الگوى زعامت
(زندگينامه سيدالفقهاء والمجتهدين آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي)

محمد لك على آبادى

- ۸ -


احترام به علماء
OOO
آيت الله شيخ شمس الدين واعظى سبزوارى :
مرحوم والدم معروف به آيت الله شيخ حامد واعظى كه از مدرسين مشهور كاظمين بودند، به خاطر اينكه جدشان مرحوم حجه السلام والمسلمين شيخ عبدالقهار واعظى كه از خطباى بزرگ كاظمين بودند در جوانى از ايران به طرف عراق مسافرت مى كنند و در كاظمين اقامت مى نمايند كه سفرشان مصادف با سفر آيت الله العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى به عراق آمده بوده است و مرحوم ابوى بعد از گذراندن ايام جوانى به ايران بازگشتند و در زمان رضاخان در مبارزاتشان بر عليه كشف حجاب مدتى زندان و تبعيد بودند و بر اثر فشارهايى كه به ايشان مى آورند، دوباره به شهر مقدس كاظمين باز مى گردند و ايشان علاوه بر تدريس در كاظمين ، منبر هم مى رفتند لذا زمانى كه كمونيستها در عراق جاى پايى پيدا كرده بودند، ايشان در حسينيه مرحوم حاج بمانعلى يزدى كه در اطراف صحن مطهر بود منبر مى رفتند و جوانان زيادى پاى منبر ايشان جمع مى شدند و مرحوم ابوى در باب اصول عقائد صحبت مى كردند و بيان برترى فلسفه اسلام برفلسفه كارل و ماكس را بحث مى نمودند.
روزى عده اى از مقلدين حضرت آيت الله العظمى بروجردى كه از تجار مهم بغداد و كاظمين بودند، بدون اطلاع ايشان نامه اى به آقاى بروجردى مى نويسند و در آن نامه نوشته بودند: منبرى فاضلى است كه فقط منبر خود را منحصر به اصول عقايد كرده است و ما وقتى از ايشان مى خواهيم كه مقدارى از فروعات مسائل فقهى را از روى رساله شما براى مردم بيان كنند ايشان مى گويند مساله گفتن كار من نيست و وظيفه من بيان اصول عقايد است . و بعد از اين مطلب سوال مى كنند: آيا جائز است از سهم امام (عليه السلام ) براى ايشان خانه اى خريد؟
آقاى بروجردى در جواب نوشته بودند:
اگر اينچنين فردى است كه مى گوييد، هر مقدارى كه براى ايشان خانه بخريد مورد قبول است . و بعد آن عده ، نامه و جواب را خدمت ابوى آوردند و خانه اى در اختيار ايشان قرار دادند و با اينكه آيت الله العظمى بروجردى مرحوم ابوى را نمى شناخت ولى اينچنين به علماى اسلام توجه داشتند.
دو كرامت از دو آيت بزرگوار
آيت الله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى :
مجتهدى برايم نقل مى كرد (كه الان در قيد حيات است و مى گفت نمى خواهم كسى اين جريان را بفهمد، چون مى ترسم عجب بياورد و مشهور شوم و اگر خواسته باشيد بيان كنيد بدون نام نقل شود) كه آيت الله بروجردى قرضى را پرداخت مى كردند كه خيلى عجيب بود. گفتم : قرضى را كه به آيت الله كاشانى داده اند را مى گوئيد؟!
گفت : خير، آن دوازده هزار تومان كه چيزى نيست ، من هم اينكار را مى كنم چون هر وقت مى خواهم به كسى چيزى بدهم يا با اسم دوازده امام ، دوازده تا مى دهم ، يا با اسم مبارك چهارده تا معصوم و يا به اسم پنج تن ، پنج تا مى دهم و يا اينكه به اسم واحد قهار، يك تومان مثلا مى دهم و اين دلالت بر كرامت ندارد، ولى اين مطلبى را كه مى گويم دلالت بر كرامت دارد.
آن مجتهد مى گفت : به خود بنده بيست و پنج هزار تومان دادند و من قرضم را ادا كردم كه عدد 25 به اعداد مبارك دوازده ، چهارده و پنج نمى خورد و قضيه ما اين بود كه :
من بيست و پنج هزار تومان مقروض بودم و سر رسيدش فردا صبح بود و مى بايست كل مبلغ را يكجا پرداخت كنم و طورى هم بود كه طلبكاران گفته بودند: وقت را عقب نينداز و الا... تهديد كرده بودند و من خيلى ناراحت بودم و در همان شب ، با همان حالت ناراحتى گفتم : خدايا ناراحت بودم و در همان دل شب ، با حالت ناراحتى گفتم : خدايا من كه راهى ندارم ، خودت عنايتى بفرما.
