خط مشهاى سياسى نهج البلاغه

محمد مهدى ماندگار

- ۱ -


پيش گفتار
چـه كمند كسانى كه از سرشت على بن ابى طالب باشند، زندگى از ايشان مايه بگيرد و بـرفـراز نـسل هاى بشر، هم چون مشعلى نهاده باشند تا با سوز و فروز پيوسته اى راه گذربان را روشن دارند(1).
نـهـج البـلاغـه دريـاى ژرفـى اسـت كه ژرفكاوى در آن ، كار هر غواصى نيست ؛ زيرا از زبان و قلم ابر مردى هم چون على (ع ) تراوش كرده است ، همان على (ع ) كه خدايش او را جـان پـيـامـبـر،(2) مـنـذر،(3) خـيـر البـريـة ،(4) حـبـل اللّه (5) و ولى المـؤ مـنـيـن نـامـيـد. هـمـان عـلى (ع ) كـه رسـول خـدا (ص ) وى را امـام المـتـقـيـن ،(6) امام اولياء اللّه ،(7) امين سرّ الهى ،(8) بـاب و وارث عـلم رسـول اللّه ،(9) راءس آيـات اللّه ، هـمـاره در مـعـيـت قـرآن ،(10) اءعـدل النـاس بـالسـويـّه ، اءعـدل النـاس فـي اءمر الرّعية ،(11) الفاروق بين الحق و الباطل (12) و...خواند.
نهج البلاغه كتابى است حاوى (13) 239 خطبه ، 79 نامه ، 480 حكمت و كلمات قصار امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) كه محمد بن حسين موسوى ، معروف به سيد رضى (359 ـ 406 ق .) يكى از بزرگان شيعه ، آن را در سال 400 هجرى قمرى به رشته تحرير درآورده است . عـلامـه بـزرگـوار، شـيـخ آغـا بزرگ تهرانى حدود 170 شرح نهج البلاغه را نام مى برد.(14)
امام (ع ) از نگاه ديگران
ابن سينا درباره عظمت و جايگاه امام على (ع ) مى گويد:
كان عليُّ (ع ) بين اءصحابِ محمّدٍ كالمعقولِ بين المحسوس .(15)
امام على (ع ) در ميان ياران رسول خدا، مانند كلى در ميان جزئيات محسوسه بود و يا مانند عقول قاهره ، نسبت به اجسام ماديه بود.
خـطـيـب بـغـدادى (ابـوبـكـر احـمـد بن على ) از اسماعيل بن جعفر (راوى موثق ) از ابن عباس نقل كرده است :
در قـرآن ، حـدود سـيـصـد آيـه ، دربـاره عـلى (ع ) نـازل شـده اسـت . بـرخـى از قـدمـا، مـانـنـد طـبـرى و ابـونـعـيـم ، رسـاله هايى به نام ما نزل من القرآن فى على (ع ) تاءليف كرده اند. هم چنين ابن حجر و شبلنجى از ابن عساكر از ابـن عـبـاس ، مـوضـوع سـيـصـد آيـه را دربـاره عـلى (ع ) نقل كرده اند.(16)
علامه فقيد، محمد تقى جعفرى مى نوسد:
هـيچ گونه جاى ترديد نيست كه ما نمى توانيم شخصيت على بن ابى طالب (ع ) را مانند شـخـصـيـت هـاى يـك بـُعـدى تـاريخ نشان بدهيم و كتابش (نهج البلاغه ) را هم به عنوان كتابى كه يك شخصيت يك بعدى از خود به يادگار گذاشته است ، تلقى نماييم . ما با انـسـانـى سـروكـار داريـم كـه هـدف اعـلايـى بـراى زنـدگـى دارد، زمـامـدارى كـه عـادل مـطـلق اسـت ، داراى مـعـرفـتى در حد اعلى درباره انسان و جهان ، وابستگى به مبادى عـالى هـسـتى ، خود را جزئى از انسان ديدن ، وابستگى مستقيم به خدا، تقوا و فضيلت در حـد اعـلا، پـاكـى گـفـتـار و انـديـشـه و نـيـت پـاك و ده هـا امـتـيـازات از ايـن قبيل ، كه در على بن ابى طالب ، با انفاق تمام تواريخ ، ثبت شده است .(17)
مـيـخـائيـل نعيمه ، نويسنده مسيحى لبنانى الاصل و از بزرگان ادبيات و فلسفه معاصر عرب ، چنين اظهار مى كند:
يـك نـويـسـنـده و مـورخ ، هـر چـنـد نـابغه و هنرمند باشد، هرگز نمى تواند حتى در هزار صـفـحه ، تصوير كامل از شخصيت على (ع ) و عظمت او بازگشايد؛ زيرا آن چه اين عنصر بـى پـايـان عـربـى ، ميان خود و خدايش انجام داده ، چيزى است كه هيچ كس نشنيده و نديده اسـت و بـيـش از آن كـارهـايـى است كه از دست و زبان و قلم او برخاسته است . پس در اين صـورت ، هـر چـهـره اى كـه از شـخـصيت او ترسيم كند، ناچار مبهم و نارسا و اندك خواهد بود.(18)
او مى افزايد:
اين بزرگى و عظمت على (ع ) هرچند روزگاران زيادى بر آن مى گذرد، همواره مى تواند بـراى مـا گـنـجـيـنه پرمايه اى باشد كه بدان توجه كنيم و امروز يا هر روز ديگر، كه نـيـازى به ساختمان يك زندگى شايسته و سربلند داشته باشيم ، از آن الهام بگيريم .(19)
و سپس ادامه مى دهد كه :
على عنصر نامتناهى تفكر و انديشه ، در هر زمان و مكانى است .(20)
تـومـاس كارلايل ، فيلسوف نامى غرب ، در بخشى از كتابش كه به نام قهرمانان منتشر سـاخـتـه اسـت ، دربـاره مـولى المـوحـدين ، اميرالمؤ منين (ع ) و پايگاه پرعظمت او در جهان انسانيت ، چنين اظهار ارادت و شيفتگى مى كند:
امـا عـلى ، جـز آن كـه او را دوسـت بـداريـم و فـريفته وى باشيم ، چاره اى نداريم ؛ زيرا مردى جاودانى و پاك نهاد و بزرگوارى بود، وجدان پاكى داشت كه از مهربانى و نيكى لبريز و قلبش مملو از يارى و فداكارى بود. شير مردى بود كه شجاعتش در هاله اى از عطوفت و مهربانى احاطه شده بود.(21)
سپس درصدد وضعيت حكومتى و سياست حضرت على برمى آيد و نتيجه واپسين اتفاقات را اين گونه به نقد مى كشد:
عـلى (ع ) در كـوفـه شـهـيـد شد و خودش از شدت عدالتى كه داشت ، اين ستم را برخودو هـمـوار كـرد؛ زيـرا تـصـور مـى نـمـود كـه هـمـه كـس ، مـانـنـد او عادل و با شرافت است .(22)
جـبـران خـليـل جـبـران ، هنرمند مشهور فرصه ادب عربى ، معتقد است كه فريفتگان آثار و بـلاغـت امـام على (ع ) دو دسته اند: يا داراى خرد كاملند و يا سرشت حساس و پاكى دارند؛ اما گمراهان اين راه ، نه داراى اخلاقند و نه سرشت آنان پاك است . جبران مى نويسد:
رسـالت عـلى (ع ) در مـيـان مـردم ، كـامل و صحيح بود، جزاين كه او درگذشت و موفق نشد اهداف و ايده هاى خود را به كمال برساند.(23)
و ادامه مى دهد كه :
على درگذشت درحالى كه لبخند بر لبانش نقش بسته بود؛ زيرا وجدان و قلب او از آن چـه روح هـاى بـزرگ ، بـدان اطـمـيـنـان دارنـد، سرشار بود و به نظر من ، فرزند ابى طـالب نـخـسـتـيـن عـربـى اسـت كـه روح هـستى را دريافته و همواره در ملازمت آن بوده است .(24)
گـابـريـل آن گـيرى ، نويسنده معروف فرانسوى ، كتاب مستقلى از زندگانى و شخصيت حضرت امام على (ع ) تهيه كرده و نام آن را شهسوار اسلام گذاشته است . او مى گويد:
شـخـصـيـت عـلى (ع ) داراى خـاصيت برجسته و ممتاز است كه در هيچ يك از قهرمانان بزرگ تاريخ نمى توان يافت :
نـخـسـت آن كه على در عين حال كه عنوان سردار و قهرمان (خطه توحيد) و امام بودن را دارا بـود، مـبـارزى خستگى ناپذير و عالم الهى و فصيح ترين خطباى صدر اسلام به شمار مى رفت .
