نجاشى راوى‏شناسى بزرگ

محمدحسن امانى

- ۵ -


بخش سوم: عصر نجاشى و حاكمان

تشيع در عصر نجاشى

عصر نجاشى را بايد دوره گسترش و نيرومندى شيعه قلمداد كرد; چراكه از قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد كه به وسعت‏يافتن و قدرت‏شيعه كمك به سزايى كرد، از جمله آن‏ها ضعف و سستى پايه‏هاى خلافت‏عباسيان و ظهور پادشاهان آل بويه بود.

پادشاهان آل بويه كه شيعه بودند نهايت نفوذ را در بغداد، مركزخلافت عباسيان و نيز در خود خليفه داشتند و اين قدرت قابل توجه به‏شيعيان اجازه مى‏داد كه در برابر اهل سنت كه پيوسته با تكيه به قدرت‏خلافت، آنان را تحقير و خرد مى‏كردند قد علم كرده و آزادانه به تبليغ‏مذهب بپردازند.

در سده چهارم هجرى، تمام جزيرة‏العرب يا قسمت مهم آن به‏استثناى شهرهاى بزرگ، شيعه بودند. در هجر، عمان و صعده شيعيان‏زندگى مى‏كردند. كوفه مركز تشيع به‏شمار مى‏رفت، در شهر بصره كه‏پيوسته مركز تسنن بود و با كوفه رقابت مذهبى داشت عده قابل توجهى ازشيعيان زندگى مى‏كردند و نيز در طرابلس، نابلس، طبريه، حلب و هرات‏شيعه بسيار بود. اهواز و خليج فارس از ايران، مذهب تشيع داشت. (1) .

در آغاز اين سده، ناصر اطروش پس از سال‏ها تبليغ در شمال ايران برطبرستان استيلا يافت و حكومتى تاسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت‏و پيش از او حسن‏بن زيد علوى سال‏ها در طبرستان حكومت كرده بود.

بسيار اتفاق مى‏افتاد كه در شهرهاى بزرگ مانند بغداد، بصره ونيشابور كشمكش و زد و خورد ميان شيعه و سنى در مى‏گرفت و در برخى‏از آن‏ها شيعيان پيش مى‏بردند و پيروز مى‏گشتند. شيعه در قرن پنجم‏هجرى، به همان سير افزايش كه در قرن چهارم داشت، ادامه مى‏داد وپادشاهانى كه مذهب شيعه داشتند، فكر شيعه را ترويج مى‏نمودند. اين‏موقعيت تا اواخر قرن نهم هجرى براى شيعيان ادامه يافت. (2) .

از زمان روى‏كار آمدن آل بويه در اوايل قرن چهارم، شيعه قدرتى‏كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت‏كه تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود. (3) .

در اين دو قرن گرچه شيعيان از جهت جمعيت در افزايش بودند اما ازجهت قدرت و آزادى مذهبى تابع موافقت و مخالفت‏سلاطين وقت‏بودند بنابراين هرگز در اين مدت، مذهب تشيع در يكى از كشورهاى‏اسلامى، مذهب رسمى اعلام نشد. (4) .

فاطمى‏ها

فاطميين كه شيعه اسماعيلى بودند بر مصر دست‏يافتند و سلطنت‏دامنه‏دارى از سال 296 تا 557قمرى تشكيل دادند.

فاطمى‏ها از نظر اعتقادى معتقدند كه اسماعيل، بزرگ‏ترين فرزند امام‏جعفر صادق‏عليه السلام با اين‏كه در حال حيات پدر درگذشته، امام است و امامان‏پس از او، محمدبن اسماعيل و فرزندان وى مى‏باشند.

آنان عقيده دارند كه امامت، روى عدد هفت گردش مى‏كند و نبوت‏در حضرت محمدصلى الله عليه وآله ختم نشده است. از اين‏رو مى‏گويند: محمدصلى الله عليه وآله‏هفتمين وصى عيسى و محمدبن اسماعيل هفتمين وصى محمدصلى الله عليه وآله است‏و براى وصى هفتم سه مقام نبوت، ولايت و وصايت را قائل‏اند. به اين‏ترتيب، هفت وصى پيامبر را امام على‏عليه السلام، امام حسين‏عليه السلام، امام‏سجادعليه السلام، امام باقرعليه السلام، امام جعفر صادق‏عليه السلام، اسماعيل و محمدبن‏اسماعيل مى‏دانند. (5) پس از محمدبن اسماعيل هفت نفر از نسل وى را كه‏نامشان پوشيده و مخفى است وصى دانسته كه هفتمين وصى محمدبن‏اسماعيل را عبيدالله مهدى، اولين پادشاه فاطميين مصر مى‏دانند. (6) .

عبيدالله مهدى بنيان‏گذار سلطنت فاطمى‏ها در سال 296قمرى درآفريقا ظهور و خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى كرد و مردم‏را به همان شيوه و عقايد اسماعيليه دعوت نمود. پس از وى نسلش مصر رامركز حكومت‏خويش قرار داده و تا هفت پشت‏بدون انشعاب سلطنت وامامت داشتند. (7) .

خراسان از مهم‏ترين مراكز اسماعيلى بود و آن منطقه به لحاظدوردست‏بودن از بغداد مى‏توانست محل مناسبى براى آن‏ها باشد، ولى‏در مقابل آنان موانع زيادى به وجود آمد. سامانى‏ها، غزنوى‏ها و درنهايت، سلجوقيان كه همگى در ماوراءالنهر و مناطق جنوبى آن به وجودآمدند، شديدا با آن‏ها به مخالفت‏برخاستند. با اين حال اسماعيليان از قرن‏سوم در اين منطقه سرمايه‏گذارى كرده و در قرن چهارم به حركت‏خودادامه دادند. در قرن پنجم نيز فعاليت‏هاى گسترده آن‏ها را در اين ناحيه وديگر نواحى مشاهده مى‏كنيم. (8) .

فاطمى‏هاى مصر مكرر بر مناطق مختلف مسلط مى‏شدند و بسيارى ازحكام مطيع و فرمانبردار آنان بودند، به‏طورى كه بنى‏عباس در اين ميان،تنها به كمك آل بويه و بعدهابه كمك سلجوقيان توانستند خود را حفظكنند. فاطميون مصر، در طول قرن‏هاى چهارم و پنجم قدرتى عظيم كسب‏كردند و با تلاش‏هاى تبليغى بر قدرت حوزه سياسى خود نيز افزودند. (9) .

