مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۸)

سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، داستان راستان

- ۲۶ -


گرانى ارزاق

نرخ گندم و نان روز به روز در مدينه بالا مى‏رفت.نگرانى و وحشت‏بر همه مردم مستولى شده بود.آن كس كه آذوقه سال را تهيه نكرده بود در تلاش بود كه تهيه كند،و آن كس كه تهيه كرده بود مواظب بود آن را حفظ كند.در اين ميان مردمى هم بودند كه به واسطه تنگدستى مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.

امام صادق عليه السلام از«معتب‏»وكيل خرج خانه خود پرسيد:

«ما امسال در خانه گندم داريم؟»

-بلى يا ابن رسول الله!به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم.

-آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش.

-يا ابن رسول الله!گندم در مدينه ناياب است،اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد.

-همين است كه گفتم،همه را در اختيار مردم بگذار و بفروش.

معتب دستور امام را اطاعت كرد،گندمها را فروخت و نتيجه را گزارش داد.

امام به او دستور داد:«بعد از اين نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر.نان خانه من نبايد با نانى كه در حال حاضر توده مردم مصرف مى‏كنند تفاوت داشته باشد.نان خانه من بايد بعد از اين نيمى گندم باشد و نيمى جو.من بحمد الله توانايى دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهى اداره كنم،ولى اين كار را نمى‏كنم تا در پيشگاه الهى مساله‏«اندازه‏گيرى معيشت‏»را رعايت كرده باشم.» (1)

قرق حمام

راه و روش جبارانه خلفاى اموى و بعد از آنها خلفاى عباسى در ساير طبقات مردم اثر كرده بود.مردم تدريجا راه و رسمى كه اسلام براى زندگى و معاشرت معين كرده بود از ياد مى‏بردند،سيرت و رفتار ساده و برادرانه رسول اكرم و على مرتضى و نيكان صحابه را از خاطرها محو مى‏شد.مردم آنچنان به راه و روش جبارانه خلفا خو گرفته بودند كه كم كم احساس زشتى هم نسبت‏به آن نمى‏كردند.

امام صادق عليه السلام روزى خواست‏به حمام برود.صاحب حمام طبق سنت و عادت معمول كه در مورد محترمين و شخصيتها رايج‏شده بود عرض كرد:

«اجازه بده حمام را برايت قرق كنم.»

-نه،لازم نيست.

-چرا؟!

-«مؤمن سبكبارتر از اين حرفها است.» (2)

مضيقه بى آبى

معاوية بن ابى سفيان در حدود شانزده سال بود كه به عنوان امارت در شام حكومت مى‏كرد و بدون آنكه به احدى اظهار كند،مقدمات خلافت را براى خويش فراهم مى‏ساخت.از هر فرصتى براى منظورى كه در دل داشت استفاده مى‏كرد.بهترين بهانه براى اينكه از حكومت مركزى سر پيچى كند و داعيه خلافت را آشكار نمايد،موضوع كشته شدن عثمان بود.او در زمان حيات عثمان به استغاثه‏هاى عثمان پاسخ مساعد نداد و تقاضاها و استمدادهاى عثمان را نشنيده و نديده گرفت،اما منتظر بود عثمان كشته شود و قتل وى را بهانه كار خود قرار دهد.عثمان كشته شد و معاويه فورا در صدد بهره‏بردارى بر آمد.

از سوى ديگر مردم پس از قتل عثمان دور على را كه به جهات مختلفى از رفتن زير بار خلافت امتناع مى‏كرد گرفتند و با او بيعت كردند.على پس از آنكه ديد مسؤوليت رسما متوجه اوست،قبول كرد و خلافت رسمى‏اش در مدينه كه مركز و دار الخلافه آن روز بود اعلام شد.همه استانهاى كشور پهناور اسلامى آن روز اطاعتش را گردن نهادند،به استثناى شام و سوريه كه در اختيار معاويه بود.معاويه از اطاعت‏حكومت مركزى سر پيچى كرد و آن را متهم ساخت‏به اين كه كشندگان عثمان را پناه داده است و خود آماده اعلام استقلال شام و سوريه شد و سپاهى انبوه از شاميان فراهم كرد.

