مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۹ -


مذهب تشيع

ايرانيان از قديم الايام كه اسلام اختيار كردند،بيش از اقوام و ملل ديگر نسبت‏به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان دادند.

بعضى از شرق شناسان خواسته‏اند اين علاقه‏ها و ارادتها را صادقانه ندانند،بلكه نوعى عكس العمل زيركانه در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب براى احياى رسوم و آيين قديم ايرانى معرفى نمايند.

گفته اين افراد براى دو دسته بهانه خوبى شده است:

يكى سنيان متعصب كه به اين وسيله شيعه را يك فرقه سياسى و غير مخلص نسبت‏به اسلام معرفى كنند و به اساس تشيع حمله برند،چنانكه احمد امين مصرى در كتاب فجر اسلام چنين كارى كرد و علامه فقيد شيخ محمد حسين كاشف الغطاء براى رد آن افترا كتاب اصل الشيعة و اصولها را نوشت.

دسته ديگر،به اصطلاح ناسيوناليستهاى ايرانى هستند.اين دسته بر عكس دسته اول ايرانيان را تجليل مى‏كنند كه توانستند آيين كهن را زير پرده تشيع حفظ و نگهدارى كنند.

در كتاب قانون و شخصيت از انتشارات دانشگاه تهران،تاليف دكتر پرويز صانعى،صفحه‏157 ضمن بحث در اينكه تدريس تاريخ در مدارس ما خشك و مرده و سطحى است و بايد زنده و اساسى و تحليلى باشد،مى‏گويد:

«مثلا مساله اختلاف فرق شيعه و سنى اسلام به عنوان يك مطلب تاريخى به ما تعليم داده مى‏شد و مى‏گفتند كه ايرانيان كه طرفدار حضرت على عليه السلام بودند به ايشان گرويدند و اختلاف اساسى بين شيعه و سنى آن است كه ما حضرت على را خليفه اول مى‏دانيم،در حالى كه سنيان ايشان را خليفه چهارم مى‏شمارند.اين طرز تعريف و تشريح مساله،اختلاف بين سنى و شيعه را كاملا صورى و غير مهم جلوه مى‏دهد،به طورى كه خود!114 اختلاف هم غير منطقى به نظر مى‏رسد.سالها بعد از ترك دبيرستان و ضمن مطالعه به اين مطلب برخورديم كه پيدايش فرقه شيعه از ابتكارات فكر ايرانى و به خاطر حفظ استقلال ملى و شعائر باستانى او بوده است.از آن جهت كه امام حسين عليه السلام دختر آخرين پادشاه ايرانى را به زنى اختيار كرده بودند،فرزند ايشان و سپس فرزندانشان از شاهزادگان و منسوب به سلسله‏هاى با عظمت ايرانى شمرده شده،به اين ترتيب دوام حكومت ايرانى و شعائر و افتخارات او تامين شده است و از آن به بعد كلمه‏«سيد»هم كه به اولاد ائمه اطلاق مى‏شد در واقع جانشين كلمه‏«شاهزاده‏»گشته است (1) .

ماهيت و اهميت اين ابتكار فكر و عاطفه ايرانى كه براى حفظ‏«مليت‏»او صورت گرفته،با مطالعه بيشترى در مذهب قديم ايرانى يعنى دين زردشتى و آداب و رسوم و سنتى كه از آن دين وارد رشته شيعه دين اسلام شده،بهتر معلوم گشته و رابطه فرقه شيعه با تاريخ باستان ايران و همين طور دوره فعلى حيات ما روشن مى‏شود،يعنى درك مى‏كنيم كه چطور بعضى عقايد و سنن ايران باستان از طريق مذهب شيعه براى ما حفظ شده است.»

كنت گوبينو در كتابى كه در حدود صد سال پيش به نام‏«فلسفه و اديان در آسياى مركزى‏»منتشر كرده،عقايد قديمى ايرانيان را درباره جنبه آسمانى و الهى داشتن سلاطين ساسانى ريشه اصلى عقايد شيعه در باب امامت و عصمت و طهارت ائمه اطهار عليهم السلام دانسته است و ازدواج امام حسين عليه السلام را با شهربانو عامل سرايت آن عقيده ايرانى در انديشه شيعه به شمار آورده است.

ادوارد براون نيز نظريه گوبينو را تاييد مى‏كند.وى مى‏گويد:

«نگارنده معتقد است كه حق با گوبينو بوده است،آنجا كه مى‏گويد ايرانيان سلطنت را حق آسمانى يا موهبت الهى مى‏دانستند كه در دودمان ساسانى به وديعه قرار گرفته بود،و اين عقيده تاثير عظيمى در سراسر تاريخ ادوار بعدى ايران داشته است.على الخصوص علاقه شديد ايرانيان به مذهب تشيع تحت تاثير همين عقيده است كه محكم به مذهب تشيع چسبيده‏اند.انتخاب خليفه يا جانشين روحانى پيغمبر هر اندازه نزد عرب دموكرات امر طبيعى بود،در نظر اهل تشيع غير طبيعى مى‏نمود و جز ايجاد اشمئزاز اثر ديگرى نداشت،و شخص عمر خليفه ثانى سنت و جماعت هم بدان سبب نزد شيعه مورد نفرت است كه امپراطورى ايران را نابود ساخت.كينه ايرانيان نسبت‏به عمر گر چه در لباس مذهب ظاهر شد،محل هيچ گونه شبهه و ترديد نيست.به عقيده ايرانيان حسين بن على كه پسر كوچك فاطمه زهرا بنت نبى اكرم مى‏باشد،شهربانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى را به حباله نكاح در آورد و بنابر اين هر دو فرقه بزرگ تشيع(اماميه و اسماعيليه)نه تنها نماينده حقوق و فضائل خاندان نبوتند،بلكه واجد حقوق و فضائل سلطنت نيز مى‏باشند،زيرا نژاد از دو سو دارند:از بيت رسالت و از دوده ساسانى.» (2)

آرى اين است توجيهى كه برخى از مستشرقين و ايرانيانى كه تحت تاثير سخنان آنها واقع شده‏اند،راجع به ماهيت مذهب شيعه و علت پيدايش آن مى‏نمايند.بديهى است كه بحث تفصيلى در اين موضوع نيازمند به رساله جداگانه‏اى است،ولى ما در اينجا از ذكر بعضى مطالب به طور اجمال گزيرى نداريم.