قدرت مالى آنان به اندازه‏اى شد كه پولى را براى خليفه عباسى‏فرستادند تا نهرى را در كوفه بازسازى كند. در اوايل قرن پنجم، قرواش‏بن‏مقلد، امير بنى‏عقيل، فرمانبردارى خويش را از حاكم مصر اعلان كرد.مناطق تحت نفوذ وى از موصل تا انبار و كوفه بود. (10) .

در طول قرن چهارم، مدت طولانى در مكه و مدينه، خطبه (11) به نام‏علوى‏هاى مصر خوانده مى‏شد و با اوج‏گيرى قدرت بنى‏عباس، خطبه رابه نام بنى‏عباس و با ضعف آنان، خطبه را به نام فاطمى‏ها مى‏خواندند.

حاكم فاطمى از بهاءالدوله، بزرگ‏ترين سلاطين بويهى در اواخر قرن‏چهارم، و نيز از ديگر امراى مناطق حت‏سلطه عباسيان خواسته بود تا به‏نام او خطبه بخوانند، بعضى از آنان پذيرفته، ولى پس از مدتى منصرف‏شدند.

قدرت فاطمى‏ها به اندازه‏اى گسترش يافت كه در سال 450قمرى(سال درگذشت نجاشى) به مدت يك سال در بغداد به نام آنان خطبه‏خوانده شد و خليفه از شهر فرار كرد. در مناطق ديگر نيز همين وضع‏وجود داشت و امراى بسيارى تحت تاثير قدرت فاطمى‏ها مطيع وفرمانبردار آن‏ها بودند. (12) .

در عصر نجاشى در مصر و نواحى آن، حاكمان فاطمى سلطنت وقدرت داشتند كه از شيعيان اسماعيليه به‏شمار مى‏آمدند و براى‏باطنى‏گرى (13) به شدت تبليغ مى‏كردند. چنين تفكر و عقيده‏اى در خراسان،ماوراءالنهر و بعضى از شهرهاى عراق حاكم شد و حاكمان بعضى ازمناطق تحت تاثير قدرت فاطمى‏ها به دفاع از شيوه و عقايد آن‏هابرمى‏خاستند.

آل بويه

آل‏بويه سلسله‏اى ايرانى‏نژاد، شيعى‏مذهب و منسوب به ابوشجاع بويه‏بودند كه در سال‏هاى 322 - 448 قمرى، بر بخش بزرگى از ايران، عراق وجزيره تا مرزهاى شمالى شام فرمان راندند. (14) .

در ابتداى ظهور اسلام، بعضى از فرزندان يزدگرد به گيلان رفتند وچون مدت زيادى در ديلمان گيلان اقامت داشتند به آن‏ها ديالمه مى‏گفتندو آل بويه از نسل آنان بودند.

ابوشجاع بويه ماهيگير، در روستاى «كليش‏» ديلمان، در كمال ترس‏زندگى مى‏كرد. وى سه پسر به نام‏هاى على، حسن و احمد داشت. آن گاه‏كه ماكان‏بن كالى، اسفاربن شيرويه و مرداويج زيارى، هريك لشكرى‏فراهم آورده و از ديلم خروج كردند، على و حسن، پسران ابوشجاع بويه‏به ماكان كه فرمانبردار سامانيان بود پيوستند.

مرداويج كه بر گرگان و طبرستان چيره شد، على و حسن با جلب‏نظرماكان به مرداويج پيوستند. او آن دو را گرامى داشت و على را به حكومت‏كرج گمارد، گرچه به زودى پشيمان شد ولى على به سرعت وارد كرج شدو رشته كارها را به دست گرفت و با تصرف دژهاى اطراف، نيرو يافت ومايه بيمناكى مرداويج‏شد. افزون بر آن، مردانى كه مرداويج‏براى‏دستگيرى على به كرج فرستاد به او پيوستند ونيرويش افزون شد و قصدتصرف اصفهان را كرد. چندى بعد ارجان (15) و نوبندجان (16) را تسخير كرد وبرادرش، حسن را به تصرف كازرون فرستاد.

اگر چه على پس از آن به همراهى برادرانش حسن و احمد بر شيرازچيره شد و دولت مستقل خود را در آن‏جا پى‏افكند، ولى مورخان فتح‏ارجان در سال 321قمرى را آغاز پايه‏گذارى دولت آل بويه دانسته‏اند.پس از آن، حسن و احمد نيز به ترتيب بر رى، كرمان و عراق مسلطشدند. (17) .

حاكمان

طلوع ابوالعباس نجاشى احياگر راويان حديث و چهره‏هاى درخشان‏شيعى در بغداد، مصادف با اوج قدرت حاكمان آل بويه در اين شهر وغروب اين دانشمند و محدث بزرگ نيز مقارن با افول آل بويه در بغداد وسراسر مناطق زير نفوذ بويهيان در آن روزگار گرديد.

احمد، فرزند ابوشجاع بويهى، پس از چندين بار حمله به عراق، درنهايت از اوضاع پرآشوب بغداد سود جست و به آن سوى تاخت و در 11جمادى‏الاول 334 به شهر وارد شد و از جانب خليفه لقب «معزالدوله‏»يافت. برادرانش، على و حسن نيز به ترتيب به «عمادالدوله‏» و «ركن‏الدوله‏»ملقب شدند و القاب آن‏ها بر سكه‏ها نقش بست.

معزالدوله شيعه مذهب بر خليفه عباسى چيرگى تمام يافت. چند روزبعد، خليفه را كور كرد و به زندان انداخت و «المطيع‏» را به خلافت نشاند وروزانه صد دينار براى او تعيين كرد. از اين پس حشمت‏خلفاى بغدادبرفت و براى آنان جز منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ گويى به‏پادشاهان اطراف كارى نماند. (18) .

پس از معزالدوله، فرزندش و آن گاه فرزندان برادرش يكى پس ازديگرى حكومت آل‏بويه در عراق را به دست گرفتند. بويهيان سرزمين‏عراق، يكى از شاخه‏هاى بزرگ حكومت آل بويه را تشكيل مى‏دادند.