سپس مى نويسد:
آيـا مـمـكـن ايـت رولان يـا بـايـار، دو قـهرمان مشهور تاريخ اروپا را تصور كرد كه متون مـقـدسـه را اسـتـادانـه تـفـسـيـر نـمـوده و نـكـات مـبـهـم تـورات و انـجـيـل را شـرح و بـسـط داده و از بالاى منبر، نطق نموده و بغرنج ترين معضلات قانون مـدنـى و هـم چـنـيـن قـانـون جـزا، يعنى در واقع ، سياست و حكومت و امر قضاوت و داورى را حل نمايند. هرگز چنين چيزى متصور نيست ؛ اما در شخصيت على ، در صدر اسلام ، شاهد چنين اتـفـاق بـزرگ و عظيمى هستيم كه اميرالمؤ منين دست به حيرت انگيزترين امور سياسى و قـضـايـى و حـكـومـتى و امارتى مى زند و جامعه جاهل آن زمان را از چشمه هاى فياض خويش سيراب مى كند.
وى ويژگى دوم على بن ابى طالب (ع ) را اين گونه بيان مى كند:
از نـظر تمام مذاهب اسلام ، مورد ستايش و تكريم است و بى آن كه او خود خواسته باشد، تـمـام فـرق و مـذاهـب اسـلامـى ، او را پـيـشـواى خـود مـى شـنـاسـنـد. حـال ايـن كـه پيشوايانى از قبيل نستوريوس (25) و فوسيوس (26) و لوتر(27) فقط مورد احترام كليساهاى خود هستند و از نظر كليساهاى ديگر، طرد شده اند.(28)
شبلى شميل مى گويد:
امـام عـلى بن ابى طالب سرور تمام بزرگان و تنها نسخه منحصرى به فردى است كه در گذشته و حال ، شرق و غرب جهان ، نمونه اى مانند آن را نديده است .(29)
بارون كاراديفو، از شرق شناسان به نام اروپايى مى نويسد:
على سردارى دردمند و شهسوارى پاك نهاد و پاكباز و امامى شهيد بود كه روحى بس عميق و آرام داشت كه در ژرفاى آن ، اسرار خدايى نهفته بود.(30)
واشينگتن اورينگ ، از محققان دنياى غرب و نويسنده كتاب زندگانى محمد و جانشينان او مى نويسد:
على داراى سه خصلت بود:
1. شجاعت 2. فصاحت 3. مناعت (بخشش )
و سپس ادامه مى دهد:
روح دليـر و شـجاع او بود كه وى را شايسته عنوان شير خدا نمود، لقبى كه پيامبر به او عطا فرمود.(31)
جرج جرداق ، شاعد، نويسنده و محقق نامدار مسيحى ، شخصيت امام على (ع ) را از ديدگاه هاى مختلفى مطالعه و بررسى كرده است . او مى گويد:
در پـيـشـگـاه حـقـيقت و تاريخ برابر است ، چه اين بزرگ مرد را بشناسى و چه نشناسى زيـرا حـقـيـقـت و تـاريـخ گواهى مى دهند كه او عنصر بى پايان فضيلت ، شهيد و سالار شهيدان ، على بن ابى طالب ، نداى انسانى و شخصيت جاودانى شرق است .(32)
سپس با حسرت مى نويسد:
اى جـهان ! چه مى شد اگر همه نيروهايت را درهم مى فشردى و در هر روزگارى شخصيتى مانند على (ع ) با آن عقل و قلب و زبان و شمشير نمودار مى كردى ...(33)
و در جلّد پنجم از كتاب خود، تحت عنوان علىّ و القومية العربية مى نويسد:
چـه بـزرگ اسـت مـردى كـه بـشـر، او را مقياس مردمى و انسانيت مى بيند، آن چنان كه اگر كسى به او عشق بورزد و پيرو او باشد، عاشق و جوياى نيكى و عدالت و حق و جوان مردى اسـت و اگـر از مـحـبـت او بـركـنـار بـاشـد، از نـيـكـى و فضايل بزرگى سرباز زده است .(34)
حـسـن خـتـام ايـن بخش را با كلام معمار بزرگ انقلاب اسلامى ، حضرت امام خمينى زينت مى دهيم كه فرمود:
و امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، ايـن بـنـده رهـا شـده از تـمـام قـيـود، مـاءمـور رهـا كـردن بـشر از تمام اغلال و بندگى هاست .(35)
كلام امام (ع )
نردبان آسمان است اين كلام
هر كه از آن بر رود، آيد به بام

نى به بام چرخ كان اخضر بود
بل به بامى كز فلك برتر بود

جرج جرداق در يكى از نوشته هاى خود مى نويسد:
جـاذبـه هـاى كـلمـات امـام عـلى (ع ) شـور در مـن ايجاد كرد كه دويست بار نهج البلاغه را مطالع كردم .
امام خمينى در پيام خود به اولين كنگره هزاره نهج البلاغه مى فرمايد:
امـّا كتاب نهج البلاغه ، كه نازله روح اوست ، براى تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر مـنـيـّت و در حـجـاب خـود و خـودخـواهـى ، خـود معجونى است براى شفا، و مرهمى است براى دردهـاى فردى و اجتماعى ، و مجموعه اى است داراى ابعادى به اندازه ابعاد يك انسان و يك جـامـعـه انـسانى ، از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود، و هر چه جامعه ها به وجود آيد، و دولت ها و ملت ها متحقق شوند، و هر قدر متفكران و فيلسوفان و محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند.(36)
شهيد مفتح مى گويد:
يـكـى از مـنـابـع غنى كه نسبت به حكومت اسلامى ، مباحث ارزشمند و گرانسنگى دارد، نهج البـلاغـه اسـت . ايـن كـتـاب را مـطـالعـه كـنـيـد و مـبـاحـث مـربـوط به حكومت را استخراج و سازماندهى نماييد.(37)
شهيد مطهرى مى نويسد:
عـبـد الرحيم بن نباته ، ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى . وى اعتراف مى كند كـه سـرمـايـه فـكـرى و ذوقـى خـود را از عـلى (ع ) گـرفـتـه اسـت . وى بـه نـقـل از ابـن ابـى الحـديـد در مـقـدمـه شـرح نـهـج البـلاغـه مـى گـويـد: صـد فـصـل از سـخـنـان عـلى را حـفـظ كردم و به خاطر سپردم و همان ها براى من گنجى پايان ناپذير بود.(38)
شيخ محمد عبده ، مفتى اسبق مصر، كه نهج البلاغه را با شرح مختصرى در مصر چاپ كرد و سـپـس مـنـتـشـر نـمـود و اوليـن بـار تـوده مصرى را با آن آشنا نمود، مدعى است كه نهج البلاغه را نمى شناخته و نسبت به آن آگاهى نداشته است ، تا اين كه در يك حالت دورى از وطـن ، ايـن كـتـاب را مـطـالعـه مـى كـند و سخت در شگفت مى ماند، احساس مى كند كه به گـنـجـيـنـه اى گـرانبها دست يافته است . همان وقت تصميم مى گيرد آن را چاپ كند و به توده عرب معرفى نمايد.(39)
بـيـگـانـگـى يـك عـالم سـنـى بـا نـهج البلاغه ، چندان عجيب نيست . عجيب اين است كه نهج البلاغه در ديار خودش ، در ميان شيعيان على ، در حوزه هاى
عـلمـيـه شـيعه ، غريب و تنها است ؛ هم چنان كه خود امام على (ع ) غريب و تنهاست . بديهى اسـت كـه اگـر مـحـتـويات كتابى و يا انديشه ها و احساسات و عواطف شخصى ، با دنياى روحـى مـردمـى سـازگـار نـبـاشد، اين كتاب و يا آن شخص ، عملاً تنها و بيگانه مى ماند، هرچند نامشان با هزاران تجليل و تعظيم برده شود.(40)
تـنها من و امثال من نبوديم كه با دنياى نهج البلاغه بيگانه بوديم ، جامعه اسلامى ، اين كـتـاب را نمى شناخت ، آن كه مى شناخت از حدود شرح كلمات و ترجمه الفاظ تجاوز نمى كـرد. فـهـم و درك روح و محتواى نهج البلاغه ، از همگان محقق بود. اخيراً جهان اسلام دارد نـهـج البـلاغـه را كـشـف مـى كند و به تعبير ديگر، نهج البلاغه جهان اسلام را فتح مى كند...
