گلشن ابرار جلد ۱

جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم

- ۱۳ -


سفر عرشى  
مرحله سوم سلوك روحانى صدر المتالهين شيرازى سفر از حق به سوى خلق است براى مشاهده آثار خداى سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آيات الهى در طبيعت و انسان و آفاق و انفس كه در اثر طى مراحل گذشته نصيب سالك مى شود. انسان در پايان اين سير به مقام خلافت الهى نايل مى شود و در اصطلاح فلاسفه جهانى مى شود بنشسته در گوشه اى .
شور و ابتهاج ملاصدرا در اين مرحله مانند همه آنها كه به اين مقام رسيده اند در خور وصف نيست . او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دريچه اى به عالم قدس بگشايد و حقايق علمى را كه از راه تفكر واستدلال به دست آورده بود از راه مكاشفات نورى مشاهده نمايد. در مقدمه اسفار پس از يادآورى دوران زحمت و رنج و مصيبتهاى جانكاه ، اين مرحله را دوران آرامش و استراحت خود مى شمرد و مى گويد:
((سر انجام در اثر طول مجاهدت و كثرت رياضت نور الهى در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت . انوار ملكوتى بر آن افاضه شد و اسرار نهانى جبروت بر وى گشود و در پى آن به اسرارى دست يافتم كه در گذشته نمى دانستم و رمزهايى برايم كشف شد كه به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هر چه از اسرار الهى و حقايق ربوبى و وديعه هاى عرشى و رمز و راز صمدى را با كمك عقل و برهان مى دانستم با شهود و عيان روشنتر يافتم . در اينجا بود كه عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن ورزيد و آنچنان به حق نزديك شد كه همواره با او به مناجات نشست .)) (570)
معرفت عارفان  
يكى از خاطرات بسيار آموزنده و شيرين و در خور تامل از ايام اقامت ملاصدرا در كهك نكته اى است كه مرحوم شيخ عباس قمى (571) ذكر كرده و حضرت استاد حسن زاده آملى آن را اين گونه مستند نموده است كه : ((در يك نسخه خطى اسفار كه به خط حاج ملامحمد طهرانى و محشى به تعليقات ملا على نورى و ذوالعينين و بسيارى از حواشى خود ملاصدرا است و در اختيار راقم است و در حاشيه اين افاضه - در بحث اتحاد عاقل به معقول - نوشته است :
((تاريخ هذه الافاضه كان ضحوه يوم الجمعه سابع جمادى الاول سبع و ثلاثين و الف من الهجره و قد مضى من عمر المولف ثمان و خمسون سنه قمريه .))
(تاريخ اين افاضه ، صبح روز جمعه هفتم جمادى الاول 1037 بود و 58 سال قمرى از عمر مولف سپرى گشته بود) و در ذيل همين حاشيه ، حاشيه ديگرى مرحوم ميرزا على اكبر حكمى يزدى در حاشيه اسفارش از جناب صدر المتالهين به عنوان ((منه )) دارد كه :
((كنت حين تسويدى هذا المقام بكهك من قرى قم ...))
اين قسمت كتاب را در هنگام اقامتم در كهك قم نوشتم و روز جمعه براى زيارت قبر دختر موسى بن جعفر (س ) به قم آمدم و از او مدد و كمك خواستم . سپس اين مطلب به يارى خدا برايم كشف شد. (572)
خورشيد جهان افروز 
دوره پايانى سفرهاى چهارگانه ، سفر از خلق به سوى خلق به همراهى حق و براى رساندن پيام الهى از طريق تدريس و تاليف و تهذيب نفوس است تا با هدايت و ارشاد خود تشنگان هدايت را با آب گواراى حيات الهى سيراب نمايد.
اين دوره از زندگى صدر المتالهين همان بازگشت مجدد ايشان از روستاى كهك به شيراز و حوزه بحث و تدريس و تصنيف و تاليف است .
شهرت صدراى شيرازى عالمگير شده بود و طالبان حكمت از نواحى و اطراف براى درك فيض به حضورش مى شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مى گويد: ((... بتدريج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشارى خروشان فرود آمد و چون دريايى پر موج در منظر جويندگان و پويندگان قرار گرفت . از آب خوشگوار آن وادى ، فهم و ادراك سر سبز شد و از جريان زلال آن نهرهاى انديشه جارى گشت ... پس رحمت الهى اقتضا نمود كه معانى منكشف از عالم اسرار و انوار و فائض از مقام نور الانوار بيش از اين در پرده استتار نماند. و از سوى خدا ملهم شدم تا جرعه اى از افاضات ربانى را به تشنگان وادى طلب بچشانم و دل جويندگان انوار حقيقت را منور سازم تا جرعه نوشان را حيات ابدى و طالبان هدايت را روشنى قلب گردد.))(573)
بعضى از تراجم نويسان علت بازگشت به شيراز را به امر شاه صفوى دانسته اند ولى اكثر آنان نوشته اند كه امامقلى خان حاكم شيراز صدر المتالهين دعوت نمود تا به وطن خود برگردد و در مدرسه اى كه پدرش به خاطر ملاصدرا بنا كرده به تعليم و تدريس و تربيت طلاب بپردازد.
در شان و مقام اين مركز مهم علمى و سطح فرهنگى حوزه شيراز و همت پايه گذاران مدرسه همين بس كه تدريس علوم عقلى يكى از مقررات الزامى آن مدرسه بوده است .
