مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۲۱ -


علم و فرهنگ

صحنه علم و فرهنگ وسيعترين و پرشورترين ميدانهاى خدمات ايرانيان به اسلام است.

سرعت پيشرفت و توسعه،كليت و شمول و همه جانبگى،شركت طبقات مختلف اجتماع، اشتراك مساعى ملل گوناگون،چيزهايى است كه اعجابها را در مورد تمدن اسلامى خت‏برانگيخته است.جرجى زيدان مى‏گويد:

«عربها(مسلمانان)در مدت يك قرن و اندى مطالب و علومى به زبان خود(عربى)ترجمه كردند كه روميان در مدت چندين قرن از انجام آن عاجز بودند.آرى،مسلمانان در ايجاد تمدن شگفت‏آور خود در غالب موارد به همين سرعت پيش رفته‏اند.» (1)

مسلمين علومى را كه در فهم و درك قرآن و سنت‏بدانها نياز داشتند از قبيل علم قرائت، تفسير،كلام،فقه،حديث،نحو،صرف،معانى،بيان،بديع،سيره نبوى و غير اينها ابداع و اختراع كردند و اگر اقتباس كردند اقتباسشان ناچيز بوده است،و علومى را كه محصول تمدن آن روز و نتيجه مساعى و زحمات ملل ديگر بود از طبيعى و رياضى و نجوم و طب و فلسفه و غيره براى خود ترجمه و نقل كردند و بر آنها افزودند.جرجى زيدان مى‏گويد:

«يكى از مزاياى تمدن اسلامى اين است كه علوم پراكنده يونان و ايران و هند و كلده را به عربى نقل كرد و چيزهايى بر آن افزود و آن را ترقى داده كامل كرد.» (2)

و هم او مى‏گويد:

«مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و رياضى و هيئت و طب و ادبيات ملل متمدن را به زبان عربى ترجمه و نقل كردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز و بيشتر،از يونانى و هندى و فارسى كتابهايى ترجمه كردند و در واقع بهترين معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند.مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هيئت از يونان استفاده نمودند،و از ايرانيان تاريخ و موسيقى و ستاره‏شناسى و ادبيات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، و از هنديان طب(هندى)و حساب و نجوم و موسيقى و داستان و گياه‏شناسى آموختند،از كلدانيان و نبطيها كشاورزى و باغبانى و سحر و ستاره‏شناسى و طلسم فرا گرفتند،و شيمى و تشريح از مصريان به آنان رسيد و در واقع عربها(مسلمين)علوم آشوريان و بابليان و مصريان و ايرانيان و هنديان و يونانيان را گرفته و از خود چيزهايى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنايع و آداب،تمدن اسلام را پديد آوردند.» (3)

نخستين حوزه علمى

علوم و فرهنگ اسلامى و به طور كلى تمدن اسلامى تدريجا رشد كرد و باليد و بارور شد، مانند هر موجود زنده كه اول به صورت يك سلول پديد مى‏آيد و تدريجا در اثر استعداد و مايه حياتى كه در آن سلول نهفته است رشد مى‏كند و همراه با رشد خود قسمت قسمت و شاخه شاخه مى‏شود و شكل مى‏گيرد و بالاخره به صورت يك دستگاه متشكل در مى‏آيد.

جوشش و جنبش علمى مسلمين در نقطه معين و از موضوع معين و به وسيله شخص معين آغاز شد.اكنون ببينيم در چه نقطه و مكانى اين كار آغاز گشت؟و نخستين حوزه علمى مسلمين در كجا تشكيل شد؟

