مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۱۲ -


ضميمه

1.تاريخچه زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و تحليل سخنانى از آن حضرت

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى‏ء الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين.اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم . (1)

روز ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين روز ولادت امام ششم امام صادق عليه السلام است.امروز براى ما شيعيان قهرا روزى است كه عيد مضاعف است چون دو عيد است، دو ولادت بزرگ در اين روز واقع شده است.ولى يك گلايه ازخودمان نمى‏شود نكرد و آن اينكه با اينكه از نظر ما از آن جهت كه مسلمان هستيم اين روز روز ولادت پيغمبر اكرم است و از آن جهت كه مسلمان شيعه هستيم روز ولادت امام صادق است،ولى ابراز احساساتى كه ما مردم شيعه در اين روز به خرج مى‏دهيم نه با ابراز احساساتى كه مسيحيان در ولادت مسيح به خرج مى‏دهند برابرى مى‏كند(و بلكه تناسب هم ندارد)و نه با ابراز احساساتى كه دنياى تسنن در همين روزها به مناسبت ولادت رسول اكرم مى‏كند.مى‏دانيد كه دنياى مسيحيت در ولادت مسيح چندين روز عيد رسمى خود را مى‏گيرد به طورى كه آثارش در ميان ما مسلمين هم ظاهر مى‏شود،و دنياى تسنن هم طولانى‏ترين عيدى كه براى خود مى‏گيرد كه تقريبا با عيد نوروز ما ايرانيها برابرى مى‏كند،همان ولادت رسول اكرم است كه تعطيل چند روزه دارند و عيد چند روزه است.البته آنها روز دوازدهم ربيع الاول يعنى پنج روز قبل از روز هفدهم را كه ما عيد مى‏گيريم روز ولادت رسول اكرم مى‏دانند،ولى عيد آنها از روز دوازدهم شروع مى‏شود و ظاهرا تا پنج روز بعد از هفدهم ادامه پيدا مى‏كند.آنچه براى ما عيد نوروز يعنى يك عيد عمومى طولانى است،در دنياى تسنن همان ايام ولادت رسول خداست.ولى در ميان ما شيعيان-كه عرض كردم اين گله را از خودمان نمى‏شود نكرد-ولادت رسول خدا مى‏آيد و مى‏گذرد و بسيارى از مردم ما احساس نمى‏كنند كه چنين روزى هم بر آنها گذشت. و اگر تنها،مساله تعطيل رسمى و تعطيل شدن بانكها و بيكار شدن كارمندان ادارى نبود، اساسا كوچكترين احساسى در جامعه ما رخ نمى‏داد،با اينكه عيد مضاعف است.حالا اسم اين را چه مى‏شود گذاشت،من نمى‏دانم.

امروز من قصد دارم يك بحث‏خيلى مختصر درباره تاريخچه رسول اكرم در حدى كه براى جوانان دانش آموز و احيانا بعضى از دانشجويان كه در اين زمينه اطلاعات كمى دارند مفيد باشد كنم،بعد سخن خودم را اختصاص بدهم به قسمتى از كلمات رسول اكرم و تفسير بعضى از سخنان آن بزرگوار.

ولادت و دوران كودكى

ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است،گو اينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته‏اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را،به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى‏دانند.رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است؟در فصل بهار.در السيرة الحلبية مى‏نويسد:«ولد فى فصل الربيع‏»در فصل ربيع به دنيا آمد.بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده‏اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى‏شود،به اين نتيجه رسيده‏اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى‏شود با بيستم آوريل،و بيستم آوريل مطابق است‏با سى و يكم فروردين.و قهرا هفدهم ربيع مطابق مى‏شود با پنجم اردبيهشت.پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است‏حال يا سى و يكم فروردين يا پنجم اردبيهشت.در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است؟شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمده‏اند،اهل تسنن بيشتر گفته‏اند در روز دوشنبه.در چه ساعتى از شبانه روز به دنيا آمده‏اند؟شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده‏اند،در بين الطلوعين.

