گلشن ابرار جلد ۱

جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم

- ۷ -


فقيه انديشناك  
چون رضى الدين سيد على بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وى خواستند تا راه دانشوران گذشته را پيش گيرد و با نشستن در جايگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهى آشنا سازد، ولى ستاره خاندان طاووس ‍ نمى توانست بدين پيشنهاد پاسخ مساعد دهد. آيات پايانى سوره الحاقه (ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليعين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين : و اگر محمد به دروغ سخنانى به ما نسبت مى داد او را گرفته ، رگ گردنش را قطع مى كرديم و هيچ يك از شما نمى توانستيد ما را از اين كار بازداشته ، نگهدارنده اش باشيد.)
همواره در ژرفاى روانش طنين مى افكند و او را از نزديك شدن به فتوا باز مى داشت . او چنان مى انديشيد كه وقتى پروردگار پيامبرش را چنين تهديد كرده و از نسبت دادن سخنان و احكام خلاف واقع به خويش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشيد. (335) بنابراين راه خويش را از مفتيان جدا ساخت .
ناگفته پيداست كه اين پايان پيشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمى توانستند گوهر يگانه آن ديار را ناديده گرفته ، از آن به سوى ديگرى رو كنند. بنابراين ديگر بار به آستانش روى آورده ، از او خواستند داورى شهر را به عهده گيرد. سيد فرمود: مدتهاست ميان خرد و نفسم درگيرى است ... من در همه عمر هرگز نتوانستم بين اين دو دشمن داورى كرده ، ميانشان آشتى برقرار سازم ! كسى كه در همه عمر از يك داورى و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه مى تواند در اختلافهاى بى شمار جامعه داورى نمايد؟ شما بايد در پى كسى باشيد كه خرد و نفسش آشتى كرده ، به يارى هم بر شيطان چيرگى يافته باشند... چنين كسى توان داورى درست دارد. (336)
پيوند بزرگان  
ابو ابراهيم كه خود را در برابر آينده فرزند مسوول مى دانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدى ، وزير شيعى آن روزگار را براى همسرى فرزند برگزيد.
ولى رضى الدين مصلحت خويش را در گريز از ازدواج مى ديد. كشمكش ‍ ميان فرزند و پدر مدتى ادامه يافت . تا آنكه على بر آستان حضرت كاظم عليه السلام پناه برده ، پس از پاكسازى روان به رايزنى با پروردگار روى آورد. نتيجه تفال وى اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدين ترتيب گوهر يگانه حله با آن زن ازدواج كرد و آل طاووس را در شادمانى فرو برد. (337)
مدتى بعد در سال 620 ابو ابراهيم ديده از جهان فرو بست و رضى الدين را سخت اندوهگين ساخت . (338)
پايتخت شيطان  
اندك اندك آوازه شهرت رضى الدين در سراسر عراق پيچيد و آن دانشور فرزانه به خواهش شيعيان بغداد رهسپار آن سامان شد. مويد الدين محمد بن احمد بن العلقمى ، وزير روشن بين عباسيان وى را كه در يكى از خانه هاى خويش جاى داد. (339) سرور پرهيزگاران دانشمند حله در اين شهر با انبوه مومنان و انديشمندان ديدار كرد و تجربه هاى بسيار اندوخت .
هر چند سيد پارساى آل طاووس تنها براى هدايت شيعيان بغداد بدان سامان گام نهاده بود. در اين شهر نيز از پيشنهادهاى غير قابل پذيرش آسوده نبود. مستنصر از وى خواست تا مقام آقاى دار الخلافه را به عهده گيرد و سيد چنانكه شيوه اش بود از پذيرش سر باز زد و خود را آماج تيرهاى مسموم بدخواهان ساخت . تيرهاى كه سرانجام به هدف نشست و ذهن بيمار خليفه را براى كيفر آن دانشور وارسته آماده كرد. ولى دست پنهان پروردگار به يارى بنده پاكدلش شتافته ، وضعيت را به سود وى تغيير داد. (340)
اندكى بعد مستنصر شخصيتهاى بسيارى را واسطه ساخت تا فقيه آل طاووس مقام نقابت طالبيان را عهده دار شود. هر چند اين مقام چيزى جز سرپرستى سادات عصر و رسيدگى به امور آنان نبود، رضى الدين از پذيرش ‍ آن سر باز زد. او در پشت پيشنهادهاى خليفه خواسته هاى پنهانش را نيز مشاهده مى كرد. پس در برابر پافشارى دربار ايستاد و به وزير دوستدار اهل بيت عليه السلام ، كه وى را به پذيرش مقام و عمل به فرمان خدا مى خواند، گفت : اگر پذيرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار مى پسندد، ممكن است پس چرا تو در وزارت به كار نمى بندى ؟!
چون خليفه سيد را بر راى خويش استوار يافت ، گفت : با ما همكارى نمى كنى در حالى كه سيد مرتضى و سيد رضى در حكومت وارد شده ، مقام پذيرفتند. آيا آنها را معذور مى دانى يا ستمگر مى شمارى ؟ بى ترديد معذور مى دانى ! پس تو نيز معذورى !
رضى الدين گفت : آنها در روزگار آل بويه كه ملوكى شيعه بودند. مى زيستند. آن حكومت در برابر حكومتهاى مخالف تشيع قرار داشت ، بدين جهت ورودشان به كارهاى دولتى با خشنودى خداوند همراه بود.(341)
با اين پاسخ مستنصر براى هميشه از پيشنهادش چشم پوشيد و براى سودجويى از دانشور پرهيزگار حله چاره اى ديگر انديشيد.
مدتى بعد لزوم همنشينى رضى الدين با خليفه بر سر زبانها افتاد. وزيران و درباريان هر يك به گونه اى دانشور پارساى حله را بدين كار فرا مى خواندند.
سيد روشن بين آل طاووس كه از نيرنگ مستنصر براى بهره گيرى از نام خويش آگاه بود در برابر اين پيشنهاد نيز سرسختانه ايستادگى كرد و بر دل سياه خليفه داغ ناكامى نهاد.