جوشش و جنبش علمى مسلمين از مدينه آغاز شد.اولين كتابى كه انديشه مسلمين را به خود جلب كرد و مسلمين در پى درس و تحصيل آن بودند قرآن و پس از قرآن احاديث‏بود.اين بود كه اولين حوزه علمى در مدينه تاسيس شد.براى اولين بار عرب حجاز در مدينه با مساله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد مى‏شنود آشنا شد. مسلمين با حرص و ولع فراوانى آيات قرآن را كه تدريجا نازل مى‏گشت فرا مى‏گرفتند و به حافظه مى‏سپردند و آنچه را كه نمى‏دانستند از افرادى كه رسول خدا آنها را مامور كتابت آيات قرآن كرده بود و به كتاب وحى معروف بودند مى‏پرسيدند.بعلاوه،بنا به توصيه‏هاى مكرر رسول خدا سخنان آن حضرت را كه به سنت رسول معروف بود از يكديگر فرا مى‏گرفتند.در مسجد پيغمبر رسما حلقه‏هاى درس تشكيل مى‏شد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامى و تعليم و تعلم پرداخته مى‏شد.روزى رسول خدا وارد مسجد شد و ديد دو حلقه در مسجد تشكيل شده است،در يكى از آنها افراد به ذكر و عبادت مشغولند و در يكى ديگر به تعليم و تعلم.پس از آنكه هر دو را از نظر گذراند فرمود:«كلاهما على خير و لكن بالتعليم ارسلت‏»يعنى هر دو جمعيت كار نيك مى‏كنند اما من براى تعليم فرستاده شده‏ام.رسول خدا آنگاه رفت و در حلقه‏اى كه آنجا تعليم و تعلم بود نشست (4) .

بعد از مدينه،عراق محيط جنب و جوش علمى گشت.در عراق ابتدا دو شهر بصره و كوفه مركز علم بودند اما پس از بناى بغداد،آن شهر مركز علمى شد و در آن شهر بود كه علوم ملتهاى ديگر به جهان اسلام منتقل گشت.بعدها رى و خراسان و ما وراء النهر و مصر و شام و اندلس و غيره هر كدام به صورت يك مهد علمى درآمدند.جرجى زيدان پس از آنكه همت و تشويق امرا و حكام مسلمان را به عنوان يك عامل بسيار مؤثر ياد مى‏كند،مى‏گويد:

«دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد كه روز به روز مؤلف و كتاب در قلمرو اسلام فزونى يابد و دايره تحقيق وسعت پيدا كند.پادشاه و وزير و امير و دارا و نادار و عرب و ايرانى و رومى و هندى و ترك و يهود و مصرى و مسيحى و ديلمى و سريانى،در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ما وراء النهر و سند و افريقا و اندلس و غيره در تمام شبانه روز به تاليف مشغول شدند و خلاصه آنكه هر جا اسلام حكومت مى‏كرد علم و ادب به سرعت پيشرفت مى‏نمود.در اين تاليفات گرانبها خلاصه‏اى از تحقيقات بنى نوع انسان از روزگار پيشين تا آن زمان ديده مى‏شد و مباحث مهمى از علوم طبيعى،الهى،نقلى،رياضى،ادبى و عقلى در كتب جمع شده بود و در نتيجه تحقيقات علماى اسلام،علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.» (5)

اوايل كار كه علوم بيگانه ترجمه و نقل مى‏شد،اكثريت دانشمندان را علماى مسيحى بالاخص مسيحيان سريانى تشكيل مى‏دادند،ولى تدريجا مسلمين جاى آنها را گرفتند.جرجى زيدان مى‏گويد:

«خلفاى عباسى در دوره نهضت،تخم علم و ادب را در بغداد افشاندند و ميوه و محصول آن به تدريج در خراسان و رى و آذربايجان و ما وراء النهر و مصر و شام و اندلس و غيره به دست آمد، و در عين حال بغداد كه مركز خلافت و ثروت اسلامى بود تا مدتى مثل سابق مركز دانشمندان ماند و گذشته از پزشكان مسيحى كه در خدمت‏خلفا به ترجمه و طبابت مشغول بودند،عده‏اى از دانشمندان مسلمان نيز از بغداد برخاستند،ولى به طور كلى دانشمندان عاليقدر مقيم بغداد بيشتر مسيحيان بودند كه از عراق و ساير نقاط براى استخدام در دستگاه خلفا به بغداد مى‏آمدند.دانشمندان مسلمان غالبا در خارج بغداد ظهور كردند، بخصوص موقعى كه مملكتهاى كوچك اسلامى پديد آمد و فرمانروايان آن ممالك به تقليد خلفا در ترويج علم و ادب كوشش نمودند و دانشمندان را به مراكز فرماندهى خود:قاهره، غزنين،دمشق،نيشابور،استخر و غيره دعوت كردند.نتيجه اين شد كه رازى از رى،ابن سينا از بخارا(تركستان)،بيرونى از بيرون(سند)،ابن جليل گياه‏شناس،ابن باجه فيلسوف،ابن زهره پزشك و خاندان وى و ابن رشد فيلسوف و ابن روميه گياه‏شناس از اندلس برخاستند.» (6)