موضوع ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو دختر يزدجرد و تولد امام سجاد عليه السلام از شاهزاده خانمى ايرانى و انتساب ائمه بعد از ايشان به خاندان سلطنتى ايران بهانه‏اى به دست عده‏اى خيالباف يا مغرض داده است كه گرايش ايرانيان را به خاندان رسالت نتيجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساسانى معرفى كنند و اعتقاد شيعيان را به حق الهى ائمه اطهار عليهم السلام از بقاياى اعتقاد قديمى ايرانيان به‏«فره ايزدى‏»پادشاهان ساسانى بدانند،زيرا مسلم است كه پادشاهان ساسانى خود را آسمانى نژاد مى‏دانستند و براى خود مقامى نيمه خدايى و فوق بشرى قائل بودند.آيين زردشتى آن عصر نيز اين طرز تفكر را تاييد مى‏كرد.

مى‏گويند در يكى از كتيبه‏هاى پهلوى كه از شاهپور پسر اردشير ساسانى در حاجى‏آباد به دست آمده است چنين نوشته شده است:

«شاهپوهر،شاه شاهان ايران و غير ايران،مينو سرشت،از سوى يزدان،فرزند موجودى آسمانى و مزدا پرست اردشير مينو سرشت،از سوى يزدان،نوه بابك پادشاه كه خود نيز آسمانى و از سوى يزدان بوده است.» (3)

پس چون پادشاهان ساسانى براى خود مقامى آسمانى قائل بودند،و از طرف ديگر ائمه اطهار هم نژادشان به آنها مى‏رسد و شيعيان و پيروان آنها هم همه ايرانى هستند و براى آنها مقام آسمانى قائلند،پس با اين صغرا و كبراى صد در صد صحيح منطقى!اعتقاد به امامت ائمه اطهار عليهم السلام مولود همان اعتقاد قديمى ايرانى است.

ما ضمن بيان مختصرى،پوچى اين ادعا را روشن مى‏كنيم.مقدمتا بايد بگوييم كه در اينجا دو مطلب است و بايد از يكديگر تفكيك شود.يكى اينكه طبيعى است كه هر ملتى كه داراى يك سلسله عقايد و افكار مذهبى يا غير مذهبى هست و سپس تغيير عقيده مى‏دهد،خواه ناخواه قسمتى از عقايد پيشين در زواياى ضميرش باقى مى‏ماند و ناخودآگاهانه آنها را در عقايد جديد خويش وارد مى‏كند.ممكن است نسبت‏به عقيده جديد خويش نهايت‏خلوص نيت را داشته باشد و هيچ گونه تعصب و تعمدى براى حفظ معتقدات پيشين خود نداشته باشد ولى از آنجا كه لوح ضميرش بكلى از افكار و عقايد پيشين پاك نشده است،كم و بيش آنها را با خود وارد عقيده و مسلك و مذهب جديد مى‏نمايد.

اين مطلب جاى ترديد نيست.مللى كه مسلمان شدند برخى بت پرست‏بودند و عقايد و ثنى داشتند،بعضى ديگر مسيحى يا يهودى يا مجوسى بودند،زمينه‏هاى فكرى پيشين آنها احيانا ممكن است در افكار و عقايد اسلامى ايشان اثر گذاشته باشد.

مسلما ايرانيان نيز ناخود آگاه برخى عقايد خويش را با صبغه اسلامى حفظ كردند.متاسفانه پاره‏اى خرافات هم اكنون در ميان برخى ايرانيان وجود دارد از قبيل پريدن از روى آتش در چهارشنبه آخر سال و سوگند خوردن به سوى(نور)چراغ كه از بقاياى ما قبل اسلام است.و اين وظيفه اسلامى است كه با مقياسهاى اصولى اسلام عقايد پاك و خالص اسلامى را از كدورت انديشه‏هاى جاهلى هميشه دور نگاه دارند.

!117 مساله ولايت و امامت را اگر بخواهيم از اين جهت مورد مطالعه قرار دهيم،بايد به قرآن كريم و سنت قطعى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه كنيم تا معلوم شود آيا قبل از آنكه ملل مختلف جهان،اسلام آوردند چنين مطلبى در خود اسلام مطرح بوده است‏يا خير؟

مطالعه در قرآن و سنت قطعى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏رساند كه اولا مقامات معنوى و آسمانى و ولايتى برخى از بندگان صالح حق مورد تاييد قرآن كريم است. ثانيا قرآن كريم تلويحا و تصريحا ولايت و امامت را تاكيد كرده است و بعلاوه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز عترت طاهرين خود را به اين مقام معرفى كرده است.

پيش از آنكه اعراب مسلمان با ملل ديگر برخورد كنند و عقايد آنها در يكديگر تاثير كند،در متن اسلام چنين مسائلى مطرح بوده است.آيه كريمه: ان الله اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهيم و ال عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (4) كم و بيش ناظر به مقامات ولايتى بعضى از افراد بشر است.اساس مذهب تشيع در قرآن و سنت قطعى است و جاى هيچ گونه ترديدى از اين نظر نيست.ما در اينجا نمى‏توانيم وارد اين بحث‏شويم-گو اينكه ميدان باز و وسيعى دارد-زيرا به مطلب مورد بحث ما مربوط نيست.آنچه مربوط به اين بحث است رابطه ايرانيان با تشيع است.بحث در ادعاى بعضى از مستشرقين و اتباع و اذناب آنهاست كه مى‏گويند مذهب تشيع از طرف ايرانيان به عنوان عكس العملى در مقابل اسلام ابتكار و اختراع شد و ايرانيان مذهب شيعه را از اين جهت‏خلق كردند تا در زير پرده تشيع عقايد كهن خود را كه بدان علاقه و ايمان داشتند،حفظ و نگهدارى كنند.

مطلب ديگر اين است كه بعضى از ملل پس از آنكه از لحاظ سياسى و نظامى مغلوب ملتى ديگر مى‏گردند،عقايد و افكار خود را آگاهانه در زير پرده نگهدارى مى‏كنند،و اين خود نوعى مقاومت است در برابر قوم غالب.برخى از مستشرقين و برخى از ايرانيان كه از آنان الهام مى‏گيرند،معمولا ادعا مى‏كنند كه ايرانيان تشيع را برگزيدند تا عقايد كهن خود را در زير پرده تشيع حفظ و نگهدارى كنند.ما هم اين مطلب را از همين زاويه تجزيه و تحليل مى‏كنيم.

