خط مشهاى سياسى نهج البلاغه

محمد مهدى ماندگار

- ۴ -


آنـان (دهـقـانـان مـشـرك ) را نـه شايسته نزديك شدن يافتم ، زيرا مشركند، و نه سزاوار قـساوت و سنگ دلى و بدرفتارى يافتم ، زيرا با ما هم پيمانند. پس در رفتار با آنان ، نرمى و درشتى را به هم آميز و رفتارى همراه با شدت و نرمش داشته باش .(268)
وقـتى معاويه قصد توطئه در بصره را دارد، امام (ع ) در نامه اى به مردم بصره چنين مى نويسد:
داستان پيمان شكستن و موضع گيرى ستيزه جويانه تان با من ، روشن تر از آن است كه از يـادش بـبـريـد، بـا ايـن هـمـه ، من مجرمان شما را عفو كردم ... اما اگر هم اكنون كارهاى ناروا و انديشه هاى نابخردانه ، شما را به مخالفت و دشمنى با من بكشاند، سپاه من آماده و پـا در كـابـنـد و اگـر مـرا بـه حـركـت مـجـبـور كـنـيـد، حمله اى بر شما روا دارم كه جنگ جمل در برابر آن بسيار كوچك باشد.(269)
در سفارشى ديگر به يكى از فرمانداران (270) تصريح مى كند كه :
درشـت خـويـى را بـا اندك نرمى بياميز. در آن جا كه مدارا كردن بهتر است ، مدارا كن و در جايى كه جز با درشتى كار انجام نگيرد، درشتى كن ...(271)
2/3. عدالت اجتماعى
مـسـتـفـاد از آيـات الهـى و احـاديـث نـبـوى ، ايـن اسـت كـه پـيـامـبران الهى دو هدف اصلى را دنبال مى كردند:
الف ) در بعد فردى : تزكيه انسان و يزكّيهم .(272)
ب ) د بعد اجتماعى : عدالت اجتماعى : لِيَقومَ الناسُ بِالقِسطِ(273) بر هـمين اساس ، بالاترين نمود حكومت علوى ، عدالت اجتماعى بود كه در زمانه رواج تبعيض هـا بـيـش از شـاخـصـه هـاى ديـگر، در سخنان حضرت (ع ) به چشم مى خورد تا جايى كه حضرت (ع ) را كشته عدالتش خوانده اند.(274)
در خـطـبـه 16، كـه حـضـرت (ع ) در ابـتـداى حكومت خود قرائت فرمود، با شدت از اجراى عدالت اجتماع ، سخن به ميان مى آورد:
والذي بـَعـَثُ بـالحـقِّ لِتـُبـَلْبـَلُنَّ بـَلْبـَلةً و لتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلةً وَ لَتُساطُنّ سَوطَ القـِدْر، حتى يَعودَ اءسفَلُكُم اءعلاكم ، و اءَعلاكم اءَسفَلكم ، و لَيَسْبِقَنَّ سابِقونَ كانوا قَصُروا وَ لَيَقْصُرَنَّ سَبّاقُونَ كانوا سَبقوا.
سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد! سخت آزمايش مى شويد. چون دانه اى كـه در غـربـال ريـزنـد، يـا غـذايـى كـه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت ، زير و رو خـواهـيد شد. تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود، آنان كه سابقه اى در اسلام داشـتـنـد و تـا كـنـون مـنـزوى بـودنـد، بـر سـر كـار مى آيند و آنان كه به ناحق ، پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.(275)
3/3. عدالت اقتصادى
تاءمين عدالت در زمينه اقتصاد و به منظور:
الف ) برآوردن نيازهاى مادى انسان ، در جريان رشد و تعالى .
ب ) تاءمين استقلال اقتصادى و نفى هر گونه وابستگى و اسارت اقتصادى .
ج ) ريشه كن كردن فقر و محروميت .
از اهـداف حـكـومـت اسـلامـى اسـت ، كـه در قـالب قـسـط و عـدل در بـعـد اقـتـصـادى ، مورد توجه قرار مى گيرد. وقتى به امام على (ع ) پيشنهاد مى شـود كـه دنـيا پرستان را با هدايا و تقسيم نامساوى (ناعادلانه ) در ميان آنان ، حامى خود قرار دهد، حضرت مى فرمايد كه اگر اين اموال از خودم بود، به تساوى و عدالت تقسيم مـى كـردم چـه رسـد بـه ايـن كـه ايـن امـوال ، امـوال خـدا اسـت (و مـتـعـلق بـه بـيـت المال مسلمين است ).(276)
نـهـج البلاغه راه هايى را كه منتهى به عدالت اقتصادى مى شود، اين گونه معرفى مى كند:
1/1. توزيع منابع طبيعى و دآرمدهاى عمومى (نامه هاى 50 و 53).
2/1. استرداد ثروت هاى نا مشروع (خطبه 15 و نامه 26).
3/1. توجه جدى و حمايت از اقشار آسيب پذير (ايتام و مستمندان ) (نامه هاى 47 و 53).
4/1. ايجاد زمينه اشتغال و كارهاى مورد نياز جامعه .(277)
5/1. پيگيرى سياست فقر زدايى (نامه 67).
4/3. عدالت قضايى (اجراى دقيق عدالت )
حـسـن عدالت و قبح ظلم ، از بديهيات عقلى است كه در فرهنگ اسلام و منابع دينى (آيات و روايـات ) تـاءكـيـد فـراوانـى بـر آن شده است ، به طورى كه حدود 250 آيه در قرآن ، دربـاره پـليـدى و زشـتـى و وقـاحـت ظـلم آمـده اسـت و در سـخـنـان اميرالمؤ منين (ع ) در نهج البـلاغـه بيش از پنجاه بار، به اشكال مختلف ، به قبح ظلم اشاره شده است و اين شدت پـرهـيـز حـضـرت (ع ) از هـر گـونه شائبه ظلم ، و پرداختن دقيق آن وجود مبارك ، به همه زوايـاى عـدالت ، او را بـه مـجـسـمـه دادگـرى و تـجـلى گـاه عـدالت در عـالم هـسـتـى ، تـبـديـل كـرده اسـت .(278) هـنـگـامـى كـه مـردم مـديـنـه ، در سال 35 هجرى با حضرت (ع )بيعت كردند، افرادى مانند عبد اللّه بن عمر، سعد بن ابى وقـاص ، مـحمد بن مسلمه ، حسّان بن ثابت و اسامة بن زيد، از بيعن سرباز زدند، حضرت (ع ) در يك سخنرانى ، چنين مى فرمايد:
و اَيُمُ اللّه لاَِنصفَنَّ المظلوم من ظالمه ، و لاقودنَّ الظّالمَ بخَزامتِهِ، حتى اُورِدَه مَنْهَلَ الحقّ و إ ن كان كارِهاً.(279)
سـوگـنـد به خدا! داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ستمكارش را مى گيرم و او را تا چشمه سار حق مى كشانم ، گرچه او رغبتى بدان نداشته باشد.
هـم چنين در وصيت خود به امام حسن و امام حسين (ع ) پس از ضربت ابن ملجم ، اين گونه مى فرمايد:
اى فرزندان عبدالمطلب ! مبادا پس از من دست به خون مسلمين فرو بريد و بگوييد: امير مؤ مـنـان كشته شد، بدانيد جز كُشنده من ، كسى ديگر نبايد كشته شود. درست بنگريد! اگر مـن از ضـرت او مـُردم ، او را تـنـهـا يـك ضـربـت بـزنيد، و دست و پا و ديگر اعضاى او را مَبُريد.(280)
بيان شد كه حضرت (ع ) وحدت رويه قضايى را ابداع فرمود؛ زيرا از گلايه هاى جدى حضرت (ع )همين اختلاف راءى عالمان ، در احكام قطعى اسلام بوده است .(281)
مـهـم تـريـن امـرى كـه در تـحـقـق عـدالت قـضايى ، تاءثير فراوان دارد، انتخاب قضات شايسته است كه شايستگى ايشان موجب مى شود احكام نورانى اسلام ، كه هيچ خللى در آن هـا راه نـدارد، بـه زيـبـايى اجرا شود كه فلسفه همان احكام ، تحقق عدالت در جامعه است . بر اين اساس ، حضرت (ع ) در فرمان حكومتى خود به مالك اشتر نخعى ، برترى علمى ، عـمـلى و اخـلاقـى ، توانايى قضايى ، اجتناب از خشم و عصبانيت و لجاجت ، وارستگى از طـمـع ، ژرف انـديـشـى ، احـتـيـاط و تـوقـف در شـبـهـات ، مـهـارت در اسـتـدلال و احـتـجـاج ، پر حوصلگى ، قاطعيت و خود پسند و ساده لوح نبودن را ويژگى هاى قضات شايسته مى شمارند.(282)
حـضـرت (ع ) در ادامـه هـمـيـن فـرمان ، بر مراقبت و بازرسى عملكرد قضات ، تاءمين مادى قاضى و حفظ حرمت قاضى ، تاءكيد مى فرمايد.
