داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۲۴ -


ولى پس از مدتى به هشام خبر دادن كه ويژگى هاى برجسته امام (عليه السلام ) باعث شده كه تمام زندانيان به او گرويده و هم چون پروانه اى دور شمع وجودش جذب شده اند.
هشام براى حفظ ظاهر صدمه اى به امام (عليه السلام ) نرساند ولى دستور داد او و پسرش امام صادق (عليه السلام ) را تحت نظر به مدينه ببرند حتى به دستور او اين تهمت ناجوانمردانه را شايع كردند كه امام باقر (عليه السلام ) يك نفر جادوگر است و در راه كسى با او تماس نگيرد سرانجام با توهين هى بسيار نسبت به ساحت مقدس آن حضرت او را به مدينه بردند.
هشام براى حاكم مدينه نوشت كه آن حضرت را مخفيانه با زهر مسموم كند سرانجام آن امام بزرگوار به جرم اين كه حق مى گفت و با ستمگران مبارزه مى كرد و حاضر نبود با طاغوت زمانش سازش كند به دست جنايت كاران مزدور هشام مسموم شده و به شهادت ميرسد و با شهادت به پيروانش ‍ مى آموزد به اين كه بايد براى پاسدارى از اسلام خود داد و با خون گرم خود درخت اسلام را آبيارى كرد.
((منتخب التواريخ ، ص 428 و روضه كافى ، ص 123)).
افلح غلام آزاد شده امام باقر (عليه السلام ) مى گويد امام باقر (عليه السلام ) را در كنار كعبه ديدم هاى هاى گريه ميكرد به آن حضرت عرض كردم پدر و مادرم به فدايت مردم به تو نگاه مى كنند مناسب است كه آرام گريه كنى در پاسخ فرمودند:
ويحك يا افلح ولم لا ابكى لعل الله تعالى ان ينظر الى منه برحمه فافوز بها عنده غدا؛ واى بر تو اى افلح چرا بلند گريه نكنم شايد خداوند متعال با نظر رحمتش به من بنگرد تا در پر تو رحمتش در فرداى قيامت در پيشگاهش رستگار شوم (باز حضرت ) فرمود هيچ چيزى در پيشگاه خدا محبوب تر از سئوال و تقاضا از درگاه خدا نيست دعا به قدرى اثر بخش ‍ است كه قضاى الهى را هيچ چيز جز دعا دفع نمى كند.
((كشف الغمه ، ج 2، ص 319)).
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من هميشه هنگام خواب بستر پدرم امام باقر (عليه السلام ) را مى گستردم يك شب در انتظارش بودم ديدم نيامد برخاستم به مسجد رفتم و به جست و جو پرداختم ديدم آن حضرت تنها در مسجد در حال سجده است با گريه و ناله به خدا چنين عرض ‍ مى كند:
خديا تو پاك و منزه هستى و به حق پروردگار من مى باشى پروردگارا تنها براى تو از روى بندگى و كوچكى سجده مى كنم خدايا عملم ناچيز است آن را بسيار گردان ، خدايا مرا در روزى كه بندگانت را محشور مى كنى از عذاب نگهدار و توبه ام را بپذير كه تو بسيار توبه پذير و مهربان هستى .
((فروغ كافى ، ج 3، ص 323)).

چند روايت از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام )

قال الكمال كل الكمال التفقه فى الدين و الصبر على النائبه و تقدير المعيشه ؛
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: تمام كمالات فقيه بودن در دين است و صابر بودن در گرفتارى هاى گوناگون دنيا و اندازه گيرى در معيشت زندگى بوده باشد يعنى كم تر از آن مقدارى كه در آمد دارد خرج نمايد و قناعت در زندگى داشته باشد كه محتاج به ديگران نباشد.
((تحف العقول ، ص 288)).
يكى از شيعيان نزد امام باقر (عليه السلام ) آمد وگفت پدرم ناصبى و فاسق بود براى اين كه اموالش به من نرسد هنگام مرگش مال خود را مخفى كرد و سپس از دنيا رفت .
امام باقر (عليه السلام ) فرمود آيا دوست دارى او را ببينى و مكان اموالش را مخفى كرده از او بپرسى مرد شيعى گفت آرى من فقير و نيازمند هستم بسيار به آن اموال محتاج هستم .
امام باقر (عليه السلام ) در يك برگه سفيد نامه اى نوشت پاى آن نامه را مهر كرد و به آن مرد شيعى داد فرمود: امشب به گورستان بقيع برو وقتى به وسطهاى آن رسيدى صدا بزن و بگو يا در جان او مى آيد و نامه را به او بده .
مرد شيعى طبق دستور امام (عليه السلام ) رفتار كرد ناگاه شخصى آمد او نامه امام (عليه السلام ) را به آن شخص داد وقتى كه او نامه را خواند گفت همين جا باش اكنون بر مى گردم آن شخص رفت و طولى نكشيد كه همراه يك مرد سياه چهره اى بازشت كه در گردنش ريسمان سياه بود و زبانش را بر اثر شدت تشنگى و عذاب از دهانش بيرون آورده بود و شلوار سياه در تن داشت آن شخص به من گفت اين مرد پر تو است كه بر اثر آتش دوزخ اين گونه دگرگون شده است .
گفتم حالت چه طور است گفت من با بنى اميه رابطه دوستى داشتم ولى تو با خاندان رسالت دوستى كردى به همين دليل نسبت به تو خشمگين شدم و نخواستم اموالم به تو برسد آن را در جايى دفن كردم اكنون پشيمان هستم به فلان باغ من برو زير فلان درخت زيتون را حفر كن اموال من كه 150 هزار درهم يا دينار است در آن جا است آن را بردار و پنجاه هزار آن را به امام باقر (عليه السلام ) بده و بقيه اش مال خودت باشد.
مرد شيعى به آن باغ رفت و آن پول را پيدا كرد و پنجاه هزار درهم آن را به امام (عليه السلام ) داد امام (عليه السلام ) آن را گرفت و با قسمتى از آن قرض خود را ادا كرد و باقسمتى زمين خريد آن گاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود به زودى به آن مرد به خاطر اظهار پشيمانى به عداوت با ما و به خاطر اين كه با فرستادن اين مقدار پول براى ما، ما را مسرور نمود سود و بهره اى خواهد رسيد.
((مناقب آل ابيطالب (عليه السلام )، ج 4، ص 193 و 194)).

قضاوت امام باقر (عليه السلام ) درباره دو پرنده

محمد بن مسلم مى گويد روزى در محضر امام باقر (عليه السلام ) بودم ناگاه يك جفت پرنده قمرى آمدند و روى ديوار خانه امام باقر (عليه السلام ) نشستند طبق ممول خود سروصدا مى كردند و امام باقر (عليه السلام ) ساعتى با آنها پاسخ داد سپس آنها روى ديوار ديگر پريدند قمرى نر مدتى بر سر قمرى ماده فرياد مى كشيد و سپس با هم پريدند و رفتند از امام باقر (عليه السلام ) پرسيدم ماجراى اين دو پرنده چه بود امام باقر (عليه السلام ) فرموداى شنواتر و فرمانبردارتر است .
اين دو قمرى يكى نر بود و ديگرى ماده قمرى نر به قمرى ماده بد گمان شده بود قمرى ماده سوگند ياد مى كرد كه دامنش پاك است و گفته بود آيا قضاوت امام باقر (عليه السلام ) را راضى هستى قمرى نر پيشنهاد قمرى ماده را پذيرفته بود و با هم نزد من براى داورى آمده بودند (آن ها به اين آمدند و شكايت خود را مطرح كردند) و من به قمرى نر گفتم تو نسبت به ماد خود ظلم كرده اى قمرى نر داورى مرا پذيرفت و پاكدامنى قمرى ماده را تصديق كرد.
((اصول كافى ، ج 1، ص 471)).
وقال يوما رجل عند اللهم اغينا عن جميع خلقك فقال ابو جعفر (عليه السلام ) لا تقل هكذا ولكن قل الله اغينا عن شرار خلقك فان المومن لا يستغنى عن اخيه .
روزى يك نفر در پيش امام باقر (عليه السلام ) بود عرض كرد خداوندا مرا از مردم غنى فرما امام باقر (عليه السلام ) فرمودند اين طور نگو بگو خدايا مرا از شر بندگانت مستغنى فرما براى اين كه مؤ من هيچ وقت از برادر مؤ من مستغنى نيست (يعنى انسان هميشه به برادر مؤ من نيازمند است چون كه مؤ من برادر مؤ من است ) بايد حاجت او را روا كند.
((تحف العقول ، ص 293، و بحار، ج 46، ص 238)).