!118 اين مطلب اولا بستگى دارد به مطلبى كه قبلا بحث كرديم كه آيا اسلام ايرانيان از روى رضا و رغبت‏بوده يا به زور و جبر و عنف صورت گرفته است؟اگر ايرانيان مجبور مى‏بودند كه عقايد و افكار پيشين را رها كنند و عقايد اسلامى را بپذيرند،جاى اين توهم بود كه گفته شود آنها چون مجبور بودند عقايد پيشين را ترك گويند ناچار متوسل به حيله شدند.

ولى پس از آنكه مسلم شد كه هيچ وقت مسلمانان،ايرانيان را مجبور به ترك دين و مذهب و عقايد پيشين خود نكرده‏اند،بلكه به آنها اجازه مى‏دادند كه آتشكده‏هاى خود را نگهدارى كنند و حتى پس از آنكه اهل كتاب(يهود،نصارى،مجوس)در ذمه مسلمين قرار مى‏گرفتند، مسلمانان خود را ملزم به حفظ معابد آنها مى‏دانستند و مانع تخريب آن معابد مى‏شدند، بعلاوه امكان نداشت گروه قليلى از مردم عرب كه مسلما عده‏شان هيچ وقت‏به چند صد هزار نرسيد بتوانند ملتى چند ميليونى را مجبور به ترك دين و آيين خود بكنند،خصوصا با توجه به اينكه هر طرف از همان نوع سلاحى برخوردار بودند كه ديگرى برخوردار بود بلكه امكانات ايرانيان از هر نظر بيشتر و بهتر بود،عليهذا امكان نداشت كه اعراب بتوانند ايرانيان را مجبور به ترك دين خود كنند،بنابر اين اگر ايرانيان جدا مى‏خواستند عقايد و آداب كهن خود را حفظ كنند چه لزومى داشت كه از روى نفاق اظهار اسلام كنند و با نام تشيع آنها را نگهدارى كنند؟

بعلاوه،قبلا ثابت كرديم كه اسلام ايرانيان تدريجى بوده است و نفوذ و سلطه عميق اسلام بر روح ايرانيان و غلبه آن بر كيش زرتشتى بيشتر در دوره‏هايى صورت گرفته كه ايرانيان استقلال خود را باز يافته بودند.بنابر اين جايى براى اين ياوه‏ها باقى نمى‏ماند.

خود آقاى ادوارد براون در جاهاى متعدد كتاب خود اقرار و اعتراف مى‏كند كه ايرانيان دين اسلام را به طوع و رغبت پذيرفتند.در صفحه‏297 از جلد اول تاريخ ادبيات مى‏گويد:

«تحقيق درباره غلبه تدريجى آيين اسلام بر كيش زردشت مشكلتر از تحقيق در استيلاى ارضى عرب بر مستملكات ساسانيان است.چه بسا تصور كنند كه جنگجويان اسلام اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب يكى از دو راه مخير مى‏ساختند:اول قرآن،دوم شمشير.ولى اين تصور صحيح!119 نيست،زيرا گبر و ترسا و يهود اجازه داشتند آيين خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزيه بودند.و اين ترتيب كاملا عادلانه بود،زيرا اتباع غير مسلم خلفا از شركت در غزوات و دادن خمس و زكات كه بر امت پيامبر فرض بود معافيت داشتند.»

در صفحه‏306 و307 پس از اينكه شرحى راجع به انقراض دين زرتشتى بحث مى‏كند،مى‏گويد:

«اگر چه اخبار راجع به كسانى كه تغيير مذهب دادند قليل است،لكن همين حقيقت كه تا سه قرن و نيم بعد از فتح اسلام اين گونه موارد پيش آمده است گواه روشنى است‏بر اينكه ايرانيان از روح تحمل و گذشت فاتحين بهره‏مند بودند و اين امر خود دال بر اين معنى است كه ايرانيان آيين خود را به صلح و سلم و لااقل تا حدى به تدريج تغيير داده‏اند.»

ادوارد براون از دوزى(مستشرق معروف هلندى)در كتاب اسلام نقل مى‏كند كه:

«مهمترين قومى كه تغيير مذهب دادند ايرانيان بودند،زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند نه عرب،و از ميان آنها بود كه جالبترين فرق اسلامى بر خاسته است.»

عكس العملى كه ايرانيان در برابر اسلام نشان دادند آنچنان موافق و لبريز از عشق و علاقه بود كه جاى اين نيست گفته شود احساسات ملى يا احساسات مذهبى كهن آنها را وادار كرده است كه در زير پرده تشيع عقايد مذهبى كهن خويش را اشاعه دهند.

قبلا شرح داديم كه يكى از علل شكست ايرانيان با آنهمه نيرو و قدرت و عظمت،ناراضى بودن مردم ايران از حكومت و آيينشان بود.مردم ايران از آنها به ستوه آمده بودند و آمادگى كامل داشتند براى اينكه مامنى بيابند و اگر بانگ عدالت و حقيقتى بشنوند به سوى آن بشتابند. گرايش فوق العاده ايرانيان به مزدك نيز علتى جز نارضايى نداشت.قبلا نيز اشاره كرديم كه وضع زردشتى‏گرى در ايران آنچنان دچار فساد و انحراف و مورد بى علاقگى مردم شده بود كه فرضا اسلام به ايران نيامده بود،مسيحيت ايران را تسخير مى‏كرد.

