مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۱۹ -


بهترين وسيله تهذيب نفس

بحثهاى گذشته در باب عشق و محبت،مقدمه بود و اكنون مى‏خواهيم كم كم به نتيجه برسيم.مهمترين بحث ما-كه در حقيقت‏بحث اصلى ماست-اين است كه آيا عشق و علاقه به اولياء و دوستى نيكان،خود هدف است‏يا وسيله‏اى است‏براى تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضايل و سجاياى انسانى؟

در عشقهاى حيوانى،تمام عنايت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضا و رنگ و زيبايى پوست اوست و آن غرايز است كه انسان را مى‏كشد و مجذوب مى‏سازد اما پس از اشباع غرايز،ديگر آن آتشها فروغ ندارد و به سردى مى‏گرايد و خاموش مى‏گردد.

اما عشق انسانى-همچنانكه گفتيم-حيات است و زندگى،اطاعت‏آور است و پيروساز،و اين عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار مى‏دهد و وى مى‏كوشد تا جلوه‏اى از معشوق باشد و كپيه‏اى از روشهاى او،همچنانكه خواجه نصير الدين طوسى در شرح اشارات بو على مى‏گويد:

و النفسانى هو الذى يكون مبدؤه مشاكلة نفس العاشق لنفس المعشوق فى الجوهر،و يكون اكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرة عن!264 نفسه...و هو يجعل النفس لينة شيقة ذات وجد و رقة منقطعة عن الشواغل الدنيوية (1) .

عشق نفسانى آن است كه مبداش همرنگى ذاتى عاشق و معشوق است،بيشتر اهتمام عاشق به روشهاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مى‏گردد.اين عشق است كه نفس را نرم و پر شوق و وجد قرار مى‏دهد،رقتى ايجاد مى‏كند كه عاشق را از آلودگيهاى دنيايى بيزار مى‏گرداند.

محبت‏به سوى مشابهت و مشاكلت مى‏راند و قدرت آن سبب مى‏شود كه محب به شكل محبوب در آيد.محبت مانند سيم برقى است كه از وجود محبوب به محب وصل گردد و صفات محبوب را به وى منتقل سازد،و اينجاست كه انتخاب محبوب اهميت اساسى دارد.لهذا اسلام در موضوع دوستيابى و اتخاذ صديق بسيار اهتمام ورزيده و در اين زمينه آيات و رواياتى بسيار وارد شده است،زيرا دوستى همرنگ ساز است و زيبا ساز و غفلت آور،آنجا كه پرتو افكند عيب را هنر مى‏بيند و خار را گل و ياسمن (2) .

در قسمتى از آيات و روايات،از همنشينى و دوستى مردم ناپاك و آلوده سخت‏بر حذر داشته است و در قسمتى از آنها به دوستى پاكدلان دعوت كرده است.

ابن عباس گفت در محضر پيغمبر بوديم.پرسيدند:بهترين همنشينان كيست؟حضرت فرمود:

من ذكركم بالله رؤيته و زادكم فى علمكم منطقه و ذكركم بالآخرة عمله (3) .

آن كس كه ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش بر دانشتان بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت‏بيندازد.

بشر به اكسير محبت نيكان و پاكان سخت نيازمند است كه محبت‏بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد.

براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس طرق مختلفى پيشنهاد شده و مشربهاى گوناگونى پديد آمده است.از جمله مشرب سقراطى است.طبق اين مشرب،انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح كند.آدمى اول بايد به فوايد تزكيه و مضرات آشفتگى اخلاق،ايمان كامل پيدا كند و سپس با ابزار دستى عقل يك يك صفات مذموم را پيدا كند(مثل كسى كه مى‏خواهد موها را تك تك از داخل بينى بچيند،يا مثل كشاورزى كه از لا بلاى زراعت‏با دست‏خود يك يك علفهاى هرزه را بكند،يا مثل كسى كه مى‏خواهد گندم را با دست‏خود از ريگ و كلوخ پاك كند)و آنگاه آنها را از خرمن هستى‏اش پاك كند.طبق اين روش بايد با صبر و حوصله و دقت و حساب و انديشه،تدريجا مفاسد اخلاقى را زايل كرد و غشها را از طلاى وجود پاك كرد،و شايد بتوان گفت كه براى عقل امكان‏پذير نيست كه از عهده بر آيد.

فيلسوفان،اصلاح اخلاق را از فكر و حساب مى‏خواهند،مثلا مى‏گويند:عفت و قناعت‏باعث عزت و شخصيت انسان است در نظر مردم،و طمع و از موجب ذلت و پستى است.يا مى‏گويند: علم موجب قدرت و توانايى است،علم چنين است و علم چنان،«خاتم ملك سليمان است علم‏»، علم چراغى است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن مى‏كند.و يا مى‏گويند:حسد و بدخواهى بيمارى روحى است،از نظر اجتماعى عواقب سوئى را به دنبال خواهد داشت و از اين قبيل سخنان.