ابونصر ديلمى معروف به «الملك‏الرحيم‏» آخرين حاكم بويه در عراق‏بود كه در زمان وى نزاع‏هاى داخلى ميان ديلميان از يك‏سو و تسلطتركان بر حاكمان آل بويه، از سوى ديگر، دولت آنان را به سراشيبى‏سقوط كشانده بود. از آن گذشته دولت تازه‏نفس سلجوقيان (19) به‏سرعت‏نيرو مى‏گرفت و بال‏هاى خويش را بر سراسر ممالك اسلامى مى‏گسترد.

طغرل سلجوقى كه از مدت‏ها پيش خيال سيطره بر بغداد و تحصيل‏مشروعيت‏حكومت‏خويش را در سر مى‏پروراند، از ضعف شديدآل‏بويه و آشفتگى بغداد بهره جست و در سال 447قمرى، عراق را فتح‏كرد. خليفه عباسى حمايت و فرمانبردارى از شاه سلجوقى را اعلان كرد وشاه نيز مردم بغداد را كه به دفاع از حاكم بويه قد علم كرده بودند شكست‏داد و با زندانى كردن ابونصر ديلمى، به حكومت‏بويهيان در بغداد پايان‏داد.

سرانجام، ابونصر ديلمى، آخرين حاكم بويهى بغداد، در سال‏450قمرى در قلعه رى جان سپرد و حكومت 127 ساله آل‏بويه به طوركلى منقرض گرديد. (20) .

عقيده آل بويه

بى‏ترديد آل بويه شيعه بودند و وجود آنان در بيش از يك قرن عاملى‏براى گسترش تشيع بود. با توجه به آن كه بيشتر مردم گيلان و طبرستان راحسن‏بن على اطراوش، معروف به ناصر كبير داعى زيدى به سوى اسلام‏كشاند، شيعه زيدى در اين منطقه وجود داشت و ممكن است نخستين‏فرمانروايان آل بويه شيعه زيدى باشند، ولى وجود تشيع دوازده امامى درشمال ايران در كنار تشيع زيدى تقويت كننده اين است كه آن‏ها شيعه‏دوازده امامى باشند و نشانه‏هايى بر اين امر، دربعضى از حاكمان آل بويه‏نيز ديده مى‏شود; مانند پياده رفتن جلال‏الدوله از بغداد به زيارت كربلا ونجف، فرمان دادن معزالدوله به برپايى آيين سوگوارى امام حسين‏عليه السلام درروز عاشورا، آيين جشن و شادى در عيد غدير خم و.... (21) .

علامه طباطبائى در تاريخچه شيعه دوازده امامى مى‏نويسد:

«در اوايل قرن چهارم، سلاطين بانفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى‏كارآمدند، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به‏مبارزه علنى پرداخت.» (22) .

از اين كه ايشان در عنوان تاريخچه شيعه دوازده امامى از آل بويه ياد مى‏كنند،برمى‏آيد كه به نظر آن علامه فقيد، آل بويه شيعه دوازده امامى بوداند.

اشپولر نيز مى‏نويسد:

«آل بويه از ابتدا شيعه دوازده امامى بودند و تا آخر نيز بدان وفادارماندند.» (23) .

بنابراين در شيعه دوازده امامى بودن حاكمان بويه ترديدى نيست وروى همين عقيده فقها و انديشمندان شيعى، نزد آنان مورد احترام بودند واشراف و بزرگان شيعه نقش عظيم در دستگاه آل بويه داشتند. ازمشهورترين اشراف شيعى مذهب آن روزگار، سيدرضى، گردآورنده‏نهج‏البلاغه و برادرش، سيدمرتضى، متكلم و نويسنده كتاب‏هاى «امالى‏» و«الشافى‏» را مى‏توان نام برد. سيدرضى از سوى بهاءالدوله به نقابت طالبيان‏عراق برگزيده شد و لقب «الرضى ذوالحسبين‏» دريافت و پس از اوبرادرش مسؤوليت ديوان مظالم و امارت حجاج را بر عهده گرفت و به‏«المرتضى ذوالمجدين‏» ملقب شد. (24) .

ولى آن‏جا كه سياست‏يا خوى مال‏اندوزى آل بويه اقتضا مى‏كرد گاه‏بر شيعيان قلمرو خود يا حاكمان مدعى تشيع هم مى‏تاختند; چنان كه‏عضدالدوله، حاكم بويه در عراق، محمدبن عمربن يحيى علوى حسينى رابازداشت كرد و يك ميليون دينار اموال او را مصادره كرد و نيز ابواحمدحسين موسوى، پدر سيدرضى و سيدمرتضى و برادر او ابوعبدالله را دربند كرد و به شيراز فرستاد. او آشكارا اهل تسامح مذهبى بود. وزيرى‏نصرانى داشت كه اجازه يافت كليساها و ديرها را مرمت كند و صدقاتى‏براى نصرانى‏ها مقرر دارد. وقتى وارد بغداد شد، خرابى‏ها ونابسامانى‏هاى به‏جا مانده از نزاع‏هاى متوالى شيعه و سنى را ناشى ازتحريكات واعظان و قصه گويان دانست و فرمان داد كسى در مساجد وكوچه‏ها به اين امور نپردازد. (25) .

آواى سبز

برجسته‏ترين و درخشان‏ترين دوره تمدن اسلامى سده‏هاى چهار وپنج هجرى است كه بايد آن را دوره بارورى علوم و فنون و رشد تمدن وفرهنگ اسلامى دانست. از اين رو، اين دوره از تاريخ اسلام در ميان انبوه‏پژوهش‏هاى تاريخى جايگاه ويژه‏اى را به خود اختصاص داده است.عواملى در پيشرفت و گسترش فرهنگ اسلامى و به ويژه شيعى، دراين دوقرن مؤثر بود كه فهرست‏وار بدان عوامل اشاره مى‏كنيم:

الف: فروپاشى سلطه سياسى سازمان خلافت عباسى، كه جنبش‏هاى‏استقلال خواهانه‏اى در گوشه و كنار در برابر آن‏ها پديدار شد و قلمروپهناور خلافت دراين روزگار ميان حاكمان و فرمانروايانى كه از نظرفرهنگى و خاستگاه و نگرش اجتماعى ناهمگون بودند و تنها وجه‏اشتراكشان، رهايى از سيطره خلافت‏بود، تقسيم شد. سامانيان درخراسان، ديلميان در فارس، رى، اصفهان و سپس عراق و جزيره،بريديان در خوزستان و بخشى از عراق، حمدانيان در موصل و ديار بكر وجزيره، فاطميان در مراكش و سپس در مصر، قرمطيان در بحرين و يمامه،همه به ضرب تيغ چيرگى يافتند و ضعف و ناتوانى خلفا را فراهم كردند كه‏جز بغداد براى خليفه نماند كه آن‏جا هم به دست آل بويه افتاد و خليفه تنهابه نام خلافت دل‏خوش داشت و به عافيت‏خويش راضى بود.