تاءكيد بر استقلال دستگاه قضايى
يـكـى از اركـان اعـتماد مردم به نظام حكومتى و دوام مشروعيت و مقبوليت مردمى نظام ، سلامت دسـتـگـاه قـضـايـى اسـت كـه پـنـاهـگـاهـى در مـوقـع بـروز مـشـكـل شـنـاخته مى شود. امام (ع ) ضمن تبيين چگونگى دستگاه قضايى و سيماى قضات و داوران ، به ضرورت استقلال اين دستگاه تاءكيد كرده و به مالك اشتر چنين مى نويسد:
ثـم اخـْتـَر للحـُكـمِ بين النّاسِ اءَفضَل رَعيّتِك في نفسِك ، ممّن لا تضيقُ به الا مور... .(283)
سپس از ميان مردم ، برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن ، كسانى كه امور گوناگون و پراكنده ، در تنگناشان نگذارد.
و در ادامه ، به صفات قضاوت اشاره مى فرمايد.
5/3. تبعيض ستيزى
آن چـه بـيـش از هـر چيز، بنيان هاى اعتقاد و باورهاى مردم را به حكومت و به ويژه ، حكومت ديـنـى مـتزلزل مى كند، وجود تبعيض در ساختار حكومتى و به تبع ، در جامعه است . وقتى كـه در تـقـسـيـم مـسـؤ وليت ها به جاى شايسته سالارى ، رابطه سالارى حاكم شود و در تـقـسيم منابع و ثروت ها و حتى خدمات ، خواص مانع رسيدن اين امكانات به عوام و توده مـردم شوند، باورى براى مردم جامعه ، به حكومت باقى نمى ماند. امام (ع ) وارث حكومتى بـود كه اين پديده شوم را آن قدر در جامعه رواج داده بود كه همه به ستوه آمده بودند و هـمـان مـردمـى كـه بـاعث 25 سال انزواى سياسى حضرت (ع ) شده بودند براى بيعت با ايـشـان هـجـوم آورده و از آن امـام هـُمـام ، رفـع تـبعيض ها و برچيده شدن بساط ظلم و اجراى عدالت را طلب كردند. لذا در موارد بسيارى ، حضرت (ع ) مسلك و مرام خود را، مبارزه با هر گونه تبعيض ، اعلام داشته و به كارگزاران حكومتى خود، توصيه مى فرمايد:
الذليـلُ عـنـدي عـزيـزٌ حـتـّى آخـُذَ الحـقَّ له ، والقـَويُّ عـنـدي ضـعـيـفٌ حتى آخذَ الحقّ منه ... .(284)
و در جاى ديگر، در يك توصيه اخلاقى ، هر گونه تبعيض و ستمى را بر بندگان ، ظلم معرفى كرده و مى فرمايد:
و اللّه لاَ نْ اءَبيتَ على حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهّداً، و اءُجَرَّ في الاغلالِ مُصَفَّداً، اءَحَبُّ إ ليّ من اءنْ اءلقزى اللّه و رسولَه يوم القي امةِ ظالماً لبعضِ العبادِ، و غاصباً لشي ء من الحُطامِ، و كيف اءَظْلِمُ اءحداً لِنفسٍ يُسرعُ إ لى قُفولُها، و يَطولُ في الثَّرى حُلُولُها؟(285)
سـوگـنـد به خدا! اگر سراسر شب را بر روى خارهاى سعدان (286) به سر ببرم و يـا بـا غُل و زنجير، به اين سو يا آن سو كشيده شوم ، خوش تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قـيـامـت ، در حـالى مـلاقـات كـنـم كـه بـه برخى بندگان ستم كرده و چيزى از امـوال عـمـومى را غصب كرده باشم . چگونه بر كسى ستم كنم براى نفس خويش ، كه به سـوى كـهـنـگـى و پـوسـيـده شـدن پـيـش مـى رود و در خـاك ، زمـانـى طـولانـى اقـامـت مـى كند؟(287)
4. امنيت
مـفـهوم امنيت ، مصونيت از تعرض و تصرف اجبارى و بدون رضايت است ، و درباره افراد، بـه معناى آن است كه در مورد حقوق و آزادى هاى مشروع خود، بيم و هراسى نداشته باشند و بـه هـيـچ وجـه ، حـقـوق آنـان به مخاطره نيفتد و هيچ عاملى ، حقوق مشروع آنان را تهديد نكند.
عواملى كه براى تحقق امنيت ، در همه ابعاد آن ، مورد توجه است ، عبارتند از:
1. اجرا و تعميم يك سان عدالت و قانون ، و نفى هر گونه تبعيض در جامعه .
2. مـبـارزه مـداوم با عوامل تجاوز و زمينه هاى تعرض احتمالى و نيروهاى فشار و وحشت ، و مـهـار كـردن عـواملى كه زمينه تعرض را به وجود مى آورند و پيش گيرى هاى لازم براى خشكاندن ريشه هاى تعدى و تعرض .
3. آگاهى عامه اجراى مردم از حقوق متقابل موجود در جامعه .
4. ضمانت اجراى نيرومند معنوى ، كه ايمان و اخلاق است .
5. ضمانت اجراى نيرومند قانونى ، براى كيفر دادن متجاوزان به حقوق مردم .
قـرآن امـنيت را يكى از اهداف استقرار حاكميت اللّه و جانشينى صالحان در امامت معرفى كرده (288) و تـاءمـيـن امـنـيـت را از اهـداف جـهاد اسلامى شمرده (289) و جامعه امن را ضرب المثل و الگو معرفى مى كند.(290)
امـام عـلى (ع ) نـيـز تـاءمـيـن امـنـيـت را انـگـيـزه قـيـام صـالحـان و از اهـداف عـالى امـامـت مى شـمـارد(291) و بـا تـاءكـيـد بـر صـلح ، بـراى تـاءمـيـن امـنـيـت ، پـيـش گـيـرى از عوامل تهديد كننده را گوشزد مى كند.(292)
در فصل مربوط به نظم و امنيت ، به تفصيل درباره امنيت و ابعاد آن ، بحث خواهد شد.
1/4. صلح طلبى و پاى بندى به تعهدات خارجى
حضرت (ع ) در فرمان جامع خود به مالك اشتر نخعى ، هم به صلح طلبى هوشمندانه و هم به پاى بند بودن در برابر تعهدات خارجى ، توصيه مى فرمايد:
و لا تَدْفَعَنَّ دَعاك إ ليه عَدوُّك ولِلّهِ فيه رضىً... .(293)
هرگز پيشنهاد صلح دشمن را، كه خشنودى خدا در آن است ، رد مكن ، كه آسايش زرمندگان و آرامـش فـكـرى خـود و امـنـيـت كـشـور در صـلح تـاءمـيـن مـى شـود... حال اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا او را امان دادى ، به عهد خويش وفادار باش و بر آن چه بر عهده گرفتى ، امانت دار باش و جان خود را سپر پيمان خود گردان ؛ زيرا هيچ يك از واجبات الهى ، همانند وفاى به عهد نيست .
2/4. اقتدار
حاكمان در حكومت حق بايد مصداق واقعى اين آيه مباركه باشند:
محمدٌ رسول اللّه و الّذين معه اءشداء على الكفّار رحماء بينهم .(294)
كـه صـلابـت در رفـتـار با دشمن و دشمنى را مطرح مى كند. لذا حضرت (ع ) در جايى مى فرمايد:
اءَلا و إ نّي اءُقاتلُ رجلين : رجلاً ادّعى ما ليس له ، و آخَر منع الّذي عليه .(295)
آگـاه بـاشـيـد! مـن بـا دو كـس پـيـكـار خـونـيـن خـواهـم داشـت : (اول ) كـسـى كه چيزى را ادعا كند كه از آن او نباشد، (دوم ) آن كس كه از اداى حق سر باز زند.