تاريخچه رسول اكرم تاريخچه عجيبى است.پدر بزرگوارشان عبد الله بن عبد المطلب است.او پسر بسيار رشيد و برازنده‏اى است كه حالا داستان آن مساله نذر ذبحش و اين حرفها بماند. عبد الله جوان،جوانى بود كه در همه مكه مى‏درخشيد.جوانى بود بسيار زيبا،بسيار رشيد، بسيار مؤدب،بسيار معقول كه دختران مكه آرزوى همسرى او را داشتند.او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمار مى‏آيد،ازدواج مى‏كند.در حدود چهل روز بيشتر از زفافش نمى‏گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج مى‏شود و ظاهرا سفر، سفر بازرگانى بوده است.در برگشتن به مدينه مى‏آيد كه خويشاوندان مادر او در آنجا بودند،و در مدينه وفات مى‏كند.عبد الله در وقتى وفات مى‏كند كه پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است.محمد صلى الله عليه و آله يتيم به دنيا مى‏آيد يعنى پدر از سرش رفته است.به رسم آن وقت عرب،براى تربيت كودك لازم مى‏دانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به او شير بدهد.حليمه سعديه(حليمه،زنى از قبيله بنى سعد)از باديه به مدينه مى‏آيد كه آن هم داستان مفصلى دارد.اين طفل نصيب او مى‏شود كه خود حليمه و شوهرش داستانها نقل مى‏كنند كه از روزى كه اين كودك پا به خانه ما گذاشت،گويى بركت از زمين و آسمان بر خانه ما مى‏باريد.اين كودك تا سن چهار سالگى دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور از شهر مكه،در باديه در ميان باديه نشينان،پيش دايه زندگى مى‏كند.در سن چهار سالگى! 194 او را از دايه مى‏گيرند.مادر مهربان،اين بچه را در دامن خود مى‏گيرد.حال شما آمنه را در نظر بگيريد:زنى كه شوهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ايده‏آلى داشته است‏به نام عبد الله كه آن شبى كه با او ازدواج مى‏كند به همه دختران مكه افتخار مى‏كند كه اين افتخار بزرگ نصيب من شده است،هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست مى‏دهد.براى زنى كه علاقه وافر به شوهر خود دارد،بديهى است كه بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است،خصوصا اگر اين بچه پسر باشد.آمنه تمام آرزوهاى خود در عبد الله را[در]اين كودك خردسال مى‏بيند.او هم كه ديگر شوهر نمى‏كند.

جناب عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا،علاوه بر آمنه،متكفل اين كودك كوچك هم هست. قوم و خويشهاى آمنه در مدينه بودند.آمنه از عبد المطلب اجازه مى‏گيرد كه سفرى براى ديدار خويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد.همراه كنيزى كه اشت‏به نام ام ايمن با قافله حركت مى‏كند.به مدينه مى‏رود و ديدار دوستان را انجام مى‏دهد. (سفرى كه پيغمبر اكرم در كودكى كرده،همين سفر است كه در سن پنج‏سالگى از مكه به مدينه رفته است.)محمد صلى الله عليه و آله با مادر و كنيز مادر برمى‏گردد.در بين راه مكه و مدينه،در منزلى به نام‏«ابواء»كه الآن هم هست،مادر او مريض مى‏شود،به تدريج ناتوان مى‏گردد و قدرت حركت را از دست مى‏دهد.در همان جا وفات مى‏كند.اين كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت،به چشم مى‏بيند.مادر را در همان جا دفن مى‏كنند و همراه ام ايمن،اين كنيز بسيار بسيار باوفا-كه بعدها زن آزاد شده‏اى بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين را از دست نداد،و آن روايت معروف را حضرت زينب از همين ام ايمن روايت مى‏كند،و در خانه اهل بيت پيامبر پير زن مجلله‏اى بود-به مكه بر مى‏گردد.تقريبا پنجاه سال بعد از اين قضيه،حدود سال سوم هجرت بود كه پيغمبر اكرم در يكى از سفرها آمد از همين منزل ابواء عبور كند،پايين آمد.اصحاب ديدند پيغمبر بدون اينكه با كسى حرف بزند،به طرفى روانه شد.بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجا مى‏رود.ديدند رفت و رفت،در نقطه‏اى نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و...ولى ديدند در تامل عميقى فرو رفت و به همان نقطه زمين توجه خاصى دارد و در حالى كه با خودش مى‏خواند،كم كم اشكهاى نازنينش از گوشه چشمانش جارى شد.پرسيدند:يا رسول الله!چرا مى‏گرييد؟فرمود:اينجا قبر مادر من است،پنجاه سال پيش من مادرم را در اينجا دفن كردم.

عبد المطلب ديگر بعد از مرگ اين مادر،تمام زندگى‏اش رسول اكرم شده بود،و بعد از مرگ عبد الله و عروسش آمنه،اين كودك را فوق العاده عزيز مى‏داشت و به فرزندانش مى‏گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد،او از طرف خدا آينده‏اى دارد و شما نمى‏دانيد.وقتى كه مى‏خواست از دنيا برود،ابو طالب-كه پسر ارشد و بزرگتر و شريفتر از همه فرزندان باقيمانده‏اش بود-ديد پدرش يك حالت اضطرابى دارد.عبد المطلب خطاب به ابو طالب گفت:من هيچ نگرانى از مردن ندارم جز يك چيز و آن سرنوشت اين كودك است.اين كودك را به چه كسى بسپارم؟آيا تو مى‏پذيرى؟از ناحيه من تعهد مى‏كنى كه كفالت او را به عهده بگيرى؟عرض كرد:بله پدر!من قول مى‏دهم،و كرد.بعد از آن،جناب ابو طالب،پدر بزرگوار امير المؤمنين على عليه السلام متكفل بزرگ كردن پيغمبر اكرم بود.