ب: به قدرت رسيدن آل بويه، كه گذشته از برخى اشتباهات و نقاطضعف، مردمانى بافرهنگ و انش‏دوست‏بودند و نبايد از زمينه‏هاى‏گوناگون علمى كه در قلمرو حاكمان فرهيخته بويهيان به وجود آمده بودغافل بود. زمانى كه بغداد به دست آنان فتح شد و در پايتخت‏خليفه به نام‏آنان سكه زد و خليفه سنى مذهب به اطاعت و پيروى اميرى شيعه‏مذهب از ديلميان گردن نهاد، آغاز فعاليت آزادانه شيعيان، پس از سه قرن‏سكوت در شرق اسلامى بود.

اميرى از آل بويه همچون عضدالدوله، همواره از اساتيد بزرگ ودانشمندان باافتخار ياد مى‏كرد و كتابخانه بزرگى در شيراز بنا كرد كه مايه‏شگفتى است. شرف‏الدوله هم دوستدار علم بود و دانشمندان را به گردخويش جمع مى‏كرد و به يارى و حمايت عالمانى چون ابواسحاق صابى وبيژن، پسر رستم كوهى، كه در ساختن وسايل رصد و علم نجوم چيره‏دست‏بودند شتافت و رصدخانه‏اى در بغداد بنياد كرد و مجدالدوله،آخرين امير آل بويه از شاخه رى، بيشتر عمر را در كتابخانه گذراند. اين‏روحيات زمينه رشد فرهنگ و تمدن اسلامى را گسترش داد.

ج: حضور چشمگير دانشمندان در دستگاه و حوزه فرمانروايى‏آل‏بويه از عوامل اين نهضت فرهنگى است‏بسيارى از دانشوران در شماروزيران، قاضيان و نزديكان و مشاوران بويهيان بودند و نقش عظيمى درترويج دانش و نشر آثار ارزشمند ادبى، فلسفى، كلامى، فقهى، طب وعلوم تجربى و ديگر دانش‏ها داشتند.

بسيارى از وزيران آل بويه، خود دانشمند و اديب بودند; مانندابوالفضل‏بن عميد، وزير نامور ركن‏الدوله، ملقب به جاحظ دوم كه درمجلس وى شاعران بسيارى جمع مى‏شدند و مناظرات ادبى رواج داشت.

صاحب‏بن عباد (متوفى 385ق.) وزير فخرالدوله، از دانشوران‏بى‏نظير زمان و در بزرگمنشى زبانزد بود. او كتابخانه مشهور و بزرگى‏داشت كه گفته‏اند: شامل چهارصد بار شتر كتاب بوده و فهرست آن‏ها به ده‏مجلد مى‏رسيده است.

ابونصر شاپوربن اردشير وزير بهاءالدوله، در سال 383قمرى، اولين‏دارالعلم را در محله شيعه‏نشين كرخ تاسيس كرد. او كتاب‏هاى زيادى‏خريد و به آنجا منتقل ساخت و اين مركز را خود «دارالعلم‏» ناميد و وقف‏فقها و محققان نمود. اين اولين مدرسه‏اى بود كه وقف دانش‏پژوهان شد وتلاشى فرهنگى پيش از تاسيس مدارس نظاميه بوده است.

ابوعلى سينا (متوفى 428ق.) صاحب شفا، قانون، اشارات و بيش ازدويست كتاب و رساله در پزشكى و فلسفه كه از او به يادگار مانده است نيزچندى وزارت شمس‏الدوله را به عهده داشت كه بيشترين اشتهارشمس‏الدوله هم از ناحيه اين دانشور و انديشمند بزرگ اسلامى است.

اين تلاش‏ها و فعاليت‏هاى علمى وزيران دانشور و با كفايت آل‏بويه‏اهميت زيادى در گسترش علوم اسلامى در اين دوره داشته است.

د: يكى از عوامل پيشرفت علمى اين دوره، رواج و نشر كتاب وگسترش بازار وراقان در سرزمين‏هاى اسلامى بود. پاره‏اى از اين بازارها،مانند بازار ورقان بغداد نزديك دروازه بصره، گذشته از آن كه مركز نشركتاب بود، علماى هر فن را نيز در خود گرد مى‏آورد كه در آن‏جا به بحث‏و تبادل راى مى‏پرداختند.

ه : مهم‏ترين عامل ترقى و رشد فرهنگ اسلامى، به‏ويژه بالندگى‏تشيع در اين دوره وجود چهره‏هاى دانشور و فقهاى سترگ شيعى ونگهبانان دين بود. گرچه شرايط و زمان به گونه‏اى نبود كه آنان بتوانندحكومت و اداره جامعه اسلامى را به عهده بگيرند و عدل و قسط اسلامى‏را برپا دارند و زمينه را براى اجراى احكام الهى آماده نمايند; چنان‏كه درزمان ائمه معصومين‏عليهم السلام نيز زورگويان و قدرت‏طلبان نگذاشتند جامعه‏طعم شيرين حق و عدالت را بچشد و همه آنان خانه‏نشين و مظلوم بودند.ليكن فقها و مجتهدان نستوه از ارشاد و هدايت جامعه غافل نبودند وپيوسته تبيين احكام دين و نشر علوم و دانش و معارف بلند اسلامى براساس فقه و مكتب اهل‏بيت‏عليهم السلام به عهده آنان بود.