مى گفت : صبح زود ديدم كه كسى محكم در مى زند، در را باز كردم ، ديدم حاج احمد خادمى ، خادم آيت الله بروجردى است ، متوجه شدم ، عجله دارند، چون نفس نفس مى زدند، پرسيدم : چرا با اين همه عجله ؟!
گفت : از بس كه آقا اصرار فرمودند كه زود برو خودت را برسان و من تا اينجا را دويدم .
از حاج احمد پرسيدم : مگر آقا چه فرموده اند، گفت : فرمود ايشان در ناراحتى عجيبى بسر مى برند، برو و ناراحتى ايشان را رفع كن و زود خودت را به ايشان برسان .
خادم آقا را براى صرف صبحانه به منزل دعوت كردم ، ايشان نيز تشريف آوردند و به بچه ها گفتم : صبحانه بياورند. صبحانه را آوردند و همين طور كه حاج احمد آقا مشغول بودند من هم پاكتى را كه آقا فرستاده بودند باز كردم ، ديدم مبلغ زيادى پول است ، شمردم ، ديدم بيست و پنج هزار تومان است . ناخود آگاه گفتم : الله اكبر.
حاج احمد خادمى گفت : چه شده است ؟ گفتم : آقا درست بيست و پنج هزار تومان فرستاده است و نه مقدارى كمتر و نه بيشتر، با اينكه اصلا از چيزى خبر نداشته اند.
حاج احمد خادمى كه سرشان را تكان مى دادند گفت : آقا فرموده است : ايشان مقروض هستند و سر رسيد قرضش الان مى رسد، خودت را زود برسان كه آبرويش در خطر است . و من تمام اينها را نگفتم .
خوب اينكه آقا فرموده است : قرض دارد، الان سر رسيدش مى رسد،آبرويش در خطر است و آن عجله معلوم مى شود كه ايشان با الهام ربانى از عالم باطن خبر داشته است .
و اين كرامت آيت الله العظمى بروجردى كه خبر از باطن داده اند و مبلغ كمتر يا بيشتر هم نفرستاده است تا بفهماند كه ما قضيه را فهميده ايم .
و اما كرامت آن مجتهد نيز معلوم مى شود كه شب دعا مى كند و صبح مستجاب مى شود و آن آقا مى گفت : من تا به حال از خداوند جيزى نخواسته ام كه شب بخوابم و روز انجام نشود و آن شب نيز اطمينان داشتم كه خداوند مى رساند.
ايشان مى گفت : نمى خواهم مردم اين مطلب را بفهمند، تا هم اين توفيق از من سلب نشود و هم مرا عجب نگيرد و نگويند كه فلانى مستجاب الدعوه شده است .
كرامتى ديگر از آيت الله بروجردى
OOO
حجه السلام سيد عباس موسوى :
آقا سيد عباس غلامعلى موسوى سيستانى پدر بزرگ اينجانب نقل مى فرمودند: در ايام جوانى بعد از ازدواج بچه دار نمى شدم (با توجه به اينكه خود ايشان يد طولانى در اوراد و اذكار و ادعيه داشتند، مع الوصف ) خدمت مرحوم آيت الله بروجردى رسيدم و مشكل را بازگو كردم .
آقا هم قنداقى كه جلوى دستشان بود، دست بردند و مقدارى قند جدا كردند و فرمودند: انشاء الله خير است .
بعدا قندها را شمردم ، ديدم هفت عدد حبه قند مى باشند و بعد از ساليان زولانى خداوند به تعداد همان قندهايى كه حضرت آيت الله بروجردى به بنده عنايت كردند، اولاد نصيبم كرد (سه تا دختر و چهار پسر).
