جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۳

دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۹ -


(67) 
از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره محمد بن ابوبكر  
(در اين خطبه كه پس از رحلت محمد بن ابوبكر بر مصر كشته شدن او ايراد شده است و با عبارت ( و قد اردت تولية مصر هاشم بن عتبة ) (همانا مى خواستم هاشم بن عتبه را بر مصر بگمارم ) آغاز شده است مباحث زير آمده است :
محمد بن ابى بكر و فرزندانش  
مادر محمد بن ابى بكر اسماء دختر عميس بن نعمان بن كعب مالك بن قحافة بن خثعم است . (252) او نخست همسر جعفر بن ابيطالب بود و همراه او به حبشه هجرت كرد و براى جعفر در حبشه عبدالله بن جعفر را(كه از شدت بخشندگى به جواد معروف است ) زاييد، پس از آنكه جعفر در جنگ موته شهيد شد. ابوبكر با اسماء ازدواج كرد و محمد را براى او زاييد و پس از آنكه ابوبكر درگذشت على بن ابيطالب عليه السلام با اسماء ازدواج كرد و محمد (ربيب ) (253) و پرورش يافته وى و به منزله فرزند اوست . او از كودكى با شير آميخته به دوستى اهل بيت و تشيع تغذيه شده و بر آن پرورش يافته است و براى خود پدرى جز على نمى شناخته است و براى هيچ كس فضيلت على عليه السلام را قائل نبوده است ؛ تا آنجا كه على عليه السلام هم مى گفته است : محمد پسر من از صلب ابوبكر است . كنيه محمد، به گفته ابوقيبه ، ابوالقاسم بوده است . (254) كسان ديگرى غير از وى كنيه او را عبدالرحمان گفته اند.
محمد از پارسايان قريش بوده است . او از كسانى است كه روز جنگ خانه عثمان بر ضد او مردم را يارى داده است . و اين مساله كه او عهده دار كشتن عثمان بوده يا نبوده مورد اختلاف است . از جمله فرزندان محمد بن ابى بكر قاسم بن محمد است كه فقيه و فاضل حجاز بوده است و از فرزندان قاسم عبدالرحمان بن قاسم است كه كنيه اش ابومحمد و او هم از فضلاى قريش بوده است . ام فروة هم دختر قاسم بن محمد است كه او را ابوجعفر محمد بن على باقر عليه السلام به همسرى برگزيده و او جعفر بن محمد صادق عليه السلام را زاييده است . سيد رضى در اين قصيده خود به ام فروة اشاره مى كند كه مى گويد :
(گروهى با كسانى كه آنان از ايشان نيستند به ما افتخار مى كنند آن هم به خاندانهاى تيم و عدى به هنگامى كه سوابق برشمرده مى شود....... و اگر على نمى بود هرگز بر پشته هاى شرف فرا نمى رفتند و شتران خود را در چمنزار و آبشخورى از آن فرود نمى آوردند.....) (255)
اين سخن كه او مى گويد : (و اگر على نمى بود...) ناظر به گفتار مامون است كه ضمن بيان ابياتى كه در مدح على عليه السلام سروده چنين گفته است :
(مرا به سبب محبت ورزيدن به ابوالحسن نكوهش مى كنند و در نظرم اين خود از شگفتيهاى اين روزگار است .)
بيتى كه سيد رضى به آن نظر داشته است اين بيت مامون است :
(اگر على نبود هرگز براى بنى هاشم فرماندهى فراهم نمى شد و در طول روزگار همواره خوار و زبون مى بودند و نسبت به آنان عصيان و ستم مى شد.)
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص و نسبت او 
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص مالك بن اهيب بن عبدمناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب ، برادر زاده سعد بن ابى وقاص يكى از ده تنى است كه به آنان مژده بهشت داده شده است . پدرش عتبه بن ابى وقاص همان كسى است كه در جنگ احد دندانهاى ميانه رسول خدا صلى الله عليه و آله را شكست و لبها و چهره پيامبر را دريد (256) و رسول خدا صلى الله عليه و آله شروع به پاك كردن خون از چهره خويش كرد و مى فرمود : چگونه ممكن است قومى كه چهره پيامبر خود را با خون خضاب مى كند و او آنان را به پروردگارشان فرا مى خواند رستگار مى شوند؟ و خداوند عزوجل در اين مورد اين آيه را نازل فرمود :
(از اين كار بر تو چيزى نيست كه خداى يا توبه دهد ايشان را يا عذاب كند كه آنان ستمگرانند.)
(257) چ بن ثابت هم در اين مورد اشعارى سروده و ضمن آن گفته است :
(اى عتيب پسر مالك ! پروردگار من تو را فرو كوبد و پيش از مرگ صاعقه يى بر تو فرو فرستد...) (258)
حسان بن ثابت ضمن اين اشعار به عتبة بن مالك (بنده عذره ) است و اين بدان سبب است كه درباره نسبت عتبه و برادران و نزديكان اختلاف است و گروهى از نسب شناسان گفته اند : آنان از قبيله عذره و فرزندخواندگان قريش هستند. خبر و داستان ايشان در كتب انساب آمده است .
عبدالله بن مسعود و سعد بن ابى وقاص به روزگار حكومت عثمان در موردى اختلاف پيدا كردند و به ستيز پرداختند، سعد بن ابى وقاص به عبدالله گفت : اى بنده هذيل ساكت با- عبدلله هم به او گفت : اين بنده عذره ساكت باش .
هاشم بن عتبه ملقب به مرقال است و چون همواره شتابان به جنگ مى رفته انى لقب به او داده شده است . او از شيعيان على است و هنگامى كه به شرح گفتار اميرالمؤ منين در جنگ صفين برسيم خبر كشته شدن هاشم را به تفصيل خواهيم آورد.
اما گفتار اميرالمؤ منين كه در اين خطبه مى گويد : (براى آنان عرصه مصر را خالى نمى گذاشت ) بدين سبب است كه محمد بن ابى بكر كه خدايش رحمت كناد همينكه كار بر او دشوار شد مصر را براى شورشيان رها كرد و چنين پنداشت كه با گريز خود جانش را نجات مى دهد، و نجات پيدا نكرد او را گرفتند و كشته شد.
گفتار ديگر على عليه السلام هم كه مى گويد : (به آنان فرصت نمى داد) يعنى به گونه يى رفتار نمى كرد كه آنان فرصتى يابند.
ما اينك نخست كسانى را كه على عليه السلام به حكومت مصر گماشته است تا هنگامى كه مصر به تصرف معاويه درآيد و محمد بن ابى بكر شد نقل مى كنيم . و مطالب خود را در اين باره از كتاب ابراهيم بن سعد بن هلال ثقفى يعنى الغارات برگرفته ايم .
