مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۱۸ -


خدمات ايران به اسلام

گستردگى و همه جانبگى

در اين بخش به خدماتى كه متقابلا ايران و ايرانيان نسبت‏به اسلام و يا تمدن اسلامى انجام داده‏اند مى‏پردازيم.در آغاز بخش دوم تذكر داديم كه خدمت‏يك قوم به يك دين اين است كه نيروهاى مادى و معنوى خود،ذوق و استعداد و فكر و ابتكار خود را در اختيار آن قرار دهد و در اين كار خلوص نيت داشته باشد.

ايرانيان بيش از هر ملت ديگر نيروهاى خود را در اختيار اسلام قرار دادند و بيش از هر ملت ديگر در اين راه صميميت و اخلاص نشان دادند.در اين دو جهت هيچ ملتى به پاى ايرانيان نمى‏رسد،حتى خود ملت عرب كه دين اسلام در ميان آنها ظهور كرد.هدف ما در اين بخش اثبات اين دو جهت است،خصوصا جهت دوم.

راجع به خدمات فراوان ايرانيان به اسلام زياد سخن گفته مى‏شود،ولى كمتر به اين نكته توجه مى‏شود كه ايرانيان شاهكارهاى خود را در راه خدمت‏به اسلام به وجود آوردند و جز نيروى عشق و ايمان نيروى ديگرى قادر نيست‏شاهكار خلق كند.و در حقيقت اين اسلام بود كه استعداد ايرانى را تحريك كرد و در او روح تازه‏اى دميد و او را به هيجان آورد،اگر نه،چرا ايرانيان صد يك اين همت را در راه كيش پيشين خويش بروز ندادند؟

به همان نسبت كه اسلام يك دين همه جانبه است و بر جنبه‏هاى مختلف حيات بشرى سيطره دارد،خدمات ايرانيان به اسلام نيز وسيع و گسترده و همه جانبه است و در صحنه‏ها و جبهه‏هاى گوناگون صورت گرفته است.ما در اين مختصر و لو به طور اجمال،در حدود امكانات و اطلاعات خودمان به همه جوانب و جبهه‏ها اشاره مى‏كنيم.

اولين خدمتى كه بايد از آن نام برد،خدمت تمدن كهن ايرانى به تمدن جوان اسلامى است. اين تمدن كهن به تمدن جوان و با عظمت اسلامى كمك و خدمت فراوان نمود.هر چند اين مطلب از مقصود اصلى ما كه تشريح خدمات صادقانه ايرانيان به اسلام است‏بيرون است،زيرا مورد استفاده قرار گرفتن يك تمدن كهن براى يك تمدن جديد كه در حال رشد و پا گرفتن است طبيعى و قهرى است،ولى اين دو مطلب آنچنان به هم پيوسته است كه با ذكر هر يك بدون ديگرى مطلب ناقص به نظر مى‏رسد.بعلاوه،عنوان كتاب‏«خدمات متقابل اسلام و ايران‏»است،لهذا ناچاريم به آنچه مربوط به ايران است نيز اشاره كنيم،اعم از آنكه جزء خدمات ايرانيان مسلمان شمرده شود يا شمرده نشود.خواننده اين كتاب وقتى به اينجا مى‏رسد طبعا مايل است از اين مطلب هم آگاه گردد.

از اينكه بگذريم،به خدمات ايرانيان مسلمان به اسلام مى‏رسيم.خدمات ايرانيان مسلمان در جبهه‏هاى مختلف صورت گرفته است:جبهه نشر و تبليغ و دعوت ملتهاى ديگر،جبهه سربازى و نظامى،جبهه علم و فرهنگ،جبهه ذوق و صنعت و هنر.اكنون سخن خود را از خدمات تمدن كهن ايرانى به تمدن جوان اسلامى آغاز مى‏نماييم.

تمدن ايران

از ما نخواهيد كه به تفصيل وارد بحث ماهيت تمدن ايرانى و ارزش واقعى آن و تحولاتى كه در آن از دوره هخامنشى تا دوره ساسانى رخ داد بشويم،زيرا اولا صلاحيت اين بحث را نداريم كه مانند يك متخصص اظهار نظر كنيم،و ثانيا از موضوع بحث ما خارج است.ما در اينجا با استفاده از مسلمات تاريخ كه مورد قبول صاحبنظران است و با اتكا و نقل از اهل نظر، حث‏خود را ادامه مى‏دهيم.بنابر اين آنچه مى‏گوييم همه منقولات از اين و آن است.