جواب بى اعتنايى با احترام
آيت الله سيد موسى شبيرى زنجانى :
زمانى كه بر اثر خرجهايى كه آقاى بروجردى در موارد گوناگون كرده بودند و مقروض شده بودند حتى نسبت به نانوايى ، ديگر نانوايى هم قرض نمى داده است و آقاى بروجردى در مضيقه بودند كه اين جريان را آيت الله مرتضى حائرى بيان مى فرمودند كه :
در آن موقع يكى از آقايان مى خواهد مقدارى پول توسط يكى از بزرگان به آقاى بروجردى بدهد، كه در نتيجه خدمت يكى از آقايان معروف مى رسد و مى گويد اين پول را خدمت آقاى بروجردى برسانيد، وقتى آن شخص مى فهمد بايد خدمت آقاى بروجردى برود امتناع مى كند و نمى پذيرد با آنكه در آن موقع آقاى بروجردى احتياج زيادى به آن پول داشته است ، به هر حال يكى ديگر از آقايان مبلغ را خدمت آقاى بروجردى مى برد و قضيه را مى گويد كه به خاطر احترام به شما فلانى مى خواسته است پول را فلان آقا بياورد ولى ايشان قبول نكرده است .
آقاى بروجردى مى فرمايند: از آن آقايى كه پول را فرستاده است تشكر كنيد و هر وقت آن آقا(24) به پول احتياج داشت به بنده بگوئيد پرداخت كنم و لكن به ايشان نگوئيد كه بنده اين كار را كرده ام و يا اين كار را مى كنم .
كه قرضهاى آن شخص را بعضا آقاى بروجردى مى دادند و آن شخص فكر مى كردند اين كار را نزديكان خود ايشان انجام مى دهد و نمى دانست كه از طرف آقاى بروجردى است .
دو حمايت از روحانيت از دو آيت عظمى
OOO
آيت الله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى :
شخص طالب علمى خدمت حضرت آيت الله العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و يا يكى از اصحاب ايشان مى رسد و مى گويد: با اينكه آقا هر ماه به ما شهريه مى دهند، اما من امروز محتاجم و برايم خرج زيادى پيدا شده است و به پول احتياج دارم ، آقا سيد ابوالحسن كه از اين مطلب اطلاع حاصل مى نمايند مى فرمايند: چون هنوز وقت شهريه نشده است ،
براى ما پولى نرسيده است و الان پولى در دست ما نيست ، ولى حواله اى براى شما مى نويسم .
آقا سيد ابوالحسن به يكى از تجار بغداد در حدود پنج دينار مى نويسد كه به فلانى پرداخت كنيد. اين شخص حواله را مى گيرد و در بين راه شيطان وسوسه اش مى كند و پنج دينارى را كه آقا به صورت عددى نوشته بودند، آن فرد بر مى دارد يك نقطه جلويش ‍ مى گذارد و در نتيجه پنجاه دينار مى شود.
وقتى به تاجر بغدادى مراجعه مى كند، تاجر خيلى تعجب مى كند كه مگر ايشان چه شخصيتى است كه آقاسيد ابوالحسن اصفهانى برايشان پنجاه دينار نوشته اند (چون پنجاه دينار مبالغ زيادى بوده است ) پيش خود مى گويد: اين بايد پنج دينار باشد و آقا براى يك طالب علم پنجاه دينار حواله نمى كند.
آن تاجر مى گويد: شما برويد عصر بيائيد تا من پول را برايتان حاضر كنم . تا عصر آن تاجر به هر طريقى بوده است (تلگراف ، تلفن ، فرستادن كسى ، ملاقات شخصى )با آقا تماس مى گيرد و مطلب را به آقا مى رساند، آقا سيد ابوالحسن تا حواله را نگاه مى كند، بعد از قدرى تامل مى فرمايد: بله ، حواله مال ماست ، پول راپرداخت كنيد. بعد آقا سيد ابوالحسن اصفهانى آن شخص را مى خواهد و مى فرمايد: ما فهميديم كه پنج را پنجاه كرده اى و معلوم مى شود كه احتياج داشته اى و عيبى ندارد ولى اين كار را نبايد انجام مى دادى و اگر همان موقع بر مى گشتى و با خودم در ميان مى گذاشتى خود ما پنجاه دينارش مى كرديم و براى حفظ روحانيت و اينكه بگوئيم يك روحانى خطا كار نيست ، اقرار كرديم كه اين مطالب مال ماست ، البته مقصودمان مطالب داخل حواله بود نه آن يك نقطه .