در برابر بهانه جويى هاى طلحة بن عبيد اللّه ، مبنى بر انتقام خون عثمان ، حضرت (ع ) افشاگرى كرده و مى فرمايد:
تا بوده ام مرا از جنگ نترسانده و از ضربت شمشير نهراسانده اند، من به وعده پيروزى ، كـه پـروردگـارم داده اسـت ، اسـتـوارم . بـه خـدا سـوگـنـد! طـلحـة بـن عـبيد اللّه ، براى خـونـخـواهـى عثمان شورش نكرده ، جز اين كه مى ترسيدم خون عثمان از او مطالبه شود؛ زيـرا او خـود مـتـهـم بـه قـتـل عـثـمـان اسـت ، كـه در مـيـان مـردم ، از او حـريـص تـر بـر قـتـل عـثـمـان يـافـت نـمـى شـد. براى اين كه مردم را دچار شك و ترديد نكند، دست به اين گونه ادعاهاى دروغين زد... .(296)
حضرت (ع ) بنابر همين مسلك ، با معاوية بن ابى سفيان نيز، كه با انواع و اقسام مكر و حـيـله ، به بهانه خونخواهى عثمان ، زمينه جنگ با اما م (ع ) را تدارك مى ديد، با شدت و با صراحت برخورد مى كند(297) و در مقابل پيشنهاد و اصرار بر واگذارى ولايت شام به معاويه ، خطاب به او مى نويسد:
و اءمـّا طـلبـُك الىّ الشـّام فـإ نـّي لم اءَكـُن لاَُعـطـيـكَ اليومَ ما مَنعتُك اءمسِ. و امّا قولك : إِنّ الحـربَ قـد اءكـَلَت العـربَ إ لاّ حُشاشات اءنْفُسٍ بقِيت اءلا و من اءَكَلهُ الحقّ فإ لى الجنّةِ، و من اءكله الباطلُ فإ لى النّارِ.(298)
مـعـاويـه ! ايـن كـه خـواسـتى شام را به تو واگذارم ، همانا من چيزى را كه ديروز از تو بـازداشـتـم ، امـروز به تو نخواهم بخشيد، و اما در مورد سخن تو كه جنگ ، عرب را جـز انـدكـى ، بـه كـام خـويش فرو برده است آگاه باش آن كس كه بر حق بود، جايگاهش بهشت ، و آن كه بر راه باطل بود، در آتش است .
امام (ع ) در اين نامه به مقايسه آبا و اجداد خود و معاويه مى پردازد و بنابر اقتضاى امامت و هدايت ، او را نصيحت مى كند كه شيطان را از خود دور سازد.
سركوبى توطئه
آن جـا كـه جايگاه مهر و محبت و مدارا و عفو و گذشت است ، امام (ع ) سرآمد همگان شناخته مى شـود كـه نـمـونـه هـاى آن ، بـه ويـژه در رفـتـار بـا قـاتـل خـود، ابـن مـلجـم مـرادى مـشهود است ؛ ولى آن جا كه جايگاه شدت ، صلابت ، جديت ، قـاطـعـيـت و سـركـوبى است ، باز هم او است كه هرگز كوتاه نمى آيد تا آتش توطئه را خاموش كند. لذا هنگامى كه از حضرت (ع ) خواستند كه كار طلحه و زبير را پيگيرى نكند و آهنگ جنگ با آنان نداشته باشد، فرمود:
واللّه لا اءكـونُ كـَالضَّبـعِ،(299) تـنـامُ عـلى طـولِ اللّذمِ، حـتـى يـَصـِلَ إ ليـهـا طالبُها...(300).(301)
به خدا سوگند كه من ، نه آن كفتارم كه به ضرب آهنگ هاى پياپى و طولانى صياد، به خـواب رود تا جوينده اش به او برسد و نخجيرگر كمين كرده ، شكراش را دست يابد. من هـمـواره بـا يـارى انسان هاى حق طلب ، فراريان از حق را سركوب مى كنم و با سربازان آمـاده و گـوش بـه فرمان ، نافرمانان اهل ترديد را درهم مى شكنم ، تا آن روز كه دوران زندگى من به سرآيد.
هـمـيـن مـطـلب را حـضـرت (ع ) در خـطـبه هاى 148 و 209 درباره طلحه و زبير تكرار مى فرمايد.
3/4. توجه به نيروهاى صلح
امام على (ع ) نيروهاى مسلح را جنود الهى ، زينت زمامداران ، مايه عزت دين و جامعه دينى ن ، سـبـب بـرقـرارى امـنـيـت در جامعه و مايه قوام رعيت و پايدارى زندگى جامعه معرفى مى فرمايد(302) و اين توصيفات ، به علت جايگاه خاص اين طبقه ، در نظام حومتى اسلام است . پس از بيان اجمال ، به تفصيل به بيان شروط لازم براى فرماندهان مى پردازيم كه عبارتند از:
اول ، خير خواهى و خير انديشى
دوم ، پاكدامنى .
سوم ، بردبارى و ظرفيت .
چـهـارم ، داشـتن روحيه والاى ترحم و راءفت بر ناتوانان و مقاومت و تاءثير ناپذيرى از قدرتمندان .
پنجم ، هيجانى نشدن در برابر خشونت .
ششم ، اصالت خانوادگى (حيثيت شرف و تربيت در خانواده هاى صالح ).
هفتم ، حسن سابقه .
هشتم ، داشتن شخصيت دلاور و با عظمت .
نهم ، سخاوت .(303)
در ادامـه هـمـيـن بـخش ، حضرت (ع ) به وظايف زمامدار، در برابر نيروهاى مسلح اشاره مى فرمايد كه به ترتيب ، عبارتند از:
اول ، زير نظر مستقيم گرفتن امور ارتش ، به ويژه فرماندهان .
دوم ، بزرگ جلوه ندادن خدمات انجام شده براى نيروهاى مسلح .
سوم ، دريغ نكردن از هر گونه لطف و عنايت ممكن ، به نيروهاى مسلح .
چـهـارم ، بـه كـارگـيـرى دقت و باريك بينى به همراه لطف ، در امور نيروهاى مسلح ، به ويژه ظرايف كار ايشان .
پنجم ، تقدم داشتن فرماندهانى كه در رسيدگى به نيروها مواسات به خرج مى دهند.
ششم ، برآوردن آرزوهاى معقول نيرهاى مسلح .
هفتم ، سپاس گزارى و تشكر دائمى از نيروها.
هشتم ، نمايش دادن ماءموريت هاى موفق از نيروها.(304)
5. آزادى
امـام على (ع ) آزادى را بزرگ ترين موهبت الهى به جامعه انسانى دانسته و با اين بيان ، آزادى انـسـان را بـه اصـل آفـرينش انسان ، پيوند مى زند.(305) آزادى و حريت در مكتب والاى امـام (ع ) داراى مـعناى گسترده اى است و در مرتبه والاى آن ، آزادى از هر قيد و بند و وابستگى مادى و دل بستگى به غير خدا را دارد كه عين عبوديت و بندگى خداى تعالى است . ايـن مـعـنـا از آزادى ، از عـوامـل درونـى و بـيـرونـى را شـامـل مـى شـود، بـا آزادى در ديـدگـاه انـديـشـمـنـدان غـربـى ، كـه بـيـش تـر، آزادى از عـوامـل بـيـرونـى و سـلطـه دولت و قـدرت سـيـاسـى را شامل مى شود، تفاوت دارد.
آزادى بـه ايـن مـعـنـا، بـا فـطـرت و خلقت انسان عجين شده و نه كسى مى تواند آن را به انـسـان بـدهـد و نـه مـى تـوانـد آن را از انسان سلب كند و حضرت (ع ) لازمه اين آزادى را اكرام نفس مى داند.
و اءكرم نفسك .(306)
با اين بيان ، آزادى اى كه حكومت به مردم مى دهد، لطف نيست ، بلكه وظيفه قدرت سياسى ، تـاءمـين آزادى هاى اساسى مردم است . اين ، ويژگى خلقت انسان است كه نمى خواهد زير دسـت و بـنـده كـسـى بـاشـد. ايـن آزادى ، مـبـنـاى حـقـوق اجـتـمـاعـى انـسـان و عامل بازيابى نقش هاى اصلى و واقعى انسان است . لذا حضرت (ع ) مى فرمايد:
و ليس له ان احكم على ما تكرهون .(307)
من اين حق را ندارم كه شما را بر چيزى كه اكراه داريد، اجبار كنم .