دو مطلب قطعى است:يكى اينكه ايران قبل از اسلام از خود داراى تمدنى درخشان و با سابقه بوده و اين تمدن سابقه طولانى داشته است،ديگر اينكه اين تمدن در دوره اسلامى مورد استفاده واقع شده،و به قول پ.ژ.مناشه:

«ايرانيان بقاياى تمدن تلطيف شده و پرورده‏اى به اسلام تحويل دادند كه بر اثر حياتى كه اين مذهب در آن دميد جان تازه گرفت.» (1)

اما قسمت اول،يعنى اينكه ايران از يك تمدن كهن برخوردار بوده است،اگر چه نيازى به بيان و توضيح ندارد اما شرح مختصر آن بى فايده نخواهد بود.

در كتاب ايران از نظر خاورشناسان،ترجمه آقاى دكتر رضازاده شفق،نقل از كتاب روزگار باستان،تاليف‏«بر مستد»درباره نظم ادارى ايران هخامنشى مى‏گويد:

«اداره كشور شاهنشاهى ايران كه از بحر الجزاير تا رود سند و از اقيانوس هند تا خزر امتداد مى‏يافت كار آسانى نبود و در گذشته هيچ گاه حكمدارى در مقابل چنان وظيفه سنگين واقع نشده بود كه كورش آن را شروع كرد و داريوش بزرگ(521-585 ق.م.)ادامه داد.اين گونه سازمان كشوردارى را كه در خاور زمين بلكه در تمام جهان متمدن اولين بار به وجود آمد، يكى از مراحل قابل توجه تاريخ بشر توان شمرد...»

ايضا در همان كتاب درباره نيروى دريايى ايران هخامنشى مى‏نويسد:

«در زمان خشايارشا پسر داريوش،ايران چندين صد كشتى در درياى مديترانه داشت و نيرومندترين دولت دريايى عهد بود.»

و هم در آن كتاب مى‏نويسد:

«در زمان داريوش يك روحانى معروف مصرى را كه جزء اسراى مصرى در ايران بود مامور ساختند برود و در مصر آموزشگاه پزشكى و جراحى بر پا دارد...»

درباره صنايع عهد ساسانى مى‏نويسد:

«صنايع عهد ساسانى از لحاظ تاريخ هنر ايران مهم است.فن معمارى در آن دوره ترقى كرده بود و هنوز از بقايا و انقاض كاخها و مساكن و معابد و فلاع و سدها و پلها مى‏توان به عظمت آن پى برد.در فيروزآباد و شاپور و سروستان فارس و تيسفون(مدائن)و قصر شيرين بقاياى قصرهاى ويران ساسانى مشهود است.» (2)

جاحظ در كتاب المحاسن و الاضداد ادعا مى‏كند كه:

«ايران ساسانى بيش از هر چيز ديگر به ساختمان توجه داشت و اين امر از سنگ نبشته‏هايى كه از آن دوره باقى مانده،پيداست اما به كتاب توجه نداشت،بر عكس دوره اسلامى كه هم به ساختمان توجه شده است و هم به كتاب.» (3)

ويل دورانت در تاريخ تمدن(جلد دهم از ترجمه فارسى)در حدود شصت صفحه اختصاص مى‏دهد به توضيح و تشريح تمدن ساسانى.درباره علوم در آن دوره مى‏گويد:

«پهلوى-زبان هند و اروپايى ايران در سلطنت اشكانيان-در زمان ساسانيان نيز معمول بود.از ادبيات آن زمان فقط ششصد هزار كلمه باقى مانده است كه همه مربوط است‏به دين.ما مى‏دانيم كه آن ادبيات وسيع بوده است اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند،بيشتر آثار غير دينى را مى‏گذاشتند تا از ميان برود.شاهان ساسانى حاميان روشنگر ادبيات و فلسفه بودند.خسرو انوشيروان در اين كار برتر از همه آنان بود.به فرمان او آثار افلاطون و ارسطو به زبان پهلوى ترجمه و در دانشگاه جندى‏شاپور تدريس شد.» (4)

چنانكه مى‏دانيم دانشگاه جندى‏شاپور در آن عهد تاسيس شد.اين دانشگاه را مسيحيان ايرانى اداره مى‏كردند و يكى از مراكز بزرگ فرهنگى جهان شد.اين مركز بزرگ در دوره اسلام ادامه يافت و وقفه‏اى در كارش حاصل نشد.اطباى مسيحى كه در دوران خلفاى عباسى نامشان برده مى‏شود از قبيل بختيشوع،ابن ماسويه و غيرهم فارغ التحصيل همين دانشگاه بودند.بعدها كه بغداد به صورت مركز ثقل دانش جهان در آمد،جندى‏شاپور تحت الشعاع قرار گرفت و تدريجا منقرض شد.