بهرحال آقاى سيد ابوالحسن او راتادئب نيز مى كند. عينا قضيه اى بهمين شكل درباره حضرت آيت الله العظمى بروجردى پيش آمد، كه يك شخصى به دفتر آقا مراجعه مى كند و مقدار پولى مى خواهد تا همسرش را عمل كند كه ظاهرا بچه دار بوده است و بايد عمل مى شده است .
آن وقت احتياجش را با حاج احمد خادمى در ميان مى گذارد، حاج احمد به آقا مى گويد فردى است كه احتياج زيادى به پول دارد، ولى ديگر نمى گويد وضع حمل و عمل كردن در كار است .
آقا هم مى فرمايند: الان پول نداريم ، اما حواله اى مى نويسم كه برود، تحويل بگيرد. آقا مبلغ سى تومان براى ايشان مى نويسد و ايشان نيز، مبلغ را به صورت عددى مى نويسند نه حروفى . آن آقا هم بر مى دارد يك نقطه جلوى عدد 30 مى گذارد، مى شود سيصد تومان (و سيصد تومان در آن زمان خيلى بود) وقتى به تاجر مورد نظر مراجعه مى كند، تاجر با تعجب مى پرسد: مگر شما از آقا چه خواسته ايد كه براى شما سيصد تومان نوشته اند؟! او مى گويد: من خيلى قرض دارم و بايد همسرم را عمل كنم و... بهرحال تاجر را قانع مى كند و سيصد تومان را تحويل مى گيرد.
در وقت محاسبه ، آن تاجر تمام موارد را با آن سيصد هزار تومان سوال مى فرمايند كه بعد از توضيحات متوجه مى شوند ولى حرف نمى زنند و آن مورد را نيز تاييد مى كنند.
بعد آن شخص را مى خواهند كه اين كار را چرا انجام داده ايد و چرا يك نقطه به سى تومان اضافه كرده ايد و... . ؟!
آن مرد مى گويد: آقا احتياج داشتم و همسرم را بايد عمل مى كردم و بدهى هم داشتم و... . ديدم با آن سى تومان درست نمى آيد، مجبور شدم اين كار را انجام دهم .
آقا مى فرمايند: چرا به ما اطلاع ندادى ؟ اگر مى آمدى و مطلب را مى گفتى ، خودمان مبلغ را سيصد تومان مى كرديم ، بار ديگر اين كار را نكنيد و اين بار را بخشيدم .
مى بينيد كه در آنجا به پنجاه و در اينجا به سيصد تبديل مى شود و هر دو آن بزرگواران براى حفظ روحانيت و اينكه يك روحانى را خراب نكنند، كار آنها را به نحوى كه دروغ نشود تاييد مى كنند و اينچنين از يك طالب علم حمايت مى كردند و آبروى حوزه و روحانيت را حفظ مى فرمودند.
پس نمى گيرم ، به اهلش رسيده !
OOO
آيت الله مكارم شيرازى :
روزى در بيرون منزل خودشان در قم ، كه مركز ارباب رجوع بود، نشسته بودند كه شخصى مقدارى سهم امام به ايشان داد. در همين موقع كه پول در برابر ايشان بود، بادى ورزيد و اسكناسها را به اطراف پخش كرد، طلابى كه در آنجا بودند پول را جمع كردند كه به ايشان بدهند، ايشان قبول نكردند و فرمودند: پس نمى گيرم ، به اهلش رسيده !
چيزى را كه داده ايم پس نمى گيريم !
آيت الله سيد مصطفى خوانسارى :
در زمان جنگ بين الملل دوم ملكى داشتند در بروجرد كه به شش هرار تومان فروخته بودند. پول اين ملك در پاكتى بود. اهل علمى براى شصت تومان كرايه معوقه منزل ، تقاصاى كمك كرده بود. ايشان به اندازه اجاره منزل آقا، پول در پاكتى گذاشته بود. وقتى آن شخص مراجعه كرده بود، اشتباها پاكت پول ملك را مى دهند. آن آقا پس از اطلاع از داخل پاكت ، مراجعه مى كند و پاكت را تقديم آقا مى كند، اما آقا نمى پذيرد و پس نمى گيرند! مى فرمايند: چيزى كه داده ايم پس نمى گيريم .
آيا زن و بچه اش هم قوانين مى خوانند؟!