باز براون از دوزى مستشرق هلندى چنين نقل مى‏كند:!120«در نيمه اول قرن هفتم ميلادى همه چيز جريان عادى خود را در روم شرقى و كشور شاهنشاهى ايران طى مى‏كرد.اين دو مملكت‏براى تصرف آسياى غربى هميشه با هم در نزاع بودند.از حيث ظاهر در راه رشد و ترقى و آبادى سير مى‏كردند.مبالغ معتنابهى ماليات عايد خزانه سلاطين اين دو كشور مى‏شد و كر و فر تجمل و تنعم پايتختهاى هر دو مملكت ضرب المثل بود.بار كمر شكن استبداد بر پشت هر دو كشور سنگينى مى‏كرد.تاريخ دودمان سلاطين هر دو مملكت مشحون است از يك سلسله فجايع هولناك و زجر و آزار خلايق،و اين رفتار ظالمانه دولتها مولود نفاق و شقاق مردم در مسائل مذهبى بود.در اين اثنا ناگهان از ميان صحارى غير معروف،قومى جديد در صحنه جهان پديد آمد.قبايلى بى شمار كه تا آن تاريخ پراكنده و متفرق و اكثر اوقات با هم در نبرد بودند،نخستين بار در آن هنگام به هم پيوستند و قوم متحد و متفق جديد را به وجود آوردند.قومى كه علاقه شديد به آزادى خود داشت،لباس ساده مى‏پوشيد و غذاى ساده مى‏خورد،نجيب و ميهمان نواز بود،با نشاط،با فراست،مزاح، بذله‏گو و در عين حال مغرور و سريع الغضب بود و همينكه آتش خشم او برافروخته مى‏شد كينه‏جو و آشتى ناپذير و ظالم بود.اين همان قومى است كه در يك لحظه كشور كهنسال و معزز ولى فاسد و پوسيده ايران را سرنگون ساخت و زيباترين ايالات را از دست جانشينان قسطنطين ربود و سلطنت جديد التاسيس آلمان را پايمال نمود و ممالك ديگر اروپا را تهديد كرد و حال آنكه در شرق عالم نيز جيوش فاتح او به جبال هيماليا راه يافتند و در آنجا هم رخنه كردند.ولى اين قوم شباهتى با كشور گشايان ديگر نداشت،زيرا آيين نوينى آورده بود و اقوام ديگر را تبليغ و دعوت مى‏نمود،بر خلاف ثنويت ايرانيان و مذهب مسيح كه انحطاط يافته بود،توحيد پاك و خالص آورد و ميليونها مردم به آن گرويدند و حتى در همين عصر ما مذهب اسلام مذهب يك عشر از نژاد بشر است.»

ادوارد براون در صفحه 155 كتاب مزبور،ضمن بحث از اوستا و اينكه آيا اوستاى واقعى باقى است‏يا از ميان رفته است،چنين به سخن خود ادامه مى‏دهد:

«اوستا متضمن اصول عقايد شخص شهيرى مانند زردشت و محتوى!121 احكام آيين دنياى قديم است.اين آيين زمانى نقش مهمى در تاريخ جهان بازى كرده و با اينكه عده پيروان آن امروزه در ايران ده هزار و در هندوستان بيش از نود هزار نيست،در اديان ديگرى كه بالذات داراى اهميت‏بيشترى بوده تاثيرات عميقى داشته است.معذلك در وصف اوستا نمى‏توان گفت كتابى دلپسند يا دلچسب است.درست است كه تفسير بسيارى از عبارات محل ترديد است و هر گاه به مفهوم آن پى برده شود قدر و قيمت آن شايد بيشتر معلوم گردد،ليكن اين نكته را مى‏توانم از طرف خود بگويم كه هر چه بيشتر به مطالعه قرآن مى‏پردازم و هر چه بيشتر براى درك روح قرآن كوشش مى‏كنم بيشتر متوجه قدر و منزلت آن مى‏شوم،اما بررسى اوستا ملالت آور و خستگى افزا و سير كننده است،مگر آنكه به منظور زبانشناسى و علم الاساطير و مقاصد تطبيقى ديگر باشد.»

آنچه را آقاى ادوارد براون از طرف خود مى‏گويد بايد از طرف همه آن ايرانيانى بگويد كه قرن به قرن،فوج فوج اوستا را رها كردند و به قرآن گرويدند.گرايش از اوستا به قرآن،براى ايرانيان يك امر بسيار ساده و طبيعى بوده است و موردى نداشته است كه بخواهند آنچه از اوستا آموخته‏اند و يا عاداتى كه نسبت‏به سلاطين خود معمول مى‏داشته‏اند در زير پرده تشيع حفظ كنند و عملى نمايند.

ثانيا يزدگرد پس از آنكه در پايتخت نتوانست مقاومت كند،با دربار و حرمسراى خود در حالى كه هزار طباخ و هزار تن رامشگر و هزار تن يوزبان و هزار تن بازبان و جماعتى كثير از ساير خدمه همراه او بودند و او هنوز اين گروه را كم مى‏دانست (5) شهر به شهر و استان به استان فرار مى‏كرد و پناه مى‏جست.قطعا اگر مردم مركز ايران مى‏خواستند از او حمايت كنند و جلو لشكر مهاجم را بگيرند قادر بودند،اما او را پناه ندادند تا به خراسان رفت.در آنجا نيز حمايتى نديد و عاقبة الامر به آسيابى پناه برد و به دست آسيابان يا به دست‏يكى از مرز داران ايرانى كشته شد.

چگونه است كه ايرانى به خود يزدگرد پناه نمى‏دهد ولى بعد اهل بيت پيغمبر!122 اسلام را به خاطر پيوند با يزدگرد،معزز و مكرم مى‏شمارد و آنها را در حساسترين نقاط قلب خود جاى مى‏دهد و عاليترين احساسات خود را نثار آنها مى‏كند؟!

ثالثا فرضا ايرانيان در قرون اول اسلامى مجبور بودند احساسات خويش را مخفى كنند و در زير پرده تشيع اظهار نمايند،چرا پس از دو قرن كه استقلال سياسى يافتند اين پرده را ندريدند و احساسات خويش را آشكار نكردند بلكه بر عكس،هر چه زمان گذشت‏بيشتر در اسلام غرق شدند و پيوند خويش را با آيين گذشته بريدند؟!

رابعا هر مسلمان ايرانى مى‏داند كه شهربانو مقام و موقعى بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار كه بعضى عرب و بعضى افريقايى بودند ندارد.كدام شيعه ايرانى يا غير ايرانى در دل خود نسبت‏به مادر حضرت سجاد عليه السلام احترامى بيشتر از مادران ساير ائمه اطهار عليهم السلام احساس مى‏كند؟نرجس خاتون،والده ماجده حضرت حجة بن الحسن(عجل الله تعالى فرجه)يك كنيز رومى است،قطعا احترام اين بانوى رومى در ميان ايرانيان بيش از احترام شهربانو است.

خامسا اگر از زاويه تاريخ بنگريم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين عليه السلام و ولادت امام سجاد عليه السلام از شاهزاده‏اى ايرانى مشكوك است.داستان علاقه ايرانيان به ائمه اطهار به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانى از طريق شهربانو،از نظر تاريخى عينا همان داستان كسى است كه گفت:«امام زاده يعقوب را در بالاى مناره گرگ دريد».ديگرى گفت:امام زاده نبود پيغمبر زاده بود،يعقوب نبود يوسف بود،بالاى مناره نبود ته چاه بود،تازه اصل مطلب دروغ است و گرگ يوسف را ندريد.

