اسوه هاي نظامي صدر اسلام

محمد عباسي

- ۸ -


شـروع كنند. سپس براى اتمام حجت ، پرچم امان را برافراشت و آن را به دست ابوايوب داد. او به سخن ايستاد و گفت :
(هر كس از شما به سوى پرچم آيد، در امان است .... ما را نيازى به ريختن خون شما نيست .)
عده اى از فريب خوردگان ، با شنيدن سخنان سردار سپاه اميرمؤ منان ، به پرچم امان
پناهنده شدند.(490)
پـس از سـركـوبـى فـتـنـه جـويـان مارقين ، اميرمؤ منان (ع ) ابوايوب را به فرماندارى مدينه مـنـصوب كرد. سپس هنگامى كه آن حضرت دوباره تصميم به جنگ با معاويه گرفت ، ابوايوب انصارى را به فرماندهى ده هزار نفر برگزيد. ابوايّوب قصد حركت به سوى صفين را داشت ، كه با شنيدن خبر شهادت امام (ع ) با سپاهيان به كوفه بازگشتند.(491)
ابو ايّوب در عصر امام حسن (ع )
امام حسن مجتبى (ع ) براى جنگ با معاويه سپاه را تجهيز كرد. ابوايوب نيز در ركاب
آن حضرت آماده نبرد با سركشان مى شد. اما با توطئه فتنه هايى كه به كار بستند، صلح را بر امام (ع ) تحميل كردند. ابوايوب نيز به مدينه بازگشت .
ابـوايـوب بـا بـدعـت هـا و تخلفات امويان حاكم ، بويژه معاويه و مروان ، به مخالفت برمى خـاسـت (492) و شـيـطـنـت هـاى مـعـاويـه در سـوء اسـتـفـاده از شـخـصيت او را افشاء مى كـرد.(493) ابوايوب انصارى در جنگ هاى خارجى ، از جمله جنگ با روميان شركت كرد. در ايـن جـنگ بيمار شد و رحلت كرد و با وصيت خود مبنى بر خاكسپارى اش در خط مقدم جبهه ، در كنار ديوار قسطنطنيه ، گامى ديگر در راه تبليغ و جاودانگى اسلام برداشت .(494)
عبداللّه بن جعفر
از اسوه هاى نظامى عصر امامت ، عبداللّه فرزند شهيد جعفر طيار است كه برادر زاده و داماد اميرمؤ مـنـان (ع ) و هـمـسـر زيـنـب كـبـرى (س ) مى باشد. مادرش ، اسماء بنت عميس بود . عبدالله اولين فـرزنـد مـسـلمـانـى است كه از مهاجران در حبشه به دنيا آمد. وى از همان كودكى مورد محبت و لطف پيامبر(ص ) بود. حضرت درباره او فرمود :
عبداللّه در شمائل و اخلاق ، شبيه من است .(495)
عـبـدالله در هـفـت سـالگـى بـه پـيـامـبـر(ص ) ايـمـان آورد و سـه سال بعد شاهد رحلت
جانگداز آن حضرت بود.(496) او از ارزش هاى والايى بهره مند بود ؛ از جمله : احترام و مـحـبـت نـسـبـت بـه اهـل بـيـت عـصـمـت و طـهـارت : ، مـحـل رجـوع مـردم بـراى انـجـام كـارهـاى نـيك ،(497) سخاوت و بخشش كه به او (بحرالجواد) لقب داده بودند.(498)
عبداللّه در عصر امام على (ع )
در اين دوران ، عبدالله از سوى اميرمؤ منان (ع ) ماءمور اجراى حدّ بر وليد، حاكم
عـثـمـان در كـوفـه شـد.(499) هـمـچـنـيـن او از اوليـن كـسـانـى بـود كـه پـس از قـتـل عـثـمـان با اميرمؤ منان بيعت كرد.(500) عبدالله در نبرد با قاسطين شركت كرد و بـه سـبـب ليـاقـت هايش در شمار فرماندهان بود. اميرمؤ منان (ع ) فرماندهى جناح راست سپاه را بـه امـام حـسـن (ع ) و امـام حـسـيـن (ع ) و عـبـدالله بـن جـعـفـر و مـسـلم بـن عقيل واگذار كرد.(501)
عبدالله ، همانطور كه در همه صحنه ها در ركاب اميرمؤ منان (ع ) بود، پس از شهادت آن حضرت ، در مـراسـم مـحـرمـانه غسل ، كفن و دفن نيز حضور داشت . او به همراه حسنين 8 و برگزيدگان اصحاب امام (ع ) ، آن بزرگوار رابه خاك سپردند.(502)
عبداللّه ، مدافع حريم ولايت تا رحلت
عبدالله ، پس از شهادت اميرمؤ منان (ع ) همواره در ركاب امام حسن (ع ) و امام
حسين (ع ) بود و از آن بزرگواران حمايت مى كرد.(503)
عبدالله ، از شركت در قيام عاشورا معذور بود.(504) او با شنيدن شهادت امام حسين (ع ) و دو فرزندش محمد و عون گفت :
(... به خدا سوگند، دوست داشتم در كربلا باشم و جانم را فدايش كنم . زيرا او شايسته است كـه جـان هـا را فـدايـش كنند. من اگر نتوانستم حسين (ع ) را يارى كنم ولى [افتخار مى كنم كه ] فرزندان عزيزم او را به جان يارى كردند...)(505)
از ويژگى هاى سردار سپاه علوى در اين دوران ، برخوردهاى شديد او با معاويه است .