در هر صورت از نامه اى كه حكيم الهى در سالهاى اول بازگشت به شيراز براى استادش ميرداماد نوشته پيدا است كه از اين هجرت راضى نبوده و به ياد دوران خوش تنهايى و عزلت حسرت مى خورد و براى از دست دادنش ‍ متاسف بوده است . در بخشى از نامه چنين آورده است :
((قبل از ايام جدايى هرگز اين شدايد دست نداده بود و به صحبت جاهلان و ناقصان اين بلاد گرفتار نشده بود. از طول مكث در اينجا ملول گشته ام و از صحبت معلولان اين شهر معلول گشته و از كثرت عيال و پيوستگان و نامراديهاى دور و زمان و عدم مساعدت چرخ و دوران و بى توجهى اركان دولت اين جهان و بى التفاتى اعيان اين عهد و قران بغايت محزون و پريشان گشته ... در مقام توحد و تفرد مى بودم و پاى در دامن غناى از خلق و تعزر كشيده داشتم و در خلوت تحصيل ملكات مى كردم و از مشاهده مكروهات از روى حزم و دور انديشى هراسان و گريزان بودم .)) (574)
آفتاب آمد دليل آفتاب  
استعداد فوق العاده و روح حساس و زهد و عبادت و انس به خدا صدر المتالهين را زبانزد خاص و عام كرد و توجه همگان را به او جلب نمود. او از آغاز جوانى بى اعتنا به دنيا و مقامات دنيوى و شوون مادى بود و به قدر ذره اى هم به فكر جلب رضايت خاطر مردم نبود. او داراى معنويتى عميق و روحى بلند بود كه از نزديكى به پادشاهان و امرا و رياست بر عوام ننگ داشت و در آن عصر كه نوع مصنفان و مولفان ، كتاب و رساله خود را به اسم پادشاه وقت يا حتى يكى از وزرا و رجال نامى مى نوشتند و گاهى كتاب را به آنان هديه مى كردند، در نوشته هاى ملاصدرا نشانى از اين گونه امور نيست و با تعداد فراوان كتابهايى كه دارد در هيچ يك از آنان اسمى از كسى نبرده است . او به واقع علم را با عمل توام نمود و حكمت را در رفتار و كردار خود متجلى ساخت . محمد بن ابراهيم شيرازى در همان ايام جوانى از سوى استاد خود ميرداماد به صدر الدين و صدرا ملقب شد و شايد اولين ستايش ‍ را نيز از همين استاد خود در قالب شعر شنيد كه :

صدرا جاهت گرفته باج از گردون
اقرار به بندگيت كرد افلاطون
بر مسند تحقيق نيامد چون تو
يكسر ز گريبان طبيعت بيرون
از فرزانگان معاصر، فيلسوف عظيم الشان حضرت آيه الله سيد ابوالحسن قزوينى نيز مى گويد: ((در فن فلسفه الهى و تحقق مسائل غامضه علم مافوق الطبيه و استقامت فهم و حسن سليقه ، عديل است و به اعتقاد حقير در الهيات و فن معرفه النفس بر شيخ الرئيس راجح و مقدم است و در حسن تعبير و سلاست كلام و جزالت منطق و تقرير كسى به پايه او نرسيده ، در علم فقه صاحب نظر و تحقيق است و در علم رجال وحيد و فريد عصر بوده و در فن رياضى از هندسه و هئيت ماهر بوده و بزرگترين فضيلت او تطبيق قواعد حكمت الهى با قواعد عرفان و طريقه عرفاست .)) (575)
علامه طباطبايى مفسر و فيلسوف بزرگ معاصر نيز در مورد مجدد فلسفه اسلامى در قرن 11 مى گويد: ((صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى ... پس ‍ از فراغت از تحصيل ... سالها در كنج عزلت سرگرم مجاهدات و رياضات و تصفيه نفس شده توانست پس از سالها خون دل خوردن دريچه اى به عالم قدس باز كرده ، حقايق علمى را كه از راه مكاشفات نورى مشاهده نمايد.(576) وى اولين فيلسوفى است كه مسائل فلسفه را - پس از آنكه قرنها در اسلام سير كرده بود - از حالت پراكندگى در آورده ، مانند مسائل رياضى روى هم چيد. و از اين روى اولا امكان تازه اى به فلسفه داده شد تا صدها مساله فلسفى كه در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود و ثانيا يك سلسله از مسائل عرفانى - كه تا آن زمان طورى وراء طور عقل و معلوماتى بالاتر از درك تفكرى شمرده مى شدند - به آسانى مورد بحث و نظر قرار گيرند و ثالثا ذخاير زيادى از ظواهر دينى و بيانات عميق فلسفى پيشوايان اهل بيت عليه السلام كه قرنها صفت معماى لاينحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مى شدند حل و روشن شود و به اين ترتيب ظواهر دين و عرفان و فلسفه آشتى كامل پذيرفته و در يك مسير افتادند.))(577)
مرحوم مطهرى ، شهيد حكمت و جهاد مى گويد: ((صدرا در آنچه علم اعلى ... يا حكمت الهى خوانده مى شود... تمام فلاسفه پيشين را تحت الشعاع قرار دارد و آن را بر اصولى خلل ناپذير استوار كرد. حكيم الهى و فيلسوف ربانى بى نظير كه حكمت الهى را وارد مرحله جديدى كرد.))(578)
و امام حكيمان و عارفان بنيانگذار انقلاب اسلامى از موسس حكمت متعاليه چنين ياد مى كند: ((محمد بن ابراهيم شيرازى ... اول كسى است كه مبدا و معاد را بر يك اصل بزرگ خلل ناپذير بنا نهاد و اثبات معاد جسمانى با برهان عقلى كرد و خلله اى شيخ الرئيس را در علم الهى روشن كرد و شريعت مطهره و حكمت الهى را با هم ائتلاف داد با بررسى كامل ديديم هر كس درباره او چيزى گفته از قصور خود و نرسيدن به مطالب بلند پايه اوست ... اين فيلسوف بزرگ اسلامى و حكيم عظيم الهى ... افق شرق را به نور حكمت قرآن روشن كرد...)) (579) و در كتاب چهل حديث از ملاصدرا با صفاتى چون : محقق فلاسفه فيلسوف محققين ، فخر طايفه حقه اعظم الفلاسفه على الاطلاق نام مى برد.
فروغ حكمت متعاليه  
روزى كه سفينه النجاه اسلام ناب محمدى صل الله عليه و آله در ساحل خشك و سوزان جاهليت متعصب قرشى و سلطنت ظلمانى اموى به گل نشست فلسفه از پاى افتاده و شرك آميز يونانى و حكمت كليسايى اسكندرانى در شام و مصر و بغداد شكفتن آغاز كرد و دستمايه تعزيه گردانان ميدان مبارزه با ((ثقلين )) شد. اما در مدتى اندك دانشمندان وارسته اسلامى و خصوصا تربيت شدگان مكتب تشيع با تكيه بر فرهنگ عميق و اصيل ((قرآن و عترت )) و بى اعتنا به اغراض سياسى نهضت ترجمه ، با اصطلاحات فلسفى آشنا شده و از ((شيوه منطقى )) ارسطو و ((مكاشفه )) نو افلاطونى در مناشقات علمى - سياسى و فهم معارف قرآن بهره ها گرفته ، حتى خود در اين مكاتب استاد شده و به نوآورى پرداختند و نقادى عميق مباحث را با معيار معارف قرآن به عهده گرفتند. فارابى و بوعلى سينا متد ارسطويى را در قالب جديد آن - حكمت مشاء - پى ريختند و شهاب الدين سهروردى نيز عنصر سلوك و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بديع عناصر گوناگون فلسفى از برآيند آنها فلسفه ((اشراق )) را بنا نهاد و مقارن اين دو مكتب فلسفى پيش رفت . اين دو جريان همان ((علم كلام )) بود كه همواره زمينه مناسبى براى طرح مسائل جديد در فلسفه و رشد و نقد آن ايجاد نمود. عرفان نيز به عنوان راهى براى دريافت حقيقت دين و شيوه خاصى از معرفت الهى و وصول به كمال معنوى در پى آن بود كه جنبه اصيل و پر مغز و نغز شريعت اسلامى را به دست آرد اما با تمام تلاشى كه دانشمندان و حكيمان داشتند نتوانسته بودند اين چهار رود خروشان را به هم پيوند دهند و به يك سو هدايت كنند.
