حمزه عليه السلام

محمد صادق نجمي

- ۲ -


حضرت حمزه در احتجاج محمد حنفيه:

صدوق(رحمه الله) از زرّين نقل مى كند كه از محمدبن حنفيه(رضي الله عنه) شنيدم كه چنين مى گفت:

«فينا ستّ خصال لم تكن في أحد ممّن كان قبلنا و لا تكون في أحد بعدنا، مِنّا محمّد سيّد المرسلين و علىّ سيّدالوصيّين وحمزة سيّدالشهداء والحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة و جعفر بن أبي طالب المزيّن بالجَناحَين يَطير بِهِما في الجنّة حيث يشاء ومهدىّ هذه الأمة الّذي يصلّي خلفه عيسى بن مريم(عليهما السلام)  ».(1)

حضرت حمزه در احتجاج شيخ مفيد(رحمه الله) :

شيخ مفيد(رحمه الله) مى گويد: گروهى از جوانان شيعه براى تعلّم و فراگيرى مطالب كلامى، در پاى درس من حاضر مى شدند، روزى يكى از آنها گفت: حضرت استاد! روز گذشته در جلسه اى بودم كه طبرانى، دانشمند زيدى مذهب نيز حضور
داشت. او در چند مطلب بر ما شيعه اشكال و اعتراض كرد كه من پاسخ قانع كننده اى نداشتم; از جمله اشكالات وى اين بود كه: شما شيعيان به بعضى از عقايد و اعمالى كه سنّى هاى حنبلى مذهب دارند انتقاد و اعتراض مى كنيد، در حالى كه در موارد متعدّد با آنان هم عقيده بوده و مانند آنان عمل مى كنيد. و چند مورد را اينگونه برشمرد: زيارت قبور اوليا، عبادت كردن در نزد آن قبور و... .

شيخ مفيد مى فرمايد: به آن شاگرد گفتم: نزد طبرانى برو و پاسخ پرسشهاى او را همانگونه كه من توضيح مى دهم با او
درميان بگذار.

شيخ مفيد به يكايك پرسشهاى طبرانى پاسخ مشروح داد تا به پرسش در باره زيارت قبور اوليا رسيد و گفت:

به طبرانى بگو كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در حال حيات خويش، هم به مسلمانان دستور داد كه قبر حضرت حمزه را زيارت كنند و هم خود به زيارت قبر عمويش و ساير شهدا مى پرداخت و همچنين دخترش فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز مكرّر به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفتند. پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و طبق روش آن حضرت مسلمانان هم به زيارت قبر او مى رفتند و در كنار اين قبر به زيارت و عبادت مى پرداختند.

بنابراين، اگر عمل شيعه در باره زيارت مشاهد ائمه و پيشوايان، دور از عقل و عملى حنبلى! باشد پس اين، اسلام و پيامبر (صلى الله عليه وآله)  است كه راه خلاف عقل را پيش پاى مسلمانان قرار داده و آنان را به كار ناروايى واداشته است! مسلّم است كه چنين گفتارى ناشى از ضعف ايمان و عدم بصيرت در دين است.(2)

گفتنى است كه ايراد طبرانى دانشمند زيدى مذهب و معاصر شيخ مفيد و مقايسه عقيده و عملكرد شيعه و پيروان مذهب حنبلى در موضوع زيارت از سوى او مربوط به دورانى است كه هنوز ابن تيميه و همفكرانش در ميان حنابله بهوجود نيامده بودند كه سفر به قصد زيارت قبور انبيا را نه تنها حرام بلكه موجب شرك و ارتداد معرفى نمايند.

حضرت حمزه در جنگها

حمزه (عليه السلام) اوّلين مدافع اسلام

در دوّمين سال بعثت رسول الله(صلى الله عليه وآله) ، فضاى مكّه فضاى ايذاى پيامبر و شكنجه مسلمانان مستضعف بود; فضايى بود كه آن حضرت و كسانى را كه به آيين وى گرويده بودند، به باد استهزا مى گرفتند و از هيچ ايذا و اذيتى فروگذار نمى كردند.

تعداد مسلمانان از شصت و دو نفر تجاوز نمى كرد; سىونُه نفر مرد و بيست و سه تن زن. سيد شهيدان، حمزه در اين فضاى رعب و وحشت و ضعف و انزوا به اسلام پيامبر ايمان آورد; ايمانى كه توأم با دفاع از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نصرت و يارى دين خدا بود و تهديد و ارعاب دشمنان اسلام را در پى داشت.

مورّخان در اين باره مطالبى نوشته اند كه اكنون چكيده آن را مى آوريم:

روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله)  در كنار كوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آنجا مى گذشت كه چشمش به آن حضرت افتاد، ابوجهل در اثر جهل و عناد و كينه و عداوتى كه نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) داشت، در صدد آزار و اذيت آن حضرت برآمد و دهان به سبّ و ناسزا گشود و پيامبر خدا در مقابل كلمات زشت او سكوت اختيار كرد و كريمانه از كنار آن همه جسارت گذشت.

لحظاتى بعد، حمزه كه از شكار برمى گشت، مانند هميشه براى طواف كعبه، وارد مسجدالحرام شد. در اين هنگام كنيز عبدالله بن جذعان كه شاهد جسارتها و ناسزاگوييهاى ابوجهل نسبت به پيامبر خدا بود، صورتِ واقعه را با حمزه در ميان گذاشت و چنين گفت:

ابا عماره! نمى دانى برادر زاده ات محمّد، از ابوالحكم چه سخنان زشتى شنيد و چه اهانت هايى را از سوى او تحمّل كرد!

حمزه با شنيدن اين رخداد، به سرعت به سوى ابو جهل، كه در كنار كعبه با گروهى از سران قريش نشسته بود، رفت و در مقابل ديدگان آنان، به ابوجهل حمله آورد و با كمانى كه به همراه داشت، سر وى را شكافت و چنين گفت:

«أ تَشتُمُهُ وَ أَنَا عَلى دِينِه أَقُول ما يَقُول فَردّ عَلى ذلِكَ إِنْ اسْتَطَعْتَ».(3)

«آيا به محمّد ناسزا مى گويى در حالى كه من نيز در آيين او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من هم معتقدم؟ اگر مى توانى بر من اعتراض كن!»

چند تن از قريش كه شاهد اين صحنه بودند; براى حمايت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش نموده، قصد حمله به وى را داشتند كه ابوجهل خطاب به آنها گفت:

«دَعُوا أَبا عَمارة فَإِنِّي سَبّبت ابن أخيه سَبّاً قَبِيحاً».

«كارى با او نداشته باشيد; زيرا من برادر زاده اش را ناسزا گفتم (و او را بر اين ضرب و جرح وادار كردم).»(4)

آرى، بدين گونه و در اين تاريخ حمزه ايمان آورد و يا ايمان خويش را اظهار نمود و علنى ساخت و تا آخر بر آن ثابت ماند و در دفاع از آيين پاك خويش تا پاى جان و تا شهادت مقاومت نمود. طبق نوشته مورّخان، با ايمان آوردن حمزه، قريش دريافتند كه پيامبر قدرت يافت و عمويش حمزه با شجاعت و شهامتى كه دارد، از وى دفاع خواهد كرد. ازاين رو، در برنامه هاى ايذايى خود تجديد نظر كردند و تغيير رويه دادند.(5)

حمزه نگهبان رسول الله

حمزة بن عبدالمطّلب پس از اينكه اسلام را پذيرفت، چنين نبود كه مانند يك مسلمان عادى، تنها به وظايف و تكاليف فردىِ خود عمل كند، بلكه او خود را سپر وجود پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) قرار داد و وظيفه حفاظت و نگهبانى آن حضرت را نيز به عهده گرفت; چنانكه پيشتر ملاحظه كرديد، در اصل اسلامِ حمزه با دفاع وى از پيامبر اسلام آغاز شد و در مقابل اهانت ابوجهل نسبت به ساحت پيامبر (صلى الله عليه وآله)  او را در داخل مسجدالحرام و در مرآ و منظر سران قريش تحقير كرد و با كمانى كه در دست داشت سر وى را شكست; به طورى كه خون از سر و صورتش سرازير گرديد.

و باز نمونه هايى از حمايت حمزه، فداكارى و نگهبانى از پيامبر اسلام در مكّه، آنهم در شرايط سخت مسلمانان و كثرت دشمنان آنها، ملاحظه خواهيد كرد:

حمزه و عمربن خطاب:

عمربن خطاب قبل از پذيرش اسلام(6) از دشمنان سرسخت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و پيروان آن حضرت بود و تا آنجا كه مى توانست در شكنجه و آزار مسلمانان كوتاهى نمى كرد و به طورى كه از خود وى نقل شده، پس از آنكه از اسلامِ خواهر و شوهر خواهرش آگاه شد، به خانه آنان هجوم برد و آنان را مورد ضرب و جَرح قرار داد و سر خواهرش را شكست و خون
از سر و صورت او سرازير گرديد.(7) از اين رو ترس و وحشتى از سوى او در دل مسلمانان به وجود آمده بود و در مجلس و محفل مسلمانان از دشمنى و خشونت وى نسبت به آنان سخن مى گفتند.

روزى كه دل او نسبت به اسلام نرم شد، سراغ پيامبر را گرفت. وقتى آگاهى يافت كه آن حضرت در خانه زيدبن ارقم (محلّ اجتماع مسلمانان) است، به سوى اين خانه حركت كرد و اين در حالى بود كه حضرت حمزه و طلحه و بعضى ديگر از مسلمانان در بيرون خانه زيد كشيك مى دادند و حفاظت از خانه و نگهبانى از وجود رسول الله را به عهده گرفته بودند. اين عدّه با مشاهده عمر احساس ترس كردند و خود را آماده دفاع نمودند.