دانشگاه جندى‏شاپور يكى از مراكزى بود كه به تمدن اسلامى كمك كرد و به آن خدمت نمود.

ويل دورانت درباره هنر ساسانى مى‏گويد:

«از ثروت و جلال شاپورها،قبادها و خسروها چيزى جز بقاياى هنر دوران ساسانى بجا نمانده است،اما همين مقدار كافى است كه ما را از دوام و قابليت انعطاف هنر ايران از زمان داريوش كبير و پرسپوليس تا دوران شاه عباس كبير و اصفهان به شگفت آورد.» (5)

درباره نساجى آن عهد مى‏گويد:

«صنعت نساجى ساسانيان از طرحهاى نقاشى،مجسمه سازى،سفال سازى و ساير اشكال تزيينى بهره‏مند شد.پارچه‏هاى حرير،مطرز،ديبا و دمشقى،گستردنيها،روپوشهاى صندلى، سايبانها،چادرها و فرشها با حوصله بسيار و مهارت بافته و آنگاه به گونه رنگهاى زرد،آبى و سبز رنگ آميزى مى‏شدند.» (6)

درباره صنعت‏سفال سازى مى‏گويد:

«از سفالينه‏هاى زمان ساسانيان جز قطعاتى كه براى استفاده روزمره ساخته شده بود چيزى بجا نمانده است،معهذا صنعت‏سفالينه سازى در دوران هخامنشيان بسيار پيش رفته بود و ظاهرا در سلطنت‏ساسانيان نيز تا حدى ادامه يافت و بعد از غلبه اعراب تكميل شد.» (7)

ويل دورانت مدعى است كه:

«بر روى هم هنر ساسانيان نماياننده باز خيزى از چهار قرن انحطاط دوران اشكانيان است. اگر ما به قيد احتياط از بقاياى آن قضاوت كنيم بايد بگوييم كه در كمال و عظمت‏به پاى هنر دوران هخامنشى نمى‏رسد.همچنين از حيث ابداع،ريزه كارى و ذوق با هنر ايران بعد از اسلام برابرى نتواند كرد.»

ويل دورانت در خاتمه اين فصل مى‏گويد:

«هنر ساسانى با اشاعه شكلها و دواعى هنرى خود در هندوستان،تركستان و چين در مشرق و سوريه،آسياى صغير،قسطنطنيه،بالكان،مصر و اسپانيا در مغرب دين خود را ادا كرد.شايد نفوذ آن به هنر يونانى يارى كرد تا از ابرام در نمايش تصويرهاى كلاسيك دست‏بردارد و به روش تزيينى بيزانتى گرايد.و به هنر مسيحيت لاتين معاضدت نمود تا از سقفهاى چوبى به طارمها و گنبدهاى آجرى يا سنگى و ديوارهاى دعامه‏اى عطف توجه كند.هنر ساختن دروازه‏ها و گنبدهاى بزرگ كه خاص معمارى ساسانى بود به مسجدهاى اسلامى و قصرها و معابد منتقل شد.هيچ چيز در تاريخ گم نمى‏شود،دير يا زود هر فكر خلاق فرصت و تحول مى‏يابد و رنگ و شراره خود را به زندگى مى‏افزايد.» (8)

در كتاب ايران از نظر خاورشناسان فصل سوم تحت عنوان‏«منابع هنر اسلامى‏»،از كتاب دستى در هنر اسلامى تاليف ديمند،رئيس قسمت هنر خاور نزديك در موزه متروپل چنين نقل مى‏كند:

«در زمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم عرب از خودش صنعتى نداشت،يا اگر داشت ناچيز بود.بعد از فتح سوريه و بين النهرين و مصر و ايران بود كه هنرهاى اين ممالك را اقتباس كردند.از منابع صحف چينى به دست مى‏آيد كه خلفاى اموى از تمام ولايات مفتوحه مصالح و استادانى را جلب مى‏كردند و در بناى شهرها و قصرها و مساجد جديد مورد استفاده قرار مى‏دادند،معرق سازهاى بيزانسى و سوريه‏اى براى تزيينات مساجد دمشق استخدام مى‏شدند و تحت رياست‏يك استاد ايرانى به كار مى‏پرداختند.همچنين براى ابنيه در مكه صنعتگرانى از مصر و قدس و دمشق آورده شدند و اين استفاده از مصالح و عمله تا عصر عباسيان ادامه يافت.طبرى نيز در تاريخ خود گويد كه براى بناى بغداد استادانى از سوريه و ايران و موصل و كوفه استخدام گشتند.با اين ترتيب،به تدريج‏يك اسلوب اسلامى كه از دو منبع يعنى عيسوى شرقى و ساسانى سرچشمه مى‏گرفت‏به وجود آمد.» (9)

ايضا در همان مقاله مى‏نويسد:

«گر چه در گذشته هم بعضى محققين به تاثير هنر ساسانى در هنر اسلامى پى برده بودند، ولى اهميت اين مطلب بيشتر اخيرا در سايه حفريات اخير در تيسفون در نزديكى بغداد،و كيش در بين النهرين،و دامغان در ايران مقدار زيادى مصالح بخصوص گچبريهاى تزيينى به دست آمده كه در آنها سرمشق صنايع اوليه اسلامى ديده مى‏شود.» (10)

ايضا مى‏نويسد:

«هنر ساسانى مستقيما ادامه يافته و به هنر اسلامى منتهى شده كه هنرمندان گاهى عين آن را نقش كردند و گاهى آن را تغيير دادند و سبك خاصى به وجود آوردند.» (11)

نهرو در نگاهى به تاريخ جهان جلد 2 فصلى تحت عنوان‏«مداومت‏سنن قديمى ايران‏»باز كرده است و مى‏خواهد ثابت كند كه روح فرهنگ و هنر ايران از دو هزار سال پيش تا كنون ادامه يافته است.وى مى‏گويد:

«هنر ايران سنن درخشان و نمايانى دارد.اين سنتها در مدت بيش از دو هزار سال(بعد از زمان آشوريها تاكنون)ادامه يافته است.در ايران در حكومتها،در سلسله‏هاى پادشاهان و در مذهب تغييراتى روى داده است.سرزمين كشور زير تسلط حكمرانان و پادشاهان خودى و بيگانه قرار گرفته است.اسلام به آن كشور راه يافته و بسيار چيزها را منقلب ساخته است و معهذا سنن هنرى ايران همچنان مداومت داشته است.» (12)

هم او مى‏گويد:

«ارتش اعراب در حالى كه به سوى آسياى مركزى و شمال آفريقا پيش مى‏رفت و گسترش مى‏يافت،نه فقط مذهب تازه را همراه خود مى‏برد بلكه يك تمدن جوان و در حال رشد را نيز با خود داشت.سوريه،بين النهرين و مصر همه در فرهنگ عربى(اسلامى)جذب شدند و تحليل رفتند،زبان عربى زبان عادى و رسمى آنها شد و از نظر نژادى نيز با اعراب به هم آميختند و شبيه يكديگر شدند.بغداد،دمشق،قاهره مراكز بزرگ فرهنگ عربى(اسلامى)شدند و بر اثر جهش پر نيرويى كه از تمدن جديد به وجود آمده بود ساختمانهاى زيباى بسيارى در آنها بپا گرديد...هر چند ايران شبيه اعراب نشد و در مليت عربى تحليل نرفت،تمدن عرب(اسلام) تاثير فوق العاده در آن داشت و اسلام در ايران هم مانند هند يك حيات تازه براى فعاليت هنرى ايجاد كرد.هنر و فرهنگ عربى(اسلامى)هم تحت نفوذ و تاثير ايران واقع شد.» (13)

چنانكه مى‏دانيم برخى كتب ايرانى در دوره خلفاى اموى و عباسى ترجمه شد.هر چند اين كتب با كتبى كه از ساير منابع ترجمه شد قابل مقايسه نبود،در عين حال مى‏توان آن را از نوع كمك تمدن ايرانى به تمدن اسلامى به شمار آورد.ما در آينده در باب ترجمه‏هاى ايرانى بحث مختصرى خواهيم كرد.

