دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

صالح احمد العلى
مترجم : هادى انصارى

- ۱ -


سخن پژوهشكده 
پژوهش در علوم انسانى ، ضرورتى است كه امروز بيش از هميشه آشكار شده است . دستيابى به اهداف مشترك و ويژه جوامع ، نيازمند بهره گيرى از نتايج و پژوهش هاى گوناگون ، از جمله پژوهش هايى است كه در قلمرو انسانى انجام مى شود. بى ترديد پژوهش هايى در پيشبرد برنامه و نيل به اهداف كارآيى دارند كه از موضعى آشنا با فرهنگ پژوهش هايى در پيشبرد برنامه و نيل به اهداف كارآيى دارند كه از موضعى آشنا با فرهنگ جامعه صورت گيرند و مسايل جامعه را به درستى و در تعامل با انديشه و ارزش هاى آن دريافته باشند. از اين روست كه بومى سازى علوم ، به ويژه علوم انسانى ، معنا مى يابد.
پژوهش كار آمد در جامعه ايرانى ، ناگزير مستلزم شناخت فرهنگ ايرانى است . اسلام مولفه اصيل واصلى فرهنگ ايرانى است ، كه به مثابه عنصر ذاتى در انديشه و رفتار ايرانى تجلى پيدا مى كند. بنابر اين ، شناخت اسلام و بررسى نسبت به آن با علوم انسانى و تبيين قلمروهاى مشترك و ويژه اى مى يابد. حاصل اين مطالعات ، به عنوان هدفى راهبردى ، نقش تعيين كننده اى در بومى سازى علوم انسانى دارد.
به منظور تحقق اين مهم ، در سال 1361 با راهنمايى و عنايت حضرت امام خمينى رحمة الله عليه دفتر همكارى حوزه و دانشگاه به همت استادان حوزه و دانشگاه شكل گرفت و در ساليان فعاليت خود، براى رسيدن به ان هدف بستر مناسبى فراهم آورد و فعاليت هاى موثرى صورت داد. در ادامه راه ، گسترش و تعميق كار، جايگاه و دامنه كارى بالاترى را براى اين مجموعه اقتضا مى كرد. از اين رو شوراى گسترش آموزش عالى در تاريخ 26 / 10 / 1377 تاسيس پژوهشكده حوزه و دانشگاه را تصويب كرد.
پژوهشكده حوزه و دانشگاه با بهره گيرى از استادان و پژوهشگران حوزه و دانشگاه به پژوهش هاى تطبيقى و تحقيقات علوم انسانى از منظر اسلامى ، به منزله مقدمه اى ضرورى براى بومى سازى علوم انسانى مى نگرد و حاصل اين پژوهش ها را در اختيار جامعه دانشگاهى و ديگر علاقه مندان قرار مى دهد.
يكى از وظايف اين پژوهشكده ، تدوين متون و منابع آموزشى دانشگاهى در قلمرو علوم اسلامى و علوم انسانى ، متناسب با نظام آموزش عالى ايران است ؛ از اين رو پژوهش هايى را در اين موضوعات صورت مى دهد. كه حاصل آن ها، به عنوان متون و منابع آموزشى مورد استفاده قرار مى گيرد.
كتاب حاضر به عنوان منبع درسى براى دانشجويان رشته هاى تاريخ و تاريخ تمدن اسلامى در مقطع كارشناسى ارشد، تهيه شده است اميد است علاوه بر جامعه دانشگاهى ، ديگر علاقه مندان نيز از آن بهره مند گردند.
از استادان و صاحب نظران ارجمند تقاضا مى شود با همكارى ، راهنمايى و پيشنهادهاى خود، اين پژوهشكده را در جهت اصلاح اين كتاب و تدوين ديگر آثار مورد نياز جامعه دانشگاهى يارى دهند.
در پايان پژوهشكده لازم مى داند از مترجم گرامى ، جناب آقاى دكتر هادى انصارى و تلاش حجت الاسلام و المسلمين رسول جعفريان در تهيه طرح دولت هاى مسلمان و زمينه سازى ترجمه اين اثر تشكر و قدردانى كند.
پيشگفتار 
دو نياز، پژوهشكده حوزه و دانشگاه را بر آن داشت تا طرحى را در زمينه تاريخ دولتهاى مسلمان عرضه كند: نخست آن كه در دروس كارشناسى و كارشناسى ارشد رشته هاى تاريخ و تاريخ تمدن اسلامى ، عناوينى چند درباره شناخت تاريخ دولتهاى مسلمان وجود دارد كه در خصوص بسيارى از آن ها كتابى تاليف نشده است . بنابراين ، عرضه كتابهاى مناسب براى پر كردن اين خلا، ضرورى به نظر مى آمد. دوم آن كه امروزه با وجود جمهورى اسلامى ايران ، اين خلا، ضرورى به نظر مى آمد. دوم آن كه امروزه با وجود جمهورى اسلامى ايران ، شناخت پيشينه دولتهاى بزرگ اسلامى ، در طول تاريخ ، بسيار سودمند و راهگشاست . دولت اسلامى ايران ، كه در امتداد دولت هاى بزرگ اسلامى قرار دارد و منادى احياى تمدن بزرگ اسلامى است ، بايد بر تجربه هاى به دست آمده تكيه كند و از آنها بهره مند گردد. بر اين اساس لازم بود تا فهرستى از اين دولتها تهيه ، و براى هر يك كتابى مناسب تاليف يا ترجمه شود.
گزينش اين دولت ها بر اساس دامنه نفوذ آن ها در ابعاد زمانى و مكانى صورت گرفته است ؛ چنان كه گاه برخى از آن ها در شرق و برخى در غرب ، سال ها قدرت سياسى بزرگى را در اختيار داشته و در عرصه فرهنگ و تمدن اسلامى و جغرافياى سياسى جهان نقشى مهم ايفا كرده اند.
پژوهشكده حوزه و دانشگاه
گروه تاريخ
مقدمه مترجم 
ترديدى نيست كه هدف غايى رسول خدا صلى الله عليه و آله هدايت مردم به صراط مستقيم بوده و در اين راه ، از ابزارهاى گوناگون و شيوه هاى متفاوتى استفاده جسته است . اما در مورد اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پيشبرد هدف خود در به دست گرفتن قدرت سياسى و داشتن دولت با مشخصه هاى مورد نظر خويش در مكه تلاش ‍ مى نمود، دليلى در دست نداريم .