در چنين زمينه فرهنگى كه از سويى بسيار غنى و پر مايه بود و از سوى ديگر به ركود و كسادى و نازائى گرفتار شده بود، زيرا غلبه نهضت ضد عقلى كه همزمان با غرب و شايد در اثر ارتباط دولت صفوى با اروپا بر حوزه هاى علوم اسلامى سايه افكنده بود و نهايتا منجر به ظهور ((فلسفه تجربى )) و حس گرايى ((ظاهريه )) و پيدايش ((اخباريگرى )) و جمود بر ظواهر شرعى در شرق و به ويژه در نبض پر تپش آن ((تشييع )) شده بود هر يك از رودهاى خروشان و پربركت حكمت و معرفت را از تكاپو و حركت آفرينى باز داشته و يا بكلى خشكانيده بود، آرى در چنين فضاى گرفته اى خورشيد جهان افروز ((حكمت متعاليه )) در آسمان فكر اسلامى ايران طلوع كرد و افق شرق را به نور حكمت روشن كرد.
حكمت متعاليه از يك نظر به منزله چهارراهى است كه چهار مكتب مهم يعنى حكمت مشائى ارسطويى و سينايى و حكمت اشراقى سهروردى و عرفان نظرى محيى الدينى و معانى و مفاهيم كلامى (اسلامى ) با هم تلاقى كرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانه اى خروشان به وجود آورده اند و از نظر ديگر به منزله يك ساختمان عظيمى است كه چهار عنصر مختلف را پس از يك سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آنها شكل و هيئت و واقعيت نوينى بخشيده كه با ماهيت قبلى هر يك از عناصر متغاير است . (580)
((اختلاف سابقه دار مشاء و اشراق ... و همچنين بسيارى از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسيله صدر المتالهين حل شد و چهره بسيارى از حقايق اسلامى روشن گشت ...))(581)
گر چه جهل ظاهربينان و غرور علمى اروپاى پس از رنسانس و خود باختگى مسلمين در قرون اخير در حدى بوده و هست كه اجازه نمى دهد آهنگ حياتش حكمت متعاليه و صداى گوشخراش شكستن استخوانهاى پوسيده فلسفه ارسطويى و نو افلاطونى ((اسكولاستيك )) در زير چرخ عظيم و تندر حكمت متعاليه صدرايى به گوش غريبان و غربزدگان قديم و جديد برسد و تحول بزرگ فلسفى را كه آن حكيم الهى و فيلسوف ربانى ايجاد نمود دريابند. اما بدون شك با ظهور صدر المتالهين فعاليت فكرى در ايران عصر صفوى به اوج خود رسيد و انديشه هاى او تمامى حيات فكرى و عقلى چهار قرن گذشته را در انحصار درآورد و امروز نيز مكتب او به همان سر زندگى دوران تقرير و تحرير است .
آثار ماندگار  
صدر المتالهين از نويسندگان خوش قلم و پر كار در فلسفه اسلامى است و آثار قلمى او لطيف و در كمال فصاحت و بلاغت است و به تعبير يكى از اساتيد صاحبنظر، در گذشته تاريخ فرهنگى شيعه دو نفر در حسن تعبير و شيوايى قلم بى نظير بوده اند و شايد در آينده هم نظيرى نداشته باشند، شهيد ثانى زين الدين جبل عاملى كه در فقه قلم شيرين و جذاب و روانى دارد و صدر المتالهين شيرازى كه فلسفه را با بيانى روان و قلمى شيوا تقرير نموده است .
تاليفات حكيم شيراز بيش از چهل عنوان كتاب و هر يك در نوع خود شاهكارى بى نظير مى باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگى به زبان عربى (زبان رسمى مراكز علمى آن عصر) نوشته شده و داراى نثرى روشن و فصيح و مسجع و براى آموزش فلسفه و عرفان بسيار آسان و سهل است . در ميان آثار فلسفى او بخشى خصلت عرفانى بارزترى دارند و بعضى داراى لحن برهانى و استدلالى تر هستند، هر چند كه از تمامى آنها بوى عرفان به مشام مى رسد.
از ويژگيهاى بسيار مهم نوشته هاى ملاصدرا كه از دستاوردهاى انحصارى خود او است تطبيق بين مفاهيم و بيانات شرع و براهين فلسفى است و به نحوى كه در هيچ مساله فلسفى تا استشهاد بر آيات قرآن و آثار معصومين ننمايد نظر قاطع خود را ابراز نمى دارد. او همواره در كتابهايش افتخار مى كند كه هيچ كس را نديده كه همچون خود او اسرار قرآن كريم و سنت معصومين را فهميده باشد. تمام نوشته هاى فلسفى او پر از آيات قرآن و روايات است و تمام تفاسيرش سرشار از برداشتهاى عرفانى و عقلى است و او در اين روش نظيرى ندارد. البته پس از او شاگرد بى نظيرش فيض ‍ كاشانى اين شيوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زيبا به كار برده است .
نوشته هاى صدر المتالهين در مجموع از ويژگيهايى چون جامعيت ، داورى مصلحانه بين آراء مختلف ، استفاده از عقل و ذوق و وحى در حل مبهمات ، احاطه بر آراء گذشتگان ، و در آخر سهل و ممتنع نويسى برخوردار است .
به تعبير علامه حسن زاده آملى كتاب اسفار اربعه ام الكتاب مولفات ملاصدراست كه در اواخر دوره اقامتش در كهك شروع به تاليف آن نموده و از دامنه و گسترش مطالب بى گمان بر شفاى بوعلى سينا و فتوحات مكيه ابن عربى مقدم است . ((اين كتاب به يك معنا نقطه اتصال و حلقه جامع دايره المعارف مشائى ابن سينا و اقيانوس اسرار باطنى ابن عربى است و به تعبير ديگر، هم اوج هزار سال تفكر و تامل دانشمندان و حكماى اسلامى است و هم شالوده بناى عقلانى تازه و اصيلى است كه از متن معارف اسلامى سرچشمه گرفته است .)) (582)
صدر المتالهين در اين كتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حكمت و دين و عقل و وحى را بيان مى دارد كه : ((حاشا الشريعه الحقه الالهيه البيضاء ان تكون احكامها مصادمه للمعارف اليقينيه الضروريه و تبا لفلسفله تكون قوانينها غير مطابقه للكتاب و السنه )) (583) حاشا كه احكام و مقررات بر حق و تابناك شرعى با معارف بديهى و يقينى عقلانى ، ناهماهنگ باشد و نابود باد فلسفه و حكمتى كه قواعد و يافته هايش مطابق با كتاب الهى و سنت نبوى نباشد.