مسلمين نظامات ادارى خود را از ايران اقتباس كردند،دفاتر و دواوين دستگاه خلافت‏به سبك دفاتر و دواوين قديمى ايران تنظيم مى‏شد و احيانا زبان ادارى و دفترى زبان فارسى بود.بعدها خود ايرانيان مسلمان ترجيح دادند كه به زبان عربى برگردانند.

ابن النديم در الفهرست مى‏نويسد:

«اولين نقل از زبان ديگر به زبان عربى به امر خالد بن يزيد بن معاويه صورت گرفت.وى علم دوست‏بود و به صنعت كيميا علاقه داشت.جماعتى از فلاسفه يونانى كه در مصر مى‏زيستند و با زبان عربى آشنا بودند احضار كرد و فرمان داد عده‏اى از كتب آن فن را از زبان يونانى و قبطى به زبان عربى ترجمه كنند،و اين اولين ترجمه به زبان عربى است.»

سپس مى‏گويد:

«دومين ترجمه به زبان عربى نقل ديوان و دفاتر دولتى است كه در زمان حجاج به وسيله صالح بن عبد الرحمن كه از نژاد ايرانى بود،از زبان فارسى به زبان عربى برگردانده شد.صالح زير دست زادانفرخ كار مى‏كرد و زادانفرخ دبير حجاج بود.صالح چون به هر دو زبان مى‏نوشت مورد توجه حجاج واقع شد.روزى خود صالح به زادانفرخ گفت:بيم آن دارم كه حجاج مرا بر تو كه ولى نعم من هستى مقدم بدارد و تو از نظرش بيفتى.زادانفرخ گفت:نترس،هرگز چنين نخواهد شد،او به من بيش از تو نيازمند است،دفتر محاسبات را جز من كسى قادر نيست اداره كند.صالح گفت:به خدا قسم اگر بخواهم مى‏توانم دفتر محاسبات را به عربى برگردانم كه اساسا نيازى به زبان فارسى نباشد.زادانفرخ صالح را امتحان كرد،ديد راست مى‏گويد.تقاضا كرد كه چندى تمارض كند و حاضر نشود.چنين كرد.حجاج طبيب مخصوص خويش را نزد وى فرستاد.طبيب گفت:من كسالتى در او نمى‏بينم.در اين بين زادانفرخ در فتنه محمد بن اشعث كشته شد و خود به خود صالح جانشين زادانفرخ گشت.صالح يك روز ماجرايى كه بين او و زادانفرخ گذشته بود به حجاج گفت.حجاج خواستار شد كه اين تصميم را عملى كند.

اين جريان باعث ناراحتى فارسى زبانان،مخصوصا آنان كه از اين امتياز بهره‏مند مى‏شدند گرديد.روزى مردانشاه پسر زادانفرخ از صالح چند اصطلاح مربوط به حساب را پرسيد و فت‏با اين اصطلاحات چه مى‏كنى؟صالح معادل آنها را از زبان عربى بيان كرد.مردانشاه ناراحت‏شد و گفت:خدا ريشه‏ات را قطع كند كه ريشه زبان فارسى را قطع كردى.گروهى از فارسى زبانان حاضر شدند صد هزار درهم به صالح بدهند كه به بهانه عدم امكان از تصميم خويش منصرف شود،اما او منصرف نشد.»

ابن النديم مى‏گويد:

«ولى دواوين دولتى شام را به زبان رومى مى‏نوشتند نه زبان فارسى و در زمان هشام بن عبد الملك آن را نيز به زبان عربى برگرداندند.» (14)

اين جريان به دربار خلفا و حكام آنها مربوط بوده است.سلاطين ايرانى پس از استقلال،دفاتر و دواوين را به زبان فارسى مى‏نوشته‏اند.بار ديگر در زمان غزنويان به زبان عربى برگردانده شد كه آن نيز تاريخچه‏اى دارد.

همچنانكه قبلا گفتيم ما نه در صدد تشريح خدمات تمدن كهن ايرانى به تمدن جوان اسلامى هستيم و نه اين كار در صلاحيت ماست.هدف ما از نقل مطالب گذشته كه از مسلمات تاريخ است اين است كه دو نكته را تاكيد كنيم:

يكى اينكه ايران قبل از اسلام از تمدنى برخوردار بوده است و اين تمدن يكى از مايه‏هاى تمدن اسلامى است.