در اين حال بود كه حمزه(عليه السلام) آنها را تشجيع و نگرانى و اضطرابشان را برطرف كرد و چنين گفت:

«هذا عُمَرُ إن يَرِدَالله بِهِ خَيراً يُسلم و إِن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هيناً»;(8)

«نگران عمر نباشيد، اگر منظور وى خير و صلاح و پذيرش اسلام باشد كه بهتر، و گرنه كشتن وى بر ما آسان است.»

حمزه و ابولهب

حمزه و ابولهب، هر دو عموى پيامبر بودند! امّا حمزه بهترين عمو، صميمى ترين دوست و مدافع پيامبر و ابولهب بدترين عمو و بدترين همسايه.

حادثه اى كه تاريخ نگاران نقل كرده اند، مى تواند بيانگر اين تفاوت عميق باشد. عمويى به حمايت و يارى او برخاست و عموى ديگر با او عناد و دشمنى ورزيد! آرى اين نور بود و آن ظلمت!

ابن اثير ابولهب را سرسخت ترين دشمنان و بدترين استهزا كنندگان(9) پيامبر معرفى مى كند و مى گويد: ابولهب از بزرگترين دشمنان پيامبر خدا و از بدترين معاندان نسبت به مسلمانان بود. او ضمن تكذيب پيامبر، آن حضرت را پيوسته و از
راه هاى گوناگون مورد آزار و اذيت قرار مى داد: چون خانه او در نزديكى خانه پيامبر بود، كثافات را به درِ خانه پيامبر مى ريخت و پيامبر، گاهى در مقابل اين عمل او مى گفت:

«أيّ جوار هذا يا بَنِي عبد المطّلب!»;

«فرزندان عبدالمطلب! اين چه رفتار و اخلاق همسايگى است!»

روزى حضرت حمزه، به هنگام عبور، اين عمل زشت ابولهب را از نزديك ديد و بى درنگ آنها را جمع نمود و به سر و صورت ابولهب ريخت.(10) و با اين اقدام، آن حالت غرور و نخوت ابولهب را در ميان سران قريش در هم شكست و براى دوّمين بار، حمايت خويش از پيامبر خدا را اعلان و زبونى سردمداران كفر را برملا كرد.

و بدين گونه، تفاوت دو برادر و دو عموى پيامبر در آن برهه حساس ظاهر شد; حمزه در قلّه رفيعى از قلّه هاى نور، كه {  وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ{ . و ابولهب در أسفل السافلين وبدترين انحطاط; }  تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب وَتَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَاراً ذَاتَ لَهَب} .

پيمان برادرى و اخوّت ميان حمزه و زيد بن حارثه

پيامبر خدا آنگاه كه به مدينه هجرت كرد و ناقه آن حضرت در محلى كه به دو طفل يتيم از قبيله بنى النجّار تعلّق داشت زانو زد، در اين مكان اقدام به ساختن مسجد نمود. حمزه كه پيش از پيامبر به همراه تعدادى از مسلمانان به مدينه هجرت كرده بود، در ساختن مسجد به آن حضرت يارى داد. رسول الله آنگاه در ميان صحابه عقد اخوّت بست و فرمود: «تآخوا في الله اخوين اخوين»; «در ميان خود هر دو نفر با هم پيمان اخوّت ببنديد.» در اين هنگام بود كه دست على(عليه السلام)را گرفت و فرمود: «هذا أخي» سپس به چهره عمويش نگاه كرد و فرمود: «و انّ حمزة أسد الله و أسد الرّسول و زيد ابن حارثة(11)مولى الرسول أخوين».(12)

و لذا حمزه(عليه السلام) در جنگ احد زيد بن حارثه را وصىّ خود قرار داد كه اگر حادثه اى رخ داد، زيد وصايا و خواسته هاى او را انجام دهد.

حمزه(عليه السلام) اوّلين پرچمدار اسلام

شش ماه اوّل پس از هجرت، در مدينه سپرى گرديد و در ماه هفتم كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)براى نخستين بار جهت مقابله باكفّار ومشركين پرچم برافراشت و حمزة بن عبدالمطّلب را به پرچمدارى مفتخر ساخت.

مورّخان مى نويسند:(13) رسول الله (صلى الله عليه وآله) در اين ماه پرچم سفيد رنگى را به عمويش حمزه سپرد و او را به فرماندهى سى تن از مسلمانان به جانب محلّى به نام «سيف البحر»، براى مقابله با ابوجهل كه سرپرستى يك قافله سيصد نفرى از مشركين مكّه را به عهده داشت، فرستاد.

گر چه در اين برخورد، به علّت وساطت يكى از سران قبايل عرب، به نام «مجدى بن عمرو جُهَنى» جنگ رخ نداد و ابو جهل از اين معركه و از درگيرى با حمزه نجات يافت ولى در اينجا بايد به دو نكته توجّه كرد:

1 . حمزه(عليه السلام) به همراه سى نفر از مسلمانان براى مبارزه با ابوجهل كه سيصد نفر از مشركين را همراه داشت، حركت كرد و آماده جنگ با آنان شد; يعنى يك نفر در مقابل ده نفر و اين همان نسبتى است كه قرآن مؤمنان واقعى را به اجراى آن تشويق و تشجيع نموده است; {  يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ}  .(14)

2 . هر چه بود، در اين رويارويى، ابوجهل وقتى اسدالله را ديد، مرعوب و متزلزل گرديد و شايد هم به ياد روزى افتاد كه حمزه سر او را شكافت و از اينكه مبادا اين شكست براى دوّمين بار اتّفاق بيافتد، از صحنه متوارى گرديد.

حمزه (عليه السلام) دوّمين پرچمدار اسلام

در ربيع الأوّل، نخستين ماه از سالِ دوّم هجرت، پيامبر (صلى الله عليه وآله) به سوى «عشيره»(15) و مواجهه با قريشيان كه به سوى شام در حركت بودند عزيمت كرد و در اين غزوه ابوسلمه را در مدينه جانشين خود براى اقامه نماز معرفى نمود و پرچم را به دست حمزة بن عبدالمطّلب داد و اين غزوه بدون جنگ پايان يافت.(16)و بنا به قول بيشتر مورّخان در اين غزوه بود كه رسول الله (صلى الله عليه وآله) اميرمؤمنان (عليه السلام)را با كنيه «ابوتراب» مورد خطاب قرار داد(17) و اميرمؤمنان هميشه با اين كنيه افتخار و مباهات مى نمود.

حمزه (عليه السلام) سوّمين پرچمدار اسلام

در ماه شوّالِ سال دوّم هجرت و پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، پيامبر اسلام ديد كه يكى از قبايل بزرگ يهوديان به نام «بنى قينقاع» كه در بازار مدينه مشغول كسب بودند و در يكى از قلعه هاى اطراف شهر سكونت داشتند، بر اين پيروزى مسلمانان حسادت مىورزند و آن را تهديدى براى آينده خود مى دانند و در صدد ايذاء و اذيت مسلمانان برآمده، پيمان خود با پيامبر خدا را شكستند. رسول الله (صلى الله عليه وآله) آنان را در بازارى كه به نام خودِ آنها «سوق بنى قينقاع» معروف بود، گردآورد موعظه و نصيحتشان كرد و از پيمان شكنى و آزار مسلمانان برحذر داشت و پيروزى ها و موفّقيتهاى جنگ بدر را كه با نصرت و يارى خداوند و دليل ديگرى بود، بر حقّانيت نبوّت آن حضرت، بر ايشان گوشزد نمود، سپس فرمود: علاوه بر اينها، شما نبوّت مرا در كتابهاى خود خوانده ايد و از علماى خود شنيده ايد، اگر اسلام را نمى پذيريد لا اقل با مسلمانان عناد و لجاجت نورزيد و خصومت و دشمنى با آنان را كنار بگذاريد.

يهوديان در مقابل ارشاد و راهنمايى رسول الله (صلى الله عليه وآله) ، از روى كينه و عداوت و با صراحت گفتند:

اى محمّد، تو مى پندارى كه ما هم مانند اقوام و عشيره تو (اهل مكّه) ضعيف و ناتوانيم؟ گويا پيروزى بر مردمى كه با فنون جنگى كوچكترين آشنايى ندارند، تو را مغرور ساخته و نيروى ما را دست كم گرفته اى؟! به خدا سوگند اگر روزى در ميان ما جنگى رخ دهد، خواهى ديد كه پيروزى از آنِ چه كسى خواهد بود؟!

و بدين گونه، آنان با پيامبر اعلان جنگ كردند و يكى از آنها در روز روشن و در ميان بازار «بنى قينقاع» زن مسلمانى را مورد اهانت و تحقير قرار داد و يك نفر از مسلمانان براى حمايت از آن زن، با آن يهودى درگير شد و او را به قتل رساند. يهوديان نيز آن مسلمان را كشتند. پيامبر كه پيمان شكنى و تحريكات يهوديان را ديد، به محلّ سكونت آنان حمله برد و پس از پانزده روز كه در محاصره مسلمانان بودند، پيمان مجدّد بستند تا از مدينه و اطراف آن به منطقه دور دستى كوچ كنند، و بدينگونه توطئه «بنى قينقاع» پايان يافت.

اين حادثه يكى از حساسترين فرازهاى سال دوم هجرت و از مهمترين حوادث داخلى آن روز براى اسلام و مسلمانان محسوب مى گرديد; زيرا اين جنگ موجب شد كه ساير قبايل يهود نيز در عين دشمنى با اسلام، در جاسوسى به نفع مشركين و هماهنگى با منافقين تجديد نظر كنند.

به هر حال در اين اقدام مهمّ و جنگ حسّاس و براى سوّمين بار پرچم اسلام در دست شجاع ترين مردم، اسدالله و اسدالرسول، حمزه سيد الشهدا (عليه السلام) در اهتزاز بود و آن حضرت بود كه در پيشاپيش سپاه اسلام حركت مى كرد و آن را هدايت مى نمود.(18)

حمزه سيّد الشهدا در جنگ بدر

{ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْر وَأَنْتُمْ اَذِلَّة } .

«خداوند شما را در بدر يارى كرد، در حالى كه شما (نسبت به دشمن) ناتوان بوديد.»