در اين روزگار كاميابيهاى پيوسته مغولان مستنصر را در نگرانى فرو برد. او چنان انديشيد كه دانشور آل طاووس را به عنوان سفير نزد سرور مغولان فرستد. پس نماينده اى به خانه سيد فرزانه حله گسيل داشت و خواست خويش را به آگاهى وى رساند. رضى الدين بى درنگ پاسخ منفى داد و در توضيح گفت : سفارت من جز پشيمانى هيچ دستاوردى ندارد.
فرستاده مستنصر با شگفتى پرسيد: چگونه ؟
فقيه روشن بين حله گفت : اگر كامياب شوم تا واپسين لحظه زندگى هر روز مرا به سفارتى خواهيد فرستاد و از عبادت و كردار نيك باز خواهم ماند. و اگر كامياب نشوم حرمتم از ميان مى رود، راه آزارم گشوده مى شود و مرا از پرداختن به دنيا و آخرت باز مى داريد. علاوه بر اين اگر تن بدين سفر دهم بدخواهان چنان شايع مى كنند كه فلانى به اميد سازش با مغولان و بهره گيرى از آنان براى براندازى خليفه سنى بغداد بدين سفر دست يازيده است . پس شما بيمناك مى شويد و كمر به نابودى ام مى بنديد.
برخى از حاضران گفتند: چاره چيست ، فرمان خليفه است !
سيد همچون هميشه زندگى اش به قرآن پناه برد و كلام الهى نيز بر نيك نبودن سفر دلالت داشت . آن را با صداى بلند تلاوت كرد تا همه دريابند كه چرا فرمان خليفه را ناديده گرفته است . (342)
خاطره هاى سبز  
سال 627 ق را بايد سال تحقق تنها سفير سيد پارسايان حله به بيرون از عراق ناميد. او در اين زمان با هدف حج راه حجاز پيش گرفت و با كوله بارى از دستاوردهاى معنوى به خانه بازگشت . دستاوردهايى كه بايد يك قطعه كفن را در شمار آشكارترين آنها جاى داد. او از آغاز توقف در عرفات كفنش ‍ را به شيوه اى خاص بر دست نگاه داشت ، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و معصومان خفته در بقيع ساييده ، تبرك ساخت و به مثابه نفيس ترين هديه براى خويش باز آورد. (343)
ناگفته پيداست عارف بزرگ حله در فرصتهاى گوناگون به حرم معصومان مى شتافت . در اين زيارتها او به حقايقى دست مى يافت كه حتى تصور آن نيز براى بسيارى از مردم ناممكن است . فقيه پاك راى حله در كتاب مهج الدعوات خاطره اى از سفر به سامرا را چنين بازگو مى كند:
((در شب چهارشنبه سيزدهم ديقعده سال 638 در سامرا بودم . سحرگاهان صداى آخرين پيشواى معصوم حضرت بقيه الله عليه السلام را شنيدم كه براى دوستانش دعا مى كرد و مى گفت :
... پروردگارا! آنها را در روزگارى سرفرازى ، سلطنت ، چيرگى و دولت ما به زندگى بازگردان .)) (344)
البته اين تنها خاطره دانشور پرهيزكار حله از آن شهر آسمانى نيست . او سحرى ديگر در سرداب سامرا صداى مولايش را آشكارا شنيد كه براى پيروانش دعا مى كرد و پروردگار را چنين مى خواند:
((اللهم ان شيعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقيه طينتنا و قد فعلوا ذنوبا كثيره اتكالا على حبنا و ولايتنا فان كانت ذنوبهم بينك و بينهم فاصلح بينهم و قاض بها عن خمسنا و ادخلهم الجنه فزحزحهم عن النار و لاتجمع بينهم و بين اعدائنا فى سخطك .)) (345)
پروردگارا! شيعيان از پرتو نور ما و باقيمانده گل وجود ما آفريده شده اند و گناهان فراوانى به پشتگرمى دوستى و ولايت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان ميان تو و آنها فاصله اى پديد آورده ميان آنها را اصلاح كن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما پروردگارا! آنها را از آتش دور كرده ، در بهشت جاى ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خويش نيفكن .
پيشنهاد وزارت  
در اين روزگار مستنصر دامى تازه گسترده ، به رضى الدين چنين پيشنهاد كرد. وزارت بپذير و هر چه مصلحت مى دانى انجام ده ، من تا پايان راه كنارت خواهم ماند و در يارى ات از هيچ كوششى كوتاهى نخواهم كرد!
سيد چون هميشه از پذيرفتن پيشنهاد سر باز زد، ولى خليفه بر خواسته اش ‍ پاى فشرد. سرور پارسايان حله گفت : اگر مراد از وزارت من آن است كه چون ديگر وزيران ، بى توجه به آيين وحى به هر وسيله ممكن كارهاى وزارتى را به فرجام رسانم ، پس نيازى به من نيست . وزيران كنونى چنين كردارى انجام مى دهند. و اگر مراد آن است كه به كتاب خدا و سنت رسولش ‍ عمل كنم بى ترديد درباريان يعنى بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمى نهند و تحمل نمى كنند، البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پيرامون كشور نيز زير بار نمى روند، علاوه بر اين اگر من به دادگرى ، انصاف و زهد رفتار كنم خواهند گفت على بن طاووس علوى حسينى مى خواهد به جهانيان نشان دهد كه اگر خلافت دست آنها بود چنين رفتار مى كردند. بى ترديد در اين كار نوعى انتقاد و سرزنش بر پدرانت ، كه خلفاى پيشين بودند، نهفته است . با اين كار، تو ناگزير كمر به هلاكتم خواهى بست و مرا به بهانه هاى واهى هلاك خواهى ساخت . اگر قرار است فرجام كارم به سبب اتهامى ساختگى به هلاكت انجامد پس اكنون كه در پيشگاهت حضور دارم ، پيش از آنكه در ظاهر گناهى مرتكب شوم ، هر چه مى خواهى انجام ده ، تو پادشاهى توانمندى و قدرت دارى . (346)