پس سلول اول علوم و فرهنگ اسلامى در مدينه به وجود آمد و نخستين نقطه‏اى كه اين بذر در آنجا پاشيده شد شهر مدينه بود.

نخستين موضوع

اما اينكه نخستين موضوعى كه توجه مسلمين را جلب كرد و حركت علمى مسلمين از آن شروع شد چه بود؟

نقطه آغاز قرآن است.مسلمانان علوم خويش را از تحقيق و جستجو در معانى و مفاهيم آيات قرآن و سپس حديث آغاز كردند و لهذا نخستين شهرى كه جنب و جوش علمى در آن پيدا شد مدينه بود،و نخستين مراكز علمى مسلمين مساجد بود و نخستين موضوعات علمى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت،و نخستين معلم شخص رسول اكرم است.علم قرائت،تفسير، كلام،حديث،رجال،لغت،نحو،صرف،بلاغت و تاريخ و سيره كه جزء نخستين علوم اسلامى است،به خاطر قرآن و سنت‏به وجود آمد.ادوارد براون مى‏گويد:

«پروفسور دخويه،عربى‏دان بزرگ در مقاله‏اى كه در موضوع طبرى و مورخين قديم عرب براى جلد23 دائرة المعارف بريتانيكا نوشت،به طرز قابل ستايش نشان داد چگونه مسير علوم مختلفه مخصوصا تاريخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن شريف پيشرفت كرد و چگونه اين علوم در اطراف هسته مركزى حكمت الهى تمركز يافت.علوم مربوط به زبان‏شناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت.همينكه خارجيان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتياج فورى به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد،زيرا كلام الله مجيد به زبان عربى نازل شده بود.براى شرح معانى كلمات نادر و غريب كه در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قديم(عرب)را به قدر امكان گرد آورند...براى درك معانى اين اشعار ضرورت علم الانساب و اطلاع از ايام و اخبار عرب عموما محسوس گرديد.در تكميل احكامى كه در قرآن براى امور زندگانى نازل شده بود لازم شد از اصحاب و تابعين راجع به اقوال و افعال نبى در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتيجه علم الحديث پديد آمد.براى تشخيص اعتبار احاديث لازم بود به متن و اسناد حديث وقوف حاصل شود...براى تحقيق حقيقت اسناد،علم به تواريخ و سير و اوصاف و احوال اين اشخاص ضرورت داشت و اين امر باز به طريق ديگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهير رجال و تقاويم و ترتيب وقايع و علم ازمنه و اعصار گرديد.تاريخ عرب هم كافى نبود،تواريخ همسايگان عرب على الخصوص ايرانيان و يونانيان و حميريان و حبشيان و غيره تا حدى براى فهم معانى بسيارى از اشارات مندرجه در قرآن و اشعار قديم مورد لزوم بود.علم جغرافى نيز به همان منظور و به جهات علمى ديگرى كه با توسعه سريع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مى‏شد.» (7)

جرجى زيدان نيز بر همين اساس نظر مى‏دهد.او نيز مى‏گويد توجه مسلمين به علوم از قرآن آغاز گشت.مسلمين به قرآن اعجاب داشتند،به تلاوت صحيح آن اهميت مى‏دادند،قرآن دين و دنياى آنان را تامين مى‏كرد،تمام سعى خود را در فهميدن احكام قرآن مصروف مى‏داشتند. احساس نياز مسلمين به درك و فهم الفاظ و معانى قرآن علوم مختلف اسلامى را به وجود آورد.خلاصه آن سلول حياتى زنده‏اى كه در جامعه اسلامى پديد آمد و رشد كرد و تكامل يافت تا منجر به تمدن عظيم اسلامى شد،اعجاب و عشق و علاقه بى حد مسلمين به قرآن بود. جرجى زيدان درباره اعجاب عظيم مسلمين به قرآن كه منشا تهاجم مسلمين به فتح دروازه‏هاى علوم گشت مى‏گويد:

«مسلمانان در نوشتن و نگاهدارى قرآن دقت و اهتمامى كردند كه نظير آن سابقه ندارد،به اين قسم كه قرآن را روى صفحه‏هاى طلا و نقره و عاج نگاشتند و يا پارچه‏هاى حرير و ابريشم بسيار عالى انتخاب كرده آيات قرآن را با آب طلا و نقره بر آن نوشتند و منزل و محفل خود را با آن آراستند و ديوار مسجدها و كتابخانه‏ها و مجلسهاى عمومى را با آيات قرآن تزيين نمودند و خطوط بسيار زيبا در نوشتن آن به كار بردند.انواع پوستها،چرمها،كاغذها در تحرير قرآن استعمال مى‏شد و آن را به طور لوله و دفتر و جزوه و رقعه و غيره با مركبهاى رنگارنگ نوشته ميان خطها را تذهيب مى‏كردند...مسلمانان شماره سوره‏هاى قرآن،آيات قرآن،كلمات قرآن را يكايك ضبط كرده‏اند و حتى شماره حروف را جدا جدا ضبط كرده‏اند كه در قرآن چند«الف‏»،چند«ب‏»،چند«ت‏»و غيره يافت مى‏شود.» (8)

مى‏گويد:

«...اسلوب قرآن را در خطبه‏ها و كتابهاى خويش سرمشق قرار دادند و به آيات قرآن در تاليفات خويش تمثل جستند و آداب و تعليم قرآن در اخلاق و اطوار و زندگانى روزانه مسلمانان پديد آمد،در صورتى كه بسيارى از ملل اسلامى زبانى جز زبان قرآن داشتند و در كشورهايى مى‏زيستند كه از قرآن دور بود.مسلمانان گذشته از علوم شرعى در علوم لسانى(صرف و نحو)به آيات و معانى قرآن استشهاد و استدلال مى‏كردند.مثلا تنها در كتاب سيبويه سيصد آيه از قرآن ذكر شده است.اديبان و نويسندگان كه در صدد تزيين گفته‏ها و نوشته‏هاى خود بودند حتما از آيات قرآن استمداد مى‏جستند.» (9)

جرجى زيدان مى‏گويد:

«موقع استيلاى صلاح الدين ايوبى بر مصر در كتابخانه‏اى كه العزيز بالله دومين خليفه فاطمى تاسيس كرد و وزير او يعقوب بن كلس او را به اين كار تشويق مى‏كرد،سه هزار و چهار صد قرآن موجود بود كه همه را با آب طلا به خط زيبا نگاشته بودند.» (10)

گنجينه قرآن كه هم اكنون در موزه آستان قدس رضوى هست‏با آن خطوط عالى و تذهيبها و نقاشيهاى حيرت انگيز نشانه‏اى از علاقه مردم اين مرز و بوم به اين كتاب مقدس است.

حركت علمى و فرهنگى اسلامى به همين ترتيبى كه گفتيم آغاز شد.اكنون درباره مردمى كه در آن حركت‏شركت داشتند بحث كنيم.

هر چند اكثر آثار علمى كه از خارج دنياى اسلام نقل و ترجمه شد از غير ايران بود،ولى اكثريت آثار اسلامى،چه در رشته علوم دينى و چه در رشته‏هاى ديگر به وسيله دانشمندان مسلمان ايرانى به وجود آمد.افتخار و امتياز ايرانيان در دوره اسلام در همين است.ادواردبراون مى‏گويد:

«اگر از علومى كه عموما به اسم عرب معروف است اعم از تفسير و حديث و الهيات و فلسفه و طب و لغت و تراجم احوال و حتى صرف و نحو زبان عربى،آنچه را كه ايرانيان در اين مباحث نوشته‏اند مجزا كنيد بهترين قسمت آن علوم از ميان مى‏رود.» (11)

نمى‏خواهيم مبالغه كنيم و حقوق مسلمانان غير ايرانى را ناديده بگيريم.تمدن اسلامى و فرهنگ اسلامى از هيچ قوم خاص نيست،از اسلام و مسلمين به طور عموم است.هيچ ملتى اعم از عرب و ايرانى و غيره حق ندارد آن را به نام خود قلمداد كند،ولى همچنانكه قبلا گفتيم هر ملتى حق دارد سهم خود را مشخص كند و توضيح دهد.