گر چه هدف اصلى ما ادامه بحث گذشته و ارائه نقش مؤثّر حضرت حمزه در حمايت از اسلام و حضور شجاعانه اش در جنگ بدر و احد مى باشد ولى براى بيان اهمّيت و سرنوشت ساز بودن اين حضور، در اين دو جنگ، براى اسلام و چگونگى به وجود آمدن آنها; بهويژه اينكه جنگ دوّم(احد) بهوسيله مشركين همزمان با شكست آنها در جنگ بدر طرّاحى و پى ريزى گرديده است. در ضمن بيان اصل موضوع از ذكر پاره اى مطالب حسّاس در جنگ بدر و پى آمدهاى آن در ميان مشركين مكّه ولو به اختصار ناگزيريم.

سحرگاه جمعه، نوزدهم ماه رمضان، نوزدهمين ماه پس از هجرت بود كه جنگ بدر آغاز شد. ابوسفيان براى به دست آوردن اخبار و گزارش هايى از سپاه مدينه، در كنار چاه بدر حاضر شده بود كه به وسيله مسافرى، از حركت سپاه اسلام آگاه گرديد و بى درنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو غفارى» را براى اطلاع رسانى، به مكّه اعزام كرد. او در حالى كه براى جلب توجّه مردم، لباس خود را چاك زده بود و گوش و بينى شترش را شكافته و خون آلود و جهاز آن را واژگون كرده بود، وارد مكّه شد(19) و پيام ابوسفيان را به آنان ابلاغ كرد.

سران قريش به سرعت آماده حركت شدند و هر يك از آنانكه عذرى داشت، به جاى خود شخص ديگرى را فرستاد و از افراد سرشناس قريش كسى جز ابولهب باقى نماند و او هم «عاص بن هشام» را به نيابت از خود راهىِ بدر نمود.

تعداد سپاه مشركين نهصد و پنجاه نفر و مركب آنها هفتصد شتر و يكصد رأس اسب و بنا به قول ديگر، دويست رأس اسب بود. ششصد نفر از آنان زره پوشيده بودند و گروهى از زنانِ خواننده را در حالى كه همه مشروب خورده بودند، با خود همراه ساختند ولى در ميان راه منصرف شده و زنان را به مكّه برگرداندند. در اين سفر، دوازده نفر از ثروتمندان قريش تعهّد كردند كه هر يك از آنان به نوبت تغذيه سپاه مكّه را به عهده گيرند و هر روز نُه تا ده شتر بدين منظور كشته مى شد. عتبه و شيبه و ابوجهل نيز جزو اين دوازده نفر بودند.(20)

پيامبر خدا در روز دوشنبه، نهم ماه رمضان، عمرو بن امّ كلثوم را به عنوان امام جماعت در مدينه تعيين كرد و به همراه سيصد و سيزده نفر كه بيشتر آنها را انصار و بقيه را مهاجرين تشكيل مى دادند، مدينه را به سوى بدر ترك نمود(21) و اين در حالى بود كه تعدادى از ياران پيامبر از اين حركت ترس و اكراه داشتند كه قرآن مجيد اين موضوع را به صراحت بيان نموده است: }  كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ{(22)

پيامبر گرامى، پرچم سياه رنگى به نام «عقاب» به دست اميرمؤمنان و پرچم سفيد رنگى به مصعب بن عمير و پرچم سفيد رنگ ديگرى را به يكى از انصار داد.

سپاه اسلام در اين جنگ از نظر تجهيزات هفتاد شتر و دو رأس اسب داشتند كه به نوبت سوار مى شدند و سلاح آنها عبارت بود از هشت قبضه شمشير و شش زره.(23)

پيش بينى هاى لازم

چون سپاه اسلام وارد بدر گرديد، به دستور پيامبر خدا و براى احتياط گودالى را پر از آب كردند و حوض تشكيل دادند و در بالاى تلّى مشرف به دو لشگر سايه بانى (اتاق جنگى) براى پيامبر خدا برپا نمودند.

پيامبر (صلى الله عليه وآله)  اوّل صبح، با نيزه كوتاهى كه به دست داشت و امير مؤمنان (عليه السلام) همراه آن حضرت در حركت بود، به تنظيم صفوف و اداره صحنه جنگ پرداخت. در آن حال، سوادبن غزيّه را، كه از صف بيرون بود، ديد و با نيزه به شكمش اشاره كرد كه درست بايست! سواد گفت يا رسول الله شكمم را به درد آوردى و خداوند تو را براى گسترش حق و عدل برانگيخته است. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: سواد! بيا قصاص كن! و پيراهنش را بالا زد. سواد از هيجان بى قرار شد; زيرا مى ديد كه پيامبر در آن لحظه حسّاس و وضعيّت سخت، كه سرنوشت او و رسالتش و سرنوشت يارانش رقم مى خورد، او را به قصاص مى خواند، او
هم به جاى قصاص به شكم پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوسه زد. پيامبر (صلى الله عليه وآله)  فرمود چرا اين كار را كردى، گفت: يا رسول الله اوضاع واحوال را مى بينى و من اطمينان ندارم كه از اين جنگ جان سالم به در برم و لذا خواستم آخرين ساعت عمرم چنين باشد كه لبانم بدن تو را لمس كند. رسول الله در حقّ وى دعا كرد.(24)

آنگاه به مسلمانان دستور داد:

«غُضّوا أبصاركم ولا تبدئوهم بالقتال ولا يتكلّمن أحدٌ».(25)

«نه به سوى دشمن نگاه كنيد و نه قيل و قال راه بيندازيد و نه شروع جنگ از طرف شما باشد تا من دستور بدهم.»

پيام به مشركين

پيامبر خدا به مشركين چنين پيام فرستاد:

«يا معشر قريش... خلّوني و العرب، فإن أك صادقاً فأنتم أعلى بي عيناً و إن أك كاذباً كَفَتْكُم ذؤبان العرب أمري».(26)

«اى جماعت قريش... كار مرا به اقوام ديگر عرب واگذاريد و به شهر خود باز گرديد كه اگر در ادّعايم صادق باشم شما مى توانيد از خاصّان و ياران من باشيد و اگر دروغگو باشم، همانها خواسته شما را تأمين خواهند كرد.»

طبق نقل ابن هشام، عتبة بن ربيعه، كه از سردمداران سپاه شرك بود، به قبول اين پيشنهاد ميل پيدا كرد و خطاب به سپاهيان مكّه چنين گفت:

«اى قريشيان شما از جنگ با محمّد و يارانش چه مى خواهيد؟ به خدا سوگند اگر شما در اين جنگ پيروز شويد تا ابد نگاه هر يك از قريشيان در مكّه با شما، توأم با نفرت و كراهت خواهد بود; زيرا شمايا پسر عموى آنها را كشته ايد يا پسر دايى شان و يا يكى از اقوامشان را، پس چه بهتر كه به خانه هاى خود بازگرديد و كار محمّد را به ساير قبايل عرب بسپاريد كه اگر آنها پيروز شدند خواسته شما را تأمين نموده اند و اگر نتوانستند شما باز هم از اعتراض مصون خواهيد بود.»(27)

ولى ابوجهل او را به جبن و ترس متّهم كرد و به جنگ وادارش ساخت و درباره اش چنين گفت:

«او با ديدن محمّد و يارانش زهره چاك شده و مى ترسد پسرش ابو حذيفه، كه در سپاه محمّد است، كشته شود.»

عتبه چون اين نكوهش را از ابو جهل شنيد گفت: اين مصفّر اِسْتِه(28) خواهد ديد كدام يك از ما از ترس زهره چاك شده ايم، او يا من؟»

ولذا عتبه اوّلين كسى بود كه به همراه برادرش شيبه و پسرش وليد وارد نبرد و جنگ گرديد.

آغاز تير اندازى دشمن

قبل از ورود عتبه به صحنه جنگ، از سوى مشركين تيراندازى آغاز گرديد كه در اثر آن دو تن از مسلمانان به نام «مِهجَع» و «حارثة بن سراقه» روى خاك افتادند، پيامبر (صلى الله عليه وآله)  با اينكه اجازه شروع جنگ را به ياران خود نمى داد، با ديدن اين دو شهيد، سپاهيان خود را اين چنين تشويق و تشجيع نمود:

«به خدايى كه جان محمّد در دست اوست، امروز هر يك از شما وارد جنگ شود و در راه خدا تا پاى جان پايدارى كند، جايگاه او در بهشت خواهد بود.»

آنگاه دست دعا و تضرّع به آسمان گرفت و از خداوند يارى طلبيد:

«أللّهمّ إن تهلك هذه العصابة لم تُعبَد بعدُ...».

«خدايا اگر اين گروه كم، در اين جنگ از بين بروند، در روى زمين كسى تو را نخواهد پرستيد...»

سپس مشتى خاك از زمين برداشت و به سوى سپاه شرك پاشيد و فرمود: «شاهت الوجوه»; «رويتان سياه باد!»(29)

حمله دشمن و دفاع حضرت حمزه

در اين ميان، «اسود مخزومى» كه مردى شرير و هتّاك بود، ناگهان از سپاه قريش جدا شد. او در حالى كه به سوى سپاه اسلام در حركت بود، فرياد برآورد:

«من با خداى خود عهد كرده ام كه از حوض اينها آب بخورم. به خدا، يا بايد آن را خراب كنم و يا در كنارش بميرم.»

اينجا بود كه پيش از همه، حمزة بن عبدالمطّلب بر وى تاخت و بى درنگ پايش را قطع نمود. او در حالى كه يك پايش را از دست داده بود، براى اجراى تصميم خود به سوى حوض جست و خيز مى كرد كه حمزه مجال نداد و او را با شمشير ديگرى از پاى درآورد.(30)

دوّمين حمله و دفاع حضرت حمزه

عتبة بن ربيعه كه كشته شدن «اسود مخزومى» را ديد، در حالى كه برادرش شيبه و پسرش وليد او را همراهى مى كردند وارد ميدان شد و از اين سو، سه تن از جوانان انصار پيش تاختند. «عتبه» با تحقير پرسيد: شما چه كاره هستيد! گفتند: ما از انصاريم. گفت: برگرديد كه ما نيازى به شما نداريم. سپس فرياد زد:

«يا مُحَمَّدُ اُخْرُجْ إِلَيْنا الاَْكْفَاءُ مِنْ قَوْمِنَا».