هر چند اين گفتار منطقى خليفه را از پافشارى فزون تر باز داشت ولى روان آسمانى سيد ديگر توان ماندن در سرزمين دامهاى شيطانى را از دست داده بود. بنابراين ، پس از پانزده سال ، پايتخت را ترك گفت و به سمت زادگاهش ‍ رهسپار شد.(347)
كوچه هاى وصل  
رضى الدين در سال 641 وارد حله شد (348) و اندكى پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادى الثانى همان سال همراه دوست وارسته اش سيد محمد بن محمد آوى به زيارت اميرمومنان على عليه السلام شتافت . (349)
آنها نيمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادى الثانى زير باران عنايت علوى قرار گرفتند. (350) محمد آوى سيماى رويايى وصول رضى الدين را در رويا مشاهده كرد و بامداد خطاب به همسفرش ‍ چنين گفت :
((در رويا چنان ديدم كه لقمه اى در دست تو (سيد بن طاووس ) است و مى گويى اين لقمه از دهان مولايم مهدى است . آنگاه قدرى از آن را به من دادى .)) (351)
رضى الدين در پگاه پنجشنبه نيز آماج امواج حقايق قرار گرفت . شيداى مجذوب حله شرح آن لحظه هاى ملكوتى را چنين بيان كرده است :
پگاه پنجشنبه چون هميشه به حريم نورانى مولايم على عليه السلام وارد شدم در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت اميرمومنان و انبوه مكاشفات چنان مرا در برگرفت كه نزديك بود بر زمين فرو افتم . پاها و ديگر اندامم در ارتعاشى هولناك از كنترل بيرون شدند و من در آستانه مرگ و رهايى از خاك قرار گرفتم . در اين حالت فرامادى پروردگار به احسان خويش ‍ حقايق را بر من نماياند. در آن لحظه ها شدت بى خودى ام به اندازه اى بود كه چون محمد بن كنيله جمال از كنارم گدشته ، سلام كرد، توان نگرستين به او و ديگران نداشتم و او را نشناختم . پس از حالش پرسيدم ، او را به من شناساندند.(352)
رازهاى جمعه شب  
مسافران نجف در شب جمعه ، بييت و هفتم جمادى الثانى 641، به حله بازگشتند. (353) روز جمعه يكى از آشنايان گفت : مردى نيك ، كه مى گويد در بيدارى امام عصر عليه السلام را ملاقات كرده ، به ديدارت شتافته است . او عبدالمحسن نام دارد.
پارساى آل طاووس ورودش را گرامى داشت و شب شنبه ، بيست و هشتم جمادى الثانى ، با ميهمان پاك نهادش به گفتگو نشست . عبدالمحسن پس از بيان زيارت حضرت مهدى عليه السلام ادامه داد: امام فرمود نزد ابن طاووس برو و اين پيام را به وى برسان . آنگاه پيام را باز گفت .
عارف بزرگ حله سپس بستر گسترد و چون ميهمان آرميد خود آماده خفتن شد ولى پيش از آنكه خواب بر پيكرش سايه افكند. از پروردگار خواست تا حقايقى فزون تر بر وى آشكار سازد. رضى الدين بعدها پرده از روياى آن شب برداشته ، چنين نگاشت :
در خواب مولاى ما حضرت امام صادق عليه السلام را مشاهده كردم كه با هديه اى بس بزرگ به ديدارم شتافته ،... ولى گويا من قدر اين هديه اش را نمى دانم و ارزشش را درست نمى شناسم .
چون نيمه شب فرا رسيد سرور پارسايان حله براى نيايش شبانه برخاست ولى حادثه اى شگفت وى را از اين توفيق بازداشت ، او خود داستان آن شب را چنين نگاشته است :
... براى نماز شب برخاستم ... دست دراز كردم و دسته ابريق را گرفتم تا آب بر كف ريخته ، وضو گيرم ، ولى گويا كسى دهانه ابريق را گرفته ، باز گرداند و مانع وضويم شد. با خود گفتم شايد آب نجس است و خداوند مى خواهد مرا از به كارگيرى آب نجس باز دارد... پس به كسى كه آب آورده بود گفتم : ابريق را از كجا پر كردى ؟ پاسخ داد: از نهر. گفتم : شايد اين نجس باشد، آن را برگردان ، پاك كرده ، از آب نهر پر كن ! پس رفت . آبش را ريخت و در حالى كه من صداى ابريق را مى شنيدم ، آن را شست ، دوباره پر كرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولى گويا كسى دهانه ابريق را گرفته ، برگرداند و مرا از وضو بازداشت . من بازگشته ، به خواندن برخى از دعاها پرداختم و سپس مانع وضويم مى شد. پس دريافتم كه اين حادثه براى باز داشتنم از نماز شب است با خود گفتم : شايد پروردگار اراده كرده فردا آزمونى و حكمتى بر من جارى كند و نخواسته براى سلامتى و رهايى از بلا دعا كنم . پس نشستم و نشسته به خواب رفتم . در رويا مردى را ديدم كه مى گفت : گويا شايسته بود در پيش رويش راه بروى .
در اين لحظه بيدار شدم ، دريافتم كه در گرامى داشت عبدالمحسن كوتاهى كرده ام . پس آمرزش طلبيدم . آنگاه سراغ ابريق رفته ، وضو گرفتم و نماز گزاردم .
فقيه روشن بين حله روز شنبه بر ميهمان نوازى افزود و سفير را چنانكه در خواب آموخته بود، گرامى داشت .(354)
نامه اى از دوزخ  
دانشمند عارف حله از همنشينى با فرمانروايان مى گريخت و در اين باره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمى شنيد. روزى يكى از فقيهان روزگار به او گفت : امامان ما در محفل خلفا شركت جسته ، با آنها آميزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نيز نمى تواند نكوهيده و زيان آور باشد.