بـحـث هـاى تـوحـيـدى نهج البلاغه را شايد اعجاب انگيزترين بحث هاى آن دانست ، بدون مـبـالغـه . ايـن بـحـث هـا با توجه به مجموع شرايط پديد آمدن آن ها در حد يك اعجاز است .(41)
نهج البلاغه ، راه سعادت
قـرآن داروى دردهاى بى درمان است (42) و نهج البلاغه چراغ راه عارفان و شايستگان بـراى روشـنـن ضـميران و عارفان طريق الهى ، كه انسى با نهج البلاغه دارند، اين يك امـر واضـح اسـت كـه علاوه براين كه اين كتاب ، طريق بلاغت و فصاحت و سخنورى است و مافوق كلام خلق و مادون كلام خالق است ، در حقيقت راه سعادت نيز هست .
در جـاى جاى نهج البلاغه ، توجه امام به اصول انسانى و رموز زندگى ، موج مى زند. امام معتقد بود كه مسلمان كسى است كه قبل از مسلمانى ، انسان باشد و انسان كسى است كه حـدود وظـايـف و حـقـوق خـود را، چـه فردى و چه اجتماعى ، خوب بشناسد و همان گونه كه وظايف خود را به درستى و صميميت انجام مى دهد، حقوق انسانى خود را حفظ و مطالبه كند و همان طور كه به حقوق ديگران تجاوز نمى كند، در برابر هر متجاوزى بايستد.
لذا هـنـگـامـى كـه نـهـج البـلاغـه نـهـج البـلاغـه را از لحـاظ كـمـال روحـى ، روانـى ، اجـتـماعى و فردى ، ملاحظه مى كنيم ، راه ها و جايگاه هاى سعادت افـراد جـامـعـه ، در آن آشـكـار است و به قول شهيد مطهرى ، امام (ع ) كتابى شگفت را به يـادگار گذاشته است ،(43) كتابى كه ضامن سعادت انسانى است ؛ اما براى جوامع يا افـرادى كـه دچـار تـورم خـود طـبـيـعى نشده باشند و حتى از ديدگاه مكتب هايى كه براى بـشـريـت ، آغـاز و انـجـامـى جز همين خاك تيره و تكاپويى جز براى گسترش خود طبيعى سـراغ نـدارنـد، عـلى (ع ) و نـهـج البـلاغـه اش هـرگـز قـابـل شـنـاخـت و هضم نخواهد بود.(44) به همين علت ، علامه محمد تقى جعفرى رسالت انسانى را به عنوان موضوع و مقدمه اى بر ترجمه و تفسير نهج البلاغه پى مى گيرد و به بررسى انديشه هاى لطيف و باورداشت هاى متعالى نهج البلاغه ، كه ضامن سعادت انـسانها است ، مى پردازد و تا آن جا مى رسد كه عشق پرستش را به عنوان سعادت روحى در لابـه لاى نـهـج البـلاغـه بـرجـسـته مى كند، امام على (ع ) را نماينده اين رسالت كلى مـعـرفـى مـى نـمايد و او را انسانى سعادتمند بر پهنه هستى مى نگرد كه اين سعادت را به ديگران ارزانى مى دارد.
ديـگـر ايـن كـه بـدون مـشـاهـده عـظـمـت الهـى و بـدون تـجـلى حـق در دل ، هـيـچ انـسـانـى نـمـى تـواند آن همه شيفتگى و بى قرارى و محبت الهى را دارا شود و گرايش و عبادت خود را مافوق مجراى معامله گرى قرار دهد. او است كه مى گويد:
الهـى !مـا عـبـدتك خوفاً من عقابك ولا رغبة فى ثوبك ولكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك .(45)
ضرورت پرداختن به نهج البلاغه در عصر حاضر
اهميت نهج البلاغه ، به عنوان يكى از متون اساسى دينى ، حكومتى و زمامدارى ، در عصرى كـه پـيـشـرفـت تـحـقـيـق و بررسى در اصول و مبانى نظرى و عملى سياست و حكومت ، با رويكرد جديد به متون اصيل دينى ، مشهود است ، بر كسى پوشيده نيسست . سياست به هر مـعـنا كه باشد، (شاخه اى از علم يا منظومه اى از علم ) در اين كـتـاب ، بـهـتـر قـابـل دريـابـى اسـت ؛ زيرا بازگشت نظرى و عملى به ميراث اسلامى ـ سياسى از لوازم بالندگى تفكر و انديشه جديد است ، و مهم ترين زير بناى اين ميراث بـزرگ ، سـيـره معصومين (ع ) ، به ويژه سيره حكومتى امام على (ع )، كه بخش عمده آن را نـهـج البـلاغـه در بـردارد، اسـت . مـبـاحـثى كه بيش از هر چيز، دغدغه اين تحقيق است و در بـررسـى متون موجود، با اين تركيب به چشم نمى خورد، مبانى و خط مشى هاى حكومتى آن امام همام ، در محورهايى چون فرهنگ سازى ، مشروعيت سازى ، توزيع قدرت ، نظم و امنيت ، توزيع كالا و خدمات (تاءمين رفاه و آسايش ) است .
يـكـى از راه كـارهـاى مـهـم ، كه در حفظ نظام دينى و بقاى آن ، تاءثير به سزايى دارد، عـملكرد مطلوب آن و حل مشكلات و معضلات جامعه ، در عرصه هاى مختلف ، بر اساس مبانى اصيل اسلامى است .
از ايـن رو، بـر هـمـگان ، از رهبران ، كارگزاران ، نخبگان و آحاد مردم ، لازم است كه سعى بـليـغ خـود را بـراى مـوفـقـيـت هـرچـه بـيـشـتـر حـكـومـت اسـلامـى مبذول دارند. مسلّماً يكى از راه هاى ، كارآمدى نظام ، بازشناسى مبانى فكرى و ارزش هايى است كه نظام اسلامى ، از آن ناشى شده است تا بتوان با الگو بردارى صحيح و متناسب بـا زمـان ، نظام اسلامى را در جهان گسترش داده ، حكومت نمونه مولى الموحدّين ، على بن ابـى طـالب (ع ) را الگويى تمام عيار، براى همه عدالت پيشگان و آزادگان عالم ، به ويژه براى كارگزاران نظام اسلامى معرفى كرد.
امـام عـلى (ع ) بـه عـنـوان يـك انـسـان كـامـل ، بـه مـوضـوعـات و مـسـائل اجـتـمـاعـى ، سياسى و فرهنگى پرداخته و چشم اندازهاى گرانقدر خويش را دوران حـكـومـت پنج ساله خود عرضه كرده است و نهج البلاغه ، مملو از مباحث نظرى و عملى ، در عـرصـه سـيـاسـت و حـكـومـت است . دوران كوتاه حكومت على (ع ) نمايشگاهى از حكمت عملى و نـظـرى اسـت كـه در نـظـر جـهـانيان قرار گرفته است . نظام اسلامى ايران نيز اگر مى خـواهـد در زمـره عـدالت پـيـشـگـان بـاشـد، بـيـش از هـر زمـانـن ديـگـر، نـيـاز بـه اسـتفاده كـامـل از ايـن الگـو كـه ايـن اسـتـفـاده ، بـايـد مـبـتـنـى بـر شـنـاخـت درسـت مـبـانـى و اصول و روش هاى حكومت حضرت (ع ) باشد.
پـس از انـقـلاب اسـلامـى ، گـرايـش بـه مـباحث و موضوعات نهج البلاغه ، به ضرورت انـقـلاب اسـلامـى ، شـدت بـيـش تـر و جـلوه جديدى به خود گرفت و به ويژه ، در مباحث سـيـاسـت و حـكـومـت ، كتاب هاى بسيارى نوشته شد كه در اين مختصر، به برخى از آن ها اشـاره خـواهـيـم كـرد. نـكـتـه مـهـم در نـظـر نـگـارنـده ، ايـن اسـت كـه مـبـانـى ، اصـول و خـط مـشى هاى حكومت ، از زاويه اى كه مورد بررسى قرار گرفته ، كم تر در تـحـقـيقات موجود به چشم مى خورد، هرچند نگارنده اين دفتر، تلاش خود را مديون استفاده از آثار مكتوبى مى داند كه در اختيار داشته و فهرست آن ها در پايان خواهد آمد.(46)
روشـى كـه در ايـن تحقيق ، به كار گرفته شده ، روش توصيفى ـ تحليلى است كه با مـطـالعـه اسـنـاد و مـدارك و استناد به آن ها و تحليل و بررسى آن ها، صورت پذيرفته است .