مسافرتها

رسول اكرم به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است.يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابو طالب،و سفر ديگر در بيست و پنج‏سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد.البته بعد از رسالت،در داخل عربستان مسافرتهايى كرده‏اند.مثلا به طائف رفته‏اند،به خيبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته‏اند،به تبوك كه تقريبا مرز سوريه است و صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته‏اند، ولى در ايام رسالت از جزيرة العرب هيچ خارج نشده‏اند.

شغلها

پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است؟جز شبانى و بازرگانى،شغل و كار ديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم.بسيارى از پيغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى‏كرده‏اند(حالا اين چه راز الهى‏اى دارد،ما درست نمى‏دانيم)همچنانكه موسى شبانى كرده است.پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شبانى مى‏كرده است.گوسفندانى را با خودش به صحرا مى‏برده است، رعايت مى‏كرده و مى‏چرانيده و بر مى‏گشته است.بازرگانى هم كه كرده است.با اينكه يك سفر، سفر اولى بود كه خودش به بازرگانى مى‏رفت(فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود)آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد.

سوابق

سوابق قبل از رسالت پيغمبر اكرم چه بوده است؟در ميان همه پيغمبران جهان،پيغمبر اكرم يگانه پيغمبرى است كه تاريخ كاملا مشخصى دارد.يكى از سوابق بسيار مشخص پيغمبر اكرم اين است كه امى بود،يعنى مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از اين نكته ياد شده است.اكثر مردم آن منطقه در آن زمان امى بودند.يكى ديگر اين است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت،در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستى بود،او هرگز بتى را سجده نكرد.البته عده قليلى-معروف به‏«حنفاء»-كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته‏اند ولى نه از اول تا آخر عمرشان،بلكه بعدا اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار،كار غلطى است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسيحى شدند.اما پيغمبر اكرم در همه عمرش،از اول كودكى تا آخر،هرگز اعتنايى به بت و سجده بت نكرد.اين،يكى از مشخصات ايشان است.و اگر يك بار كوچكترين تواضعى در مقابل بتى كرده بود،در دوره‏اى كه با بتها مبارزه مى‏كرد به او مى‏گفتند:تو خودت بودى كه يك روز در آمدى اينجا مقابل لات و هبل تواضع كردى.نه تنها بتى را سجده نكرد،بلكه در تمام دوران كودكى و جوانى،در مكه كه شهر لهو و لعب بود،به اين امور آلوده نشد.مكه دو خصوصيت داشت:يكى اينكه مركز بت پرستى عربستان بود و ديگر اينكه مركز تجارت و بازرگانى بود و سرمايه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند.اينها برده‏ها و كنيزها را خريد و فروش مى‏كردند. در نتيجه مركز عيش و نوش اعيان و اشراف هم همين شهر بود.انواع لهو و لعب‏ها، شرابخواريها،نواختنها و رقاصيها[داير بود]به طورى كه مى‏رفتند كنيزهاى سپيد و زيبا را از روم(همين شام و سوريه)مى‏خريدند و مى‏آمدند در مكه به اصطلاح عشرتكده درست مى‏كردند و از اين عشرتكده‏ها استفاده مالى مى‏كردند كه يكى از چيزهايى كه قرآن به خاطر آن سخت‏به اينها مى‏تازد همين است،مى‏فرمايد:

و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا . (2)

آن بيچاره‏هاى بدبخت(كنيزها)مى‏خواستند عفاف خودشان را حفظ كنند،ولى اينها به اجبار اين بيچاره‏ها را وادار به زنا مى‏كردند و در مقابل پولى مى‏گرفتند.خانه‏هاى مكه در دو سمت‏بود،در بالا و پايين شهر.بالاها را اعيان و اشراف مى‏نشستند و پايينها را غير اعيان و اشراف.در خانه‏هاى اعيان و اشراف هميشه صداى تار و تنبور و بزن و بكوب و بنوش بلند بود. پيغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هيچ مجلسى از اين مجالس داير مكه شركت نكرد.

در دوران قبل از رسالت،به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود.او را به نام‏«محمد امين‏»مى‏خواندند.به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند.در بسيارى از كارها به عقل او اتكا مى‏كردند.عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پيغمبر اكرم سخت‏به آنها مشهور بود،به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود:آيا شما تاكنون از من سخن خلافى شنيده‏ايد،همه گفتند:ابدا،ما تو را به صدق و امانت مى‏شناسيم.