حكومت قيس بن سعد بن عبادة بر مصر و عزل او  
ابراهيم مى گويد : محمد بن عبدالله بن عثمان ثقفى ، از على بن محمد بن ابى سيف ، از كلبى كه براى ما نقل كرد كه محمد بن ابى حذيقه بن عتبة بن ربيعة بن عبدشمس كه در مصر بود مصريان را براى كشتن عثمان تحريص مى كرد. چون مصريان آهنگ عثمان كردند و او را به محاصره درآوردند محمد بن ابى حذيفه بر كارگزار و حاكم عثمان در مصر كه عبدالله بن سعد بن ابى سرح شورش ‍ كرد و او را كه از خاندان عامر بن لوى بود از مصر بيرون راند و خود با مردم نماز مى گزارد. عبدالله بن سعد بن ابى سرح از مصر بيرون آمد و در نواحى مرزى فلسطين مقيم و منتظر شد تا ببيند كار عثمان به كجا مى كشد؛ در اين هنگام سوارى پيدا شد. او به سوار گفت : اى بنده خدا چه خبر دارى ؟ خبر مردم در مدينه چگونه بود؟ گفت : مسلمانان عثمان را كشتند. ابن ابى سرح انالله و انااليه راجعون گفت و پرسيد : اى بنده خدا، پس از آن چه كردند؟ گفت : با پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، يعنى على بن ابيطالب ، بيعت كردند. او باز هم استرجاع كرد. آن مرد به او گفت : چنين مى بينم كه كشته شدن عثمان و حكومت على در نظر تو يكى است . گفت : آرى مرد با دقت بر او نگريست و او را شناخت و گفت : خيال مى كنم تو عبدالله بن سعد امير مصر هستى . گفت : آرى . گفت : اگر ترا به زنده بودن نياز است براى نجات خويش بشتاب كه تصميم على و يارانش درباره تو يارانت چنين است كه اگر بر شما دست يابد شما را مى كشند يا از سرزمين مسلمانان تعبيد مى كنند، و هم اكنون امير مصر اندكى پس از من خواهد آمد. پرسيد : چه كسى امير مصر شده است ؟ گفت : قيس بن سعد بن عباده . ابن ابى سرح گفت : خداوند محمد بن ابى حذيفه را از رحمت خود دور بدارد! كه بر پسر عموى خود ستم كرد و با آنكه عثمان متكفل او بود و او را پرورش داد و نسبت به او نيكى كرد و در امان خود پناه داد براى كشتن او كوشش كرد و مردان را مجهز و گسيل داشت تا عثمان كشته شد و او بر كار گزارش خروج كرد. ابن ابى سرح از آنجا بيرون آمد و خود را به دمشق و پيش معاويه رساند.
ابراهيم مى گويد : قيس بن سعد بن عبادة از شيعيان و خيرخواهان على عليه السلام بود و چون على عهده دار خلافت شد به او فرمود : به مصر برو كه ترا به حكومت آن گماشتم ؛ اينك بيرون دروازه مدينه برو و افراد مورد اعتماد و كسانى را كه دوست مى دارى همراهت باشند جمع كن ، تا هنگامى كه وارد مصر مى شوى لشكرى با تو باشد كه اين موضوع براى دشمن تو مايه بيم و براى دوست تو مايه عزت است و چون به خواست خداوند وارد مصر شدى نسبت به نيكان نيكى كن و نسبت به آشوبگران سخت گير باش و با عموم مردم مدارا كن ، كه مدارا و مهربانى فرخنده است
قيس گفت : اى اميرالمؤ منين ، خدايت رحمت فرمايد! آنچه گفتى فهميدم ، اما سپاه را من براى تو باقى مى گذارم كه اگر به آنان نيازمند شدى نزديك تو باشند و اگر خواستى آنان را به سويى گسيل دارى براى تو آماده باشند و من خود و افراد خانواده ام به مصر مى رويم . اما آنچه در مورد مدارا و احسان كه به من سفارش فرمودى از خداوند متعال هم در اين باره يارى مى جويم .
گويد : قيس همراه هفت تن از افراد خاندانم خويش بيرون آمد و چون به مصر رسيد به منبر رفت و فرمان داد تا نامه يى را كه همراهش بود براى مردم بخوانند و در آن نامه چنين آمده بود :
از بنده خدا اميرالمؤ منين على به هر كس از مسلمانان كه اين نامه من بر او بلاغ شود. سلام بر شما باد، نخست همراه شما خداوندى را كه خدايى جز او نيست ستايش مى كنم .
اما بعد، خداوند متعال با تدبير و قضاى خود و گزينه پسنديده خويش اسلام را دين خود و فرشتگان و پيامبران خويش قرار داده است و پيامبران خود را بدان منظور به سوى بندگان گسيل فرموده است . و از جمله چيزهايى كه خداوند با آن اين امت را گرامى داشته و فضيلت را ويژه او گردانيده است كه محمد صلى الله عليه و آله را براى آنان مبعوث فرموده است و او به ايشان كتاب و حكمت و سنت و فرايض را آموخت و آنان را تاديب كرد كه هدايت يابند و جمع كرد تا پراكنده نشوند و پاكيزه شان ساخت تا پاك شوند. و چون آنچه را در اين باره بر عهده اش بود انجام داد، خدايش او را به سوى خويش بازگرفت . سلامها و درود و رحمت و رضوان خداوند بر او باد. آن گاه مسلمانان پس از او دو امير صالح را به خلافت برگزيدند و آن دو به كتاب و سنت عمل كردند و سيرت رسول خدا را زنده داشتند و از سنت تجاوز نكردند و درگذشتند. خدايشان رحمت كناد! پس از آن دو حاكمى به حكومت رسيد كه بدعتها پديد آورد. امت نخست فرصت اعتراض يافتند و اعتراض كردند و پس از آن خشم گرفتند و تغييرش دادند. آنگاه بيامدند و با من بيعت كردند و من از پيشگاه خداوند طلب هدايت مى كنم و براى تقوى از او يارى مى جويم . همانا براى شما بر عهده ما عمل به كتاب خدا و سنت رسول او و قيام به حق آن و خير خواهى براى شما در غياب شماست و در آنچه بر خلاف گوييد از خداوند يارى مى طلبيم . و خداى ما را بسنده و بهترين كارگزار است .
همانا قيس بن سعد انصارى را به اميرى شما فرستاد. با او همكارى كنيد و او را بر حق يارى دهيد. او را فرمان دادم تا نسبت به نيكوكارتان نيكى كنيد و بر آشوبگر شما سخت گيرد و با عوام و خواص شما مهربانى و مدارا كند. او از كسانى است كه روش او را مى پسندم و به صلاح و خير انديشى او اميدوار. از بارگاه خداوند براى خود و شما عمل پاك و پاداش بزرگ و رحمتى فراخ مسالت مى دارم . و سلام و رحمت و بركتهاى خدا بر شما باد!
اين نامه را عبدالله بن ابى رافع در صفر سال سى و ششم نوشت .
ابراهيم ثقفى مى گويد : چون نامه خوانده شد قيس بن سعد بن عباده براى خطبه برخاست . نخست ستايش و نيايش خدا را بر زبان آورد و سپس چنين گفت : سپاس خداوندى را كه حق او را بياورد و باطل را نابود كرد و ستمگران را اينك برخيزيد و با شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت كنيد و اگر ما به كتاب خدا و سنت رسولش عمل نكرديم ما را بر گردن شما بيعتى نخواهد بود.
مردم برخاستند و بيعت كردند و مصر و توابع آن براى قيس استوار شد و او كارگزاران خويش را به نواحى آن گسيل داشت . فقط در يكى از شهرهاى مصر كه مردمش موضوع كشته شدن عثمان را گناهى بزرگ مى دانستند و مردى از بنى كنانة به نام يزيد بن حارث آنجا بود درنگ پيش آمد. آنان به قيس پيام دادند كه ما به حضورت نمى آييم ، تو كارگزاران خود را بفرست كه زمين زمين توست ، ولى ما را به حال خود آزاد بگذار تا بنگريم كه كار مردم به كجا مى انجامد.