مسلّم آن است كه :
1. امام على (ع ) به دليل داشتن حكومت ، سياست را از چشم اندازى عملى نگريسته ، كه نهج البلاغه تجلى آن است .
2. خـط مـشـى هـاى عـمـومـى حـكـومـت ، از قـبيل فرهنگ سازى ، مشروعيت سازى ، نظم و امنيت ، تـوزيـع قـدرت و تـوزيع كالا و خدمات ، به دليل برخورد با حكومت هاى موجود در زمان حـضـرت و حـكـومـت پـنـج سـاله خـود آن حـضـرت ، بـه وضـوح ، در نـهـج البـلاغـه قابل بررسى است .
3. سياست و حكومت ، دو جزء لاينفك در انديشه و سيره عملى امام على (ع ) است .
4. جـايـگـاه سـيـاست ، حكومت ، زمامداران و مباحث حكومتى ، به دقت در نهج البلاغه ترسيم شده است .
هدف هايى كه اين مجموعه دنبال مى كند، عبارتند از:
1. نگاهى نو و عملى به خط مشى هاى عمومى حكومت ، در نهج البلاغه .
2. توجه دقيق به محورهاى خاص ، در ابعاد نظرى و عملى از خط مشى هايى مانند فرهنگ ، مشروعيت و قدرت .
3. ترسيم محسوس و ملموس الگوى تمام عيار حكومت مطلوب بشرى .
اين تحقيق ، شامل مقدمه ، فصول هفت گانه ، نتيجه گيرى و فهرست منابع است .
در مـقـدمـه ، اهـمـيـت نـهـج البـلاغـه و سـاخـتـار تـحـقـيـق ، تـبـيـيـن شـده اسـت . در فـصل اول ، چار چوب نظرى مباحث و در فصل دوم ، مبانى خط مشى گذارى حكومت علوى و از فـصـل سـوم تـا هـفتم به ترتيب ، مباحث فرهنگ سازى ، مشروعيت سازى ، توزيع قدرت ، نـظـم و امـنـيت ، توزيع كالا و خدمات (تاءمين رفاه و آسايش ) در نهج البلاغه ، بررسى شـده اسـت . در خـاتـمـه نـيـز نـتـيـجـه گـيـرى و بـه دنبال آن ، فهرست تفصيلى منابع آمده است .
امتنان
بـا اسـتـنـاد بـه ايـن كـلام نـورانـى مـعـصـوم (ع ) كه من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخـالق و از بـاب انـجـام وظـيـفـه ، بـر خـود فـرض ‍ مـى دانـم از هـمه اساتيد و دوستانى كه از ابتداى اين تحقيق ، نگارنده را يارى و تشويق كرده اند، تشكرو قدردانى كـنـم ، بـه ويـژه از راهـنـمـايـى هـاى اسـاتـيـد گـران قـدر، جـنـاب آقـاى دكـتر سيد رحيم ابـوالحـسـنـى و حـجـة الاسـلام و المـسـلمـيـن سـيـد مـحـمـد تـقـى آل غـفـور، كـه بـا قـبـول زحـمـت راهـنمايى و مشاوره اين پژوهش و دقت نظر، ريزبينى ها و تشويق ها، دلسوزانه از مشكلات كار، كاستند.
هم يارى و مساعدت آقايان ، دكتر حسين خنيفر، جعفر رحمانى ، دكتر محمد صادق علمى ، دكتر سـيـد صـادق حـقـيـقـت و حـجـج اسـلام سيد حسن ميرحسينى ، سيد محمد جواد نجفى ، سيد محسن آل غـفـور، عـبـاس حـيـدرى بـهـنـويـه و سـيـد مـحـمـد جـواد فـاضـليـان ، كـه از ابـتـداى شكل گيرى طرح تحقيقاتى ، با تذكرات خود، بسيار مؤ ثر و مفيد بودند و تلاش آقاى جـليـلى مـنـاف ، كـتـابـدار محترم مؤ سسه آموزش عالى باقر العلوم (ع )، حجج اسلام محمد تـرابـيـان و محسن باغبانى ، در امر ويرايش و آقاى ابوالقاسم كريم تبار در امر حروف نگارى و صحفه آرايى اين تحقيقت ، قابل تقدير و سپاس است .
در پـايـان هـم چـنان كه ديگر موفقيت هاى خود را مديون يارى و گذشت همسر و فرزندانم دانسته ، توفيق در انجام اين تحقيق را مرهون فداكارى ايشان مى دانم .
امـيـد آن اسـت كـه خـداونـد، حـقـيـر و هـمـه ايـن عـزيـزان را مشمول دعاى خير مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين على (ع ) قرار دهد.
كـتـاب حـاضـر، حـاصل پايان نامه كارشناسى ارشد در رشته علوم سياسى است ، كه در سال 1379 در مؤ سسه آموزش باقر العلوم (ع ) به راهنمايى جناب آقاى دكتر سيد رحيم ابـوالحـسـن و مـشـاوره جـنـاب حـجـة الاسـلام سـيـد مـحـمـد تـقـى آل غفور از آن دفاع شده است .
محمد مهدى ماندگار
بهار 1380
فصل اوّل : چارچوب نظرى بحث
وظايف يا كار ويژه هاى اصلى دولت و حكومت
ايـن كـه هـر حـكـومـت و سـاخـتـار سـيـاسـى ، بـر اسـاس اهـداف مـشـخـص شـكـل مـى گـيـرد و بـر پـايـه همان اهداف بلند مدت ، ميان مدت و كوتاه مدت ، با تدوين بـرنـامـه هـاى دقـيـق ، به تبيين وظايف خود دربخش هاى مختلف مى پردازد، امرى بديهى و مسلم است . هم چنين در اين كه دولت و حكومت ، در بخش هاى فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى و اجـتـمـاعى ، چه در بُعد داخلى و چه در بُعد بين المللى ، بايد بر اساس وظايف خود، نقش هـايـى را ايـفـا كـنـد، جـاى شـك و شـبـهـه اى نيست . آن چه مورد بحث نظريه پردازان عالم سياست است ، تعيين محدوده وظايف و مصاديق آن ، در بخش هاى گوناگون است . امام على بن ابى طالب (ع ) وارث و وصى خاتم پيامبران الهى ـ كه بر اساس دستورهاى مكتب اسلام ، حـكـومـت تـشكيل داده ـ على رغم اين كه مدت حكومت ايشان ، از لحاظ زمانى كوتاه بوده است ، ولى در عـمـل و گـفتار، همه وظايف حكومت و مردم را در ابعاد مختلف ، تبيين كرده است كه اين تحقيق ، اين وظايف جامع را در پنج محور دسته بندى نموده است .
مـحـورهـاى پـنـج گـانـه فـرهـنـگ سازى ، مشروعيت سازى ، توزيع قدرت ، نظم و امنيت و توزيع كالا و خدمات (رفاه و آسايش ) از اين نظر كه جامع وظايف حكومت ديده مى شد، به عـنـوان چـار چـوبـه بـحـث دربـراه خـط مـشى هاى عمومى حكومت ، انتخاب شد؛ زيرا نظريه پـردازان بـزرگ ، كـار ويژه هاى دولت و حكومت را در محورهاى مذكور، و به بيان ديگر، در مـحورهاى وظايف فرهنگى ، سياسى و اقتصادى ، درباره مشروعيت و قدرت ، نظم و امنيت و رفاه عمومى بيان مى كنند.(47)
از سـوى ديـگـر، با توجه به اين كه اولاً گستردگى كار حكومت ، در مقايسه با كارها و فـعـاليـت هـاى مـهـم بـشـر، امـرى واضـح است ؛ ثانياً اين گستردگى با كار سازمان هاى خـصـوصـى ، حـتـى آن هـا كـه در عـرصـه جـهـانـى كـار مـى كـنـنـد، قـابـل مـقايسه نيست ؛ ثالثاً اين گستردگى كار حكومت ، على رغم فلسفه متفاوت حكومت ها اسـت (يـعـنـى هـر چـنـد، فـلسـفـه سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى حـكـومـت هـا در اخـتـلاف شكل وظايف و شيوه اجراى آن ، تاءثير به سزايى دارد، ولى اين گستردگى كار را منكر نـيـسـتـنـد)؛ رابـعـاً پـيـشـرفـت فـنـاورى و پيچيدگى حيات فرهنگى و معنوى جامعه ، موجب گستردگى بيش تر اين وظايف نيز مى شود، بايد گفت كه :
الف ) حـكـومـت هـيـچ گـاه يـك عـامـل مـخـتـار نـيـسـت كـه بـودن تـاءثـيـر پـذيـرفـتـن از عـوامـل ديـگـر، فـعاليت هاى خود را با نيازمندى هاى زمان وفق دهد، بلكه هر حكومتى در يك كـشمكش بغرنج ، با صاحبان مناع و علايق قرار دارد و در اين كشمكش ، از برخى گروه ها جانبدارى مى كند، به اقتضاى موفقيت اين يا آن گروه ، روش خود را تغيير مى دهد، براى تـحـصـيل امتياز، تدبير به كار مى برد و سرانجام مى كوشد تا هم چنان بر مسند قدرت باقى بماند.