صدر المتالهين در درك ظاهر و فهم اسرار قرآن و حديث تبحرى ويژه داشت و گر چه در اكثر كتب فلسفى خود به قرآن و حديث تمسك نموده و گاهى نيز به شرح آيات و احاديث پرداخته اما كتابهايى نيز به تفسير آيات و احاديث اختصاص داده و سوره هاى سجده ، يس ، واقعه ، حديد، جمعه ، طارق ، اعلى ، زلزال و سوره بقره تا آيه 65 و آيه الكرسى و آيه نور و... را تفسير نموده كه از تفاسير ارزشمند فلسفى به شمار مى آيند و تاكنون چندين بار چاپ شده است .
شرح اصول كافى مرحوم آخوند نيز اولين شرحى است كه بر كتاب بى نظير اصول كافى پس از حدود شش قرن نوشته شده و سنت شرح نويسى بر روايات عميق اعتقادى را باب نموده و بدون شك يكى از مهمترين متون اعتقادى شيعى دوره صفوى است كه در هماهنگى بين حكمت و عرفان و وحى يكى از بهترين و بلكه اولين كليد است و مولف كتاب روضه الجنات در مورد اين كتاب مى گويد:
((و عندى انه ارفع شرح كتب على احاديث اهل البيت عليه السلام و ارجحها فائده و اجلها قدرا.)) (584)
صدر المتالهين در سير نوشتارى خود ابتدا حكيمى عقلانى است كه شرح هدايه را مى نويسد و شفاى بوعلى را حاشيه مى زند و پس از طى مراحل سلوك و معرفت عارفى متكى بر وحى است كه با قدرت الهى و هدايت نبوى و بيان علوى و با قدم قلم سفرهاى چهارگانه را طى مى كند و اسفار اربعه مى نويسد و در آخر كار تمام هم خود را بر فهم و درك و تبيين قرآن و روايات اهل بيت عليه السلام متمركز مى نمايد و آخر كار نيز در يك دستش ‍ قلم تفسير سوره بقره و در دست ديگرش برگه هاى شرح كتاب الحجه اصول كافى است كه به ديدار محبوب مى شتابد.
خانه آفتاب  
صدر المتالهين داماد ميرزا ضياء الدين محمد بن محمود الرازى مشهور به ضياءالعرفاء پدر زن شاه مرتضى والد فيض كاشانى است . و بدين ترتيب بايد گفت فيض پيش از آشنايى علمى با صدر المتالهين با او ارتباط خويشاوندى داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فيض بوده است .
فرزندان صدر المتالهين كه هر يك از علوم اسلامى بهره اى وافى برده و از نامداران جهان محسوب مى شوند جلوه ديگرى از روح الهى آن فيلسوف وارسته مى باشد كه در نظام خانواده تجلى يافته است .
1. اولين فرزند اين خانواده ام كلثوم در سال 1019 به دنيا آمد و دانش و بينش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و در سال 1034 به عقد ملا عبدالرزاق لاهيجى (فياض ) در آمد. او همچنان در محضر همسرش به تحصيل ادامه داد تا در اكثر علوم متعارف سرآمد همگنان شد به نحوى كه در مجالس دانشمندان شركت مى نمود و با آنان به مباحثه مى پرداخت . (585)
2. محمد ابراهيم ، ابوعلى حكيمى انديشمند و عارفى سالك و محدثى والا مقام است كه در سال 1021 به دنيا آمد و در محضر پدر به تحصيل پرداخت . كتابهاى متعدد نگاشت و كتابى نيز به نام عروه الوثقى در تفسير آيه الكرسى به زبان فارسى نوشت ولى آنچنانكه از بعضى نوشته هايش ‍ پيداست و عده اى از تراجم نويسان تصريح نموده اند در اواخر عمر بشدت از فلسفه رويگردان شد و بر فلسفه تاخت . (586)
3. زبيده خاتون متولد 1024 سومين فرزند صدر المتالهين ، عالمى اديب و فاضل و حافظ قرآن ، همسر دانشمند بزرگ ميرزا معين الدين فسائى و مادر علامه اديب ميرزا كمال الدين فسائى (ميرزا كمالا) داماد مجلسى اول است . او حديث و تفسير قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبيات استاد فرزند خود بود. (587)
4. زينب سومين دختر صدر المتالهين است كه عالمى فاضل و متكلمى انديشمند و فيلسوفى عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود. در محضر پدر و برادرش بهره ها برد و پس ازدواج با جناب فيض كاشانى تحصيل خود را در محضر همسرش به كمال رساند. در سال تولد زينب در كتب تراجم نيامده ولى تاريخ وفاتش را 1097 نوشته اند.(588)
5. دومين پسر صدر المتالهين نظام الدين احمد دانشمندى اديب و حكيمى متاله و شاعرى عارف است است كه در سال 1031 در شهر كاشان به دنيا آمد و در رجب 1074 وفات يافت . وى كتابى به نام مضمار دانش به زبان فارسى دارد.(589)
6. آخرين فرزند صدر المتالهين معصومه خاتون همسر علامه بزرگ ميرزا قوام الدين تبريزى از شاگردان به نام صدر المتالهين و حاشيه نويس كتاب اسفار است . او در تاريخ 1033 به دنيا آمد و 1093 وفات يافت . بانويى دانشمند و ادب دوست ، حديث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن كريم بود كه در محضر پدر و سپس خواهرانش زبيده و ام كلثوم علوم و معارف روز را فراگرفت . (590)
غروب خورشيد  
حكيم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاى پياده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف كعبه دل صفا بخشيد و در آخر نيز سر بر اين راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه‍ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت ، و در همانجا به خاك سپرده شد و اگر چه امروز اثرى از قبر او نيست اما عطر دلنشين حكمت متعاليه از مركب نوشته هايش همواره مشام جان را مى نوازد.
محمد تقى مجلسى متوفاى 1070 ق . 
بر ساحل حديث
سيد حميد مير خندان
با به قدرت رسيدن صفويان ، تشيع مذهب رسمى ايران اعلام شد. با بروز اين تحول ، طرح و معرفى معارف اسلامى و احاديث اهل بيت عليه السلام كه يكى از اصيل ترين و غنى ترين منابع اسلامى است . براى مردم فارسى زبان ضرورت بيشترى يافت . يكى از علمايى كه به سهم خود در اين راه قدم برداشت ((ملا محمد تقى مجلسى )) (ره ) است . اين مختصر به معرفى آن عالم گرانقدر از سلسله ابرار مى پردازد.