آغاز تدوين و تاليف

غالبا مستشرقين و اتباع و اذنابشان مدعى مى‏شوند كه در صدر اسلام يعنى در زمان خلفاى راشدين تدوين و تاليف كتاب رايج نبود بلكه ممنوع بود و حتى جمله‏هايى از رسول خدا روايت مى‏شد مبنى بر منع از كتابت و تاليف،ولى تدريجا كه اسلام توسعه يافت تاليف و تدوين رايج گشت و احاديثى مبنى بر توصيه و تشويق تاليف و تصنيف از پيغمبر اكرم روايت كردند.

جرجى زيدان مى‏گويد:

«خلفاى راشدين از شهرى شدن عربها بيم داشتند،از آن رو كه به عقيده آنان پس از شهرى شدن،نشاط و سادگى آنان باقى نخواهد ماند و لهذا عربها را از تدوين و تاليف كتب باز مى‏داشتند...اما كم‏كم اسلام انتشار يافت و ممالك اسلامى وسيع شد و صحابه در اطراف متفرق گشتند و فتنه و آشوب برخاست و آراء و عقايد،مختلف گشت و مراجعه و استفتا فزونى يافت.ناچار مسلمانان به تدوين حديث و فقه و علوم قرآن پرداختند و به استدلال و اجتهاد و استنباط تمسك جستند...و از آن رو نه تنها كتابت را مكروه نشمردند،بلكه آن را مستحب دانستند و به احاديث زير كه انس بن مالك از پيغمبر روايت كرد رجوع نمودند.» (12)

آنچه جرجى زيدان به خلفاى راشدين نسبت مى‏دهد دروغ محض است.نه مساله شهرى شدن مطرح بوده است و نه مساله منع از تدوين و تاليف كه جرجى زيدان فرع بر آن دانسته است.مساله‏اى كه بوده است و جرجى زيدان و ديگران به آن شاخ و برگ داده‏اند يكى ممنوعيت صحابه پيغمبر از خروج از مدينه و توطن در نقطه ديگر است و ديگر منع از كتابت احاديث نبوى است،و اين هر دو مربوط است‏به خليفه دوم نه به همه خلفاى به اصطلاح راشدين.چنانكه مى‏دانيم در قديمى‏ترين كتب تاريخ اسلامى اختلاف نظر على عليه السلام و بعضى ديگر از صحابه از يك طرف و عمر و بعضى صحابه ديگر از طرف ديگر در مساله تابت‏حديث ذكر شده است و ما بعدا درباره اين موضوع سخن خواهيم گفت.خود مساله خروج از مدينه و توطن در نقطه ديگر-چنانكه مى‏دانيم-وسيله على عليه السلام كه كوفه را دارالخلافه قرار داد و برخى صحابه ديگر نقض شد.عليهذا سخن جرجى زيدان‏«اصلا»و«فرعا»بى اساس است.

ادواردبراون نيز مدعى است كه در قرن اول هجرى با اينكه شور علمى مسلمانان فوق العاده زياد بود،كتابى تدوين نشد،كليه معلومات سينه به سينه و نسل به نسل شفاها منتقل مى‏گشت و قرآن تقريبا تنها اثرى بود كه به نثر عربى باقى بود.مى‏گويد:

«كسب علم(در قرن اول هجرى)فقط به وسيله مسافرت ميسر مى‏شد و سفرهايى كه در طلب علم مى‏كردند و در وهله اول نخست‏به مقتضاى اوضاع و احوال هر سفر جهات موجبه‏اى داشت لكن به تدريج‏سفر رسم شد و سرانجام تقريبا به يك نوع جنون مبدل گرديد و احاديثى از قبيل حديث ذيل مؤيد سفرهاى علمى شد:پيغمبر فرمود هر كه راهى را در طلب علم طى كند خدا او را به راهى كه به بهشت منتهى مى‏گردد مى‏برد...مكحول اصلا بنده‏اى بود در مصر كه چون آزاد گشت‏حاضر نشد از آن مملكت‏خارج شود مگر وقتى كه جميع علوم متداول در مصر را كسب نمود و پس از آنكه به اين كار توفيق يافت‏به حجاز و عراق و شام رفت تا حديث معتبرى درباره تقسيم غنايم به دست آورد...» (13)