در مجموعه آموزه هاى اسلام ، آيات قرآن ، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره و رفتار عملى ايشان در مكه ، نشانى از اين هدف نمى يابيم . تعاليم پيامبر صلى الله عليه و آله در دوره مكه ، ارشاد مردم به آموزه هاى قرآن و تلاش براى آگاه نمودن آنان به مبانى توحيد و بطلان شركت و بت پرستى و اخلاق ها و آموزه هاى زاييده از آيين جاهلى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله حتى در سخت ترين شرايط و بحران هايى كه گريبان گير خود و قوم اش بنى هاشم شد، مثل محاصره ؛ شعب ابى طالب ، هرگز براى برهم زدن نظم اجتماعى مكه از راه ايجاد شورش توسط گروه هايى از مردم هم قبيله يا هم پيمان و يا حتى مسلمانان ، عليه صاحبان قدرت ، اقدامى نكرد. حتى هنگامى كه قريشيان ، ياران نزديك او تازه مسلمانان را مورد شكنجه و اذيت قرار دادند، براى وادار كردن ياران خود به واكنش هاى شديد از قبيل ترور سران مكه يا ضربه زدن به استقرار و امنيت شهر مكه و يا شكستن بت هاى مكه و هتك حركت آنان رفتارى كه در ميان برخى از پيامبران پيشين مثل حضرت ابراهيم عليه السلام سابقه داشت ، تلاشى ننمود؛ بلكه همواره مومنان را به صبر و شكيبايى دعوت مى نمود و براى دشمنان و كافران ، هدايت و بصيرت طلب مى كرد. اين وضعيت تا هنگام هجرت هم چنان برقرار بود و پيش از هجرت در ملاقات هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، مخفيانه ، با سران مدينه ، در عقبه اولى و عقبه دوم داشت ، هرگز سخنى از برقرارى دولت به ميان نيامد. حضرت در اين ملاقات ها و در متن عهدنامه ها، جز بر ايمان به خدا و وفادارى به پيامبر صلى الله عليه و آله و اين كه او را يكى از خود بدانند، تاكيد نكرد.
پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به يثرب و استقرار در اين سرزمين ، به تدريج نشانه هايى از توافق قبايل ساكن در مدينه و اطراف آن براى اطاعت مطلق از رسول خدا صلى الله عليه و آله پديدار شد. از اين زمان است كه قبايل مسلمان و غير مسلمان ، در مدينه بر پذيرفتن رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله اتفاق نظر پيدا مى كنند و به تدريج تصرفات و رفتارهاى آن حضرت در برخورد با مسلمانان بومى و مهاجر و يهوديان و پيش آمدهاى مدينه و اطراف آن تفاوت پيدا مى كند و داراى جنبه هاى آمرانه و الزام آور و در نهايت سياسى و حكومتى مى شود.
اين موضوع ، به تدريج گسترش مى يابد و حضرت صلى الله عليه و آله آشكارا متصدى مهم ترين جنبه هاى حكومت ، يعنى در اختيار داشت قدرت تصميم گيرى سياسى و اعمال سياست ها، از راه جنگ ، صلح نامه ، پيمان نامه و جز آنها مى گردد.
كتابى كه پيش روى خواننده گرامى قرار دارد، به تفصيل به موضوع ياد شده و پى آمدهاى تشكيل حكومت پيامبر پرداخته و آن را از جنبه هاى گوناگون مورد بررسى قرار داده است . اهميت اين نوشتار، كه مورد توجه اهل نظر قرار گرفت و مترجم را به برگردان آن تشويق نمود، از چند جهت است :
نخست آن كه نويسنده با اعتراف به اهميت موضوع و سختى بررسى آن ، با وسواس فراوان به مراحل تشكيل دولت اسلامى پرداخته و براى پروراندن موضوع و نتيجه گيرى ، به زمينه ها و عوامل روى آوردن اهل يثرب به اسلام و پذيرفتن آن ، از هنگام پيمان عقبه نخست تا هنگام تشكيل حكومت در مدينه مى پردازد.
دوم آن كه نويسنده اگر چه سنى مذهب است و روايت تاريخ ‌ها و سيره هاى
حكومتى مدون همچون سيره ابن اسحاق ، سيره ابن هشام و طبقات ابن اسعد و... را به عنوان نمايانگر حقايق و وقايع صدر اسلام مى پذيرد و اشاره اى به دخالت حكومت هاى بنى اميه و بنى عباس در تدوين تاريخ و سيره تحريف شده پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام ندارد، هنگام بررسى وقايع ، اشارات صريح و غير صريحى به رقابت قبايل عرب و خانواده هاى مسلمان به دروغ گويى ياگزافه گويى و مبالغه در انتساب به شركت در وقايع و جنگ ها و غزوات صدر اسلام به خود، مى كند. نويسندگان سيره هر كدام تمايلات فكرى و قبيله اى خود و نه حقيقت را منعكس كرده اند و نويسنده با توجه به اين واقعيت ، در يافتن حقيقت از ديدگاه خود از ميان روايت هاى مختلف و گاه متضاد، وسواس فراوانى به خرج داده ، كه در جاى خود بسى ارزشمند به نظر مى رسد.
سوم آن كه نويسنده سال هاى متمادى سرپرست يكى از مهم ترين و كهن ترين فرهنگستان هاى جهان عرب ، يعنى المجمع العلمى العراقى بوده و سال هاى متمادى تدريس ‍ تاريخ اسلام در دانشگاه هاى مختلف را به عهده داشته است و علاوه بر آن ، در زمينه بررسى ها و تحقيقات تاريخ صدر اسلام ، نوشته هاى فراوانى از خود بر جاى گذاشته است كه كتاب حاضر، به عنوان يكى از نوشته هاى سال هاى پايانى عمر او، چكيده ده ها سال مطالعه و تحقيقات او را در اين زمينه در بر دارد.
چهارم آن كه نويسنده در بخش هاى مختلف كتاب ، وقايعى را مورد بررسى و تدقيق و تحليل قرار داده است كه در نظر نخست ، از ديدگاه كارشناسانه ، عادى جلوه مى نمايد؛ اما با پروراندن موضوع و توجه دادن به زمينه فراهم آمدن و نتايج و آثار آن ها، به اهميت و نقش آن ها پى برده مى شود.
پنجم آن كه نويسنده با تلفيقى از موضوع هاى متنوع ، توانسته است ماده اى تاريخى ، شيرين و خواندنى ارايه نمايد. وى در اين كتاب ، به موضوع هايى پرداخته است كه معمولا كمتر به آنها توجه شده و يا مى شود. موضوع هايى مثل : نظم زندگى در يثرب پيش از هجرت ، نظم زندگى و تنظيمات ادارى در مدينه پس از هجرت ، وضعيت مخالفان يعنى منافقان و يهوديان ، چگونگى بسيج نيروها در هنگام جنگ و جهاد و راه هاى تامين نيازمندى هاى يك ارتش در حال جنگ ، سياست مدارى پيامبر صلى الله عليه و آله در رفتارهاى دور انديشانه خود با طبقات گوناگون مردم مسلمانان مدينه ، مسلمانان مهاجر مكه ، مسلمانان قبايل اطراف مدينه ، كفار مكه ، كفار مدينه و اطراف آن ، يهوديان درون مدينه ، يهوديان ساكن در شهرك هاى خيبر... رفتارها و سياست هاى دور انديشانه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ هنگام بستن پيمان و هنگام تقسيم غنايم جنگى ، توجه به حساسيت هاى روساى قبايل عرب و بر آوردن آن ها و موضوع هاى فراوان ديگر.