«از اقوام ما كسانى را كه هم شأن ما باشند، به سوى ما بفرست.»

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود:

«يا بَني هاشم قُومُوا فَقاتِلُوا بِحَقِّكُم الَّذي بَعَثَ اللهُ بِهِ نَبِيّكم إِذْ جاءُوا بِبِاطلهم لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ».(31)

در اينجا بود كه حضرت حمزه و امير مؤمنان و عبيده(32) در مقابل آن سه تن قرار گرفتند و چون سر و صورت خود را
پوشانده بودند و شناخته نمى شدند، عتبه بار ديگر فرياد زد اينها كيستند؟ آنان وقتى خود را شناساندند، گفت: «كفوٌ كريم» ; «هماوردان نيكويند.»

درگيرى ميان آن شش تن آغاز شد. عبيده كه هفتاد سال داشت، با عتبه در آويخت. حمزه با برادر وى شيبه و اميرمؤمنان(عليه السلام) با وليدبن عتبه درگير شدند. امير مؤمنان و حمزه(عليهما السلام) به حريفان خود امان ندادند و آنها را به خاك انداختند، ولى عبيده با هماورد خويش در حالى كه يكى از پاهايش قطع شده بود، همچنان درگير بود. در اين حال آن دو بزرگوار به همرزم سالخورده خود يارى كردند و عتبه را از پاى در آوردند. سپس عبيده را، كه مجروح شده بود، به پشت جبهه حمل كردند و در مقابل پيامبر خدا بر زمين نهادند.(33) آن حضرت چون پسر عموى خود را با پاى قطع شده و بدن مجروح ديد، اشك از چشمانش جارى شد.

حمله عمومى

با كشته شدن «اسود مخزومى» و اين سه تن از سردمداران كفر و الحاد، در ميان سپاه مكّه ولوله عجيب وجوش و خروش بى سابقه اى به پا شد; زيرا ديدند كه خلاف آنچه از ضعف و ناتوانى سپاه اسلام پيش بينى كرده بودند، به وقوع پيوست و در اوّلين مرحله از جنگ، چهار تن از برجسته ترين افرادشان به دست حمزه(عليه السلام) و اميرمؤمنان به هلاكت رسيدند، در صورتى كه ارزيابى جاسوس آنها (عُمير بن وهب جُمحى) از نيروى اسلام چنين بود:

«ما لَهُم كَمين وَ لا مَدد وَ لكِن نواضح يثرب قد حملت الموت الناقع».

«سپاه محمّد نه كمينى دارد و نه كسى به كمك آنها مى شتابد، بدانيد كه شتران آبكش يثرب! چيزى جز مرگ فراگير و ذلّت بار با خود حمل نمى كنند.»(34)

ابو جهل نيز كه از سران و طرّاحان جنگ بود، چنين اظهار نظر كرد: «ما هُم إلاّ أُكْلَةُ رَأس لَو بعثنا إِلَيهم عَبيدنا لاََخَذُوهم أَخْذاً باليد»; «سپاه يثرب لقمه اى بيش نيست، ما اگر تنها بردگان خود را بفرستيم آنها را خفه خواهند كرد.»(35)

آرى، بر خلاف اين پيش بينى هاى دشمن، شجاعت و شهامت عمو و پسر عموى پيامبر در اوّلين مصاف، سرنوشت جنگ را به نفع اسلام رقم زد و دشمن با از دست دادن چهارتن از نام آوران خود، كه طليعه شكست قطعى بود، به اين فكر افتاد
كه به جاى جنگ تن به تن، از حمله عمومى و تهاجم جمعى بهره گيرد تا بتواند در اثر كمىِ سپاهِ توحيد و بسيارىِ سپاه كفر، سرنوشت جنگ را تغيير دهد و پيروزى را نصيب خود سازد.

گرچه مّدتِ اين درگيرىِ خونين چندان روشن نيست ولى مسلّم است كه دشمن براى زدودن ننگ شكست قبلى و حفظ غرور جاهلى و تأمين هدف خود، كه براندازى نظام توحيد و تثبيت پايه هاى شرك و بت پرستى بود، تمام توانش را به كار بست و همه تيراندازان و شمشير زنان و نيزه داران خود را بسيج كرد.

از سوى ديگر، مجاهدان اسلام با نداشتن عدّه و عُدّه، در اثر ايمان و صلابت روحى خود و در اثر سخنان آتشين فرمانده اين سپاه، (پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) )، درقلب هزار نفر سلاح به دست فرو رفته است.

سپاه دشمن با كشته شدن هفتاد تن كه ابوجهل هم در ميان آنها بود و اسارت هفتاد تن ديگر از سران مشركين، به شكست قطعى خود اذعان كرد و از صحنه خارج گرديد و هر يك از سپاهيان شرك به سويى فرار نمود; زيرا در صورت مقاومت بيشتر در مقابل سپاه اسلام چيزى بجز از دست دادن بقيه نيرو براى آنان قابل تصوّر نبود.

نتيجه جنگ بدر

نتيجه ظاهرى و اثر زود رس جنگ بدر كه با شكست قطعى مشركان به دست آمد، به طور خلاصه چنين بوده است:

1  ـ  مقتولان و اسراى مشركين

مشهور در ميان مورّخان و مفسران، همانگونه كه اشاره گرديد، اين است كه تعداد مقتولان از مشركان هفتاد نفر و تعداد اسراى آنها نيز هفتاد نفر مى باشد، ولى واقدى مى گويد: تعداد مقتولان بيش از هفتاد نفر بوده است.(36)

2 ـ غنايم جنگى

مسلمانان در اين جنگ يكصد و پنجاه شتر و سى رأس اسب و تعداد بسيارى شمشير و مقدار قابل توجّهى اجناس و سلاحهاى ديگر، از دشمن به غنيمت گرفتند كه در كيفيّت تقسيم در ميان يكى دو نفر از آنان بحث و گفتگو به عمل آمد و آيه شريفه انفال(37) در اين زمينه نازل گرديد و به بحث آنها خاتمه داد.

شهداى جنگ بدر

تعداد شهداى مسلمان در جنگ بدر، بنا بر مشهور، چهارده نفر مى باشد كه هشت تن از آنها از انصار و شش نفر ديگر از مهاجران بودند، ولى از مسلمانان حتّى يك نفر به اسارت مشركين در نيامد.

اهميت جنگ بدر

امروز با وجود جنگهاى جهانى و جنگهاى بزرگ منطقه اى كه ميليونها انسان در آنها از بين مى رود و ضايعات فراوان و غير قابل جبران به همراه دارد، جنگ بدر با محدوديت مقتولان و اسراى آنكه اشاره گرديد، شايد براى بعضى از خوانندگان داراى چندان اهمّيتى نباشد و مانند يك برخورد قبيله اى و عشيره اى تلقّى شود ولى با توجّه به اهداف و آثار اين جنگ، مى توان به اهمّيت آن پى برد و ابعاد آن را كه در هيچيك از جنگها در تاريخ اسلام وجود ندارد درك نمود; زيرا سرنوشت اسلام با اين جنگ رقم مى خورد و پيروزى مسلمانان در آن مساوى با پيروزى قطعى اسلام و احياناً شكست آنان در اين جنگ پيروزى قطعى شرك و بت پرستى را در كلّ تاريخ به دنبال داشت و لذا قرآن مجيد از اين جنگ به عنوان: } ...يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ...{(38) ياد نمود; يعنى جنگى كه حق و باطل و توحيد و بت پرستى در اثر آن ظاهر گرديد; روزى كه در آن، دو گروه متكى به ايمان و متكّى به كفر درگير شدند.

و در آيه ديگر در اهمّيت اين جنگ چنين فرموده است:

«به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدّت ناراحتى، از پروردگارتان تقاضاى كمك مى كرديد و او تقاضاى شما را پذيرفت و گفت من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سرهم مى آيد، يارى مى كنم ولى خدا اين را تنها براى شادى و اطمينان خاطر شما قرارداد و گرنه پيروزى جز از طرف خدا نيست.»(39)

در اين جنگ، پيامبر (صلى الله عليه وآله)  مكرّر دست به دعا و تضرّع به سوى پروردگار برمى داشت و گاهى پيشانى به سجده مى نهاد و از خداوند درخواست پيروزى مى كرد و از جمله دعاهايش اين بود:

«اَللّهمّ إن تَهلك هذه العصابة لم تُعبد بعدُ...»

«خدايا! اگر اين گروه مسلمان، از بين بروند، كسى تو را پرستش نخواهد كرد!»

نقش حضرت حمزه در پيروزى جنگ بدر

در پيروزى سپاه توحيد، در جنگ بدر مانند هر جنگ ديگر، عوامل مختلفى قابل بررسى است، ولى از همه مهمتر فضل و عنايت پروردگار بود كه در اثر استغاثه و استمداد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) و مسلمانان براى شادى و اطمينان خاطر سپاهيان اسلام و براى امداد و يارى آنان هزار فرشته را پياپى فرو فرستاد:

} إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ * وَ ما جَعَلَهُ اللهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ{ .(40)

و هر يك از سپاهيان اسلام، به اندازه درجه ايمان و كمال يقينش از اين مدد غيبى و اطمينان الهى بهره جسته و در شكستن صفوف دشمن و پيروزى اسلام سهمى را ايفا نموده است.

اكنون بايد ديد اين مژده و بشارت الهى بر دل كداميك از لشكريان اسلام بيش از ديگران اشراق داشته و اين اطمينان آسمانى در آن صحنه حسّاس در دست و بازوى كدام يك از حاضرين ظهور و تجلّى بيشترى يافته و مشركين را ناباورانه به خاك مذلّت نشانده است.