پيشواى محدثان و فقيه بزرگ شيعه، شيخ صدوق (متوفى 381ق.) ازوالاترين انديشمندان در اين برهه از تاريخ است. هموكه ركن‏الدوله‏ديلمى از وى دعوت كرد كه از قم به رى بيايد و مجلس درس و مناظره‏داشته باشد. او هم پذيرفت و در شهر رى حوزه درس وسيعى تشكيل دادو جمع زيادى پروانه‏وار به گرد وجودش چرخيدند و از دانش‏ها و معارف‏جوشان تجسم علم و تقوا بهره‏ها بردند. آثار ماندنى و بسيار ارزشمندى ازاو به يادگار مانده است كه نجاشى، بيش از 180 كتاب و رساله درموضوعات مختلف از وى نام مى‏برد. (26) .

پس از وى شاگرد برومندش شيخ‏مفيد، تلاش بسيارى در بازشناسى ومعرفى عقايد شيعى داشت و در حوزه‏هاى علمى بغداد كه تا آن زمان ازفعاليت‏هاى فقه شيعه خالى بود، با حضور فردى قوى چون او، فقه مستدل‏شيعه، جاى‏پاى محكمى براى خود باز كرد.

پس از او سيدمرتضى رياست‏شيعه را بر عهده گرفت و در توسعه‏فرهنگ شيعى، نقش اساسى و محورى يافت. پس از وى ابوالعباس‏نجاشى، شاگرد و دست‏پرورده شيخ‏مفيد و سيدمرتضى در بازشناسى وشناساندن فقها و محدثان بزرگ، مهم‏ترين نقش را ايفا كرد و با نگارش‏كتاب وزين «رجال‏» به معرفى راويان حديث و آثار ارزشمندى كه از آنان‏به يادگار مانده‏بود پرداخت و نيز شيخ طوسى شخصيت گرانسنگ و فقيه‏ژرف‏نگر در اين عصر طلايى با حضور در آسمان پرستاره بغداد، انوارفقه جعفرى را بر ستارگان بى‏شمارى كه به گردش مى‏چرخيدند پاشيد و باآثار مختلفى در فقه، اصول، كلام، حديث، تفسير و... به تشيع ودوستداران اهل‏بيت‏عليهم السلام حياتى دوباره بخشيد. (27) .

فرمان لعن

معزالدوله بويهى، فاتح بغداد، در سال 351قمرى دستور داد بر درمساجد بغداد و ديگر مراكز چنين جملاتى نوشته شود:

«نفرين خدا بر معاوية‏بن ابى‏سفيان، نفرين بر كسى كه حق فاطمه‏عليها السلام‏را غصب كرد، نفرين بر كسى كه از دفن امام حسن مجتبى‏عليه السلام در جوارجدش رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله جلوگيرى نمود، لعنت‏بر كسى كه ابوذر غفارى‏صحابى پيامبر اسلام را به تبعيدگاه فرستاد و لعنت‏بر كسى كه عباس‏بن‏مطلب را از جلسه شورا بيرون انداخت.».

به دنبال اين دستور، فتنه‏اى در بغداد برپا شد و شبانگاه بعضى از سنيان‏اين نوشته‏ها را محو كردند. براى بار دوم دستور داد همان جملات بر دروديوار مساجد نوشته شود و تصميم بر كشتار اهل بغداد گرفت، ولى بااصرار وزيرش، محمدبن مهلبى از نظرش برگشت و دستور داد جز معاويه‏كسى را نام نبرند و به جاى آن، اين جمله را بنويسند:

نفرين و لعنت‏خدا بر كسانى كه بر آل رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله ستم كردند. لعنت‏بر معاوية‏بن ابى‏سفيان. (28) .

سوگوارى

شيعيان بغداد، در خلافت عباسيان چنان در خفقان و ترس به سرمى‏بردند كه حتى حق آزادى عزادارى در روز عاشورا براى‏سيدالشهداءعليه السلام را نداشتند و شيعيان چنين مراسم و آيين سوگوارى و نيزديگر مراسم را مخفيانه انجام مى‏دادند، ولى به تدريج‏شهر بغداد، مركزخلفاى عباسى شاهد شيوع تشيع بود و در زمان آل‏بويه، شيعيان از آزادى‏نسبى بر خوردار شدند.

معزالدوله بويهى يك سال پس از فرمان لعن، دستور داد مردم بغداددر عزاى امام حسين‏عليه السلام مغازه‏ها را ببندند و بازارها را تعطيل كنند و زن ومرد با جامه‏هاى سياه از منازل خارج شوند و براى فرزند دلبندرسول‏الله‏صلى الله عليه وآله بر سروسينه بزنند. مردم در روز عاشوراى سال‏352 چنين‏كردند و عزاى عاشوراى حسينى را به صورت علنى در بغداد برپا كردند.چنين مراسمى در ديگر شهرهاى قلمرو آل بويه در عراق برپا شد.مخالفان به سبب گسترش و زياد بودن شيعيان اهل‏بيت‏عليهم السلام و نيز حضورمعزالدوله در بين آنان توان جلوگيرى از اين مراسم را نداشتند.

در عاشوراى سال 353 نيز مراسم باشكوهى در بغداد برگزار گرديد،ليكن تبديل به عزا شد. آتش فتنه‏اى در اين سال ميان شيعه و مخالفان آنان‏شعله‏ور گرديد كه تعداد زيادى مجروح و كشته شدند و مال‏هاى بسيارى‏در آتش سوخت و ساليان متمادى اين وضع تكرار شد. (29) .

شادمانى

از ويژگى‏هاى عاشقان خاندان رسالت اين است كه در غم اهل‏بيت‏گريان‏اند و در شادى‏هاى آنان دلشاد و خوشحال. در همان سالى كه‏شيعيان بغداد، مراسم سوگوارى روز عاشورا برگزار كردند، خود را براى‏مراسم شادمانى در 18 ذى‏حجه، روز عيد غدير خم (عيد ولايت ورهبرى و همان روزى كه پيامبر بزرگوار اسلام‏صلى الله عليه وآله به فرمان خدااميرالمؤمنين، على‏عليه السلام را جانشين خويش قرار داد) نيز مهيا نمودند.

در اين روز مردم بغداد، شهر را به دستور معزالدوله زينت كردند،به‏ويژه در محله شيعه‏نشين كرخ بغداد شور و هيجان و آذين‏بندى زيادى‏به چشم مى‏خورد، در بين نظاميان آل‏بويه خوشحالى زيادى ديده مى‏شد،بازارها و مغازه‏هاى شهر در شب و روز عيد باز بود و رفت و آمد مردمان‏جريان داشت. همه در چنين روزى شادى و شعف داشتند و صداى طبل وشيپور و بوى عطر و اسپند از گوشه و كنار به گوش و به مشام مى‏رسيد. درهرصورت، روز حضور انسان‏هاى شيفته به مقام ولايت و اهل‏بيت‏عليهم السلام‏بود. (30) .