از ديگر نكات مهمى كه نويسنده در اين كتاب به آن پرداخته و حق آن را ادا نموده است ، چگونگى گسترش اسلام در بخش هاى شمالى ، شرقى و جنوبى جزيرة العرب است كه به مطالب ارزشمند ديگر كتاب ، افزوده شده است .
در پايان خداوند بزرگ را سپاسگزارم كه توفيق تلاش در راه شناساندن سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله را، در سالى كه منسوب به جانشين و برترين اصحاب آن بزرگوار يعنى حضرت على بن ابى طالب امير المومنين عليه السلام است ، به اين كمترين عطا فرمود.
ضرورى است از مسئولان محترم پژوهشكده حوزه و دانشگاه كه براى فراهم آوردن مقدمات چاپ و نشر اين اثر تلاش نموده اند، كمال تشكر و قدردانى را بنمايم ، و كتاب را، با احترام تقديم نمايم به پدر بزرگوار و اسيرم ، حضرت آية الله حاج شيخ احمد انصارى قمى ، كه سالهاست در بند اسارت رژيم عراق به سر مى برد. هم چنين از برادر ارجمندم حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد انصارى قمى نيز كه در رفع پاره اى مشكلات يارى ام نمودند، سپاسگذارى نمايم .
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين
هادى انصارى
13 رجب 1422 قمرى
نهم مهر 1380
بخش نخست : يثربيان و نداى اسلام 
فصل اول : يثرب و نظم زندگى در آن به هنگام هجرت  
زمين  
مدينه در 250 كيلومترى شمال مكه و 70 كيلومترى ساحل درياى سرخ قرار دارد. سرزمين مدينه در منطقه آتشفشانى واقع شده است و در نزديكى آن ، آتشفشان هاى خاموشى قرار دارد كه در دوران هاى اسلامى ، چندين بار فعاليت نموده اند و از مشهورترين آنها مى توان به آتشفشانى كه پيش از هجرت صورت گرفت و نيز آتشفشانى كه در سال 653 ه. ق فوران كرد و در نتيجه آن مواد گداخته آتشفشانى بسيارى به صورت مواد مذاب گداخته سرزمين آن را پوشانيد، (1) اشاره نمود. به دليل وجود اين آتشفشان ها، سرتاسر سرزمين مدينه پوشيده از سنگ هاى سياه است ؛ همچنان كه موجب حاصلخيزى و بارورى خاك آن شده است . مدينه شامل سرزمين گسترده اى بوده كه در شمال از كوه احد آغاز و در جنوب به كوه عير منتهى شده است . طول اين محدود، در حدود دوازده ميل و عرض آن در حدود ده ميل مى باشد. دشت بطحان كه از جنوب شرقى شمال غربى امتداد دارد، اين سرزمين را مى شكافد و به دشت عقيق كه از نيمه هاى ادامه يافته ، سپس به سوى غرب منحرف مى شود و در نزديكى ينبع ، به دريا متصل وجود دارند كه مهم ترين آنها، رانونا، مذينيب و مهزور است . آب هايى كه در اين دشت ها جريان داشته ، مزارع و كشتزارهاى بسيارى را سيراب مى ساخته است . علاوه بر آن ، مدينه داراى چاه هاى پر آب فراوانى بوده كه از آب آن براى نوشيدن و كشاورزى استفاده مى شده است .
آب و هواى مدينه و اطراف . آن ، موجب شده بود كشتزارها چنان وسعت يابند كه بين بخش هاى مسكونى آن ، كه به هنگام پيدايش اسلام به صورت مجموعه هايى مسكونى ، شبيه دهكده بودند، فاصله ايجاد شود. از مشهورترين اين دهكده ها، مى توان به قبا در جنوب ، زهره در شرق و يثرب و زباله ها و راتج در شمال اشاره نمود. (2)
مدينه داراى پيشينه اى كهن در تاريخ است و به نظر مى رسد نام قديم و مشهور آن همان يثرب بوده كه در برخى از مصادر جغرافيايى افريقا، Ithritt آمده ؟ ؛ هم چنان كه قرآن كريم نيز اين نام را به آن نهاده است :
واذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا (3)؛ يعنى : و نيز به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب اى مردم مدينه ! اينجا جاى توقف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد! احزاب / 13. (4)
البته نام مشهور آن به هنگام ظهور اسلام ، همان مدينه بوده كه در قرآن ، احاديث نبوى و كتابهاى تاريخ و ادبيات نيز همواره از آن به اين نام ياد شده است .
يثرب و نظم زندگى در آن  
اساس زندگى در يثرب ، نظام قبيله اى بود؛ بدين ترتيب كه همه افراد يك قبيله ، به صورت دسته جمعى در يك منطقه ، كه مزارع و كشتزارهاى آنان نيز در آن واقع شده بود، زندگى مى كردند در عاقله ، كه ديه قتل غير عمد است ، شريك و در سختى ها و مشكلات زندگى ، كمك يكديگر بودند.
يثرب به هنگام هجرت ، داراى 78 اطم بود كه برخى از آنها از آن افراد و برخى ديگر از آن قبايل بود. اطم ساختمانى بلند از سنگ بود كه معمولا به عنوان برج ديده بانى و دفاعى مورد استفاده قرار مى گرفت و شايد در آن روزگار، از آن استفاده هاى ديگرى نيز مى شده است . ساختن اطم تا آغاز هجرت همواره ادامه داشته ، اما پس از هجرت ، از بناى ان دست كشيدند و اين خود مى تواند دليلى بر به وجود آمدن امنيت كامل پس از هجرت باشد. بدون ترديد اطم هاى برخى افراد، مى تواند نشانه اى از جايگاه و شخصيت آنان و ضعف و ناپايدارى و وابستگى هاى قبيله اى در آن دوران باشد. در آن روزگار، همبستگى قبيله اى از قدرت ارزشمندى برخوردار نبود؛ از اين رو، گاه ازدواجهايى كه ميان افراد قبايل مختلف صورت مى گرفت ، موجب كاهش عزت و گوشه گيرى قبيله مى شد و از شك و دشمنى كه لازمه عزت قبيله بود، جلوگيرى مى نمود. البته گزارشى از ازدواج مردم مدينه با غير مدنيان - آنگونه كه ميان مكيان متداول بود- در دست نيست و ازداوج هاى آنان همواره محدود به درون مدينه بود؛ گو اين كه ديگر عشيره هاى مدينه را نيز شامل مى شد. تاريخ نگاران ، نام تعدادى از افراد را كه داراى جايگاه ويژه و بلندى در ميان قبيله هاى يثرب بوده اند، آورده اند كه از آن ميان از براء بن معرور به عنوان آقا و بزرگ ما (5) و عبد الله بن عمرو بن حزم به عنوان بزرگى از بزرگان ما و شريفى از اشراف ما (6) مى توان ياد كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در پيمان عقبه از مردم يثرب درخواست نمود كه دوازده نفر را به عنوان نماينده و نقيب از ميان خود معرفى نمايند كه از آن پس ، از سوى پيامبر بر قبيله خود نقيب باشند. (7) اين حركت نشان مى دهد كه نقيبان انتخاب شده ، داراى جايگاه ويژه اى در قبيله خود بوده اند و تاييد آنان از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز، به تثبيت بيشتر آنان انجاميده است . افراد ياد شده ، اين جايگاه را به سبب داشت توانايى هاى خاص و ويژگى خويش به دست مى آورده اند و هيچ گاه از راه انتخاب نبوده است . لازم به ذكر است كه بسيارى از آنان ، حتى پس از هجرت نيز جايگاه خود را نزد قبيله حفظ كردند؛ به خصوص آنان كه به يارى اسلام شتافتند.