تولد  
محمد تقى در سال 1003 ق . در شهر بزرگ و زيباى اصفهان ، پايتخت صفويه ، چشم به دنيا گشود. به مباركى نهمين امام معصوم عليه السلام او را محمد تقى نام نهادند. آواى اذان و اقامه اولين كلماتى بود كه در گوش او طنين افكند، بدين گونه آغاز زندگى او با نواى توحيد و رسالت قرين شد.
كودكى محمد تقى در محيطى آكنده از صفا و عشق به دين و پيشوايان دين سپرى شد. از همين رو فطرت خداجوى او مجال رشد يافت و احساسات و عواطفش با حب آل محمد صل الله عليه و آله شكل گرفت . پدرش ملا على مجلسى فاضلى دانش دوست بود و خود از راويان احاديث اهل بيت عليه السلام به شمار مى آمد. ذوق و قريحه شعر گويى او شهرت داشت و به ((مجلسى )) تخلص مى كرد و گويا از همين رو، مجلسى نام گرفته بود.(591)
كودكى  
مولا على مجلسى از همان اوان كودكى محمد تقى ، اعتقادات و مبانى دينى را به او تعليم مى داد، از خدا و رسول خدا صل الله عليه و آله ، از معاد و دوزخ و بهشت برايش - سخن مى گفت . نماز را به او آموخته بود و او را به همراه خود به مجالس مذهبى مى برد. محمد تقى نيز به دين و مسائل دينى علاقه نشان مى داد و آن گونه كه خود نقل كرده است كودكان را با آيات قرآن و روايات ، به انجام كارهاى خوب و ترك كارهاى زشت فرا مى خواند. براى همين در حلقه بازى كودكان رفتار او بيشتر به بزرگان مى نمود تا كودكان . اين صفاى روحى و علاقه مذهبى بعدها در شخصيت و زندگى او تجليات بارزترى يافت و محمد تقى را در راه تحصيل علوم و معارف الهى قرار داد.
وجود عالم بزرگى چون درويش محمد عاملى ، پدر بزرگ مادرى او در ميان بستگان محمد تقى در شوق او به تحصيل معارف اسلامى نقش بسيارى داشت و نيز وجود بزرگانى چون حافظ ابونعيم اصفهانى (متوفاى 406 ق .) در بين نياكان او همت و علاقه او را به قدم نهادن در راه آنان مى افزود.
مى توان گفت نخستين كلاس درس او خانه بود. چرا كه در خانواده اى فرهيخته و دوستدار علم رشد مى يافت .
تحصيل  
گامهاى بعدى تحصيل و دانش را تحت نظر پدرش استوارتر برداشت و پس ‍ از آن با استادان بزرگ حوزه اصفهان آشنا شد و به راهنمايى پدرش به درس ‍ علامه مولا عبدالله شوشترى (يكى از علماى بزرگ حوزه اصفهان ) راه يافت .
علامه مولا عبدالله شوشترى از تربيت يافتگان حوزه نجف بود كه پس از طى مراحل عالى علمى به اصفهان مهاجرت و در آنجا اقامت كرده بود. محمد تقى سالها همراه اين استاد بود و فقه ، حديث ، اصول فقه ، كلام و تفسير را نزد وى آموخت و تحصيل علم حديث و روايت را بيشتر مديون او بود. خود سالها بعد در اين باره مى نويسد: ((او بزرگ استاد ما و بزرگ استاد شيعه در عصر خويش بود. وى علامه اى محقق و دقيق و زاهدى عابد و باورع بود. بيشتر مطالب اين كتاب (روضه المتقين كه كتابى روايى است ) از افادات اوست ...))
مى توان گفت كه نشر فقه و حديث در آن دوان در اصفهان به وسيله او صورت گرفت . (592)
پس از وفات استاد در سال 1021 ق . نزد فرزند او مولا حسنعلى شوشترى ، كه او نيز از علماى برجسته و استاد بسيارى از مشاهير حوزه اصفهان بود، به تحصيل پرداخت .
همزمان دوران تحصيل نزد علامه عبدالله شوشترى به درس دانشور ديگرى راه يافت و در نفس و وجود خويش سفرى را آغاز نمود. اين سير انفسى به راهنمايى سالك و عارفى وارسته ، فقيه و محدث بزرگ ((شيخ بهايى )) آغاز شد.
از سالهاى آغازين تحصيل ، نسبت به عرفان جذبه اى شديد در محمد تقى وجود داشت حس مى كرد كه فقه اصول و علوم متداول مدرسه اى عطش ‍ جانش را فرو نمى نشاند. شايد در سنين بلوغ اين احساس در او شكل گرفته بود. اما همان گونه كه مقتضاى اين سنين است آن احساس مبهم و درك خام را نمى توانست براى خود تبيين كند و با ديگران به وضوح درباره اش سخن بگويد اما اينكه ((چه كند و از كجا آغاز كند؟)) براى به مراتب مجهولتر بود. ولى پس از آشنايى با شيخ بهايى و حضور در درس وى گمشده خود را يافت .
بهاء الدين محمد عاملى ، معروف به شيخ بهايى در آن زمان از اساتيد شاخص و برجسته حوزه اصفهان به شمار مى رفت . جامعيت او در علوم مختلف شگفت آور بود، به طورى كه بر بيشتر علوم متداول تسلط داشت و در آنها صاحب تاليف بود. مجلسى بعدها درباره اين استادش مى نويسد: ((او بلند مرتبه و والا مقام بود و حافظه اى سرشار داشت . من كسى را مانند او در كثرت علوم و وفور فضل و بلندى مرتبه نديده ام .)) (593)
تواضع و آزادمنشى او در برابر شاگردان خويش ، حتى كسانى چون محمد تقى جوان ، بر جذابيت و محبوبيت او نزد محمد تقى افزوده بود. محمد تقى مجلسى خود نقل مى كند آن هنگام كه هنوز بالغ نشده بود در درس ‍ شيخ بر او اشكالى علمى وارد كرد و شيخ نيز پس از آنكه گفتار محمد تقى را حق يافت از نظر خود دست برداشت و آن سخن را تاييد كرد. (594)
آنچه كه محمد تقى مجلسى را بيش از همه مجذوب شيخ بهايى كرده بود، علاوه بر تسلط او بر علوم شرعى ، سير و سلوك روحانى و زهد و قناعت آن عارف و فقيه پرآوازه بود. از اين رو همراهى محمد تقى مجلسى با شيخ از ابتداى دوران تحصيل - از سنين نوجوانى - تا اواخر عمر شيخ ادامه داشت .
وى علاوه بر آن از مجلس درس علماى ديگرى همچون ميرفندرسكى ، قاضى ابوالسرور، امير اسحاق استر آبادى ، شيخ عبدالله بن جابر عاملى (پسر عمه اش ) ملا محمد قاسم عاملى (دايى اش ) نيز بهره برده است .