يكى از جريانهايى كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است اين است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند(ديوارهاى آن را برداشتند)تا دو مرتبه بسازند،حجر الاسود را نيز برداشتند. هنگامى كه مى‏خواستند دوباره آن را نصب كنند،اين قبيله مى‏گفت من بايد نصب كنم،آن قبيله مى‏گفت من بايد نصب كنم،و عن قريب بود كه زد و خورد شديدى روى دهد.پيغمبر اكرم آمد قضيه را به شكل خيلى ساده‏اى حل كرد.قضيه،معروف است،ديگر نمى‏خواهم قت‏شما را بگيرم.

مساله ديگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ايشان هست،مساله احساس تاييدات الهى است. پيغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت،از كودكى خودش فرمود.از جمله فرمود:من در كارهاى اينها شركت نمى‏كردم...گاهى هم احساس مى‏كردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تاييد مى‏كند.مى‏گويد:من هفت‏سالم بيشتر نبود.عبد الله بن جدعان كه يكى از اشراف مكه بود، عمارتى مى‏ساخت.بچه‏هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمك دادن به او مى‏رفتند از نقطه‏اى به نقطه ديگر سنگ حمل مى‏كردند.

من هم مى‏رفتم همين كار را مى‏كردم.آنها سنگها را در دامنشان مى‏ريختند،دامنشان را بالا مى‏زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مى‏شد.من يك دفعه تا رفتم سنگ را در دامنم گذاشتم،مثل اينكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت.حس كردم كه من نبايد اين كار را كنم،با اينكه كودكى هفت‏ساله بودم.امام باقر عليه السلام در رواياتى،و نيز امير المؤمنين در نهج البلاغه اين مطلب را كاملا تاييد مى‏كنند:

«و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته،يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم.» (3)

امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد:بودند فرشتگانى الهى كه از كودكى او را همراهى مى‏كردند. پيامبر مى‏فرمود:من گاهى سلام مى‏شنيدم،يك كسى به من مى‏گفت السلام عليك يا محمد! نگاه مى‏كردم،كسى را نمى‏ديدم.گاهى با خودم فكر مى‏كردم شايد اين سنگ يا درخت است كه دارد به من سلام مى‏دهد،بعد فهميدم فرشته الهى بوده كه به من سلام مى‏داده است.

از جمله قضاياى قبل از رسالت ايشان،به اصطلاح متكلمين‏«ارهاصات‏»است كه همين داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مى‏آيد.رؤياهاى فوق العاده عجيبى بوده كه پيغمبر اكرم مخصوصا در ايام نزديك به رسالتش مى‏ديده است.مى‏گويد:من خوابهايى مى‏ديدم كه‏«ياتى مثل فلق الصبح‏»مثل فجر،مثل صبح صادق،صادق و مطابق بود،اينچنين خوابهاى روشن مى‏ديدم.بعضى از رؤياها از همان نوع وحى و الهام است،نه هر رؤيايى،نه رؤيايى كه از معده انسان بر مى‏خيزد،نه رؤيايى كه محصول عقده‏ها،خيالات و توهمات پيشين است.جزء اولين مراحلى كه پيغمبر اكرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى‏كرد،ديدن رؤياهايى بود كه به تعبير خودشان مانند صبح صادق ظهور مى‏كرد.گاهى خود خواب براى انسان روشن نيست،پراكنده است،و گاهى خواب روشن است ولى تعبيرش صادق نيست.اما گاه خواب در نهايت روشنى است،هيچ ابهام و تاريكى و به اصطلاح آشفتگى ندارد،و بعد هم تعبيرش در نهايت وضوح و روشنايى است.

از سوابق ديگر قبل از رسالت رسول اكرم يعنى در فاصله ولادت تا بعثت،اين است كه-عرض كرديم-تا سن بيست و پنج‏سالگى دوبار به خارج عربستان مسافرت كرد.