در اينجا نيز اصل داستان كه يزدگرد دخترى به نام شهربانو يا نام ديگر داشته و به افتخار عقد زناشويى حسين بن على عليه السلام و مادرى امام سجاد عليه السلام نائل شده باشد،از نظر مدارك تاريخى سخت مشكوك است.مورخين عصر حاضر عموما در اين قضيه تشكيك مى‏كنند و آن را بى اساس مى‏دانند.مى‏گويند در ميان همه مورخين تنها يعقوبى جمله‏اى دارد به اين مضمون كه گفته است:مادر على بن الحسين عليه السلام‏«حرار»دختر يزدجرد بود و حسين عليه السلام نام او را غزاله نهاد.

خود ادوارد براون از كسانى است كه داستان را مجعول مى‏داند.كريستن سن نيز قضيه را مشكوك تلقى مى‏كند.سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران آن را افسانه!123 مى‏داند.و اگر فرض كنيم اين داستان را ايرانيان به همين منظور جعل كرده و ساخته‏اند،حتما پس از حدود دويست‏سال از اصل واقعه بوده است،يعنى مقارن با استقلال سياسى ايران بوده است و اين پس از آن است كه از پيدايش مذهب شيعه نيز در حدود دويست‏سال گذشته بوده است. اكنون چگونه ممكن است كه گرايش ايرانيان به تشيع مولود شايعه شاهزادگى ائمه اطهار بوده باشد؟

اينكه گفتيم پيوند زناشويى امام حسين عليه السلام با دختر يزدگرد مشكوك است از نظر تاريخ است،ولى در پاره‏اى از احاديث اين مطلب تاييد شده است.از آن جمله روايت كافى (6) است كه مى‏گويد:دختران يزدگرد را در زمان عمر به مدينه آوردند و دختران مدينه به تماشا آمدند.عمر به توصيه امير المؤمنين عليه السلام او را آزاد گذاشت كه هر كه را مى‏خواهد انتخاب كند و او حسين بن على عليه السلام را انتخاب كرد.

ولى گذشته از عدم انطباق مضمون اين روايت‏با تاريخ،در سند اين روايت دو نفر قرار دارند كه اين روايت را غير قابل اعتماد مى‏كند:يكى ابراهيم بن اسحاق احمرى نهاوندى است كه علماى رجال او را از نظر دينى متهم مى‏دانند و روايات او را غير قابل اعتماد مى‏شمارند،و ديگرى عمرو بن شمر است كه او نيز كذاب و جعال خوانده شده است.

من نمى‏دانم ساير رواياتى كه در اين مورد است از اين قبيل است‏يا نه بررسى مجموع احاديثى كه در اين زمينه وارد شده است،احتياج به مطالعه و تحقيق بيشترى دارد.

سادسا اگر مردم ايران احترامى كه براى ائمه اطهار عليهم السلام قائلند به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانى است،مى‏بايست‏به همين دليل براى خاندان اموى نيز احترام قائل باشند،زيرا حتى كسانى كه وجود دخترى به نام شهربانو را براى يزدگرد انكار مى‏كنند،اين مطلب را قبول كرده‏اند كه در زمان وليد بن عبد الملك در يكى از جنگهاى قتيبة بن مسلم، يكى از نوادگان يزدگرد به نام‏«شاه آفريد»به اسارت افتاد و وليد بن عبد الملك شخصا با او ازدواج كرد و از او يزيد بن وليد بن عبد الملك معروف به‏«يزيد ناقص‏»متولد شد.پس يزيد ناقص كه خليفه‏اى اموى است نسب به شاهان ايرانى مى‏برد و قطعا از طرف مادر شاهزاده ايرانى است.

چرا ايرانيان براى وليد بن عبد الملك به عنوان داماد يزدگرد و براى يزيد بن الوليد به عنوان يك شاهزاده ايرانى ابراز احساسات نكردند،اما فى المثل براى امام رضا عليه السلام به عنوان كسى كه در ششمين پشت‏به يزدگرد مى‏رسد،اينهمه ابراز احساسات كرده و مى‏كنند؟!

اگر ايرانيان چنين احساسات به اصطلاح ملى مى‏داشتند،بايد براى عبيد الله بن زياد احترام فوق العاده‏اى قائل باشند،زيرا عبيد الله قطعا نيمه ايرانى است.زياد پدر عبيد الله مرد مجهول النسبى است اما مرجانه مادر عبيد الله يك دختر ايرانى شيرازى است كه در زمانى كه زياد والى فارس بود با او ازدواج كرد.

چرا ايرانيان كه به قول اين آقايان آن اندازه احساسات ملى داشته‏اند كه ائمه اطهار عليهم السلام را به واسطه انتسابشان به خاندان سلطنتى ايران به آن مقام رفيع بالا بردند،عبيد الله زياد نيمه ايرانى و مرجانه تمام ايرانى را اين اندازه پست و منفور مى‏شمارند؟!

سابعا اين مطلب آنگاه مى‏تواند درست‏باشد كه شيعه منحصر به ايرانى باشد و لااقل دسته اولى شيعه را ايرانى به وجود آورده باشد،و از آن طرف هم عموم و لااقل اكثر ايرانيانى كه مسلمان شدند مذهب شيعه را اختيار كرده باشند،و حال آنكه نه شيعيان اوليه ايرانى بودند(به استثناى سلمان)و نه اكثر ايرانيان مسلمان شيعه شدند،بلكه در صدر اسلام اكثر علماى مسلمان ايرانى نژاد در تفسير يا حديث‏يا كلام يا ادب،سنى بودند و بعضى از آنها تعصب شديدى عليه شيعه داشتند و اين جريان تا قبل از صفويه ادامه داشت.تا زمان صفويه اكثر بلاد ايران سنى بود.در زمان خلفاى اموى كه سب على عليه السلام در منابر رايج‏شده بود،مردم ايران نيز تحت تاثير تبليغات سوء امويها قرار گرفته و اغفال شده بودند و اين برنامه شنيع را اجرا مى‏كردند.حتى گفته مى‏شود كه پس از آنكه عمر بن عبد العزيز اين كار را قدغن كرد، بعضى از شهرستانهاى ايران مقاومت كردند.