مـعاويه بارها در حضور جمع ، خصومت ديرينه اش نسبت به اميرمؤ منان (ع ) و خاندان پيامبر(ص ) را بـه رخ عـبـدالله مـى كـشـيد. تعهد و هشيارى عبدالله در دفاع از مقام امامت ، معاويه را بر آن داشـت كـه كـيـنـه او را به دل گيرد و حتى او را در نماز لعن و سبّ كند.(506) عبدالله نـيـز بـا شـجـاعـت و صـراحـت ، رسـوايـى هـاى مـعـاويـه را بـازگـو كـرد و بـا ذكـر فضايل اميرمؤ منان (ع )، از حريم ولايت به خوبى دفاع كرد.(507)
عـبـدالله در سـال هـشـتـاد هـجـرى رحـلت كـرد و بزرگان مدينه و مردم بطور گسترده در مراسم تشييع جنازه اش شركت كردند و او را در قبرستان بقيع به خاك سپردند.(508)
عبداللّه بن هاشم مرقال
از اسـوه هـاى نـظـامـى عـصـر امـامـت ، عـبـدالله فـرزنـد سـردار سـپـاه عـلوى هـاشـم مرقال است كه در ركاب اميرالمؤ منين (ع ) به مبارزه با منحرفان پرداخت . در نبرد با قاسطين ، هـاشـم پـرچـمـدار سـپـاه عـلوى بـود كـه بـا شهادت او، اميرمؤ منان (ع ) پرچم را به فرزندش عبدالله سپرد و او با شجاعت راه پدر را ادامه داد.(509)
از خـصـوصـيـات بـارز عـبدالله ، توانايى او در آگاهى بخشيدن و برانگيختن نيروها بود. در شرايطى كه موجب القاءات شيطانى و عوام فريبى قاسطين به سوى نيروهاى اميرمؤ منان (ع ) در حـال گسترش بود، سلاح آگاهى و انگيزه دادن عبدالله ؛ از شمشير آهنين اومؤ ثرتر بود. او به فرمان اميرمؤ منان (ع ) پرچم پدر شهيدش را در دست فشرد و به نيروها گفت :
هـاشـم در ركاب كسى جهاد كرد كه با دشمنان خدا به شدت مخالفت ورزيد، بدانيد كه جهاد با كـسى كه با سنّت خدا مخالفت كند و حدود الهى را رها كند و با دوستان خدا مبارزه كند، بر شما حـق و واجـب اسـت ... . اگـر بـهشت و جهنم هم در كار نباشد، بى گمان نبرد همراه امام على (ع ) از پيكار در راه پسر هند جگرخوار بسيار با فضيلت تر است ... .(510)
در صـحـنـه نـبـرد، بـا مـشاهده پيكر بخون آغشته پدر، اشعارى در تشجيع نيروها سرود. قعقاع ظفرى گويد :
(در آن روز از برخورد شمشيرها چنان صدايى مى شنيدم كه صداى غرش رعد از آن كمتر بود و على (ع ) بر آن جنگ نظارت داشت .)(511)
عبداللّه در عصر امام حسن (ع )
امام مجتبى (ع ) ، مبارزه با معاويه را سرلوحه فعاليت هاى خود قرار داد و نيروها را
آماده نبرد كرد. ولى با خيانت برخى ياران و سستى مسلمانان ، مجبور به صلح با معاويه شد.
ايـام صـلح ، هـمـان آغـاز دوران مـظلوميت شيعه و استبداد خشن معاويه بود. معاويه به دو شيوه با ياران امام برخورد كرد. عدّه اى چون : حجر بن عدى و عمروبن حمق را به شهادت رساند و جمعى چـون عـدى بـن حـاتـم و صـعصعة بن صوحان و عبداللّه بن هاشم را تحت فشار شديد قرار داد. عـبـدالله ، كـه از بـزرگـان شـيـعيان در بصره بود، زندگى مخفى خود را آغاز كرد تا از شرّ معاويه در امان باشد. معاويه ، زياد را به استاندارى بصره منصوب كرد به او دستور داد :
(همه مردم ، از سرخ و سياه ، بجز عبدالله بن هاشم ، در امانند.)
مـعـاويـه با اطلاع از محل اختفاى عبدالله ، به زياد دستور داد تا او را در محله طايفه بنى مخزوم دستگير كند واو را به شيوه بسيار ناپسندى به شام بفرستد.(512)
عبدالله را بر معاويه و عمروعاص وارد كردند.
معاويه به عمروعاص گفت :
او را مى شناسى ؟
ـ : نه
ـ : اين همان كسى است كه پدرش در روز صفين اين اشعار را خواند:
شخص يك چشمى كه براى خاندان خود منزلت مى جويد و با زندگى چنان دست و پنجه نرم مى كند كه بستوه آمده است . چاره اى نيست يا بايد شكست و يا
شكسته شد.)