پيغمبر فقير بود،از خودش نداشت‏يعنى به اصطلاح يك سرمايه دار نبود.هم يتيم بود،هم فقير و هم تنها.يتيم بود،خوب معلوم است،بلكه به قول نصاب لطيم هم بود يعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند.فقير بود،براى اينكه يك شخص سرمايه‏دارى نبود،خودش شخصا كار مى‏كرد و زندگى مى‏نمود.و تنها بود.وقتى انسان روحى پيدا مى‏كند و به مرحله‏اى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنويات مى‏رسد كه خواه ناخواه ديگر با مردم زمانش تجانس ندارد،تنها مى‏ماند.تنهايى روحى از تنهايى جسمى صد درجه بدتر است.اگر چه اين مثال خيلى رسا نيست،ولى مطلب را روشن مى‏كند:شما يك عالم بسيار عالم و بسيار با ايمانى را در ميان مردمى جاهل و بى‏ايمان قرار بدهيد.و لو آن افراد پدر و مادر و برادران و اقوام نزديكش باشند،او تنهاست،يعنى پيوند جسمانى نمى‏تواند او را با اينها پيوند بدهد.او از نظر روحى در يك افق زندگى مى‏كند و اينها در افق ديگرى.گفت:«چندان كه نادان را از دانا وحشت است،دانا را صد چندان از نادان نفرت است‏».پيغمبر اكرم در ميان قوم خودش تنها بود،همفكر نداشت.بعد از سى سالگى در حالى كه خودش با خديجه زندگى و عائله تشكيل داده است،كودكى را در دو سالگى از پدرش مى‏گيرد و به خانه خودش مى‏آورد.كودك،على بن ابيطالب است.تا وقتى كه به رسالت مبعوث مى‏شود و تنهايى‏اش با مصاحبت وحى الهى تقريبا از بين مى‏رود(يعنى تا حدود دوازده سالگى اين كودك)مصاحب و همراهش فقط اين كودك است،يعنى در ميان همه مردم مكه كسى كه لياقت همفكرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد،غير از اين كودك نيست.خود على عليه السلام نقل مى‏كند كه من بچه بودم، پيغمبر وقتى به صحرا مى‏رفت مرا روى دوش خود سوار مى‏كرد و مى‏برد.

در بيست و پنج‏سالگى،معنا خديجه از او خواستگارى مى‏كند.البته مرد بايد خواستگارى كند ولى اين زن شيفته خلق و خوى و معنويت و زيبايى و همه چيز حضرت رسول است، خودش افرادى را تحريك مى‏كند كه اين جوان را وادار كنيد!200 كه بيايد از من خواستگارى كند.مى‏آيند،مى‏فرمايد:آخر من چيزى ندارم.خلاصه به او مى‏گويند تو غصه اين چيزها را نخور و به او مى‏فهمانند كه خديجه‏اى كه تو مى‏گويى اشراف و اعيان و رجال و شخصيتها از او خواستگارى كرده‏اند و حاضر نشده است،خودش مى‏خواهد.تا بالاخره داستان خواستگارى و ازدواج رخ مى‏دهد.عجيب اين است:حالا كه همسر يك زن بازرگان و ثروتمند شده است،ديگر دنبال كار بازرگانى نمى‏رود.تازه دوره وحدت يعنى دوره انزوا،دوره خلوت،دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مى‏شود.آن حالت تنهايى يعنى آن فاصله روحى‏اى كه او با قوم خودش پيدا كرده است،روز به روز زيادتر مى‏شود.ديگر اين مكه و اجتماع مكه،گويى روحش را مى‏خورد. حركت مى‏كند تنها در كوههاى اطراف مكه (4) راه مى‏رود،تفكر و تدبر مى‏كند.خدا مى‏داند كه چه عالمى دارد،ما كه نمى‏توانيم بفهميم.در همين وقت است كه غير از آن كودك يعنى على عليه السلام كس ديگر همراه و مصاحب او نيست.

ماه رمضان كه مى‏شود،در يكى از همين كوههاى اطراف مكه-كه در شمال شرقى اين شهر است و از سلسله كوههاى مكه مجزا و مخروطى شكل است-به نام كوه‏«حرا»كه بعد از آن دوره آن را جبل النور(كوه نور)ناميدند،خلوت مى‏گزيند.

شايد خيلى از شما كه به حج مشرف شده‏ايد اين توفيق را پيدا كرده‏ايد كه به كوه حرا و غار حرا برويد،و من دوبار اين توفيق نصيبم شده است و جزء آرزوهايم اين است كه مكرر در مكرر اين توفيق نصيبم بشود.براى يك آدم متوسط حد اقل يك ساعت طول مى‏كشد كه از پايين دامنه اين كوه به قله آن برسد،و حدود سه ربع هم طول مى‏كشد تا پايين بيايد.

ماه رمضان كه مى‏شود اصلا بكلى مكه را رها مى‏كند و حتى از خديجه هم دورى مى‏گزيند. يك توشه خيلى مختصر،آبى،نانى با خودش بر مى‏دارد و به كوه حرا مى‏رود و ظاهرا خديجه هر چند روز يك مرتبه كسى را مى‏فرستاد تا مقدارى آب و نان برايش ببرد.تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت مى‏گذارند.البته گاهى فقط على عليه السلام در آنجا حضور داشته و شايد هميشه على عليه السلام بوده است.اين را من الآن نمى‏دانم.قدر مسلم اين است كه گاهى على عليه السلام بوده است،چون مى‏فرمايد:

و لقد جاورت رسول الله عليه السلام بحراء حين نزول الوحى.