يكى از معجزات امام باقر (عليه السلام )

روايت از محمد بن مسلم است مى گويد مردى آمد خدمت امام باقر (عليه السلام ) آن حضرت در مسجد رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند اعرابى شترش بست داخل مسجد شد حضرت سئوال كرد از كجا مى آيى اى اعرابى او در جواب گفت از دورترين شهرها حضرت باقر (عليه السلام ) فرمودند شهر زياد است از كدام شهر آمده اى گفت از سرزمين قوم عاد، حضرت فرمود راست گفتى بعد حضرت باقر (عليه السلام ) فرمود ديدى درخت هاى سدر كه تجار زير آن درخت هاى سدر مى نشينند واز سايه آن درخت ها بهره مند مى شوند اعرابى عرض كرد از كجا مى دانى فدايت شوم حضرت فرمودهمه علم ها پيش ما است هر چه بخواهيم مى انيم .
اعرابى گفت بيابانى را ديدم تاريك و درآن بيابان پرنده ها و بوم فراوانى بود كه آخر آن ها ديده نمى شد از كثرت آن پرنده ها امام باقر (عليه السلام ) فرمودند دانستى آن چه وادى است اعرابى گفت قسم به خدا من ندانستم حضرت فرمود: آن جا برهوت است جايگاه كفار است بعد امام باقر فرمود به كجا رسيدى اعرابى گفت رسيدم به يك قومى نشستم با آن قوم براى آن ها غير از شير گوسفند طعام ديگرى وجود نداشت .
امام باقر (عليه السلام ) نظر كرد به آسمان فرمود خدايا بر آن ها لعنت تو باشد رفقاى اعرابى سئوال كردند فدايت شوم آنها چه كسانى هستند حضرت فرمودند: قابيل كه عقاب مى شود به گرمى آفتاب و سردى زمهرير.
در اين وقت مردى وارد شد حضرت سئوال كرداز او جعفر را ديدى اعرابى گفت جعفر چه كسى است كه از آن مرد سئوال مى كنى عده اى كه آن بودند گفتند حضرت پسرش را سئوال مى كند از آن مرد آن اعرابى كه از راه دور آمده بود گفت سبحان الله عجب از اين مرد (يعنى امام باقر (عليه السلام )) به ما از آسمان خبر مى دهد اما خبر از پسرش ندارد (به اين معنى كه هر چه بخواهد مى داند).
((بحار، ج 46، ص 243)).

معجزه ديگرى از امام باقر (عليه السلام )

ابوبصير راوى حديث است ، مى گويد مردى از اهل خراسان وارد شد در مدينه خدمت امام باقر (عليه السلام ) حضرت از آن مرد خراسانى سئوال كرد حال پدرت چه طور است مرد خراسانى عرض كرد خوب است حضرت فرمود شما كه به شهر جرجان (گرگان ) رسيدى پدرت از دنيا رفت .
سپس حضرت پرسيد برادرت در چه حال است عرض كرد حالش خوب بو حضرت فرمود همسايه او به نام صالح او را به قتل رسانيد در فلن روز و در فلان ساعت مرد خراسانى به گريه افتاد و گفت انا لله و انا اليه راجعون حضرت امام باقر (عليه السلام ) فرمود او اهل بهشت است و بهشت بهتر است براى او از اين حال كه داشت مرد خراسانى به حضرت عرض كرد فرزندى دارم و او را در حال مريضى گذاشتم آمدم آيا سئوال از آن فرزندم نمى كنى امام باقر (عليه السلام ) فرمودند او ازكسالت بهبودى حاصل كرد و ازدواج كرد دختر عمويش را عقد كرد و شما كه بر مى گردى او را داراى يك فرزند پسر مى يابى و او اسمش على نام مى باشد و او از شيعه هاى ما است و اما فرزند تو شيعه ما نيست بله او از دشمنان ما است لكن فرزند او شيعه و مؤ من است . پايان
((بحار، ج 46، ص 247)).