محمد بن مسلمة بن مخلد صامت انصارى قيام كرد و خبر كشته شدن عثمان را براى مردم بازگو كرد و از آنان خواست تا براى خونخواهى عثمان قيام كنند. قيس به او پيام فرستاد : اى واى بر تو، آيا بر من شورش مى كنى ! به خدا سوگند، دوست نمى دارم در قبال كشته شدن تو پادشاهى مصر و شام از من باشد؛ خون خود را حفظ كن . مسلمة بن مخلد (259) پيام داد : تا هنگامى كه تو والى مصر باشى من از قيام بر ضد تو خوددارى مى كنم .
قيس بن سعد بن عباده مردى با انديشه و دور انديش بود، به كسانى كه كناره گرفته بودند پيام فرستاد كه شما را مجبور به بيعت نمى كنم و شما را به حال خود رها مى سازم و با شما مدارا مى كنم و دست از شما باز مى دارم و با آنان و مسلمه بن مخلد مدارا كرد و به گرد آورى خراج پرداخت . و هيچ كس با او ستيز نكرد
ابراهيم ثقفى مى گويد : على عليه السلام به جنگ رفت در حالى كه قيس حاكم مصر بود و چون از بصره به كوفه برگشت قيس همچنان بر مصر حكومت مى كرد و وجود او بيش از همه مردم بر معاويه گران مى آمد، زيرا مصر و توابع آن به شام نزديك است و معاويه بيم داشت كه مبادا على عليه السلام همراه مردم عراق و قيس هم با مردم مصر بر او حمله كنند و او ميان آن دو (به دام ) افتد؛ لذا معاويه پيش از آن كه على عليه السلام از كوفه به صفين حركت كند براى قيس بن سعد بن عباده چنين نوشت :
از معاويه بن ابى سفيان ، به قيس بن سعد. سلام بر تو باد.! همراه تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست مى ستايم . اما بعد، همانا اگر شورش شما بر عثمان به سبب بدعتى بود كه ديديد و يا تازيانه يى كه زده بود و يا به خاطر آنكه مردى دشنام داد و ديگرى را نكوهش ‍ كرد و يا اينكه نوجوانان خاندان خود را به كارگزارى مى گماشت ، خود نيكو مى دانستيد كه ريختن خونش روا نيست و آن كار براى شما جايز نمى باشد، ولى مرتكب گناهى بزرگ شديد و كارى سخت ناستوده انجام داديد. اينك اى قيس ! اگر از كسانى بوده اى كه مردم را بر كشتن او جمع كرده و كشيده اى ، به سوى خدا توبه كن كه توبه پيش از مرگ ممكن است كارساز باشد. اما در مورد سالار تو (على عليه السلام ) يقين پيدا كرده ايم كه او مردم را وادار و تحريك به كشتن عثمان كرد و سرانجام او را كشتند. و همانا بيشتر قوم تو از خون عثمان بركنار نيستند. اينك اى قيس ! اگر مى توانى در زمره كسانى باشى كه از خونخواه عثمان باشند چنان كن و در اين كار از ما بر ضد على پيروى كن . اگر من پيروز شوم تا هنگامى كه زنده باشم حكومت (دو عراق ) (260) براى تو و حكومت حجاز نيز براى هر يك از افراد خانواده ات كه دوست داشته باشى خواهد بود و افزون از اين هم هر چه از من مى خواهى بخواه ، كه هر چه بخواهى به تو خواهم داد و تصميم و راى خود را در آنچه براى تو نوشتم براى من بنويس .
و چون نامه معاويه به قيس رسيد خوش داشت كه با او امروز و فردا كند و كار خود را براى او آشكار نسازد و شتابى هم در اعلان جنگ به او نكند. از اين رو در پاسخ او چنين نوشت .(261)
اما بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را درباره عثمان نوشته بودى فهميدم ، اين كار و موضوعى است كه من اصلا به آن نزديك نشده ام . نوشته بودى سالار من كسى است كه مردم بر عثمان شورانيده و تحريك كرده است تا او را كشته اند. اين هم كارى است كه من هرگز بر آن آگاه نبوده ام و تذكر داده بودى كه بيشتر افراد خاندان من از خون عثمان بركنار نيستند و حال آنكه به جان خودم سوگند كه خويشاوندان من از همه مردم براى اصلاح كار او كوشاتر بودند. اما آنچه كه از من خواسته اى كه با تو براى خونخواهى عثمان بيعت كنم و چيزهايى كه بر من عرضه داشتى فهميدم و اين كارى است كه مرا در آن فكر و نظر است و نمى توان در آن مورد شتاب كرد و به هر حال من اينك از تو دست باز مى دارم و از جانب من كارى كه ناخوشايندت باشد سر نخواهد زد،تا به خواست خداوند متعال تو بينديشى و ما هم بينديشيم . و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد
ابراهيم ثقفى مى گويد : همينكه معاويه نامه قيس را خواند كه گاه به او نزديك شده است و گاه فاصله گرفته است (آن را دو پهلو يافت ) و احساس ايمنى نكرد كه در اين باره خدعه و فريب و نينديشيده باشد و براى قيس نوشت : (262)
اما بعد نامه ات را خواندم نه چنانت نزديك ديدم كه ترا در حال صلح و دوست پندارم و نه چنانت دور ديدم كه در حال جنگ و دشمن پندارم ، ترا همچون ريسمان چاهى ژرف ديدم كه چون من با حيله و نيرنگ فريب نمى خورد آن هم در حالى كه با او مردان بسيار و لگام اسبان فراوان باشد. اينك اگر آنچه را به تو عرضه داشتم پذيرفتى آنچه به تو خواهم بخشيد از آن تو خواهد بود و اگر نپذيرفتى مصر را بر تو آكنده از سواران و پيادگان خواهم كرد. والسلام .
چون قيس نامه معاويه را خواند و دانست كه او طول دادن و امروز و فردا كردن از او را نخواهد پذيرفت ، آنچه در دل داشت براى معاويه آشكار ساخت و براى او چنين نوشت : از قيس بن سعد به معاوية بن ابى سفيان :
اما بعد، شگفتا كه مرا مردى سست انديشه پنداشته اى و به فريب دادن من طمع بسته اى كه بخواهى مرا به راهى كه خود مى خواهى برانى - جز تو ديگرى بى پدر باشد - طمع دارى كه من از دايره اطاعت مردى كه از همه مردم به حكومت سزاوارتر و از همگان گويا بر حق و رهنمونتر و از همگان به رسول خدا نزديك تر است بيرون آيم و فرمان مى دهى با اطاعت تو در آيم كه از همگان براى حكومت دورتر و گمراه كننده و طاغوتهايى از طاغوتهاى شيطان جمع شده اند. اما اينكه گفته اى مصر را بر من سواران و پيادگان انباشته مى كنى ، اگر من ترا از اين كار باز ندارم و فرصت آنرا به دست آورى مرد خوشبختى خواهى بود. و والسلام
و چون اين نامه قيس به معاويه رسيد نااميد شد و جايگاه او هم در مصر بر او گران آمد. و هر كس ديگر هم كه به جاى قيس بود براى معاويه خوشايند و مطلوب نمى نمود، زيرا او از قدرت و شجاعت و دليرى و سختگيرى قيس بر خود آگاه بود.از اين رو معاويه براى مردم چنين اظهار داشت : قيس با شما بيعت كرده است ، براى او دعا كنيد. معاويه نامه يى را كه در آن ملايمت نشان داده و او را به خود نزديك ساخته بود براى مردم خواند و نامه يى هم از سوى قيس جعل كرد و براى مردم شام خواند كه متن آن چنين بود : براى امير معاوية بن ابى سفيان ، از قيس بن سعد. اما بعد، همانا كه كشتن عثمان حادثه بزرگى در اسلام بود. در كار خود و دين خويش ‍ نگريستم ديدم نمى توانم از قومى پشتيبانى كنم كه پيشواى مسلمانان و محترم و پاك و نيكوكار خود را كشتند. اينك در درگاه خداوند سبحان از گناهان خود آمرزش مى خواهيم و از او حفظ دين خود را مسالت مى كنيم . آگاه باش كه من با شما از در صلح و سازش ‍ درآمده ام و به تو درباره جنگ با قاتلان امام هدايت مظلوم پاسخ مثبت مى دهم و هر چه دوست مى دارى از اموال و مردان از من بخواه تا به خواست خداوند شتابان براى تو روانه دار. و سلام و رحمت و بركات خدا بر امير باد.