در آن هنگام ، زن ، داراى جايگاه مستقلى براى خود بوده است ؛ به طورى كه خود با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت نموده و شروطى را كه ناشى از طبيعت زنان بود در آن متعهد گشتند. ديدگاه زنان ، هيچ گونه ارتباطى با ديدگاه پدر يا همسر يا فرزندان آن ها نداشت ؛ به طورى كه جايگاه آنان ، مهاجرين به يثرب را تحت تاثير قرار داده و از نفوذ زنان در مدينه شگفت ساخته بود. معروف است كه عمرو بن خطاب پس از مهاجرت به مدينه ، گفته است هنگامى كه در ميان قريش بوديم بر همسران خود چيرگى داشتيم ، تا اين كه بر انصار وارد شديم و مشاهده كرديم كه زنان اين قوم بر آنان چيرگى دارند و از اين پس بود كه زنان ما نيز اين شيوه و سنت را از انصار آموختند. (8)
گزارش ها، نشان از وجود حكومتى در يثرب ، كه بر كارهاى عمومى مردم نظارتى داشته باشد، ندارد؛ همچنان كه فاقد موسسه سياسى مانند دارالندوه در مكه و مجالس مردمى و عمومى بود كه در آن هنگام در برخى شهرها و دولت هاى كهن برقرار بود. در منابع تاريخى ، هيچ گونه اشاره اى هم به وجود انجمن و مجلس قبيله اى نشده است . تنها نامى از سقيفه بنى ساعده به ميان آمده است كه در آن ، گروهى اجتماع كرده و در پايان ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب كردند. البته منابع هيچ گونه ذكرى از اين كه اين محل ، پيش از آن مركزى براى اجتماعات عمومى بوده باشد، به ميان نياورده اند.
اين ويژگى ، تنها شامل عرب هاى يثرب نبوده ، بلكه يهوديان ساكن در آن را نيز شامل مى شده است . سيره نگاران ، براى يهوديان يك بيت مدارس را گزارش كرده اند كه جايگاهى براى انجام امور دينى و فرهنگى بوده و هيچ گونه فعاليتى در زمينه سياسى نداشته است . شايد علت نبودن اين گونه موسسات ، وسعت زياد شهر يثرب و دورى محله هاى آن از هم و اشتغال مردم به امر زراعت ، بدون آن كه فعاليتى در تجارت و بازرگانى داشته باشند، باشد، كه موجب عزلت و گوشه گيرى آنان از جهان خارج مى شد.
در واقع ، اعراب يثرب ، همانند مكيان ارتباطات سياسى عميقى با ساير قبايل و يا شهرهاى ديگر حجاز و غير از آن نداشتند كه شايد عامل آن ، ضعف فعاليت هاى اقتصادى بود كه به ضعف ارتباط با همسايگان مى انجاميد؛ اما از سوى ديگر اين ضعف ارتباط، از درگيرى و جنگ و منازعات ميان يثربيان - چنان كه شيوه مكيان بود- و قبايل و گروه هايى كه خارج از يثرب سكونت داشتند، جلوگيرى مى نمود.
يثرب در اين دوره ، از امنيت كاملى برخوردار نبود و همواره ميان قبايل درگيرى و كشمكش هايى وجود داشت و فقدان قدرت مركزى و نيرويى كه بتواند مانع از درگيرى ها شود و يا پناهگاهى كه آن ها در آن بتوانند به طرح شكايت پرداخته و تقاضاى تحكيم نمايند، به فزونى اين منازعات دامن مى زد.
اين درگيرى ها و كشمكش ها، گاه در نتيجه برخورد منافع قبيله اى و طغيان عواطف آنان بود، كه معمولا نقطه نظرهاى دينى و اعتقادات قبيله اى نيز در آن بى تاثير نبود. احتمالا يهوديان نقش مهمى در توسعه اين گونه اختلافات داشته اند. تا آنجا كه چندين جنگ ميان يهوديان نقش مهمى در توسعه اين گونه اختلافات داشته اند. تا آنجا كه چندين جنگ در ميان آنان رخ داد و موجب ريخته شدن خون هاى بسيارى گرديد. مشهورترين جنگ آنان حرب بعاث يا جنگ بعاث بوده كه اندكى پيش از هجرت رخ داد و عرب هاى يثرب را خسته نمود. (9)
كم كم مردم يثرب به زيان هاى ناشى از اين دشمنى ها آگاه شده و به فكر ايجاد قدرت مركزى براى جلوگيرى از آن افتادند؛ از اين رو تصميم به رياست عبد الله بن ابى بر خويش ‍ گرفتند. اما اين تصميم هرگز به وقوع نپيوست و شايد علت آن ، ضعف و كوته انديشى عبد الله از سويى و عمق شكاف و دشمنى هاى موجود ميان مردم يثرب ، از سوى ديگر بود.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قدم به مدينه گذاشت ، با استفاده از جايگاه مذهبى خويش روى گشاده و تدبير و دور انديشى و جايگاه احكام شريعت اسلام ، كمال استفاده را كرد و در از ميان بردن ريشه اختلافات و جانشينى علاقه و دوستى در ميان مردم مدينه ، از هيچ كوششى دريغ ننمود. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مهم ، مهاجرين را كه ياران و حاميان او بودند و روز به روز بر شمار آنها افزوده مى شد و پيشتر با مدنيان روابطى نداشته و در منازعات و اختلافات آنها نقشى نداشتند، پشتوانه نظر خويش قرار داد. از اين رو، آن ها در رفع كدورت و دشمنى ميان مردم مدينه ، با پيامبر هم آهنگ شدند.
ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه ، تمامى آثار گذشته را پاك ننمود؛ زيرا از سويى روح قبيله اى ، تاثير عميق خود را بر مردم گذاشته و از سوى ديگر عوامل بروز درگيرى و برخورد در اين اجتماع ، هم چنان بر جا بود؛ به ويژه تشويق و تحريك برخى يهوديان ، در به وجود آمدن اختلافات بى تاثير نبود.