عـمـرو : آرى ! او هـمـان اسـت . او را رهـا مـكـن . او هـمـان عـنـصـر جسور و خشمگين وكينه توز است . نـابـودش كـن كـه بـه عـراق بـرنـگـردد... اگر آزاد شود، سوارانى مجهز خواهد كرد و شورش برپا خواهد نمود.
عبدالله كه در قيد اسارت بود ، با شجاعت بى نظيرى به او پاسخ داد :
اى فرزند ابتر! چرا در صفين اين همه سخن پراكنى نكردى ؟ آنگاه كه ترا به
هـمـاوردى خـوانديم تو مانند كنيز سيه روى و گوسفند اخته در پشت اسب ها پناه گرفتى ! مگر نه اين است كه اگر معاويه مرا بقتل رساند، مردى بزرگوار و ستوده و توانا را كشته است نه فردى ضعيف و آلوده را؟!
عمرو گفت :
(اين سخنان را رها كن ! الان در چنگال دشمن درنده خويى گرفتارى !...)
معاويه كه بيش از اين تاب شنيدن سخنان آتشين عبدالله را نداشت ، خشمگين شد و عبدالله را به سكوت دعوت كرد. عبدالله در پاسخ گفت :
اى زاده هند!... اگر بخواهم ترا نكوهش كنم ، عرق شرم بر پيشانيت مى نشيند و آثار
پستى ها در چهره ات نمايان مى شود. آيا به بيش از مرگ مرا مى ترسانى ؟
معاويه به ناچار ساكت شد. ابتدا دستور داد او را زندانى كنند. سپس به خاطر مصالح سياسى ، او را آزاد كـرد و از او پـيـمـان گـرفـت كـه در شـام ساكن نشود و مردم را به مخالفت او دعوت نكند.(513)
خلاصه درس
از اسـوه هـاى نظامى عصر امامت : ابوايوب انصارى ، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن هاشم هستند. ابـوايـوب انـصـارى ، از كـمـالات والايـى بـرخـوردار بود كه بخشى از آنها مربوط به عصر نـبـوت اسـت . در دوران امـامـت ، همواره از حق حمايت كرد و مسؤ وليت هاى مهم نظامى پذيرفت و با تـمـام وجـود، در نـابـودى فـتـنـه جـويـان هـمـت گماشت و در آگاه سازى فريب خوردگان ، نقش بسزايى داشت . او در برابر تخلفات و بدعت هاى امويان سكوت نمى كرد.
عبدالله بن جعفر، مورد علاقه پيامبر(ص ) و از اولين بيعت كنندگان با اميرمؤ منان (ع ) بود. او از فرماندهان سپاه علوى در نبرد با قاسطين بود. عبدالله پس از شهادت امام على (ع ) در ركاب امـام حـسـن (ع ) و امام حسين (ع ) بود. او از شركت در قيام عاشورا معذور بود ولى تا آخر عمر با تعهد و هشيارى از حريم ولايت و امامت دفاع كرد و شجاعانه نيرنگ هاى معاويه را افشا كرد.
عـبـدالله بـن هـاشـم مـرقـال ، پـرچـمدار سپاه علوى در نبرد با قاسطين بود كه در آگاه سازى نـيـروهـا و بـرانـگـيـخـتن آنان نقش بسزايى داشت . در زمان امام حسن (ع ) از مسير حق منحرف نشد. معاويه به همه امان داد مگر عبدالله . پس از دستگيرى عبدالله ، شجاعانه به افشاى ماهيت پليد او پرداخت .
پرسش
1 ـ ابوايوب انصارى چگونه از تضعيف احتمالى جبهه حق در نبرد با ناكثين جلوگيرى كرد؟
2 ـ نقش ابوايوب در آگاه سازى فريب خوردگان در نبرد با مارقين را توضيح دهيد.
3 ـ چرا معاويه ، عبدالله بن جعفر را در نماز سبّ و لعن مى كرد؟
4 ـ نقش عبدالله بن جعفر در دفاع از حريم ولايت را توضيح دهيد.
5 ـ نقش عبدالله بن هاشم ، در آگاه سازى نيروها و مقابله با عوام فريبى قاسطين
را توضيح دهيد.
مسلم بن عقيل
از اسـوه هـاى نـظـامـى عـصـر امـامـت ، سـردار هـاشـمـى مـسـلم بـن عـقـيـل ، بـرادرزاده امـام عـلى (ع ) اسـت . مـادر او زنـى نـِبـطى (514) بود كه در متون تـاريـخـى از اسـم او ذكـرى بـه مـيـان نـيـامـده اسـت . بـى شـك بـراى عـقـيـل ، بـه عنوان بزرگ ترين كارشناس ‍ اصل و نسب عرب ، سزاوار بوده كه شايسته ترين همسر را براى خود انتخاب كند تا از او صاحب فرزندى شد كه مجد و عظمت را براى بنى هاشم بـه ارمـغان آورد. او دوران كودكى را همراه با جوانان بنى هاشم ، بويژه در كنار امام حسن و امام حـسـين 8 گذراند و از اقيانوس علم و تقوا و شجاعت اميرمؤ منان سيراب شد. او شجاعت را از اجداد بـزرگـوارش فـاطـمـه بـنـت اسـد و ابـوطـالب به ارث برده بو+++د.++(515) و بـراسـتـى او از جـوانـمـردتـريـن فرزندان عقيل و شجاع ترين آنان بود.(516) مسلم صفات و كمالات بيشمارى را در خاندان رسالت آموخت . راز دستيابى او به برجستگى شجاعت و دلاورى ، از ايمان و اخلاص ‍ پرشور مسلم به خاندان عصمت و طهارت و دشمنى و سرستيزى عميق او با آل اميه سرچشمه مى گرفت .
