مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۲۴ -


فقهاى اهل تسنن

اما فقهاى اهل تسنن.لازم است مقدمه‏اى ذكر كنم:

در دوره خلفاى اموى،فقهاى عرب‏نژاد غير شيعه تقويت مى‏شدند و در زمان خلفاى عباسى فقهاى غير عرب و غير شيعه،مخصوصا ايرانيان غير شيعه.جرجى زيدان درباره خلفاى اموى مى‏گويد:

«امويان تعصب زيادى نسبت‏به اعراب داشتند و ملل غير عرب را حقير مى‏شمردند.با اين حال چون فقهاى مدينه خلافت را حق اهل بيت رسالت مى‏دانستند و بنى اميه را غاصب مى‏شمردند،لذا خلفاى بنى اميه قلبا از فقهاى مدينه متنفر بودند ولى از روى ناچارى آنها را گرامى شمرده،در راضى كردن آنها مى‏كوشيدند،بخصوص خلفاى پرهيزكار اموى مانند عمر بن عبد العزيز كه بدون نظر فقهاى مدينه به هيچ كار مهمى دست نمى‏زدند.پس از بنى اميه كار به دست عباسيان افتاد و منصور عباسى در صدد كوچك كردن عربها و بزرگ ساختن ايرانيان برآمد،چه به دست ايرانيان و با كمك آنان دولت عباسى تشكيل يافته بود و يكى از اقدامات منصور براى اجراى نقشه خودش اين بود كه نظر مسلمانان را از مكه و مدينه برگرداند.لذا بنايى به نام‏«قبة الخضراء»ساخت تا مردم بدانجا رفته اعمال حج‏بجا آورند و مقررى معمول اهل مدينه را قطع كرد.فقيه آن روز مدينه(در ميان اهل تسنن)كه مالك بن انس بود،پس از استفتاى مردم مدينه در خلع بيعت منصور به خلع او فتوا داد.اهل مدينه از منصور دست كشيده با محمد بن عبد الله از خاندان على عليه السلام بيعت كردند.كم‏كم كار محمد بالا گرفت و منصور با وى جنگيده با زحمت‏بسيار بر وى غلبه كرد و اهل مدينه دوباره با منصور بيعت كردند.با اينهمه،مالك خلفاى عباسى را خليفه نمى‏دانست و چون حاكم مدينه جعفر بن سليمان عموى منصور اين را فهميد،خشمگين گشت و مالك را احضار نموده و شانه او را برهنه كرده بر آن تازيانه زد.» (1)

ابن النديم در الفهرست در مقاله مربوط به فقها در ذيل احوال محمد بن شجاع معروف به ابن الثلجى،داستانى نقل مى‏كند كه نشان دهنده سياست‏خلفاى عباسى در مورد ايرانيان(البته ايرانيان غير شيعه)است.از اسحاق بن ابراهيم مصعبى نقل مى‏كند كه گفت:

«خليفه مرا احضار كرد و گفت فقيهى را براى من انتخاب كن كه هم اهل حديث‏باشد و هم اهل قياس،بلند بالا و خوش تيپ و خراسانى الاصل باشد،از آنها باشد كه در دولت ما پرورش يافته‏اند كه طرفدار دولت ما باشد،مى‏خواهم منصب‏«قضا»را به او بسپارم.اسحاق گفت‏به خليفه گفتم مردى با چنين اوصاف،جز محمد بن شجاع ثلجى سراغ ندارم،اجازه بدهيد با او مذاكره كنم.گفت‏بسيار خوب،وقتى كه پذيرفت او را نزد من آر.اما محمد بن شجاع نپذيرفت، گفت چرا بپذيرم؟نه به مال و ثروت احتياج دارم و نه به مقام و نه به شهرت...» (2)

چنانكه مى‏دانيم در ميان فقهاى اهل تسنن،چهار نفر به عنوان صاحب مذهب و صاحب مكتب خوانده مى‏شوند و توده تسنن تابع يكى از اين چهار پيشوا مى‏باشد،يعنى ابو حنيفه، شافعى،مالك بن انس،احمد بن حنبل.ولى انحصار مذهب و مكتب به اين چهار نفر در قرن هفتم هجرى رخ داد.قبلا در حدود ده مكتب و مذهب در ميان اهل تسنن موجود بود.

ما بحث‏خود را درباره فقهاى اهل تسنن به سه بخش تقسيم مى‏كنيم:دوره پيش از پيشوايان مذاهب،دوره پيشوايان،دوره بعد از پيشوايان.

دوره قبل از پيشوايان دوره تابعين است،دوره كسانى است كه رسول اكرم را درك نكرده‏اند اما صحابه آن حضرت را درك كرده‏اند.در اين دوره هفت نفر در مدينه بودند كه به‏«فقهاء سبعه‏»معروفند و آنها عبارتند از:

1.ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام مخزومى.اين مرد از قريش است و نسب به يكى از برادران ابو جهل مى‏برد.در سال 94 درگذشته است.

2.سعيد بن مسيب مخزومى.اين مرد نيز از قريش است.به زهد و عبادت معروف است.گويند پنجاه سال شب زنده‏دارى كرد و با وضوى نماز عشا نماز صبح را خواند.علامه سيد حسن صدر در تاسيس الشيعه (3) و بعضى ديگر از علماى بزرگ شيعه او را شيعه مى‏دانند.سعيد بن مسيب در حدود سال 91 در گذشته است.