اكابر علماى تسنن را تا قبل از صفويه ايرانيان تشكيل مى‏دهند اعم از مفسر،فقيه،محدث، متكلم،فيلسوف،اديب،لغوى و غيره.ابو حنيفه كه بزرگترين فقيه اهل تسنن است و«امام اعظم‏»خوانده مى‏شود،يك ايرانى است.محمد بن اسماعيل بخارى كه بزرگترين محدث اهل تسنن است و كتاب معروف او بزرگترين كتاب حديث اهل تسنن است،ايرانى است.همچنين است‏سيبويه از ادبا و جوهرى و!125 فيروزآبادى از لغويين و زمخشرى از مفسرين و ابو عبيده و واصل بن عطا از متكلمين.اكثريت علماى ايرانى و اكثريت توده مردم ايران تا قبل از صفويه سنى بوده‏اند.

غلبه اسلام بر تعصبات

عجيب اين است كه ملل اسلامى غالبا پيرو فتواى علمايى بوده‏اند كه از نظر مليت‏با آنها مخالف بوده‏اند.مثلا مردم مصر تابع فتواى ليث‏بن سعد بودند كه يك ايرانى بود،ولى مردم ايران در قديم بيشتر تابع شافعى بودند كه عربى نژاد بود.بعضى از علماى ايرانى مانند امام الحرمين جوينى و غزالى طوسى تعصب شديدى له شافعى و عليه ابو حنيفه ايرانى دارند. مردم ايران در دوره‏هاى بعدى شيعه شدند و امامت ائمه اطهار عليهم السلام را پذيرفتند كه قرشى و هاشمى مى‏باشند.

در فتواهاى علماى مذاهب گاهى چيزها ديده مى‏شود كه از نظر تعصبات ملى موجب حيرت مى‏شود،يعنى قدرت و تسلط و غلبه اسلام را بر اين تعصبات مى‏رساند.

مساله‏اى است در فقه در باب نكاح درباره‏«كفويت‏»،يعنى آيا همه نژادها از نظر ازدواج كفو يكديگرند؟در اينجا فتواى ابو حنيفه ايرانى جلب توجه مى‏كند.ابو حنيفه مانند كسى كه دچار تعصب عربى باشد نظر مى‏دهد و مدعى مى‏شود عجم كفو عرب نيست،عجم نمى‏تواند زن عرب بگيرد،ولى ساير فقها(از قبيل مالك بن انس با آنكه خود عرب است)مى‏گويند خير، عرب و عجم از اين نظر تفاوتى ندارد.سفيان ثورى نيز كه عرب است همين فتوا را مى‏دهد. علامه حلى از بزرگان فقهاى شيعه كه او نيز عرب است،در كتاب تذكرة الفقهاء فتواى ابو حنيفه را نقل مى‏كند و مى‏گويد:«سخن ابو حنيفه نادرست است.در اسلام،شريف علوى و كنيز حبشى برابر است‏».مى‏گويد:«دليل اين مطلب اين است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ضباعة،دختر عموى خود را به عقد مقداد بن اسود كندى درآورد كه سياه بود،و وقتى كه به آن حضرت اعتراض كردند فرمود:«لتتضع المناكح‏» (7) يعنى براى اينكه كفويت در يك!126 سطح قرار بگيرد».

فتواى ابو حنيفه عجيب است و علتش-همچنانكه خود اهل تسنن اعتراف دارند-كم اطلاعى ابو حنيفه از سيرت و سنت نبوى است.ولى از اينجا مى‏توان فهميد كه در آن اعصار چيزى كه در ميان علماى مسلمين وجود نداشته تعصبات ملى است.

داستانى شنيدنى در كتب فقه در اين مورد نقل مى‏شود كه از طرفى از تعصبات شديد عرب نسبت‏به غير عرب حكايت مى‏كند و از طرف ديگر نمونه‏اى از پيروزى عجيب اسلام است‏بر تعصبات.مى‏نويسند:«سلمان فارسى دختر عمر را خواستگارى كرد.عمر با آنكه از بعضى تعصبات خالى نبود،به حكم اينكه اسلام آن چيزها را الغا كرده پذيرفت.عبد الله پسر عمر روى همان تعصب عربى ناراحت‏شد،اما در مقابل اراده پدر چاره‏اى نداشت.دست‏به دامن عمرو بن العاص شد.عمرو گفت:چاره اين كار با من يك روز عمرو عاص با سلمان روبرو شد و گفت:تبريك عرض مى‏كنم،شنيده‏ام مى‏خواهى به دامادى خليفه مفتخر بشوى.سلمان گفت: اگر بناست اين كار براى من افتخار شمرده شود،پس من نمى‏كنم و انصراف خود را اعلام كرد».

تشيع ايرانيان

اكثريت مردم ايران از زمان صفويه به بعد شيعه شدند.البته در اين جهت نمى‏توان ترديد كرد كه ايران از هر نقطه ديگر براى بذر تشيع زمين مناسبترى بوده است.تشيع به اندازه‏اى كه در ايران تدريجا نفوذ كرد در جاى ديگر نفوذ نكرد و هر چه زمان گذشته است آمادگى ايران براى تشيع بيشتر شده است.و اگر چنين ريشه‏اى در روح ايرانى نمى‏بود،صفويه موفق نمى‏شدند كه با در دست گرفتن حكومت،ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايند.

حقيقت اين است كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است:ايرانى روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خويش را در اسلام يافت.مردم ايران كه طبعا مردمى با هوش بودند و بعلاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند،بيش از هر ملت ديگر نسبت‏به اسلام شيفتگى نشان دادند و به آن خدمت كردند.

مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معنى اسلام توجه داشتند.به همين دليل،توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشترى يافت،يعنى ايرانيان روح اسلام و معنى اسلام را در نزد خاندان رسالت‏يافتند،فقط خاندان رسالت‏بودند كه پاسخگوى پرسشها و نيازهاى واقعى روح ايرانيان بودند.

آن چيزى كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايرانى را به سوى اسلام مى‏كشيد،عدل و مساوات اسلامى بود.ايرانى قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزى را داشت.ايرانيان مى‏ديدند دسته‏اى كه بدون هيچ گونه تعصبى عدل و مساوات اسلامى را اجرا مى‏كنند و نسبت‏به آنها بى نهايت‏حساسيت دارند،خاندان رسالت‏اند.خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامى،مخصوصا از نظر مسلمانان غير عرب بودند.