سمهودى مى گويد: با تحريك شاس بن قيس كه يكى از يهوديان بود كينه عميقى از اسلام داشت ، اشعارى درباره جنگ بعاث سروده شد كه در صورت عدم دخالت پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجرين ، به فتنه اى عظيم ميان اوس و خزرج منتهى مى شد.
قرآن نيز به احتمال بروز اين جنگ ها و چگونگى رفتار مسلمانان در مورد آن اشاره نموده است :
و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين انما المومنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون ؛ يعنى : و هر گاه دو گروه از مومنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتى دهيد، و اگر يكى از آن دو به ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد، و هر گاه بازگشت و زمينه صلح فراهم شد، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. مومنان برادر يكديگرند، پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه مشمول رحمت او شويد حجرات / 10.
زندگى اقتصادى  
كشاورزى ، به آن روزگار، تنها حرفه اساسى مردم يثرب به شمار مى رفت و مهم ترين محصولات آنها خرما و جو بود كه در كنار آن ، برخى ميوه ها مانند كدو و خيار به مقدار بسيار كم نيز كاشته مى شد. مالكيت فردى امرى مشروع و پابر جا بود و بيشتر مردم مالك زمين هاى كشاورزى خويش بودند. البته برخى افراد داراى زمين هاى كشاورزى وسيعى بوده و چون به تنهايى نمى توانستند از عهده كشت آن برآيند، دست به استخدام كارگرانى زده و آنان نيز با كار كردن بر روى زمين ، بر اساس قرار داد و با توجه به وضعيت زمينى به مقدار خمس ‍ يا ثلث و يا نيمى از محصول را به عنوان دستمزد، دريافت مى كردند. در كشاورزى ، تنوع و ويژگى هاى زمينى و روش هاى آبيارى آن و نيز چگونگى كار كشاورزى بر روى آن ، خود موجب به وجود آمدن قوانين خاصى شد كه پس از ظهور اسلام نيز مورد تاييد قرار گرفت و حتى جزئى از ابواب فقه اسلامى مانند مزارعه ، (10) مزانبه ، محاقله ، كراء الارض به شمار آمد.
با توجه به خشكى هوا و كمبود باران در اين منطقه ، كشاورزى عمدتا به آب هاى دره هاى كه در زمستان و بهار پس از ريزش باران در آن جمع گرديده و در تابستان خشك مى شد، تكيه داشت ؛ اما در مناطق دور از دره ها، آب كشاورزى از چاه ها تامين مى شد. سمهودى در اين باره به وصف تعدادى از چاه هاى مدينه پرداخته كه آب برخى از آنها را تا بيست هزار درهم معامله مى كرده اند. (11)
محصولات كشاورزى يثرب نمى توانست تمامى نيازهاى ساكنان آن را بر آورده سازد؛ به همين جهت ، اين شهر حبوبات مورد نياز خويش مانند باقلا، نخود و كنجد را از ساير كه آنان كنگر را از مناطق بيرون مدينه (12) و گندم مورد نياز خويش را از سرزمين شام وارد ساخته و به وسيله آن ، نان سفيدى به نام درمك را مى پختند. (13)
مردمان يثرب به استثناى تعداد اندكى از آنان كه در خانه هاى خويش دام داشتند، فعاليتى در زمينه دامدارى نداشتند و به همين دليل ، فرآورده هاى حيوانى مورد نياز خويش ، شامل روغن ، ماست چكيده و پشم را از اعراب و دامدارانى كه در نزديكى يثرب زندگى مى كردند، به دست مى آوردند. به نظر مى رسد اسب در يثرب بسيار كم وجود داشته و به همين دليل پيامبر در غزوات نخستين خود، تعداد بسيار اندكى اسب داشته است . در جنگ بدر و احد، تنها دو راس اسب به همراه مسلمانان بود، از اين پس بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اهميت اسب پى برده و مردم را به نگهدارى و پرورش آن ترغيب نمود و روايت شده است كه فرمود: ان الخيل معقود فى نواصيها الخير يعنى بر پيشانى اسب ، خير و بركت رقم خورده است . ايشان زمينى را نيز در مدينه براى مسابقه اسب دوانى فراهم نمود.
اغلب صنايع يثرب ، صنايع دستى بود. در خانه ها، بانوان پشم ريسى و ريسندگى و دوختن لباسها را به عهده داشته و تمامى احتياجات خانواده را خود بر آورده مى ساختند؛ اما ديگر صنايع مورد نياز مردم يثرب ، از قبيل وسايل كشاورزى ، نجارى ، آهنگرى و زرگر معرفى كرده اند. به نظر مى رسد كه اين صنايع ، نياز به غلامانى نيز داشته كه در آن كارگاه ها مشغول به كار بوده اند؛ گو اين كه دليلى بر وجود فراوان غلامان نيز داشته كه در آن كارگاه مشغول به كار بوده اند؛ گو اين كه دليلى بر وجود فراوان غلامان در يثرب نيست .
به هنگام هجرت ، مدينه مركز اقتصادى مهمى از لحاظ مصرف و يا توليد صادرات به شمار نمى آمده است . محصولات اساسى آن شامل انواع خرما و جو (14) بوده كه تنها نياز ساكنان آن و نيز برخى از اعراب مجاور مدينه را بر آورده مى ساخته است . در اين باره گفته نشده است كه اين محصولات به مقدار فراوان به خارج از مدينه صادر گرديده است . هم چنان كه در سيره ها، به وارد كردن مواد غذايى مورد نياز مردم مكه از مدينه ، كه در آن هنگام نياز فراوانى نيز داشته اند، اشاره نشده است . يكى از نشانه هاى ظاهرى ضعف فعاليت اقتصادى در مدينه ، عدم وجود بازارى بزرگ در آن بوده است . مردم معاملات خويش را، اغلب در خانه ها و گاه در فضاهاى باز گسترده اى كه بازارى كوچك به شمار مى آمده ، انجام مى داده اند. (15)
گذشته از آن ، مدينه در موقعيت جغرافياى بسته اى قرار داشت و از شاهراه هاى تجارتى ميان جزيرة العرب و سواحل درياى سرخ يا ميان يمن و سرزمين شام دور بود. تجارت ميان يمن و سرزمين شام ، از شاهراه ساحلى المعرفه و يا از راهى كه واقع در مناطق شرقى مدينه بوده و از درون شهر مدينه عبور نمى كرده صورت مى گرفته است كه اين وضعيت ، خود عاملى نسبى براى عزلت و گوشه گيرى يثرب به شما مى آمده است .
تمامى عوامل ياد شده ، موجب ضعف فعاليت اقتصادى يثرب و پايين آمدن سطح زندگى مردم و كمبود نقدينگى متداول آن روز مى شد. دليل روشن اين وضعيت ، آن كه بيشتر مسلمانان در اوايل هجرت ، هر يك بيش از يك پيراهن براى خود، لباس ديگرى نداشتند. (16) و زنان نيز به علت ضعف اقتصادى خانواده ، هر يك مسئول كش حبوبات و پختن آن بوده ، و براى ازدواج مجبور به عاريه گرفتن لباس بودند.