هجرت به نجف  
سال 1304 ق . آنگاه كه سى و يك بهار از عمر مجلسى مى گذشت فصل ديگرى در زندگى او بايد آغاز مى شد، فصل استقلال علمى ، و ثمر دادن . اما او در آن سالها سوداى ديگرى در سرداشت ، سوداى خلوت گزيدن و سير و سلوك . از نظر او هنوز راه بسيارى مانده بود كه بايد طى مى شد. سفرى از خويش و در نورديدن خود و خواشته هاى لجام گسيخته خود. عزم مجلسى بر چنين سفرى بود. گر چه از سالها قبل اين سفر براى وى آغاز شده بود اما گويى سفر به نجف ، كه سفرى در بعد مكانى بود، به سير روحى او گستره تازه اى مى داد.
نجف ، شهر على عليه السلام ، بستر رويش علوم و معارف اسلامى بود و فضاى آن از وجود بارگاه آن حضرت ، طهارت و صفاى خاصى داشت . خاكى مقدس و فضايى ملكوتى ! نجف علاوه بر آنكه در آن زمان يكى از حوزه هاى معروف و معتبر شيعه بود، پيكر مقدس سرور پرهيزكاران عالم و اسوه زاهدان را در خود جاى داده بود.
اكنون محمد تقى در كنار بارگاه سيد اوصيا و پدر ائمه عليه السلام از عنايتهاى آن بزرگ بهره مند مى شد. خود درباره آن دوران مى گويد: ((در حوالى روضه مقدس - در مقام مهدى (عج ) - شروع به مجاهده نفس ‍ نمودم و خداوند به بركت مولاى ما - كه درودهاى خدا بر او باد - بابهاى مكاشفه را كه عقلهاى ضعيف تحميل آن را ندارد، بر روى من گشود.))(595)
در آن دوران خوش و وجدآور كه وراى خوشى و نشاطهاى مادى است ، مجلسى درس و بحث و قلم را كنار نگذاشت ، چرا كه كلام معصوم را چيزى خارج از آن حيطه و بى ارتباط با آن نمى دانست . در نجف از ((سيد شرف الدين على شولستانى )) از علما و محدثان بزرگ حوزه نجف ، بهره برد و در 33 سالگى به كسب اجازه از او نائل شد. (596)
بازگشت به اصفهان  
دوران اقامت مجلسى در نجف را بايد حد فاصل دو مرحله متمايز زندگانى او دانست . در پايان اين دوران ، او همتى فراتر از خود يافته بود و مى خواست كه رسالت خود را در هدايت و ارشاد مردم نيز به انجام برساند. اكنون روياى صادق ، كه يكى از راههاى الهام از عالم غيب به انسان است ، براى او راه گشود. در خواب على عليه السلام را ديد كه به او مى فرمود تا به اصفهان برگردد اما او اصرار فراوانى مى كرد كه حضرت اجازه دهد در جوار بارگاهش اقامت داشته باشد. امام عليه السلام فرمود كه وجود او در اصفهان براى هدايت مردم مفيدتر است . پس از آن مجلسى به اصفهان بازگشت و به تاليف و تدريس مشغول شد.
از خدمات علمى در اين دوران نوشتن شرحى بر صحيفه سجاديه بود. ((وى در مقابله و تصحيح و نشر صحيفه تلاش بسيارى كرد و در اثر اهتمام او به اين امر صحيفه سجاديه در ميان مردم شناخته شد و از هجران و فراموشى بيرون آمد.))(597)
به سوى حديث  
احاديث و گفتار معصومين عليه السلام براى محمد تقى مجلسى ارزشى والا و بى حساب داشت . چرا كه او تهذيب نفس و رشد و ارتقاى روحى را كه برنامه زندگى اش بود، با راهنمايى و هدايت معصومين عليه السلام ميسر مى دانست و معتقد بود كه سير و سلوك صوفى مابانه اى كه بدون هدايت و حب اهل بيت صورت گيرد رساننده به حق تعالى و مقرب به ذات احدى نيست . از سوى ديگر او در آداب و اعمالى كه در سير و سلوك روحى بايد مراعات شود، سخت پاى بند به پيروى از دستورها و احكام دينى بود. او اعتقاد داشت كه : ((با فقه است كه سعادت ابدى و كمالات هميشگى حاصل مى گردد.)) (598)
پيشتر تصميم داشت كه به شرح و تفسير روايات معصومين عليه السلام بپردازد. ليكن چون كارى عظيم بود، در خود اين جرات را نمى يافت . (599) تا اينكه زمانى به بيمارى سختى دچار شد به طورى كه تا چند قدمى مرگ رفت . در بستر همان بيمارى روياهايى چند ديد كه از يافتن زندگى دوباره و شروع مرحله اى جديد در زندگى اش حكايت مى كرد. از آنجا كه مجلسى از سالهاى نخست عمرش را با تهذيب نفس ، صفاى قلب و خلوص نيت سپرى كرده بود، روياهاى صادق بسيارى برايش رخ مى داد و با اين الهام غيبى ، كه در بيانات ائمه عليه السلام جزئى از نبوت شمرده شده ، در طول زندگى خود راه مى گشود.(600)
مجلسى در رويا به دست ائمه عليه السلام شفا يافت و در رويايى ديگر از غذا و ميوه هاى بهشتى كه رسول خدا صل الله عليه و آله برايش فرستاده بود، خورد. خود مى گويد: ((پس از آنكه از خواب بيدار شدم آن را به علم تعبير كردم . گويى به قلبم الهام شده بود كه به شرح و تفسير حديث بپردازم . پس به اين امر مشغول شدم .)) (601)
از آن زمان تاليف پيرامون حديث و كتب روايى در زندگى ملا محمد تقى مجلسى آغاز شد و تا پايان عمر همچون شاخصى پرارج در فعاليت علمى اش ، ادامه يافت . تاليفاتى چون ((اربعين )) (چهل حديث از معصومين عليه السلام )، ((شرح حديث همام )) به زبان فارسى ، ((الحياء الاحاديث )) كه شرحى است ناتمام بر كتاب ((تهذيب الاحكام )) تاليف شيخ طوسى و از آخرين تاليفات آن محدث گرانقدر بوده و اجل مهلت اتمام آن را به او نداده است ، ((لوامع الصاحبقرانى )) كه شرحى است فارسى بر ((من لايحضره الفقيه )) تاليف شيخ صدوق و ((روضه المتقين )) كه شرحى است بر كتاب ((من لايحضره الفقيه )). (602)
كتاب ((من لايحضره الفقيه )) يكى از كتب چهارگانه روايى معتبر شيعه است كه حاوى روايات فقهى مى باشد و به قلم شيخ صدوق (متوفى 381 ق .) جمع آورى و تدوين شده است اين كتاب همچون ديگر كتب اربعه ، از متون اصلى روايى است كه از زمان تدوين آن ، مورد مراجعه و توجه علماى شيعه بوده ، به طورى كه بيش از هيجده شرح و تعليقه بر آن نوشته شده است . (603)
((روضه المتقين )) ملا محمد تقى مجلسى يكى از بهترين شرحهاى نوشته شده بر اين كتاب بوده و بارها به چاپ رسيده است . چاپ جديد آن در چهارده جلد و به نحوى مطلوب منتشر شده است . روضه المتقين همچنانكه مجلسى خود در آخر كتاب مى گويد عصاره دانش و معلومات فقهى ، اصولى و كلامى او در طول پنجاه سال تحصيل و تحقيق مى باشد. (604)
آن عالم و محدث گرانقدر در روضه المتقين ، علاوه بر تصحيح من لايحضره الفقيه ، كه به گفته وى در آن زمان نسخه هاى پر غلط داشته ، به مقابله اين كتاب با ديگر كتب چهارگانه روايى پرداخته و هر جا كه روايتى با سند ضعيف ذكر شده ، آن را با نقل روايتى با سند قوى از سه كتاب ديگر تكميل و جبران كرده است . در اين كتاب به مقتضاى روايات ، مطالب سودمندى از سوى شارح آورده شده و نه تنها در زمينه فقه و احكام عملى ، بلكه در ديگر زمينه ها از جمله بحثهاى رجالى ، ادبى ، كلامى و عرفانى ، نيز سخن گفته شده است . تدوين چنين كتاب ارزشمندى به احاطه و تسلط بر بسيارى از علوم ، از جمله : لغت ، رجال ، فقه ، اصول فقه ، تفسير و كلام ، نياز داشته كه خود نمايانگر وسعت و وفور علم مولف آن مى باشد.
