کلام جاودانه

محمدرضا حكيمي

- ۸ -


شناخت 8

نفس پيامبران

حالا نظرى مى افكنيم به ''نهج البلاغه''... نظرى به كهكشان از زمين.. شناختهاى پيشين زمينه اى براى شناخت ماهوى كلام جاودانه ى على ''ع'' پديد مى آورد. اين كلام از كيست و گوينده ى آن چه كسى است؟ گوينده ى اين كلام و پديد آورنده ى اين كهكشان بزرگ شناختى و منظومه ى عظيم بلاغى، و صاحب اين نفس، امام ابوالحسن، اسدالله الغالب، على بن ابيطالب است "عليه السلام فى الاولين و فى الاخرين، و عليه سلام الله ابد الابدين".

على بن ابيطالب ''ع''، انسان هاديى بزرگ، و جانشين و وصى بزرگترين انسان هادى، در همه ى تاريخ، بلكه در همه ى عرصات هستى... گفته اند: همه ى امت را اتفاق است كه على ابوطالب را انفاس پيغامبران است [ ''نهج البلاغه'' ص 595، ''عبده'' ج 2، ص 130 نيز ديده شود. ] و او را سخنانى است كه پيش از او كس نگفته است، و پس از او كس مثل آن نياورده است، كه روزى بر منبر آمده بود گفت: ''سلونى عما دون العرش، فانما بين الجوانح علما جما. هذا لعاب رسول الله- صلى الله عليه- فى فمى. هذا ما زقنى رسول الله زقا زقا.. از هر چه زير عرش خداى است از من بپرسيد، كه در سينه ام علمى بسيار انباشته است. اين لعاب دهان رسول خداست در دهانم، اين آن علمى است كه او همى در من آموخت و آموخت...

تجليگاه علم الهى

كلام جاودانه ى ''نهج البلاغه''، جوششى است از سرچشمه ى فيض بى انقطاع الهى، كه به ''امر رب'' خود مى جوشد. اين كلام، تقرير دوباره اى است از حقايق تجسم يافته ''قرآن كريم''، و از علوم ''وحى محمدى'' و شناختهاى قرآنى و تعاليم اسلامى. و همين است كه شريف بزرگوار علوى، حضرت ذوالحسبين، ابوالحسن محمد بن حسين موسوى، مشهور به ''سيد رضى''، گردآورنده ى اين ''جامع مقدس'' مى گويد:

... لان كلامه- عليه السلام- الكلام الذى عليه مسحه من العلم الالهى، و فيه عبقه من الكلام النبوى.

- كلام على ع، كلامى است كه فروغ فروزان علم آسمانى از آن مى تراود، و نسيم جانپرور سخن پيامبر از آن مى وزد.

حضور در جوار وحى

هيچ كس، از نخستين زمانى كه جان آدمى، آگاهيها را كسب مى كند و پرورش مى يابد، تحت تعليم مستقيم پيامبر ص قرار نگرفته است جز على ع. ديگران از اين مزيت سترگ بى بهره بودند. كس ديگرى را سراغ نداريم كه نخستين نقطه هاى علم و دانايى كه در نفسش ارتسام يافته و نقش بسته است از پيامبر اكرم باشد و نخستين گامهاى عملى كه برداشته است با راهنمايى پيامبر ص. پس، از اين ديدگاه نيز اهميت والاى سخن امام على ابن ابيطالب ع و ژرفايى بى پايان كلام او بخوبى روشن مى گردد. اوست امام و هادى و راهنمايى كه از آغاز عمر "بى آنكه هيچ فكر نادرستى، عقيده ى باطلى، شركى، شائبه اى، ريبى، خلجانى، عمل تباهى در نفس او راه جسته باشد"، با دست صاحب وحى، بر آمده است:

شما بخوبى مى دانيد كه من به پيامبر- صلى الله عليه و آله- تا چه اندازه نزديك بودم. پيامبر مرا از كودكى در دامان خويش بپرورد: مرا به سينه مى چسبانيد، و در رختخواب در كنار خود مى خوابانيد، چنانكه بوى خوش پيكر او به مشامم مى رسيد. او خود غذا را مى جويد، سپس لقمه مى كرد و در دهان من مى نهاد. در همه ى اين مدت نه سخنى بدروغ از من شنيد، و نه كارى بخطا از من ديد.