ولى اين نظر بى اساس است.از مطالعه دقيقتر در آثار صدر اسلام معلوم مى‏گردد كه كتابت و يادداشت از زمان پيغمبر اكرم معمول شد و ادامه يافت.مدارك فراوان براى اثبات اين مدعا وجود دارد.در پاورقى ترجمه فارسى جلد اول تاريخ ادبيات براون،قسمتى از كتاب مصنفات الشيعة الامامية فى العلوم الاسلامية تاليف علامه فقيد شيخ الاسلام زنجانى بر رد نظريه امثال براون نقل كرده و خلاف آن را اثبات كرده است (14) .همچنين علامه جليل،مرحوم آية الله سيد حسن صدر(اعلى الله مقامه)در كتاب بسيار نفيس تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام كذب و بطلان اين نظريه را اثبات كرده‏اند و ما ضمن مباحث آتيه قسمتى از آنها را نقل خواهيم كرد.فعلا ما براى پرهيز از اطاله سخن از نقل آنها خوددارى مى‏كنيم (15) .

علل و عوامل سرعت

يكى از علل سرعت پيشرفت مسلمين در علوم اين بوده است كه در اخذ علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نمى‏ورزيدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس مى‏يافتند،از آن بهره‏گيرى مى‏كردند و به اصطلاح امروز روح‏«تساهل‏»بر آنها حكمفرما بوده است.

چنانكه مى‏دانيم در احاديث نبوى به اين نكته توجه داده شده است كه علم و حكمت را هر كجا و در دست هر كس پيدا كرديد آن را فرا گيريد.رسول اكرم فرمود:«كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق بها» (16) همانا دانش راستين گمشده مؤمن است،هر جا آن را بيابد خودش به آن سزاوارتر است.

در نهج البلاغه است:«الحكمة ضالة المؤمن،فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق‏» (17) دانش راستين گمشده مؤمن است،پس آن را فراگير و بياموز و لو از مردم منافق.و هم از كلمات آن حضرت است:«خذوا الحكمة و لو من المشركين‏» (18) حكمت را بياموزيد و لو از مشركان.در روايات اسلامى،ائمه اطهار از حضرت مسيح نقل كرده‏اند كه:

«خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق و كونوا نقاد الكلام‏» (19) يعنى حق را(هر چند)از اهل باطل فرا گيريد و اما باطل را(هر چند)از اهل حق فرا نگيريد،سخن سنج و حقيقت‏شناس باشيد.

اين روايتها زمينه وسعت ديد و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمين را در مقام فراگرفتن علوم و معارف از غير مسلمانان فراهم كرد و به اصطلاح در مسلمين‏«روح تساهل‏»و«تسامح‏»و عدم تعصب در مقام فراگيرى و علم آموزى به وجود آورد.

و از اين رو مسلمين اهميت نمى‏دادند كه علوم را از دست چه كسى مى‏گيرند و به وسيله چه اشخاصى ترجمه و نقل مى‏شود و به دست آنها مى‏رسد،بلكه بر اساس آنچه از پيشواى عظيم الشان خود آموخته بودند خود را به دليل اين كه اهل ايمانند صاحب و وارث اصلى حكمتهاى جهان مى‏دانستند،حكمت را نزد ديگران امرى‏«عاريت‏»تصور مى‏كردند.به قول مولوى:

اى برادر بر تو حكمت عاريه است همچو در نزد نخاسى جاريه است

معتقد شده بودند كه علم و ايمان نبايد از يكديگر جدا زيست كنند،معتقد بودند كه حكمت در محيط بى ايمانى غريب و بيگانه است،وطن حكمت قلب اهل ايمان است.بديهى است كه جمله:«كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق بها»همه اين معانى و مفاهيم را در بر دارد.اين بود كه مسلمين تمام همت و سعى‏شان اين بود كه بر علوم و معارف جهان ست‏يابند.