در ايـن درس ، بـه فـعـاليـت هـاى مـسـلم در عـصر امام على (ع ) و امام مجتبى (ع ) و نقش ‍ برجسته سـردار هـاشـمـى در مبارزه با باند اموى در عصر امام حسين (ع ) مى پردازيم . اگر چه به سبب خـصـومـتـى كـه امـويـان از افـشـاگـرى هـاى پـدرش عـقـيـل بـه دل داشـتـنـد، عـلاوه بـر مـتـهـم سـاخـتـن عـقـيـل ، مـانـع از ذكـر فضايل و مجاهدت هاى مسلم به ويژه در عصر امام حسن (ع ) شدند.
مسلم در عصر اميرمؤ منان (ع ) و امام مجتبى (ع )
مـسـلم در عـصـر عـلوى ، نـوجـوان رشـيـدى بـود كـه هـيـچ گـاه از مـسير حق منحرف نشد. لياقت و شايستگى او موجب شد كه مفتخر به دامادى اميرمؤ منان شود و با رقيّه ازدواج كند. در اين دوران ، مـسـلم نـيـز هـمـچـون سـايـر پـيـروان امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) از مـصـالح امـت اسـلامـى غـافل نبود و در صحنه هاى نبرد با كفار شركت مى كرد . از جمله : شركت در نبرد بهنسا، كه در زمان خليفه دوم به وقوع پيوست . پس از شكستن محاصره طولانى شهر بهنسا، مسلم با جمعى از هاشميان همراه مسلمانان وارد شهر شدند. با مجروح شدن دو تن از برادران او به نامهاى جعفر و على ، رجزى حماسى در ضرورت نبرد با دشمن و قصاص آنان خواند.(517)
مسلم در حكومت علوى نيز از فرماندهان نظامى به شمار مى آمد. او در نبرد با قاسطين ، همگام با امـام حـسـن (ع ) و امـام حـسـيـن (ع )و عـبـدالله جـعـفـر، جـنـاح راسـت سـپـاه عـلوى را اداره مـى كردند.(518)
مسلم در عصر امام مجتبى (ع ) همچنان از مدافعان حريم امامت بود و لحظه اى از مبارزه غفلت نكرد.
مسلم در عصر امام حسين (ع )
بـراى شـنـاخـت نـقـش مـسـلم در ايـن عـصـر، بايستى ابتدا با ساختار كوفه آشناشويم و پس از بررسى زمينه هاى اعزام او به عنوان سفير انقلاب حسينى ، به شرح فعاليت هاى او بپردازيم .
ساختار اجتماعى كوفه :
شـهـر نـظـامـى كـوفه در زمان خليفه دوم شكل گرفت و جمعيت آن داراى ويژگى هاى مختلفى از نـظـر: ديـنـى ، مـذهـبـى ، قـومـى ، قـبيله اى و طبقاتى بودند كه ايجاد هر نوع پديده اى از آنها ناشى مى شد. عده اى از آنان به اختيار در كوفه سكونت گزيده بودند. گروهى به اسارت و جـمـعـى بـا هـدف تـجـارت در اين شهر زندگى مى كردند و عده اى را نيز خليفه دوم از مدينه و حجاز در آن شهر اسكان داده بود.
بـافـت ديـنـى آنـان بدين شكل بود : يهوديان كه خليفه دوم آنان را از مدينه و حجاز آورده بود. مـسـيـحـيـان كـه در قـالب دو فـرقه نسطورى و يعقوبى بودند كه هر كدام اسقف خاصى داشتند ويـكـى از مـحله هاى كوفه را تشكيل مى دادند. صابئين كه در اين شهر سكونت گزيدند و داراى مـوقـعـيـت اجتماعى بودند. مجوس و بعضى از آيين ها مانند : مانوى و مزدكى كه همراه اسراء وارد كوفه شده بود.
چـنـيـن ساختارى موجب پديد آمدن اعمال و رفتار مختلفى در كوفه بود . بويژه آنكه استانداران خليفه سوم ، فاجرانى بودند كه خود زمينه ساز فساد در جامعه بودند. از جمله : وليد بن عقبه شـراب مـى نـوشـيـد و مـسـيـحـيـان را از شـراب و گـوشـت خـوك بـه وفـور بـهـره مند مى ساخت .(519) وليـد، خـادم مـسـجـد كـوفـه و مـسـؤ ول زندان و منشى خود را از مسيحيان قرار داد.