ديگر اينكه اسلام به ايران حياتى تازه بخشيد و تمدن در حال انحطاط ايران به واسطه اسلام جانى تازه گرفت و شكلى تازه يافت.اين دو نكته قابل انكار نيست.طالبان خود مى‏توانند به منابع و مدارك فراوانى كه در هر دو زمينه هست مراجعه كنند.

صميميت و اخلاص

اكنون وارد اصل مطلب مى‏شويم و آن اينكه ايرانيان خدمات بسيار شايانى به اسلام كرده‏اند و آن خدمات از روى صميميت و اخلاص و ايمان بوده است.ما اول درباره صميميت و اخلاص ايرانيان بحث مى‏كنيم،سپس به شرح خدمات آنان مى‏پردازيم.

درباره صميميت ايرانيان نمى‏خواهيم مبالغه كنيم،ما مدعى نيستيم كه همه ايرانيان سبت‏به اسلام مخلص و صميمى بوده‏اند و همه خدماتى كه صورت گرفته است از روى كمال صفا و صميميت نسبت‏به اسلام بوده است،آنچه ما مدعى هستيم اين است كه اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان نسبت‏به اسلام صميمى بوده‏اند و انگيزه‏اى جز خدمت‏به اسلام نداشته‏اند و در اين جهت هيچ يك از ملل اسلامى اعم از عرب و غير عرب،به ايرانيان نمى‏رسد و شايد ايرانيان در دنيا نظير نداشته باشند،يعنى هيچ ملتى نسبت‏به هيچ دينى و آيينى اين اندازه خدمت نكرده و صميميت‏به خرج نداده است.

يك ملت را مى‏توان با زور مطيع كرد،اما نمى‏توان با زور جهش و جنبش و عشق و ايمان در او به وجود آورد.قلمرو زور و زر محدود است.شاهكارهاى بشرى تنها و تنها معلول عشق و ايمان است. برخى چنين وانمود مى‏كنند كه انگيزه و محرك ايرانيان در جوشش و جنبش فوق العاده فرهنگى اسلامى،جبران شكستى بود كه از جنبه نظامى در ميدانهاى قادسيه و جلولا و حلوان و نهاوند از عرب خورده بودند.ايرانيان دانستند كه شكست نظامى شكست نهايى نيست،شكست نهايى شكست ملى و فرهنگى است.ايرانيان تحت تاثير احساسات ملى براى اينكه در مقابل اقوام ديگر خصوصا ملت عرب،خودى نشان بدهند و ضمنا افكار و آداب خويش را با صبغه اسلامى حفظ كنند،دست‏به فعاليت فرهنگى زدند.به عبارت ديگر،چون اسلام را به عنوان يك واقعيت نتوانستند نپذيرند،به فكر افتادند آن را ايرانى كنند و براى اين مقصود راهى بهتر از قبضه كردن شؤون علمى اسلامى نبود.

ما معتقديم اين گونه تفسير صد در صد دور از واقعيت است،زيرا اولا همچنانكه قبلا بيان كرديم سابقه خدمات ايرانى به اسلام به قبل از شكستهاى نظامى مى‏رسد.آنچه ايرانيان بعد از شكست نظامى انجام دادند،مانند فعاليتهاى قبل از شكست است.ثانيا اگر انگيزه آن بود چهارده قرن ادامه نمى‏يافت.حركتها و جنبشهاى موقت را مى‏توان با اين گونه انگيزه‏ها توجيه كرد،بر خلاف جنبشهايى كه قرنها ادامه مى‏يابد.

گذشته از امتداد زمانى،شكل و كيفيت كار هم با آن انگيزه‏ها قابل توجيه نيست.در فصلهاى آينده خواهيم ديد كه شكل و كيفيت كار ايرانيان در زمينه‏هاى اسلامى،ايمان و اخلاص آنها را نشان مى‏دهد.

بعلاوه،اگر هدف ايرانيان از خدمت‏به اسلام جبران شكستهاى نظامى بود،چرا آنان خود مبلغ و مروج اسلام در ميان ملتهاى ديگر گرديدند و چندين برابر خود،مسلمان ديگر به وجود آوردند؟چرا آنجا كه اسلام به خطر مى‏افتد با آنكه از نظر مليت ايرانى خطرى وجود ندارد، ايرانى جانفشانى و سربازى مى‏كند؟چرا در مقابل شيوع منكرات و مناهى بيش از اقوام ديگر عكس العمل مخالف نشان مى‏دهند؟

در بحثهاى آينده همه اين نكات را توضيح مى‏دهيم.اينك بحثى كلى درباره علل و عواملى كه ملل اسلامى را به جوشش و جنبش علمى و فرهنگى وادار كرد.