3.قاسم بن محمد بن ابى بكر.نواده ابو بكر و جد مادرى امام صادق عليه السلام است.صاحب تاسيس الشيعه به تشيع او تصريح مى‏كند (4) .مادر قاسم-چنانكه معروف است-يكى از دختران يزدجرد ساسانى است.بنابر اين نقل،قاسم از طرف پدر قرشى و از طرف مادر ايرانى است.وى در فاصله سالهاى صد و صد و ده در گذشته است.

4.خارجة بن زيد بن ثابت انصارى،متوفى در حدود سال‏99.اين مرد پسر زيد بن ثابت انصارى معروف است.

5.سليمان بن يسار.اين مرد از موالى و احتمالا ايرانى است.در حدود سال 94 در گذشته است.

6.عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود،متوفى در حدود سال 98.اين مرد برادر زاده عبد الله بن مسعود صحابى معروف است.

7.عروة بن زبير،متوفى در حدود سال 94.اين شخص پسر زبير بن عوام صحابى معروف است.

چنانكه معلوم شد،از اين هفت نفر يك نفر(سليمان بن يسار)احتمالا ايرانى است،يك نفر ديگر(قاسم بن محمد)بنابر يك نقل-كه چندان معتبر نيست-از طرف مادر ايرانى است،باقى همه عرب خالص مكى يا مدنى مى‏باشند.در اين دوره افراد برجسته ديگرى هستند كه بعضى از آنها ايرانى مى‏باشند.از جمله ربيعة الراى فقيه مشهور است.وى استاد مالك بن انس پيشواى مالكيان بوده است.عمل به قياس را او ابداع و ابتكار كرد.ربيعه در سال‏136 در گذشته است.

و از آن جمله طاووس بن كيسان است.طاووس از موالى ايرانى و معاصر فقهاى سبعه است.او در 104 يا106 در گذشته است.

ديگر سليمان اعمش است كه ايرانى است.از فقهاى قرن اول شمرده مى‏شود.قبلا از او ياد كرديم.

ديگر عكرمه غلام ابن عباس است.عكرمه يك غلام بربرى است و ايرانى نيست.عكرمه به مقام فقاهت و تفسير نايل شد.در كتب فقه و تفسير از او نام برده مى‏شود.

اما طبقه پيشوايان(ع)

1.ابو حنيفه نعمان بن ثابت‏بن زوطى يا نعمان بن ثابت‏بن نعمان بن المرزبان متوفى در سال 150.ابو حنيفه يك نفر ايرانى است كه امام اعظم اهل سنت‏به شمار مى‏رود.در جامعه تسنن، بعد از پيغمبر اكرم و خلفاى راشدين و حسنين عليهما السلام هيچ كس به اندازه ابو حنيفه محترم نيست.پيروانش در ايران بسيار اندكند اما در غير ايران بيش از صد ميليون پيرو دارد.

2.محمد بن ادريس شافعى متوفى در سال 204.شافعى عرب قرشى است.شافعى از نظر كثرت پيروان مانند ابو حنيفه است و شايد بيش از او پيرو داشته باشد.

3.مالك بن انس متوفى در سال‏179.مالك عرب قحطانى است.بلاد مغرب غالبا پيرو مالك بن انس مى‏باشند.

4.احمد بن حنبل شيبانى،متوفى در سال 241.احمد از لحاظ نژاد عرب است ولى ظاهرا خاندانش در ايران(مرو)مى‏زيسته‏اند.ابن خلكان مى‏نويسد:مادرش در وقتى كه او را در رحم داشت از مرو خارج شد و در بغداد وضع حمل كرد.

احمد بن حنبل را مى‏توان جزء ايرانيان عرب‏نژاد محسوب داشت.عليهذا از چهار امام اهل تسنن يكى ايرانى،ديگرى عرب عدنانى،ديگرى عرب قحطانى،چهارمى ايرانى عرب‏نژاد است.

همچنانكه قبلا اشاره شد،در طبقه پيشوايان عده ديگر نيز بوده‏اند كه اكنون عملا مذهبشان منسوخ است از قبيل محمد بن جرير طبرى متوفى در سال 310 و داود بن على ظاهرى اصفهانى متوفاى 270.داود بن على همان است كه مكتب ظاهرى را در فقه به وجود آورد.اين مكتب نوعى اخباريگرى و جمود است.ابن حزم اندلسى كه نژاد ايرانى دارد اما طرفدار امويهاست و خالى از يك نوع عداوت نيست‏به اهل البيت نيست،از نظر فقهى تابع داود بن على ظاهرى است.

گروهى ديگر از فقهاى بزرگ اهل تسنن مى‏باشند كه بعضى صاحب مكتب و مذهب بوده‏اند و بعضى نه،برخى ايرانى‏اند و برخى نه.ما براى اين كه معيارى از سهم ايرانيان در فقه اهل تسنن به دست داده باشيم عده‏اى را نام مى‏بريم:

1.محمد بن حسن شيبانى،شاگرد ابو حنيفه،از ملازمين هارون الرشيد و متوفى در سال‏189. اين مرد اصلا دمشقى است.در واسط عراق متولد شد و در سفرى كه با هارون به ايران مى‏آمد در رى درگذشت و همان جا دفن شد.

2.ابو يوسف،شاگرد ديگر ابو حنيفه و قاضى القضاة مهدى و هادى و هارون،متوفى در سال 192.اين مرد ظاهرا نسب به انصار مدينه مى‏برد.

3.زفر بن الهذيل،متوفى در سال 158.زفر عرب عدنانى است و از پيروان ابو حنيفه به شمار مى‏رود.

4.ليث‏بن سعد اصفهانى،فقيه مصر،متوفى در سال 175.ليث از صاحبان مكاتب به شمار مى‏رود،گو اينكه گفته مى‏شود كه پيرو ابو حنيفه بوده است.