آن ساعتى كه وحى نزول پيدا كرد من آنجا بودم.

از آن كوه پايين نمى‏آمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى‏كرد.اينكه چگونه تفكر مى‏كرد، چگونه به خداى خودش عشق مى‏ورزيد و چه عوالمى را در آنجا طى مى‏كرد،براى ما قابل تصور نيست.على عليه السلام در اين وقت‏بچه‏اى است‏حد اكثر دوازده ساله.در آن ساعتى كه بر پيغمبر اكرم وحى نازل مى‏شود،او آنجا حاضر است.پيغمبر يك عالم ديگرى را دارد طى مى‏كند.هزارها مثل ما اگر در آنجا مى‏بودند،چيزى را در اطراف خود احساس نمى‏كردند ولى على عليه السلام يك دگرگونيهايى را احساس مى‏كند.قسمتهاى زيادى از عوالم پيغمبر را درك مى‏كرده است،چون مى‏گويد:

و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى.

من صداى ناله شيطان را در هنگام نزول وحى شنيدم.

مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى‏دارد،به پيغمبر عرض كرد:يا رسول الله!آن ساعتى كه وحى داشت‏بر شما نازل مى‏شد،من صداى ناله اين ملعون را شنيدم.فرمود:بلى على جان!:«انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست‏بنبى‏» (5) شاگرد من!تو آنها كه من مى‏شنوم مى‏شنوى و آنها كه من مى‏بينم مى‏بينى ولى تو پيغمبر نيستى.

اين،مختصرى بود از قضاياى مربوط به قبل از رسالت پيغمبر اكرم كه لازم مى‏ديدم براى شما عرض كنم.

سيرى در سخنان رسول اكرم

چند سخن از سخنان اين شخصيت‏بزرگوار را براى شما نقل مى‏كنم كه خود سخنان پيغمبر معجزه است-قرآن كه سخن خداست‏به جاى خود-مخصوصا با توجه به سوابقى كه عرض كردم.كودكى كه سرنوشت،او را يتيم قرار داد در وقتى كه در رحم مادر بود،و لطيم قرار داد در سن پنج‏سالگى،دوران شيرخوارگى‏اش در باديه گذشته است و در مكه سرزمين اميت و بى سوادى بزرگ شده و زير دست هيچ معلم و مربى‏اى كار نكرده است،مسافرتهايش محدود بوده به دو سفر كوچك،آنهم سفر بازرگانى به خارج جزيرة العرب،و با هيچ فيلسوفى،حكيمى، دانشمندى برخورد نداشته است،معذلك قرآن به زبان او جارى مى‏شود و بر قلب مقدس او نازل مى‏گردد،و بعد هم سخنانى خود او مى‏گويد،و اين سخنان آنچنان حكيمانه است كه با سخنان تمام حكماى عالم نه تنها برابرى مى‏كند بلكه بر آنها برترى دارد.حالا اينكه ما مسلمانها اينقدرها عرضه اين كارها را نداريم كه سخنان او را جمع كنيم و درست پخش و تشريح نماييم،مساله ديگرى است.

كلمات پيغمبر را در جاهاى مختلف نقل كرده‏اند.من مخصوصا از قديمترين منابع،قسمتى را نقل مى‏كنم.از قديمترين منابعى كه در دست است‏يا لا اقل من در دست داشته‏ام كتاب البيان و التبيين جاحظ است.جاحظ در نيمه دوم قرن سوم مى‏زيسته است،يعنى اين سخنان تقريبا در نيمه اول قرن سوم نوشته شده است.اين كتاب حتى از نظر فرنگيها و مستشرقين جزء كتابهاى بسيار معتبر است.اينها سخنانى نيست كه بگوييد بعدها نقل كرده‏اند،نه،در قرن سوم به صورت يك كتاب در آمده است كه البته قبل از قرن سوم هم بوده است چون جاحظ اينها را با سند نقل مى‏كند.

مثلا شما ببينيد در زمينه مسؤوليتهاى اجتماعى،اين شخصيت‏بزرگ چگونه سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد:مردمى سوار كشتى شدند و دريايى پهناور را طى مى‏كردند.يك نفر را ديدند كه دارد جاى خودش را نقر مى‏كند يعنى سوراخ مى‏كند.يك نفر از اينها نرفت دست او را بگيرد. چون دستش را نگرفتند،آب وارد كشتى شد و همه آنها غرق شدند،و اين چنين است فساد.