گويد : در تمام شام شايع شد كه قيس با معاويه صلح كرده است . جاسوسان على بن ابيطالب اين خبر را به او دادند كه آنرا بسيار بزرگ دانست و تعجب نمود. پسران خود حسن و حسين و محمد و عبدالله بن جعفر را خواست و موضوع را به آنان گفت و پرسيد : راى شما چيست ؟ عبدالله بن جعفر گفت : كار آميخته با شك را رها كن به كارى كه موجب نگرانى نيست توجه نماى . قيس را از حكومت مصر عزل كن . على فرمود : به خدا سوگند، من اين كار و اتهام را در مورد قيس تصديق نمى كنم .عبدالله گفت : اى اميرالمؤ منين او را از حكومت عزل كن ، اگر آنچه گفته شده است راست باشد او از كار كناره گيرى نخواهد كرد
گويد : در همان حال كه ايشان مشغول گفتگو بودند نامه يى از قيس بن سعد بن عباده رسيد كه در آن چنين نوشته بود :
(اما بعد، اى اميرالمؤ منين ، كه خدايت گرامى بدارد و عزت دهد، به تو گزارش مى دهم كه اينجا مردانى هستند كه از بيعت كردن كناره گرفتند و از من خواستند دست از ايشان بدارم و آنان را به حال خود بگذارم تا كار مردم روبراه شود و ايشان بنگرند و ما هم بنگريم . من چنين مصلحت ديدم كه از ايشان دست بدارم و در جنگ با ايشان شتاب نكنم و در اين ميان نسبت به آنان الفت و مهربانى مى كنم شايد خداوند دلهاى آنان را به راه آورد و از گمراهى آنان را پراكنده سازد. والسلام ).
عبدالله بن جعفر گفت : اى اميرالمؤ منين ! اگر پيشنهاد او بپذيرى (263) كه آنان را به حال خود رها كند كار بالا مى گيرد و فتنه ريشه مى دواند و بسيارى از كسانى كه مى خواهى به بيعت تو درآيند از بيعت خوددارى مى كنند. به قيس فرمان جنگ با آنان را بده و على عليه السلام براى او چنين نوشت :
اما بعد، به سوى قومى كه نوشته اى برو، اگر در بيعتى كه مسلمانان در آمده اند در آمدند چه بهتر وگرنه با آنان نبرد كن . والسلام
گويد : چون اين نامه به قيس رسيد و آنرا خواند نتوانست خويشتندارى كند و براى على عليه السلام چنين نوشت :
اما بعد، اى اميرالمؤ منين فرمان مى دهى با قومى كه از تو دست داشته و به فتنه يى دست نيازيده ايد و حال آنكه در صدد جنگ نيستند. پيشنهاد مرا بپذير و از ايشان دست بدار كه راى و مصلحت در رها كردن ايشان است . والسلام .
چون اين نامه براى اميرالمؤ منين رسيد عبدالله بن جعفر گفت : اى اميرالمؤ منين محمد بن ابى بكر را به مصر گسيل دار تا كار آنجا را كفايت كند و قيس را از حكومت عزل كن . به خدا سوگند، به من خبر رسيده كه قيس مى گويد : حكومتى كه جز با كشتن مسلمة بن مخلد سر و سامان نگيرد حكومت بدى است .و گفته است : به خدا سوگند، دوست ندارم پادشاهى شام و مصر از من باشد و من مسلمة بن مخلد را بكشم . چون عبدالله بن جعفر برادر مادرى محمد بن ابى بكر بود دوست مى داشت براى برادرش حكومت و امارتى فراهم آيد و على عليه السلام محمد بن ابى بكر را بر مصر گماشت و اين به مناسبت محبت خودش به او و به خواست عبدالله بن جعفر برادرش بود. على عليه السلام همراه محمد بن ابى بكر نامه يى براى مردم مصر نوشت و او حركت كرد .چون به مصر رسيد قيس به او گفت : اميرالمؤ منين را چه شده است و چه چيزى او را دگرگون ساخته است ؟ آيا كسى ميان من و او درافتاده است ؟ گفت : نه اين حكومت حكومت نو است - ميان محمد بن ابى بكر و قيس سعد خويشاوند سببى بود، قريبة دختر ابوقحانه ، خواهر ابوبكر صديق ، همسر قيس بود.يعنى قيس شوهر عمه محمد بن ابوبكر بود - قيس به محمد بن ابوبكر گفت : نه به خدا سوگند، حتى يك ساعت هم با تو نمى مانم . و هنگامى كه على عليه السلام او را از حكومت مصر عزل كرد خشمگين شد و از مصر به مدينه رفت و به كوفه نزد على نرفت .
ابراهيم ثقفى مى گويد : قيس در عين حال كه دلير و شجاع بود، بخشنده و بسيار با فضيلت نيز بود.
على بن محمد ابى سيف ، از هاشم ، از عروة ، از پدرش نقل مى كند كه چون قيس بن سعد از مصر بيرون آمد به يكى از خانواده هاى بلقين (264) رسيد و كنار آب ايشان فرود آمد. صاحبخانه ذبيحه اى كشت و براى او آؤ رد و فرداى آن روز هم اين كار را تكرار كرد. سپس روز سوم هم به سبب بدى هوا قيس ناچار از ماندن شد و آن مرد براى ايشان همچنان شتر پروار كشت . روز بعد هوا صاف شد و چون قيس خواست از آنجا كوچ كند بيست جامه از جامه هاى گرانبهاى مصرى و چهارهزار درهم پيش همسر آن مرد نهاد و گفت : چون شوهرت آمد اينها را تسليم او كن . و حركت كرد. هنوز ساعتى بيش نگذشته بود كه صاحب آن منزل در حالى كه سوار بر اسب بود و نيزه اى در دست و آن جامه ها و درهم ها را نيز همراه داشت فرا رسيد و گفت : هان اى گروه ! اين جامه ها و درهمهاى خود را بگيريد. قيس گفت : اى مرد! برگرد كه ما آنرا نخواهيم گرفت . گفت : به خدا سوگند كه بايد حتما بگيريد. قيس گفت : خدا پدرت را بيامرزد، مگر تو ما را گرامى نداشتى و پنسديده از ما ميزبانى نكردى ؟ اينك خواسته ايم سپاسى از تو داشته باشيم ، در اين كار عيبى نيست . آن مرد گفت : ما براى ميزبانى و پذيرايى از ميهمان خود چيزى نمى گيريم ، به خدا سوگند، هرگز نخواهم گرفت . قيس به همراهان خود گفت : اينك كه از گرفتن آن خوددارى مى كند از او پس بگيريد و به خدا سوگند هيچ مردى از عرب از او بر من فضليت و برترى نيافت .