آيت الله سيد مصطفى خوانسارى :
با آنكه آيت الله بروجردى بسيار ساده زندگى مى كردند و با ماهى دو هزار تومان از اجاره ملكى كه در بروجرد داشت ، اداره مى شد ولى خيلى سخاوتمند بود.
يادم هست : يكى از روحانيون شهرستان ساوه ، مقدارى سهم امام آورده بود. ايشان پول را گرفتند و مقدارى هم روى آن گذاشتند و به آن آقا بازگرداندند. اين وضع به نظر يكى از اصحاب ايشان سخت آمد، لذا تذكر داد كه آقا! اين شخص قوانين مى خواند، يعنى وضع علمى اش خيلى بالا نيست . همان مقدار كه آورده برگردانيد كافى است . آقا فرمودند: آيا زن و بچه اش هم ، قوانين مى خوانند؟!
علويه و پنجاه تومان
آيت الله شيخ حسين نورى همدانى :
آيت الله بروجردى از لحاظ سخاوت و كرم ، داراى امتياز خاصى بود. براى نمونه : نوعا آقايان طلاب ، وجوه خود را كه نزد ايشان مى بردند، غالبا نصف آن را يا گاهى همه آن را به خودشان برمى گرداندند، خلاصه از نظر كرم و بزرگوارى خيلى بلند نظر بود.
يك وقت ايشان در بيرونى نشسته بودند، زنى وارد شد و آقا آن زن را ديد به پيش خدمت خود فرمودند:
ببينيد اين زن چه مى خواهند. پيش خدمت گفت : اين زن علويه (25) است ، پول يك چادرى مى خواست پنجاه تومان به ايشان داده شد. آقا تا اسم علويه را شنيدند، فرمودند:
علويه و پنجاه تومان ؟! (گويى ايشان پنجاه تومان را براى علويه توهين دانستند، در حالى كه آن زمان پنجاه تومان كم پولى نبود) فرمودند:
اقلا چهار صد، پانصد تومان به آن زن بدهيد.
به طور كلى هميشه اشخاصى كه نزد ايشان مى آمدند، ايشان بيش از آن مقاديرى كه اشخاص توقع داشتند به آنان عنايت مى كردند.
سخاوت در حد فقرزدائى نه گداپرورى
آيت الله شهيد مرتضى مطهرى :
يك وقت مرد فقيرى ، متكدى اى (26) آمده بود به ايشان چسبيده بود چيزى مى خواست . ايشان به قيافه اش نگاه كرد، ديد مردى است كه مى تواند كار و كاسبى بكند، گدائى برايش حرفه شده است ، نصيحتش كرد. از جمله گفت : امير المومنين به مردم فرياد مى كرد:
اعدو الى عزكم صبح زود به دنبال عزت و شرف خودتان برويد يعنى برويد دنبال كارتان ، كسبتان ، روزيتان .
بخش پنجم : سياسى
فصل اول : برخورد با رژيم
روش آيت الله بروجردى در مسائل سياسى
حجه السلام و المسلمين فلسفى :
مرحوم آيت الله بروجردى هنگامى كه از دولتهاى وقت گله داشتند و دولت كسى را براى رضايت خاطر ايشان به قم مى فرستاد بسيار صريح و با صداى بلند مى فرمود: نمى پذيرم . به طورى كه فرستاده دولت هم مى شنيد و مى رفت و به رئيس دولت وقت گزارش ‍ مى داد. دولتها هم از طريق چند واسطه از ايشان علت را جويا مى شدند و ايشان مى فرمودند: به خاطر اينكه دولت در فلان موضوع روشهاى نادرستى در پيش گرفته است . همين برخورد موجب مى شد كه دولت در كار خود تجديد نظر كند و موجبات رضايت خود خاطر ايشان را فراهم آورد. چ
غرض اينكه آن مرحوم در كمال صراحت حرف مى زد و كاملا حق اسلام را رعايت مى كرد. از حريم دين دفاع مى نمود و هر جا فرصتى پيش مى آمد، پيشروى مى كرد.
ازدواج شاه با يك زن ايتاليائى
آيت الله شيخ على صافى گلپايگانى :
شاه مى خواست با يك زن ايتاليائى ، ازدواج كند. براى اين موضوع ، احتياج به موافقت آيت الله بروجردى بود. خيلى تلاش شد كه ايشان ، فتوا به جوار ازدواج دائم با غير مسلمان بدهد.