5.عبد الله بن مبارك مروزى.اهل مرو است.شاگرد ابو حنيفه و مالك و ثورى بوده و در سال 181 درگذشته است.

6.اوزاعى،ابو عمرو عبد الرحمن بن عمرو،متوفاى‏157.شاگرد زهرى و عطاء بن ابى رباح بوده. ساكن شام بود و پيشواى مطلق شاميان شمرده مى‏شد.اوزاعى از فقهاى صاحب مكتب است. معلوم نيست عرب اصيل يمنى است و يا از اسراى يمن است.

اينها معاريف فقهاى اهل تسنن مى‏باشند.غير معاريف از حد احصا خارج است.در ميان معاريف در طبقات مختلف افراد ايرانى و غير ايرانى فراوانند. در قرون بعد،از ائمه و معاريف فقهاى اهل تسنن كه بگذريم،از ابن سريج‏شافعى و ابو سعيد اصطخرى و ابو اسحاق مروزى در قرن چهارم و ابو حامد اسفراينى و ابو اسحاق اسفراينى و ابو اسحاق شيرازى و امام الحرمين جوينى و امام محمد غزالى و ابو المظفر خوافى و كياالهراسى در قرن پنجم و ابو اسحاق عراقى موصلى در قرن ششم و ابو اسحاق موصلى در قرن هفتم و امام شاطبى اندلسى در قرن هشتم بايد نام برد.

در سه چهار قرن اخير به مناسبت گرايش مردم ايران از تسنن به تشيع،همه فقهاى ايران شيعه بوده‏اند.

ادبيات

مقصود نحو و صرف و لغت و بلاغت و شعر و تاريخ است.در اين قسمت ايرانيان خدمات فراوانى كرده‏اند.خدمات ايرانيان به زبان عربى بيش از خود اعراب به اين زبان بوده و خيلى بيش از خدمات اين مردم به زبان فارسى بوده است.ايرانيان به حكم يك انگيزه مقدس دينى به خدمت زبان عربى همت گماشتند.ايرانيان مانند همه مسلمانان پاك نهاد ديگر،زبان عربى را زبان قوم عرب نمى‏دانستند،آن را زبان قرآن و زبان بين المللى اسلامى مى‏دانستند،لهذا بدون هيچ گونه تعصب و با شور و نشاط و علاقه فوق العاده‏اى به فراگيرى و ضبط و تدوين اين زبان پرداختند.

علوم ادبى عربى از دستور زبان عربى يعنى نحو آغاز مى‏شود.مورخين اسلامى اجماع و اتفاق دارند كه مبتكر علم نحو امير المؤمنين على عليه السلام است.علامه جليل مرحوم سيد حسن صدر در كتاب نفيس تاسيس الشيعه دلايل و شواهد غير قابل انكار اين مطلب را ذكر كرده است (5) .على عليه السلام به ابو الاسود دئلى كه مردى شيعى و فوق العاده با استعداد بوده است،اصول نحو را آموخت و دستور داد كه بر اين اساس تامل كند و بر آن بيفزايد.ابو الاسود طبق دستور عمل كرد و چيزهايى افزود و آنچه مى‏دانست‏به عده‏اى و از آن جمله دو پسرش عطاء بن ابى الاسود و ابا حرب بن ابى الاسود و يحيى بن يعمر و ميمون اقرن و يحيى بن نعمان و عنبسة الفيل آموخت.گويند اصمعى عرب و ابو عبيده ايرانى دو اديب معروف اسلامى،شاگردان عطاء پسر ابو الاسود بوده‏اند.

در طبقه بعد از اين طبقه افرادى ديگر از قبيل ابو اسحاق حضرمى و عيسى ثقفى و ابو عمرو بن العلاء-كه مردى شيعى و از قراء سبعه و بسيار جليل القدر است-قرار گرفته‏اند.

ابو عمرو بن العلاء مردى لغوى و عارف به زبان و ادبيات و مخصوصا اشعار عرب بود،از كمال تقوا،در ماه مبارك رمضان هرگز شعر نمى‏خواند،در سفر حج نوشته‏هاى خود را از آن رو كه متضمن اشعار عرب جاهلى بود از بين برد.اصمعى،يونس بن حبيب نحوى،ابو عبيده،سعدان بن مبارك نزد وى شاگردى كرده‏اند (6) .

خليل بن احمد عروضى كه از مجتهدان و صاحبنظران درجه اول نحو است و مردى شيعى است و از نوابغ به شمار مى‏رود،در طبقه بعد اين طبقه قرار گرفته است.سيبويه معروف، صاحب الكتاب شاگرد خليل بوده است و اخفش معروف نزد سيبويه و خليل تحصيل كرده است.

از اين به بعد نحويين به دو نحله كوفيين و بصريين تقسيم مى‏شوند.كسايى معروف و شاگردش فراء و ابو العباس ثعلب شاگرد فراء و ابن الانبارى شاگرد ابو العباس ثعلب،از نحله كوفى بوده‏اند و اما سيبويه و اخفش و مازنى و مبرد و زجاج و ابو على فارسى و ابن جنى و عبد القادر جرجانى كه به ترتيب استاد و شاگرد بوده‏اند،از نحله بصرى به شمار مى‏روند.

از اينها كه برشمرديم،عده‏اى ايرانى‏اند:

1.يونس بن حبيب،متوفى در سال‏183.ابن النديم مى‏گويد اعجمى الاصل است (7) .كتابى به نام معانى القرآن الكريم تاليف كرده است.گويند ازدواج نكرد و عمر هشتاد و هفت‏ساله خود را وقف علم و دانش كرد.