على عليه السلام بعد از فيصله دادن كار اصحاب جمل متوجه معاويه شد.نامه‏هايى با معاويه رد و بدل كرد،اما نامه‏هاى على در دل سياه معاويه اثر نكرد.دو طرف با سپاهى انبود به سوى يكديگر حركت كردند.ابو الاعور سلمى پيشا پيش لشكر معاويه با گروهى از پيشاهنگان حركت مى‏كرد،و مالك اشتر نخعى با گروهى از لشكريان على به عنوان پيشاهنگ و مقدمة الجيش سپاه على حركت مى‏كرد.دو دسته پيشاهنگ در كنار فرات به يكديگر رسيدند.مالك اشتر از طرف على مجاز نبود جنگ را شروع كند،اما ابو الاعور براى اينكه زهر چشمى بگيرد حمله سختى كرد.حمله او از طرف مالك و همراهانش دفع شد و شاميان سخت‏به عقب رانده شدند.ابو الاعور براى اينكه كار را از راه ديگر بر حريف سخت‏بگيرد،خود را به محل‏«شريعه‏»، يعنى آن نقطه شيبدار كنار فرات كه دو طرف مى‏بايست از آنجا آب بردارند،رساند.نيزه داران و تير اندازان خود را مامور كرد تا آن نقطه را حفظ كنند و مانع ورود مالك و يارانش بشوند. طولى نكشيد كه خود معاويه با سپاه انبوهش رسيد و از پيشدستى ابو الاعور خشنود شد. معاويه براى اطمينان بيشتر عده‏اى بر نفرات ابو الاعور افزود.اصحاب على در مضيقه بى آبى قرار گرفتند.شاميان عموما از پيش آمدن اين فرصت‏خوشحال بودند و معاويه با مسرت اظهار داشت:«اين اولين پيروزى است‏».

تنها عمرو بن العاص،معاون و مشاور مخصوص معاويه،اين كار را مصلحت نمى‏ديد.از آن سو على عليه السلام خودش رسيد و از ماجرا آگاه شد.نامه‏اى به وسيله يكى از بزرگان يارانش به نام صعصعة به معاويه نوشت و يادآور شد:

«ما آمده‏ايم به اينجا اما ميل نداريم حتى الامكان جنگى رخ دهد و ميان مسلمانان برادركشى واقع شود.اميدواريم بتوانيم با مذاكرات اختلافات را حل كنيم،ولى مى‏بينم تو و پيروانت قبل از هر چيز اسلحه به كار برده‏ايد،بعلاوه جلوى آب را بر ياران من گرفته‏ايد.دستور بده از اين كار دست‏بردارند،تا مذاكرات آغاز گردد.البته اگر تو به چيزى جز جنگ راضى نشوى،من ترس و ابايى ندارم.»

اين نامه به دست معاويه رسيد.با مشاورين خود در اطراف اين موضوع مشورت كرد.عموما نظرشان اين بود:فرصت‏خوبى به دست آمده،بايد استفاده كرد و به اين نامه نبايد ترتيب اثر داد.تنها عمرو بن العاص نظر مخالف داشت،گفت اشتباه مى‏كنيد، على و اصحابش چون در نظر ندارند در كار جنگ و خونريزى پيشدستى كنند فعلا سكوت كرده‏اند و به وسيله نامه خواسته‏اند شما را از كارتان منصرف كنند.خيال نكنيد كه اگر شما به اين نامه ترتيب اثر نداديد و آنها را همچنان در مضيقه بى آبى گذاشتيد،آنان عقب نشينى مى‏كنند.آن وقت است كه دست‏به قبضه شمشير خواهند برد و از پاى نخواهند نشست تا شما را با رسوايى از اطراف فرات دور كنند.اما عقيده اكثريت مشاورين اين بود كه مضيقه بى آبى دشمن را از پاى در خواهد آورد و آنها را مجبور به هزيمت‏خواهد كرد.معاويه شخصا نيز با اين عقيده همراه بود.

اين شورا به پايان رسيد.صعصعة براى جواب نامه به معاويه مراجعه كرد.معاويه كه در نظر داشت از جواب دادن شانه خالى كند گفت:«بعدا جواب خواهم داد.»ضمنا دستور داد تا سربازان محافظ آب كاملا مراقب باشند و مانع ورود و خروج سپاهيان على شوند.

على عليه السلام از اين پيشامد كه اميد هر گونه حسن نيتى را در جبهه مخالف بكلى از بين مى‏برد و راهى براى حل مشكلات به وسيله مذاكرات باقى نمى‏گذاشت،سخت ناراحت‏شد.راه را منحصر به اعمال زور و دست‏بردن به اسلحه ديد.در مقابل سپاه خويش آمد و خطابه‏اى كوتاه،اما مهيج و شور انگيز،به اين مضمون انشاء كرد:

«اينان ستمگرى آغاز كردند،در ستيزه را گشودند و با روش خصمانه شما را پذيره شدند.اينان مانند گرسنه‏اى كه غذا مى‏طلبد،جنگ و خونريزى مى‏طلبند.جلوى آب آشاميدنى را بر شما گرفته‏اند.اكنون يكى از دو راه را بايد انتخاب كنيد،راه سومى نيست:يا تن به ذلت و حروميت‏بدهيد و همچنان تشنه بمانيد،يا شمشيرها را از خون پليد اينان سيراب كنيد تا خودتان از آب گوارا سيراب شويد.زنده بودن اين است كه غالب و فاتح باشيد هر چند به بهاى مردن تمام شود،و مردن اين است كه مغلوب و زير دست‏باشيد هر چند زنده بمانيد.همانا معاويه گروهى گمراه و بدبخت را گرد خويش جمع كرده و از جهالت و بى خبرى آنها استفاده مى‏كند،تا آنجا كه آن بدبختها گلوهاى خودشان را هدف تير مرگ قرار داده‏اند.» (3)

اين خطابه مهيج جنبش عجيبى در سپاهيان على به وجود آورد.خونشان را به جوش آورد. آماده كارزار شدند و با يك حمله سنگين دشمن را تا فاصله زيادى عقب راندند و«شريعه‏»را تصاحب كردند.

در اين وقت عمرو بن العاص كه پيش بينى‏اش به وقوع پيوسته بود،به معاويه گفت:«حالا اگر على و سپاهيانش معامله به مثل كنند و با تو همان كنند كه تو با آنها كردى،چه خواهى كرد؟ آيا مى‏توانى بار ديگر«شريعه‏»را از آنها بگيرى؟»

معاويه گفت:«به عقيده تو على اكنون با ما چگونه رفتار خواهد كرد؟»

گفت:«به عقيده من على معامله به مثل نخواهد كرد و ما را در مضيقه بى آبى نخواهد گذاشت.او براى چنين كارها نيامده است.»

از آن سو سپاهيان على بعد از آنكه ياران معاويه را از شريعه دور كردند از على خواستند اجازه بدهد مانع آب برداشتن ياران معاويه بشوند.فرمود:

«مانع آنها نشويد،من به اين گونه كارها كه روش جاهلان است دست نمى‏زنم.من از اين فرصت استفاده مى‏كنم و مذاكرات خود را با آنها بر اساس كتاب خدا آغاز مى‏كنم.اگر پيشنهادها و صلاح انديشى‏هاى من پذيرفته شد كه چه بهتر،و اگر پذيرفته نشد با آنها مى‏جنگم،اما جوانمردانه،نه از راه بستن آب به روى دشمن.من هرگز دست‏به چنين كارها نخواهم زد و كسى را در مضيقه بى آبى نخواهم گذاشت.»

آن روز شام نشده بود كه سپاهيان على و سپاهيان معاويه با يكديگر مى‏آمدند و آب بر مى‏داشتند و كسى متعرض سپاهيان معاويه نمى‏شد (4) .

شكايت از روزگار

مفضل بن قيس سخت در فشار زندگى واقع شده بود.فقر و تنگدستى،قرض و مخارج زندگى او را آزار مى‏داد.يك روز در محضر امام صادق لب به شكايت گشود و بيچارگيهاى خود را مو به مو تشريح كرد:«فلان مبلغ قرض دارم،نمى‏دانم چه جور ادا كنم.فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدى ندارم.بيچاره شدم،متحيرم،گيج‏شده‏ام.به هر در بازى مى‏روم به رويم بسته مى‏شود... »در آخر از امام تقاضا كرد درباره‏اش دعايى بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد.

امام صادق به كنيزكى كه آنجا بود فرمود:«برو آن كيسه اشرفى كه منصور براى ما فرستاده بياور.»كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفى را حاضر كرد.آنگاه به مفضل بن قيس فرمود:«در اين كيسه چهار صد دينار است و كمكى است‏براى زندگى تو.»

-مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود،مقصودم فقط خواهش دعا بود.

-بسيار خوب،دعا هم مى‏كنم.اما اين نكته را به تو بگويم،هرگز سختيها و بيچارگيهاى خود را براى مردم تشريح نكن،اولين اثرش اين است كه وانمود مى‏شود تو در ميدان زندگى زمين خورده‏اى و از روزگار شكست‏يافته‏اى.در نظرها كوچك مى‏شوى،شخصيت و احترامت از ميان مى‏رود (5) .

عتاب استاد

سيد جواد عاملى،فقيه معروف،صاحب كتاب مفتاح الكرامة،شب مشغول صرف شام بود كه صداى در را شنيد.وقتى كه فهميد پيشخدمت استادش سيد مهدى بحر العلوم دم در است‏با عجله به طرف در دويد.پيشخدمت گفت:«حضرت استاد شما را الآن احضار كرده است.شام جلو ايشان حاضر است اما دست‏به سفره نخواهند برد تا شما برويد.»