1/5. آزادى انتخاب
در بحث بيعت ، به تفصيل ، جريان بيعت مردم با امام (ع ) بيان شده و اين كه حضرت (ع ) بيعت مردم با خود را با بيعت مردم با خلفاى پيشين مقايسه مى كند و آزادى انتخاب مردم را كـه از ظـلم و بـى عـدالتـى در زمـان عـثـمان به ستوه آمده بودند، به عنوان يك ارزش در ديـدگـاه حـكـومـتـى حـضـرت (ع ) بـيـان مـى كند، كه مهم ترين كلام حضرت (ع ) در خطبه شقشقيه است .(308)
اگـر لوازم آزادى انـتـخـاب را مـمـنـوعـيـت اكـراه و جـلوگـيـرى از اجـبـار، تـمـايل داوطلبانه ، اختيار و انتخاب آگاهانه بدانيم ، اين شروط در انتخاب حضرت (ع ) به عنوان خليفه مسلمانان ، مورد توجه ايشان بوده است .(309)
ايـن سـخـنـان حضرت (ع ) در حالى است كه بنابر اعتقاد شيعه ، امام (ع ) در روز غدير خم بـه امـر الهى و به دست پيامبر اكرم (ص ) به امامت منصوب شد و لذا شيعه معتقد است كه در اصـل امـامـت و ولايـت امـام عـلى (ع ) و ديـگر معصومين (ع )، مردم دخالتى ندارند؛ ولى در مقبوليت حكومت ايشان ، مردم نقش اساسى دارند؛ اما استنادات امام به روش انتخابى خليفه ، مبنى بر جريان عادى جامعه است كه به دنبال حادثه سقيفه بنى ساعده به وجود آمد.
حـضـرت (ع ) هـيـچ يك از قاعدين را، يعنى گروهى كه از بيعت امام (ع ) سرباز زدند و از مـعـروفـيـن نـيز بودند، مانند عبد اللّه بن عمر (فرزند خليفه دوم )، سعد بن ابى وقاص (فاتح ايران در زمان خليفه دوم )، حسّان بن ثابت (شاعر معروف زمان پيامبر (ص )، محمد بـن مـسـلمـه (كـليـد دار خليفه سوم ) و اسامة بن زيد (آخرين فرمانده لشكر پيامبر (ص ) مجبور به بيعن نكرد.
2/5. آزادى بيان و قلم
ايـن آزادى ، كـه امـروزه به عنوان يكى از حقوق طبيعى براى همه افراد بشر، مورد توجه مـكـاتـب اسـت ، در مـكـتـب نـورانـى اسـلام و حـكـوت عـلوى ، تـحـت عـنـوان سـه اصل ارزشى و واجب ، مورد توجه گرفته است : مشورت ، امر به معروف و نهى از منكر و نصيحت ائمه مسلمين .(310)
1/2/5. آزادى پيشنهاد
حـضرت (ع ) براى تقويت اين آزادى ، در فرمان حكومتى خود به مالك اشتر، توصيه مى كـنـنـد كـه فـرصـتـى را بـراى مـردم اخـتـصـاص بـده تـا آزادانـه بـا تو حرف بزنند و پيشنهادهاى خود را مطرح كنند.
2/2/5. آزادى انتقاد
انـتـقـاد سازند، از لوازم و اسباب پويايى يك جامعه و حركت در مسير رشد و رفع نقايص اسـت . از ايـن رو، هـر حـكـومتى ، اگر به بالندگى خود بينديشد، بايد راه را براى هر گونه انتقادى كه از سر دلسوزى مطرح مى شود، باز بگذارد. امام (ع )در آغاز حركت خود براى جنگ جمل ، احتمالات مختلف را براى مردم تبيين فرموده و مردم را به تفكر وامى دارد و زمـيـنـه را براى اظهار نظر ايشان و سپس ‍ تصميم عاقلانه ، فراهم مى سازد.(311) در جـاى ديـگر، امام (ع ) تاءكيد مى كند كه آن گونه كه با احكام جابر روبه رو مى شويد (و از گفتن انتقاد، ترس و وحشت داريد) با من روبه رو نشويد.(312) حتى دشمنان حكومت حـضـرت (ع )، از جـمـله خوارج ، مادامى كه داعيه جنگ نداشتند، در مركز خلافت حضرت (ع ) آزادانه سخن مى گفتند.
از جمله سفارش هاى امام (ع ) به مالك اشتر، اين است كه آن كس را بر ديگران برترى ده كه سخن تلخ حق را به تو بيش تر بگويد.(313)
3/5. آزادى احزاب
مـهـم تـريـن گـروه هـا در زمـان حضرت (ع ) عبارت بودند از: قاعدين ، ناكثين ، قاسطين و مـارقـيـن ، كـه هـر چـنـد شاخصه هاى احزاب و تشكل هاى امروزى را نداشتند، اما جرياناتى بودند كه در زمان حكومت حضرت (ع ) حضور داشته و با داشتن عقايد خاص ، طرفدارانى هـم جـذب كـرده بـودند و فعاليت هايى را انجام مى دادند؛ اما بررسى نهج البلاغه نشان مـى ده كـه حـضرت (ع ) با علم به فعاليت هاى ايشان ، تا زمانى كه دست به اقدام عملى عـليـه حـكـومت نزده بودند، با ايشان مقابله نكرده و تنها با آگاهى دادن به مردم ، قدرت تحليل و انتخاب مردم را افزايش مى داد.(314)
4/5. پرهيز از خشونت
در فـرهنگ اسلام ، اصالت با صلح و دوستى و پرهيز از هر گونه خشونت و خون ريزى است ، به شرط اين كه از آن ، سوء استفاده نشود و مصلحت جامعه اسلامى نيز اين اقتضا را داشـتـه بـاشـد. لذا حـضـرت (ع ) پـس از سـركـوبـى تـوطـئه گـران جـنـگ جـمـل ، آن گـاه كـه مـعـاويـه قـصد داشت در بصره توطئه كند، نامه اى را به مردم بصره ارسال داشت :
و قـد كـانَ مـِنِ انـْتـشـارِ حـَبْلِكم و شِقاقِكم ما لم تَغْبُوا عنه ، فَعَفَوْتُ عن مُجرمِكم و رَفَعتُ السّيفَ عن مُدْبِركم و قبلتُ من مُقبِلِكم .(315)
داستان پيمان شكستن و موضع گيرى ستيزه جويانه تان با من ، روشن تر از آن است كه از يـادش بـبـريـد، با اين همه ، مجرمتان را عفو كردم و شمشير از فرارى تان برداشتم و اسـتـقـبـال كـنـنـدگان را پذيرفتم .و در ادامه مى فرمايد كه اگر از اين موقعيت و مرحمت ، سوء استفاده كنيد، با شما برخورد جدى خواهم كرد.(316)
حـضـرت (ع ) در خطبه دوم نهج البلاغه ، اشتباه كارى جامعه بدخويى ، تلوّن و درجا زدن جامعه را نيز محصول رفتار خشونت آميز در زمان خلافت خليفه دوم مى داند.(317)
در نـامـه 53 نـيـز از جـمـله توصيه هاى حضرت (ع ) به مالك اشتر نخعى ، پرهيز از هر گونه خشونت است مگر در هنگام ضرورت :
إ يّاك و الدماءَ و سفكَها بغيرِ حِلِّها... .
از خـون ريـزى ناروا بپرهيز كه آن به خشم خدا نزديك ترين باشد و بزرگ تر كيفرى را در پى دارد و هم زوال نعمت و سرنگونى را زمينه سازترين باشد.
5/5. مشاركت و استبداد گريزى
امام على (ع ) در خطبه 216 به اين حق اشاره مى فرمايد:
فلا تَكُفّوا عَن مَقالةٍ بحقٍّ اءو مَشوِرَةٍ بِعَدلٍ.
از گفتن سخن حق و يا مشورت عدالت آميز به من ، خوددارى نكنيد.
هم چنين در نامه هاى 5 و 50 و حكمت 161 نيز بر اين مهم تاءكيد مى فرمايد.