2.ابو عبيده معمر بن المثنى متوفى در 210.به گفته ابن النديم،ابو عبيده نيز ايرانى است (8) .

3.سعدان بن مبارك.تاريخ وفاتش به دست نيامد.بنا به نوشته ريحانة الادب اصلا اهل طخارستان است و نابينا بوده است (9) .

4.ابو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،معروف به سيبويه،متوفى در حدود سال 180.سيبويه اهل فارس است.در بيضا متولد شد و حيات علمى خويش را در حوزه علميه بصره طى كرد و سفرى هم به بغداد رفت.

سيبويه در سفرى كه به بغداد رفت داستان معروفى با كسايى دارد كه به قصه زنبوريه معروف است.پس از سفر بغداد به فارس برگشت و چهل سال بيشتر نداشت كه در همان جا درگذشت و در مولد خويش دفن شد.كتاب معروف سيبويه در نحو به نام الكتاب معروف است و از بهترين كتب جهان در فن خود يعنى از قبيل مجسطى بطلميوس در هيئت و منطق ارسطو در منطق صورى تلقى شده است،بارها در پاريس و برلين و كلكته و مصر چاپ شده است. سيد بحر العلوم و ديگران گفته‏اند همه علما در نحو عيال سيبويه مى‏باشند.در اين كتاب به سيصد و چند آيه از قرآن مجيد استشهاد شده است.مازنى نحوى معروف عرب،حاضر نشد اين كتاب را به يكى از اهل ذمه تدريس كند با آنكه پول زيادى به عنوان حق التدريس به او داده مى‏شد،تنها به اين دليل كه دست غير مسلمان آيات قرآن را لمس نكند.

5.سعيد بن مسعدة معروف به اخفش يا اخفش اوسط.اين مرد از اكابر درجه اول نحويين است.كتابهاى زيادى تاليف كرده و يك بحر عروضى بر آنچه سابقا خليل بن احمد وضع كرده بود افزوده است.اين مرد بنا به گفته ابن النديم،خوارزمى است.در عين حال او را مجاشعى نيز خوانده‏اند.مسلم نيست اصلا عرب مجاشعى باشد و بنابر اين از ايرانيان عرب نژاد است و يا انتسابش به يك قبيله عرب،پيمانى و الحاقى است آنچنانكه در آن عهد مرسوم بوده است. اخفش در سال 215 يا 221 درگذشته است.

6.على بن حمزه كسائى كه قبلا در عداد قراء ذكرش گذشت.كسائى قطعا ايرانى است.نام جد اعلايش فيروز است.در حدود سال دويست كه با هارون الرشيد به خراسان مى‏رفت در رى درگذشت.

7.فراء.اين مرد نيز ايرانى است و قبلا در عداد قراء و مفسرين او را معرفى كرديم.

8.محمد بن قاسم انبارى معروف به ابن الانبارى.اهل انبار است كه مخزن غلات ساسانيان بوده است.شاگرد ابو العباس ثعلب بوده و در حدود سال‏327 درگذشته است.

9.ابو اسحاق،ابراهيم بن محمد بن سرى بن سهل،معروف به زجاج.شاگرد مبرد و ثعلب بوده است.براى امرار معاش خود در اوان تحصيل بلور تراشى مى‏كرد و از اين رو به‏«زجاج‏»معروف گشت.گويند همه روزه يك درهم به استاد خود مبرد بابت‏حق التعليم از دستمزد خود مى‏پرداخت.در حدود سال 310 درگذشته است.

10.ابو على فارسى.اهل فساى فارس و معاصر ديالمه است.در سال 288 متولد شد و در377 درگذشت.برخى او را خاتم نحويين دانسته‏اند.در تاسيس الشيعه (10) از كتاب المصباح سلامة بن عياض شامى نقل مى‏كند كه گفته‏اند:«فتح النحو بفارس و ختم بفارس‏»يعنى نحو از فارس به وسيله سيبويه آغاز گشت و در فارس با رفتن ابو على فارسى پايان يافت.

بديهى است كه در بيان بالا مبالغه به كار رفته است.

11.عبد القاهر جرجانى،اديب نحوى لغوى معانى بيانى معروف.بيشتر شهرت عبد القاهر در فن بلاغت‏يعنى معانى و بيان است.در عين حال از نحويين نيز به شمار مى‏رود.از عبد القاهر كتابهاى نفيسى در علم بلاغت در دست است كه ارزش خود را هنوز هم حفظ كرده‏اند از قبيل اسرار البلاغه،دلائل الاعجاز،اعجاز القرآن و غيره.وى در سال 471 يا 474 درگذشته است.

علاوه بر اين افراد كه نام برديم،گروه ديگرى از اكابر نحويين،ايرانى مى‏باشند و به طور اشاره و مختصر نامشان را مى‏بريم از قبيل خلف احمر در قرن دوم،و ابو حاتم سجستانى و ابن سكيت اهوازى شيعى و ابن قتيبه دينورى صاحب كتابهاى نفيس ادب الكاتب،المعارف،عيون الاخبار و غيرها،و ابو حنيفه دينورى كه علاوه بر جنبه ادبى مردى حكيم و رياضى‏دان و مورخ بوده است،و ابو بكر بن الخياط سمرقندى در قرن سوم،و حسن بن عبد الله بن مرزبان سيرافى شيرازى كه از يك خانواده مجوسى بود و پدرش عبد الله مسلمان شد،و يوسف بن حسن بن عبد الله بن مرزبان سيرافى و ابو بكر خوارزمى طبرستانى الاصل و ابن خالويه همدانى در قرن چهارم،و ابو مسلم اصفهانى در قرن پنجم،و نجم الائمه استر آبادى معروف به رضى در قرن هفتم.