گرچه مردم بغداد در اين جشن شركت كردند، ولى مردم محله‏باب‏البصره كه مركز ثقل سنيان حنبلى در بغداد بود، در سال‏هاى بعدمراسم ويژه‏اى در برابر مراسم عاشورا و عيد غدير شيعيان محله كرخ‏برگزار كردند. سنيان محله باب البصره در روز 26 ذى‏حجه، جشن وشادى برپا كردند و مى‏گفتند: اين روز به «يوم‏الغار» معروف است و آن‏روزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله و ابوبكر، در هنگام خروج از مكه به غار پناه‏بردند و نيز در روز 18 محرم نوحه‏سرايى و عزادارى برگزار نمودند ومى‏گفتند: در اين روز مصعب‏بن عمير از بين رفته است. (31) .

ناله‏هاى مظلوم

گرچه در سايه حكومت‏شيعه مذهب آل بويه، شيعيان بغداد و بويژه‏محله كرخ، در برابر ديگر محله‏هاى سنى‏نشين در اقليت‏بودند، اما ازآزادى نسبى مذهبى برخوردار بودند و فكر تشيع مى‏رفت تا جايگاه‏خويش را در بين مذاهب ديگر باز نمايد و انسان‏ها را مجذوب عقايدراستين خود كند، ولى هرچندگاه حوادث ناگوارى به وقوع مى‏پيوست ودزدى‏ها، غارتگرى‏ها، آتش‏سوزى‏ها و نزاع‏هاى خونين ميان شيعيان وبرخى از اهل سنت صورت مى‏گرفت كه بيشترين خسارت را شيعه و محله‏مظلوم كرخ بغداد مى‏ديد، به‏طورى كه در طول بيش از يك قرن حكومت‏بويهيان، سالى نبود كه نزاع و درگيرى‏هاى خونين برپا نشود و اين محله درآتش فتنه شعله‏ور نگردد.

در بيشتر اين آشوب‏ها، خليفه عباسى جانب سنيان را مى‏گرفت و به‏حمايت از آنان برمى‏خاست و دزدان چپاولگر و برخى از ترك‏هاى سنى‏مذهب نيز با آنان بودند، اما آل بويه اغلب بى‏طرف بوده و دخالتى‏نمى‏كردند و با چنين جوى، شيعيان مظلوم واقع شده و نظاره‏گرآتش‏سوزى مساجد، مغازه‏ها و منازل خود بودند و در برابر ديدگانشان‏عزيزانشان پرپر و به فقها و انديشمندان شيعى بى‏احترامى مى‏شد.

در يكى از درگيرى‏ها كه در سال 361 اتفاق افتاد اموال زيادى نابودشده و عده‏اى از بين رفتند. گفته شده است تنها در اين حادثه هفده‏هزارانسان، سيصد مغازه، 33 مسجد و خانه‏هاى بسيارى در آتش‏سوزى از بين‏رفت و بيشتر اين خسارت‏ها در محله كرخ بوده است. (32) .

نجاشى اين حوادث تلخ را ديده و ناله‏هاى مظلوميت‏شيعيان محله‏كرخ را شنيده است. او اين حادثه ناگوار را مشاهده كرد كه در سال 398عده‏اى از سنيان محله باب‏البصره به مسجد «براثا» كه شيخ مفيد در حال‏تدريس بود، هجوم آوردند و فقيه شيعى را آزرده و به او بى‏احترامى‏كردند و اين جرقه‏اى براى آشوب بيشتر در شهر بغداد شد. (33) .

او اين حركت مردم را ديده بود كه مردم محله باب‏الشعير و طاق‏حرانى (دو منطقه سنى‏نشين بغداد) براى جنگى كه خليفه به آن‏ها اجازه‏داده بود حركت كرده و سلاح در دست، به نفع ابوبكر و عمر شعارمى‏دادند و مى‏گفتند: امروز روز معاويه است! شيعيان محله كرخ عليه آنان‏حركت كرده و شورشى برپا شد. روز بعد از اين واقعه، سنى‏هاى متعصب‏كه از سوى برخى ترك‏ها حمايت مى‏شدند و نايب خليفه به دستور وى باآنان بود، به محله كرخ هجوم بردند و در اين منطقه و بازار آن، آتش‏سوزى به وجود آوردند كه مغازه‏هاى زيادى در اين درگيرى‏ها از بين‏رفت و در آتش سوخت. (34) .

حتى دست‏هاى توطئه در بغداد به كاروان‏هاى زيارتى كه از شهرهاى‏ديگر براى زيارت قبور ائمه معصومين به عراق، وارد مى‏شدند رحم‏نكرده و به آنان حمله مى‏كردند. گروهى از اهالى باب‏البصره در بغداد به‏كاروانى كه از قم عازم زيارت كربلا بود هجوم برده و تعدادى را كشته ومجروح ساختند. (35) .

حى‏على خيرالعمل

در روز عاشوراى هر سال، محله شيعه‏نشين كرخ بغداد سياه‏پوش بودو بر در مساجد و حسينيه‏ها و كوچه و بازار پرچم سياه زده مى‏شد ودوستداران و عاشقان خاندان رسالت‏براى سيدالشهداءعليه السلام و اصحاب ويارانش عزادارى مى‏كردند.

در عاشوراى سال 441 از برگزارى آيين سوگوارى و ماتم حسينى‏جلوگيرى گرديد، ولى شيعيان اين منطقه مراسم را باشكوه فراوان برپاكردند و سبب شد كه بين شيعه و مخالفان درگيرى شديد به وجود بيايد وتعداد زيادى كشته و مجروح شوند. درگيرى‏هاى خونين همچنان ادامه‏يافت تا جايى كه گروهى از ترك‏ها به حمايت از مخالفان تشيع خيمه‏هاى‏خويش را در نزديكى محله كرخ به اهتزاز درآوردند.

