ليله المبيت به جاى پيغمبر خوابيد و در بستر آن حضرت آرميد و جان خود را بى دريغ فداى پيغمبر كرد در حالى كه در آن كار صد در صد احتمال مرگ و خطر رفت خداوند متعال همين عمل را در قرآن از طريق تقديس ياد آورى كرده و مى فرمايد:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد(25).
بعضى از مردم هستند كه جان خود را براى رضاى خدا مى فروشند.

برترى بر سليمان

حجاج گفت احسنت اى حره آفرين بر تو.
حالا دليلت بر فضيلت على (عليه السلام ) نسبت به سليمان چيست ؟ حره اشاره به درخواست حضرت سليمان كرد كه به خداوند عرضه داشت :
قال رب اغفر لى وهب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب (26)
.
پروردگارا: ملك و سلطنتى به من كرامت فرما كه سزاوار هيچ كس بعد از من نباشد.
امام على (عليه السلام ) درباره دنيا و بيزارى از آن فرمود: هيهات غرى غيرى لا حاجه لى فيك قد طلقتك ثلاثا لا رجعه فيها؛
((نهج البلاغه ، قصار الحكم ، ص 77)).
فرمود: از من دور شو غير مرا فريب ده من نياز به تو ندارم من تو را سه طلاقه نموده ام كه رجوعى در آن نيست .
حجاج گفت : احسنت اى حره استدلال خوبى بود.
سپس دستور داد به او جوايز و هداياى زيادى دادند و هم او را آزاد كرد.

در عرش على بن ابى طالب است با فرشته اى كه شبيه امير المؤ منين است

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در شب معراج در عرش ‍ الهى فرشته اى ديدم كه در دستش شمشيرى از نور همانند ذوالفقار على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود فرشتگان آسمانى هر وقت مشتاق ديدار على شدند به آن فرشته مى نگريستند به پيشگاه پروردگار عرض كردم پروردگارا: اين برادرم على بن ابى طالب و پسر عم من است .
خداوند تبارك و تعالى فرمود: اى محمد اين فرشته را شبيه على بن ابى طالب خلق كردم تا مرا عبادت كند و آنچه تا روز قيامت حسنه و تسبيح و تقديس من مى نمايد ثوابش متعلق به على بن ابى طالب مى باشد.
((بحار الانوار، ج 39، ص 109)).

گفت و گوى خداوند با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با صداى على (عليه السلام )

از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سؤ ال شد در شب معراج خداوند با چه كلامى با تو سخن گفت :
حضرت فرمود: با زبان و لحن على ابن ابى طالب (عليه السلام ) پيامبر در ادامه سخن فرمود: من با شگفتى عرض كردم : پروردگارا تو با من حرف زنى يا على ابن ابى طالب .
خداوند فرمود: اى احمد هيچ موجودى به من شباهت ندارد و من با اشياء توصيف نمى شوم من تو را از نور خود آفريدم و على را از نور تو از زواياى قلب تو مطلع گشتم و محبوب تر از على ابن ابى طالب را در آن نيافتم به اين جهت با لحن و كلام على با تو سخن گفتم تا قلب تو آرام گيرد.
((تفسير صافى ، ص 311)).