شك نيست كه اين راه راه صحيحى است و اين وسيله وسيله خوبى است اما سخن در ميزان ارزش اين وسيله است‏با مقايسه با يك وسيله ديگر،همچنانكه اتومبيل مثلا وسيله خوبى است اما در مقام مقايسه با هواپيما مثلا بايد ديد ارزش اين وسيله در چه حد است.

ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمايى،يعنى از اين نظر كه چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلى در مسائل اخلاقى واقع نماست و صحيح است و مطابق است و خطا و اشتباه نيست،بحثى نداريم.همين قدر مى‏گوييم كه مكاتب فلسفى اخلاقى و تربيتى لا تعد و لا تحصى است و هنوز اين مسائل از نظر استدلالى از حدود بحث و اختلاف تجاوز نكرده است.و باز مى‏دانيم كه اهل عرفان به طور كلى مى‏گويند:

پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت‏بى تمكين بود

بحث ما فعلا در اين جهت نيست،بلكه در اين است كه ميزان برد اين وسايل چقدر است.

اهل عرفان و سير و سلوك به جاى پويش راه عقل و استدلال،راه محبت و ارادت را پيشنهاد مى‏كنند.مى‏گويند:كاملى را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال،هم بى‏خطرتر است و هم سريعتر.در مقام مقايسه،اين دو وسيله مانند وسايل دستى قديم و وسايل ماشينى مى‏باشند.تاثير نيروى محبت و ارادت در زايل كردن رذايل اخلاقى از دل،از قبيل تاثير مواد شيميايى بر روى فلزات است.مثلا يك كليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين مى‏برد نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزى از اين قبيل.اما تاثير نيروى عقل در اصلاح مفاسد اخلاقى مانند كار كسى است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند.چقدر رنج و زحمت دارد؟!اگر يك آهنرباى قوى در دست داشته باشد ممكن است‏با يك گردش همه آنها را جدا كند.نيروى ارادت و محبت مانند آهنربا صفات رذيله را جمع مى‏كند و دور مى‏ريزد.به عقيده اهل عرفان،محبت و ارادت پاكان و كملين همچون دستگاه خودكارى،خود به خود رذايل را جمع مى‏كند و بيرون مى‏ريزد.حالت مجذوبيت اگر بجا بيفتد از بهترين حالات است و اين است كه تصفيه‏گر و نبوغ‏بخش است.

آرى آنان كه اين راه را رفته‏اند،اصلاح اخلاق را از نيروى محبت مى‏خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكيه مى‏كنند.تجربه نشان داده است كه آن اندازه كه مصاحبت نيكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است،خواندن صدها جلد كتاب اخلاقى مؤثر نبوده است.

مولوى پيام محبت را به ناله نى تعبير كرده است،مى‏گويد:

همچو نى زهرى و ترياقى كه ديد؟ همچو نى دمساز و مشتاقى كه ديد؟ هر كه را جامه ز عشقى چاك شد او ز حرص و عيب كلى پاك شد شاد باش اى عشق خوش سوداى ما اى طبيب جمله علتهاى ما (4)

گاهى بزرگانى را مى‏بينيم كه ارادتمندان آنان حتى در راه رفتن و لباس پوشيدن و برخوردها و ژست‏سخن از آنان تقليد مى‏كنند.اين تقليد اختيارى نيست،خود به خود و طبيعى است. نيروى محبت و ارادت است كه در تمام اركان هستى محبت اثر مى‏گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب مى‏سازد.اين است كه هر انسانى بايد براى اصلاح خويش دنبال اهل حقيقتى بگردد و به او عشق بورزد تا[به]راستى بتواند خويش را اصلاح كند.

گر در سرت هواى وصال است‏حافظا بايد كه خاك درگه اهل هنر شوى

انسانى كه قبلا هر چه تصميم مى‏گرفت عبادت يا عمل خيرى انجام دهد باز سستى در اركان همتش راه مى‏يافت،وقتى كه محبت و ارادت آمد ديگر آن سستى و رخوت مى‏رود و عزمش راسخ و همتش نيرومند مى‏گردد.