بافت مذهبى كوفه نيز داراى اين تفاوت ها بود : خوارج و ناصبى ها كه از مخالفان اميرمؤ منان (ع ) به شمار مى آمدند. امويان كه براى به حكومت رساندن معاويه فعاليت مى كردند. شيعيان كـه در زمـان امـيـرمـؤ مـنان (ع ) موقعيت درخشانى كسب كردند و مردم با مشاهده عدالت و محبت حكومت علوى ، به شدت هوادار آنان شده بودند. علاوه بر مذاهب فوق ، تفكراتى محدود ولى مؤ ثر از قـبـيل : جبريه ، قدريه ، مرجئه و مفوّضه در كوفه وجود داشت . از نظر اختلافات قومى ، بجز عـرب هـا، مـهمترين آنان : ترك ها، كردها، پارسيان ، روميان ، سريانيها و آشورى ها بودند كه هر كدام منشاء آداب و رفتار خاص خود و گاه ضد اسلام بودند.
بـافـت قـبـيـله اى كـوفـه ، از هـفـت حـوزه تـشكيل مى شد كه هر كدام با هم پيمانان خود در آن مى زيـسـتـنـد. بـافت طبقاتى كوفه را اشراف ، كارمندان ، كاسبان ، زحمت كشان ، بندگان و مواجب بـگـيـران تـشـكـيـل مى دادند. سطح آگاهى انقلابى كوفه با چنين ساختارى ، فراتر از ساير شـهـرهـا بـود و تـنها شهرى بود كه حكام معاويه را نپذيرفت . از اين رو، باند اموى را بر آن داشـت كـه بـه پـخـش شـايـعـات و شـبـهات و فعال كردن نفاق و اختلاف در مردم اقدام كنند و با شبيخون هاى پياپى به كشتار مردمِ اطراف كوفه بپردازند .
مـعاويه ، با گماشتن سفاك ترين حكام بر كوفه ، با شمشير و تازيانه به سركوبى آنان پـرداخـت و بـا تـبـعـيـد بـيـش از پنجاه هزار نفر از شيعيان به خراسان ، و به شهادت رساندن صحابى بزرگى همچون حجربن عدى ، هرگونه مقاومتى را در هم شكست .
در كـنـار اين خشونت ها باند اموى از شكستن حريم اعتقادات جامعه و پايين آوردن حساسيت هاى آنان غـافـل نـشـد و بـا اقـداماتى همچون برپايى نماز جماعت توسط وليد شرابخوار و چهار ركعت خواندن نماز صبح به تحقير هرچه بيشتر كوفيان پرداخت .(520)
آنـچـه از ايـن مجموعه نصيب مردم كوفه شده بود، رعب و وحشت از رجاله هاى خونخوار و متجاوزى بود كه به نام (لشكر شام ) همواره لرزه بر اندام آنان مى انداخت .
اعزام سفير انقلاب
پس از مرگ معاويه ، اقليت شيعه در كوفه ، به عنوان زمينه سازان و طلايه داران
دعـوت از امـام حـسـيـن (ع ) فعاليت خود را آغاز كردند. بزرگان و مجاهدانى همچون ، سليمان بن صـُرَدخـزاعى در خانه اش براى جمعى از شيعيان سخنرانى كرد و آنان را نسبت به دعوت از امام حسين (ع ) و وفادارى نسبت به او تشويق و ترغيب كرد.(521)
بـا گـسـتـرش ايـن ندا، اكثريت مردم كوفه ، كه تلخى حكومت اموى را چشيده بودند، به شيعيان پـيـوسـتـنـد و در مـدت كـوتـاهـى ، نـمـايـنـدگـان مـتـعـدد بـه هـمـراه سـيـل نـامه ها با پيام هاى مختلف به سوى امام حسين (ع ) روانه كردند تا جايى كه گروهى از آنان به هراس از عدم پذيرش دعوت آنان ، به امام (ع ) نوشتند كه :
(... اگر به سوى ما نيايى ، گناهكارى !).(522)
در چـنـين شرايطى ، امام (ع ) بدون آنكه خود به كوفه رود ويا در پاسخ به كوفيان ، عجله و شـتـاب كـنـد، با آرامش لازم ، براى اخذ تصميم ، در بين ركن و مقام ، به اقامه نماز پرداخت و از خـداونـد درخـواسـت خـيـر كـرد. آنـگـاه مـسـلم را نـزد خـود فـراخـوانـد و او را بـه مـسـايـل جـارى آگـاه سـاخـت و پـاسـخ نـامه هاى كوفيان را نوشت و او را به سوى كوفه اعزام كرد.(523) امام (ع ) در لحظه وداع ، ضمن ارائه رهنمودهاى لازم ، به سفير خود گفت :
تـو را بـه سـوى كوفيان مى فرستم و خداوند آنچه براى تو دوست دارد، انجام دهد و من و تو در درجه شهداء قرار گيريم .(524)
بيعت كوفيان
مـسـلم بـا هـمـراهـان خـود در پـانـزدهـم رمـضـان ، شـبـانـه از مـكـه حـركـت كـرد و پـنـجـم شوال وارد كوفه شد. مردم گروه گروه براى ديدار و بيعت به سوى سفير انقلاب شتافتند.