و همچنين گروهى از علماى فصاحت و بلاغت اسلامى،ايرانى‏اند از قبيل عبد القاهر جرجانى سابق الذكر و محمد بن عمران مرزبانى خراسانى شيعى متوفاى 371 كه گفته مى‏شود واضع اولى علم بيان او بوده نه عبد القاهر جرجانى،و زمخشرى سابق الذكر و صاحب بن عباد طالقانى متوفى در 385 و سكاكى خوارزمى متوفى در قرن هفتم و قطب الدين شيرازى شارح مفتاح سكاكى متوفى در 710 و تفتازانى نسئى يا سرخسى متوفى در 791 و مير سيد شريف جرجانى متوفى در816.

در ميان لغويين نيز عده زيادى ايرانى‏اند از قبيل جوهرى نيشابورى صاحب صحاح اللغة متوفى در حدود نيمه دوم قرن چهارم و راغب اصفهانى متوفى در 565 و مجد الدين فيروز آبادى صاحب قاموس اللغة متوفى در816 و ميدانى نيشابورى صاحب السامى فى الاسامى و مجمع الامثال متوفى در 518 و غير اينها.

همچنانكه گروهى از مورخين اسلامى نيز ايرانى‏اند از قبيل ابو حنيفه دينورى سابق الذكر و ابن قتيبه دينورى سابق الذكر و طبرى سابق الذكر و بلاذرى متوفى در279،ابو الفرج اصفهانى اموى الاصل متوفى در356 و حمزه اصفهانى متوفى در 350.

مورخين اسلامى خيلى زيادند.شايد در كمتر رشته‏اى مانند رشته تاريخ تاليف شده باشد.

جرجى زيدان مى‏گويد:

«مسلمانان بيش از هر ملت ديگر(به استثناى ملل عصر جديد)در تاريخ پيشرفت كرده و كتاب نوشتند،به قسمى كه در كشف الظنون نام 1300 كتاب تاريخى ذكر شده است،و اين عدد بجز كتابهايى است كه در شرح آن تواريخ نوشته شده و يا كتابهايى كه در تلخيص آن تواريخ تاليف شده و يا كتبى كه در تاريخ تدوين شده بود و از دست رفته كه نام هيچيك از آنها در كشف الظنون نيست...مسعودى در مقدمه كتاب مروج الذهب خود نام دهها كتب تاريخى را برده كه در زمان او موجود بوده...»

در تدوين تاريخ اسلامى ملل گوناگون شركت كرده‏اند،از اندلسى گرفته(مانند ابن عبد البر و ابن بشكوال و ابن آبار)تا مصرى(مانند مقريزى و جمال الدين قفطى)و دمشقى(مانند ابن عساكر و صفدى)و عراقى(مانند خطيب بغدادى و عبد الرحمان بن الجوزى و سبط وى شمس الدين ابو المظفر بن الجوزى و ابن خلكان اربلى ايرانى الاصل)و تونسى(مانند ابن خلدون).

بعلاوه انواعى تاريخ نويسى در اسلام وجود داشته است،از سيره و تاريخ شخص معين گرفته(مانند سيره‏هاى نبوى و تواريخ مخصوص برخى پادشاهان)تا تواريخ شهرها(مانند تاريخ قم)و تاريخ كشورها(مانند تاريخ مصر و تاريخ دمشق)و تاريخ علوم يعنى تاريخ اهل يك فن(مانند طبقات الحكماء و طبقات الاطباء و طبقات الحفاظ)و تواريخ عمومى(مانند تاريخ يعقوبى و تاريخ طبرى).علاوه بر همه اينها برخى جغرافى نويس بوده‏اند مانند المقدسى صاحب احسن التقاسيم و اصطخرى فارسى صاحب صور الاقاليم و مسالك الممالك.

به عقيده جرجى زيدان به پيروى از سيوطى،اولين مورخان دوره اسلام دو نفر بوده‏اند همزمان يكديگر:

يكى محمد بن اسحاق مطلبى كه از موالى عين التمر است و شيعى است،و ديگر عروة بن الزبير كه نسب به زبير بن العوام صحابى معروف مى‏برد.ولى علامه سيد حسن صدر ثابت كرده‏اند كه اولين تاريخ را در دوره اسلام عبيد الله بن ابى رافع كاتب امير المؤمنين عليه السلام نوشته است كه نسبت‏به قبط مى‏برد و مصرى است.كتابى كه او تاليف كرده است درباره نام افرادى از صحابه است كه على عليه السلام را در دوره خلافت همراهى كرده‏اند.

اگر محمد بن اسحاق مطلبى(كه نويسنده سيره نبوى است و سيره ابن هشام همان سيره ابن اسحاق است‏به روايت ابن هشام)ايرانى باشد آنچنانكه از كلمه‏«مولى‏»بر مى‏آيد،بايد بگوييم بعد از ابن ابى رافع قبطى مصرى،دو نفرى كه پيشقدم در تاريخ بوده‏اند يكى ايرانى و ديگرى عرب قرشى بوده است،با اين تفاوت كه عين كتاب محمد بن اسحاق در دست است ولى كتاب آن دو نفر ديگر ظاهرا در دست نيست. ابن النديم در الفهرست نام گروهى از مورخين قرون اوليه اسلامى را ذكر مى‏كند كه به اصطلاح‏«مولى‏»بوده‏اند.