6/5. پرهيز از انحصار طلبى
امـام (ع ) در ارائه بـرنامه حكومت به مالك اشتر، درباره رعايت اين حق يادآور مى شود كه اولاً، از انـحـصـارطـلبـى بـپرهيز. ثانياً، خود را در آن چه مردم در آن مساوى اند، مقدم ندار. ثـالثـاً، خـود را برتر از مردم و صاحب امتياز حساب نكن . رابعاً مواظب خواص و اطرافيان كه مى خواهند در داد و ستد با مردم ، انصاف و عدالت را رعايت نكنند، باش .
يـكـى از ريـشـه هـاى مـخـالفـت بـا امـام (ع ) هـمـيـن اصـرار ايـشـان بـر بـازگـردانـدن اموال و دارايى هايى بود كه در زمان خليفه سوم ، اطرافيان حكومت ، به خود اختصاص داده بودند و در زمان حكومت امام (ع ) نيز چنين توقعى داشتند.(318)
امام (ع ) هم چنين در خطبه هاى 159 و 209 و نامه 27 بر اين مهم تاءكيد مى فرمايد:
7/5. عدم اجبار مردم براى حضور در جنگ (اگر چه شرعاً بر آنان واجب باشد)
بـا وجـودى كـه حفظ امنيت جامعه و دفع خطر دشمن ، از امور مهم است ، ولى حضرت (ع ) در نـامه اى به عثمان بن حنيف ، فرماندار بصره ، در دستور العملى براى گزينش نيروهاى شركت كننده در جنگ با دشمن مى فرمايد:
وَاسـْتَغنِ بِمَن انْقادَ معكَ عمّن تَقاعَسَ عنك ، فإ نّ المُتكارِهَ مَغيبُهُ خيرٌ من مَشْهَدِه (شهوده ) وقُعودُه اءَغْنى من نُهُوضِه .(319)
و از آنان كه فرمان مى برند، براى سركوب عاصيان مدد بگير؛ زيرا آن كس كه از جنگ كـراهـت دارد، بـهـتـر اسـت كـه شـركت نداشته باشد و شركت نكردنش از يارى دادن اجبارى بهتر است .
حـضـرت (ع ) نـه بـه كـارگـيـرى مـردم را از روى زور و جـبـر مـى پـسـنـدد و نـه تـحـميل هزينه را بر مردم روا مى داند، مگر در موارد اضطرار (گرسنگى )، كه اين مطلب را در نامه اى كه به ساكنان در مسير سپاه اسلام نوشته ، يادآورى مى فرمايد.(320)
8/5. نفى آزار و شكنجه
در مكتبى كه شكنجه و آزار حيوانات حرام باشد، جايگاه اذيت و آزار انسان و مسلمان و مؤ من ، كاملاً معلوم است و آيات و روايات بسيارى در اين باره وارد شده است .(321) امام (ع ) در اوليـن سـخنرانى خود به تبيين ويژگى هاى مسلمانى پرداخته و به اين مهم ، چنين اشاره مى فرمايد:
فَالمُسلِمُ من سَلِمَ المسلمون من لسانِه ويدِه إ لاّ بالحقِّ، ولا يحلُّ اءذّى المسلمِ إ لاّ بما يَجِب (322).
پـس مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دست او آزادى نبينند، مگر آن جا كه حق باشد، و آزار مسلمان روا نيست جز در آن چه كه واجب باشد.
6. تعادل
آن چـه بـيـش از هـمـه ، افـراد جـوامـع و حـكـومـت هـا را تـهـديـد مـى كـنـد، عـدم تـعـادل و پيمودن مسيرهاى انحرافى و به تعبيرى ، افراطى يا تفريطى است . امام (ع ) در همان ابتداى پذيرش امر خلافت ، ضمن بيان دقيق و صريح سياست هاى خود، ضرورت رعايت تعادل و اعتدال را به عنوان يك نمود تقوا متذكر شده و مى فرمايد:
اليمينُ و الشّمالُ مضلّةٌ، والطّريقُ الوسطى هي الجادّةُ عليها باقي الكتابِ و آثارُ النبوّةِ، و منها، مَنْفَذُ السُّنةِ، و إ ليها مَصيرُ العاقبةِ... لا يَهْلِكُ على التقوى سِنخُ اءصلٍ(323).
چـپ و راسـت [كـنـايـه از راه هاى انحرافى ] جز به گمراهى نمى انجامد، و راه ميانه ، جادّه مـسـتـقـيـم الهـى است كه قرآن و آثار نبوت ، آن را سفارش مى كنند و گذرگاه سنت پيامبر (ص ) اسـت و سرانجام ، بازگشت همه بدان سو مى باشد... آن چه بر اساس تقوا پايه گذارى شود، نابود نگردد.
پـس از بـيـان ايـن اصـل ، در كـلامـى ديـگـر بـه مـعرفى اين طريق وسطى پرداخته و مى فرمايد:
نَحن النُمْرُ الوُسْطى ، بها بَلحَقُ التّالي ، و إ ليها يَرجِعُ الغالي .(324)
مـا (اهـل بيت پيامبر) تكيه گاه ميانه ايم (طريق وسطى ) و عقب ماندگان به ما مى رسند، و پيش تاختگان به ما باز مى گردند.(325)
7. توسعه و اصلاحات اجتماعى
حضرت (ع ) در فرمان به مالك ، چهار موضوع حياتى را به عنوان هدف فرمان ، ذكر مى فرمايد:
جِبايةَ خراجها و جِهاد عدوّها و اسْتصلاح اهلِها، و عمارةَ بلادها.(326)
جمع آورى ماليات ، نبرد با دشمنان ، اصلاح مردم و كار مردم و آبادى شهرها.
اين كه دنيا و زندگى دنيوى انسان ، مقدمه و ابزار رسيدن به آخرت و حيات اخروى است ، از اصـول مهم در نظام تربيتى اسلام است . در تربيت فردى و اجتماعى ، اگر اين ابزار درسـت بـه كـار گـرفـتـه نـشـود، سـعـادت اخـروى و مـعـنـوى نـيـز حـاصـل نـخـواهـد شـد. لذا هم افراد و هم حكومت ها موظف هستند در مسير اصلاح امور و سعادت دنيوى تلاش كنند تا در سايه آن بتوان به سعادت اخروى دست يافت .
لذا امـام (ع ) در ابـتـداى جـامـع تـريـن فـرمـان حـكـومـتـى خـود، بـا بـيـان چـهـار اصـل مـذكـور، اهـمـيت توسعه و اصلاحات اجتماعى را از ديدگاه خود، كه ديدگاه مكتب وحى است ، بيان مى فرمايد.
8. جامع نگرى
در هرجامعه ، مسائل خرد و كلان وجود دارد كه هر كدام در جايگاه خود، داراى اهميت است . اگر بـه بـهـانـه پـرداخـتـن بـه مـسـائل كـلان ، از مـسـائل خـرد غـفـلت شـود، ايـن مـسـائل ، روزى بـه مـسـاءله كـلان تـبـديـل شده و بحران ايجاد مى كند و اگر به بهانه مـسائل خرد و روز مره ، از مسائل كلان و برنامه ريزى هاى مهم غفلت شود، اين روز مرگى ، مانع از آينده نگرى خواهد شد.
عـدم جـامـع نـگـرى ، از آفـات بـزرگ نـظـام هـا مـحسوب مى شود؛ به اين بيان كه گاهى پرداختن به مسائل خرد و به اصطلاح امروزى ، روز مرگى ، برنامه ريزى بلند مدت را بـه بـوتـه فـرامـوشـى مـى سـپـارد و گـاه غـرق شـدن در بـرنـامـه ريـزى كـلان ، مـسـائل خـرد را از يـاد مـى بـرد. امـام عـلى (ع ) در بـحـث حـكـومـت ، بـا ديـدى جـامـع ، بـه مـسـائل خـرد و كـلان ، در كـنـار يـكـديـگـر تـوجـه مـى كند و به فرمان داران خود نيز اين توصيه را مى فرمايد:
فإ نّك لا تُعذَرُ بتَضيِيعكَ التّافِهِ لا حكامِك الكثيرَ المُهمَّ(327).
(اى مـالك !) فـروگذاردن و ضايع كردن كار كوچك و خرد، به خاطر انجام دادن و استوار كردن كار زياد و مهم ، عذر قابل قبولى براى تو نخواهد بود.