انگيزه‏ها

لازم است‏يك نظر كلى به جهان اسلام از نظر انگيزه‏ها و محركها بيفكنيم.در جهان اسلام حركتى علمى و فرهنگى به وجود آمد كه در آن عرب،ايرانى،هندى،مصرى،الجزايرى،تونسى، مراكشى،سورى و حتى اروپايى،اسپانيايى شركت داشت و اين حركت از دورترين نقاط مشرق اسلامى تا دورترين نقاط مغرب اسلامى و همچنين از شمال تا جنوب اسلامى به هم پيوسته بود.در اين حركت فى المثل هم سيبويه و ابن سيناى ايرانى شركت داشت و هم ابن مالك و ابن رشد اندلسى.محرك اين واحد عظيم چه بود؟در اينجا چند نوع فرضيه مى‏توان ابراز داشت:

1.يك روح ملى عربى در همه اين ملتها پيدا شده بود و همه اين ملتها تحت نام و عنوان‏«عربيت‏»يك حركت هماهنگ به وجود آورده بودند.

قطعا چنين نيست،هر چند بعضى از اعراب معاصر مى‏خواهند تاريخ را به اين صورت تحريف كنند.

برخى اروپاييان،تمدن اسلامى را تحت عنوان تمدن عربى ياد مى‏كنند تا از يك طرف بر غرور اعراب بيفزايند كه بيش از پيش بر مليت عربى خود تكيه كنند و خود را از جهان اسلام جدا سازند،و از طرف ديگر ساير ملل مسلمان را از اعرابى كه چنين دروغى را باور مى‏دارند رنجيده خاطر سازند.

2.اينكه ملتهاى اسلامى هر كدام تحت تاثير مليت و قوميت‏خاص خويش فعاليت مى‏كردند، انگيزه هر ملتى احساسات خاص ملى خود آنها بود.

بطلان اين نظر روشن است و نيازى به توضيح ندارد.ما در بخش اول اين كتاب در اين باره به قدر كافى بحث كرديم.ملتهاى اسلامى روى مليتهاى خود پل زده بودند و به همين دليل يك مسلمان هندى يا ايرانى با يك مسلمان آفريقايى يا اسپانيايى احساس اخوت و برادرى مى‏كرد.

3.اينكه اين ملتها روى خاصيت جهان وطنى علم از يك طرف،و تعليمات جهانى و انسانى و مافوق ملى و نژادى اسلام از طرف ديگر در داخل مرزهاى عقيدتى و فكرى زندگى مى‏كردند، محركات و انگيزه‏هاى آنها از اسلام سرچشمه مى‏گرفت و بس. شواهد و قرائن تاريخى اين نظر را تاييد مى‏كند.

راه شناختن محركات و انگيزه‏هاى يك شخص يا يك ملت در يك حركت تاريخى،بررسى نحوه كار اوست.آنچه در فصلهاى بعد خواهيم آورد كافى است كه انگيزه و محرك ايرانيان را به ما بشناساند.

در اينجا نيز قسمتى ديگر از نوشته آقاى عطاردى را كه تحت عنوان‏«فعاليت اسلامى ايرانيان‏»براى ما نگاشته‏اند مى‏آوريم.قسمت اول نوشته ايشان را قبلا در بخش دوم اين كتاب نقل كرديم.


پى‏نوشتها:

1- تمدن ايرانى،به قلم جمعى از خاورشناسان،ترجمه دكتر عيسى بهنام،ص‏247.

2- همان،ص 20.

3- المحاسن و الاضداد،ص 4.

4- ويل دورانت،تاريخ تمدن،ج 10(ترجمه فارسى)/ص 234.

5- همان،ص 251.

6- همان،ص 254.

7- همان،ص 255.

8- همان،ص‏256.

9- ايران از نظر خاورشناسان،ترجمه دكتر رضا زاده شفق،ص 195 و196.

10- همان،ص 21.

11- همان،ص 202.

12- نگاهى به تاريخ جهان،ترجمه محمود تفضلى،ج 2/ص 1038.

13- همان،ص 1042.

14- الفهرست ابن النديم،مقاله هفتم(مقالة الفلاسفه)،ص 352 و353.