موالى ظاهرا غير عرب بوده‏اند.من اكنون به طور قطع نمى‏دانم كه اين كلمه تنها بر ايرانيان اطلاق مى‏شد و يا بر ساير ملل غير عرب و يا عرب كه نوعى پيمان با يكى از قبايل عرب داشته‏اند نيز اطلاق مى‏شده است.به هر حال ابن النديم عده‏اى را با قيد«مولى‏»نام مى‏برد و بعضى را تصريح مى‏كند كه از بلاد ايران بوده‏اند،از جمله:واقدى مورخ معروف متوفى در207، ابو القاسم حماد بن سابور ديلمى متوفى در156،ابو جناد بن واصل الكوفى،ابو الفضل محمد بن احمد بن عبد الحميد الكاتب،علان شعوبى كلينى رازى و غير اينها.

البته نبايد مبالغه يا غفلت كرد و پنداشت كه ادبيات عرب از لغت و نحو و صرف و بلاغت و تاريخ و غيره يكسره به دست ايرانيان تدوين يافته است.در ميان ادباى عربى،از اقوام ديگر نيز كه تبرز فوق العاده داشته‏اند يافت مى‏شود كه برخى عرب و برخى اندلسى و برخى مصرى و برخى شامى و برخى كرد يا ترك يا رومى بوده‏اند.ما در گذشته اشاره‏اى به اين مطلب كرده و براى احتراز از تطويل بيشتر از ذكر آنها خوددارى مى‏كنيم.

در ميان كتب ادبى عربى چهار كتاب است كه از اركان ادبيات عرب به شمار مى‏رود:ادب الكاتب ابن قتيبه دينورى،الكامل مبرد،البيان و التبيين جاحظ،نوادر ابو على قالى.

از مؤلفان چهارگانه اين چهار كتاب،تنها ابن قتيبه ايرانى است.مبرد عرب ازدى است و جاحظ عرب كنانى است و ابو على قالى دياربكرى است.

احمد امين در ضحى الاسلام از كتاب المزهر نقل مى‏كند كه در قرن دوم هجرى سه نفر پديد آمدند كه پيشواى ديگران در شعر و لغت عرب و علوم عرب به شمار مى‏روند.[نه]پيش از آنها و نه بعد از آنها مانندى براى ايشان نيامده است،همه هر چه دارند از اين سه نفر دارند:

1.ابو زيد انصارى خزرجى متوفى در 215.

2.اصمعى اديب لغوى معروف متوفى در حدود 215.

3.ابو عبيده معمر بن المثنى متوفى در حدود 210.

از اين سه نفر،تنها ابو عبيده ايرانى الاصل است،اما ابو زيد عرب مدنى خزرجى‏است و اصمعى عرب باهلى است.

كلام

علم كلام نيز يك علم صد در صد اسلامى است.كلام مربوط است‏به تحقيق در اصول عقايد اسلامى و دفاع از آنها،اعم از آنكه امر مورد اعتقاد از عقليات محض باشد مانند مسائل مربوط به توحيد و صفات خداوند و يا از نقلياتى باشد كه اعتقاد و عدم اعتقاد به آن در سرنوشت انسان مؤثر باشد مانند مساله امامت از نظر شيعه،و به همين جهت كلام منشعب مى‏شود به كلام عقلى و كلام نقلى.

پيدايش علم كلام در دينى مانند اسلام كه مسائل زيادى درباره مبدا و معاد و انسان و جهان طرح كرده است،و در اجتماعى مانند اجتماع اسلامى قرون اوليه اسلامى كه يك نشاط علمى نيرومند بر آن حكومت مى‏كرد طبيعى و ضرورى است.

قرآن كريم رسما بر برخى از مسائل اعتقادى از قبيل توحيد و معاد و نبوت استدلال مى‏كند و برهان اقامه مى‏نمايد و از مخالفان،حجت و برهان مطالبه مى‏كند: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (11) .

قطعا و مسلما اول كسى كه در مسائل عقلى اسلامى به تجزيه و تحليل پرداخت و مسائلى مانند قدم و حدوث و متناهى و غير متناهى و جبر و اختيار و بساطت و تركيب و امثال آنها را مطرح ساخت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است،و به همين دليل همواره شيعه در علوم عقلى بر غير شيعه تقدم داشته است.

ما بحث‏خود را درباره خدمات ايرانيان به اسلام در زمينه‏هاى كلامى،از ايرانيان شيعه آغاز مى‏كنيم:

1.اولين متكلم شيعه كه كتاب در مسائل كلامى تاليف كرده است على بن اسماعيل بن ميثم تمار است.خود ميثم به عنوان خطيب و سخنور شيعه و از صاحبان سر امير المؤمنين على عليه السلام محسوب مى‏شده است.ميثم اهل هجر است و بحرينى است و يك فرد ايرانى به شمار مى‏رود.نواده‏اش على بن اسماعيل بن ميثم،معاصر ضرار بن عمرو و ابو الهذيل علاف و عمرو بن عبيد از متكلمان معروف قرن دوم هجرى است و با آنها مباحثاتى در مسائل اعتقادى داشته است.

2.هشام بن سالم جوزجانى.اين مرد از مشاهير و معاريف اصحاب امام صادق عليه السلام است.در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام گروهى هستند كه امام صادق آنها را به عنوان‏«متكلم‏»خوانده است و در كتاب الحجة كافى مسطور است (12) از قبيل حمران بن اعين، مؤمن الطاق،قيس بن الماصر و هشام بن الحكم و غيرهم.

قيس بن ماصر همان كسى است كه گويند كلام را از على بن الحسين عليه السلام آموخت (13) .