سيد پاسخ داد: پيشوايان ما در محفل آنان حضور مى يافتند در حالى كه قلبشان از شهوترانان حاكم رويگردان بود ولى تو آيا خود را چنين مى دانى ؟ به ويژه هنگامى كه نيازت را برآورده مى سازند و تو را از نزديكان خويش ‍ قرار مى دهند و نيكى درباره ات روا مى دارند، آيا مى توانى دل از دوستى آنان تهى كنى ؟
فقيه گفت : نه ، درست مى گويى ، حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل كمال نيست . (355)
در حله يكى از فرمانروايان ضمن نامه اى از آن فقيه گرانمايه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سيد در پاسخ چنين نوشت : آيا در كاخى كه زندگى مى كنى چيزى از آن براى خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور يابم ، بر آن نشينم يا بدان نگرم ؟ آگاه باش ! آنچه مرا در روزهاى آغازين عمر به ملاقات فرمانروايان مى كشاند، اعتماد بر استخاره بود ولى اينك به فضل الهى از رازهايى آگاه شده ، مى دانم كه استخاره در چنين مواردى دور از حق و صواب است . (356)
شاگردان  
بسيارى از دانشوران حله و ديگر شهرهاى عراق از محضر نورانى پژوهشگر فرزانه روزگار خويش ابوالقاسم رضى الدين على بن موسى استفاده كرده اند. در ميان اين جمع پارسا مى توان از نامهاى زير به مثابه چهره هاى برجسته محافل علمى سيد ياد كرد.
1 - شيخ سديد الدين يوسف على بن مطهر ((پدر علامه حلى ))
2 - جمال الدين حسن بن يوسف ، مشهور به علامه حلى
3 - شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامى
4 - شيخ تقى الدين حسن بن داوود حلى
5 - شيخ محمد بن احمد بن صالح القسينى
6 - شيخ ابراهيم بن محمد بن احمد القسينى
7 - شيخ جعفر بن محمد بن احمد القسينى
8 - شيخ على بن محمد بن احمد القسينى
9 - سيد غياث الدين عبدالكريم بن احمد بن طاووس (فرزند بزرگش )
10 - سيد احمد بن محمد علوى
11 - سيد نجم الدين محمد بن الموسوى
12 - شيخ محمد بن بشير
13 - صفى الدين محمد (فرزند سيد)
14 - رضى الدين محمد (فرزند ديگر سيد)
ميراث سبز 
از عارف واصل حله نوشته هاى فراوان مانده است كه به نام برخى از آنها اشاره مى كنيم :
الامان من اخطار الاسفار و الزمان ، انوار الباهره فى انتصار العتره الطاهره ، الاسرار المودعه فى ساعات الليل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات ، البهجه لثمرات المهجه ، الدروع الوافيه ، فلاح السائل و نجاح المسائل فى عمل اليوم و الليل ، فرج المهموم فى معرفه نهج الحلال و الحرام من علم النجوم ، فرحه الناظر و بهجه الخواطر، اغائه الداعى و اعانه الساعى ، الاحتساب على الالباب ، الاقبال بالاعمال الحسنه ، جمال الاسبوع فى كمال العمل المشروع ، كشف المحجه لثمره المهجه ، الله وف على قتلى الطفوف ، المنامات الصادقات ، كتاب المزار، مصباح الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنايات ، محاسبه النفس ، ربيع الالباب ، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف فى مذاهب الطوائف ، التشريف بتعريف وقت التكليف ، اليقين فى اختصاص مولانا على بامره المومنين . (357)
پرواز واپسين  
در حدود 640 ق سيد برنامه اى نوين براى زندگى اش پى ريزى كرد، او چنان انديشيد كه بايد از همه مردم كناره بگيرد تا باران عنايتهاى ويژه بر او فرو بارد. پس استخاره كرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حريم مقدس على عليه السلام اقامت گزيد، البته رضى الدين درست انديشيده بود. او بعدها در اين باره نوشت :
در نجف از مردم كناره مى گرفتم و جز فرصتى اندك با آنها آمد و شد نمى كردم . بدين سبب مشمول عنايتها قرار گرفتم ، عنايتهايى در دين ، كه سراغ ندارم مانند آن را به كسى ديگر از ساكنان آن حريم داده باشند.(358)
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهى براى خويش ساخت . (359) و در روزهاى پايانى سال 648 راه كربلا پيش گرفت . او سه سال نيز در حريم امام حسين عليه السلام زيست . (360) آنگاه رهسپار سامرا شد تا نخستين كسى باشد كه با خانواده در اين سه شهر زيسته ، بدين ترتيب از همسايگان رسمى معصومان آن ديار به شمار آيد. (361) البته علاوه بر اين نوعى بريدن و دور شدن تدريجى از بستگان و آشنايان نيز مورد توجه وى بوده است . (362)
هر چند فقيه وارسته حله به سوى سامرا راه مى سپرد ولى به دليلى ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق ديگر بار در خانه قديمى اش اقامت گزيد. (363) اما اين توقف با اقامت روزگار جوانى تفاوت بسيار داشت . بيشتر وقت سيد در خلوت مى گذشت و به چيزى جز عبادت ، راهنمايى مراجعه كنندگان و دستگيرى نيازمندان نمى انديشيد. در سال 655 ق لشكر مغول به عراق يورش برد و بغداد را محاصره كرد. (364) رضى الدين كه به آسايش ‍ مومنان مى انديشيد آمادگى خود را براى گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت ، ولى خليفه نپذيرفت . (365) سرانجام 28 محرم فرا رسيد. مغولان به شهر ريختند و شامگاهى سراسر وحشت به شهر بغداد سايه افكند، شبى كه شرف الدين ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضى الدين نيز به شهادت رسيد. (366) سيد پارساى حله خاطره آن شب را چنين نگاشته است :
((اين واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانه خود در المقتديه بغداد بودم ... آن شب را كه شب هراس و وحشت بود تا بامداد بيدار مانديم . خداوند ما را از آن حادثه ها و رنجها سالم نگاه داشت ...)) (367)
هلاكوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصريه حاضر شوند و درباره اين پرسش كه ((آيا فرمانرواى كافر عادل برتر است يا مسلمان ستمگر)) حكم دهند. رضى الدين از جاى برخاسته ، برتر بودن فرمانرواى كافر عادل را تاييد كرد. در پى او ديگر فقيهان نيز به تاييد حكم پرداختند.)) (368)
فرمانرواى مغول در دهم صفر 656 سيد را فرا خوانده ، امان نامه اى براى او و يارانش صادر كرد. (369) سيد كه در پى راهى براى بيرون بردن مومنان از پايتخت بود، هزار تن را گرد آورده ، با حمايت سربازان هلاكوخان آنان را به حله رساند (370) و در نخستين فرصت خود به پايتخت بازگشت . (371) شايد مومنى را از دردى برهاند يا بى گناهى را از كيفر رهايى بخشد.