مهر خوبان دل و دين از همه بى‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش ليلى برد من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه ذره‏اى بودم و عشق تو مرا بالا برد خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد (5)

تاريخ،بزرگانى را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كملين-لا اقل در پندار ارادتمندان-انقلابى در روح و روانشان به وجود آورده است.ملاى رومى يكى از آن افراد است.او از اول اينچنين سوخته و پرهيجان نبود.مردى دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدريس بود.از روزى كه با شمس تبريزى برخورد كرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشى در درونش بر افروخت و همچون جرقه‏اى بود كه در انبار باروت افتاده است،شعله‏ها افروخت.او خود ظاهرا مردى است اشعرى مسلك،ولى مثنوى او بى‏شك يكى از بزرگترين كتابهاى جهان است.اشعار اين مرد همه‏اش موج است و حركت.ديوان شمس را به ياد مراد و محبوب خويش سروده است.در مثنوى نيز زياد از او ياد مى‏كند.

در مثنوى،ملاى رومى را مى‏بينيم به دنبال مطلبى است اما همينكه به ياد شمس مى‏افتد طوفانى سخت در روحش پديد مى‏آيد و امواج خروشانى را در وى به وجود مى‏آورد.مى‏گويد:

اين نفس جان دامنم برتافته است بوى پيراهان يوسف يافته است كز براى حق صحبت‏سالها بازگو رمزى از آن خوش حالها تا زمين و آسمان خندان شود عقل و روح و ديده صد چندان شود گفتم اى دور اوفتاده از حبيب همچو بيمارى كه دور است از طبيب من چه گويم يك رگم هشيار نيست شرح آن يارى كه او را يار نيست شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر فتنه و آشوب و خونريزى مجو بيش از اين از شمس تبريزى مگو (6)

و اين،مصداق راستين گفته حافظ است:

بلبل از فيض گل آموخت‏سخن ورنه نبود اينهمه قول و غزل تعبيه در منقارش

از اينجا مى‏توانيم استفاده كنيم كه كوشش و كشش يا فعاليت و انجذاب بايد همراه باشند.از كوشش بدون جذبه كارى ساخته نيست كما اينكه كشش بدون كوشش به جايى نمى‏رسد.


پى‏نوشتها:

1- شرح اشارات،ج‏3/ص‏383،طبع جديد.

2- از براى عشق معايبى نيز هست.از جمله معايب آن اينكه عاشق در اثر استغراق در حسن معشوق،از عيب او غفلت مى‏كند كه:

حب الشى‏ء يعمى و يصم.

دوستى هر چيز كور و كر مى‏كند.

و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه.(نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه 108)هر كس كه چيزى را دوست دارد،چشمش را معيوب و دلش را مريض مى‏كند.

سعدى در گلستان مى‏گويد:«هر كسى را عقل خود به كمال نمايد و فرزند خود به جمال‏».اين اثر سوء با آنچه در متن خوانديم-كه اثر عشق حساسيت هوش و ادراك است-منافات ندارد. حساسيت هوش از اين نظر است كه انسان را از كودنى خارج كرده و قوه را به فعليت مى‏رساند و اما اثر سوء عشق اين نيست كه آدمى را كودن مى‏كند،بلكه آدمى را غافل مى‏كند. مساله كودنى غير از مساله غفلت است.بسيارى از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات،كمتر در غفلت مى‏باشند.

عشق فهم را تيزتر مى‏كند اما توجه را به يك جهت و متوحد مى‏سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصيت عشق توحد است،و در اثر همين توحد و تمركز است كه عيب پيدا مى‏شود و از توجه به امور ديگر مى‏كاهد.

بالاتر از آن،نه تنها عشق عيب را مى‏پوشاند بلكه عيب را حسن جلوه مى‏دهد،زيرا يكى از آثار عشق اين است كه هر جا پرتو افكند آنجا را زيبا مى‏كند،يك ذره حسن را خورشيد،بلكه سياهى را سفيدى و ظلمت را نور جلوه مى‏دهد و به قول وحشى:

اگر در كاسه چشمم نشينى به جز از خوبى ليلى نبينى

و ظاهرا به اين علت است كه عشق مثل علم نيست كه صد در صد تابع معلوم باشد.عشق جنبه داخلى و نفسانى‏اش بيش از جنبه خارجى و عينى مى‏باشد،يعنى ميزان عشق تابع ميزان حسن نيست‏بلكه بيشتر تابع ميزان استعداد و مايه عاشق است.در حقيقت عاشق داراى مايه و ماده و آتش زير خاكسترى است كه دنبال بهانه و موضوع مى‏گردد.همينكه به موضوعى احيانا برخورد كرد و توافقى دست داد-كه هنوز رمز اين توافق به دست نيامده و لهذا گفته مى‏شود عشق بى دليل است-آن قوه داخلى تجلى مى‏كند و به اندازه توانايى خودش حسن مى‏سازد نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد.اين است كه در متن مى‏خوانيم عاشق عيب معشوق را هنر مى‏بيند و خارش را گل و ياسمن.

3- بحار الانوار،ج 15،كتاب العشرة،ص 51،طبع قديم.

4- مثنوى معنوى.

5- علامه طباطبائى.

6- مثنوى معنوى.