فرهنگ و اعتقادات مذهبى  
خواندن و نوشتن در ميان يثرب رايج نبود و شايد يكى از عوامل آن ، جامعه يثرب بود كه اعراب جامعه كشاورزى راكد و در عزلتى براى خود به وجود آورده بود و هيچ گونه ارتباط مستحكم بازرگانى و سياسى با ديگران نداشتند. بنابر اين ، به علت كمى افراد باسواد، مردم يثرب به اشخاص باسواد با ديده احترام نگاه مى كردند. در جاهليت و آغاز اسلام در مدينه ، مردم ، فرد كامل را شخصى مى پنداشتند كه بتواند عربى را بنويسد و در شناگرى و تير اندازى مهارت داشته باشد. ابن سعد در بخش دوم از جلد سوم طبقات ، نام ده نفر از مردم مدينه را كه داراى سواد خواندن و نوشتن بودند، آورده است . اين افراد عبارت اند از: ابى بن كعب ، سعد بن ربيع ، عبد الله بن رواحه ، بشير بن سعد، عبد الله بن زيد، اوس بن خولى ، منذر بن عمرو، اسيد بن حضير، سعد بن عباده ، و رافع بن مالك ، كه چهار تن آخر در شنا و تير اندازى نيز مهارت كاملى داشته اند و به همين مناسبت به آنان كمله يا افراد كامل گفته مى شد.
هم چنين افرادى در يثرب ظهور نمودند كه به فرهنگ عمومى اهميتى ويژه مى دادند. به روايت ابن اسحاق از آنانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از هجرت در مكه با آنان ملاقات نمود، سويد بن صامت بوده است ، او از قبيله عمرو بن عوف است كه قوم اش او را به جهت صبر و استقامت و شرافت خانوادگى و نسب كامل ناميده بودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به توحيد و اسلام دعوت نمود. سويد در جواب عرض كرد: شايد آنى كه تو داراى آن هستى ، مانند همانى باشد كه نزد من است . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه چيزى همراه تو است ؟ گفت مجله لقمان يعنى حكمت لقمان . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آنها را بر من عرضه كن ، پس او آنها را عرضه داشت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين سخنان نيكوست ؛ اما آن چه همراه من است از آن نيكوتر است . آن قرآن است كه پروردگار آن را بر من نازل گردانيده كه تمامى آن هدايت و نور است . (17) اما سويد دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را نپذيرفت و اسلام نيامده ، بلكه به نظر مى رسد پاره اى سخنان حكيمانه باشد و نيز آن چنان نبوده كه تنها سويد بدان معرفت داشته و به آن اهتمام ورزد و ديگرانى نيز بوده اند كه به گفته ها و امثال او با ديده احترام مى نگريسته اند.
اعتقادات اهالى يثرب  
در منابع عرب اشاره هاى پراكنده اى به برخى رسوم مذهبى و معتقدات عرب هاى يثرب شده است . از جمله گفته اند كه مردم يثرب حج مى گزاردند، اما سعى ميان صفا و مروه را انجام نمى داده اند و به هنگام بازگشت از حج از در خانه هاى خود به درون نمى رفته اند، بلكه از روى ديوارهاى خانه به درون مى رفته اند؛ هم چنين آنان به هنگام انجام حج در مكه ، به همراه ساير حاجيان در تمامى مواقف وقوف مى كردند، ولى حلق يا تراشيدن سر را انجام نمى دادند. (18)
بنابر اين ، آشكار مى شود كه آنان داراى روش ها و تقاليد ويژه در انجام فريضه حج براى خويش بوده اند. نكته قابل توجه آنكه ، در منابع و آيات قرآن اشاره اى به تطابق اعتقادات و عبادات مدنيان با مشركان مكه نشده است .
بت منات نيز نزد مردم يثرب از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده است . ابن كلبى مى گويد: اوس و خزرج و ديگرانى كه در يثرب يا مكه و اطراف آن زندگى مى كردند، آن را تعظيم نموده و نزد او قربانى كرده و هديه هايى به آن تقديم مى داشتند و هيچ كس به اندازه اوس و خزرج به آن احترام نمى گذاشتند. آنان پس از مراجعت از حج ، به سوى آن آمده و سرهاى خود را تراشيده و نزد آن اقامت مى كردند. و هنگامى حج خويش را كامل مى پنداشتند كه نزد آن رفته و اعمال ياد شده را به انجام رسانند.
عبد العزى بن وديعة مزنى يا فرد ديگرى ، درباره بزرگى و اعزاز منات اين گونه سروده است :

انى حلفت يمين صدق برة
بمناة عند محل آل الخزرج (19)
جايگاه منات در قديد واقع در مشلل در نزديكى دريا و تقريبا در ميانه راه بين مكه و يثرب بوده است . سيره نويسان به داشتن معبدى براى منات در يثرب اشاره اى نكرده اند؛ هم چنان كه پيش از ظهور اسلام ، افرادى از مردمان يثرب كه خود را به منات تسميه كرده باشند بسيار اندك بوده است .
ابن سعد نام افرادى را آورده است كه پس از اسلام آوردن قبيله خود، بت هاى قبيله را شكسته اند. نام اين افراد عبارت است از عمارة بن حزم ، عوف بن عفراء و اسعد بن زراره كه اقدام به شكستن بت هاى بنى مالك بن نجار (20) نمودند.
سليط بن قيس و ابو صرمه بت هاى بنى عدى بن نجار(21) ، ثعلبة بن عتمه و معاذ بن جبل و عبد الله بن انيس بت هاى بنى سلمه (22)، زياد بن لبيد بياض و فروة بن عمرو بت هاى بنى بياضه ، سعد بن عبادة و منذر بن عمر و ابو دجانه بت هاى بنى ساعده (23)، سعد بن معاذ و اسيد بن حضير، بت هاى بنى عبد الاشهل (24) و ابو عيسى بن جبير و ابو بردة بن نيار نيز بت هاى بنى حارثه (25) را شكستند.
از آنچه گذشت ، آشكار مى گردد كه قبايل بزرگ در يثرب - چه آن قبايلى كه از اوس بودند و يا از خزرج - هر يك و يا بيشتر آن ها، داراى بت هاى ويژه اى براى خويش بوده اند، و بت هاى ياد شده ، مجسمه هاى مادى قابل شكستن بوده است . نيز هر قبيله داراى تعدادى بت بوده است ؛ زيرا كار شكستن بت ها به يكباره صورت نگرفته ، بلكه مدتى ادامه پيدا كرده است .