ب ) شـرايـطـى كه سياست هاى حكومت را معين مى كند، و روشى هايى كه دستگاه سياسى ، براى اجراى سياست ها به كار مى برد، اقدامات مؤ ثر حكومت را محدود مى سازد.
ج ) تـماس حكومت با مردم ، تماس شخصى نيست و اين ، نشان دهنده يكى ديگر از جنبه هاى عمومى حكومت است ؛ زيرا همه افراد يك جامعه ، بدون توجه به عقايد و ارزش هاى اخلاقى آنان ، در حوزه اقتدار دولت قرار دارند.
د) چـون سـياست هاى حكومت ، در معرض مجادله هاى سخت و پايان ناپذير گروه هاى متضاد است ، تقاضاهاى حكومت ، ناگزير قطعى و بى چون و چرا و متكى بر بدرت مجبور كننده اى كه تنها حكومت در اختيار دارد، خواهد بود. از اين رو، اين گمان تقويت مى شود كه حكومت ، قـوه اى خـارجـى اسـت كـه بـه زنـدگـانـى روز مـره مـردم تـحـمـيـل شـده اسـت ، هـر چـنـد ايـن گـمـان ، در دولت هـاى اوليـگـارشـى ، نـسـبـت بـه كل حكومت ، و در دولت هاى دمكراتيك ، نسبت به دستگاه ادارى حكومت است .(48)
وظايف و كار ويژه هاى يك نظام سياسى ، در واقع ، همان فعاليت هاى سياسى ، اجتماعى ، فـرهـنـگـى و اقـتـصـادى ساختارهاى گوناگون يك نظام ، اعم از قانونگذارى ، اجرايى و قضايى هستند كه نظام سياسى را قادر بر تدوين و اجراى خط مشى هاى لازم مى سازند.
ايـن را هـم نـمى توان از نظر دو داشت كه هر نظام سياسى ، با دو محيط داخلى و خارجى ، كه بر يكديگر تاءثير متقابل دارند، درگير است . نظام سياسى ، از اين دو محيط (داخلى و خارجى ) به صورت تقاضاها و پشتيبانى ها، دروندادهايى (49) را دريافت مى كند و بـا تـلاش خـود، بـرونـدادهـايـى (50) بـا بـه ايـن دو مـحـيـط (داخـلى و خـارجـى ) تحويل مى دهد.
1. فرهنگ سازى
از جـمـله كـار ويـژه هـاى مهم يك نظام سياسى ، فرهنگ سازى ، يعنى شيوه آشنا كردن آحاد مـخـتـلف جـامـعـه ، بـا ارزش هـا و ايـستارهاى فرهنگى است . اين فرهنگ سازى ، از ديدگاه نـظـريـه پـردازان مـكـتـب سـاخـتـارى ـ كـاركـردى ، تـحـت عـنـوان جـامـعـه پـذيـرى سـيـاسـى در بـخـش كـار ويـژه هـاى سيستمى ، مورد بحث قرار گرفته است . اين گـروه از نـظـريـه پـردازان قـائلنـد كه هر نظام سياسى ، سه دسته كار ويژه اساسى دارد: كـار ويـژه هـاى سـيـسـتـمى ، كار ويژه هاى فرآيندى و كار ويژه هاى سياست گذارى .(51)
از جـمـله مـواردى كـه تـحـت عـنـوان كـار ويژه هاى سيستمى ، مطرح مى شود، جامعه پذيرى (52) و جـامـعـه پـذيـرى سياسى (53) است . اين گروه ، در ادامه ، به نقش خانواده ، مـدرسـه ، رسـانـه هـاى ارتـبـاطـى ، نهادهاى مذهبى ، گروه هاى نفوذ، احزاب سياسى و... اشـاره مـى كـنند كه چگونه براى ارائه ارزش ها و ايستارها به افراد جامعه ، به ويژه ، قـشـر كـودكـان ، نـوجـوانـان و جـوانان ، فعاليت و تلاش مى كنند. گروهى ديگر، از اين فـرهـنـگ سـازى ، تـحـت عـنـوان وظـايـف فـرهنگى دولت ياد مى كنند و آن را شـامـل دو بـخـش مـى دانـنـد: مسائل مربوط به مذهب ، و تعليم و تربيت (آموزش و پرورش عمومى )(54).
2. مشروعيت سازى
مشروعيت و مقبوليت سياسى هر نظام ، درجه اهميت بالايى دارد. بر اين اساس است كه نظام هاى سياسى ، از راه هاى گوناگون سعى مى كنند كه حكومت و حاكميت خود را براى افراد جـامـعه ، مشروع و مقبول جلوه دهند و اگر در اين راه ، توفيق كم ترى داشته باشند، نظام سياسى خود را در معرض بحران هاى مختلف خواهند ديد. بدين رو، راه هاى ايجاد مشروعيت ، از وظايف مهم و كار ويژه هاى اساسى هر حكومت و نظام سياسى به شمار مى آيد.
بـنـابـرايـن ، مـى تـوان گـفـت كـه در هـر نـظـام سـيـاسى ، نوعى اجبار مشروع ، پشتيبان تـصـمـيمات آن حكومت است و از همين رهگذر، اطاعت از آن تصميمات ، بر افراد جامعه ، امرى لازم خـواهـد بـود. مـشـروعـيـت در نـظـام هاى مختلف ، از شدت و ضعف برخوردار است . قوت مـشـروعـيـت ، موجب ثبات و پايدارى نظام است و ضعف مشروعيت مى تواند زمينه فروپاشى سـازمـان سـياسى و حكومت را فراهم سازد. ديدگاه ساختارى ـ كاركردى ، هم در بخش كار ويـژه هـاى سـيستمى ، آن جا كه سخن از جامعه پذيرى سياسى و ارتباطگيرى سياسى مى شود، اشاره به راه هاى ايجاد مشروعيت دارد، هم در بخش كا ويژه هاى فرآيندى ، آن جا كه بـحـث از تـصـريـح مـنـافـع (55) تاءليف منافع (56) سياست گذارى (57) اجراى سـياست ها و قضاوت (58) مى شود، به گونه اى به مشروعيت سازى ، توجه مى كند، هـم در بـخـش كار ويژه هاى سياست گذارى ، جايى كه تنظيم رفتار انسان را از راه اقناع يا اجبار، براى تاءمين متابعت افراد از دستورهاى نظام را مطرح مى كند، به نوع برخورد نظام با راه هاى ايجاد مشروعيت اشاره دارد، و هم جايى كه عملكرد نمادين را بحث مى كند.
هـم چـنان كه گفته شد، اين مكتب ، وظايف مهم نظام سياسى را در سه بخش ، به عنوان كار ويـژه هـاى سـيـسـتـمى ، فرآيندى و سياست گذارى مورد بحث قرار مى دهد. جامعه پذيرى سـيـاسـى ، هـمـان پـاى بـنـدى هاى آگاهانه و غير احساسى افراد، به نهادهاى سياسى و حكومتى است كه اركان نظام و فرآيند دستورهاى آن ها را براى افراد، موجه جلوه مى دهد و به تبع ، همراهى با نظام را بدنبال خواهد داشت .
ارتـبـاطـگـيـرى سـيـاسـى (59) هـم از آن جـهـت كـه ناظر بر جريان يافتن اطلاعات ، در دل جـامعه و ساختارهاى مختلف تشكيل دهنده نظام سياسى است ، به مشروعيت بخشى ارتباط دارد. اگـر فـرآيـنـد اطـلاعـات در جـامـعـه ، بـر اسـاس اعـتـمـاد متقابل بين مردم و حكومت باشد و صراحت و صداقت را معيار و اساس قرار دهد و در جهت دادت آگـاهـى لازم ، بـه اقشار مختلف باشد، نه براى تحريك احساسى ، به يقين ، نوع نگاه مردم و جامعه به حكومت را تحت تاءثير قرار خواهد داد.