آمار مقتولان از مشركان

براى روشن شدن اين حقيقت، بايد آمار مقتولان از مشركان را و اينكه به دست چه كسانى كشته شده اند، به دست بياوريم تا راه قضاوت درست در اين فضيلت را در پيش روى خواننده عزيز قرار دهيم.

لازم به يادآورى است همانگونه كه آمار دقيق مقتولان جنگ بدر و معرفى همه آنان و خصوصيات ديگر به دست ما نرسيده و آنچه در تاريخ منعكس گرديده، اغلب درباره سران و سردمداران شرك بوده است، اين ابهام درباره تلاش قهرمانان اسلام نيز، كه نقش اساسى را در اين جنگ ايفا نموده اند، صادق است و تعداد دقيق كسانى كه به وسيله هر يك از آنان به هلاكت رسيده اند مشخّص نيست، ولى مى توان از آنچه در تاريخ به طور، ناقص به دست مى آيد، تا حدّى به حقيقت امر پى برد و با نقش اين افراد در اين جنگ آشنا گرديد.

ابن ابى الحديد در زمينه عدم انعكاس آمار دقيق پس از نقل و معرفى تعداد پنجاه و دو نفر از مقتولان از واقدى، مى گويد: روايات زيادى داريم كه مقتولان بدر هفتاد نفر بوده، وليكن آنها كه به نام شناخته شده اند، همان افرادى هستند كه ما شناسانديم.(41)

بايد به گفتار ابن ابى الحديد، اين نكته را نيز بيفزاييم:

همانگونه كه در مقدّمه اين بحث اشاره كرديم و پس از اين نيز ملاحظه خواهيد كرد، در تعميه و پرده پوشى حقايق تاريخى، بهويژه درباره اميرمؤمنان و حمزه(عليهما السلام) نبايد نقش سياستها را ناديده گرفت و از جعل و تحريف در پيروزى هاى آن دو بزرگوار، كه در ارتباط مستقيم با سلطه گران بنى اميّه قرار داشت، غفلت نمود.

دو قهرمان جنگ بدر، على امير مؤمنان و حمزه سيدالشهدا (عليهما السلام)

كشته شدن بيشتر مقتولان جنگ بدر به دست مهاجرين و بهويژه اقرباى پيامبر (صلى الله عليه وآله)  و در رأس آنان اميرمؤمنان (عليه السلام) و حمزه سيد الشهدا به وقوع پيوسته است.

و به طورى كه در تاريخ آمده، در همين جنگ بدر بود كه اميرمؤمنان از سوى مشركان به لقب «موت احمر»; «مرگ سرخ» ملقّب گرديد و چرا چنين نباشد در حالى كه در همين جنگ بيش از نيمى از كشتگان را او از پاى در آورد و در به هلاكت رسانيدن تعداد ديگر نيز سهيم گرديده است; به طورى كه شيخ مفيد تعداد سى و شش تن از مقتولان را، كه به دست آن حضرت كشته شده اند، به نام شناسانده است.(42)

ابن اسحاق از مورّخان معروف جهان تسنّن مى گويد:

«أَكْثَر قَتْلى الْمُشركين يَوم بَدْر كان لِعَلِيّ».(43)

«در جنگ بدر بيشترين كشته شدگانِ از مشركان به دست على بوده است.»

ولى بعضى از مورّخان اين تعداد را بيست و هفت،(44) و گاهى حتّى به بيست و دو نفر تنزّل داده اند.(45)

آمار كشته شدگان به دست حمزه سيّد الشهدا

در منابع اهل سنّت، تعداد مقتولان به دست حمزه سيّدالشهدا نُه نفر ذكر شده است كه در ميان اين عدّه، برخى تنها به دست آن حضرت و افراد ديگرى به دست او وحضرت على(عليه السلام) به هلاكت رسيده اند و تنها در يك مورد از سعد بن وقّاص به عنوان شريك آن بزرگوار ياد شده است.

لازم است پيش از بيان آمار و معرّفى اين مقتولان، به اين مطلب توجّه شود، همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، بر اساس دلايل تاريخى، اين تعداد، بخشى از كسانى هستند كه به وسيله حضرت حمزه به هلاك رسيده اند نه همه آنها، ولى عدم ذكر همه مقتولان و يا اختلاف نظر در مورد آنان، مانند اختلاف نظر در آمار مقتولان به وسيله اميرمؤمنان(عليه السلام) كه بعضى از مورّخان بيشترين كشته شدگان و بعضى ديگر تنها بيست و دو تن را از آنِ آن حضرت دانسته اند. با در نظر گرفتن حقايق
موجودِ تاريخى، چندان مهم نيست; زيرا اگر همه مقتولان دراين جنگ مشخّص و منعكس مى گرديد، نظر مورّخان در مورد هر دو بزرگوار تغيير مى كرد. به هر حال با اينكه آمار دقيق مقتولان به دست آن دو بزرگوار در دست نيست ولى دلايل مسلّم تاريخى نقش اساسى آنها را در پيروزى جنگ بدر ثابت نموده است و در اين جنگ شكست دشمن در مرحله اوّل به دست اميرمؤمنان وسپس به دست حضرت حمزه آنگاه به دست ساير افراد سپاه توحيد به وقوع پيوسته است، آنهم نه همه افراد سپاه; زيرا طبق مضمون صريح قرآن تعدادى از صحابه از اوّل حركت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از مدينه، از اين برخورد ناخشنود و از ورود به صحنه جنگ به شدت مضطرب و نگران بودند.(46) و تاريخ هم گوياى اين واقعيت است كه بعضى از صحابه در ميدان جنگ يا نقشى نداشتند و يا داراى نقش كم رنگى بودند.

تحليل ابن ابى الحديد از پيروزى مسلمانان

در اينجا مناسب است تحليلى را كه ابن ابى الحديد از پيروزى در جنگ بدر و از شجاعت و نقش مؤثّر اميرمؤمنان و حضرت حمزه (عليهما السلام) در اين پيروزى ارائه داده است; به طور خلاصه نقل كنيم:

وى در تحليل خود از اين پيروزى، با وجود نيروى قوى و تواناى مشركين و ضعف و ناتوانى مسلمانان، مى نويسد: آرى، سپاه كوچك اسلام از عدّه اى از انصار، از قبيله اوس و خزرج و تعدادى از مهاجرين كه در پهلوانى و شجاعت نامى بودند، تشكيل يافته بود و مهمتر اينكه در كنار اين گروهِ به ظاهر كم، على بن ابى طالب و حمزة بن عبدالمطّلب، كه شجاع ترين افراد در تاريخ بشريّت مى باشند، قرار گرفته بودند و فرماندهى آنها را شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، آن پيامبر داعىِ به حق و منادىِ بر عدل و توحيد و مؤيّد به قوّه الهى به عهده داشت. «وَفِيهِم عَلِيُّ بنُ أبي طالب وَ حَمزَةُ بن عَبدِ المطّلب وهُما أشجع البشر! و جَماعةُ مِنَ المُهاجرين أنجاد و أَبْطال». (47)

اعتراف يكى از سران مشركين به شجاعت حمزه (عليه السلام)

پس از خاتمه جنگ و در هنگام انتقال اسيران به پشت جبهه، يكى از آنان به نام «اميّة بن خلف» كه از مشركين سرشناس بود، چون چشمش به حضرت حمزه افتاد، از عبدالرحمان بن عوف پرسيد:

«مَنْ هذا المُعلِّم؟» ; «اين جنگجوى نشاندار كيست؟»

گفتنى است، حضرت حمزه در جنگها با نصب پرِ شتر مرغى بر كلاه خودِ خويش، از ديگر سرداران متمايز بود. عبدالرحمان پاسخ داد: او «حمزه بن عبدالمطّلب است» اميّه با تأسّف و تحسّر شديد از شكست سپاه شرك، گفت: «ذاكَ الَّذي فَعَلَ بِنا الأفاعيل» ; «اين بود كه صفوف ما را در هم شكست و ما را به خاك سياه نشاند!»(48)

اسامى نُه تن از مقتولان مشركين به دست حضرت حمزه ، طبق منابع اهل سنت، عبارتند از:(49)

1 ـ اسود بن عبدالأسود مخزومى; 2 و 3 ـ عتبه و شيبه فرزندان ربيعه; 4 ـ طُعَيمة بن عَدىّ; 5 و 6 ـ زَمعه و عقيل فرزندان اسود; 7 ـ ابو قيس بن وليدبن مغيره; 8 ـ نُبيه بن حجّاج; 9 ـ حَنظَلة بن ابى سفيان برادر معاويه.

* * *

پى آمدهاى جنگ بدر در ميان مشركين

تصميمات جديد قريش

مشركان مكّه، كه مدّت سيزده سال در آزار و اذيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مسلمانان، تمام همّت خويش را به كار بستند، تا آنجاكه آنان را مدّتى در داخل درّه اى محاصره و زندانى نمودند و سپس از شهر و ديارشان بيرون راندند و آنان را مجبور به ترك وطن و هجرت به سوى حبشه و مدينه كردند و... باز هم از تصميم خود در ريشه كن كردن درخت توحيد و از بين بردن مسلمانان منصرف نگشتند و پيوسته در دشمنى خود اصرار مىورزيدند تا اينكه سرانجام جنگ بدر به وقوع پيوست و آنان پس از تحمّل ضربه سنگين و چشيدن طعم تلخ شكست و پذيرش خفّت بار اسارت در دست مسلمانان، كه همه غرور و تفرعن آنها را در جزيرة العرب به ننگ و حقارت تبديل نمود، كينه و عداوتشان نسبت به مسلمانان مضاعف گرديد و با مراجعت از بدر، خود را براى جنگ ديگرى كه بتواند اين شكست را جبران و داغ ننگ آن را از پيشانيشان بزدايد، آماده مى شدند و همزمان، نقشه ترور پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نيز در سرمى پروراندند و موفّقيت در اين طرح را، بهترين راه پيروزى خود مى دانستند.