در اين روزگار هلاكو از وى خواست مقام نقابت علويان را بپذيرد. رضى الدين كه در آغاز اين پيشنهاد را رد كرده بود با شنيدن پيامدهاى رد درخواست هلاكوخان از زبان خواجه نصير الدين طوسى ، ناگزير اين مقام را پذيرفت و براى بيعت علويان مراسم ويژه اى برگزار كرد. (372) سه سال پس ‍ از آن ، روزى بيمارى بر پيكر سرور فقيهان عراق سايه افكند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 ق روان الهى اش به آسمان پر كشيد. (373)
فرزندان سيد  
سيد خاندان طاووس دو پسر به نامهاى محمد المصطفى و على و چهار دختر داشت . (374)
او در تربيت آنها بسيار سخت كوش بود و اهميت ويژه اى به نخستين روز پاى نهادن فرزندان به سن تكليف ، دليل روشنى بر اين حقيقت است .
او خطاب به يكى از فرزندانش چنين نگاشته است : ((فرزندم ! خواهرت شرف الاشراف را اندك زمانى قبل از بلوغ نزد خود خواندم ، به مقدار توان و آمادگى اش دستورهاى دينى را براى او بيان كردم و به او خاطر نشان ساختم كه بلوغ شرافت و كرامتى است كه خداوند به بنده اش مى دهد و اين افتخار نصيب تو نيز شده است . (375)
در سايه اهميت آن عارف وارسته به تربيت فرزندان ، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنينى بسيار اندك (اولى در 12 سالگى و دومى در قبل از 9 سالگى ) توفيق حفظ قرآن كريم يافتند.(376)
خواجه نصير الدين طوسى متوفاى 673 ق . 
ياور وحى و عقل
عبدالوحيد وفايى
زادگاه و ولادت  
سرزمين طوس ناحيه اى از خراسان بزرگ است كه خاستگاه دانشورانى بزرگ و تاريخ ساز بوده است . در جغرافياى قديم ايران ، طوس از شهرهاى مختلفى چون ((نوقان ))، ((طابران )) و ((اردكان )) تشكيل شده بود و قبر مطهر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در حوالى شهر ((نوقان )) و در روستايى به نام ((سناباد)) قرار داشت كه پس از توسعه آن ، امروزه يكى از محله هاى شهر مشهد به شمار مى آيد.
گويند زمانى ((شيخ وجيه الدين محمد بن حسن )) كه از بزرگان و دانشوران قم بوده و در روستاى ((جهرود)) از توابع قم زندگى مى كرد. (377) به همراه خانواده و به شوق زيارت امام هشتم شيعيان به مشهد عازم شد و پس از زيارت ، در هنگام بازگشت به علت بيمارى همسرش ، در يكى از محله هاى شهر طوس مسكن گزيد. او پس از چندى به درخواست اهالى محل علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد، به تدريس در مدرسه علميه مشغول شد. در صبحگاه يازدهم جمادى الاول سال 597 ق به هنگام طلوع آفتاب ، سپيده از خنده شكفته شد و درخشنده ترين چهره حكمت و رياضى در قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد.(378)
پدر با تفال به قرآن كريم نوزاد را كه سومين فرزندش بود ((محمد)) ناميد. او بعدها كنيه اش ، ((ابوجعفر)) گشته ، به القابى چون ((نصيرالدين ))،
((محقق طوسى ))، ((استاد البشر)) و ((خواجه )) شهرت يافت .
تحصيل  
ايام كودكى و نوجوانى محمد در شهر طوس سپرى شد. وى در اين ايام پس ‍ از خواندن و نوشتن ، قرائت قرآن ، قواعد زبان عربى و فارسى ، معانى و بيان و حديث را نزد پدر خويش آموخت .
مادرش نيز وى را در خواندن قرآن و متون فارسى كمك مى كرد. پس از آن به توصيه پدر نزد دايى اش ((نورالدين على بن محمد شفيعى )) كه از دانشمندان نامور در رياضيات ، حكمت و منطق بود، به فراگيرى آن علوم پرداخت .
عطش علمى محمد در نزد دايى اش چندان بر طرف نشد و بدين سبب با راهنمايى پدر در محضر، ((كمال الدين محمد حاسب )) كه از دانشوان نامى در رياضيات بود، به تحصيل پرداخت اما هنوز چند ماهى نگذشته بود كه استاد قصد سفر كرد و آورده اند كه وى به پدر او چنين گفت : من آنچه مى دانستم به او (خواجه نصير) آموختم و اكنون سوالهايى مى كند كه گاه پاسخش را نمى دانم !
پس از چندى آن نوجوان سعادتمند از فيض وجود استاد بى بهره بود دايى پدرش ((نصيرالدين عبدالله بن حمزه )) كه تبحر ويژه اى در علوم رجال ، درايه و حديث داشت ، به طوس آمد و محمد كه هر لحظه ، عطش ‍ علمى اش افزون مى گرديد در نزد او به كسب علوم پرداخت . گرچه او موفق به فراگيرى مطالب جديدى از استاد نشد، اما هوش و استعداد وافرش ‍ شگفتى و تعجب استاد را برانگيخت به گونه اى كه به او توصيه كرد تا به منظور استفاده هاى علمى بيشتر به نيشابور مهاجرت كند.
او در شهر طوس و به دست استادش ((نصيرالدين عبدالله بن حمزه )) لباس ‍ مقدس عالمان دين را بر تن كرد و از آن پس لقب ((نصيرالدين )) از سوى استاد افتخارى جاويدان يافت .
در آخرين روزهايى كه نصيرالدين جوان براى سفر به نيشابور آماده مى شد غم از دست دادن پدر بر وجودش سايه افكند اما تقدير چنين بود و او مى بايست با تحمل آن اندوه جانكاه به تحصيل ادامه دهد. در حالى كه يك سال از فوت پدرش مى گذشت به نيشابور پاى نهاد و به توصيه دايى پدر به مدرسه سراجيه رفت و مدت يك سال نزد سراج لالدين قمرى كه از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصيل پرداخت . سپس در محضر استاد فريدالدين داماد نيشابورى - از شاگردان امام فخر رازى - كتاب ((اشارات ابن سينا)) را فراگرفت .