اگر اندكى به تعصبات عربى و تبعيضاتى كه از ناحيه برخى خلفا ميان عرب و غير عرب صورت مى‏گرفت و دفاعى كه على بن ابيطالب عليه السلام از مساوات اسلامى و عدم تبعيض ميان عرب و غير عرب مى‏نمود توجه كنيم،كاملا اين حقيقت روشن مى‏شود.

در بحار،جلد نهم،باب 124،از كافى نقل مى‏كند كه:

«روزى گروهى از«موالى‏»آمدند به حضور امير المؤمنين و از اعراب شكايت كردند و گفتند: رسول خدا هيچ گونه تبعيضى ميان عرب و غير عرب در تقسيم بيت المال يا در ازدواج قائل نبود،بيت المال را بالسويه تقسيم مى‏كرد و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج كردند ولى امروز اعراب ميان ما و خودشان تفاوت قائلند.على عليه السلام رفت و با اعراب در اين زمينه صحبت كرد اما مفيد واقع نشد.فرياد كردند:ممكن نيست،ممكن نيست. على در حالى كه از اين جريان خشمناك شده بود،آمد ميان موالى و گفت:با كمال تاسف اينان حاضر نيستند با شما روش مساوات پيش گيرند و مانند يك مسلمان متساوى الحقوق رفتار كنند.من به شما توصيه مى‏كنم كه بازرگانى پيشه كنيد،خداوند به شما بركت‏خواهد داد.»

معاويه در نامه معروفى كه براى زياد بن ابيه والى عراق فرستاد،نوشت:!128«مراقب ايرانيان مسلمان باش،هرگز آنها را با عرب همپايه قرار نده،عرب حق دارد از آنها زن بگيرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگيرند،عرب از آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند،حتى الامكان حقوق آنها كمتر داده شود،كارهاى پست‏به آنها واگذار شود،با بودن عرب غير عرب امامت جماعت نكند،در صف اول جماعت‏حاضر نشوند،مرزبانى و قضاوت را به آنها وامگذار».

اما وقتى كه ميان يك زن عرب و يك زن ايرانى اختلاف واقع مى‏شود و كار به آنجا مى‏كشد كه به حضور على عليه السلام شرفياب مى‏شوند و على عليه السلام ميان آندو هيچ گونه تفاوتى قائل نمى‏شود و مورد اعتراض زن عرب واقع مى‏شود،على عليه السلام دست مى‏برد و دو مشت‏خاك از زمين برمى‏دارد و به آن خاكها نظر مى‏افكند و آنگاه مى‏گويد:من هر چه تامل مى‏كنم،ميان اين دو مشت‏خاك فرقى نمى‏بينم.

على با اين تمثيل عملى لطيف،به جمله معروف رسول اكرم اشاره مى‏كند كه فرمود:«كلكم لادم و ادم من تراب،لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى‏» (8) يعنى همه از آدم و آدم از خاك است،عرب بر عجم فضيلت ندارد،فضيلت‏به تقواست نه به نژاد و نسب و قوميت و مليت.وقتى كه همه نسب به آدم مى‏برند و آدم خاكى نژاد است،چه جاى ادعاى فضيلت تقدم نژادى است؟

در سفينة البحار،ماده‏«ولى‏»مى‏نويسد:

«على عليه السلام در يك روز جمعه بر روى منبرى آجرى خطبه مى‏خواند.اشعث‏بن قيس كندى كه از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت:يا امير المؤمنين،اين‏«سرخ رويان‏»(يعنى ايرانيان)جلو روى تو بر ما غلبه كرده‏اند و تو جلو اينها را نمى‏گيرى.سپس در حالى كه خشم گرفته بود گفت:امروز من نشان خواهم داد كه عرب چكاره است.على عليه السلام فرمود:

«اين شكم گنده‏ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى‏كنند و آنها(موالى و ايرانيان) روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مى‏كنند و آنگاه از من مى‏خواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم.قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد كه از رسول خدا شنيدم فرمود:به خدا!129 همچنانكه در ابتدا شما ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، بعد ايرانيان شما را با شمشير به خاطر اسلام خواهند زد.»

ايضا در سفينة البحار مى‏نويسد:

«مغيرة هميشه در مقايسه ميان على و عمر مى‏گفت:على تمايلش و مهربانى‏اش نسبت‏به موالى بيشتر بود و عمر بر عكس از آنها خوشش نمى‏آمد.»

«مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

مردم مى‏گويند هر كس كه عربى خالص يا مولاى خالص نباشد پست است.

امام فرمود:مولاى خالص يعنى چه؟

گفت:يعنى كسى كه پدر و مادرش هر دو قبلا برده بودند.

فرمود:مولاى خالص چه مزيتى دارد؟

گفت:زيرا پيغمبر فرموده است مولاى هر قومى از خود آنهاست،پس مولاى خالص اعراب مانند خود اعراب است،پس كسى صاحب فضيلت است كه يا عربى خالص باشد و يا مولاى صريح باشد كه ملحق به عربى است.

امام فرمود:آيا نشنيده‏اى كه پيغمبر فرمود من ولى كسانى هستم كه ولى ندارند،من ولى هر مسلمانم خواه عرب و خواه عجم؟آيا كسى كه پيغمبر ولى او باشد از پيغمبر نيست؟

امام سپس اضافه فرمود:از ايندو كدام اشرفند؟آيا آن كه از پيغمبر و ملحق به پيغمبر است‏يا آن كه وابسته است‏به يك عرب جلف كه به پشت پاى خود ادرار مى‏كند؟

سپس فرمود:آن كه از روى ميل و رضا داخل اسلام مى‏شود بسى اشرف است از آن كه از ترس وارد اسلام شده است.اين اعراب منافق از ترس مسلمان شدند ولى ايرانيان با ميل و رغبت مسلمان شدند.» (9)

از اين نوع جريانها كه نشان مى‏دهد سياست تبعيض و تفاوت ميان عرب و غير عرب در جهان اسلام اجرا مى‏شد و ائمه اطهار عليهم السلام عموما با اين سياست!130 مخالفت مى‏كرده‏اند، در تاريخ اسلام زياد ديده مى‏شود.همين به تنهايى كافى بوده است كه ايرانيان كه از طرفى به روح و حقيقت اسلام بيش از ديگران توجه داشته‏اند و از طرف ديگر بيش از هر قوم ديگر از اين تبعيضات زيان مى‏ديده‏اند،طرفدار خاندان رسالت‏بشوند.