طرح ترور پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)  :

عميربن وهب، يكى از افراد خونريز در ميان قريش، كه فرزندش وهب در اسارت مسلمانان به سر مى برد، با عموزاده اش «صفوان» در گفتگويى پنهانى در «حجراسماعيل» همپيمان شدند كه صفوان قرضهاى عمير و كفالت فرزندانش را بر عهده بگيرد و عمير هم در مدينه پيامبر را به قتل برساند. وى با همين هدف وارد مدينه شد و على رغم مخالفتِ صحابه كه از او به جان پيامبر (صلى الله عليه وآله) احساس خطر مى كردند، آن حضرت عمير را به حضور خويش فراخواند و او به همراه چند نفر از ياران پيامبر وارد گرديد. پيامبر (صلى الله عليه وآله)  پرسيد عمير! به چه منظور به مدينه آمده اى؟ عمير گفت: براى آزادى فرزندم وهب. حضرت فرمود: اين شمشير براى چيست؟

عرض كرد: «قبّح الله هذه السيوف» كه همراه داشتن آنها جزو عادت ما شده است. در اين هنگام پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) آنچه راكه در حجر اسماعيل در ميان او و صفوان گذشته بود، بيان كرد. عمير با شنيدن رازى كه بجز او و صفوان از آن آگاه نبودند، بر نزول وحى به رسول الله و نبوّت آن حضرت ايمان آورد و از اشتباهات گذشته اش پوزش خواست. پيامبر (صلى الله عليه وآله) خطاب به صحابه فرمود: «فَقِّهُوا أخاكم فِي دِينه وَ أقْرِئُوهُ الْقُرْآن وأطْلِقوا أسيره»(50); «به برادر تازه مسلمانتان قرآن و احكام بياموزيد، اسيرش را هم آزاد كنيد.»(51)

گرچه در كتب تاريخ، اين موضوع يك تصميم دو جانبه و در ميان عمير و صفوان عنوان گرديده است، ليكن قرائن موجود از شدّت عداوت قريش با مسلمانان و طرّاحى جنگ مجدّد نشانگر، اين است كه اين طرح نيز نمى تواند بدون هماهنگى و سازماندهى آنان انجام گيرد. البته براى جلوگيرى از اشاعه چنين موضوع حساسى بايد تصميم گيرى ها به طور خصوصى و دور از ديد ديگران انجام پذيرد.

تصميم بر جنگ مجدّد

ابو سفيان كه از سلسله جنبانان و اركانِ اصلىِ جنگ بود، با كشته شدن سران قريش و اسارت عدّه اى ديگر، رياست مستقيم مشركين را در آماده سازى آنان بر جنگ ديگر و ايفاى نقش اساسى در اين هدف را به عهده گرفت و بلا فاصله، پس از مراجعت به مكّه، در حالى كه پسرش حنظله و عتبه و وليد و شيبه به ترتيب پدر و برادر وعموى همسرش هند در اين جنگ كشته شده بودند و پسر ديگرش به نام عمر به اسارت مسلمانان در آمده بود، در ميان اجتماع قرشيان، خطاب به آنان چنين گفت: اى گروه قرشيان، پس از اين جنگ، كه بزرگان و عزيزان ما و شما را از دست ما گرفت، نبايد از خود ضعف نشان دهيم، بلكه بايد صبر و صلابت خود را حفظ كنيم، بركشتگان خود نگرييم. هيچ زنِ نوحه گرى بر آنان نوحه نسرايد و هيچ شاعرى در عزايشان شعر نگويد; زيرا اين اعمال موجب تخفيف كينه و عداوت ما نسبت به محمّد و يارانش مى گردد و شعله آتش دشمنى و خونخواهى ما را فرو مى نشاند و قدمهاى ما را در انتقام گرفتن از آنان سست مى گرداند، گذشته از اينكه اگر ياران محمّد جزع و فزع و آه و ناله ما را بشنوند، زبان بر شماتت و استهزا خواهند گشود و اين درد و مصبت بالاتر از مصيبت از دست دادن عزيزانمان خواهد بود و من نيز از اين ساعت استفاده از عطر و زنان را بر خود حرام مى كنم تا روزى كه با محمّد بجنگيم.(52)

ابو سفيان و سران قريش نه تنها از گريه جلوگيرى كردند، بلكه حتّى از آزاد سازى اسراى خويش نيز امتناع مىورزيدند و لذا وقتى به ابوسفيان پيشنهاد شد كه با فديه دادن، فرزندت عمرو را آزاد كن، چنين پاسخ داد: فرزندم حنظله كشته شد، شما مى گوييد براى فرزند ديگرم هم فديه بدهم و در مقابل دشمن بيشتر تحقير شوم؟! بگذاريد او را تا هر وقت كه مى خواهند نگهدارند.(53)

همچنين درتحريك مشركين بر جنگ، تنها مردان قريش نبودند كه فعّاليت داشتند، بلكه زنان آنها نيز در اين راه سعى و تلاش مى كردند; از جمله آنها هند همسر ابوسفيان بود. او در پاسخ گروهى از زنان قريش كه، چرا در كشته شدن عزيزانت (پدر، برادر، عمو و پسرت) گريه نمى كنى؟ گفتار همسرش ابوسفيان را تكرار كرد و گفت:

من در مكّه بر عزيزانم گريه كنم محمّد و يارانش و زنان قبيله خزرج در مدينه شماتتم كنند؟! نه، به خدا سوگند تا انتقام عزيزانم را از محمّد نگيرم، خود را معطّر نخواهم كرد.

او اين جمله را هم افزود: به خدا سوگند اگر مى دانستم كه گريه مى تواند حزن و اندوهم را برطرف كند، مى گريستم ولى نه، تنها چيزى كه سوز دلم را برطرف مى كند و شعله هاى درونم را فرو مى نشاند، گرفتن انتقام اين كشته ها است.(54)

و بدينگونه قرشيان كه در تب و تاب انتقام و در انديشه حمله به مدينه به سر مى بردند و خود را براى جنگ ديگرى آماده مى كردند، پس از گذشت يك سال از جنگ بدر، به سوى مدينه روان شدند و جنگ احد به وقوع پيوست.

حضرت حمزه در جنگ اُحد

احد كجاست؟!

كوه اُحُد، كه جنگ مهمّ اسلام و شرك در دامنه آن رخ داد، يكى از كوه هاى بسيار مهمّ و مشهور مدينه است و در پنج كيلومترى شمال شرقى اين شهر قرار دارد.

نامگذارى اين كوه به «اُحد»؟!

در وجه تسميه و نامگذارى اين كوه به «احد»، نظريه هاى گوناگون نقل شده است، ولى مناسبترينش آن است كه اين كوه را، چون تنها و مستقل از كوه هاى ديگر است، اُحُد خوانده اند.

فضيلت اُحد

1 . روشن است كه آنچه در فضيلت مدينه گفته اند، شامل اُحد نيز هست; از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) احاديث فراوان درباره فضيلت مدينه نقل شده است; مانند: تفضيل و برترى اين شهر بر ديگر شهرها. دعا كردن آن حضرت براى مردم اين شهر. استشفا با خرماى آن و حرم بودن مدينه و نهى از صيد حيوانات و قطع درختانش.

چون اُحد در داخل محدوده مدينه است، مشمول همه اين فضايل نيز خواهد بود; زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله)  فرمود: «مدينه از عير تا ثور حرم است.»(55) و ثور كوهى است كه در پشت كوه اُحد قرار گرفته و اين حديث در واقع بيانگر حدّ شرقى و حدّ غربى مدينه مى باشد.

2 . گذشته از فضايل عمومى، كه درباره كوه احد اشاره كرديم، درباره اين كوه، به طور خاصّ نيز فضايلى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل گرديده كه يكى از آنها چنين است:

«وَ هذا جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ».(56)

«اين (اُحُد) كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما هم آن را دوست مى داريم.»

در مفهوم اين حديث توجيهات مختلفى ذكر شده و بهترين توجيه آن است كه اين جمله مجازى است و مضاف در آن حذف شده است; مانند «واسأل القرية» و مراد از اُحد اهل آن است; يعنى افرادى كه در كنار اين كوه به شهادت رسيده اند و پيكر خونين آنها در دامنه اين كوه به خاك سپرده شده، ما را دوست مى دارند و ما هم آنها را دوست مى داريم و بر شهادت و از خودگذشتگى آنان ارج مى نهيم و مسلمانان نيز بايد به پيروى از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) تا قيامت در حفظ اين ارزش معنوى بكوشند.

اين معنى، با توجّه به اينكه رسول الله(صلى الله عليه وآله) اين جمله را پس از جنگ احد و به هنگام مراجعت از سفر حج و در مراجعت از جنگ خيبر(57) فرموده است/ مناسب به نظر مى رسد.

حركت مشركين به سوى مدينه

همانگونه كه پيش از اين آورديم، مشركان مكّه پس از جنگ بدر، به سرپرستى ابوسفيان، تصميم گرفتند تا همه قواى خود را متمركز كنند و خود را از قيد آنچه به نام محمّد و اسلام وجود دارد، رها سازند. در ضمن به دردهاى عميق خود كه از كشتگان و اسراى جنگ بدر در دل داشتند التيام بخشند و بر همان تصميم در سال سوّم هجرت و يكسال پس از جنگ بدر، پنج هزار نفر جنگجو به فرماندهى ابوسفيان به همراه پانزده نفر از زنان قريش به سرپرستى هند همسر ابوسفيان و با دويست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفر زره دار به سوى مدينه حركت كردند. آماده شدن قريش را عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آن حضرت گزارش داده بود و لذا پيامبر خدا در انتظار چنين حمله اى به سر مى برد ولى تا جهت حمله قريش مشخّص نشده بود، آن حضرت از مدينه خارج نشد.

روز چهارشنبه، سيزده شوال، نيروى مشركان خود را به كنار اُحد رسانيد و در دامنه اين كوه، در ميان نخلستان، در محلّى هموار و مسطّح و در كنار درّه اى كه مى توانست در وضعيت سخت براى آنان مأمنى باشد فرود آمد و تا روز جمعه به استراحت و طرح نقشه جنگ پرداخت.