پس از مباحثات علمى متعدد فريد الدين با خواجه ، علاقه و استعداد فوق العاده خواجه نسبت به دانش اندوزى نمايان شد و فريد الدين او را به يكى ديگر از شاگردان فخر رازى معرفى كرده و بدين ترتيب نصير الدين طوسى توانست كتاب ((قانون ابن سينا)) را نزد ((قطب الدين مصرى شافعى )) به خوبى بياموزد. وى علاوه بر كتابهاى فوق از محضر عارف معروف آن ديار ((عطار نيشابورى )) (متوفى 628) نيز بهره مند شد.
خواجه كه در آن حال صاحب علوم ارزشمندى گشته و همواره به دنبال كسب علوم و فنون بيشتر بود، پس از خوشه چينى فراوان از خرمن پربار دانشمندان نيشابور به رى شتافت و با دانشور بزرگى به نام برهان الدين محمد بن محمد بن على الحمدانى قزوينى آشنا گشت . او سپس قصد سفر به اصفهان كرد اما در بين راه ، پس از آشنايى به ((ميثم بن على ميثم بحرانى )) به دعوت او و به منظور استفاده از درس خواجه ابوالسعادات اسعد بن عبدالقادر بن اسعد اصفهانى به شهر قم رو كرد.
محقق طوسى پس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت . او علم ((فقه )) را از محضر ((معين الدين سالم بن بدران مصرى مازنى )) (از شاگردان ابن ادريس حلى و ابن زهره حلبى ) فرا گرفت . و در سال 619 ق از استاد خود اجازه نقل روايت دريافت كرد.
آن گونه كه نوشته اند خواجه مدت زمانى از ((علامه حلى )) فقه و علامه نيز در مقابل ، درس حكمت نزد خواجه آموخته است .
((كمال الدين موصلى )) ساكن شهر موصل (عراق ) از ديگر دانشمندانى بود كه علم نجوم و رياضى به خواجه آموخت و بدين ترتيب محقق طوسى دوران تحصيل را پشت سر نهاده ، پس از سالها دورى از وطن و خانواده ، قصد عزيمت به خراسان كرد. (379)
دوران آشوب  
سالهايى كه خواجه براى تحصيل در عراق به سر مى برد اخبار پراكنده و ناگوارى از تجاوز قوم مغول به ايران به گوش مى رسد. مغولها اقوام بيابانگردى بودند كه در ابتدا به دامدارى و شكار در بيابانها پرداخته ، با جگزار و فرمابنردار چين شمالى بودند. زمانى ((يسوگا)) پدر چنگيز خان مغول كه از روساى مغول بود، سر به شورش نهاد و عده زيادى از آن قوم را به اطاعت خود در آورد. پس از وى پسر بزرگش ((تموچين )) كه بعدها به چنگيزخان شهرت يافت به جاى پدر نشست و پس از جمع آورى لشكريان بسيار به كشورهاى بسيارى حمله كرد.
ايران كه در آن زمان حاكمى بى سياست و نالايق به نام ((سلطان محمد خوارزمشاه )) بر آن فرمانروايى مى كرد از هجوم مغولان در امان نماند و شهرهاى مختلفى از آن مورد تاخت و تاز آنان قرار گرفت .
گرچه تجاوزگرى و توسعه طلبى از ويژگيهاى اين قوم ستم پيشه بود، رفتار غير عاقلانه سلطان ايران با فرستادگان مغولى و كشتار آنان ، در شروع حمله و تجاوز بى تاثير نبود. اين هجوم از سال 616 ق شروع شد و در پى آن شهرهاى بسيارى از ايران بجز مناطق جنوبى كشور به تصرف مهاجمان در آمد و جنايات هولناكى و ويرانيهاى بى شمارى به وجود آمد. (380) در اين ميان شهر نيشابور آنچنان مورد تهاجم قرار گرفت كه نه تنها مردمان بلكه حيوانات خانگى آن شهر هم از تيغ خونين متجاوزان در امان نبودند. پس از كشتار دستجمعى ، هفت شبانه روز بر شهر آب بسته ، آن را شخم زدند. (381) برخى عدد كشتگان نيشابور را 1748000 نفر دانسته اند.
اين اخبار دردناك كه قلب هر مسلمانى را اندوهگين مى ساخت خواجه نصير را بر آن داشت با براى كمك به هموطنان و خانواده خويش راهى ايران شود. طوسى پس از رسيدن به نيشابور صحنه هاى دلخراش خون و آتش و ويرانى را مشاهده كرد و با اضطراب بسيار به سوى خانه اى كه زادگاهش بود رفت اما كسى را در آن خانه نيافت .
خواجه با راهنمايى يكى از همسايگان اطلاع پيدا كرد كه مادر و خواهرش ‍ براى نجات جان خود به شهر قائن رفته اند. او نيز نزد خانواده خويش رفت و پس از چندى سكونت در آنجا به تقاضاى والى شهر، امام جماعت يكى از مساجد شد و احترام ويژه اى به دست آورد. او در سال 628 ق پس از آنكه بيش از سى سال از بهار عمرش مى گذشت در قائن ازدواچ كرد.
خدمات ارزنده  
اسماعيليان فرقه اى از شيعيان بودند كه اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام را جانشين آن حضرت مى دانسته بر او توقف كردند. اين گروه پس از مدتها در سال 483 ق به دست حسن صباح در ايران رونقى دوباره يافتند و پس از چندى ، گرايشهاى شديد سياسى پيدا كرده ، فعاليتهاى خود را گسترش دادند. قلعه الموت در حوالى قزوين پايتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعه هاى متعدد و استوارى داشتند كه جايگاه امنى براى مبارزان سياسى به شمار مى رفت و دستيابى بر آنها بسيار سخت بود.(382)
خواجه نصيرالدين پس از چند ماه سكونت در قائن ، به دعوت ((ناصر الدين عبدالرحيم بن ابى منصور)) كه حاكم قلعه قهستان بود و نيز مردى فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعيليان دعوت شد و مدتى آزادانه و با احترام ويژه اى در آنجا زندگى كرد. او در مدت اقامت خود كتاب ((طهاره العراق )) تاليف ابن مسكويه را به درخواست ميزبانش به زبان عربى ترجمه كرد و نام آن را ((اخلاق ناصرى )) نهاد وى در همين ايام ((رساله معينيه )) در موضوع علم هئيت ، به زبان فارسى نگاشت .