مـسـلم در جـلسـه اى با حضور شيعيان ، نامه امام حسين (ع ) را براى آنان خواند . در اين نامه آمده بود:
... مـن بـرادر و پـسـر عـمـو و فـرد مورد وثوقى از خانواده ام را به سوى شما فرستادم ...به جـانـم قسم ! تنها كسى امام است كه عامل به كتاب خدا و متعهد به قسط و عدالت و متدين به دين حق و واقف جان خود در راه خدا باشد.(525)
شيعيان با شنيدن ميزان توجه امام (ع ) در گزينش نماينده اعزامى و نيز ديدگاه او
نـسـبـت به شرايط حاكم اسلامى ، به شدت اشك شوق ريختند و به ياد جنايات حاكمان اموى ، پـيـش از هـمـيـشـه خـود را نـيـازمـنـد حـاكـم عـادل دانـسـتـنـد. از ايـن رو ، قـبـل از آنـكـه مـسـلم از آنـان تـقـاضـاى بـيـعـت كـنـد، ابـتـدا خـواص كـوفـه مـثـل : عـابس شاكرى ، حبيب بن مظاهر و سعيد بن عبدالله ، و سپس ساير اقشار به بيعت با مسلم شـتـافـتـنـد. بـه طـورى كـه پـس از يـك ماه تعداد آنان از هجده هزار(526) نفر گذشت .(527)
واكنش امويان
معاويه ، پس از سال ها حاكميت وحشت و ترور در كوفه ، براى دلجويى مردم در پذيرش حكومت وليـعـهـد خـود يـزيـد، نـعـمـان بـن بـشـيـر را حـاكـم آن شـهـر كرد تا با ملايمت ، خاطرات تلخ سـال هاى سياه حاكمانى چون : زياد و مغيره را از يادها ببرند. نعمان گر چه از اصحاب پيامبر و از انصار بود اما مردم كوفه از جنايات و غارتگرى او در زمان حاكميتش با خبر بودند. او نيز بـه دليـل طـمـع بـه خـلافـت و نـيـز به دليل اين كه بارها توسط يزيد تحقير شده بود، در بـرابـر حـوادث كـوفـه نـرمـى از خـود نـشـان داد . بـويـژه آن كـه سـفـيـر انـقـلاب در منزل داماد او يعنى مختار اسكان گزيده بود. اقليت نيرومند امويان در كوفه با نااميدى از نعمان ، طـى نـامـه هـاى مـتـعـددى بـه يـزيـد نـوشتند كه اگر به ادامه حكومت خود علاقه مند است حاكم قدرتمندى را بفرستد تا بسان او با دشمنان مقابله كند.(528)
يـزيـد بـا سـرجـون ، مـسـتـشـار مـسـيـحـى مـشـورت كـرد و عـلى رغـم ميل باطنى ، نظر مشاور پدرش را پذيرفت و عبيدالله بن زياد، حاكم بصره را با حفظ سمت به اسـتـانـدارى كـوفـه گـماشت . غروب آفتاب ، عبيدالله بطور ناشناس ، در لباس ‍ حجازيان و نـقـاب زده وارد كوفه شد. مردم منتظر و چشم به راه ، به گمان اينكه او امام حسين (ع ) است به استقبال او شتافتند. امّا به هنگام ورود به دارالاماره ، به هويت اصلى او پى بردند و از ترس پـراكـنـده شـدنـد . ابـن زياد ، در اولين روز ، جلسه اى با حضور كارگزاران حكومتى و شبكه وسـيـع (عـريفان )(529) تشكيل داد و ضمن تهديد، اسامى مخالفان يزيد را از آنان خواست با توجه به روحيه عريفان و نقش حساس آنان در هر محله ، ساعتى نگذشته بود كه ابن زيـاد جـمـعـى از مـعـرفـى شـدگـان را دسـتـگـيـر كـرد و بـه قتل رساند.(530)
تغيير كانون نهضت
بـا تـغـيـيـر حـاكـمـيـت ، ادامـه نـهـضـت نـيـازمـنـد روش جـديـدى بـراى انـتـقـال از مـرحـله سـيـاسـى بـه مـرحـله نـظـامـى و رعـايـت مسايل حفاظتى بود. مسلم كانون نهضت را از منزل مختار به خانه شخصيت بزرگى چون هانى بن عروه انتقال داد كه فرماندهى چهار هزار سواره نظام و هشت هزار نيروى پياده همدانيان را به عهده داشت . سپس در انجام ماءموريت اصلى خود، طى نامه اى امام حسين (ع ) را از درستى نامه ها و بيعت مردم خبر داد و از او خواست كه هر چه زودتر به كوفه بيايد.(531)
مـسلم با رعايت اصول حفاظتى همچنان در تدارك مقدمات ورود امام (ع ) و جمع آورى سلاح و جذب و سازماندهى نيروها بود. ابن زياد نيز از ناتوانى عريفان و منافقين در كسب خبر از فعاليت هاى مـسـلم حـيـرت زده شـد . وى بـا آگـاهـى از بـيـمـارى شـريـك بـن حـارثـى و بـسترى شدن او در مـنـزل هـانـى ، به طمع كسب خبر، پيكى فرستاد كه شب هنگام به عيادت او خواهد رفت . وى نيز فرصت را غنيمت شمرد و نقشه ترور زياد را طراحى كرد.(532) ولى مسلم در وقت مقرر اقدام نكرد و در پاسخى كوتاه به سؤ ال شريك گفت : از اميرمؤ منان (ع ) شنيدم كه پيامبر(ص ) فرمود : ( ايمان مانع از ترور است .)(533)
در حقيقت دو عامل مهم : پايبندى مسلم به ارزش هاى اعتقادى و نيز آگاهى سياسى اونسبت به ميزان توانايى كوفيان براى مقابله با(لشگر شام )، موجب شد كه او دست به هيچ اقدامى نزند.