يادم هست : آيت الله بروجردى ، حتى ازدواج موقت را نيز فتوا ندادند، با اينكه حداقل ازدواج موقت با اهل كتاب ، بلااشكال است . گرچه آيت الله بروجردى ، چه دائم و چه موقت را، بلااشكال مى دانستند.
شايد اين عدم فتوا به جواز ازدواج با غير مسلمان ، به اين خاطر بود كه : در آن شرائط، اين ازدواج را، بخصوص براى شاه ، به صلاح مسلمين نمى دانستند. گرچه مستقيما از طرف دربار اين استفتاء صورت نگرفته بود، اما در عين حال ، فتواى خود را، كه جايز مى دانستند، ننوشتند، بلكه مرقوم فرمودند: علماى اماميه ، ازدواج دائم با كتابيه را جايز نمى دانند.
تحقير بختيار
حجه السلام و المسلمين فلسفى :
يكى از مسائلى كه خود از نزديك ديدم اين بود كه در روز عيد غدير تيمسار بختيار خدمت آن مرجع بزرگ رسيد.
بيرونى آيت الله بروجردى پر از جمعيت بود. ايشان هم در ايوان نشسته بودند و تكيه به يك ستون داده بودند. شاه او را فرستاده بود تا در جريان مبارزه بابهائى گرى كه من از منبر مسجد شاه آغاز كرده بودم و از راديو پخش شده بود، بگويد كه نمى شود جلو بهاييها را گرفت و آنها را غير قانونى كرد، چون حاميان آنها در اروپا و آمريكا به ما فشار مى آوردند كه به آنها كار نداشته باشيد. آيت الله بروجردى هم از نفاق و دورويى دولت و سر سپردگى آن به استعمار حامى بهائيت بسيار ناراحت و دلگير بودند.
در كنار معظم له پله كوچكى بود. بختيار كلاهش را برداشت و نشست و دست ايشان را بوسيد. آقا كه او را ديد ناراحت شد و رويش ‍ را برگرداند. بختيار كمى عقب رفت و روى پله نشست . آيت الله بروجردى برگشت ببيند او كجا رفت ، همين كه ديد در پشت سر ايشان روى پله نشسته است با عصبانيت فرمود: بنشين زمين !
بختيار هم فورا نشست روى زمين . اين واقعه ، صرفنظر از اهميتى كه براى نشان دادن بيزارى آيت الله بروجردى از دستگاه وقت داشت ، به دليل موقعيت و قدرت خاصى كه شخص بختيار به عنوان فرماندار نظامى تهران داشت نيز واجد اهميت زياد بود. بختيار فرماندار نظامى وقت تهران و معاون نخست وزير در لباس نظامى و مدالهاى آويخته و اسم و رسمى كه داشت ، با اين برخورد تند مرجع عصر، فكرش را بكنيد كه چه وضعى پيدا كرده بود!
مانع از احياى آتش پرستى در ايران
آيت الله سيد موسى شبيرى زنجانى :
جناب آقاى خوانسارى ، معروف به حاج شريفى از قول حاج احمد خادمى نقل مى كردند: زمانى كه مراسمى برپا شده بود كه از آتش ‍ تجليل كنند و به اصطلاح جشنى گرفته بودند تا آتش پرستى را احياء كنند، وقتى آقاى بروجردى فهميدند، بسيار ناراحت شدند و امر كردند تا با صدر الاشراف تماس بگيرم و شاه را ببينم و مطلب حضرت آيت الله را به شاه برسانم .
چون صدر الاشراف هميشه بين الطلوعين بيدار بود، خودم را با ماشين ، بين الطلوعين به تهران و پيش صدر الاشراف رساندم و گفتم : مى خواهم شاه را ببينم . صدر الاشراف گفت : فردا (چون مى دانست كه براى چه كارى آمدم )گفتم : خير، همين امروز بايد شاه را ببينم و مطلب مهمى از طرف حضرت آيت الله بايد به ايشان برسانم . در هر صورت بعد از تماسهائى ، قرار شد شاه را ببينم و در حدود ساعت نه صبح بود كه شاه را ملاقات كرديم و شاه تازه از خواب بيدار شده بود و با لباسهاى خواب آمد، تا ما را ديد احوال آقاى بروجردى را پرسيد، گفتم : ناراحت است ، شاه گفت : خوب پيرمرد است و طبيعى است .