ناسازگارى اعتقادى خواجه با اسماعيليان و نيز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وى را بر آن داشت تا براى كمك گرفتن ، نامه اى به خليفه عباسى در بغداد بنويسد.
در اين ميان حاكم قلعه از ماجراى نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصير بازداشت و زندانى گرديد.
پس از چندى خواجه به قلعه الموت منتقل شد ولى حاكم قلعه كه از دانش ‍ محقق طوسى اطلاع پيدا كرده بود با او رفتارى مناسب در پيش گرفت .
نصير الدين طوسى حدود 26 سال در قلعه هاى اسماعيليه به سر برد اما در اين دوران لحظه اى از تلاش علمى باز ننشست و كتابهاى متعددى از جمله ((شرح اشارت ابن سينا))، ((تحرير اقليدس ))، ((تولى و تبرى )) و ((اخلاق ناصرى )) و چند كتاب و رساله ديگر را تاليف كرد.
خواجه در پايان كتاب شرح اشارات مى نويسد:
((بيشتر مطالب آن را در چنان وضع سختى نوشته ام كه سخت تر از آن ممكن نيست و بيشتر آن را در روزگار پريشانى فكر نگاشتم كه هر جزئى از آن ، ظرفى براى غصه و عذاب دردناك بود و پشيمانى و حسرت بزرگى همراه داشت . و زمانى بر من نگذشت كه از چشمانم اشك نريزد و دلم پريشان نباشد و زمانى پيش نمى آمد كه دردهايم افزون نگردد و غمهايم دو چندان نشود.)) (383)
از آنجا كه وجود اسماعيليان حاكميت و قدرت سياسى مغولان را به خطر مى انداخت هلاكوخان در سال 651 ق با اعزام لشكرى به قهستان آنجا را فتح كرد.
حاكم قلعه پس از مشورت با خواجه نصير، علاوه بر تسليم كامل قلعه ، از مغولان اطاعت كرد و چندى پس از آن در سال 656 ق تاج و تخت اسماعيليان در ايران برچيده شد و بدين سان خواجه نصير بزرگترين گام را در جلوگيرى از جنگ و خونريزى و قتل و عام مردم را برداشته ، از اين رو نزد خان مغول احترام و موقعيت ويژه اى يافت . (384)
هلاكوخان همچنين در فتح بغداد و كشتن آخرين خليفه عباسى ، از نظرهاى خواجه طوسى بهره گرفت . (385)
معتصم (آخرين خليفه عباسى ) در دوران حكومت خود علاوه بر لهو و لعب ، به خونريزى مسلمانان پرداخت . عده اى از شيعيان بغداد به دست پسرش (ابوبكر) به خاك و خون كشيده شدند و اموالشان به غارت رفت . (386)
فرشته نجات  
مقام علمى و ارزش فكرى نصيرالدين طوسى موجب شد تا هلاكو، او را در شمار بزرگان خود دانسته ، نسبت به حفظ و حراست از جان وى كوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه شيخ دارد؟!
خواجه كه در آن ايام داراى مقام و صاحب نفوذ شده بود از موقعيت استفاده كرد و خدمات بسيارى به فرهنگ اسلام و كشورهاى مسلمان روا داشت كه برخى از آنها عبارت اند از:
1 - انجام كارهاى علمى و فرهنگى و نگارش كتابهاى ارزشمند.
2 - جلوگيرى از به آتش كشيدن كتابخانه بزرگ حسن صباح در قلعه الموت به دست مغولان
3 - نجات جان دانشمندان و علمايى همچون ابن ابى الحديد (شارح نهج البلاغه ) و برادرش موفق الدوله و عطاملك جوينى كه بى رحمانه مورد غضب و خشم مغولان قرار گرفته بودند.
4 - جذب و حل شدن قوم مغول در فرهنگ و تمدن اسلامى به دست خواجه ، به گونه اى كه موجب شد مغولان به اسلام روى آورند و از سال 694 ق اسلام دين رسمى ايران قرار بگيرد.
5 - جلوگيرى از تهاجم آنان به كشورهاى مسلمان .
6 - تاسيس رصدخانه مراغه در سال 656 ق ، با همكارى جمعى از دانشمندان .
7 - احداث و تجهيز كتابخانه بزرگ رصدخانه در مراغه . (387)
اخلاق خواجه نصير  
خواجه نه تنها مرد علم و كتاب و تحقيق و تاليف بود، بلكه دانشورى متعهد و برخوردار از ويژگيهاى اخلاقى زيادى بود و هيچ گاه عملش بر تعهد و اخلاقش سبقت نمى گرفت . توجه به نظر ديگران و برخورد متواضعانه و حكيمانه با افراد از خصوصيات او به شمار مى آمد. تمايلات و روحيات عرفانى خواجه در برخى كتابهايش چون اخلاق ناصرى و شرح اشارات مشهود است .
مطيع ساختن مغولان بيابانگرد و ويران ساز، خود نشان بزرگى از رفتار و كردار حكيمانه اوست و اين تا جايى بود كه علماى بسيارى از شيعه و سنى به تعريف و تمجيد خواجه زبان گشودند.
علامه حلى - از شاگردان معروف خواجه نصير مى گويد:
((خواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلى تصنيفات بسيار دارد و علوم دين بر طريقه مذهب شيعه كتابها نوشت . او شريف ترين دانشمندى بود كه من ديده ام .)) (388)
ابن فوطى - يكى از شاگردان حنبلى مذهب خواجه نصير - مى نويسد:
((خواجه مردى فاضل و كريم و الاخلاق و نيكو سيرت و فروتن بود و هيچ گاه از درخواست كسى دلتنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى كرد و بر خورد او با همه با خوش رويى بود.)) (389)
ابن شاكر - يكى از مورخان اهل سنت - اخلاق خواجه را چنين توصيف مى كند:
((خواجه بسيار نيكو صورت و خوش رو و كريم و سخى و بردبار و خوش ‍ معاشرت و زيرك و با فراست بود و يكى از سياستمداران روزگار به شمار مى رفت .)) (390)
شاگردان  
نصيرالدين طوسى در شهرها و كشورهاى مختلف رفت و آمد مى كرد و همچون خورشيدى تابان نورافشانى كرده ، شاگردان بسيارى را فروغ دانش ‍ مى بخشيد. برخى از آنان به اين قرار است :
1 - جمال الدين حسن بن يوسف مطهر حلى (علامه حلى - متوفى 726 ق ) او از دانشوران بزرگ شيعه بود كه آثار گران سنگى از خود به جاى نهاد وى شرحهايى نيز بر كتابهاى خواجه نگاشت .