در اين ميان برخى افراد نيز داراى بت شخصى براى خود بوده اند. ابن اسحاق مى گويد: عمرو بن جموح بزرگى از بزرگان بنى سلمه و شريفى از از اشراف آنان ، بتى از چوب را كه بدان منات گفته مى شد، در منزل خود قرار داده بود؛ همانند ساير اشراف كه اين عمل را انجام مى دادند. آنان براى خود الهه الى ساخته و آن را تعظيم و تكريم مى كردند. (26)
اين گفته دلالت بر آن دارد كه بت انتخاب شده از سوى عمرو بن جموح تمثالى از منات بوده است . و جايگاه منات نزد مردم يثرب را تاييد مى كند. منابع از الهه ديگرى كه بت هايى از آن در يثرب و يا معبد يا معابد و خانه هاى ويژه اى براى خود در يثرب باشد، ذكرى به ميان نياورده اند و عدم وجود آگاهى در اين زمينه ، وجود اين گونه خانه ها را نفى نمى كند. اما مطمئنا آن خانه ها مراكز بزرگى نبوده اند؛ زيرا منابعى كه خانه هاى مقدس در سرزمين جزيرة العرب را ذكر كرده اند، خانه اى در يثرب ياد نكرده اند و شايد بيشتر اين بت ها، مجسمه ها و تمثال هايى از صورتى بوده است كه آن را مى پرستيدند؛ اما منابع تنها بر جايگاه منات نزد مردم يثرب تاكيد دارند.
مردمان يثرب قطع درختان را حرام مى دانستند و اين سنت هم چنان باقى بود تا اين كه اسلام آن را در غزوه جنگ بنى نضير مباح دانست . خداوند مى فرمايد:
ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله و ليخزى الفاسقين ؛ يعنى : هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود، و براى اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند.
روايت ابن سعد اين چنين دلالت دارد كه برخى از بت ها از چوب تراشيده مى شده است . او مى گويد ام سليم به ابو ظلمه گفت اى ابو ظلمه ! آيا نمى دانى بتى را كه تو مى پرستى درختى است كه از زمينى مى رويد و سياهى حبشى از بنى فلان آن را تراشيده ؟ گفت بلى و ام سلمه گفت : خجالت نمى كشى بر چوبى سجده مى كنى كه از زمين روييده و به دست نجارى حبشى از بنى فلان تراشيده شده است ؟!.
در اين ميان نيز برخى در جاهليت از عبادت و پرستش بت ها سر باز زده اند كه منابع نيز به آنها اشاره نموده است . از آن ميان ابو الهيثم بن تيهان بوده كه در جاهليت ، بت ها را كراهت داشت و آنها را سبك مى پنداشته و همواره خود و اسعد بن زراره به يگانگى و توحيد زبان مى گشودند. ديگر از ميان آنها صرمة بن ابى انس را مى توان بر شمرد. وى از بنى غنم بن عدى بن نجار بود كه اسلام آورد در حالى كه پيرى كهنسال بود. او نيز در جاهليت از سجده بر بت ها سر بر تافته بود. منابع درباره او اين چنين گفته اند: در جاهليت راهب گرديده و مسوح (27) به تن كرده و از بت ها دورى گزيده و غسل جنابت مى نمود. او از زنان در حالت حيض دورى كرده و قصد مسيحى شدن را داشت . نامبرده يكى از اتاق هاى خانه اش را مسجد كرده و زن ناپاك و جنب را از ورود به آن منع مى كرد. هنگامى كه دست از بت ها كشيد گفت خداى ابراهيم را ستايش مى كنم (28) تا اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد گرديد و او اسلام آورد و اسلامى نيكو داشت .
از اين افراد مى توان به ابو عامر راهب نيز اشاره كرد.
بدون ترديد وجود يهوديان در يثرب سبب آگاهى ساكنين آن از تاريخ بنى اسراييل و اخبار آنان بوده و يثربيان درباره قيامت و برانگيخته شدن و حساب و نيز از ظهور پيامبرى نوين براى نجات بشريت اطلاعاتى داشته اند
كه زمينه مساعد و استعداد خاصى را براى پذيرش اسلام در دل مردم يثرب به وجود آورده بود. امام نبايد در نفوذ اين افكار مبالغه گردد؛ زيرا پذيرش نداى رسول خدا صلى الله عليه و آله از سوى مردم مدينه و در مراحل نخستين ، بيشتر تحت تاثير عوامل سياسى ، سپس روحى بود و هيچ گونه ارتباطى با يهوديان نداشت .
فصل دوم : عشاير عرب در مدينه  
كهن ترين قبيله عرب ؛ بلى  
به هنگام ظهور اسلام ، بيشتر مردمان مدينه از تيره هاى عرب به شمار مى آمدند. آنان داراى قبايل متعددى بودند. به گفته ابن زباله كهن ترين قبيله از قبايل عرب كه در مدينه ساكن گرديده ، بنو انيف بوده كه شاخه اى از بلى به شمار مى آيند و بنو مريد كه شاخه اى از بلى ، و بنو معاوية بن حارث بن بهثة بن سليم ، و بنو جذما كه شاخه اى از يمن بودند. (29)
در گزارش حوادث و اتفاقات دوره اسلامى ، هيچ گونه اشاره اى به بنى معاويه و بنى جذما نشده است كه خود دليلى بر بى اهميت بودن اين دو قبيله است .
قبيله بلى كه بنو انيف و مريد و ديگر عشاير از آن به شمار مى آيند، به هنگام ظهور اسلام در بخش هاى شمالى حجاز، در كنار مرز بلاد الشام (30) زندگى مى كردند.
به گفته ابن زباله ، بنو انيف بيش از انصار (31) مدينه بوده اند و به هنگام ظهور اسلام ، خانه هاى ايشان در قبا قرار داشته و داراى اطم الاجش در كنار چاه لاوه ، و دو اطم در دو كشتزار المائه و القائم و اطم هاى ديگرى در اطراف چاه عذق بوده اند. (32)
از ديگر عشاير وابسته به بلى در مدينه ، بنو غصينه بوده كه از هم پيمانان بنى سالم به شمار آمده و در كنار مسجد بنى غصينه (33) فرود آمده بودند. هم چنين بنو ضبيعه از ديگر عشاير بلى در مدينه بوده كه برخى از آنان به جندل و سقيا (34) نقل مكان كرده بودند. تعدادى از عشيره فران نيز جزء قبيله بلى به شمار مى آمدند كه هشت نفر از مردان آنها، در جنگ بدر شركت نمودند. هم چنين از عشيره هنى كه پنج نفر از مردان آن در جنگ بدر شركت جستند. يكى از معادن حجاز نزديك به مدينه نيز، معدن فران است ، اما منابع ، از ارتباط آن با عشيره اى كه به اين نام در مدينه سكونت كرده و احتمال آن كه مالك آن بوده و در آن مشغول به كار بوده اند، سخنى به ميان نياورده اند. به طور كلى سيره نويسان تعداد بيست و يك نفر مرد از قبيله بلى را ذكر كرده اند كه در جنگ بدر شركت نموده اند. اين تعداد، تقريبا يك دهم شركت كنندگان از انصار در آن جنگ به شمار مى آيند كه اين نسبت بالا، نشان دهنده تعداد فراوان آنان در مدينه است .