3.فضل بن ابو سهل بن نوبخت.از آل نوبخت است.آل نوبخت همان طور كه ابن النديم گفته است‏به تشيع معروفند و فضلاى زيادى در طول سه قرن از آنها برخاسته است كه اكنون مجال توضيح آن نيست.نوبخت‏خودش منجم و در دربار منصور بود.روزى پسرش ابو سهل را به دربار منصور برد كه به جانشينى خود معرفى كند.منصور نامش را پرسيد.گفت:«خورشيد ماه طيماذاه ما بازارد باد خسرو نه شاه‏».منصور گفت:همه اينها اسم توست؟گفت:آرى.منصور تبسم كرد و گفت:پدرت چه كرده؟!!اسمت را مختصر كن،يا همان كلمه‏«طيماذ»را از جزء اسمت انتخاب كن و يا من برايت كلمه‏«ابو سهل‏»را به عنوان كنيه انتخاب مى‏كنم.ابو سهل به همين كنيه راضى شد (14) .بسيارى از نوبختيان كنيه‏شان ابو سهل است.

بسيارى از متكلمين شيعه از خاندان نوبخت‏اند از قبيل:فضل بن ابى سهل بن نوبخت كه در زمان هارون در راس كتابخانه معروف بيت الحكمه بود و از مترجمين فارسى به عربى در عصر هارونى و مامونى به شمار مى‏رود،و همچنين اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت و پسرش اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت و پسر ديگرش على بن اسحاق و نواده‏اش ابو سهل اسماعيل بن على بن اسحاق كه او را شيخ المتكلمين در شيعه لقب داده‏اند و ديگر حسن بن موسى نوبختى خواهر زاده ابو سهل اسماعيل بن على و عده‏اى ديگر از اين خاندان ايرانى (15) .

4.فضل بن شاذان نيشابورى.در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم[مى‏زيسته]، كه قبلا ذكر خيرش گذشت.فضل بن شاذان از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى عليهم السلام بوده است و كتب زيادى در كلام نوشته است.

5.محمد بن عبد الله بن مملك جرجانى اصفهانى،معاصر ابو على جبائى در قرن سوم (16) .

6.ابو جعفر،ابن قبه رازى در قرن سوم هجرى.ميان او و ابو القاسم كعبى بلخى مباحثات و مناظرات كتبى در مسائل امامت‏بوده است.

7.ابو الحسن سوسنگردى معاصر ابن قبه رازى.گويند از غلامان ابو سهل اسماعيل بن على نوبختى بوده و پنجاه سفر پياده به حج رفته است.

8.ابو على ابن مسكويه رازى اصفهانى كه از اعاظم متكلمين و حكما و اطباى اسلامى است. كتابهاى الفوز الاكبر و الفوز الاصغر او چاپ شده و در دست است.كتاب طهارة الاعراق وى در علم اخلاق از مهمترين كتب اخلاقى اسلامى است.معاصر ابو على ابن سينا حكيم و طبيب معروف اسلامى است.در سال 431 درگذشته است.

متكلمين شيعه اعم از ايرانى و غير ايرانى بسيارند.متكلمين شيعه ايرانى نيز فراوانند.ما به عنوان نمونه،افراد بالا را از قرن دوم تا قرن چهارم ياد كرديم.در قرون متاخر،اركان علم كلام اسلامى را متكلمين شيعه تشكيل مى‏داده‏اند.

پس از ظهور خواجه نصير الدين طوسى حكيم و متكلم و رياضى‏دان و سياستمدار معروف جهان اسلام و نگارش يافتن كتاب تجريد،كلام شيعه اهميت‏بيشترى يافت‏به طورى كه از آن پس كتاب تجريد بيش از هر كتاب ديگر محور بحثهاى كلامى در شيعه و سنى قرار گرفت.

اما متكلمين عامه:بسيارى از متكلمان،اهل تسنن و شايد بيشترشان ايرانى‏اند،قديمى‏ترين متكلم آنها حسن بصرى و سپس شاگردش و اصل بن عطاء غزال است كه هر دو از موالى مى‏باشند.حسن بصرى در نيمه دوم قرن اول و نيمه اول قرن دوم مى‏زيسته است.وفاتش در سال 110 واقع شده است (17) و واصل كه شاگرد اوست و از او انشعاب كرد و مستقل شد و راه جداگانه‏اى گرفت و از آنجا مكتب معتزله پايه گذارى شد،در سال 181 درگذشته است (18) .

.ابو الهذيل علاف.اين مرد نيز از موالى است.او را پايه‏گذار كلام عقلى مى‏شمارند.فوق العاده زبر دست‏بوده و با كتب فلسفى آشنايى داشته است.نويسنده‏اى مجوسى به نام ميلاس داشت. اين نويسنده روزى عده‏اى از مجوسيان را با ابو الهذيل در يك مجلس جمع كرد و درباره توحيد و ثنويت‏بحث كردند.ابو الهذيل آنها را محكوم كرد و ميلاس مسلمان شد.شبلى نعمان (19) و ديگران نوشته‏اند كه چندين هزار نفر ايرانى مجوسى به دست ابو الهذيل مسلمان شدند.از مناظره با ابو الهذيل همه اجتناب مى‏كردند،زيرا فوق العاده قوى بود.مناظره معروفى دارد با صالح بن عبد القدوس،شكاك و زنديق(به اصطلاح آن عصر)معروف،كه ابن النديم آن را نقل كرده است (20) .ابو الهذيل از تنها كسى كه بيم داشت و از مناظره با او متوحش بود هشام بن الحكم،متكلم معروف شيعى عرب از اصحاب امام صادق عليه السلام بود (21) .

4.ابراهيم بن سيار معروف به نظام متوفى در 221.اين مرد مطابق آنچه ابن خلكان در جلد سوم كتاب خود ذيل احوال محمد بن عبد الكريم شهرستانى گفته است‏بلخى بوده است. نظريات نظام در كلام و احيانا در فلسفه معروف است.نظام شاگرد هشام بن الحكم بوده است.