خداوند از آن هنگام كه پيامبر ص دهان از شير بشست، بزرگترين فرشتگان را همراه او كرد تا شب و روز با او باشد، و او را به راه آزادگى و بزرگوارى و خويهاى نيكوى جهانيان ببرد. و در اين ميان من نيز- چنانكه بچه ى شتر از شير گرفته به دنبال مادر مى رود- به دنبال پيامبر مى رفتم. و او هر روز يكى از خويهاى والاى خويش را سرمشق من مى ساخت، و مى فرمود تا من نيز آنچنان باشم.

پيامبر، هر سال، در غار حرا به عبادت مى پرداخت. و تنها من بودم كه جاى او را مى دانستم. در آن روزگار فقط يك خانه ى مسلمان نشين وجود داشت، و در آن خانه پيامبر بود و خديجه و من. من فروغ وحى و رسالت را مى ديدم، و نسيم عطرآگين نبوت را مى بوييدم. به خدا سوگند هنگامى كه وحى بر پيامبر ص فرود آمد، من ناله ى دردمندانه ى شيطان را شنيدم. از پيامبر پرسيدم كه اين ناله چه بود؟ فرمود: اين شيطان است كه اكنون نااميد گشته است. تو آنچه من مى شنوم مى شنوى، و آنچه من مى بينم مى بينى، ليكن تو پيامبر نيستى. تو دستيار منى، و تو همواره با خير و نيكى يار و دمسازى. [ نهج البلاغه ص 812 -811، عبده ج 2، ص 182. ]

اين است چگونگى احوال انسان هادى از مراحل نخست. و همين است كه مى تواند ترجمان قرآن باشد، يعنى معنا گزار راستين كتاب آسمانى و مفسر واقعى آن، و بازگو كننده ى مقصودها و تربيتها و جهتهاى علمى و عملى آن، كسى كه اينگونه با لحظه هاى وحى دمساز است، و با آورنده ى قرآن نزديك، و با جان ملكوتى او همدم، و رازهاى او را نيوشا...

امام على ع خود در نهج البلاغه مى گويد كه قرآن را ترجمانى بايد [ نهج البلاغه ص 386، عبده، ج 2، ص 7. ] تا از چهره ى حقيقتهاى معانى آن پرده بردارد. و اين ترجمان امين و توانا خود اوست كه مى تواند گفت:

سلونى فوالله لا تسالون عن شى ء الا اخبرتكم، و سلونى عن كتاب الله، فوالله ما من آيه الا و انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار، ام فى سهل ام فى جبل. [ الغدير ج 7، ص 107، به نقل از الاتقان، جلال الدين سيوطى، ج 2، ص 328. ]

- از من سوال كنيد، به خدا سوگند از هر چه بپرسيد به شما پاسخ مى دهم. از كتاب خدا بپرسيد، به خدا سوگند هيچ آيه اى نيست مگر اينكه مى دانم در شب نازل شده است يا در روز، در جلگه بوده است يا در كوهستان.

التقاى جريانهايى عظيم

عظمت هر كلام بستگى دارد به عظمت جوهره ى تربيتى و تعليمى و شناختى و القايى و عاطفى آن كلام. و اين جوهره از گوهر نفس گوينده مايه مى گيرد. و در اين مقام، نفس گوينده، هر چه بيشتر محل التقاى جريانهاى بزرگ و مهم فيض و تاله، تجربه و شناخت، عقل و انديشه، حركت و حيات، افاضه و تاثير، حضور و تعهد، حق و عدل، و حماسه و اقدام قرار گرفته باشد ، كلام او از جوهره ى عظمت، و ذات تعالى، و جلال القا، و شكوه آفاق، و فرمندى اهداف سرشارتر خواهد بود. و اگر چه اين مقياس بيشتر درباره ى كلام بزرگان بشرى صادق است و در خور پايگاه فرهومند انسان هادى و كلام او نيست، با وجود اين مى توانيم در نظر بگيريم كه در وجود امام على بن ابيطالب ع جريانهاى بسيار عظيمى التقا يافته است:

1- جريان عظيم وجودى او، به عنوان انسان هادى.

2- جريان عظيم وجودى او، به عنوان تربيت يافته ى مستقيم پيامبر ص.

3- جريان عظيم وجودى او، به عنوان وصى پيامبر ص.

4- جريان عظيم وجودى او، به عنوان مجراى فيض الهى و علم آسمانى "عين صافيه تجرى بامر ربها".

5- جريان عظيم وجودى او، به عنوان باب مدينه ى علم "انا مدينه العلم و على بابها".

6- جريان عظيم وجودى او، به عنوان ياور يگانه ى اسلام در پهنه هاى مجاهدات سترگ.