مناظره حضرت على (عليه السلام ) با علماى يهود

روزى عده اى از علماى يهود نزد عمر آمدند و گفتند اى خليفه اگر به سؤ الات ما پاسخ صحيح بدهى ما به اسلام مى گرويم وگرنه مى فهميم كه اسلام بر حق نيست عمر گفت هر چه مى خواهيد بپرسيد من جواب مى دهم .
يهوديان اين سؤ الات را مطرح كردند: اول قفل هاى آسمان چيست . دوم : كليد آسمان ها چيست . سوم : قبرى كه صاحبش را گردش مى داد چه بود. چهارم : آنكه قومش را انذار كرد در حالى كه نه از جن بود و نه از آدميان كه بود. پنجم : پنج چيزى كه روى زمين راه رفتند و در رحم شكمى به وجود نيامدند چه چيزى هاى هستند. ششم : پرندگان مانند دراج يا خروس ؛ آوازهاى خود چه مى گويند. عمر كه از پاسخ دادن عاجز شده بود از شرمندگى سر به زير افكند و گفت كه پاسخ اين سؤ الات را نمى دانم يهوديان كه از اين جريان خوشحال شده بودند.
گفتند: پس ثابت شده كه اسلام بر حق نيست سلمان كه در جلسه حاضر بود گفت كمى صبر كنيد من كسى را خواهم آورد كه حقانيت اسلام را براى شما ثابت كند و پاسخ تمام سؤ الات شما را بدهد سپس به سوى منزل على (عليه السلام ) رفت و آن حضرت را از اين قضيه مطلع كرد حضرت على (عليه السلام ) در حالى كه لباس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر تن داشت وارد مسجد شد عمر با ديدن امام على (عليه السلام ) با خوشحالى به طرف ايشان رفته و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت يا اباالحسن به راستى كه فقط تو مى توانى پاسخ تمام سؤ الات اين يهوديان را بدهى .
حضرت على (عليه السلام ) رو به يهوديان كرده و فرمود من شرطى دارم و آن اين است كه اگر من به تمام سؤ الات شما را پاسخ درست بدهم و به شما خبر بدهم چنان چه در تورات شما است شما نيز داخل دين اسلام شده مسلمان شويد. يهوديان اين شرط را پذيرفتند سپس حضرت پاسخ تمام سؤ الات آنان را بيان فرمود.
اين چنين بيان نمودند:
قفل آسمان ها شرك به خداوند است زيرا وقتى بنده اى مشرك شد. عملش ‍ بالا نمى رود. كليد اين قفل هاى بسته . شهادت دادن به يگانگى خداوند و نبوت رسول الله است . قبرى كه صاحبش را گردش داد آن ماهى بود كه يونس پيامبر را بلعيد. و آنكه قومش را انذار كرد نه از جن و نه از آدمى زاده شده بود، مورچه سليمان بود كه گفت :
قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون (27)؛
اى مورچگان داخل منازلتان شويد كه سليمان و لشكرش شما را زير پا نابود نكنند.
اما پنج چيزى كه بر زمين راه رفتند ولى در شكمى به وجود نيامدند عبارت اند از حضرت آدم ، دوم حوا، سوم ناقه صالحه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، چهارم : قوچ حضرت ابراهيم ، پنجم عصاى حضرت موسى (عليه السلام ) و دراج در آوازش مى گويد: الرحمن على العرش ‍ استوى و خروس در آوازش مى گويد: اذكر الله يا غافلين اى علماى يهود كه سه نفر بودند دو نفر آنها ايمان آوردند به يگانگى خدا و نبوت رسول شهادت دادند.
ولى نفر سوم گفت : اگر به سؤ ال من پاسخ دادى من هم ايمان مى آوردم .
حضرت فرمود: سؤ ال كن از هر چه مى خواهى او گفت به من خبر بده از قومى كه در اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده كرد داستان آنها چيست حضرت فرمود اين داستان اصحاب كهف است و داستان را براى او از ابتدا بازگو كرد پس از آن حضرت به او فرمود اى يهودى آيا اين داستان كه من برايت بازگو كردم با آنچه كه در تورات آمده است يكسان بود يهودى گفت آرى نه يك حرف زياد و نه يك حرف كم .
اى ابو الحسن ديگر مرا يهودى مخوان كه من شهادت مى دهم به اينكه جز خدا نيست و اين كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بنده و فرستاده او است و تو اعلم اين امت هستى .
((الغدير، ج 11، ص 294)).

مهمان نوازى امير المؤ منين (عليه السلام )

مردى با پسرش به عنوان مهمان بر امام على (عليه السلام ) وارد شد امام على (عليه السلام ) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدد مجلس نشانيد و خودش رو به روى آنها نشست موقع صرف غذا رسيد غذا آوردند و صرف شد بعد از غذا قنبر غلام امام على (عليه السلام ) حوله اى و طشتى براى شستن دست ميهمانان آورد. امام على (عليه السلام ) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشويد مهمان خود را عقب كشيد و گفت مگر چنين چيزى ممكن است كه من دستهايم را بگيرم و شما بشوييد.
حضرت امام على (عليه السلام ) فرمود: برادر تو از تو است (يعنى با هم برادر هستم ) از تو جدا نيست مى خواهد عهده دار خدمت تو بشود در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد چرا مى خواى مانع كار ثواب بشوى .
باز آن مرد امتناع كرد عاقبت حضرت امام على (عليه السلام ) او را قسم داد كه من مى خواهم به شرف خدمت برادر مؤ من نائل گردم مانع كار من مشو.
مهمان با حالت شرمندگى حاضر شد امام على (عليه السلام ) فرمود خواهش مى كنم دست خود درست و كامل بشوى همان طورى كه اگر قنبر مى خواست دستت را بشويد مى شستى خجالت و تعارف را كنار بگذار.
همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد به پسر برومند خود محمد بن حنفيه فرمود.
من دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى اگر پدر اين پسر در اينجا نمى بود و تنها خود اين پسر مهمان ما بود من خودم دستش را مى شستم اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند بين آنها در احترام فرق گذاشته شود.
محمد به امر پدر برخاست و دست مهمان را شست امام عسكرى (عليه السلام ) وقتى اين داستان را نقل كرد فرمود شيعه حقيقى بايد اين طور باشد.
((بحار الانوار، ج 9، ص 598)).
در روايت آمده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه حضور داشتند مسلمانان نزد حضرت مى آمدند و با رسول خدا صحبت هاى آهسته و نجوا مى كردند و خصوصى با رسول اكرم مشورت مى كردند.