نگاهى مختصر به حالات امام صادق (عليه السلام )

مختصرى از حالات امام صادق (عليه السلام )
بخش اول ولادت آن حضرت بخش دوم شهادت بخش سوم اخلاق و معجزات آن بزرگوار
اسم مبارك جعفر لقب آن حضرت صادق است كنيه اش ابو عبدالله پدر آن بزرگوار حضرت امام باقر (عليه السلام ) است مادرش (ام فروه ) و يافاطمه است مشهور ام فروه است محل تولد 17 ربيع الاول سال 83 هجرى در مدينه منوره محل و وقت شهادت 25 شوال سال 148 به دستور منصور دوانيقى مرقد شريفش قبرستان بقيع در مدينه طيبه در سن 65 سالگى به شهادت رسيد.
آن بزرگوار در دوران خود چهار هزار شاگرد داشت
جعفر نام نهرى است در بهشت از اين رو پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امام باقر (عليه السلام ) نام او را جعفر نهادند چرا كه وجود پر بركت او هم چون آب زلال نهر بهشت حيات بخش و پر ثمر است و لذا امام صادق (عليه السلام ) توصيه فرمودند كه نام بچه هايتان را نام نيك بگذاريد و معنى دار باشد انتخاب كنيد.
محمد بن مسلم (كه يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام ) است مى گويد روزى در محضر امام باقر (عليه السلام ) بودم ناگاه پسرش جعفر (امام صادق ) وارد شد امام باقر (عليه السلام ) پسرش را به سينه اش چسباند و فرمود پدر و مادرم به فدايت آن گاه به من رو كرد و فرمود بعد از من امام تو اين (پسر) است از دين او پيروى كن واز علم او بهره بگير سوگند به خدا اين پسر همان صادق است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را براى ما توصيف فرمود كه پيروان او در دنيا و آخرت اهل نجات است .
در اين هنگام خنده اى بر لب هاى امام صادق (عليه السلام ) نشست و چهره اش سرخ شد، امام باقر (عليه السلام ) به من رو كرد و فرمود سئوال هاى خود را از اين فرزند بپرس من به امام صادق (عليه السلام ) (كه در آن وقت هنوز به امامت نرسيد بود) عرض كردم اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خنده از (كدام عضو) نشاءت مى گيرد آن حضرت در پاسخ سئوال من فرمود يا محد العقل من القلب و الحزن من الكبد و النفس من الريه و الضحك من الطحال .
اى محمد بن مسلم عقل از قلب (روح ) است حزن و اندوه از ناحيه جگر است نفس از ناحيه ريه و شش است و خنده از ناحيه طحال (سپرز) مى باشد.
برخاستم و سر مبارك آن حضرت را بوسيدم .
((بحار، ج 47، ص 14 و 15)).