ابراهيم ثقفى مى گويد : ابوالمنذر مى گفت : قيس ضمن راه از كنار خانه مردى از قبيله بلى كه نامش اسود بن فلان بود گذشت . او قيس ‍ را گرامى داشت و چون قيس خواست از آنجا برود جامه و درهمهايى پيش همسر اسود نهاد. چون اسود آمد همسرش آنها را به او داد، آن مرد خود را به قيس رساند و گفت : من پذيرايى و ميهمانى خود را نمى فروشم . به خدا سوگند، يا بايد اين را بگيرى يا اين نيزه را ميان پهلوهايت فرو خواهم . كرد قيس به همراهانش گفت : اى واى بر شما! پس بگيريد.
ابراهيم ثقفى مى گويد : قيس همچنان به راه خود ادامه داد تا به مدينه رسيد، حسان بن ثابت كه از طرفداران عثمان بود، در مقام سرزنش درآمد و او گفت : على بن ابيطالب ترا از كار برداشت و حال آنكه عثمان را كشته اى ، گناه بر تو باقى ماند و على هم نيكو سپاس گذارى نكرد. قيس او را با بسختى مورد سرزنش قرار داد و گفت : اى كوردل كور چشم ، به خدا سوگند، اگر بيم آن نبود كه ممكن است ميان عشيره من و عشيره تو جنگ درگيرد گردنت را مى زد. و او را از پيش خود بيرون كرد.
ابراهيم ثقفى مى گويد : سپس قيس و سهل بن حنيف هر دو از مدينه بيرون آمدند و خود را به كوفه و حضور على رساندند. قيس ‍ موضوع كار خود و آنچه در مصر بود گزارش داد و على عليه السلام سخن او را تصديق كرد. قيس و سهل هر دو در جنگ صفين همراه على عليه السلام شركت كردند. ابراهيم مى گويد : قيس مردى كشيده قامت و از همگان بلندتر بود و چهره و جلو سرش مو نداشت . او مردى شجاع و كارآزموده بود و تا دم مرگ نيز خيرخواه على و فرزندانش باقى ماند
ابراهيم ثقفى مى گويد : ابوغسان ، از على بن ابى سيف ، براى من نقل كرد كه مى گفته است : قيس بن سعد بن عباده به هنگام زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفرى همراه ابوبكر و عمر بود؛ او براى آن دو و ديگران هزينه مى كرد مى بخشيد. ابوبكر به او گفت : اينگونه هزينه را اموال پدرت هم پاسخگو نيست ، اندكى دست نگهدار. (265) چون از آن سفر برگشتند سعد بن عباده به ابوبكر گفت : مى خواهى پسرم را بخيل بار آورى ؟ و حال آنكه ما قومى هستيم كه نمى توانيم بخل را تحمل كنيم .
گويد : قيس بن سعد چنين دعا مى كرد : بار خدايا به من ستايش و بزرگوارى و سپاسگزارى ارزانى فرماى ، كه ستايشى نباشد، جز به كردارهاى پسنديده ، و بزرگوارى نباشد جز به ثروت . بار خدايا به من وسعت ده كه كمى و اندكى در خور من نيست و من هم ياراى تحمل آنرا ندارم .
ولايت محمد بن ابى بكر بر مصر و اخبار كشته شدنش  
ابراهيم ثقفى مى گويد : فرمان على عليه السلام به محمد بن ابى بكر كه در مصر خوانده شد چنين بود :
(266) (اين عهدى است از بنده خدا على اميرالمؤ منين به محمد بن ابى بكر، هنگامى كه او را به ولايت مصر گماشت . او را به تقوى خداوند؛ در نهان و آشكار و ترس از خداوند در غياب و حضور و نرمى و ملايمت بر هر مسلمان و سختگيرى نسبت به هر تبهكار و به دادگرى بر اهل ذمه و انصاف دادن به مظلوم و شدت بر ظالم و عفو و احسان نسبت به مردم به آنچه كه بتوانند و تا آنجا كه در توان اوست ، فرمان مى دهد. و خداوند نيكوكاران را پاداش مى دهد. به او فرمان مى دهد كه در اين كار چندان فرجام پسنديده و پاداش بزرگ است كه ارزش آنرا نمى توان سنجيد و كنه آن شناخته نمى شود. و به او فرمانى داده است تا خراج آن سرزمين را همانگونه كه در پيش گرفته مى شده است بگيرد و از آن همانگونه كه در پيش تقسيم مى شد تقسيم كند؛ و اگر آنان را نيازى باشد كه او با او ديدار كند ميان آنان در مجلس خود و ديدار با آنان مواسات كند، تا دور و نزديك نزد او يكسان باشند. و او را فرمان مى دهد كه ميان مردم به حق حكم كند و به عدالت قيام كند و از هوس پيروى نكند و در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده نهراسد، كه خداوند كه همراه كسى است كه پرهيزكار است و اطاعت او را برگزيند. والسلام .)
اين عهد را عبدالله بن ابى رافع ، آزاد كرده رسول خدا، روز اول رمضان سال سى و ششم نوشت .
ابراهيم مى گويد : سپس محمد بن ابى بكر براى ايراد خطبه برخاست و چنين گفت :
اما بعد، سپاس خداوندى را كه ما و شما را، در مورد اختلاف در حق ، هدايت فرمود، و ما و شما را در بسيارى از چيزها بصيرت داد كه نادانان از آن كوردل ماندند.آگاه باشيد كه اميرالمؤ منين مرا به امور شما ولايت داد و با من چنان عهد كرد كه شنيديد، و بيش از اين نيز به طور شفاهى مرا سفارش فرموده است . و من تا آنجا كه بتوانم هرگز درباره خير شما كوتاهى نخواهم كرد و توفيق من جز به خداوند نخواهد بود. بر او توكل و به سوى او بازگشت مى كنم . اگر آنچه از رفتار و كردار من ديديد كه در راه اطاعت از خداوند و تقوا بود، خدا را بر آن ستايش كنيد كه او راهنماى به آن است و اگر عملى ديديد كه به حق نبرد به من گزارش دهيد و مرا به آن مورد عناب قرار دهيد كه من به آن سعادتمندتر خواهم بود و شما به آن سزاواريد كه اعتراض كنيد. خداوند ما و شما را به كار پسنديده موفق داراد!