7- جريان عظيم وجودى او، به عنوان بزرگترين حكيم روزگار، با چشمى گشوده به روى انسان، زندگى، كاينات، حق، عدل، لحظه ها و تكليف.

8- جريان عظيم وجودى او، به عنوان بزرگترين مظهر حماسه و اقدام، در نمونه هاى شجاعت اساطيرى.

9- جريان عظيم وجودى او، به عنوان خاشع ترين عابدان و عاشق ترين عارفان، در شبستان بزرگ شب و طاق افراشته ى فجر.

10- جريان عظيم وجودى او، به عنوان دلسوخته ترين مصلح انسانى، و متعهدترين معلم اخلاقى.

11- جريان عظيم وجودى او، به عنوان بزرگترين انسان مسئول در ارتباط با تجربه هاى روزمره ى حيات بشرى.

12- جريان عظيم وجودى او، به عنوان صوت عدالت انسانى، در سراسر آفاق تاريخ.

13- جريان عظيم وجودى او، به عنوان بزرگترين پرهيزگارى كه- پس از پيامبر اكرم- تاريخ به خود ديده است.

14- جريان عظيم وجودى او، به عنوان وارسته ترين زاهدى كه بر بسيط خاك پا نهاده است.

15- جريان عظيم وجودى او، به عنوان فداكارترين تحقق بخش ارزشهاى قرآنى.

16- جريان عظيم وجودى او، به عنوان سر سخت ترين حقگزار در همه ى عرصه هاى زيست بشرى.

17- جريان عظيم وجودى او، به عنوان پاكترين حاكم سياسى كه در جهان حكم رانده است.

18- جريان عظيم وجودى او، به عنوان افراشته ترين چكاد در دفاع از انسان محروم.

19- جريان عظيم وجودى او، به عنوان تواناترين سخنور، و شجاع ترين بليغ، و نيرومندترين ادا كننده ى دقيقترين يافته ها و حقايق، در قالب غنى ترين و زنده ترين و شكوهمندترين و زيباترين واژگانى.

20- جريان عظيم وجودى او، به عنوان عاطفى ترين گوينده اى كه همى با قلب خويش سخن گويد.

و اينها همه بجز مقام ولايت كليه و تجلى صنويه و اسرار باطنيه ى مولاى ما امام اميرالمومنين على بن ابيطالب ع است.

آفاق فيض ملفوظ

اكنون بنگريم كه چه فيض دامنگسترى، به صورت ملفوظ در كتاب جاودان نور، و طاق بلند رواق نهج البلاغه، به يادگار بر جاى مانده است، و همسان چشمه ى خورشيد بر كران تا كران آفاق روز و هستى، و لحظه و تعهد، و سرشارى و رسالت، و جهاد و آگاهى، و عدل و بيدارى، و... مى تابد و نور مى پاشد، و در تلالو راستين حقيقتهاى متعالى حيات مى دمد، و در فجر فروغزاد انسانيت والا مى شكفد.

نهج البلاغه، فيض ملفوظ است و نور مكتوب. از هر سوى كه به اين كتاب بنگريم در چشمه ى خورشيد نگريسته ايم و در آفاق جليل انوار حيات.

معارف توحيدى ناب و حقايق اعلاى شناختى، در بالاترين حد رسالت الفاظ، در نهج البلاغه تجلى يافته است، و همچنين:

- شناخت ابعادى عظيم از قرآن كريم...

- سيره "روش زندگى" پيامبر اكرم ص و اخلاق والاى او...

- مقامات بلند و علم الهى و موقعيت تربيتى و تعليمى و شان سياسى و اجتماعى انسانهاى هادى "ائمه ى معصومين ع"...

- احوال پيامبران بزرگ و ابعاد رسالتهاى الهى...

- تاريكيهاى تاريكزار فطرت سوز دوزخهاى جاهليت...

- پهنه هاى پر هنگامه ى درگيريهاى گران، در راه پاييدن رسالتها...

- محو شدن خود كامگان جبار تاريخ، در نابودى نابودستان دنيا...

- عظمت هستها و هستيها...

- چگونگى پيدايش جهان ماده و ماده ى جهان...

- شكوه بلند منظر كائنات...

- درخشش پر رمز و راز پديده ها...

- سروش هماره فريادگر ارواح وجود...

- زمزمه ى هيمنه آميز فرشتگان، در معبد بزرگ ملكوت...

- آهنگ آسمانى سرود ستارگان...

- شگرفى موج گستر اقيانوسها... - نگاره هاى دل انگيز نگارستان گيتى...