حـضرت (ع ) در بيان سيماى محرومان و مستضعفان جامع و چگونگى رسيدگى به ايشان ، مى فرمايد:
همواره در فكر مشكلات آنان باش ، و از آنان روى برمگردان ، به ويژه امور كسانى را از آنـان بـيـش تر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى آيند و ديگران آنان را كوچك مى شمارند و كم تر به تو دست رسى دارند. براى اين گروه ، از افراد مورد اطمينان خود، كـه خـدا تـرس و فـروتـن هـسـتـنـد، فـردى را انـتـخـاب كـن تا درباره آنان تحقيق كرده و مـسـائل آنـان را بـه تـو گـزارش كـنـنـد، سـپـس در رفـع مـشـكـلاتـشـان بـه گـونـه اى عـمل كن كه در پيشگاه خدا عذرى داشته باشى ؛ زيرا اين گروه ، در ميان رعيت بيش تر از ديگران به عدالت نيازمندند، و حق آنان را به گونه اى بپرداز كه نزد خدا معذور باشى ...(328).
نكات قابل توجه اين كه حضرت (ع ) در اين جا اولاً به مسائلى كه ظاهراً كوچك ، ولى در واقـع ، مـهـم اسـت ، در عـرصـه حـكـومت اشاره مى كند. و ثانياً چگونگى رسيدگى به اين مسائل را نيز گوشزد مى فرمايد.
خاتمه : حقوق حكومت بر مردم
در نظام اسلامى ، حكومت و امامت ، جايگاه و نقش ويژه اى دارد.
حـضـرت (ع ) نـيـز امـامـت را مـايـه سـامـان جـامـعـه وا ماما را قلب سازمان جامعه معرفى مى كـنـد.(329) ايـن جـايـگـاه ، اقـتـضـاى حـقوق متقابل بين مردم و حكومت را دارد كه ما پس از بررسى اجمالى حقوق مردم ، به حقوق حكومت در بعد سياسى و نظامى مى پردازيم .
الف ) حقوق سياسى حكومت
1. وفادارى و پاى بندى به تعهدات بيعت : بيعت پيمانى است بين حكومت و مردم ، كه بر اسـاس آن ، نـظـام سـيـاسـى ، مـقبوليت مردمى و مشروعيت سياسى پيدا مى كند. اين پيمان ، تـعـهـداتـى را اقـتـضا دارد كه طرفين بايد به آن پاى بند باشند. لذا حضرت (ع ) مى فرمايد:
اءيّها الناسُ! إ نّ لي عليكم حقّاً... و امّا حقّي عليكم فالوفاءُ بالبَيعةِ(330).
اى مردم ! مرا بر شما حقى واجب است ... و اما حق من بر شما اين است كه به بيعت خود با من وفادار باشيد.
و در جاى ديگر، پس از اين كه مهم ترين ويژگى هاى رهبر اسلامى و امام جامعه را بر مى شـمـارد، حضور همه مردم را براى انتخاب رهبر، شرطى تحقق ناپذير دانسته و تصريح مـى فـرمـايـد كـه آگـاهـان داراى صـلاحـيـت و راءى و اهـل حـل و عـقـد (خـبـرگـان مـلت ) رهـبـر را انـتـخـاب مـى كـنـنـد، كـه عمل آنان براى ديگر مسلمانان ، نافذ است .
در ادامه مى فرمايد:
ثم ليس للشّاهدِ اءن يرجِعَ و لا للغائبِ اءن يَختارَ(331)
آن گاه نه حاضران بيعت كننده ، حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند، حق انتخابى ديگر را خواهند داشت .
و در نـامـه اى كـه بـراى معاوية بن ابى سفيان مى نويسد، ضمن افشاى چهره وى و بيان مشروعيت بيعت مى فرمايد:
لا نـّها بيعةٌ واحدةٌ لا يُثنّى فيها النّظرُ و لا يُستَانَفُ فيها الخيارُ، الخارجُ منها طاعِنٌ و المُروىّ فيها مُداهِنٌ.(332)
هـمـانا بيعت براى امام ، يك بار بيش نيست و تجديد نظر در آن ، مسير نخواهد بود و كسى اختيار از سرگرفتن آن را ندارد. آن كس كه از بيعت عمومى سرباز زند، طعنه زن و عيب جو خوانده مى شود، و آن كس كه دربارها او دو دل باشد، منافق است .(333)
2. سازماندهى و بازرسى : اگر دولت و حكومت ، عهده دار اداره جامعه است و اين مسؤ وليت ، بر اساس توافق بين مردم و حكومت ، به حكومت (دولت ) سپرده شده باشد، بديهى است كـه انـجـام دادن اين مسؤ وليت ، بدون اختيارات ، شدنى نخواهد بود. لذا حق حكومت است كه در سـازمـانـدهـى امـور، تـقـسـيـم مـسـؤ وليـت هـا، نـظـارت و كـنـتـرل ، ارزش يـابـى انـجـام مـسـؤ وليـت هـا و عـزل و نـصـب كـارگـزاران ، اختيار تام و كـامـل داشـته باشد. حضرت (ع ) در فرمان حكومتى خود به مالك اشتر، از اين اختيار سخن مى گويد:
واجعل لراءس كل امرٍ من امورك راءساً منهم .(334)
بايد براى هر نوع از كارها يك رئيس انتخاب كنى .
حضرت (ع ) اين مطلب را به عنوان اختيار و وظيفه ، يادآور مى شود.(335)
3. اقـامـه نـمـازهـاى جـمـعـه و عـيـدين : در اين كه اقامه نماز جمعه و عيدين از شؤ ون حاكم اسلامى است ، ظاهراً اختلافى نيست و منابع اسلامى دلالت بر اين مطلب دارند و تاريخ هم بر آن ، شهادت مى دهد.(336)
از جـلوه هـاى بارز عينيت ديانت وسياست ، در فرهنگ اسلامى ، همين وحدت امامت سياسى وامامت دينى است . لذا حضرت عليه السّلام به محمد بن ابى بكر مى نويسد:
وانظر الى صلاتك كيف هى فانّك امام لقومك .(337)
اى محمد بن ابى بكر! به نماز بنگر كه چگونه است ، چون تو امام مردم هستى .
ويـا بـه مـالك اشـتـر قـضـيـه نـمـايـنـدگـى خـود از سـوى رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه وآله را يـاد آور شده و سفارش هاى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله به ايشان را، كه در نمازت چگونه باش ، يادآورى مى فرمايد.(338)
ب ) حقوق نظامى ودفاعى حكومت
1. حـق بـسيج عمومى براى دفاع از نظام وقلمرو اسلام :(339) حضرت عليه السّلام در فرمان حكومتى خود به مالك اشتر، در زمره چهار هدف حكومت ، مى فرمايد:
وجهاد عدوّها...(340)
خـطـبـه اى در نـهـج البـلاغـه اسـت مـعـروف به خطبه جهاديه كه وقتى خبر تـهـاجـم سـربـازان مـعـاويـه بـه شـهـر انـبـار وشـهـادت حـسـّان بـن حـسـان بـكـرى وقـتـل وغارت مردم به امام عليه السّلام رسيد واين كه مردم در برابر اين تهاجم ، سستى ورزيدند، آن را ايراد فرمود:
... يـا اءشـبـاه الرّجـال ! ولا رجـال ، حـلوم الاطـفـال ، وعـقـول ربـّاب الحـجال ! لوددت اءنّى لم اءركم ، ولم اءعرفكم معرفة ... واءفسدتم علىّ راءيـى بـالعـصـيـان والخـذلان ، حـتـى قـالت قـريـش : انّ ابـن اءبـى طـالب رجـل شـجـاع ولكـن لا عـلم له بـالحـرب للّه اءبـوهـم ! وهـل اءحـد مـنهم اءشدّ لها مراسا، واءقدم فيها مقاما منّى ؟ لقد نهضت فيها وما بلغت العشرين وها اءنا ذا قد ذرّفت على الستّين ولكن لا راءى لمن لا يطاع .(341)
اى مـرد نـمـايـان نـامـرد! اى كـودك صـفـتـان بـى خـرد كـه عـقـل هـاى شـمـا به عروسان پرده نشين شباهت دارد! چه قدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى ديدم وهرگز نمى شناختم ... وبا نافرمانى وذلت پذيرى ، راءى وتدبير مرا تباه كرديد، تا آن جا كه قريش در حق من گفت : بى ترديد پسر ابى طالب مردى دلير اسـت ؛ ولى دانـش نـظامى ندارد. خدا پدرشان را مزد دهد!(342) آيا يكى از آنان تـجـربـه هاى جنگى سخت ودشوار مرا دارد؟ يا در پيكار، توان پيش گرفتن از مرا داشته اسـت ؟ هـنـوز بـيـسـت سـال نـداشـتـم كه در ميدان نبرد حاضر بودم ، هم اكنون كه از شصت سال گذشته ام ؛ اما دريغ ، آن كس كه فرمانش را اجرا نكنند، راءيى نخواهد داشت .