جاى معطلى نبود.سيد جواد بدون آنكه غذا را به آخر برساند،با شتاب تمام به خانه سيد بحر العلوم رفت.تا چشم استاد به سيد جواد افتاد،با خشم و تغير بى سابقه‏اى گفت:

«سيد جواد!از خدا نمى‏ترسى،از خدا شرم نمى‏كنى؟!»

سيد جواد غرق حيرت شد كه چه شده و چه حادثه‏اى رخ داده؟!تاكنون سابقه نداشته اينچنين مورد عتاب قرار بگيرد.هر چه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد. ناچار پرسيد:

«ممكن است‏حضرت استاد بفرمايند تقصير اينجانب چه بوده است؟»

«هفت‏شبانه روز است فلان شخص همسايه‏ات و عائله‏اش گندم و برنج گيرشان نيامده.در اين مدت از بقال سر كوچه خرماى زاهدى نسيه كرده و با آن به سر برده‏اند. امروز كه رفته است تا باز خرما بگيرد،قبل از آنكه اظهار كند،بقال گفته نسيه شما زياد شده است.او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده تقاضاى نسيه كند،دست‏خالى به خانه برگشته است و امشب خودش و عائله‏اش بى شام مانده‏اند.»

-به خدا قسم من از اين جريان بى خبر بودم،اگر مى‏دانستم به احوالش رسيدگى مى‏كردم.

-همه داد و فريادهاى من براى اين است كه تو چرا از احوال همسايه‏ات بى‏خبر مانده‏اى؟چرا هفت‏شبانه روز آنها به اين وضع بگذرانند و تو نفهمى؟اگر با خبر بودى و اقدام نمى‏كردى كه تو اصلا مسلمان نبودى،يهودى بودى.

-مى‏فرماييد چه كنم؟

-پيشخدمت من اين مجمعه غذا را بر مى‏دارد،همراه هم تا دم در منزل آن مرد برويد،دم در پيشخدمت‏برگردد و تو در بزن و از او خواهش كن كه امشب با هم شام صرف كنيد.اين پول را هم بگير و زير فرش يا بورياى خانه‏اش بگذار،و از اينكه درباره او كه همسايه تو است كوتاهى كرده‏اى معذرت بخواه.سينى را همان جا بگذار و برگرد.من اينجا نشسته‏ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردى و خبر آن مرد مؤمن را براى من بياورى.

پيشخدمت‏سينى بزرگ غذا را كه انواع غذاهاى مطبوع در آن بود برداشت و همراه سيد جواد روانه شد.دم در پيشخدمت‏برگشت و سيد جواد پس از كسب اجازه وارد شد.صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهى سيد جواد و خواهش او دست‏به سفره برد.لقمه‏اى خورد و غذا را مطبوع يافت.حس كرد كه اين غذا دست پخت‏خانه سيد جواد،كه عرب بود،نيست،فورا از غذا دست كشيد و گفت:«اين غذا دست پخت عرب نيست،بنا بر اين از خانه شما نيامده.تا نگويى اين غذا از كجاست من دست دراز نخواهم كرد.»

آن مرد خوب حدس زده بود.غذا در خانه بحر العلوم ترتيب داده شده بود.آنها ايرانى الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذاى عرب نبود.سيد جواد هر چه اصرار كرد كه تو غذا بخور،چه كار دارى كه اين غذا در خانه كى ترتيب داده شده،آن مرد قبول نكرد و گفت:«تا نگويى دست دراز نخواهم كرد.»سيد جواد چاره‏اى نديد،ماجرا را از اول تا آخر نقل كرد.آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را تناول كرد،اما سخت در شگفت مانده بود.مى‏گفت:«من راز خودم را به احدى نگفته‏ام،از نزديكترين همسايگانم پنهان داشته‏ام،نمى‏دانم سيد از كجا مطلع شده است!» (6)

سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد؟!


پى‏نوشتها:

1- «احب يرانى الله قد احسنت تقدير المعيشة‏»:بحار الانوار،جلد 11،چاپ كمپانى،صفحه 121.

2- «المؤمن اخف مؤونة من ذلك‏»:بحار الانوار،ج 11/ص‏117.

3- «قد استطعموكم القتال فاقروا على مذلة و تاخير محلة،او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء،فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين.الا و ان معاوية قاد لمة من الغواة و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنية‏»:نهج البلاغة،خطبه 51.

4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،خطبه 51،جلد 1،چاپ بيروت،صفحات‏419-428.

5- «لا تخبر الناس بكل ما انت فيه فتهون عليهم‏»:بحار الانوار،ج 11/ص 114.

6- الكنى و الالقاب،محدث قمى،ج 2/ص 62.