پيامبر (صلى الله عليه وآله) پس از اقامه نماز جمعه، همراه هزار نفر به سوى احد حركت كرد. عبدالله بن اُبىّ سركرده منافقان، با سيصد نفر از همفكرانش از ميان راه برگشت و پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با هفتصد نفر، كه صد نفر از آنان زره دار و پنجاه نفر كماندار و تيرانداز بودند و تنها دو اسب به همراه داشتند، وارد منطقه اُحد گرديد و چند نفر را به خاطر كمى سنّشان از حضور در جنگ مانع گرديد.

چون مجاهدان به اُحد رسيدند، پيامبر پنجاه نفر تيرانداز را به فرماندهى عبدالله بن جبير بر لب درّه گذاشت و دستور داد; ما چه در حال فتح باشيم و چه در حال شكست، شما در جاى خود استوار بمانيد، حتّى اگر ببينيد اجساد ما در روى زمين مانده و يا دشمن ما را به درون مدينه رانده و يا ما دشمن را تا مكّه عقب رانديم. در هر صورت شما از جاى خود حركت نكنيد(58) آنگاه به لشكريان دستور داد: تا از طرف من فرمان نرسد شما جنگ را آغاز نكنيد.

جنگ اُحد در مرحله نخست:

جنگ اُحد كه روز شنبه 15 شوّال رخ داد، در دو مرحله مختلف انجام گرفت; در مرحله اوّل قريش شكست خوردند و در مرحله دوم شكست نصيب مسلمانان شد.

جنگ ابتدا تن به تن بود و نُه تن از پرچمداران قريش پشت سر هم وارد ميدان شدند كه يكى پس از ديگرى به هلاكت رسيدند و اين موضوع موجب تضعيف روحيه آنان گرديد. سرانجام ناگزير به حمله عمومى شدند و جنگ به اوج خود رسيد، به طورى كه هند و ديگر زنان قريش كه از زيبايى و آرايش برخوردار بودند، براى تشويق مشركين وارد معركه شدند و در ميان صفوف مى چرخيدند و دف زنان و گريه كنان جنگجويان خود را با اسم و رسم صدا كرده و كشتگان بدر را به ياد آنان مى آوردند.

كلماتِ ننگ، شرف، حميّت، غيرت و... را با آهنگها و آوازهاى محرّك و حماسى مى خواندند و مشركان را بر حملات شديد و پايدارى در مقابل مسلمانان تشويق مى كردند.

طبرى مى گويد: در هنگامه جنگِ تهاجمى، عدّه اى از مسلمانان و در رأس آنها ابودجانه و حمزة بن عبدالمطّلب و على بن ابى طالب وارد صحنه شدند و دشمن را در هم شكستند و تا آخرين صفوف پيش رفتند، در نتيجه خداوند مسلمانان را پيروز گردانيد و شكست قطعى را بر مشركان وارد آورد; «وَقاتَلَ اَبودجانة حتّى أمعَن في النّاس و حمزةُ بن عبدالمطّلب وَ عليّ بن ابي طالب في رجال من المسلمين، فَأَنْزل اللهُ نَصرَهُ وصدّقهم وعده فحسُّوهم بالسيوف حتّى كشفوهم وكانت الهزيمة لا شكّ فيها». (59)

و لذا كار بر قريشيان سخت گرديد و در تهاجم عمومى هم نتوانستند كارى از پيش ببرند و هزيمت و فرارشان آغاز شد و از ترس جان خود، به درّه ها و كوه ها پناه بردند و مقرّ خويش را بدون مراقب رها ساختند.

مرحله دوّم جنگ و علل شكست مسلمانان!

پس از شكست سختى كه بر قريش وارد شد، صحنه جنگ دگرگون گرديد; زيراگروهى ازمسلمانان كه هزيمت دشمن را ديدند، به درون درّه اى، كه مقرّ آنها بود، حمله بردند و به جمع آورى غنيمت پرداختند. در اين هنگام گروه تيراندازان، كه به دستور پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در دهانه درّه پاس مى دادند، على رغم مخالفت فرمانده شان، عبدالله بن جبير، بجز ده تن، به سوى مقرّ مشركان براى غارت غنائم پايين آمدند.

خالدبن وليد، فرمانده اسب سوارانِ قريش، از اين فرصت استفاده كرد و با همراهانش كوه را دور زد و عبدالله بن جبير را با ياران اندكش به سادگى از سرراه برداشت، آنگاه از دهانه درّه فرود آمد و مسلمانانى را كه از همه جا بى خبر بر سر غنايم گرد آمده بودند، به دم شمشير گرفت و از سوى ديگر زنان قريش صحنه گردان غائله شدند و از كوه سرازير گشته، موها را پريشان و گريبان ها را چاك كردند و با پستان هاى برهنه و فريادهاى جنون آميز، فراريان خود را بازگرداندند و حمله مجدّد دشمن آغاز شد! اين نخستين عامل شكست مسلمانان بود.

دوّمين عاملى كه در شكست سپاه اسلام نقش داشت، خبر كشته شدنِ پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بود. در گرماگرم جنگ و درگيرى، كه پيامبر مجروح شد و در گودالى افتاد، «سراقه» فرياد برآورد: «محمّد كشته شد!» اين خبر در ميان سپاه شرك و در جبهه پريشان مسلمانان به سرعتِ برق پيچيد و موجب شكست روحيه مسلمانان و تقويت روحى مشركان گرديد.

اينجا بود كه گروهى از مسلمانان دست به عقب نشينى زدند و فرارشان آغاز شد و به گفته «ابن عقبه» در ميان اين گروه، آنچنان سردرگمى و از هم گسيختگى به وجود آمد كه به جاى دشمن، به خودى ها حمله مى كردند و برادر مسلمان خود را مجروح مى ساختند.(60)

مورّخان، از جمله طبرى، صحنه اين مرحله از جنگ را چنين توصيف مى كند:

«مسلمانان با پديد آمدن شكست و شايعه كشته شدن پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)  ، به سه گروه تقسيم شدند: تعدادى مجروح شده و از كار افتادند. بعضى استقامت ورزيدند تا به شهادت رسيدند و گروه سوّمى فرار كردند و جان به سلامت بردند! (وَكانَ الْمُسْلِمُون لَمّا أصابَهم ما أَصابَهم مِن الْبَلاءِ أثلاثاً; ثلث قتيلوثلث جريح وثلث منهزم) ».(61)

و اين خلاصه اى بود از دورنماى جنگ اُحد. بديهى است اگر تمام مراحل و جزئيات آن نوشته شود، كتاب مبسوطى را به خود اختصاص مى دهد، ولى ما با توجّه به موضوع اين نوشتار و بر اساس گفتار مورّخان كه به هنگام هزيمت و شكست، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند، نكات حساس و برجسته اى از اين سه گروه را كه مى تواند مقدّمه بر هدف اصلى اين بحث; يعنى: «موقعيّت حضرت حمزه» و بيان كننده زواياى مختلف اين جنگ و روح شجاعت و شهامت و فداكارى گروهى از اصحاب پيامبر خدا باشد، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

مجروحان جنگ اُحد

1 . پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)  :

پيشتر اشاره كرديم كه در جنگ احد تعدادى از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خون آلود به پيكار ادامه دادند و سرانجام از كار افتادند و به پشت جبهه انتقال يافتند و يا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند. امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان، بجز تعدادى اندك، در منابع تاريخى منعكس نشده و اين آثار ارزشمند تاريخ و زيباترين جلوه هاى شجاعت و ايثار در راه ايمان و عقيده، به دست فراموشى سپرده شده است.

در رأس همه مجروحانِ جنگ احد، بايد از شخص پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نام برد; زيرا آن بزرگوار در حالى كه فرماندهى عالى جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدايت و تعيين مى كرد، حملات دشمن و دفاع سپاهيان اسلام را زير نظر داشت و خود نيز در حمله و دفاع شركت مى نمود و با شجاعت و شهامت غير قابل وصفى، مى جنگيد. آنچنان جنگ كرد كه تيرهايش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار گرفت و به شدّت مجروح گرديد.(62)

ابن اسحاق در شهامت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى نويسد: آن حضرت هنگامى كه در ميان عدّه اى از صحابه در اثر شدّت جراحات بى حال افتاده بود، گروهى از مشركان به سرپرستى خالدبن وليد از كوه بالا رفتند. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با مشاهده آنان گفت: «أَللّهمَّ لا يَنْبَغي لَهُمْ أنْ يَعْلُونا»; «خدايا! سزاوار نيست كه مشركان در جايگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گيرند.» همين توجّه و گفتار پيامبر خدا موجب گرديد كه عدّه اى از مسلمانان به گروه مشركين حمله بردند و از كوه سرازير كردند و متفرقشان ساختند.(632)

به هر حال در اوج شدّت جنگ، يكى از مشركين به نام عبدالله بن قميه پيامبر خدا را با سنگ مورد اصابت قرار داد و در اثرِ آن، پيشانى و بينى آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شكست و لب مباركش شكافت.

ابن اسحاق مى گويد: در اين حال كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) خون از صورتش پاك مى كرد، چنين مى فرمود:

«كيف يفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبيّهم وهو يدعوهم إلى رَبِّهِم».(64)

«چگونه رستگار خواهند شد مردمى كه پيامبرشان به سوى خدا دعوت مى كند و آنان صورت او را به خونش رنگين مى سازند!»