ابراهيم ثقفى مى گويد : يحيى بن صالح ، از مالك بن خالد اسدى ، از حسن بن ابراهيم ، از عبدالله بن حسن بن حسن براى من نقل كرد كه على عليه السلام هنگامى كه محمد بن ابوبكر را به مصر گسيل داشت نامه خطاب به مردم مصر نوشت كه در آن محمد را هم مورد خطاب قرار داد و چنين بود :
اما بعد، من شما را در كارهاى نهان و آشكارتان و در هر حالى كه باشيد به تقوى سفارش مى كنم . (267) و بايد هر كس از شما بداند كه اين جهان خانه آزمون و فنا شدن است و آن جهان خانه پاداش و جاودانگى است . هر كس بتواند آنچه را كه باقى مى ماند بر آنچه نابود مى شود برگزيند چنين كند، كه سراى ديگرى جاودانه است و اين جهان فانى مى شود. خداوند به ما و شما بينشى در آنچه به ما نشان داده است عنايت فرمايد و فهم آنچه را براى ما تفهيم كرده است ارزانى دارد، تا از آنچه به ما فرمان داده است كوتاهى نكنيم و به آنچه از آن ما را نهى فرموده است دست نيازيم . اى محمد! بدان كه هر چه تو به بهره خود از اين جهان هم نيازمندى ولى توجه داشته باش ؟ به بهره خود از اين جهان هم نيازمندى ولى توجه داشته باش كه به بهره خود از آخرت نيازمندترى كه چون دو كار براى تو پيش ‍ آيد كه يكى مربوط به دنيا و ديگرى مربوط به آخرت تو باشد، كارى را آغاز كن كه مربوط به امر آخرت باشد. رغبت خود را در خير بيشتر كن و بايد نيت تو در آن پسنديده باشد زيرا خداوند عزوجل به بنده خود به اندازه نيت او عطا ميكند و اگر كسى نيكويى كند و نيكوكاران را دوست بدارد و موفق به عمل خير نشود به خواست خداوند ممكن است همچون كسانى باشد كه به آن عمل كرده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از تبوك مراجعت كرد، فرمود : همانا؛ در مدينه كسانى بودن كه شما در هيچ مسيرى حركت نكرديد و از هيچ دره يى فرود نيامديد مگر اينكه با شما بودند، فقط بيمارى آنان از همراهى ظاهرى با شما بازداشت (268) مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله اين بوده است كه آنان نيت همراهى با شما را داشتند. و سپس اى محمد! بدان كه من ترا به فرماندهى و ولايت بزرگ ترين سپاه خودم كه مردم مصر هستند، گماشتم و ترا سرپرست كار مردم كردم . شايسته است كه در آن كار بر خود بترسى و از دين خود بر حذر باشى هر چند يك ساعت از روز باشد؛ و اگر بتوانى كه پروردگار خودت را براى رضايت خاطر كسى از آفريده هاى او به خشم نياورى چنين كن ، زيرا خداوند جايگزين همه چيز است و هيچ چيز جايگزين خدا نيست . بر ستمگر سختگير باشد و براى اهل خير نرم باش و آنان را به خود نزديك گردان و ايشان را اطرافيان و برادران خويش قرار بده . والسلام
ابراهيم مى گويد : يحيى بن صالح ، از مالك بن خالد، از حسن بن ابراهيم ، از عبدالله بن حسن بن حسن نقل مى كند كه على عليه السلام براى محمد بن ابوبكر و مردم مصر نوشت : اما بعد، شما را سفارش مى كنم به ترس از خداوند و عمل به آنچه شما را از آن مى پرسند و شما دروگر آن هستيد و به سوى آن مى رويد كه خداوند عزوجل مى گويد : (هر كس گرو كارى است كه انجام مى دهيد) (269) و خداوند متعال فرموده است : (و خداوند شما را از خودش برحذر مى دارد و بازگشت به سوى خداوند متعال است ) (270) و فرموده است : (سوگند به خداى تو كه بدون ترديد از همه آنان از آنچه عمل مى كردند خواهيم پرسيد) (271) بنابراين اين بندگان خدا، بدانيد كه خداوند از شما درباره اعمال كوچك و بزرگ شما خواهد پرسيد. اگر عذاب كند اين ما هستيم كه ستمكارانيم و اگر رحم فرمايد و بيامرزد او بخشنده ترين بخشندگان است و بدانيد بهترين حالتى كه بنده به رحمت و مغفرت خداوند نزديك است هنگامى است كه به فرامين خداوند عمل مى كند و همواره آهنگ توبه دارد. بر شما باد به تقواى خداوند عزوجل كه چندان خير در آن جمع است كه هيچ چيز جز آن داراى چنان خيرى نيست . با تقوا چندان خير به دست مى آيد كه با چيز ديگر دست يافتنى نيست و خير دنيا و آخرت با تقوا حاصل مى شود و با هيچ چيز ديگر چنان فراهم نمى شود؛ خداوند سبحان مى فرمايد : (و به آنان كه تقوا پيشه ساختند گفته شود : كه خدا شما چه چيز نازل فرمود؟ گويند : خير و نيكى براى كسانى كه در اين دنيا نيكوكارند در همين دنيا هم نيكى است و همانا كه سراى آخرت بهتر و سراى متقيان چه نيكو سرايى است )
(272) و اى بندگان خدا! بدانيد كه مومنان متقى خير اين جهان و آن جهان را برده اند. آنان با اهل دنيا در دنياى ايشان شريكند و حال آنكه دنياداران در بركات آخرت با ايشان شريك نيستند. خداوند عزوجل مى گويد : (بگو چه كسى زينتهاى خداوند و روزيهاى پاكيزه يى را كه براى بندگانش آفريده است حرام كرده است ؟) (273)
مومنان در دنيا به بهترين صورت سكوت كردند و به بهترين صورت از آن خوردند، با اهل دنيا در دنياى ايشان شريك بودند، از بهترين چيزها كه آنان خوردند و آشاميدند و پوشيدند و از بهترين خانه ها؟ آنان ساكنند ايشان هم بهره مند شدند. بدينگونه لذت اهل دنيا را بردند با اين تفاوت كه آنان فردا قيامت همسايگان خداى عزوجل هستند. هر چه از خداوند تقاضا كنند تقاضاى آنان رد نمى شود و هيچ لذتى از آنان كاسته نمى شود و همانا در اين كار چندان نعمت است كه هر كس خردى داشته باشد مشتاق آن مى شود.
و اى بندگان خدا، بدانيد كه شما هر گاه از خداى بترسيد و تقوا را پيشه سازيد و حرمت پيامبر خود را در اهل بيت او حفظ كنيد او را به بهترين نوع عبادت كرده ايد و او را به بهترين يادها ياد كرده ايد و او را به بهترين نوع سپاسگزارى كرده ايد و او را به بهترين يادها ياد كرده ايد و او را به بهترين نوع سپاسگزارى كرده ايد و بهترين صبر را پيشه كرده ايد و بهترين جهاد را بر عهده گرفته ايد؛ هر چند ديگران نماز خود را به ظاهر طولانى تر از نماز شما بگزارند و بيش از شما روزه داشته باشند و البته به شرط آنكه براى خدا متقى تر و براى اوليايى كه از آل محمد صلى الله عليه و آله هستند خيرخواه تر و متواضع تر باشند. اى بندگان خدا! از مرگ و فرارسيدن و زبون سخنان آن برحذر باشيد كه مرگ كارى بزرگ را با خود مى آورد، اگر پس از آن خير باشد خيرى است كه هرگز شرى همراه آن نيست و اگر شر باشد شرى است كه هيچ خيرى همراه آن نيست و روح هيچ كس از كالبدش بيرون نمى رود مگر آنكه خودش ‍ مى داند به چه راهى مى رود، آيا به بهشت مى رود يا به دوزخ ؟ و آيا دشمن خدا است يا دوست اوست . اگر دوست خداوند براى دوستان خود در بهشت فراهم فرموده است مى نگرد، از همه گرفتاريها آسوده مى شود و هر سنگينى از دوش او برداشته مى شود، و اگر دشمن خدا باشد درهاى آتش براى او گشوده و راه رسيدن به آن برايش آشكار مى شود و چون به آنچه خداوند براى دوزخيان آماده ساخته است مى نگرد به همه ناخوشايندها روياروى و از همه شاديها جدا مى شود. خداوند متعال چنين فرموده است : (آنان را كه ستمگر بر خويش بودند چون فرشتگان جانشان را مى گيرند سر تسليم پيش مى گيرند و مى گويند : ما كار بدى نمى كرديم ، آرى خداوند به آنچه مى كرديد آگاه است ، اينك وارد درهاى دوزخ شويد و در آن جاودانه كه جايگاه متكبران چه بد جايگاهى است .)