بر كرسى تدريس  
از سال 1040 ق . به بعد، نسل جديدى از علما در حوزه اصفهان ظهور كردند. بزرگانى چون شيخ بهايى (متوفى 1030 ق ) و ميرداماد (متوفى 1041 ق ) در كهولت در گذشته بودند و كم كم نسل ديگرى از فقها جاى آنها را مى گرفتند. ملا محمد تقى مجلسى از زمره آنان بود.
مجلسى در آن دوران از مدرسان ممتاز حديث و فقه در حوزه معتبر اصفهان به شمار مى رفت و به تدريس اصول ، فقه ، تفسير، كلام و رجال اشتغال داشت . (605) او هر روز در مسجد جامع اصفهان به تدريس پرداخته ، جمع زيادى از دانش پژوهان و طالبان علوم اهل بيت عليه السلام در محضر درسش حاضر مى شدند.
نام برخى از بزرگانى كه شاگرد ملا محمد تقى مجلسى بوده يا تنها اجازه نقل حديث از وى داشته اند از اين قرار است :
علامه محمد باقر مجلسى ، سيد عبدالحسين خاتون آبادى ، محقق خوانسارى ، سيد نعمت الله جزايرى ، ملا ميرزاى شيروانى ، ملا محمد صالح مازندرانى ، ملا محمد صادق كرباسى ، سيد شرف الدين على گلستانه ، ملا عزيز الله و ملا عبدالله مجلسى ، ميرزا ابراهيم اردكانى يزدى ، مولا ابوالقاسم بن محمد گلپايگانى ، بدر الدين بن احمد عاملى و ميرزا تاج الدين گلستانه . (606)
منزلگاه روشنى  
علامه محمد تقى مجلسى علاوه بر آنكه در جامعه فردى فعال و موثر بود در خانه نيز شخصيتى تاثير گذار بر فرزندانش بود، به طورى كه پسرانش ‍ همگى در راه تحصيل قدم گذاشته ، از علماى عصر خود گذشتند. دامادهاى مجلسى ، ملا محمد صالح مازندرانى ، ملا محمد على استرآبادى ، ملا ميرزاى شيروانى و ميرزا كمال الدين فسايى ، نيز همه از علماى آن دوران بودند و فرزندان و نوادگانشان سلسله بزرگ و ارجمندى از علما و فقهاى شيعه را به وجود آوردند. پسران او ملا عزيز الله مجلسى فرزند ارشد وى ، ملا عبدالله مجلسى و علامه محمد باقر مجلسى فرزند كوچك ، همه نزد پدر و اساتيد بزرگ تحصيل نمودند و از علماى زمان خود به شمار مى آمدند. در ميان پسران او علامه محمد باقر مجلسى معروف به ((علامه مجلسى )) مولف بحار الانوار، از همه شاخص تر بود. وى از بزرگترين شخصيتهاى خاندان مجلسى و تاريخ تشيع است .
مجلسى در جامعه  
فقيه بزرگوار علامه محمد تقى مجلسى عالمى بود كه با مردم و جامعه خويش در ارتباط بود و به هدايت و ارشاد آنان امر به معروف و نهى از منكر اهتمام داشت . در ترويج و اشاعه معارف اهل بيت عليه السلام در زمان خويش مى كوشيد و از همين رد چند كتاب و رساله خود را به زبان فارسى تاليف كرد تا فارسى زبانان بتوانند از آنها استفاده كنند.
خانه اش در جنب مسجد جامع عتيق محل رفت و آمد مردم بود و در آن محلى براى رسيدگى به مرافعات و دعاوى وجود داشت (607) و در منصب امامت جمعه شهر اصفهان به وعظ و ارشاد مردم مى پرداخت . مجلس ‍ درس او در مسجد جامع اصفهان ، اين پايگاه علم و عبادت ، بر رونق و بركت مسجد افزوده بود.
((حديقه المتقين )) رساله عمليه او، كه براى استفاده مردم به زبان فارسى نوشته شده بود مورد توجه بسيار علما قرار داشت و راهگشاى مردم در عمل به احكام شرعى بود.
به سوى ابديت  
فقيه و محدث گرانقدر، ملا محمد تقى مجلسى در يازدهم شعبان سال 1070 ه‍ق در اصفهان رحلت نمود و پيكرش در همان شهر به خاك سپرده شد. (608) وفات او ضايعه اى بزرگ براى حوزه هاى دينى ، خصوصا حوزه بزرگ اصفهان به شمار مى آمد. چرا كه اصفهان يكى از بهترين استادان حديث را از دست داده بود.
اما دست پروردگان محضر فيض و افاده او راهش را ادامه دادند و راه او كه در تهذيب نفس و احياى حديث سعى بليغى روا داشت ، با شاگردانش ‍ خصوصا علامه محمد باقر مجلسى ، ادامه يافت و عصر بازگشت به حديث و تعبد تجلى بارزتر و رونق بيشترى يافت .