محله كرخ دست از درگيرى برداشته و از اين پس تصميم گرفتند براى‏حفظ منطقه خود از آشوب و غارتگرى، ديوارى اطراف آن بكشند.اهل‏سنت نهر قلايين نيز چنين كردند و پول زيادى خرج ديوارها گرديد.ولى بين آن‏ها نزاع و كشتار آغاز شد و شرارت فزونى يافت. در نهايت‏باقاصدى كه خليفه عباسى براى صلح فرستاده بود، درگيرى و كشتار پايان‏پذيرفت ولى در محله قلايين و ديگر مناطق سنى نشين شعار «حى على‏خيرالعمل‏» در اذان آزاد گرديد و در محله شيعه نشين كرخ نيز در اذان‏صبح، گفتن جمله «الصلاة خير من‏النوم‏» آزاد اعلام شد. (36) .

محمد و على خيرالبشر

هر قدر زمان به پيش مى‏رفت، آشفتگى و نابه سامانى در مركزخلافت‏بيشتر مى‏شد. آشوب و تخاصمى كه بين شيعه و دست‏هاى توطئه‏در هر سال به وقوع مى‏پيوست، از سال 440 شدت پيدا كرد. از سوى ديگراختلافى كه بين حاكمان آل بويه به وجود آمده و به تدريج آنان را دچارضعف كرده بود، خبر از آينده‏اى پرآشوب و اضطراب مى‏داد.

مخالفان تشيع در بغداد از اوضاع نابه سامان شهر سود جسته و هر سال‏به بهانه‏اى جنگ‏هايى به راه مى‏انداختند و بر شيعيان كرخ فشار و سختى‏وارد مى‏كردند و آن‏ها را وادار مى‏نمودند از عقايد خويش ست‏بردارند.

شيعيان جمله زيباى «محمد و على خيرالبشر» را كه گويا از قبل برخشتى از ديوار مسجد خويش نوشته بودند، در سال 443 با آب‏طلا نوشته‏و در محلى نصب كردند. گروهى كه مى‏خواستند بين شيعه و سنى اختلاف‏و فتنه‏اى انداخته و شيعيان را تضعيف كنند، با افزودن عباراتى به آن جمله‏سعى مى‏كردند به شيعيان اتهام بزنند كه ايشان، اهل سنت و خلفا را به كفرنسبت مى‏دهند. بدين خاطر به دروغ ادعا كردند كه شعار شيعيان (محمد وعلى خيرالبشر) در اصل اين گونه بوده است:

«محمد و على خيرالبشر فمن رضى فقد شكر و من ابى فقد كفر».

اهل كرخ كلمات اضافى را انكار نموده و گفتند: ما از همان شيوه‏اى كه‏داشتيم تجاوز نكرده و بر ديوار مساجدمان جمله سابق را نوشته‏ايم.

همين جريان، سبب مشاجره و جنگ بين شيعه و مخالفان شد تا اين‏كه‏خليفه عباسى، ابوتمام، (37) نقيب عباسيان و عدنان‏بن رضى، (38) نقيب علويان رافرستاد كه از نزديك جريان را بررسى كنند و گزارش دهند. آنان درگزارش خود نوشتند كه حق و راستى با شيعيان كرخ است و نوشته همان‏بوده كه آن‏ها گفته‏اند.

خليفه و نايب حاكم آل بويه در بغداد دستور دادند كه دست از جنگ‏و خونريزى بردارند، ولى توطئه‏گران نپذيرفته و ديگر افراد و گروه‏ها راوادار به شركت در اين فتنه كردند و مانع از ورود آب دجله به كرخ شدند. جلوگيرى از آب براى شيعيان بسيار گران تمام شد. از اين رو گروهى ازآن‏ها فرياد بر آورده، و به قصد دجله و آوردن آب حركت كردند. آنان‏آب‏ها را در ظرف ريخته و شعار مى‏دادند:

«آب راه خودش را دارد ولى بدخواهان از آن دريغ مى‏ورزند.».

رئيس‏الرؤسا كه به حنبلى‏ها تمايل داشت‏بر شيعه سخت گرفت و لفظ‏«خيرالبشر» را از نوشته شيعيان پاك كرد و به جاى آن «عليهماالسلام‏»نوشت. برخى از اهل سنت‏بدين امر راضى نشده و گفتند: بايد خشتى كه برآن نام محمدصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام نوشته شده است كنده شود و ديگر اين كه‏شيعه در اذان، جمله «حى‏على خيرالعمل‏» را نگويد.

دوستداران پيامبر و خاندان معصومش‏عليهم السلام چنين پيشنهادى رانپذيرفتند و درگيرى همچنان ادامه پيدا كرد تا اين كه فردى هاشمى از اهل‏سنت كشته شد. جنازه او را برداشته و درمحله‏هاى حربيه، باب‏البصره وديگر مناطق سنى نشين تشييع كردند و مردم را به خونخواهى او دعوت نمودند.

روز بعد از تشييع و خاك‏سپارى وى، عده زيادى حركت كرده وبارگاه ملكوتى دو امام در كاظمين را هدف قرار دادند. ضريح مطهر امام‏موسى‏كاظم و امام محمدتقى‏عليهما السلام و دو گنبد آن‏ها را آتش زدند و به مزارفقها و دانشمندان شيعى در جوار بارگاه جسارت كرده و آن‏ها را به آتش‏كشيدند. چند روز بعد تصميم گرفتند قبر اين دو امام را شكافته و جنازه‏مقدس آنان را به مقبره احمدبن حنبل منتقل كنند. مشغول نبش‏قبر بودندكه خبر به ابوتمام (نقيب عباسى‏ها) و ديگر هاشميان رسيد. آن‏ها آمده ومانع از اين هدف شوم شدند. (39) .

اين جنگ‏ها و آشوب‏ها عليه شيعيان از يك‏سو و از سوى ديگرانتقال قدرت از آل بويه به سلجوقيان سنى مذهب، سبب شد كه حوزه‏علميه 150 ساله بغداد متلاشى شود و فقها و دانشورانى كه در اين شهر دورهم جمع بودند، هريك به نقطه‏اى فرار كنند و ناگزير دست‏به هجرت بزنند.

ابوالعباس نجاشى در اين سال‏هاى آشفته و نابه سامان، بغداد را ترك‏كرد، اما اين كه به كجا رفت روشن نيست. شايد اين چند سال آخر عمرش‏را در نجف، كوفه و يا سامرا گذرانده باشد.