2 - كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى ، او حكيم ، رياضيدان ، متكلم و فقيه بود و عالمان بزرگى از محضرش استفاده كردند. وى گرچه در رشته حكمت زانوى ادب و شاگردى در مقابل خواجه بر زمين زد، از آن سو خواجه از درس فقه وى بهره مند شد. اين محقق بحرينى شرح مفصلى بر نهج البلاغه نوشته كه به شرح نهج البلاغه ابن ميثم معروف است .
3 - محمود بن مسعود بن مصلح شيرازى ، معروف به ((قطب الدين شيرازى )) (متوفى 710 ق ) او از شاگردان ممتاز خواجه است وى در چهارده سالگى به جاى پدر نشست ودر بيمارستان به طبابت پرداخت . سپس به شهرهاى مختلفى سفر كرد و علم هئيت و اشارات ابوعلى را از محضر پر فيض خواجه نصير فرا گرفت . قطب الدين كتابهايى در شرح قانون ابن سينا و در تفسير قرآن نوشته است .
4 - كمال الدين عبدالرزاق شيبانى بغدادى (642 - 723 ق ) او حنبلى مذهب و معروف به ابن الفوطى بود. اين دانشمند مدت زيادى در محضر خواجه علم آموخته است . وى از تاريخ نويسان معروف قرن هفتم است و كتابهاى معجم الاداب ، الحوادث الجامعه و تلخيص معجم الالقاب از آثار اوست .
5 - سيد ركن الدين استرآبادى (متوفى 715 ق ) از شاگردان و همراهان خاص خواجه بوده و شرح هايى بر كتابهاى استاد خويش نوشته و علاوه بر تواضع و بردبارى ، از احترامى افزون برخوردار بوده است . وى در تبريز به خاك سپرده شده است .
برخى ديگر از شاگردان خواجه نصير عبارتند از:
ابراهيم حموى جوينى
اثيرالدين اومانى
مجدالدين طوسى
مجدالدين مراغى
دانش خواجه  
تبحر خواجه نصير الدين طوسى در علوم عصر خويش به ويژه فلسفه ، رياضيات ، كلام ، منطق ، ادبيات و نجوم ، بزرگان را بر آن داشته تا زبان به ستايش وى گشود، با تعبيراتى چون ((استاد البشر))، ((افضل علما))، ((سلطان فقها))، ((سرآمد علم ))، ((اعلم نويسندگان ))، ((عقل حادى عشر))، ((معلم ثالث )) از او ياد كنند.
اين گونه ستايشها از مقام علمى خواجه حتى در كلمات و جملات دانشمندان غير مسلمان نيز موج مى زد. چنانكه نوشته اند خواجه در رشته هاى ذيل از تخصص كافى بهره مند بود.
الف - رياضيات  
او در رياضى از نظرهاى برجسته اى برخوردار بود به گونه اى كه تا به امروز در جبر، حساب ، هندسه ، مثلثات و ساير علوم رياضى از دانشمندان اين رشته به شمار مى آيد.
دانش پژوهان غربى ، خواجه را تنها از طريق اين رشته شناخته و ديگر علوم و فنون وى از نظر آنان پنهان مانده است . او با تاليف كتاب ((الشكل القطاع )) نظريات جديدى در رياضى به وجود آورد و بحث مثلثات را از علم فلك جدا كرده ، هر كدام را موضوعى جداگانه به حساب آورد.
محقق طوسى اولين دانشمندى بود كه حالات شش گانه مثلث كروى در قائم الزاويه را به كار برد. تاليف سى و پنج اثر در موضوع رياضى از سوى خواجه دليلى روشن بر اين است كه وى از دانشوران برجسته اين علم بوده است .
ب - فسلفه  
حواجه در عصرى زندگى مى كرد كه امام فخر رازى متعصبانه بر افكار و نظريات فلسفى ابو على سينا مى تاخت و عقايد فلسفه مشاء را بشدت مخدوش مى ساخت و كسى را هم ياراى ايستادگى در برابر شبهات او نبود، به گونه اى كه افكار ابن سينا از توجه فلاسفه دور گشته و مورد بى مهرى قرار گرفته بود.
در اين برهه ، خواجه نصير پا به عرصه نهاد و با نوشتن كتابى در شرح اشارت ابن سينا تمامى اشكالات فخر رازى را كه از بزرگان اهل تسنن بود، پاسخ داده ، بار ديگر افكار عالى و مهم بوعلى حيات تازه اى يافت .
ج - كلام  
علم كلام به بحث و بررسى پيرامون عقايد اسلامى مى پردازد. اين علم از عصر معصومين - عليه السلام - به ويژه دوران شكوهمند امام صادق عليه السلام و پس از آن همواره مورد توجه مسلمانان بوده است . خواجه نصيرالدين در قرن هفتم با تاليف كتاب بسيار مهم و مستدل ((تجريد العقايد)) محكمترين متن كلامى را به رشته تحرير درآورد و افقهاى تازه اى به روى مشتاقان اين علم گشود. اين كتاب جاودانگى هفتصد ساله خود را همچنان حفظ كرده است و هم اكنون در حوزه هاى علميه و دانشگاههاى اسلامى تدريس مى شود.
و - اخلاق  
پرداختن خواجه به هئيت ، رياضيات ، نجوم و ديگر علوم رايج آن زمان ، وى را از توجه ويژه به علم اخلاق و مسائل تربيتى غافل نكرد. محقق طوسى با نگارش كتاب ((آداب المتعلمين )) دستورالعملهاى ظريف اخلاقى را به شيوه اى بايسته براى تمامى دانش پژوهان بيان داشته است .

 

next page

fehrest page

back page