ايـن خـطـبـه ، بـيـانـگـر ايـن مـطلب است كه اگر قرار است دفاعى صورت پذيرد، بايد فرمان زمامدار رعايت شود وكنايه از حق حكومت وحاكم است .
در جـاى ديـگـر، حـضـرت عـليـه السّلام زمانى كه شورشيان خوارج را شكست داده ومردم را بـراى مـبـارزه بـا شـامـيـان بسيج كرد در نُخيله كوفه به عنوان نكوهش از سـُستى ونافرمانى كوفيان وبه بيان ديگر، از عدم اداى حق نظامى ودفاعى حكومت ، چنين فرمود:
افّ لكـم ... مـا اءنـتـم لى بـثـقـة سـجـيـس اللّيـالى ، ومـا اءنـتـم بـركـن يمال بكم ، ولا زوافر عزّ يفتقر اليكم .(343)
اف بـر شـمـا!... ديـگـر نـه در مـحـافـل سرّى مى توانيد هم راز من باشيد (يعنى به شما اطـمـيـنـان نـدارم ) ونـه در اداره كـشـور، نـيـروى مـورد اعتمادى هستيد ونه در صحنه پيكار، سپاهيان بالنده وكار آمديد.
البـتـه در بـحـث امـنـيـت در نهج البلاغه ، خواهيم گفت كه در فرهنگ اسلامى ، صلح ارزش والاتـرى نـسـبـت بـه جـنـگ وكـارزار دارد؛ امـا در صـورت بـروز جنگ ، دفاع از كيان اسلام ومـسلمانان ، واجب وبه تبع آن ، بسيج عمومى توسط حكومت ، لازم خواهد بود واين بسيج ، هنگامى براى دفاع ، مفيد است كه فرمان بردارى براى آن وجود داشته باشد.
2. عـفـو اسيران جنگى : از آيات وروايات استفاده مى شود كه عفو اسيران جنگى ، حق حاكم اسـت .(344) لذا در جـنـگ جـمل ، مروان بن حكم بن ابى عاص اسير شد واز امام حسن عليه السّلام وامام حسين عليه السّلام خواست كه براى رهايى خود نزد اميرالمؤ منين عليه السّلام شـفـاعـت كـنـند وآن دو بزرگوار با حضرت عليه السّلام گفت وگو كردند وحضرت عليه السّلام وى را آزاد كرد.(345)
ره آورد اجرا وانحراف از حقوق
از تـوصـيـه هـاى فـراوان امام در خطبه ها، نامه ها وكلمات قصار موجود در نهج البلاغه ، دربـاره آثـار ونـتايج رعايت حقوق متقابل كه تنها به ذكر يك نمونه جامع اكتفا مى كنيم ، دو نكته مهم استنباط مى شود:
اول : عـامـل اصـلى سـعـادت جـوامـع ، رعـايـت حـقـوق متقابل ، وعامل اصلى هلاكت آن ها انحراف از حقوق است .
دوم : مـشـكـل اصـلى حـكـومـت امـام ، در شـرايـط آن حـضـرت ، عدم هماهنگى جامعه با معنويات وقوانين امام است كه مردم حق حكومت وامام خود را رعايت نكردند.
آثار رعايت حقوق متقابل عبارتند از:
1. عزّت دين وحق
2. تداوم وتعميق پيوند ملت ورهبر (حكومت )
3. اصلاح زمامدار ورعيت
4. پديدارى راه هاى دين
5. پديدارى نشانه هاى عدالت (تحقق نمادهاى عدالت )
6. پايدارى سنت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله
7. اميدوارى مردم وياءس دشمن
در صـورت عـدم تعهد وپاى بندى به حقوق متقابل وبه تبع ، ظلم وستم زمامدار بر رعيت ويا مردم بر حكومت ، آفات ذيل نصيب جامعه اسلامى مى شود:
1. زوال وحدت كلمه وبروز تفرقه ونفاق
2. پديدارى نشانه هاى ستم
3. فراوانى نيرنگ بازى در دين واستفاده ابزارى از دين
4. متروك شدن راه ورسم سنت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله
5. تعطيلى احكام دين
6. بروز بيمارى هاى روحى (فساد وگناه ومعصيت )
7. عـدم نـگـرانـى مـردم از پـايـمـال شـدن حـق ورشـد باطل ودر نتيجه ، بى تفاوتى
8. خوار شدن نيكان وصالحان وجلوه نمودن مفسدان وفاسدان
9. شمول كيفر الهى
ايـن نـكـات ، از بـيـان جامع وزيباى حضرت عليه السّلام ، در صحراى صفين ، استفاده مى شود كه جامعيت آن ، اين مختصر را از ديگر بيانات آن حضرت ، بى نياز مى كند:
واءعـظـم مـا افـتـرض سبحانه من تلك الحقوق حقژ الوالى على الرّعيّة ، وحقّ الرّعيّة على الوالى ، فـريـضـة فـرضـهـا اللّه سـبـحـانه لكلّ على كلّ، فجعلها نظاما لالفتهم ، وعزّا لديـنـهـم . فليست تصلح الرّعيّة الاّ بصلاح الولاة ، ولا تصلح الولاة الاّ باستقامة الرّعيّة ، فـاذا اءدّت الرّعـيـّة الى الوالى حقّه ، واءدّى الوالى اليها حقّها عزّ الحقّ بينهم ، وقامت مناهج الدّيـن ، واعـتدلت معالم العدل ، وجرت على اءذلالها السّنن ، فصلح بذلك الزّمان ، وطمع فـى بـقـاء الدّولة ، ويـئسـت مـطـامـع الاعـداء. واذا غـلبـت الرّعـيـّة واليها، اءو اءجحف الوالى بـرعـيـّتـه ، اخـتـلفـت هـنـالك الكـلمـة ، وظـهـرت مـعـالم الجـور، وكـثـر الادغـال فـى الدّيـن ، وتـركـت مـحـاجّ السـّنـن ، فـعـمـل بالهوى ، وعطّلت الاحكام ، وكثرت عـلل النـّفـوس ، فـلا يـسـتـوحـش لعـظـيـم حـقّ عـطـّل ، ولا لعـظـيـم باطل فعل ! فهنالك تذلّ الابرار، وتعزّ الاشرار، وتعظم تبعات اللّه عند العباد. فعليكم بالتّناصح فى ذلك ، وحسن التّعاون عليه .(346)
و در مـيـان حـقـوق الهـى ، بـزرگ تـرين حق ، حق رهبر بر مردم وحق مردم بر رهبر است ، حق واجـبـى كـه خـداى سـبـحـان ، بـر هـر دو گـروه لازم شـمـرد، وآن را عامل پايدارى پيوند ملت ورهبر، وعزت دين قرار داد. پس رعيت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، وزمامداران اصلاح نمى شوند جز با درست كارى رعيت .
وآن گـاه كـه مـردم حـق رهـبـرى را ادا كنند وزمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت يابد وراه هاى دين ، پديدار ونشانه هاى عدالت برقرار وسنت پيامبر پايدار گردد. پس روزگار اصلاح شود ومردم در تداوم حكومت ، اميدوار ودشمن در آرزوهايش ماءيوس ‍ شود.
امـا اگـر مـردم بـر حـكومت چيزه شوند، يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نـشـانـه هـاى ستم آشكار، ونيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، وراه گسترده سنت پـيـامـبـر مـتـروك ، هـوا پـرسـتـى فـراوان ، احـكـام ديـن تـعطيل ، وبيمارى هاى دل فراوان شود. مردم از اين كه حق بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند.
پـس در آن زمـان ، نـيـكـان خـوار، وبـدان قـدرتـمـند مى شوند، وكيفر الهى بر بندگان ، بزرگ ودردناك خواهد بود. پس بر شما است كه يكديگر را نصيحت كنيد، ونيكو هم كارى نماييد.