وصايا و سفارشها 
ملا محمد باقر مجلسى (ره ) در اجازه نامه اى كه در سالهاى آخرين عمر براى فرزندش علامه محمد باقر مجلسى ، نوشت راه او را كه ادامه راه خودش بود براى وى چنين ترسيم كرد:
((پس به درستى كه من ، او و نفس خطاكار خود را به تقواى خداى تبارك و تعالى وصيت مى كنم ؛ كه آن وصيت خداى متعال به انسانهاى اولين و آخرين است . و اينكه مراقبت خود را بذل كند و اخلاص در علم و عمل داشته باشد. كه : به درستى مردم همگى هلاك مى شوند، مگر عاملان . و عالمان همگى هلاك مى شوند، مگر عالمان به علم خود و عالمان همگى هلاك مى شوند، مگر مخلصان . مخلصان نيز در معرض خطرى بزرگ قرار دارند و اينكه در هر روز جزئى از قرآن عظيم را با تدبير و تفكر بخواند. در هر روز وصيت مولاى ما امير المومنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام ، سرور جوانان بهشت ، را كه در نهج البلاغه ذكر شده ، ملاحظه نمايد و به آن و ديگر وصاياى آن حضرت و ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - عمل نمايد. رياضت و جهاد با نفس را ترك نكند كه خداى تعالى فرموده : ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين )) (609) (و كسانى كه در راه ما مجاهده كردند، به يقين ما آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم و به درستى كه خداوند با احسان كنندگان است .)
و بر اوست كه در اخبارى كه درباره اخلاق شايسته و رفتار ناپسند وارد شده ، تدبير نمايد، و از ناپسند آن اجتناب كند. و بر اوست كه به دعا مداومت داشته باشد و از خداى تعالى بخواهد كه او را از اوليايش قرار دهد، آنان كه خوفى برايشان نيست و محزون نمى گردند...))(610)
فيض كاشانى متوفاى 1091 ق . 
حديث دوست
حبيب الله سلمانى آرانى
ولادت و نسب  
محمد مشهور به ملا محسن و ملقب به فيض در چهاردهم ماه صفر سال 1007 ق . در يكى از معروف ترين خاندان علم ، عرفان و ادب ، كه سابقه درخشان آنان به حدود چهار قرن مى رسد در كاشان به دنيا آمد.
پدرش رضى الدين شاه مرتضى (950 - 1009 ق ) فقيه ، متكلم ، مفسر و اديب در كاشان حوزه تدريس داشته و از شاگردان ملا فتح الله كاشانى (متوفى 988 ق ) و ضياء الدين محمد رازى (متوفى 1091 ق ) بوده است .
مادر او زهرا خاتون (متوفى 1071 ق ) بانويى عالم و شاعر، دختر ضياء الدين العرفا رازى (از عالمان بزرگ شهررى ) بوده است . جد فيض تاج الدين شاه محمود فرزند ملا على كاشانى ، عالم و عارفى شاعر از ناموران زمان خويش در كاشان بوده و در آنجا مدفون است . (611)
دوران كودكى و تحصيلات  
ملا محسن چهارمين فرزند شاه مرتضى در دو سالگى پدر خود را از دست داد. از آن پس دايى و عمويش (612) تعليم و تربيت او و ديگر برادرانش را به عهده گرفتند و چون فيض از برادران خود باهوش تر بود مقدمات علوم دينى و بخشهايى از آن را تا سن بلوغ در كاشان نزد عمو و دايى اش نورالدين محمد مشهور به حكيم و آخوند نورا (متوفى 1048 ق ) فرا گرفت .
بيست ساله بود كه با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصيل به اصفهان كه در آن روزگار پايتخت كشور و مركز تجمع علماى بزرگ و اساتيد ماهر در رشته هاى مختلف علوم اسلامى بود، رهسپار گرديد و از اين موقعيت مناسب كه در هيچ يك از شهرهاى ايران و ديگر ممالك اسلامى يافت نمى شد بيشترين بهره ها و استفاده هاى علمى را برد. (613)
مشهورترين استادان و ناموران اجازه اجتهاد و نقل روايت فيض در اصفهان ، ملا محمد تقى مجلسى (متوفى 1070 ق )، شيخ بهايى (متوفى 1031 ق )، در علوم فقه و حديث و تفسير و ميرداماد (متوفى 1040 ق ) ميرفندرسكى (متوفى 1050 ق ) و ملاصدرا (متوفى 1050 ق ) در فلسفه ، عرفان و كلام بوده اند. پس از آن ملا محسن با شنيدن خبر ورود سيد ماجد بحرانى (متوفى 1028 ق ) به شيراز، از اصفهان به آنجا رفت و مدت دو سال نزد ايشان به تكميل علم حديث و روايت پرداخت و از او نيز اجازه نقل روايت گرفت و به اصفهان بازگشت و بار ديگر در حلقه درس و بحث شيخ بهايى حاضر شد و استفاده هاى شايان برد.
در اين سالها كه فيض از تقليد مستغنى و براى حج مستطيع شده بود عازم بيت الله الحرام گرديد و در آنجا به ملاقات شيخ محمد فرزند حسن فرزند زين الدين عاملى (متوفى 1030 ق ) رفت و از آن بزرگوار پس از استفاده هاى علمى ، اجازه روايت و نقل حديث دريافت كرد.(614)
او پس از مراجعت از مكه به شهرهاى ديگر ايران مسافرت كرد و از دانشمندان آن شهرها بهره برد تا زمانى كه ملاصدرا از شيراز به قم مهاجرت كرد و در كهك قم اقامت گزيد. در اين موقعيت كه ملاصدرا دوره رياضت و علم باطنى را شروع كرده بود ملا محسن و ملا عبدالرزاق لاهيجى به سويش شتافته ، مدت هشت سال مونس تنهايى او بودند و در مصاحبتهاى شبانه روزى با استاد استفاده كامل معنوى مى بردند.
در اين دوران (1040 - 1029 ق ) ملاصدرا دو دختر فاضل و عالم خود را به دو شاگردش ملا محسن و ملا عبدالرزاق تزويج كرد و آن دو شاگرد و داماد را به ((فيض )) و ((فياض )) لقب داد. در همين زمان از سوى حاكم شيراز از ملاصدرا تقاضاى مراجعت به شيراز شد. او اين دعوت را پذيرفت . فيض نيز همراه استاد و پدر همسرش به شيراز رفت و نزديك به دو سال در آنجا ماند. بعد از اين مدت او به كاشان بازگشت و به امر تدريس ، تعليم ، تبليغ و ترويج و تاليف و تصنيف مشغول گرديد و گاه در قمصر و كاشان با جمعى از دوستان نماز جمعه اقامه نمود. (615)

 

next page

fehrest page

back page