5.عمرو بن عبيد بن باب.پدرش از اسيران كابل است و در پليس بصره خدمت مى‏كرده است. عمرو بن عبيد در سال 80 متولد شده و پيش از سال 150 درگذشته است.

عمرو بن عبيد تمايل خارجيگرى دارد و به مناعت معروف است.با منصور عباسى قبل از دوره خلافت دوست‏بود.در ايام خلافت منصور،روزى بر او وارد شد و منصور او را گرامى داشت و از او تقاضاى موعظه و اندرز كرد.از جمله سخنانى كه عمرو به منصور گفت اين بود:«ملك و سلطنت كه اكنون به دست تو افتاده،اگر براى كسى پايدار مى‏ماند به تو نمى‏رسيد.از آن شب بترس كه آبستن روزى است كه ديگر شبى بعد از آن روز(قيامت)نيست‏».وقتى كه عمرو خواست‏برود،منصور دستور داد ده هزار درهم به او بدهند.نپذيرفت.منصور قسم خورد كه بايد بپذيرى.عمرو سوگند ياد كرد كه نخواهم پذيرفت.مهدى پسر و وليعهد منصور حاضر در مجلس بود و از اين جريان ناراحت‏شد و گفت:يعنى چه؟تو در مقابل سوگند خليفه سوگند ياد مى‏كنى؟!عمرو از منصور پرسيد:اين جوان كيست؟گفت:پسرم و وليعهدم مهدى است.گفت: به خدا قسم كه لباس نيكان بر او پوشيده‏اى و نامى روى او گذاشته‏اى(مهدى)كه شايسته آن نام نيست و منصبى براى او آماده كرده‏اى كه بهره بردارى از آن مساوى است‏با غفلت از آن. آنگاه عمرو رو كرد به مهدى و گفت:بلى برادر زاده‏جان،مانعى ندارد كه پدرت قسم بخورد و عمويت موجبات شكستن قسمش را فراهم آورد.اگر بنا بشود من كفاره قسم بدهم يا پدرت، پدرت تواناتر است‏بر اين كار.منصور گفت:هر حاجتى دارى بگو.گفت:فقط يك حاجت دارم و آن اين كه ديگر پى من نفرستى.منصور گفت:بنابر اين مرا تا آخر عمر ملاقات نخواهى كرد. گفت:حاجت من هم همين است.اين را گفت و با قدمهاى محكم توام با وقار راه افتاد.منصور خيره خيره از پشت‏سر نگاه مى‏كرد و در حالى كه در خود نسبت‏به عمرو احساس حقارت مى‏كرد،سه مصراع معروف را سرود:

كلكم يمشى رويد كلكم يطلب صيد غير عمرو بن عبيد (22)

اين عمرو بن عبيد همان كسى است كه هشام بن الحكم به طور ناشناس وارد مجلس درسش شد و از او در باب امامت‏سؤالاتى كرد و او را سخت مجاب ساخت.عمرو بن عبيد از قوت بيان پرسش كننده ناشناس حدس زد كه او هشام بن الحكم است.بعد از شناسايى نهايت احترام را نسبت‏به او به عمل آورد (23) .

اينها كه بر شمرديم طبقه اول و دوم متكلمين ايرانى اهل تسنن مى‏باشند.در طبقات و قرون بعد متكلمين سنى مذهب زيادى از ايران برخاسته‏اند و ما به طور اختصار نام عده‏اى را به ترتيب قرون مى‏بريم،از قبيل:

ابو الحسين احمد بن يحيى بن اسحاق راوندى كاشانى و ابن المنجم نديم الموفق و المكتفى بالله كه خود از نواده‏هاى يزدجرد ساسانى بوده است و ابو القاسم كعبى بلخى و ابو على جبائى خوزستانى و پسرش ابو هاشم جبائى در قرن سوم،ابو منصور ماتريدى سمرقندى و ابن فورك اصفهانى نيشابورى و ابو اسحاق اسفراينى در قرن چهارم،ابو اسحاق شيرازى و امام الحرمين جوينى و امام محمد غزالى در قرن پنجم،فخر الدين رازى و ابو الفضل بن العراقى و محمد شهرستانى در قرن ششم و غير اينها.


پى‏نوشتها:

1- ترجمه تاريخ تمدن،ج‏3/ص 104 و 105.

2- الفهرست،ص 305.

3- تاسيس الشيعه،ص 298.

4- همان.

5- رجوع شود به تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام،ص 40-61.

6- ريحانة الادب،ج 2/ص‏213.

7- الفهرست،ص‏69.

8- همان،ص 75.

9- ريحانة الادب،ج 8/ص‏189.

10- ص 51.

11- بقره/111.

12- كافى،چاپ آخوندى،ج 1/ص 171.

13- تاسيس الشيعة،ص 358.

14- همان،ص‏363 و 364.

15- همان،ص 362-375 و كتاب خاندان نوبختى تاليف مرحوم عباس اقبال آشتيانى.

16- الفهرست،ص‏266 و تاسيس الشيعه،ص‏376.

17- ريحانة الادب،ج 1/ص‏269.

18- ابن خلكان در الفهرست،ج 5/ص 60 مى‏گويد وى در سال 131 درگذشته،و ظاهرا اين صحيح است.

19- تاريخ علم كلام،ترجمه فخر داعى،ص‏29.

20- الفهرست،ص 252.

21- تاريخ علم كلام،شبلى نعمان،ص 31.

22- تاريخ ابن خلكان،ج‏3/ص 131 و 132.

23- كافى،چاپ آخوندى،ج 1/ص 170.