كـار ويـژه هـاى فـرآيـنـدى (تـصـريـح مـنافع ، تاءليف منافع ، سياست گذارى ، اجراى سـيـاسـت هـا و قـضاوت ) از آن جهت كه در تدوين خط مشى ها، نقش مستقيم و ضرورى دارند، بـه مـشـروعـيت سازى ارتباط پيدا مى كنند؛ چون فرآيند سياسى هنگامى آغاز مى شود كه مـنـافـع افـراد و گروه ها، صريحاً بيان شود و از آن جا كه بايد اين منافع بيان شده ، اثر بخشى بيش ترى داشته باشند، بايد در قالب سياست هاى بديلى ، با هم تاءليف شـده تا از حمايت سياسى بيش ترى برخوردار گردند. در اين مرحله است كه آراى مردم و مـشـاركـت مـردم ، يـكـى از خـط مـشـى هـاى ائتـلافـى را بـيـش تـر حـمـايـت مـى كـنـد و آن را تبديل به سياست گذارى آمرانه مى سازد. از آن جا كه هر سياستى بايد تنفيذ شود، اين خط مشىِ تبديل شده به سياست مورد قبول مردم ، به اجرا گذاشته مى شود و در صورت بروز مخالفت هايى در برابر آن يا نقض آن ، فرآيند قضاوت ، مطرح مى شود.
آن چه مورد نظر است ، اين است كه در مواردى كه به عنوان كار ويژه هاى فرآيندى مطرح شـد، تـوجـه بـه مـشـروعـيت سازى و طريق ايجاد مشروعيت ، مشهود است . نظامى كه در آن ، مـنـافـع بـه خوبى بيان نشود و قدرت تاءليف پيدا نكند و در معرض آراى عمومى براى تـبـديـل به سياست واحد قابل اجرا و معيار عمل براى همه جامعه ، قرار نگيرد، به گونه اى كـه از اجـراى آن سـيـاسـت هـا، حـمـايـت شـود و در بـرابر نقض آن ها، ايستادگى شود، نتوانسته از مشروعيت و مقبوليت لازم برخوردار باشد.
كـار ويـژه هاى سياست گذارى ، كه همان برون دادها يا نمودهاى اجرايى فرآيند سياسى اسـت ، هم به طور عام ، از آن جهت كه چگونگى برآورده شدن نيازها و تقاضاهاى جامعه را مـتـضـمـن است ، بر روند مشروعيت سازى ، تاءثير دارد و هم از لحاظ اين كه تنظيم رفتار انـسان ها با استفاده از اجبار يا اقناع و عملكرد نمادين را مطرح مى كند. هر نظام سياسى ، دربـاره خـروجـى هـاى خود (توزيع منابع ، قدرت ، رفاه و آسايش ) رفتار متعادلى را از جـامـعـه مـى طـلد. ايـن رفتار، از طريق ترغيب ، اقناع اخلاقى ، پاداش ، جريمه هاى مالى ، محروميت ها، مجازات ها، هدايت ها و يا اجبار، قابل تنظيم است كه اگر قدرت اقناع يك نظام ، براى تاءمين متابعت افراد بيش تر باشد، اين نظام از مشروعيت بيش ترى برخوردار است .
عـمـلكـرد نـمـادين نيز همان استفاده رهبران از سخنرانى هاى سياسى ، تعطيلات ، مراسم ، بـنـاهاى يادبود و... است كه به تعبيرى به عنوان شعائر دينى يا شعائر ملى مطرح مى شـود. ايـن اسـتـفاده از شعائر، براى ترغيب شهروندان ، به اتخاذ رفتار مطلوب ، ارائه الگوهاى الهام بخش ، آموزش دادن مردم و جامعه پذير ساختن افراد به ويژه جوانان است . بدهى است كه اين كار ويژه نيز، هم در ايجاد و هم در بقا و دوام مشروعيت ، مؤ ثر است .
3. توزيع قدرت
حـكومت داراى قدرت سياسى در جامعه است كه از اين قدرت ، براى ايفاى نقش هاى اساسى حـكـومـت و انـجـام وظـايف خود، استفاده مى كند. با توجه به اين كه قدرت ، منابع مختلفى دارد و اگـر بـه صـورت مـتمركز باشد، زمينه هاى استبداد ديكتاتورى را به وجود خواهد آورد، بـحـث تـوزيـع قـانـونـى آن مـطرح مى شود. تفكيك قوا، دخالت دادن جامعه از طريق انـتـخابات و جايگاه قانونى دادن به احزاب و گروه ها، از نمودهاى اين توزيع قانونى اسـت . ديـدگـاه سـاخـتـارى ـ كـاركـردى در بـخـش كـار ويـژه هـاى سيستمى ، به گزينش ‍ كـارگـزاران سياسى اشاره مى كند كه اين گزينش ، نمودى از توزيع قدرت است . اگر گزينش افراد، براى فعاليت هاى سياسى و مناصب حكومتى ، بر اساس شايشته سالارى ، عدالت ، مصلحت عمومى جامعه ، نه مصلحت فرد يا گروه خاص و تبعيض ستيزى ، ملاحظه شـود، قـدرت بـه صـورت منطقى ، توزيع خواهد شد و از تمركز آن ، كه موجب فساد مى شود، جلوگيرى شده است .
4. نظم و امنتى
كـلمـه نـظـام ، اشـاره بـه سـازمـان و تـشـكـيـلاتـى دارد كـه بـا مـحـيـط، در كـنش و واكنش متقابل است ؛ يعنى هم بر آن اثر گذاشته و هم از آن تاءثير مى پذيرد، ضمن اين كه در درون خـود اجـزاى مـتـعـددى دارد كه با هم در تعاملند. آن چه اين مجموعه را به صورت يك واحـد در آورده اسـت نـظم آن است . پس هر نظامى براى حفظ و بقاى خود، نيازمند ثبات اين نـظـم درونـى و بـيـرونـى اسـت كـه از عوامل مهم اين ثبات ، وجود امنيت ، در ابعاد مختلف آن جـامـعـه اسـت و بـه تـبـع ، فـقـدان امـنـيـت ، بـيـش تـريـن مـشكل را براى حفظ و بقاى اين نظم و در نتيجه ، براى نظام سياسى ، به وجود مى آورد. ديـدگـاه سـاخـتارى ـ كاركردى ، مجموعه كار ويژه هاى سيستمى (جامعه پذيرى سياسى ، ارتـبـاطـگـرى سياسى و گزينش كارگزاران سياسى ) را تعيين كننده تغيير يا حفظ نظم مى داند.
بـرخـى بـا تـشبيه جامعه ، به بدن يك انسان ، كه ضرورتاً انسجام را براى حفظ حيات خـود لازم دارد، حـفـظ نـظـم و هـم گـونـگـى را بـه مـعـنـاى اسـتـقـرار وابـسـتـگـى مـتـقـابـل مـيـان اجزا و اعضاى يك جامعه مى دانند(60) و تاءكيد مى كنند كه هم گونگى ، فـرآيند متحد كردن يك جامعه است ، فرآيندى كه مى كوشد تا جامعه را هماهنگ سازد و بر نـظـمى استوار كند كه توسط اعضاى آن جامعه ، حس شده باشد.(61) جالب اين كه اين ديـدگـاه (62) سـهـم قـدرت مـتـشـكـل (دولت در جـامـعـه كـل ) در ايـن فـرآيـنـد را به عنوان هم گونگى سياسى مطرح مى كند و در نتيجه ، به دو جنبه هم گونگى اشاره دارد: امحاى تعارض ها و گسترش هم بستگى ها.
بـديـهـى اسـت كـه بـا مـحدوديت پيكارها و برقرارى سازش ها، تعارض ها و به تعبيرى نـاامـنـى هـا، محو مى شود و زمينه براى گسترش هم بستگى ها، كه مولد نظم و امنيت است ، فـراهـم مـى گردد. در فصل ششم ، بيان خواهد شد كه اين هم گونگى سياسى ، ابزار و وسايلى نياز دارد كه در اختيار قدرت متشكل ، يعنى دولت و حكومت است .