توضيح اينكه:يك نفر در جامعه مشغول فساد مى‏شود،مرتكب منكرات مى‏شود.يكى نگاه مى‏كند مى‏گويد به من چه،ديگرى مى‏گويد من و او را كه در يك قبر دفن نمى‏كنند.فكر نمى‏كنند كه مثل جامعه،مثل كشتى است.اگر در يك كشتى آب وارد بشود،و لو از جايگاه يك فرد وارد بشود،تنها آن فرد را غرق نمى‏كند بلكه همه مسافرين را يكجا غرق مى‏كند.!203 آيا در باره مساوات افراد بنى آدم،سخنى از اين بالاتر مى‏توان گفت:«الناس سواء كاسنان المشط‏» (6) . (حال من نمى‏دانم شانه‏اى را هم در آورد يا نه).شانه را نگاه كنيد،دندانه‏هاى آن را ببينيد ببينيد آيا يكى از دندانه‏هاى آن از دندانه ديگر بلندتر هست؟نه.انسانها مانند دندانه‏هاى شانه برابر يكديگرند.ببينيد در آن محيط و در آن زمان،انسانى اينچنين درباره مساوات انسانها سخن مى‏گويد كه بعد از هزار و چهار صد سال هنوز كسى به اين خوبى سخن نگفته است!

در حجة الوداع فرياد مى‏زند:

«ايها الناس!ان ربكم واحد و ان اباكم واحد،كلكم لآدم و آدم من تراب،لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى.» (7)

ايها الناس!پروردگار همه مردم يكى است،پدر همه مردم يكى است،همه‏تان فرزند آدم هستيد،آدم هم از خاك آفريده شده است.جايى باقى نمى‏ماند كه كسى به نژاد خودش،به نسب خودش،به قوميت‏خودش و به اين جور حرفها افتخار كند.همه از خاك هستيم،خاك كه افتخار ندارد.پس افتخار به فضيلتهاى روحى و معنوى است،به تقواست.ملاك فضيلت فقط تقواست و غير از اين ديگر چيز ديگرى نيست.

اين حديث را كه از رسول اكرم است،از كافى نقل مى‏كنم:

ثلاث لا يغل عليهن قلب امرى‏ء مسلم:اخلاص العمل لله و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم (8) .

سه چيز است كه هرگز دل مؤمن نسبت‏به آنها جز اخلاص،چيز ديگرى نمى‏ورزد(يعنى در آن سه چيز محال است‏خيانت كند):يكى اخلاص عمل براى خدا.(يك مؤمن در عملش ريا نمى‏ورزد.)ديگر،خيرخواهى براى پيشوايان واقعى مسلمين(يعنى خيرخواهى در جهت‏خير مسلمين،ارشاد و هدايت پيشوايان در جهت‏خير مسلمين).سوم مساله وحدت و اتفاق مسلمين(يعنى نفاق نورزيدن،شق عصاى مسلمين نكردن،جماعت مسلمين را متفرق نكردن) .

اين جمله‏ها را مكرر شنيده‏ايد:

«كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته.» (9)

«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده.» (10) لن تقدس امة حتى يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع. (11)

هيچ ملتى به مقام قداست نمى‏رسد مگر آنگاه كه افراد ضعيفش بتوانند حقوقشان را از اقويا بدون لكنت زبان مطالبه كنند.

ببينيد سيرت چيست و چه مى‏كند؟!اصحابش نقل كرده‏اند كه در دوره رسالت،در سفرى خدمتشان بوديم.در منزلى پايين آمده بوديم و قرار بود كه در آنجا غذايى تهيه شود. گوسفندى آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتى بسازند و تغذيه كنند.يكى از اصحاب به ديگران مى‏گويد سر بريدن گوسفند با من،ديگرى مى‏گويد پوست كندن آن با من،سومى مثلا مى‏گويد پخت آن با من و...پيغمبر اكرم مى‏فرمايد جمع كردن هيزم از صحرا با من.اصحاب عرض كردند:يا رسول الله!ما خودمان افتخار اين خدمت را داريم،شما سر جاى خودتان بنشينيد،ما خودمان همه كارها را انجام مى‏دهيم.فرمود:بله، مى‏دانم،من نگفتم كه شما انجام نمى‏دهيد ولى مطلب چيز ديگرى است.بعد جمله‏اى گفت، فرمود:

ان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه (12) .

خدا دوست نمى‏دارد كه بنده‏اى را در ميان بندگان ديگر ببيند كه براى خود امتياز قائل شده است.

من اگر اينجا بنشينم و فقط شما برويد كار كنيد،پس براى خودم نسبت‏به شما امتياز قائل شده‏ام.خدا دوست ندارد كه بنده‏اى خودش را به چنين وضعى در بياورد (13) .ببينيد چقدر عميق است!

اين مساله به اصطلاح امروز«اعتماد به نفس‏»در مقابل اعتماد به انسانهاى ديگر،حرف درستى است،البته نه در مقابل اعتماد به خدا.اعتماد به نفس سخن بسيار درستى است،يعنى اتكال به انسان ديگر نداشتن،كار خود را تا جايى كه ممكن است‏خود انجام دادن و از احدى تقاضا نكردن.