- اسرار ژرف زندگى شگرف مورچگان...

- زيباييهاى سراسر لطافت نقش و نگار پرندگان...

- سكوت گوياى صخره ها و هامونها...

- نجواى هماهنگ دشتها و واديها...

- وزش رامشخيز نسيمها، در شاخسارها و لانه ها...

- نماز پر تلاوت طلوعها و غروبها...

- عظمت روزها و تكليفها...

- اخلاق و احوال انسان تراز قرآن...

- ترسيم چهره ى واقعى انقلاب، با بيان تحركهاى مهلت- ناشناس انقلابى، در اجراى حق و عدل...

- انسانيتهاى ناب و ملتهب وجدانهاى انسانى...

- شورگسترى خدا دوستان، در شبستان روحانى شب...

- سرخوشى جانانه ى تلاوت آيات الهى، در نماز، در قيام، به هنگام نجواى شب با ذات حضور...

- پر كشيدن جانهاى خروشان در هنگامه ى شكفتن اعماق خدايى سحر...

- سرودن سوره هاى جاودانه تقديس، در برابر جلال هستيها...

- تاكيد بر اداى نماز، معراج انسان محمدى، و اقيانوس اتصال به تجليات سرمدى...

- صلابت ستيغ وار دفاع از عدالت...

- مشت صخره سان فرود آمده بر فرق ستمگستران محروميت- آفرين...

- فرياد كردن پيوسته ى دردهاى گرسنگان و بينوايان، و ايستادن هماره در كنار آنان...

- چهره ى تباهى آفرين و فضيلت سوز فقر در زندگى فرد و جامعه...

- نگرش تمسخرآميز تهديد گر به سفره ها و رفاههاى رنگ يافته از خون مستضعفان...

- افشاگرى صادقانه ى مسئولان خطا كار...

- رد محتوم و همه جانبه ى عالمان سست عنصر دنيا دوست...

- طرد بيدريغ و تحقير آميز كارگزاران و ماموران بى ادب و خرد كننده ى كرامت انسانها...

- احترام به انديشه و راى ديگران و تشويق صاحبنظران به اظهار نظر...

- پندهاى زلال و صيقل دهنده ى دلها و جانها...

- خاموشى بسيار پر سخن گورها و گورستانها...

- واقعيت ناشناخته ى جهان ناپايدار...

- گذرگاههاى بس هول انگيز مرگ و رستاخيز...

- عظمت نعمتهاى جاويد جهان پايدار...

- آرمان ناب زندگى و چهره ى مسئوليت شناس و مسئوليت پذير انسان متعهد

- تجسم اساطيرى روح دلاورى و حماسه، در پهنه هاى طوفان خيز نبرد...

- جهاد و تعهد... - لحظه ها و بهره گيرى...

- انسان و تاريخ، و آينده هاى بس شكوفاى بشريت و اسلام...

و البته روشن است كه آنچه ياد شد، از نگاهى بود بس گذرا و ناتمام... زيرا اين مقاله درصدد آن نيست تا درباره ى محتواى نهج البلاغه سخن بگويد [چنانكه نيز روشن است كه اين مقاله درصدد آن نيست تا از كارهايى كه درباره ى نهج البلاغه شده است سخن بگويد، يعنى كوششهاى ارجمند عالمان، شارحان، متفكران، محققان، مترجمان و... درباره ى اين كتاب، در طول هزار سالى كه از عمر اين تاليف عظيم مى گذرد، تا به امروز...

همچنين در اين مقاله، از مقام بلند علمى و ادبى و اخلاق باطنى و مقامات روحى و معنوى گرد آورنده ى كتاب، سيد شريف رضى "359 ه. ق- 406 ه. ق" نيز سخنى گفته نشده است. شرح حال عالمانه و جامعى از وى در كتاب الغدير "ج 4، ص 180 تا 221" آمده است، همراه با ذكر 81 شرح و ترجمه ى نهج البلاغه ، و: اثر و تاليف درباره ى زندگى و شخصيت سيد رضى- رحمه الله عليه. نيز كتاب نهج البلاغه و گرد آورنده ى آن- مجموعه ى مقالات "انتشارات بنياد نهج البلاغه" ديده شود. درباره ى تحقيق پيرامون اسناد و مدارك نهج البلاغه انتشارات سودمند بنياد نهج البلاغه در اين موضوع ملاحظه شود، نيز الذريعه، علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 4.] كه آن كهكشانى است بزرگ... و ملكوتى است تابيده در جلال آفاق... و اقيانوسى است روان در معبر جليل اعصار...