5. توزيع كالا و خدمات (تاءمين رفاه و آسايش )
نـظـام سياسى ، در تعامل با دو محيط داخلى و خارجى خود، درون دادهايى را از اين دو محيط دريـافـت مـى كـنـد و بـرون دادهـايـى را نـيـز بـه ايـن دو مـحـيـط، تـحـويـل مـى دهـد. تـاءمـيـن رفـاه و آسـايـش در جـامـعـه ، نـتـيـجـه تـحـويـل درسـت بـخـشـى از بـرون دادهـا اسـت ؛ چـون مـنـع ايـن تـاءمـيـن ، پـول ، كـالا و خـدمـاتـى اسـت كـه در جـامعه به گردش در مى آيد و اگر اين منابع ، به درستى ، عادلانه ، و بدون هيچ گونه تبعيضى در جامعه توزيع شود و همه افراد جامعه ، از آن بـهـره مـنـدى درسـت داشـتـه بـاشـنـد، رفـاه و آسـايـش عـمـومـى و مـطـلوب ، محصول آن خواهد بود.
ديـدگـاه ساختارى ـ كاركردى ، كار ويژه هاى سياست گذارى را همان برون دادهاى سيستم مـعـرفـى مـى كـنـد و دو كـار ويـژه مـهـم ، يـعـنـى اسـتـخـراج مـنـابـع (پـول ، كـالا، اشـخـاص و خـدمـات ) از مـحـيـط داخـلى و خـارجـى ، و تـوزيـع مـنـابـع (پول ، كالا و خدمات ) را براى نظام سياسى مطرح مى كند.
ديـدگـاه ساختارى ـ كاركردى ، كار ويژه هاى سياست گذارى را همان برون دادهاى سيستم مـعـرفـى مـى كـنـد و دو ويـژه مـهـم ، يـعـنـى اسـتـخـراج مـنـابـع (پـول ، كـالا، اشـخـاص و خـدمـات ) از مـحـيـط داخـلى و خـارجـى ، و تـوزيـع مـنـابـع (پول ، كالا و خدمات ) را براى نظام سياسى مطرح مى كند.
همه نظام هاى سياسى ، حتى ساده ترين آن ها، منابعى را از محيط خويش برمى گيرند كه رايـج ترين شكل استخراج منابع ، در كشورهاى امروزى ، دريافت ماليات است . ماليات ، همان گرفتن پول يا كالا از اعضاى يك نظام سياسى ، براى مقاصد حكومت است .
عـمـلكـرد تـوزيـعـى هـر نـظـام سـيـاسـى ، هـمـان تـقـسـيـم انـواع مـخـتـلف پـول ، كـالا، خدمات ، افتخارات و فرصت ها، توسط سازمان هاى دولتى در ميان افراد و گروه هاى موجود در جامعه است .
بـرخى ديگر از نظريه پردازان سياسى ، بخشى از وظايف دولت را تاءمين رفاه عمومى دانـسـتـه و بـا تـبيين وظايف مربوط به نظارت اقتصادى ، مانند تعيين معيار ارزش معاملات (پول )، تعيين حقوق و تعهدات قانونى بستانكاران و بدهكاران ، نظارت بر نحوه و نوع استفاده از منابع ملى ، كنترل انحصارها به وسيله قانون ثبت اختراعات ، به دست گرفتن خدمات عمومى در شرايط خاص ، به بحث رفاه و آسايش ، به عنوان يكى از اصلى ترين كارهاى حكومت اشاره مى كنند.(63)
بـه نـظـر مـى رسـد مـى تـوان نـكـات ذيـل را جـمـع بـنـدى مـبـاحـث ايـن فصل دانست :
1. در كـليـات وظـايـف عـمـومـى حكومت و نظام سياسى ، در بخش هاى فرهنگى ، اقتصادى ، سـيـاسى و اجتماعى ، همه مكاتب و نظريه پردازان سياسى ، اشتراك نظر بسيار دارند و آن چه اين ديدگاه ها را از يكديگر جدا مى كند، محدوده اين وظايف و جزئيات و مصاديق آن ها در بعضى موارد اهدافى است كه وظايف ، بر اساس آن ها تدوين مى شود.
2 ـ ايـن مـجـمـوعه وظايف ، در پنج محور، فرهنگ سازى ، مشروعيت سازى ، توزيع قدرت ، نـظـم و امـنـيـت و تـوزيـع كـالا و خـدمات (تاءمين رفاه و آسايش )، بيش تر برگرفته از نـظـريـات مـكـتـب سـاخـتارى ـ كاركردى است كه گابريل آلموند از بزرگ ترين نظريه پـردازان ايـن مـكـتـب است ، هر چند براى تكميل مباحث ، از نظريات مك آيور در كتاب جامعه و جكومت ، موريس دورژه در كتاب جامعه شناسى سياسى ، و نظريه پردازان ديگر اين مكتب ، كـه نـظـر ايشان در كتب چارچوب نظرى براى بررسى سياست تطبيقى آمده است ، استفاده شده است .
3 ـ آن چـه از نـهـج البـلاغه امام المتقين (ع ) مورد دقت نظر قرار گرفته ، فراتر از اين مـحـدود وظايف است ؛ زيرا امام على (ع ) به پيروى از انبياى عظام الهى ، حكومت را بهترين ابـزار بـراى رسـيـدن بـه تـعـالى بـشر مى داند، لذا روح همه وظايف حكومت ، به انسان سـازى بـرمـى گردد. هر چند سال ها گذشته تا نظريه پردازان قرون جديد، با كاوش هـاى بـسـيـار، بـه اهـداف و وظـايفى براى دولت و حكومت رسيده اند، اما امام (ع ) در دوران حـكـومـت خـود، كـه نـهج البلاغه تصويرى از آن چه در آن حكومت گذشته را نشان مى دهد، جـامع ترين و كامل ترين حكومت را ارائه فرمود و در هيچ بعدى نمى توان نظريات امروز را از آن چـه در حـكومت آن حضرت ، مطرح بوده و اتفاق افتاده ، جامع تر دانست . تنها ذكر يـك نمونه كافى است و آن اين كه فرمان حكومتى امام على (ع ) به مالك اشتر، به عنوان يكى از كارگزاران حكومت امام ، آن قدر جامع است كه هنوز بديلى براى آن يافت نشده است .
4. ايـن تـحـقـيـق بـه عـلت قصور توان و فهم نويسنده و نيز محدوديت هاى مختلفى كه در پـيـش رو داشـته ، على رغم مساعدت هاى بسيار ارزنده ، اذعان دارد كه هنوز نتوانسته شمه اى از آن چـه را واقـعـيـت حـكومت حضرت در نهج البلاغه است ، بيان كند و بديهى است اين نـاقـص و نـا تـمـام ، در مـقـام مـقـايـسـه و ارزيـابـى بـا ديـگـر نـظـريـات نـيـز بـا مـشـكـل مـواجـه خـواهد شد؛ ولى در هر حال ، اين ادعا را دارد كه هر پوينده راه حقيقت ، كه مى خـواهـد بـه بـهـترين نوع حكومت ، كه در آن سعادت دنيا و آخرت بشر، هدف اساسى است ، بـرسـد، بـايـد بـا ابـزار لازم بـه غـواصـى در بـحـر عميق نهج البلاغه بپردازد و با استمداد از خالق اين انسان كامل و مدد جويى از خود آن حضرت ، به نتيجه اى در حد تلاش خود دست يابد.
5. نكته آخر اين كه اين تحقيق ، با تبيين اين پنج محور، در صدد ارائه نظريه جديدى در بـحـث كار ويژه هاى اساسى حكومت و خط مشى هاى عمومى حكومت نبوده ، بلكه در صدد است با نگاهى توصيفى به نظريات مربوط به بحط، راه كارهاى مناسب را براى ورود به مباحث نهج البلاغه پيدا كند.
فصل دوم : مبانى خط مشى گذارى حكومت علوى
تعريف خط مشى
خـط مـشـى هـاى عـمـومى يك حكومت ، اصولى هستند كه به وسيله مراجع ذى صلاح در كشور وضـع شده اند و به عنوان الگو و راهنما، اقدامات و فعاليت هاى لازم در جامعه را راهبرى مى كنند.(64)
نقش هاى اصلى خط مشى عمومى
بـا توجه به تعاريف ، مى توان برخى نقش هاى اصلى خط مشى هاى عمومى حكومت را اين گونه بيان كرد.(65)
الف ) راهنماى عمل بودن در بخش عمومى و به طور كلى در جامعه ؛
ب ) هماهنگ و هم سو كننده عمليات و اقدامات سازمان ها، مؤ سسات و اجزاى موجود در جامعه ؛
ج ) ارزيـابـى و كـنـتـرل كننده برنامه ها و اقدامات بخش عمومى در جامعه ؛
د) مبيّن روح قوانين و مقررات جاكم بر جامعه .