فقيه معاصر وى، شيخ طوسى كه زعامت و پيشوايى شيعيان راعهده‏دار بود و در راس ديگر فقها و عالمان قرار داشت در سال‏448قمرى، به نجف اشرف هجرت كرد و خانه وى در بغداد غارت شد.در صفر سال بعد كتاب‏ها و منبرى را كه بر روى آن علم كلام تدريس‏مى‏كرد به محله كرخ برده و همراه سه پرچم سفيدى كه زائران و شيعيان‏كرخ در راه زيارت نجف و كوفه با خود حمل مى‏كردند، آتش زدند. (40) وبدين‏سان آثارى از شيعه و اين فقيه سترگ شيعى در حوزه علميه بغداد،به‏ويژه در محله شيعه‏نشين كرخ باقى نماند و از آن پس نجف به عنوان‏مركز علوم اسلامى و حوزه فرهنگ شيعى مطرح گرديد و فقه و دانش براساس مكتب اهل‏بيت‏عليهم السلام از آن‏جا منتشر مى‏شد.


پى‏نوشتها:

1) شيعه در اسلام، ص‏29.

2) همان، ص‏30.

3) همان، ص‏40.

4) همان، ص‏31.

5) آن‏ها امام حسن مجتبى‏عليه السلام را امام نمى‏دانند.

6) شيعه در اسلام، ص‏36.

7) شيعه در اسلام، ص‏37.

8) تاريخ تشيع در ايران، ص‏284.

9) همان، ص‏289.

10) تاريخ تشيع در ايران، ص‏290; الكامل، ج‏5، ص‏587.

11) خطبه اعلان‏اطاعت و فرمانبردارى رسمى بود.

12) همان، ص‏291.

13) باطنيه يكى از فرق شيعه هستند كه گويند: همه‏چيز ظاهر و باطنى دارد و از اين جهت‏آيات قرآنى و احاديث را تاويل مى‏كنند و ظاهر آن‏ها را درست نمى‏دانند، بلكه به باطن‏آن‏ها نظر مى‏كنند. آنان معجزات را رد كرده‏اند و وحى آوردن فرشتگان را از آسمان‏منكرند و اصلا منكر اين هستند كه در آسمان فرشته باشد. اسماعيليه در ترويج عقايدباطنيه تلاش مى‏كردند و فرقه باطنيه بيشتر به همان اسماعيليه گفته مى‏شود كه‏اسماعيل، بزرگ‏ترين فرزند امام جعفر صادق‏عليه السلام را امام مى‏دانند و معتقدند: امامت‏پس از اسماعيل در فرزندان و نسل او است. فرهنگ فرق اسلامى، ص 94.

14) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏629.

15) ارگان، شهرى بود بزرگ، نخل و زيتون و آب فراوان داشت. اين شهر در قرن‏هاى سوم‏و چهارم قمرى شهرت داشته است و فاصله آن تا شيراز و اهواز حدود 360 كيلومتربوده است. ارجان در چندكيلومترى شهر كنونى بهبهان قرار داشت. فرهنگ معين، ج‏5،ص‏123; حدودالعالم، ص‏133.

16) نوبندگان، شهرى سرسبز بود كه در قرن‏هاى سوم و چهارم قمرى شهرت داشت.هم‏اكنون نوبندگان، نام يكى از دهستان‏هاى پنجگانه بخش مركزى شهرستان فسااست. اين دهستان در جنوب خاورى بخش واقع شده و هواى آن معتدل مى‏باشد. نيزاز سيزده روستا تشكيل شده و 6000 نفر جمعيت دارد. هم‏اكنون در منطقه نورآبادممسنى قرار دارد. فرهنگ معين، ج‏6، ص‏2147; حدودالعالم، ص‏133.

17) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏629; مجالس‏المؤمنين، ج‏2، ص‏323.

18) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏633; تاريخ ابن خلدون، ج‏4، ص‏434.

19) اينان خاندانى ترك بودند كه از سال 429 تا 1037قمرى در آسياى غربى سلطنت‏كردند. ظهور اين خاندان در تاريخ اسلام از وقايع بزرگ و به منزله شروع دوره جديدى‏است. سلجوقيان فرزندان سلجوق‏بن تقاق، از رؤساى تركمان (غز) هستند. فرهنگ‏معين، ص‏4، ص‏780.

20) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏632; مجالس‏المؤمنين، ج‏2، ص‏333. الكامل‏فى‏التاريخ، ج‏6، ص‏206.

21) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏640; تاريخ تشيع در ايران، ص‏243.

22) شيعه در اسلام، ص‏40.

23) تاريخ تشيع در ايران، ص‏243.

24) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏641; الكامل‏فى‏التاريخ، ج‏5، ص‏565 و 614.

25) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏640.

26) رجال نجاشى، ج‏2، ص‏311. مشروح زندگى شيخ صدوق را در مجموعه «ديدار باابرار» بخوانيد.

27) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏444; تاريخ تشيع در ايران، ص‏248.

28) تاريخ ابن خلدون، ج‏4، ص‏442; مجالس‏المؤمنين، ج‏2، ص‏326.

29) تاريخ تشيع در ايران، ص‏245; الكامل فى‏التاريخ، ج‏5، ص‏331 و 336.

30) تاريخ تشيع در ايران، ص‏245; الكامل فى‏التاريخ، ج‏5، ص‏331.

31) الكامل فى‏التاريخ، ج‏5، ص‏540.

32) الكامل فى‏التاريخ، ج‏5، ص‏377 و 383.

33) همان، ص‏577.

34) همان، ج‏6، ص‏62.

35) دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج‏1، ص‏640.

36) الكامل فى‏التاريخ، ج‏6، ص‏149.

37) وى محمدبن محمدبن على زينبى (متوفى 445ق.) است.

38) وى فرزند رضى (متوفى 449ق.) است كه پس از سيدمرتضى اين منصب را بر عهده‏گرفت.

39) تاريخ ابن خلدون، ج‏4، ص‏490; الكامل فى‏التاريخ، ج‏6، ص‏158.

40) مقدمه التبيان، ج‏1، ص ه; هزاره شيخ طوسى، مقاله محمد واعظزاده،ص‏63; الكامل‏فى‏التاريخ، ج‏6، ص‏198.