گفتم : درست مى فرمائى اما غير از پيرى ناراحتى ديگرى دارد. گفت : حتما بر اثر مشغلات زياد است و ما هم وقتى كارهاى زيادى داريم خسته مى شويم . گفتم : قضيه آتش آقا را ناراحت كرده است .
گفت : آتش كه چيزى نيست و ما هم مى خواهيم شركت كنيم . گفتم : بله حضرت آيت الله هم مى دانند كه آتش چيزى نيست اما مى فرمايند: اينها در خارج از كشور تبليغ مى كنند كه آتشى را كه پيامبر اسلام هزار و چهار صد سال پيش خاموش كرده است شاه دوباره روشن كرد، شاه قدرى فكر كرد و گفت : بگوئيد من نمى روم و بعد از چند لحظه دستور داد كه : بگوئيد مراسم را ملغى كنند.
برخورد با شاه از موضع قدرت
آيت الله شيخ على صافى گلپايگانى :
مرحوم آيت الله بروجردى ، در برابر شاه از موضع قدرت ، برخورد مى كردند. من شاهد برخوردهاى ايشان با شاه بودم ، آن مرحوم در برخورد با شاه ، بين او و ديگران تفاوتى نمى گذاشت .
از باب نمونه : از سفر خوزستان (شاه ) برمى گشت ، به راه آهن قم كه رسيده بود، براى ملاقات با آيت الله بروجردى توقف كرده بود. به آيت الله بروجردى خبر رسيد كه شاه ، خواهان ملاقات با شماست . ايشان ، در كمال بى اعتنايى فرمودند:
حتما مى خواهد، همانطور كه چند تا عكس با زنش در اين مسافرت گرفته است ، بيايد با من عكس بگيرد.
اين نوع برخورد را آيت الله بروجردى حتى با رضاخان هم داشت . من در يك ملاقاتى كه ايشان با شاه داشت ، وقتى ديدم خيلى عادى ، مثل برخورد با ساير مردم ، با او رفتار كرد، بعد به ايشان عرض كردم : اين برخورد شما، ارادت ما را به شما بيشتر كرد.
فرمودند: من با پدرش ، كه قدرتمندتر از اين بود و آن وقت ها من هم اين قدرت را نداشتم ، همين طور برخورد مى كردم ، اين كه جاى خود دارد.
در توضيح فرمود: من از سفر حج كه برمى گشتم براى زيارت به عتبات رفتم . آيات نجف ، جمع شدند و به من فرمودند: اوضاع در ايران چگونه است ؟ آيا مى شود عليه رضاخان كارى كرد؟
در هر صورت آن جلسه لو رفته بود، وقتى به مرز ايران وارد شدم ، دستگيرم كردند و به تهران آوردند و در پادگان ، بازداشتم كردند.
رضاخان آمد با من ملاقات كند. براى هر دوى ما نيمكت گذاشتند نشستيم ، من براى اينكه بفهمانم تحت تاثير قدرت و مقام او قرار نگرفته ام ، دستم را گذاشتم روى لبه نيمكت و به آن تكيه دادم . او حرفهايش را زد و مطالبى رد و بدل شد.
يك وقتى به اقبال ، نخست وزير، فرموده بودند:
پدرش بى سواد بود، ولى يك مقدار شعور داشت ، اما اين (محمد رضا شاه پهلوى ) شعور هم ندارد و چيزى ملتفت نمى شود.
همين سابقه مخالفت آيت الله بروجردى ، با رضاخان بود كه در مرتبه اول ، وقتى از ايشان دعوت مى شود به قم تشريف بياورند، برخى مخالفت مى كنند و مى گويند: اگر آيت الله بروجردى به قم بيايد، چون رضاخان با ايشان مخالف است ، براى حوزه قم مزاحمت ايجاد مى كند و اين به صلاح نيست .
علاوه بر اين آيت الله بروجردى ، در برابر خلاف كارى هاى شاه مى ايستاد و دستگاه نيز از ايشان حساب مى بردند.
نامه هاى آيت الله بروجردى به شاه
OOO
آيت الله شيخ محمد كلباسى :
ايشان در مسائل سياسى دخالت مى كرد و بر اين باور بود كه عموم طلاب بايد به درس و بحث بپردازند. يعنى حوزه ، محيط علمى باشد و تنها بزرگان حوزه در امور سياسى دخالت كنند.

 

next page

fehrest page

back page