جرجى زيدان درباره علل و عوامل سرعت پيشرفت تمدن اسلامى مى‏گويد:

«يكى از عوامل مؤثر در سرعت پيشرفت تمدن اسلام و ترقى و تعالى علوم و ادبيات در نهضت عباسيان اين بود كه خلفا در راه ترجمه و نقل علوم از بذل هر چيز گران و ارزان دريغ نداشتند و بدون توجه به مليت و مذهب و نژاد،دانشمندان و مترجمين را احترام مى‏گزاردند و همه نوع با آنان مساعدت مى‏كردند و از آن رو دانشمندان مسيحى،يهودى،زردشتى،صابى،سامرى در بارگاه خلفا گرد مى‏آمدند و خلفا طورى با آنان به مهربانى رفتار مى‏كردند كه بايد طرز رفتار آنان براى فرمانروايان هر ملت و مذهبى سرمشق آزاديخواهى و عدالت گسترى باشد.» (20)

جرجى زيدان داستان معروف مرثيه گويى سيد شريف رضى را براى ابو اسحاق صابى ذكر مى‏كند كه يك مرد روحانى در مرثيه يك دانشمند كافر شعر مى‏گويد.سپس مى‏گويد:آزادى فكر و عقيده و مماشات با دانشمندان چنان بود كه آن مرد بزرگ روحانى با كمال آزادگى آن دانشمند صابى را مرثيه گفت.

جرجى زيدان چنين نتيجه مى‏گيرد كه مردم در تعصب و عدم تعصب از بزرگان(خلفا، سلاطين)خويش پيروى مى‏كنند و اگر بزرگان و فرمانروايان آزادمنش باشند،سايرين نيز از آنان تبعيت دارند و عكسش هم عكس است.ولى اين نتيجه گيرى صحيح نيست.امثال سيد شريف رضى دنباله رو خلفا نبودند،سعه صدر و بلند نظرى را از خلفا نياموخته بودند،از شارع مقدس اسلام آموخته بودند كه علم را به هر حال محترم مى‏شمارد،و لهذا وقتى كه به سيد اعتراض شد پاسخ داد كه من در حقيقت علم را مرثيه گفتم نه شخص را.

آقاى دكتر زرين كوب نيز در كتاب كارنامه اسلام روح تسامح و بى تعصبى مسلمين را عامل مهمى در سرعت پيشرفت مسلمين مى‏شمارند (21) .

عامل ديگر كه در اقبال عظيم مسلمين به علوم مؤثر بوده است توصيه و تشويق فراوان اسلام به تحصيل علم است.جرجى زيدان با اينكه تعصب مسيحى دارد و در بعضى مسائل اين تعصب كاملا نمودار است و گاهى مى‏خواهد اصرار بورزد كه مسلمين اوليه با هر كتابى جز قرآن مخالف بودند،معذلك اعتراف مى‏كند كه تشويق اسلام به علم عامل مؤثرى بوده است. مى‏گويد:

«همينكه مملكت اسلام توسعه يافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند،كم‏كم به فكر علوم و صنايع افتادند و براى خود همه نوع وسايل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصيل علم و صنعت‏برآمدند و چون از كشيشان مسيحى مطالبى از فلسفه شنيده بودند، بيش از ساير علوم به فلسفه علاقه‏مند گشتند،بخصوص كه احاديث وارده از(حضرت)رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنان را به تحصيل علم و بخصوص فلسفه تشويق مى‏نمود كه از آن جمله فرموده است:«علم بياموزيد اگر چه در چين باشد»،«حكمت گمشده مؤمن است،از هر كه بشنود فرا مى‏گيرد و اهميت نمى‏دهد كه كى آن را گفته است‏»،«آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است‏»،«از گهواره تا گور دانش بياموزيد». (22)

آقاى دكتر زرين كوب مى‏نويسد:

«توصيه و تشويق مؤكدى كه اسلام در توجه به علم و علما مى‏كرد از اسباب عمده بود در آشنايى مسلمين با فرهنگ و دانش انسانى.قرآن مكرر مردم را به تفكر و تدبر در احوال كائنات و به تامل در اسرار آيات دعوت كرده بود،مكرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و يك جا شهادت‏«صاحبان علم‏»را تالى شهادت خدا و ملائكه خوانده بود كه اين خود به قول امام غزالى در فضيلت و نبالت علم كفايت داشت.بعلاوه بعضى احاديث رسول كه به اسناد مختلف نقل مى‏شد،حاكى از بزرگداشت علم و علما بود.و اينهمه با وجود بحث و اختلافى كه در باب اصل احاديث و ماهيت علم مورد توصيه در ميان مى‏آمد،از امورى بود كه موجب مزيد رغبت مسلمين به علم و فرهنگ مى‏شد و آنها را به تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفكر در اسرار كائنات بر مى‏انگيخت.از اينها گذشته پيغمبر خود نيز در عمل، مسلمين را به آموختن تشويق بسيار مى‏كرد،چنانكه بعد از جنگ بدر هر كس از اسيران كه فديه نمى‏توانست‏بپردازد،در صورتى كه به ده تن از اطفال مدينه خط و سواد مى‏آموخت آزادى مى‏يافت.همچنين به تشويق وى بود كه زيد بن ثابت زبان عبرى يا سريانى-يا هر دو زبان-را فرا گرفت و اين تشويق و ترغيب سبب مى‏شد كه صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانكه عبد الله بن عباس بنابر مشهور به كتب تورات و انجيل آشنايى پيدا كرد و عبد الله بن عمرو بن عاص نيز به تورات و به قولى نيز به زبان سريانى وقوف پيدا كرده بود.اين تاكيد و تشويق پيغمبر هم علاقه مسلمين را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ كرد.» (23)

اكنون وارد بحث در نقش مهم و مؤثر ايرانيان در علوم و فرهنگ اسلامى بشويم.

هدف ما در اين كتاب توضيح نقش مؤثر ايرانيان در تدوين و تكوين علوم و فرهنگ اسلامى است.آنچه گفتيم از باب مقدمه بود و ذكر آن را ضرورى مى‏دانستيم.

تكرار كرده و بار ديگر تاكيد مى‏كنيم كه تمدن اسلامى از هيچ قوم بخصوص نيست،بلكه از آن اسلام و مسلمانان است،هيچ ملتى حق ندارد آن را به نام خود قلمداد كند،چه عرب و چه ايرانى و چه غير اينها،هر ملتى حق دارد سهم خود را مشخص كند.


پى‏نوشتها:

1- تاريخ تمدن اسلام،ترجمه فارسى،ص‏247.

2- همان،ترجمه فارسى،ص 178.

3- همان،ص‏246 و247.

4- منية المريد شهيد ثانى،ص 5.

5- تاريخ تمدن اسلام،ترجمه فارسى،ص 264.

6- همان،ص‏257.

7- همان،ص 391 و 392.

8- همان،ج‏3،ترجمه فارسى،ص 94 و 95.

9- همان،ص‏93.

10- همان،ص 314.

11- تاريخ ادبيات،جلد اول،ترجمه فارسى،ص‏303.

12- تاريخ تمدن اسلام،ج‏3،ترجمه فارسى،ص 75.

13- تاريخ ادبيات،جلد اول،ترجمه فارسى،ص‏396 و397.

14- رجوع شود به جلد اول تاريخ ادبيات ايران،تاليف ادوارد براون،پاورقى ص 392-396.

15- ايضا رجوع شود به رساله پيامبر امى اثر ديگر نگارنده.

16- بحار الانوار،چاپ آخوندى،ج 2/ص‏99.

17- نهج البلاغه،حكمت 80.

18- بحار،ج 2/ص‏97.

19- بحار،ج 4/ص‏96.

20- تاريخ تمدن اسلام،ج‏3،ترجمه فارسى،ص‏247.

21- كارنامه اسلام،ص‏13-16.

22- ترجمه تاريخ تمدن،ص‏207.

23- كارنامه اسلام،ص‏17 و 18.