و پس از اينهمه و دهها و دهها موضوع ديگر و حكمت ديگر كه در اين اقيانوس مواج آمده است، مى رسيم به منظومه ى كلمات قصار- سخنان كوتاه، ستارگان فروزان در افلاك نهج البلاغه، و روشنستان آيينه وار و آيينه زار حكمتهاى عملى، در گستره هاى آفاق حيات و مسئوليت، و شناخت و حضور، و لمس و دريافت.. به گفته ازرى بغدادى [ شيخ كاظم ازرى بغدادى "1143 ه. ق- 1212 ه. ق"، شاعر بزرگ و مجاهد عراقى، در سده ى دوازدهم و اوايل سده ى سيزدهم، صاحب قصيده ى هزار بيتى ''ازريه''، در دفاعى مستند و شكوهمند، از حريم والاى مذهب پيروان اهل بيت پيامبر ''ص''. ]

 

كم له شمس حكمه تتمنى   غره الشمس ان تكون سماها

- چه سخنان حكمت آميز خورشيدوارى، كه خورشيد عالمتاب همواره آرزو مى كند، ايكاش اينهمه از جان او تابيده بودند.

تاريخ دراز و پر نشيب و فراز انسان، و سير گوناگون اقوام بشرى، در اين درازنا نيز پديده اى است كه حضور تبلورهاى آموزنده ى آن را در كلام على ''ع''- جاى جاى- مشاهده مى كنيم. اين حضور تاريخى و عصاره گيرى زنده از حقايق حيات و تجربه هاى انسانى و ماهيت دنيا، به ''نهج البلاغه''، بعدى گسترده و جوشان مى بخشد، كه با غفلت از جوانب جوشان اين بعد، بسيارى از فيوضات اين كلام، درك نشده باقى خواهد ماند.

چنانكه گفته اند، كتابها حياتى و موجوديتى جز حيات و موجوديت مولفان خود ندارند. كتاب، صفحه اى از وجود و حيات نويسنده ى آن است و صاحب آن، و كلام، شعاعى از شخصيت گوينده. ''نهج البلاغه''، نيز به عنوان ''سخنان على''، موجوديتى و حياتى بجز موجوديت و حيات على ''ع'' ندارد، و جز صفحه اى از وجود و حيات على ''ع'' چيز ديگرى نيست. ما در اين ''كلام جاودانه''، با كلامى روبروييم به قداست ملكوت، و به بزرگى بشريت و تاريخ، و به صلابت انسان و تكليف، و به سترگى عدل و دادگرى، و به عمق انديشه و فكر، و به شكوهمندى تعهد و اقدام، و به والايى شناخت دردهاى انسانى.

''حيات تعبيرى'' در ''نهج البلاغه'' نيز، از ابعاد عظيم و ناشناخته ى اين كلام جاودانه است. تعبير در ''نهج البلاغه'' چنان است كه گويى روح گوينده با همه ى كاينات و هستى و همه ى حقايق و پديده ها اتصال و يگانگى دارد، حيات همه چيز را حس مى كند و در سريان حياتى اشيا حضور دارد، و سريان حياتى اشيا نيز در كلام او حضور دارد.

روح متكلم در ''نهج البلاغه''، چونان روح يك حكيم يا يك نابغه نيست، كه از جهان و موجودات و تاريخ، تجربه اى و انديشه اى اندوخته باشد و همان اندوخته در گفتارش به گونه اى انعكاس يابد، بلكه اين روح روحى است كه عين كاينات گشته و در آنها حلول يافته است.

اين روح با جريان زندگى جريان دارد، با خورشيد طلوع مى كند، با نبض جهان مى تپد، با نسيمها و امواج در مى آميزد، با بامدادان و شامگاهان مى تابد، با ستيغها به عظمت آفتاب حضور مى دهد، با درياها مى توفد، با تندرها مى غرد، با آذرخشها مى جهد، با سحرها راز مى گسترد، با صبحها بر بلند بام بشريت- براى نظارت- مى ايستد، با فريادها يكى مى شود، با دادها و دادگريها مى بالد، با نغمه ها مى سرايد، و با سريان حيات سارى است و با جريان وجودى جارى...

هم به قدر تشنگى... عدالت...

اكنون به ميقات رسيديم، و در آستانه ى ''كعبه ى بلاغت'' قرار گرفتيم، پس بايد بر گرد اين كعبه ى مقدس طواف كنيم، و به سعى صفا و مروه روانه شويم صفاى تشعشع روح على ''ع'' در مروه ى كلمات جاودانه ى او- آنگاه كام جان از اين زمزم آسمان سيراب سازيم، و قطره اى از اين دريا به همه ى تشنگيها بپاشيم ، و اگر آب دريا را نتوانيم كشيد هم به قدر تشنگى بچشيم.