نقش جاسوس
ابـن زيـاد، عـلاوه بـر تـطـمـيـع و تـهـديـد سـران قـبـيـله هـا، هـمـچـنـان بـه دنـبـال شـنـاسـايـى مـقـرّ مـسـلم و فـعـاليـت هـاى او بـود. او مـبـلغ سـه هـزار درهـم بـه عـامـل نـفـوذ خـود ، مـعـقـل داد تـا تـحـت پـوشـش كـمـك هـاى شـيـعـيـان شـام ، مـحل استقرار مسلم را شناسايى كن +++د.++(534) اين نفوذ منجر به افشاى اطلاعات نهضت و دستگيرى و شكنجه ياران برجسته اى همچون هانى بن عروه شد.(535)
عمليات نظامى
حـوادثـى كـه به دنبال عمليات جاسوسى معقل رخ داد، موجب شد كه وقوع عمليات نظامى اجتناب نـاپـذيـر شـود. ابـن زيـاد در انـتـظـار ورود لشـكـر شـام بـود و مـسـلم نـيز همچنان در تجهيز و سازماندهى نيروها بود. و اين وظيفه خطيررا به مسلم بن عوسجه واگذار كرد.(536)
بـا دسـتـگيرى هانى ، قبيله مذحج با رهبرى تحميلى عمرو بن حجّاج زُبَيدى ، قصر ابن زياد را مـحـاصره كردند.(537) و خواهان آزادى هانى شدند امّا عمرو با ايجاد انحراف در هدف آنـان و نـيـز خـيـانـت شـريـح قاضى در شهادت به ناحق مبنى بر سلامتى هانى ، مردم گمراه و متفرق شدند.(538)
عـبـدالله بـن حـازم ، آخـرين وضعيت هانى را به مسلم گزارش كرد. او و ساير همرزمان ماءموريت يافتند تا شعار معروف (يا منصور امت ) را در كوفه سردهند. پس از لحظاتى مردم جمع شدند و با تدبير سفير حسينى در چهار تيپ سازماندهى شدند. و تكبير گويان با شمشير كشيده به سوى قصر حركت كردند.(539)
ابـن زيـاد بـا اطلاع از تجمع مردم ، خطابه را رها كرد و از مسجد به قصر شتافت و از همان جا عـوامـل خـود را بـه كـار گرفت و با تهديد و تطميع و ايجاد اختلاف ، بسيارى از آنان را متفرق سـاخـت و در يـك رويـارويـى ، عـده اى از يـاران مـسـلم را بـه شـهـادت رسـانـد و يـا مـجـروح كرد.(540) ابن زياد با ايجاد شايعات و افراشتن پرچم امان ، بقيه نيروهاى مسلم را مـتـفـرق ساخت . علاوه براينها ، از نقش زنان در گسترش شايعات منع همسران و فرزندانشان در پـشـتـيبانى از مسلم غافل نش +++د.++(541) درنتيجه نماز جماعت مغرب تنها با سى نـفـر بـه امـامـت مـسـلم اقـامـه شد.(542) كه آنان ، همان مؤ منان و مبارزان نهضت كوفه بـودنـد. در چـنـيـن شـرايـطـى ، مـسـلم تـصـمـيم گرفت به تنهايى از شهر خارج شود و همانند بزرگان بنى هاشم ، براى حفظ جان خود، راضى به گرفتارى يارانش نشود.
بـه دسـتـور ابـن زياد، مسجد براى نماز عشاء بطور دقيق بازرسى شد و در شهر اعلام كردند كـه : شـرطـه هـا ، عـريـفـان ، مـنـاكـب و كاسبان شهر بايد نماز عشاء را در مسجد به جا آورند و گـرنـه خـونشان هدر و مالشان مباح است .(543) ابن زياد خود به نماز ايستاد پس از نـمـاز، بـا مـبـاح اعـلام كـردن جان و مال پناه دهنده مسلم ، سه جايزه براى دستگيرى او قرار داد. بطورى كه هر فردى آرزو مى كرد مخفيگاه مسلم را شناسايى كند : دريافت ده هزار درهم ، داشتن جايگاه رفيعى نزد يزيد و روزى يك حاجت او را برآوردن .(544)
قهرمان تنها
مسلم در كوچه هاى كوفه به راه افتاد و براى آنكه ماءموران ابن زياد به او دست نيابند، اسبش را در يـكـى از كوچه ها رها كرد. پس از گذشتن از چند مسير، راه را گم كرد و خسته و تشنه به ديوارى تكيه داد.