اهانت در شكل حمايت

از همه عجيب‏تر اين است كه عده‏اى به نام حمايت از مليت ايرانى و نژاد ايرانى بزرگترين توهينها را به ملت ايران مى‏كنند.

گاهى مى‏گويند:«ملت ايران با كمال جديت مى‏خواست از حكومت و رژيم و آيين خودش دفاع كند ولى با آنهمه شوكت و قدرت و جمعيت صد و چهل ميليونى و وسعت‏سرزمين،در مقابل يك عده پنجاه شصت هزار نفرى عرب شكست‏خورد».اگر راست است،پس چه ننگ بزرگى!

گاهى مى‏گويند:«ايرانيان از ترس،كيش و عقيده و ايمان خويش را عوض كردند».واقعا اگر چنين باشد،ايرانيان از پست‏ترين ملل جهانند.ملتى كه نتواند عقيده قلبى خود را در مقابل يك قوم فاتح حفظ كند،شايسته نام انسانيت نيست.

گاهى مى‏گويند:«ايرانيان چهارده قرن است كه زير يوغ عرب هستند،يعنى با آنكه سيادت نظامى عرب يكصد سال بيشتر طول نكشيد،هنوز پشت ايرانيان از ضربتى كه در چهارده قرن پيش خورده،راست نشده است‏».زهى ضعف و ناتوانى و بى لياقتى و بى عرضگى!ملتهاى نيمه وحشى افريقا پس از قرنها استعمار همه جانبه اروپايى زنجيرها را يكى پس از ديگرى پاره مى‏كنند و خود را آزاد مى‏نمايند،اما ملتى متمدن داراى سابقه فرهنگى كهن از قومى بيابانى شكست مى‏خورد و طولى نمى‏كشد كه قوم فاتح نيروى خود را از دست مى‏دهد اما اين لت‏شكست‏خورده هنوز از خاطره شكست چهارده قرن پيش وحشت دارد،روز به روز بيشتر فكر و آداب و رسوم و زبان قوم فاتح را عليرغم ميل باطنى خود وارد زندگى خود مى‏كند!

گاهى مى‏گويند:«ايرانيان از آن جهت‏شيعه شدند كه در زير پرده تشيع معتقدات و آداب كهن خويش را حفظ كنند،در همه اين مدت طولانى از روى نفاق و دو رويى اظهار اسلام كردند و همه ادعاهاى مسلمانى‏شان كه تاريخشان را پر كرده!131 است و از هر قوم ديگر بيشتر بوده است دروغ محض است،چهارده قرن است كه دروغ مى‏گويند و دروغ مى‏نويسند و دروغ تظاهر مى‏كنند».زهى بى شرافتى و نامردمى!

گاهى مى‏گويند:«ريشه اينهمه گرايشها،فداكاريها،درك يك سلسله حقايق و معارف و سنخيت اسلام و تشيع با روح ايرانى نبوده است،بلكه فقط يك پيوند زناشويى بوده است.اين ملت فقط به خاطر يك پيوند زناشويى،مسير زندگى و فرهنگ خويش را تغيير داد».زهى بى اصالتى و بى ريشگى!

گاهى مى‏گويند:«ايرانى مايل بود از حكومت و آيين آن روز خويش دفاع كند و حمايت نمايد اما نكرد،ترجيح داد خود را كنار كشد و تماشاچى باشد».زهى پستى و نامردمى!

طبق اظهارات اين بى خردان،ملت ايران پست‏ترين و منحطترين ملل جهان است،زيرا ايرانى از ترس خط قديم خود را رها كرد و خط عربى را به كار برد،از ترس به زبان عربى بيش از زبان فارسى اهميت داد و برايش فرهنگ و قاعده و دستور نوشت،از ترس تاليفات خود را به زبان عربى نوشت،از ترس به بچه‏هاى خود زبان عربى مى‏آموخت،از ترس مفاهيم اسلامى را در دل ادبيات خود جاى داد،از ترس دين قديم خود را به دست فراموشى سپرد،از ترس حكومت مورد علاقه خود را حمايت نكرد،از ترس به كمك كيش و آيين محبوب خود برنخاست.

خلاصه از نظر اين مدعيان،در طول اين چهارده قرن آنچه در تاريخ اين ملت رخ داده بى لياقتى،نفاق و دو رويى،ترس و جبن،بى اصالتى،پستى و نامردمى بوده است،چيزى كه وجود نداشته‏«تشخيص‏»و«انتخاب‏»و«ايمان‏»و«حقيقت‏خواهى‏»بوده است.از اين رو بزرگترين اهانتها از طرف اين نابخردان به ملت‏شريف و نجيب ايران وارد مى‏شود.

اما خواننده محترم اين كتاب متوجه خواهد شد كه همه اينها تهمت‏به ايران و ايرانى است. ايرانى هر چه كرده به تشخيص و انتخاب خود بوده است،ايرانى لايق بوده نه بى‏لياقت،راست و صريح بوده نه منافق و دروغگو،شجاع و دلير بوده نه جبان و ترسو،حقيقت‏خواه بوده نه چشم به حوادث زودگذر،اصيل بوده نه بى بن و بى ريشه.ايرانى در آينده نيز اصالت‏خويش را حفظ،و پيوند خويش را با اسلام روز به روز محكمتر خواهد كرد.


پى‏نوشتها:

1- نويسنده در پاورقى،اين رباعى را به تناسب ذكر مى‏كند:

بشكست عمر پشت هژبران عجم را بر باد فنا داد رگ و ريشه جم را اين عربده بر غصب خلافت ز على نيست با آل عمر كينه قديم است عجم را

2- تاريخ ادبيات،ترجمه فارسى،ج 1/ص 195.

3- تاريخ ادبيات براون،ترجمه فارسى،ج 1/ص 142.

4- آل عمران/33 و 34.

5- كريستن سن،ايران در زمان ساسانيان،ص 528.

6- اصول كافى،كتاب الحجة،باب مولد على بن الحسين عليهما السلام،روايت اول.

7- بحار الانوار،ج 22/ص 265.

8- بحار،ج‏76/ص 350[يا اندكى اختلاف].

9- سفينة البحار،ج 2،ماده‏«ولى‏»،ص 692 و693.