بگذاريد در اين قبس منيرى كه از وادى مقدس اين كتاب بر مى گيريم، و در شعله اى كه از اين سراج وهاج مى آوريم سخن از عدالت بگوييم، عدالتى كه، ''نهج البلاغه'' از آن سخن مى گويد.

اين كتاب منشور عدالت انسانى و كارنامه ى تابناك قسط قرآنى است...

اين كتاب شرف حيات بشرى و افتخار اسلام و مسلمانى است... اين كتاب شعاع گسترده ى قبله و سر اجتماعى نماز است...

اين كتاب دردنامه ى انسان محروم و دادنامه ى انسان مظلوم است..

اين كتاب دشمن آشتى ناپذير ''تكاثر'' و ''فقر'' و بيعدالتى و جور است..

اين كتاب رسواساز هر نظام مدعى اسلام است كه حضور فقر در آن پذيرفته شده و تكاثر "سرمايه دارى" در آن نفوذ داشته باشد و ظلم و تبعيض خانمانها براندازد...

اين كتاب چكاد غدير، خون عاشورا، و نبض همه ى جهادها و شهادتهاست...

اين كتاب فوران تعهد در كالبد نور است، و جريان خون در رگ ارزشهاى متعالى...

اين كتاب است كه چنين تعليمهايى دارد:

"1"- همواره دشمن ظالمان باشيد و ياور مظلومان. [ ''نهج البلاغه'' ص 977، ''عبده'' ج 3، ص 85. ]

"2"- آنان كه نتوانند در فضاى عدالت زندگى كنند، زندگى در فضاى ستم برايشان دشوارتر خواهد بود. [ ''نهج البلاغه'' ص 66، ''عبده'' ج 1، ص 42. ]

"3"- ضعيفان را نيرومند ساخته حقشان را بگيريد، و گردنكشان را خوار داشته حق ديگران را از حلقومشان بيرون كشيد. [ ''نهج البلاغه'' ص 121، ''عبده '' ج 1، ص 85. ] "4"- هر حكومتى- عادل يا فاجر- بايد حق ضعيفان را از زورمندان بگيرد، تا صالحان آسايش يابند و بدكنشان خرد گردند. [ ''نهج البلاغه'' ص 125، ''عبده'' ج 1، ص 87. ]

"5"- بهترين بندگان خدا حاكم عادل است و بدترين آنان حاكم ستمگر... [ ''نهج البلاغه'' ص 526، ''عبده'' ج 2، ص 85. ]

"6"- در انقلاب، مهلت "تاخير در تغيير" نيست. [ ''نهج البلاغه'' ص 527، ''عبده'' ج 2، ص 86: ''در تعبير اوضاع فاسد اجتماعى و اقتصادى نبايد مهلتى خواست ما كان بالمدينه فلا اجل فيه...''. ]

"7"- مردم همه مسئولند حتى درباره ى چهارپايان. [ ''نهج البلاغه'' ص 544، ''عبده'' ج 2، ص 98. ]

"8"- ستمى كه مردم به يكديگر روا مى دارند بخشوده نخواهد گشت. [ ''نهج البلاغه'' ص 575، ''عبده'' ج 2، ص 116. ]

"9"- خداى رحمت كند آن كس را كه با ستم مبارزه كند و به يارى حقداران بشتابد. [ ''نهج البلاغه'' ص 657، ''عبده'' ج 2، ص 211. ]

"10"- اگر پيكرتان را به زنجير ببندند و بر سر خار مغيلان بكشند، راضى نشويد كه به يك تن ظلم روا داريد و اندك چيزى از كسى غصب كنيد. [ ''نهج البلاغه'' ص 714 -713، ''عبده'' ج 2، ص 245 -243. ]

"11"- به هنگام قبول مسئوليت هديه نپذيريد، و اگر همه ى جهان را به شما بدهند تا به مورى ستم كنيد نكنيد. [ ''نهج البلاغه'' ص 714 -713، ''عبده'' ج 2، ص 245 -243. ] "12"- حاصل زحمت زحمتكشان را به خود ايشان بدهيد. [ ''نهج البلاغه'' ص 728، ''عبده'' ج 2، ص 253. ]