(طـوعـه ) وى را شـنـاخـت و بـه خـانـه اش دعـوت كـرد . روز بـعـد، ابـن زيـاد از محل استقرار مسلم باخبر شد، محمد بن اشعث را با هفتاد نفر از قبيله قيس ماءمور دستگيرى او كرد. وى پس از ناتوانى در رويارويى با قهرمان بنى هاشم ، از ابن زياد نيروى كمكى خواست كه پانصد نفر ديگر را براى دستگيرى مسلم فرستاد.
نـبـرد از خانه طوعه آغاز و به كوچه ها گسترش يافت . مزدوران ابن زياد حتى از فراز بام ها نيز با شمشير و نى هاى آتشين به مسلم حمله كردند و او نيز بسان شير شرزه به دشمنان حمله مـى كرد و جمعى از آنان را به هلاكت مى رساند.(545) قهرمانى كه به هر كسى دست مى يافت ، او را به پشت بام ها پرتاب مى كرد.(546)
دشمنان با ديدن برق شمشير مسلم و شجاعت او، به ياد شمشير پيامبر اسلام (ص ) در كشتن كفار مى افتادند.
ابـن اشـعـث نـهـايـت ضـعـف و درمـاندگى خود را با پيشنهاد (امان ) دادن به مسلم آشكار ساخت و فرياد زد : (اى جوانمرد! در امان هستى ! خودت را به كشتن مده !)
مـسـلم هـمـچـنـان بـه چـپ و راسـت حـمـله مـى كرد و آنان را به هلاكت مى رساند. دشمن آخرين مرحله نـاتـوانـى خـود را بـه نـمـايـش گذاشت . او براى نبرد با يك نفر، عده اى را ماءمور كرد تا از فـراز بـام هـا، حـضـرت را سـنـگـبـاران كـنند. مسلم كه نهايت پستى و ناجوانمردى دشمن را ديد، فـريـاد زد : (واى بـر شـمـا! آن چـنـان مـرا سـنـگـبـاران مـى كـنـيد كه گويى به كفار سنگ مى اندازيد؟! من از اهل بيت پيامبران والامقام هستم . واى بر شما!)(547)
سخنان مسلم در چشم ودل اسيران جايزه و مزدوران ابن مرجانه بى تاءثير بود. با وجود خستگى و تـشـنـگـى و جـراحـت بـسـيار، كسى جراءت نمى كرد كه به او نزديك شود. عاقبت در يك حلقه محاصره ، از پشت به او سرنيزه زدند و او را اسير كردند.(548) قهرمان بنى هاشم را كه به شدت مجروح شده بود، به قصر بردند.
او در انديشه آمدن امام حسين (ع ) بود كه اشك از چشمانش سرازير شد. آنان شگفت زده علت آن را پـرسـيدند. او گفت : (به خدا سوگند! گريه ام براى خويشتن يا ترس از مرگ نيست . بلكه گـريـه مـن بـه خـاطـر حـسـيـن و آل حـسـيـن (ع ) اسـت كـه ايـنـك رو بـه سـوى كـوفـه نـهـاده اند.)(549)
شهادت مسلم
مسلم را وارد قصر كردند. او با سرفرازى و عزتى كه شايسته يك قهرمان هاشمى بود، غرور و نخوت ابن زياد را زير پا نهاد. سپس از ميان حاضران ، عمر بن سعد را وصىّ خود قرار داد و به او وصيّت كرد :
( قـرض هـايـم را در كـوفـه بـا فـروش زره و شـمـشـيـرم بـپـرداز ، پـيـكـر مـرا از ابـن زيـاد تـحـويـل بـگـيـر و بـه خـاك بـسـپـار. پـيـكـى را نـزد حسين بن على (ع ) بفرست تا به كوفه نيايد.)(550)
آنگاه در يك نبرد كلامى ، دودمان كثيف ابن مرجانه را به اطرافيان وى شناساند. و در
حالى كه ذكر خداوند را بر لب داشت ، آماده شهادت شد.
بـكـر بـن حمران ، از اوباش كوفه ، به دستور ابن زياد با شمشير، سر مسلم را از بدنش جدا كـرد و پـيـكـر آن پـاكباخته دلاور را از فراز بام به پايين انداخت . مزدوران اموى و مردم بازى خورده ، پيكر آن شهيد را به طناب بستند و هلهله كنان در كوچه ها گرداندند. آنچه موجب شگفتى و درمـانـدگـى ابـن زياد گرديد، عزّت نفس ‍ و مناعت طبع سردار رشيدى بود كه جراحت سراسر وجودش را فراگرفته بود و از شدت تشنگى و خستگى ، رمقى در بدن نداشت . اولحظه اى از ذكـرخدا غافل نبود. تكبير مى گفت و خدا را تسبيح مى كرد واستغفار بر لب داشت . ابن زياد با شگفتى از قاتل مسلم پرسيد: آيا هنگام مرگ نيز افتخار مى كرد؟!(551)