سئوال حضرت خضر از امام صادق (عليه السلام ) و پاسخ او

روايت شده امام باقر (عليه السلام ) با پسرش حضرت صادق (عليه السلام ) براى انجام مراسم حج در مكه بودند مردى ناشناس به محضر امام باقر (عليه السلام ) آمد و در پيش روى آن حضرت نشست و عرض كرد آيا اجازه مى دهى مسئله اى دارم سئوال كنم امام باقر (عليه السلام ) فرمود از پسر جعفر (عليه السلام ) بپرس
آن مرد ناشناس متوجه حضرت صادق (عليه السلام ) شد و عرض كرد آيا اجازه هست سئوال كنم حضرت صادق (عليه السلام ) فرمودند نچه مى خواهى بپرس ، مرد ناشناس گفت سئوال من اين است مردى گناه بزرگ كرده حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود آيا روز خود را در ماه رمضان از روى عمد خورده است ، مرد ناشناس گفت بلكه بزرگ تر از اين گناه انجام داده است ، حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود آيا در ماه رمضان زنا كرده ؟ مرد ناشناس گفت بلكه گناه بزرگ ترى انجام داده است ، حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: آيا انسانى را كشته است ؟ مرد ناشناس گفت گناهى بزرگتر از آن مرتكب شده است ، حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود اگر او از شيعيان على (عليه السلام ) است به سوى خانه خدا كعبه برود و در آن سوگند ياد كند كه ديگر آن گناه را تكرار نخواهد كرد در اين صورت گناهش بخشيده مى شود زيرا شرط قبولى توبه اعتقاد به ولايت على (عليه السلام ) و اولاد على (عليه السلام ) است .
مرد ناشناس كه پاسخ خود را دريافت كرده بود و به مقصود رسيده بود از حضرت صادق (عليه السلام ) تقدير و تشكر كرد و سه بار گفت اى فرزند فاطمه (عليها السلام ) خداوند شما را رحمت كند همان گونه كه فرمودى عين آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم آن گاه آن مردناشناس از آنجا رفت امام باقر (عليه السلام ) به فرزندش حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود آيا اين مرد ناشناس را شناختى او عرض كرد نه امام باقر (عليه السلام ) فرمودند آن مرد ناشناس خضر پيامبر بود كه من خواستم تورا به او بشناسانم از اين رو پاسخ سئوال او را به تو واگذاردم .
((بحار، ج 47، ص 21)).

بخش دوم زمان امامت حضرت صادق (عليه السلام )