"13"- از ستم كردن بپرهيزيد، و از عاقبت بسيار خطرناك ظلم بترسيد. [ ''نهج البلاغه'' ص 797، ''عبده'' ج 2، ص 173. ]

"14"- مسئولان بايد در خانه هايى ساده زندگى كنند، و زندگيهايى بسيار محدود داشته باشند و گرنه مسئول اسلامى نيستند. [ ''نهج البلاغه'' ص 834، ''عبده'' ج 3، ص 5. ]

"15"- مسئولان بايد مقام "و پست" را يك امانت و يك مسئوليت بدانند نه يك دكان. [ ''نهج البلاغه'' ص 839، ''عبده'' ج 3، ص 7. ]

"16"- اگر مسئولى در اموال عمومى خيانت كرد- چه كم چه بسيار- كمر او را بشكنيد. [ ''نهج البلاغه'' ص 870، ''عبده'' ج 3، ص 22. ]

"17"- مسئولان بايد چيزى بيشتر از حق لازم از مردم نگيرند، و احترام مردم را نگاه دارند. [ ''نهج البلاغه'' ص 880 -879، ''عبده'' ج 3، ص 25. ]

"18"- مسئولان بايد حقوق محرومان را، تمام و كمال، در اختيار آنان قرار دهند، و از خداى متعال بترسند، و در اين باره كوتاهى نكنند. [ ''نهج البلاغه'' ص 884، ''عبده'' ج 3، ص 30. ]

"19"- مسئولان بايد به مردم چنان به يك چشم نگاه كنند كه نه قدرتمندان و توانگران جرات ظلم كردن بيابند، و نه ضعيفان و ناتوانان از اجراى عدالت نااميد گردند. [ ''نهج البلاغه'' ص 886، ''عبده'' ج 3، ص 31. ]

"20"- مسئولان نبايد به دعوت اغنيا پاسخ دهند و بر سر سفره هاى رنگارنگ بنشينند، و به ميهمانيى پا گذارند كه توانگران در آن حاضرند و مسكينان از آن محروم. [ ''نهج البلاغه'' ص 966 و 970، ''عبده'' ج 3، ص 78 و 80. ]

"21"- آيا مى توان مسئول بود و شكم خود را سير داشت، در حالى كه در قلمرو مسئوليت انسان، محرومانى گرسنه سر بر بالين نهند و يتيمانى به قرص نانى نرسند. [ ''نهج البلاغه'' ص 966 و 970، ''عبده'' ج 3، ص 78 و 80. ]

"22"- مسئولان بايد با مردم با انصاف رفتار كنند و از تامين نيازمنديهاى آنان سر باز نزنند. [ ''نهج البلاغه'' ص 984، ''عبده'' ج 3، ص 90. ]

"23"- مسئولان بايد اميال خويش را زير پا نهند و از خواسته هاى خود دست بشويند. [ ''نهج البلاغه'' ص 996 -991، ''عبده'' ج 3، ص 95 -93. ]

"24"- مسئولان بايد بدانند كه مردم يا برادر دينى آنانند يا همنوع آنان، پس بايد با همه رفتارى با گذشت و انسانى داشته باشند. [ ''نهج البلاغه'' ص 996 -991، ''عبده'' ج 3، ص 95 -93. ]

"25"- مسئولان نبايد هر كارى مى خواهند بكنند و بگويند: ما مسلطيم و مردم بايد از ما اطاعت كنند. [ ''نهج البلاغه'' ص 996 -991، ''عبده'' ج 3، ص 95 -93. ]

"26"- مسئولان بايد با نزديكان و دوستان خويش همانگونه رفتار كنند كه با ديگران مى كنند، و گرنه به مردم ستم كرده اند. و هر كس به مردم ستم كند طرف او در روز قيامت خداست. [ ''نهج البلاغه'' ص 996 -991، ''عبده'' ج 3، ص 95 -93. ] "27"- مسئولان بايد همواره روشى را در پيش گيرند كه هر چه بيشتر باعث گسترش عدالت باشد. [ ''نهج البلاغه'' ص 996، ''عبده'' ج 3، ص 96 -95. ]

"28"- مسئولان بايد به توده ها تكيه كنند نه به اشراف و اعيان و طبقات ممتاز. [ ''نهج البلاغه'' ص 996، ''عبده'' ج 3، ص 96 -95. ]

"29"- مسئولان بايد به زندگى مردم محروم و بيچاره و محتاج و درمانده و نيازهاى آنان هر چه بيشتر توجه كنند، و بخشى از بيت المال را به آنان اختصاص دهند، و در اين باره ميان دور و نزديك فرق نگذارند. [ ''نهج البلاغه'' ص 1019، ''عبده'' ج 3، ص 112 -111. ]