ببينيد اين تربيتها چقدر عالى است!اين‏«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏»معنى‏اش چيست؟باز اصحابش نقل كرده‏اند (14) كه در يكى از مسافرتها در منزلى فرود آمديم.همه متفرق شدند براى اينكه تجديد وضويى كنند و آماده نماز بشوند.ديديم كه پيغمبر اكرم بعد از آنكه از مركب پايين آمد،طرفى را گرفت و رفت.مقدارى كه دور شد،ناگهان برگشت.اصحاب با خود فكر مى‏كنند كه پيغمبر اكرم براى ما چه بازگشت؟آيا از تصميم اينكه امروز اينجا بمانيم منصرف شده است؟همه منتظرند ببينند آيا فرمان مى‏دهند كه حركت كنيد برويم.ولى مى‏بينند پيامبر چيزى نمى‏گويد.تا به مركبش مى‏رسد.بعد،از آن خورجين يا توبره روى آن، زانو بند شتر را در مى‏آورد،زانوى شترش را مى‏بندد و دوباره به همان طرف راه مى‏افتد. اصحاب با تعجب گفتند:پيامبر براى چنين كارى آمدى؟!اين كه كار كوچكى بود!اگر از آنجا صدا مى‏زد:آى فلان كس!برو زانوى شتر مرا ببند،همه با سر مى‏دويدند.گفتند:يا رسول الله! مى‏خواستيد به ما امر بفرماييد.به هر كدام ما امر مى‏فرموديد،با كمال افتخار اين كار را انجام مى‏داد.ببينيد سخن،در چه موقع و در چه محل و چقدر عالى است!فرمود:«لا يستعن احدكم من غيره و لو بقضمة من سواك‏»تا مى‏توانيد در كارها از ديگران كمك نگيريد و لو براى خواستن يك مسواك.آن كارى را كه خودت مى‏توانى انجام بدهى،خودت انجام بده.نمى‏گويد كمك نگير و از ديگران استمداد نكن و لو در كارى كه نمى‏توانى انجام بدهى،نه،آنجا جاى استمداد است.

اگر كسى اين توفيق را پيدا كند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آورى كند،و هم توفيق پيدا كند كه سيره پيغمبر اكرم را به سبك سيره تحليلى از روى مدارك معتبر جمع و تجزيه و تحليل كند،آن وقت معلوم مى‏شود كه در همه جهان شخصيتى مانند اين شخص بزرگوار ظهور نكرده است.تمام وجود پيغمبر اعجاز است،نه فقط قرآنش اعجاز است‏بلكه تمام وجودش اعجاز است.عرايض خودم را با چند كلمه دعا خاتمه مى‏دهم:

باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان.انوار معرفت و محبت‏خودت را بر دلهاى ما بتابان.ما را شناساى ذات مقدس خودت قرار بده.ما را شناساى پيغمبر بزرگوارت قرار بده. انوار محبت پيغمبر اكرمت را در دلهاى همه ما قرار بده.انوار محبت و معرفت اهل بيت پيغمبر را در دلهاى همه ما قرار بده.ما را آشنا با سيرت پيغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده. ما را قدردان اسلام و قرآن و اين وجودات مقدسه بفرما.اموات ما را مشمول عنايات و حمت‏خودت بفرما.

و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان


پى‏نوشتها:

1- توبه/128.

2- نور/33.

3- نهج البلاغه،خطبه 234(قاصعه)[و همانا خداوند از آغاز كودكى حضرت،بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مامور وى ساخته بود كه او را به راه مكارم و محاسن اخلاق عالم مى‏برد.]

4- كسانى كه مشرف شده‏اند مى‏دانند اطراف مكه همه كوه است.

5- نهج البلاغه صبحى صالح،خطبه 192.

6- تحف العقول،ص 368،از امام صادق عليه السلام.

7- تاريخ يعقوبى،ج 2/ص 110 با كمى اختلاف.

8- اصول كافى،ج 1/ص‏403.

9- الجامع الصغير،ص 95.

10- اصول كافى،ج 2/ص 234.

11- نهج البلاغه،نامه‏53[بجاى‏«حتى يؤخذ»«لا يؤخذ»آمده است.]

12- هدية الاحباب،ص‏277.

13- اين داستان در كتب شيعه هست.مرحوم حاج شيخ عباس قمى(رضوان الله عليه)آن را در چندين كتاب خودش نقل كرده است.

14- اين را هم مرحوم حاج شيخ عباس قمى(رضوان الله عليه)نقل كرده است.البته ديگران هم نقل كرده‏اند.