دسته بندى وظايف حكومت
در پـايـان ايـن فـصـل مـى تـوان از آن چـه گـذشـت ، دسته بندى وظايف را در قالب زير استفاده كرد كه مستندات آن ، در فصول مختلف آمده است :
1. مديريتى
1/1. شايسته سالارى
2/1. كنترل ونظارت دقيق ودائمى
3/1. تشويق وتنبيه
4/1. پرهيز از تصميم گيرى عجولانه وشتابزدگى (اياك والعجله ...)(347)
5/1. پيش گامى در عمل به اصول ، قوانين ودستورها
6/1. رسيدگى به هم كاران ، به ويژه تفقد از هم كاران بر كنار شده
2. دينى وفرهنگى
1/2. احياى دين الهى وسنت نبوى صلّى اللّه عليه وآله
2/2. ترويج معنويت
3/2. محبت وعطوفت
4/2. آموزش وپرورش (تربيت )
5/2. احياى ارزش ها
6/2. تبيين ضد ارزش ها وپرهيز دادن از آن ها
3. سياسى
1/3. تاءمين عدالت
2/3.تاءمين آزادى
3/3.تاءم ين مشاركت مردم
4. اجتماعى
1/4. حسن ظن به مردم
2/4. برقرارى روابط صميمى با مردم
3/4. تسريع در رفع گرفتارى ها ونيازمندى هاى مردم
4/4. عدم تجسس وحفظ اسرار مردم
5/4. اطلاع رسانى شفاف به مردم
6/4. تبيين حقوق طبقات مختلف
7/4. تاءمين اجتماعى
5. اقتصادى
1/5. توسعه وسازندگى عجين با عدالت
2/5. فقر زدايى
3/5. جلوگيرى از احتكار وفساد مالى
4/5. تاءمين امنيت مالى
فصل سوم : فرهنگ سازى در نهج البلاغه
فرهنگ وفرهنگ سياسى
در تعريف فرهنگ نيز، تعابير فراوانى وجود دارد. انسان شناسان كلاسيك ، فرهنگ را در معناى گسترده اى معادل سبك زندگى تعريف مى كنند؛ ولى جامعه شناسان ، فـرهـنـگ را انـديشه ها وارزش ها مى دانند.(348) در جاى ديگر، فرهنگ را مشخص كننده باور داشت ها، مسلك ها واسطوره ها، يعنى صور ذهنى دسته جمعى يك اجتماع ، كـه بـه تـعـبـيرى عوامل روحى وروانى آن جامعه است ، مى دانند.(349) به بيان ديگر، فـرهـنگ ، عناصر بسيارى را در سطوح مختلف ، از جمله : عقايد، عواطف ، ارزش ها، هدف ها، كردارها، تمايلات واندوخته ها، در بر مى گيرد.(350)
در جـاى ديـگـر آمـده اسـت كـه فـرهـنـگ ، مـجـمـوعـه اى اسـت از فـضـايـل ، هـنـرهـا، آداب ، دانـش هـا، مـعارف وهمه نيروهاى اخلاقى وروحى ، كه بشر را از حـالت بـدوى وابـتـدايـى خـارج سـاخـتـه وبـه سـوى كمال معنوى سوق مى دهد.(351)
ادوار تـايـلور، مـردم شـناس انگليسى ، در سال 1871 ميلادى ، در كتاب فرهنگ ابتدايى ، فـرهنگ را كلّيتى درهم بافته ، شامل دانش ، هنر، اخلاق ، قانون ، آداب ورسوم وهر گونه قـابـليـت هـا وعـادات ، كـه بـه وسيله انسان به عنوان عضوى از جامعه كسب شده است ، مى داند.(352)
از مجموع اين تعاريف مى توان اين گونه استنباط كرد كه فرهنگ عبارت است از:
مجموعه دانش ها، بينش ها، نگرش ها، منش ها وارزش هاى يك ملت .
براى اين فرهنگ ، ويژگى هايى را مطرح مى كنند كه اولا هويت دهنده است ، ثانيا مصونيت آور اسـت ، ثـالثـا هـم پـويـا وهـم پـايـا اسـت ، رابـعا تاءثيرپذير است وخامسا فطرت ثانوى است .(353)
بنابراين ، وقتى كه مى توان گفت كه فرهنگ مجموعه اى دانش ها، بينش ها، نگرش ها، منش ها وارزش هاى
يـك ملت است ، فرهنگ هر جامعه به عنوان پديده اى بى همتا، به تدريج ، در حيات جامعه شـكـل گـرفـتـه وقـوام مـى يـابـد. نـخـسـتـيـن مـنـبـع مـؤ ثـر در شـكـل گـيـرى فـرهـنـگ هـر جـامـعـه ، بـنـيـان گـذاران ومـديـران ورهـبـران شـاخـص جـامـعـه هستند.(354)
فـرهـنـگ سـيـاسـى نيز مجموعه ارزش ها، باورها وايستارهاى احساسى مردم به نظام سياسى خود تعريف شده است (355) وبر سه قسم است :
1) فرهنگ سياسى محدود
2) فرهنگ سياسى تبعه
3) فرهنگ سياسى مشاركت
1. فـرهـنـگ سـيـاسـى مـحدود، در جايى است كه افراد جامعه ، از نظام سياسى خود آگاهى چـنـدانـى نـدارنـد. ايـن افـراد، ضـمـن ايـن كه دست خوش انجماد فكرى مى شوند، از نظام سياسى هم ، هيچ انتظارى نخواهند داشت .
2. فـرهنگ سياسى تبعه ، در جايى است كه افراد جامعه ، از نقش هاى گوناگون حكومت ، مـانـنـد مـاليات گيرى وقانون گذارى ، آگاهند؛ ولى از راه هاى نفوذ بر نظام سياسى ، مـمـكـن اسـت اطـلاع خـاصـى نـداشـتـه بـاشـنـد. لذا بـراى حل ورفع مشكلات پيش آمده ، به واسطه هايى ، مانند رئيس محلى يا رئيس خانواده ، مراجعه مى كنند.
3. فـرهـنـگ سـيـاسـى مـشـاركـت ، در جـامـعـه اى پيشرفته وجود دارد كه مردم ، در زندگى سـيـاسـى مـشـاركـت دارنـد. مـشـاركت كنندگان ، ضمن اطلاع وآگاهى از ساختار وروند نظام سـيـاسـى وخـواسـت هـا، در كـار تـصـمـيـم گـيـرى دخـالت مـى كـنـنـد واز راه تـشـكـيـل احـزاب وگـروه هـا، نـقـش ‍ خـود را در سـاخـتـارهـا دنبال مى كنند.(356)
بـرخـى قائلند كه در بيش تر جوامع ، فرهنگ سياسى مختلط مطرح است كه خود بر سه نـوع است (فرهنگ سياسى محدود ـ تبعه ، فرهنگ سياسى تبعه ـ مشاركت ، فرهنگ سياسى مشاركت ـ محدود) كه ويژگى هاى مشترك دو فرهنگ را دارند.(357)
كاركرد فرهنگ سياسى را در دو مقوله بايد بررسى كرد:
اول ايـن كـه فـرهـنـگ سـيـاسـى مـشـروعيت دهنده به نظام سياسى ، فرآيند تصميم گيرى وسياست گزارى است .
دوم ايـن كـه بـه مـردم انگيزه مشاركت مى دهد. از اين رو است كه گفته مى شود: آن چه نظام سياسى را شكل مى دهد، باورهاى سياسى جامعه است وبه بيان ديگر گفته مى شود: نظام سـيـاسـى ، مانند درختى ، ريشه در آداب وسنن ورسومات وهنجارهاى جامعه دارد. اين باورها اسـت كـه كـنـش هـا اجـتـمـاعـى وسـيـاسـى خـاصـى را شـكـل مـى دهـد وتـعـامـل ايـن كـنـش ها، زندگى سياسى ونظام سياسى خاصى را درست مى كند. به بيان ديـگـر، هـمـيـن رفـتـار وكنش هاى نشاءت گرفته از باورها وپندارها، موجب بروز نقش هاى اجـتـمـاعـى بـراى انـسـان مـى شـود وايـن نـقـش هـا در طـول زمـان ، اسـتـمـرار يـافـتـه ومـنـجـر به خلق الگوهاى جمعى مشترك ومستمر مى گردد ونهادهاى اجتماعى از آن متولد مى گردد.(358)

next page

fehrest page

back page