(274) و اى بندگان خدا! بدانيد كه از مرگ راه گريزى نيست ، از آن بترسيد و آمادگى آنرا در خود فراهم سازيد كه شما به هر حال رانده شدگان مرگيد، اگر بر جاى باشيد شما را مى گيرد و اگر بگريزيد به شما خواهد رسيد. او از سايه شما به شما نزديك تر است و بر موى پيشانى شما گره خورده است ، دنيا پيشينيان شما را در نورديده است . بنابراين هنگامى كه نفسهاى شما درباره شهوتهاى دنيا با شما ستيز مى كند و شما را به سوى آن مى برد. فراوان مرگ را فرياد آريد كه مرگ بسنده ترين واعظ است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : (از مرگ فراوان ياد كنيد كه در هم شكننده لذتهاست .) (275)
اى بندگان خدا! بدانيد كه آنچه به سبب مرگ است سخت تر است ، البته براى كسى كه خدايش نيامرزد و بر او رحمت نياورد. از گور و تنگنا و فشار و تاريكى آن بترسيد كه گور همه روزه چنين سخن مى گويد : من خانه خاك و خانه غربت و خانه كرمهايم . و گور، گلستانى از گلستانهاى بهشت است ، يا مغاكى از مغاكهاى دوزخ چون مسلمان مى ميرد زمين به او مى گويد : درود و خوشامد بر تو باد، تو از كسانى بودى كه از راه رفتن تو بر پشت خود احساس خوشى مى كرد. اينك كه من عهده دار تو شده ام خواهى دانست كه رفتارم با تو چگونه است . آنگاه تا آنجا كه چشم او مى بيند برايش گشاده مى شود. و چون كافر به خاك سپرده مى شود زمين مى گويد : درود و خوشامد بر تو مباد! تو از كسانى بودى كه خوش نمى داشتم بر پشت من راه روى . اينكه من عهده دار تو شدم خواهى دانست كه رفتارم با تو چگونه است . و چندان بر او تنگ مى شود كه دنده هايش به يكديگر مى پيوندند.
و بدانيد زندگى سخت كه خداوند سبحان فرموده است (همانا او را زندگى سختى است ) (276) منظور عذاب گور است و همانا بر كافر در گور مارهاى بزرگى گماشته مى شوند كه گوشت او را تا هنگامى كه از گور برانگيخته شود مى گزند و اگر يكى از آن مارها بر زمين بدمد زمين هرگز چنين نمى روياند.
اى بندگان خدا! بدانيد كه نفسها و بدنهاى لطيف و ناز پرورده شما كه عذاب اندكى آنرا از پاى در مى آورد از تحمل چنين عذابى ناتوان است . پس اگر مى توانيد بر جسم و جان خويش رحم كنيد و آنرا از چيزى كه شما را طاقت و صبر بر آن نيست حفظ كنيد و به آنچه كه خداوند سبحان دوست مى دارد عمل كنيد و هر چه را خوش نمى دارد رها كنيد، و هيچ نيرو و توانى جز به يارى خداوند نيست .
اى بندگان خدا! بدانيد آنچه پس از گور است سخت تر است از آن ، روزى كه در آن كودك پير و بزرگ فرتوت مى شود (و هر شير دهنده اى بچه شيرى خود را از بيم فراموش مى كند) (277) و بترسيد (روزى را كه دژم و اندوه افزاست ) (278) (و سختى آن همه را در برگيرنده است ) (279) همانا بيم و شر آن روز چنان فراگير است كه فرشتگانى كه گناه ندارند و آسمانهاى استوار هفتگانه و كوههاى پابرجا و زمينهاى گسترده از آن مى ترسند (و آسمان شكافته شود و در آن روز سست گردد) (280) و دگرگون شود (گلگونه و سرخ همچون روغن زيتون گداخته ) (281) (و كوهها همچون آب نما باشد) پس از آنكه سخت و استوار بوده است . و خداوند سبحان مى فرمايد : (و در صور دميده شود و هر كس كه در زمين و آسمانهاست مدهوش شود مگر آن كس كه خداوند خواهد) (282) بنابراين ، چگونه خواهد بود حال كسى كه خداوند را با گوش و چشم و دست و زبان و شكم و فرج معصيت كرده است ؟ اگر خداى نيامرزد و رحمت نياورد.
و بدانيد كه آنچه پس از آن روز است سخت تر و ناگوارتر است ؛ آتشى كه ژرفاى آن بسيار و گرمايش سخت و عذاب آن تازه و گرزهايش آهنين و آبش خونابه آميخته با چرك است . عذاب آن كاسته نمى شود و كسى كه در آن ساكن است نمى ميرد (تا از عذاب خلاص شود) خانه يى است كه خداوند سبحان را در آن رحمتى نيست و دعايى در آن مستجاب و پذيرفته نمى شود. با وجود اين ، رحمت خداوند كه هم چيز را؛ بر گرفته است از اينكه بندگان را فراگيرد عاجز نيست . (و بهشتى كه گستره آن چون گستره آسمان و زمين است ) (283) خيرى است كه پس از آن هرگز شرى نخواهد بود و لذت و شهوتى است كه هرگز نيستى و پايان نمى پذيرد و انجمنى است كه هرگز پراكنده پيدا نمى كند، قومى كه همسايه خدا شده اند و غلامان بهشتى برابر ايشان با ظرفهاى زرين كه در آن ميوه و ريحان است آماده خدمت ايستاده اند. و همانا مردم بهشت در هر جمعه رحمت خداوند جبار را بيشتر مى بينند. آنان كه به رحمت خدا نزديك ترند بر منبرهايى از نور خواهند بود و طبقه پس از ايشان بر منبرهاى ياقوت و طبقه ديگر بر منبرهاى مشك خواهند بود و در همان حال كه به رحمت و ثواب خدا مى نگرند و خداوند بر آنان چشم رضا و مرحمت دارد ابرى ظاهر مى شود و بهشتيان را فرامى گيرد و بر آنان چندان نعمت و لذت و شادمانى و خوشى فرو مى بارد كه اندازه آنرا جز خداوند سبحان كسى نمى داند. با وجود اين آنچه كه از آن برتر است رضوان و خشنودى خداوند بزرگ است .
همانا اگر ما را جز اندكى از آنچه بيم داده اند بيم نداده بودند سزاوار بوديم كه ترس ما از آنچه طاقت و توان شكيبايى بر آن را نداريم بسيار باشد و اينكه شوق ما نسبت به آنچه كه از آن بى نيازى و چاره نيست افزون گردد. اى بندگان خدا! اگر مى توانيد ترس خدا را در خود افزون كنيد چنين كنيد كه بندگى و فرمانبرى بنده به اندازه بيم اوست و همانا بهترين مردم در فرمانبردارى از خدا آنان هستند كه بيشتر از او مى ترسند.