چند داستان و معجزه ذكر مى شود
پيام امام صادق (عليه السلام ) براى بخشيدن غلام رفيد فرزند يزيد بن عمرو بن هبيره (معروف به ابن هبيره ) بود.
اين هبيره به خاطر موضوعى سوگند خورد كه غلامش را بكشد رفيه براى حفظ جان خود فرار كرد و به امام صادق (عليه السلام ) پناهنده شد و جريان را به عرض حضرت رسانيد امام صادق (عليه السلام ) به رفيد فرمود نزد ابن هبيره برو و سلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو غلامت رفيد را پناه دادم با خشم به او آسيب نرسان .
رفيد به امام عرض كرد ارباب من از مردم شام است و عقيده باطل دارد معتقد به امامت شما نيست تا پيام شما را گوش كند امام صادق (عليه السلام ) فرمود همان گونه كه به تو گفتم همان را انجام بده رفيد نزد ارباب خود بازگشت در مسير راه با مرد عربى ملاقات كرد مرد عرب گفت كجا مى روى من چهره مردى را كشته مى شود مى بينم آن گاه گفت دستت را بيرون كن دستم را نشان دادم مرد عرب گفت اين دست مردى است كه كشته مى شود سپس گفت پايت را نشان بده پايم را نشان دادم .
مرد عرب گفت پاى مردى را كه كشته مى شود مى بينم سپس گفت تنت را ببينم تنم را نشان دادم وقتى كه تنم را ديد گفت مردى است كه كشته مى شود.
سپس گفت زبانت را به من نشان بده زبانم را نشان دادم گفت برو كه هيچ صدمه اى به تو نمى رسد زيرا در زبان تو پيغامى است اگر آن را به كوه هاى سخت ابلاغ كنى آن ها پيرو تو گردند (اين مرد عرب از اولياء خدا مانند حضرت خضر (عليه السلام ) و يا فرشته اى به صورت انسان بوده است ).
من هم چنان به راه ادامه دادم تا نزد اربابم ابن هبيره رسيدم اجازه فرود طلبيدم وقتى كه وارد خانه اش شدم همين كه چشمش به من افتاد گفت خيانت كار با پاى خود نزدم آمد آن گاه فرياد زداى غلام (جلاد) هم اكنون سفره چرمى و شمشير را بياور به فرمان او شانه و سرم را بستند و جلاد بالاى سرم ايستد تا گردنم را بزند به ارباب گفتم تو كه با زور مرا به اين نياوردى من با پاى خود به اين جاى آمدم من پيغامى دارم اجازه بده آن را بگويم سپس هر چه خواستى انجام بده .
ارباب گفت آن پيغامى چيست ؟ گفتم مجلس را خلوت كن تا بگويم او حاضران را از آن جا بيرون كرد گفتم جعفر بن محمد (عليه السلام ) (امام صادق (عليه السلام )) سلام رسانيد و فرمود من به غلامت رفيد پناه دادم با خشم خود به او آسيب نزن .
ارباب گت تو را به خدا راست مى گوئى آيا جعفر بن محمد بن محمد (عليه السلام ) به من سلام رسانيد من سوگند يادكردم كه راست مى گويم اربابم سه بار گفت راست مى گويى گفتم آرى همان دم شانه هايم را گشود و گفت من به اين مقدار كفايت نمى كنم بايد همان رفتارى كه من با تو كردم با من انجام دهى گفتم من چنين كارى نمى كنم اصرار كرد سرانجام دست و شانه هاى او را به سرش بستم و قصاص كردم سپس دست و شانه اش را باز كردم به من گفت اختيار من با تو است هر كار مى كنى انجام بده .
((باب مولد ابى عبد الله جعفر بن محمد (عليه السلام )، ص 473، حديث سوم جلد 1)).
(به اين ترتيب پيام امام صادق (عليه السلام ) اثر گذاشت نه تنها از مرگ حتمى نجات يافتم بلكه صاحب اختيار اربابم شدم ).
مطلب كه به اين جا رسيد اينجانب داستانى دارم جدا شنيدنى است كه به عرض شما عزيزان خواننده مى رسانم تا ببينيد حضرت امام صادق (عليه السلام ) با يكى از دوستانش چه كرد بنده در سال 1381 يك پيش آمدى رخ داد آن چنان شديد بود كه صبر من تمام شد اين موضوع نه با پول حل مى شد نه با شخص اصلا هيچ انسانى عادى يا انسان هاى عادى قادر حال اين مسئله نبود و ميلياردها تومان هم بود حل نمى شد گفتنى هم نبود كه به كسى بگويم از محلات بود تا اين كه اواخر ماه صفر در يك روستائى مشغول تبليغ بودم يك شب رفتم مسجد گفتم امشب مى خواهم در مسجد باشم مقدارى از شب گذشت رو كردم به قبرستان بقيع امام صادق (عليه السلام ) را مخاطب قرار دادم .
عرض كردم يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو رفت پيش ‍ منصور دوانيقى براى فرد شراب خوار هديه گرفتى آوردى و به او دادى و بعد فرمودى فلانى بگير اين هديه منصور را ليكن از اين به بعد شراب نخور حالا اگر تو در منزل حاضر بوديد من از قم مى آمدم مدينه درب خانه شما را مى زدم و مى گفتم يابن رسول الله مشكلى يا حاجتى دارم حل او در دست شماست آيا مشكل مرا حل نمى كردى يقينا مشكل ما را بر طرف مى كردى بعد از اين جمله گفتم يابن رسول الله من امشب در همين مسجد خواب نمى روم تا اين كه تمام قرآن را براى شادى روح تو ختم نمايم به لطف خداوند از اواخر شب شروع كردم صبح ساعت حدود 8 تمام كردم شايد چهارده ساعت طول كشيد البته توسل شديد در قبالش بوده بعد از يك ماه به طور كلى مشكل حل شد البته از حضرت امام جواد (عليه السلام ) نظير اين را دارم كه در وقت خود عرض مى نمايم .
خلاصه اين خانواده طورى هستند در خانه هر كدام برويد يقينا نا اميد برنمى گرديد به شرط اين كه عمدا به انسان گناه مرتكب نشود كه آن گناه جلو استجابت دعا را مى گيرد شب هاى جمعه دعاى كميل (ره ) را مى خوانى اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعا؛ خدايا ببخش ‍ گناهانى كه مانع قبول دعاهايم مى شود.
خدا ببخش آن گناهانى را كه پرده عصمتم را مى درد لطف امام صادق (عليه السلام ) بيش از اين ها است كه من بگويم .