از آن جا كه خط مشى را خطوط كلى و به عبارتى استراتژى حاكم بر رفتار يك حكومت يا سـازمـان تـعـريـف كـرديـم ، ايـن خـطـوط كـلى بـايـد ويـژگـى هـايـى را از قـبـيـل : پـايـدارى ، آيـنـده نـگـرى ، هدف دارى ، عموميت (يعنى همه جامعه را در نظر داشته بـاشـد)، گـسـتـردگـى و نـمـايـانـگـرى (مـتـجـلى كـردن ويژگى هاى نظام حكومتى ) دارا باشد.(66)
آن چه مى تواند مشكل و مانع خط مشى گذارى صحيح باشد، عبارت است از:
1. عدم تمايل به آينده نگرى و گرايش به نتايج زود رس ؛
2. جزئى نگرى و يك بعدى شدن در تصميم گيرى ؛
3 ـ نارسايى هاى اطلاعاتى در تصميم گيرى (نبودن اطلاعات دقيق و به روز)؛
4. ساده انگارى و به دنبال راه حل هاى ساده رفتن ؛
5. اعمال نظر شخصى در تصميم گيرى و اتكارى بيش از حد بر تجربيات فردى ؛
6. عـدم تـمـايل به اجراى آزمايشى خط مشى ها و فقدان بازخورد فرايند خط مشى گذارى (دور بودن حاكمان از مردم )؛
7. عدم تماميل به تصميم گيرى و قبول مسؤ وليت هاى ناشى از آن ؛
8. انعطاف ناپذير بودن تصميمات و خط مشى هاى گرفته شده ؛
9. وضع خط مشى هاى صورى و ظاهرى ؛
10. عدم آگاهى عامه مردم و احساس بى نقشى آنان در خط مشى گذارى .(67)
بـا نـگـاه بـه تـعـاريـفـى كـه گـذشت ، در مى يابيم كه خط مشى ، خطوط كلى حاكم بر رفـتـار يـك حـكومت است كه مشابهت بسيارى با استراتژى يك حكومت دارد و هنگامى كه به صورت مطلق به كار برده شود، سياست هاى يك حكومت را بيان مى كند؛ ولى اگر با قيد فرهنگى ، اقتصادى و... همراه شود، خطوط كلى حاكم بر همان شعبه از رفتار را نشان مى دهـد. لذا اگـر بـحـث از خـط مـشـى هـاى عـمـومـى يـك حـكـومـت بـه مـيـان آيـد، خـطـوط كلى و اصـول كـلى مـتـخـذ از ارزش هـا، ايـدئولوژى و سـاخـتار سياسى آن حكومت ، كه به عنوان الگوى اصلح در عملكرد و اقدامات به كار مى رود، مراد خواهد بود.
اهداف حكومت در نهج البلاغه
حـكـومـت در ديـدگـاه مـكـتـب اسـلام و فـرهـنـگ عـلوى ، از مـهـم تـريـن ابـزارهـاى نـيـل جـامـعه به كمال و تعالى است . از آن جا كه حيات بشرى در اين دنيا، از منظر فرهنگ اسـلامـى ، ابـزارى بـراى رسـيـدن بـه كـمـال اسـت و آن چـه بـراى انـسـان اصالت دارد، كـمـال جـاويـدان اسـت ، لذا حـكـومـت نـيـز مـى تـوانـد وسـيـله مـنـاسـبـى بـراى نيل به اين هدف باشد؛ زيرا حكومت ، هم امكانات اين رشد و تعالى را به گونه اى جامع در اختيار دارد و هم مى تواند زمينه استفاده از هر نوع امكانى را فراهم سازد.
از تـعـابـيـر حـضـرت (ع ) ايـنـگـونـه استفاده مى شود كه حكومت وقتى مى تواند راهنماى رسـيـدن بـه كمال باشد كه خود در مسير عدالت ، تحقق امنيت ، تاءمين رفاه و زمينه سازى تـربـيت انسانى ، گام بردارد و الا اگر حكومت به سوى بى عدالتى و خود كامگى گام بردارد و در آن ، از امنيت هاى مختلف ، كه زمينه ساز آرامش درونى و بيرونى انسان ها است ، خـبـرى نـبـاشد و توان تاءمين رفاه و آسايش مردم را با تدبير درست در زمينه هاى مختلف اقتصادى نداشته باشد و هم چنين در جهت خود سازى و انسان سازى گام برندارد، نه تنها وسـيـله اى بـراى نـيـل جـامـعه به اهداف عالى نيست ، بلكه به مانعى بزرگ براى رشد بشر تبديل مى شود.
نـگاه به تاريخ حكومت ها، گواه بر اين مدعا است كه صدها نوع آن ، در شرق و غرب اين عالم آمدند و رفتند و تمدن هاى مختلف را پايه گذارى كردند اين تمدن ها، مسير صعود و نـزول خـود را پشت سر گذاشتند و با داشتن پيشرفت هايى در زمينه هاى مادى ، هنز تمدن بشرى داراى علم بدون اخلاق ، قدرت منهاى عدالت و ماديت فاقد معنويت است . امام على (ع ) حـكـومت را وسيله اى براى تحقق عدالت ، امنيت ، رفاه و تربيت جامعه ، و امرى ضرورى مى دانـد و اگـر به اين پيام امام المتقين (ع ) عمل مى شد، تاريخ شاهد انحراف انسان از مسير هـدايـت الهـى نـبـود و تـمـدن امـروز بشرى با شاخصه علم همراه با اخلاق ، ماديت عجين با معنويت و قدرت آميخته با عدالت ، شناخته مى شد.
عـدالت ، امـنـيـت ، رفـاه و آسـايـش و تـربـيـت ، از مـهـم تـرين اهداف حكومت از ديدگاه نهج البلاغه است كه اهداف ديگر را پوشش ‍ مى دهد.
1. عدالت
مـحـورى تـريـن اصـلى كـه امـام عـلى (ع ) آن را مـبـنـاى قبول حكومت معرفى مى كند و آن را براى هر حكومتى لازم مى داند، عدالت است :
لولا حـُضورُ الح اضرِ...ما اءَخذَ اللّهُ على العلماءِ اءَلاّ يُقارُوّا على كَظّةِ ظالمٍ و لا سَغَبِ مظلومٍ، لاَلقيتُ حَبْلَها على غارِبها، و لَسَقيْتُ آخرَها بِكَاءسِ اءَوَّلِها.(68)
و اگر خداوند از عالمان پيمان سخت نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگر و گرسنگى ستم ديده ، آرام و قرار نگيرند، بى درنگ رشته حكومت را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته ، خود را به كنارى مى كشيدم .
از اين كلام ، به خوبى فهميده مى شود كه نفس حكومت ، براى امام (ع ) هدف نبوده ، بلكه بـراى تـحـقـق عـدالت ، اقامه حق و ازاله باطل ، به حكومت به عنوان وسيله اى كارساز مى نـگـرد. در جـاى ديـگـر، وجـود مـودت و هـمـدلى در جـامـعـه را، كـه نـشـان از رابـطـه مـتـقـابـل مـيـان حـكـومـت و مـردم اسـت و مـشـروعـيـت يـك نـظـام را مـشـخص مى كند، نتيجه اقامه عدل معرفى كرده و مى فرمايد:
و إِنّ اءفـضـلَ قـُرَّةِ عـَيـنِ الوُلاةِ اسـتـقـامـةُ العـدل فى البلادِ، و ظهورُ مودّةِ الرَّعيةِ، و إ نّه لاتـَظـهـَرُ موَدّتهم إ لاّ بسلامةِ صُدورِهِمر، ولا تَصِحُّ إ لاّ بحيطِتهم على وُلاةِ اءُمُورِهِم ، و قلّةِ استثقالِ دُوَلِهِمِ، و تَركِ استيطاءِ انقِطاعِ مُدَّتِهِم .(69)
هـمـانـا بـرتـريـن چـشـم روشـنـى زمـامـداران ، بـرقـرارى عـدل در شـهـرهـا و آشـكـار شـدن مـحـبـت مـردم بـه رهـبـر اسـت ، كـه مـحـبـت دل هـاى رعـيـت ، جـز با پاكى قلب ها پديد نمى آيد، و خير خواهى آنان زمانى است كه با رغـبت و شوق ، پيرامون رهبر را بگيرند، و حكومت بار سنگينى را بر دوش رعيت نگذاشته باشد و طولانى شدن مدت زمامدارى ، بر مردم ناگوار نباشد.

next page

fehrest page