"30"- مسئولان بايد از حال مردم فراموش شده و از نظر افتاده جويا شوند و آگاه باشند، و از وضع يتيمان و سالخوردگان و كسانى كه روى سوال و مراجعه ندارند بيخبر نمانند. [ ''نهج البلاغه'' ص 1019، ''عبده'' ج 3، ص 112 -111. ]

"31"- مسئولان بايد با افراد خدا ترس صادق معاشرت كنند، و از كسى توقع مدح و تملق گويى نداشته باشند. [ ''نهج البلاغه'' ص 999، ''عبده'' ج 3، ص 98 -97. ]

"32"- مسئولان بايد وقتى را به نيازمندان اختصاص دهند و با كمال فروتنى و تواضع در برابر آنان حاضر شوند، و ميان خود و آنان حايل و حاجبى قرار ندهند، تا آنان بتوانند براحتى حرف دلشان را بگويند و دردشان را در ميان نهند، بى هيچ گرفت و گيرى و محدوديتى. و اين كار است كه موجب رضاى خدا و نزول رحمت اوست. [ ''نهج البلاغه'' ص 1021، ''عبده'' ج 3، ص 112. ] "33"- هر مسئولى خويشان و بستگانى دارد كه چه بسا بخواهند از موقعيت و قدرت او سوء استفاده كنند و بر مردم ستم روا دارند "و از حد و حق خود بيشتر بخواهند"، بايد ريشه ى اين امور را بكند، و چيزى از اموال و امكانات عمومى را به آنان ندهد، و نگذارد كسى سر سوزنى از مردم و حقوق و امكانات آنان بهره ى اختصاصى ببرد. [ ''نهج البلاغه'' ص 1025، ''عبده'' ج 3، ص 116. ]

"34"- مسئولان بايد چيزى از اموال عمومى را به خود اختصاص ندهند. [ ''نهج البلاغه'' ص 1031، ''عبده'' ج 3، ص 120. ]

"35"- مسئولان اگر كسى را بر ديگرى ترجيح دهند، نمى توانند در اجراى عدالت موفق باشند. [ ''نهج البلاغه'' ص 1043، ''عبده'' ج 3، ص 127. ]

"36"- مسئولان بايد اموال عمومى را در ميان نيازمندان تقسيم كنند. [ ''نهج البلاغه'' ص 1063، ''عبده'' ج 3، ص 140. ]

"37"- مسئولان بايد بدانند كه بسيارى از بازرگانان و بازاريان مردميند سختگير و به شكل زشتى حريص، كه كالاهاى مورد نياز مردم را "به منظور گرانفروشى" احتكار مى كنند، و به دلخواه خود نرخ مى گذارند.. اين امور كمر ملت را مى شكند، پس بايد با آنها مبارزه كرد، تا خريد و فروش ساده انجام يابد، و ترازوها و پيمانه ها درست و عادلانه باشد، و نرخها چنان باشد كه به احدى ستم نرود. [ ''نهج البلاغه'' ص 1018 -1017، ''عبده'' ج 3، ص 110. ] "38"- بايد بدانيد روزى كه مظلوم از ظالم انتقام مى گيرد بسيار دردناكتر است از روزى كه ظالم به مظلوم ظلم مى كند. [ ''نهج البلاغه'' ص 1193، ''عبده '' ج 3، ص 206. ]

"39"- روزى بينوايان در ميان اموال توانگران است "مال و وسائل زندگى و اسباب معيشت، و لباس و هزينه ى تحصيل و بهداشت و مسكن و همه نيازهاى ديگر نيازمندان در ميان اموال توانگران است". و هر گرسنه اى كه گرسنه مانده است از ستم اغنياست... [ ''نهج البلاغه'' ص 1242، ''عبده'' ج 3، ص 231. ]

"40"- هر چه براى خود "و فرزندان و نزديكان خود" مى خواهيد براى ديگران بخواهيد، و هر چه براى خود "و فرزندان و نزديكان و دوستان خود" خوش نداريد براى ديگران نيز خوش نداشته باشيد. همانگونه كه دوست نداريد به شما ستم كنند "و حق شما را پايمال سازند و حرمت شما را ناديده بگيرند"، شما هم به كسى ستم نكنيد "و حق كسى را پايمال نسازيد و حرمت كسى را ناديده نگيريد". [ ''نهج البلاغه'' ص 921، ''عبده'' ج 3، ص 51. ]