و بنا به نقل ابن هشام، در اثر حمله عبدالله بن قميه علاوه بر شكستن دندان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) دو حلقه از حلقه هاى زره آن حضرت به گونه مباركش فرو رفت، ابوعبيده جرّاح آنها را در آورد و موجب كنده شدن دو دندان ديگر آن حضرت شد.(65)

شدّت جراحات پيامبر را مى توان از دو مطلب زير به دست آورد:

الف: وقتى جنگ پايان يافت، امير مؤمنان با سپر خويش از مهراس; گودى سنگ هاى كوه، آب مى آورد و به صورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى ريخت و فاطمه زهرا(عليها السلام)مى شست و چون با ريختن آب سيلان خون بيشتر شد، فاطمه(عليها السلام) قطعه حصيرى سوزاند و خاكسترش را روى جراحات گذاشت تا خون بند آمد.(66)

ب: پس از آرام شدن صحنه جنگ، پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) خواست فريضه ظهر را بخواند ليكن در اثر ضعف و خونريزى، نماز را نشسته به جاى آورد و در حال ايستاده نماز خواندن براى آن حضرت امكان پذير نبود.(67)

2 . على بن ابى طالب(عليه السلام)

در جنگ اُحد، دوّمين كسى كه به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت كرد و از جان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) حمايت و حراست نمود، امير مؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) بود.

روشن است كه نقش آن حضرت در اين جنگ بيش از همه صحابه بود و ما اكنون به نقل بخشى از آنچه كه مورّخان و محدّثان در اين زمينه آورده اند، مى پردازيم و گفتنى است كه بيشترين استناد ما در اين زمينه، به منابع اهل سنّت مى باشد.

پى‏نوشتها:‌


1  . الخصال، ج1، ص320، في هذه الأمة ست خصال...
2  . الفصول المختاره، ج1، ص84 و بحارالأنوار، ج10، ص442
3  . بحار الأنوار، ج 70، ص 285
4  . طبقات ابن سعد، ج3، ص4، با تفاوت مختصر در متن و كامل ابن اثير، ج2، ص56
5  . همان.
6  . ابن كثير دمشقى، در البداية والنهاية، 3/31 مى گويد: قول صحيح اين است عمر بن خطاب در سال ششم بعثت و پس از هجرت مسلمانان به حبشه اسلام را پذيرفته است.
7  . اسد الغابه، شرح حال عمربن خطاب.
8  . طبقات ابن سعد، ج3، ترجمه عمر; تاريخ الاسلام، ذهبى، 1/175.
9  . وى شانزده نفر از افراد سرشناس قريش را به عنوان استزاء كنندگان رسول الله(صلى الله عليه وآله) شناسانده كه بدترين آنها ابولهب و عاص بن وائل پدر عمروبن عاص است.
10  . الكامل، ج2، ص47
11  . زيد بن حارثه مولى رسول الله، از دوران كودكى در مكّه غلام رسول الله(صلى الله عليه وآله) بود كه آن حضرت او را آزاد كرد و روى علاقه اى كه زيد به پيامبر داشت، حاضر نشد از آن حضرت جدا شود و به همراه پدرش به قبيله اش بپيوندند. پيامبر او را به فرماندهى لشكرى كه عازم شام (مؤته) بود برگزيد و چنين فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر بن ابى طالب فرماندهى را به عهده گيرد. او در اين جنگ (كه در سال هشتم هجرت رخ داد) به شهادت رسيد. مشروح ترجمه زيد، در اسد الغابه ملاحظه شود.
12  . طبقات،ج3،ص4; كامل ابن اثيرج2،ص40;اسدالغابه،ج2، ص28
13  . طبرى، ابن اثير، كاتب واقدى، سيره ابن هشام و البداية والنهايه، حوادث سال اوّل هجرت.
14  . انفال : 65
15  . با تصغير، محلّى است در نزديكى ينبع.
16  . كامل ابن اثير، سال دوّم هجرت.
17  . ابن اسحاق به نقل تاريخ الخميس، ج1، ص364
18  . كامل ابن اثير، البداية والنهايه ابن كثير، سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت و طبقات، چاپ ليدن، ج3، ص4
19  . كامل ابن اثير، ج2، ص81 ; سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت.
20  . كامل ابن اثير، ج2، ص81 ; سيره ابن هشام، حوادث سال دوّم هجرت.
21  . سيره ابن هشام، ج2، ص186
22  . «ناخشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر، مانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات (به سوى بدر) بيرون فرستاد در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند. آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند و آنچنان وحشت داشتند كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند.»، انفال: 5
23  . كامل ابن اثير، ج2، ص83 ; الروض الأُنُف، ج3، ص32 ; تاريخ الخميس، ج1، ص370
24  . سيره ابن هشام، ج2، ص195 ; اسد الغابه، ج2، ص483. مشابه اين جريان را شيخ صدوق(رحمه الله) در امالى، ص376 از ابن عبّاس در آخرين سخنرانى پيامبر (صلى الله عليه وآله)  نقل نموده است كه در آن نقل، به جاى نيزه، عصاى ممشوق و به هنگام مراجعت از جنگ طائف مطرح شده است. ضمناً در كتب تراجم اين شخص گاهى سواد بدون «تا» و گاهى با «تا» و گاهى ابن عمر و گاهى ابن غزيّه عنوان گرديده است.
25  . تفسير قمّى، ج1، ص262
26  . تفسير قمّى، ج1، ص263; الصحيح من سيرة النبى، ج3، ص186
27  . سيره ابن هشام، ج2، ص193 ; كامل ابن اثير، ج2، ص86 ; تفسير قمّى، ج1، ص263 ; تاريخ الخميس، ج1، ص377
28  . جمله اى زشت و قبيح و شَتْم است.
29  . الروض الأُنُف، ج2، ص38 ; تاريخ ابن كثير، ج3، ص272
30  . سيره ابن هشام، ج2، ص194 ; الروض الأُنُف، ج2، ص38 ; تاريخ الخميس، ج1، ص378
31  . «اى بنى هاشم، برخيزيد در مقابل عقيده باطل آنانكه مى خواهند با آن، نور خدا را خاموش كنند، از آيين حقّتان، كه خدا به وسيله پيامبرش فرستاده است، دفاع كنيد.» طبقات واقدى، چاپ ليدن، ج2، ص10
32  . عبيدة بن حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموى پيامبر خدا است. وقتى بدن او در مقابل پيامبر (صلى الله عليه وآله)  قرار گرفت، چشمش را باز كرد و گفت: «يا رسول الله بأبي أنت و أمّي أَ لسَتُ شهيداً؟» پيامبر در حالى كه اشكش جارى بود، فرمود: «أنتَ أوّل شهيدِ منْ أَهْلِ بَيتِي!»
33  . سيره ابن هشام، ج2، ص195 ; تاريخ ابن كثير، ج3، ص273 ; تاريخ الخميس، ج1، ص378
34  . تفسيرالقمي، ج1، ص262
35  . تاريخ ابن كثير، ج3، ص270 ـ 269
36  . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج14، ص205 ; طبقات واقدى، ج2، ص11
37  . انفال : 1
38  . انفال : 41
39  . انفال : 10
40  . انفال: 10
41  . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14، ص212
42  . ارشاد، ص39
43  . به نقل از بحار الأنوار، ج19، ص291
44  . تفسير قمّى، ج1، ص271 ; بحار الأنوار، ج19، ص240
45  . نور الأبصار شبلنجى، ص86
46  . انفال : 5
47  . شرح نهج البلاغه، ج14، ص107
48  . شرح نهج البلاغه، ج14، ص49 ; الروض الأُنُف، ج2، ص41 ; تاريخ الخميس، ج1، ص382
49  . الروض الأُنُف، ج3، صص103 ـ 102
50  . در بحارالأنوار، ج19، ص326 اينگونه آمده است: «فقّهوا أخاكم في دينه و علّموه القرآن و أطلقوا له أسيره».
51  . مشروح اين رخداد را در سيره ابن هشام، ج2، ص220 ; تاريخ طبرى، ج2، ص345 ; تاريخ ابن كثير، ج3، ص313 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14، ص154  ـ 153 مطالعه فرماييد.
52  . سيره ابن هشام، ج2، ص2111 ; تاريخ ابن كثير، ج3، ص309 ; واقدى به نقل بحار، ج19، ص341
53  . سيره ابن هشام، ج2، ص213 ; تاريخ الخميس، ج1، ص389 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14، ص151
54  . سيره ابن هشام، ج2، ص213 ; شرح نهج البلاغه، ج14، ص151 ; تاريخ الخميس، ج1، ص389
55  . «المَدِينَةُ حَرَمٌ ما بَيْنَ عَيْر اِلى ثور لا يُخْتلى خَلاها وَلا يُنْفَرُ صَيْدُها وَلا يُسْقَطُ نُقَطَها اِلاّ مَنْ أَشادَ بِها...» مشروح اين حديث را در مقاله اى با عنوان «صحيفه اميرمؤمنان(عليه السلام) قديمترين سند حديثى»، در شماره سوّم فصلنامه تخصصّى علوم حديث، از منابع شيعه و اهل سنّت آورده ايم.
56  . صحيح بخارى، حديث 1411، 2736 و 3187 ; صحيح مسلم، حديث 1392، باب «اُحد جبل يحبّنا ونحبّه»; ابن شبه تاريخ المدينه، ج1، ص81
57  . ابن شبه، تاريخ المدينه، ج1، صص80 ـ 79
58  . ابن اثير، كامل، ج2، ص105
59  . طبرى، ج2، ص376
60  . سمهودى، وفاء الوفا، ج1، ص286
61  . طبرى، تاريخ، ج2، ص377
62  . همان، ج3، ص29
63  . البداية والنهايه، ج4، ص29 ; ابن اثير، ج2، ص109 ; صحيح بخارى، ح3874 ; صحيح مسلم، ح1790 ; طبقات واقدى، ج2، ص34
64  . سمهودى، وفاء الوفا، ج1، ص294
65  . ابن اثير مى نويسد: «وقاتل رسول الله بأُحُد قتالاً شديداً فرمى بالنبل حتّى فني نبله و انكسرت سيّة قوسه»، كامل، ج2، ص109 و نيز بحارالأنوار، ج20، ص144
66  . ابن هشام، سيره، ج3، ص32
67  . همان، ج3، ص28 ; وفاء الوفا، ج1، ص290