اى محمد! بنگر نماز خود را چگونه مى گزارى ؟ كه تو پيشوايى و براى تو شايسته است در عين حال كه آن را به صورت كامل و پسنديده و اول وقت مى گزارى كوتاه و مختصر كنى و هر پيشنمازى كه با قومى نماز مى گزارد كمى و كاستى كه در نماز او و نماز آن قوم باشد گناهش بر عهده اوست و از نماز آنان چيزى كاسته نمى شود. بدان كه هر كار تو تابع نماز توست . هر كس نماز را تباه سازد در تباه كردن چيزهاى ديگر بدتر است . نيكو وضو گرفتن تو از لوازم تكميل نماز است ، آن را نيكو انجام بده كه وضو نيمى از ايمان است . از خداوندى كه مى بيند و ديده نمى شود و در فراترين ديدگاه است مسالت مى كنم كه ما و ترا از پرهيزگارانى قرار دهد كه بر ايشان بيمى نيست و اندوهگين نمى شوند.
اى مردم مصر! اگر مى توانيد چنان باشيد كه گفتارتان مطابق كردارتان و نهانتان چون آشكارتان باشد، آنگونه رفتار كنيد و زبانهايتان مخالف با دلهايتان نباشد. خداوند ما و شما را با هدايت محفوظ بدارد و شما را به صراط مستقيم برساند. بر شما باد و كه از دعوت و ادعاى اين دروغگو، پسر هند، برحذر باشيد و تامل و دقت كنيد و بدانيد كه امام هدايت با امام پستى ، و وصى پيامبر با دشمن پيامبر يكسان نيست . خداوند ما و شما را از آن گروه قرار دهد كه دوست مى دارد و از آنان خشنود است ! و من خود شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : (من درباره امت خودم از مؤ من و مشرك بيمى ندارم كه مومن را خداوند با ايمانش حفظ مى فرمايد و از كردار ناپسندش جلوگيرى مى كند و مشرك را هم با شرك او خوار و زبون مى دارد، ولى از منافقين در گفتار، بر امت خود بيم دارم ، چيزى مى گويد كه مى پسنديد و كردارى دارد كه ناپسند مى داريد.) (284)
و اى محمد! بدان كه بهترين فقه پارسايى در دين خداوند است و عمل به اطاعت از اوت و بر تو باد بر تقوى در كارى پوشيده و آشكارت . ترا به هفت چيز سفارش مى كنم كه اصول عمده اسلام است : از خدا بترس و در راه خدا از مردم نترس . بهترين گفتارها آن است كه كار و عمل آن را تصديق كند. در يك مساله دو قضاوت مختلف مكن كه كارت دچار تناقض شود و از حق منحرف شوى . براى عموم رعيت خود همان چيزى را بخواه كه براى خود مى خواهى و آنچه را كه براى خود ناخوش مى دارى براى آنان هم ناخوش ‍ بدار. احوال رعيت خود را اصلاح كن و در مورد حق در ژرفناها در آى و از سرزنش سرزنش كننده مترس . با هر كس كه با تو رايزنى و مشورت مى كند خيرخواهى كن و خويشتن را سرمشق همه مسلمانان دور و نزديك قرار بده . خداوند دوستى و صميميت ما را صميميت و دوستى پرهيزگاران و مخلصان قرار دهد و ميان ما و شما را در بهشت رضوان جمع فرمايد كه بر تختهاى روياروى بنشينيم . انشاءالله . (285)
ابراهيم ثقفى مى گويد : عبدالله بن محمد بن عثمان ، از على بن محمد بن ابى سيف ، از ياران خود نقل مى كند كه چون اين نامه را على عليه السلام براى محمد بن ابى بكر نوشت ، محمد همواره آنرا در مد نظر داشت و از آن ادب مى آموخت . همينكه عمروعاص بر او پيروز شد و او را كشت تمام نامه هاى او را گرفت و براى معاويه گسيل داشت و معاويه در اين نامه مى نگريست و از آن تعجب مى كرد. وليد بن عقبه كه پيش معاويه بود و شيفتگى او را به اين نامه ديد به او گفت : دستور بده اين سخنان را بسوزانند. معاويه گفت : خاموش ‍ باش كه تو را رايى نباشد. وليد گفت : آيا اين راى و انديشه است كه مردم بدانند سخنان ابوتراب پيش تو است و از آن چيز مى آموزى ؟ معاويه گفت : واى بر تو! آيا به من دستور مى دهى علمى اين چنين را بسوزانم ! به خدا سوگند، هرگز علمى را نشنيده ام كه از اين جامع تر و استوارتر باشد. وليد گفت : اگر اين چنين از علم و قضاوت او تعجب مى كنى براى چه با او مى جنگى ؟ گفت : اگر اين نبود كه ابوتراب عثمان را كشته است هر فتوايى كه مى داد به حكم او رفتار مى كرديم .
معاويه آنگاه اندكى سكوت كرد و سپس به همنشينان خود و نگريست و گفت : ما نمى گوييم كه اين نامه ها از على بن ابى طالب عليه السلام است . بلكه مى گوييم از ابوبكر صديق است كه نزد پسرش محمد بوده است و ما به آن مى نگريم و از آن بهره مند مى شويم .
گويد : اين نامه ها همواره در خزائن بنى اميه بود تا هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد و او بود كه آشكار ساخت كه اين نامه ها از على بن ابيطالب عليه السلام است .
مى گويم : ظاهرا شايسته تر آن است بگوييم : نامه يى كه معاويه در آن مى نگريست و از آن تعجب مى كرد و بر طبق آن فتوى و حكم مى داد عهد نامه على عليه السلام به اشتر نخعى بوده است و آن يگانه عهدى است كه مردم از آن ادب و قضاوت و سياست و احكام را مى آموزند و اين عهدنامه هنگامى كه اشتر مسموم شد و پيش از آنكه به مصر برسد درگذشت در اختيار معاويه قرار گرفت و او به آن نظر مى كرد و دچار شگفتى مى شد. البته كه در آن عهدنامه و نظاير آن است كه در گنجينه هاى پادشاهان نگهدارى شود.
ابراهيم ثقفى مى گويد : و چون به على عليه السلام خبر رسيد كه آن عهد نامه در اختيار معاويه قرار گرفته است سخت اندوهگين شد. بكر بن بكار، از قيس بن ربيع ، از ميسرة بن حبيب ، از عمرو بن مره ، از عبدالله بن سلمه برايم نقل كرد كه مى گفت : على عليه السلام با ما نماز گزارد و چون نمازش تمام شد اين ابيات را خواند :
(همانا اشتباهى كردم كه معذور نيستم ، ولى بزودى پس از آن زيرك خواهم شد و در زيركى مستمر خواهم بود و كار پراكنده از هم گسيخته را جمع خواهم ساخت .)
گفتيم : اى اميرالمؤ منين ترا چه مى شود؟ فرمود: من محمد بن ابى بكر را بر مصر گماشتم او براى من نوشت كه او را علمى به سنت نيست . پس براى او كتابى (نامه اى ) نوشتم كه در آن ادب و سنت بود. او كشته شد و آن نامه به تصرف ديگران درآمد.