لطف ديگرى از امام صادق (عليه السلام )

ابوبصير (يكى از شاگردان برجسته امام صادق (عليه السلام )) مى گويد همسايه اى داشتم از گماشته هاى طاغوت عصر بود و از اين راه ثروت بسيار براى خود انباشته بود مجلس عيش و نوش و ساز و آواز تشكيل مى داد زنان آوازه خوان از دعوت مى كرد و شراب مى نوشيد و با اين كارها مرا كه همسايه اش بودم آزار مى داد چند بار او را نهى از منكر كردم نپذيرفت بسيار اصرار كردم كه دست از اين كارها بردار سرانجام به من گفت فلانى من كى شخص گرفتارى هستم ولى تو يك انسان شريف و دور از آلودگى ها هستى اگر مرا به مولايت امام صادق (عليه السلام ) معرفى كنى اميد آن دارم كه به وسيله تو و راهنمايى هاى آن امام از اين گرفتارى نجات يابم گفتار او در قلبم اثر كرد وقتى كه به حضور امام صادق (عليه السلام ) رفتم ماجراى آن همسايه را به عرض آقا رساندم امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود هنگامى كه به كوفه بازگشتى خود را ترك كن و آن چه بر گردنت هست ادا كن من براى تو ضامن بهشهت مى گردم .
هنگامى كه به كوفه بازكشتم عده اى از جمله آن همسايه به ديدارم آمدند وقتى كه خانه خلوت شد پيام امام صادق (عليه السلام ) را به او رساندم او تا اين سخن را شنيد گريست و گفت تو را به خدا امام صادق (عليه السلام ) به تو چنين گفت :
گفتم آرى و برايش سوگند ياد كردم كه امام صادق (عليه السلام ) چنين گفت او گفت همين (كمك در مورد من ) براى تو كافى است سپس از نزد من رفت بعداز چند روزى براى من پيام داد كه نزدش بروم نزدش رفتم ديدم در پشت خانه اش برهنه است گفتم چرا در اين وضع هستى گفت اى ابوبصير سوگند به خدا آن چه در خانه از ثروت و اموال بود همه را در كردم به صاحبانش ‍ دادم و قسمتى از آن ها را كه صاحبش را نشناختم صدقه دادم اينك مى بينى كه برهنه هستم و هيچ چيزى ندارم .
ابوبصير مى گويد من نزد برادران دينى رفتم و براى او لباس تهيه نمودم و پس از چند روز براى من پيام فرستاد كه نزد من بيا بيمار شده ام نزد او رفتم و از او پرستارى مى كردم ولى بيمارش شديد شد ديدم در حال جان دادن است در بالينش نشسته بودم ديدم گاهى بى هوش مى شود و گاهى به هوش ‍ مى آيد در آخرين بار كه به هوش آمد به من گفت اى ابوبصير مولاى تو امام صادق (عليه السلام ) به هعد خود در مورد ضمانت بهشت براى من وفا كرد سپس جان سپرد خدايش رحمت كند.
ابوبصير مى گويد در سفر حج به حضور امام صادق (عليه السلام ) رسيدم هنوز در راهرو بودم و نشسته بودم و سخن نگفته بودم به من فرمود ما در مورد رفيقت آن چه را وعده داده بودم وفا كردم .
((باب مولد ابى عبد الله جعفر بن محمد (عليه السلام )، ج 1، ص 474، حديث 5)).