در مراحل نخستين ظهور اسلام در مدينه ، تعدادى از بنى انيف به اسلام گرويدند و در غزوات و جنگ ها شركت جستند. از بلى ابو الهيثم بن تيهان را مى توان نام برد كه يكى از شش نفر نخستين مسلمان مدينه بوده كه در پيمان عقبه اول و دوم (35) حضور داشته است . هم چنين از قبيله بلى مى توان نام عبيد بن تيهان (36) و ابو بردة بن نيار (37) و معن بن عدى بن عجلان (38) را ذكر نمود.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به جنگ بدر عزيمت كرد، عاصم بن عدى بلوى (39) را سركرده اهل قبا قرار داد.
پيش از اين ياد آورى كرديم كه تعداد 21 نفر از مردان بلوى در جنگ بدر شركت نمودند كه اين تعداد غير از آن گروه از بلوى ها بودند كه پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه سكونت گزيده و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان محله و مسجدى به همراه جهينه تعيين نمود. (40) با توجه به قدمت سكونت بلوى ها در مدينه و تعداد بسيارشان و نيز با وجود محله هاى مسكونى ويژه براى آن ها و اين كه آنان جزء نخستين قبيله هاى تسليم شده در برابر اسلام بوده و شركت فعالى در پيروزى آن داشته اند، منابع سيره براى هر كدام از عشيره هاى وابسته به بلى ، نقش جداگانه و مستقلى را ذكر نكرده اند؛ بلكه از گفته هاى آنان ، چنين آشكار مى شود كه اغلب مردان آنان به هنگام ظهور اسلام ، هم پيمان ساير عشاير متفرقه ديگر بوده اند. در همين راستا، بيشتر فرانى ها كه در جنگ بدر شركت نمودند، از هم پيمانان قواقله به شمار مى آمدند و تنها تعداد اندكى از آنان ، هم پيمان بنى ظفر و حججبا بودند؛ اما بيشتر مردان هنى ، هم پيمانان بنى عبيد و معاويه به شمار مى آمدند، به هر صورت در آن هنگام بيشتر آنها، هم پيمانان عشاير وابسته به اوس بودند و تنها تعداد اندكى از آنان ، خود را در پيمان عشاير خزرج در آورده بودند.
سيره نويسان ، عشيره اى از بلوى ها را ذكر نكرده اند كه در پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله باشند؛ هم چنان كه در ديوان عطاء نيز نامى از آنان به ميان آورده نشده است .
نسل بيشتر آنان ، پس از اسلام منقرض گرديده و جانشين از آنان باقى نماند. اين مطب نشان دهنده اين حقيقت است كه بلوى ها داراى همبستگى لازم ميان خود و تعاون عشيره اى نبوده اند و در نتيجه ، تفرقه و جدايى بين آنان وجود داشته و رو به سوى عشاير ديگر نهاده و با حفظ نسب خويش ، با آنان هم پيمان مى گرديده اند.
اوس و خزرج  
قرآن كريم مسلمانان عرب اهل مدينه را انصار (41) ناميده است ؛ زيرا آنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسلام را نصرت دادند. اين نام تعبيرى از پايمردى هاى دينى و سياسى آنان بوده و هيچ گونه ارتباطى به اصول يا تنظيم هاى آنان در مدينه نداشت . نسب شناسان و تاريخ نگاران ، اغلب مردم مدينه را از تيره ازد به شمار آورده اند كه اين گروه ، پس از انهدام سد مارب از يمن مهاجرت كرده و رو به سوى مدينه آمده و در آن مسكن گزيدند؛ تا آنجا كه اكثريت را از آن خود نمودند. به هنگام ظهور اسلام ، لهجه سخن آنان و نيز نام مشهورين و بزرگان آنها و اغلب مظاهر فرهنگى اين قوم ، با ديگرانى كه در سرزمين حجاز و ساير مناطق شمالى جزيرة العرب زندگى مى كردند. اختلافى نداشت و اين امر نشان دهنده آن است كه استقرار و سكونت اين گروه به زمان هاى بس طولانى و پيشين باز مى گشته كه در نتيجه گذشت زمان ، آثار فرهنگ يمنى كهن آنان تغيير كرده و فرهنگ سرزمين حجاز را پذيرفته بودند.
با اين كه منابع ياد شده بر نسبت آنان به يمن تاكيد دارند، مطمئنا اين نسبت و علاقه به زمانى بس كهن باز مى گردد و چندان آشكار و واضح نيست . نسب شناسان و تاريخ نگاران در كتاب هاى خود آورده اند كه هنگامى كه ازد در مدينه مستقر گرديد، از دو گروه بزرگ سركرده آنان مالك بن عجلان بوده كه به كمك اسعد تبع آنها را از يوغ پادشاه يهود خارج گردانيده است . (42)
هم چنين گفته شده است كه ميان اين دو گروه ، پس از استقرار در مدينه جنگ هاى فراوانى پديد آمد كه هرگز در هيچ قومى بيشتر و طولانى تر از آن شنيده نشد.
اين جنگ ها تا نزديكى هجرت ادامه داشت . آخرين جنگ آنان يوم بعاث نام داشته و در زمان آن ، رييس خزرج عمرو بن نعمان بياضى (43) و رييس اوس حضير كتائب بوده اند. در اين درگيرى ها با كشته شدن رييس اوس ، خزرجيان به پيروزى رسيدند و با وجود اختلافى كه در روايات ، نسبت به سال وقوع آن وجود دارد، برخى آن را پنج سال و برخى ديگر چهل سال پيش از هجرت ياد كرده اند. منابع ، پس از جنگ بعاث ، جنگ ديگرى را ميان اوس و خزرج ذكر نكرده اند، بلكه تنها آورده اند كه به هنگام هجرت رسول خدا ص به مدينه ، ساكنين آن به رياست عبدالله بن ابى (44)بر خود اتفاق كرده بودند.
گزارش هاى گسترده نشان مى دهد كه درگيرى هاى آنان برخوردى بسيار اندك بوده و كشته شدگان نيز آن قدر نبوده اند كه موجب نابودى عرب هاى اهل مدينه شود. در واقع مى توان گفت كه ميان دو گروه اوس و خزرج جدايى كامل وجود نداشته ، هم چنان كه ارتباط كامل هم نبوده است . در اين باره آگاهى هايى وجود دارد كه پيمان هاى نه چندان اندكى ميان عشاير دو گروه برقرار بوده و ازدواج هاى فراوانى نيز ميان افراد دو گروه صورت گرفته است . اضافه بر آن ، درگيرى هايى نيز ميان عشاير اين دو گروه وجود داشته است . مطلب ديگر اين كه در برخى از مناطق مدينه ، عشايرى كه از نظر نسب از هم دور بودند، زندگى مى كردند كه نزديكى محل سكونت ميان آنان مصالح مشتركى را به وجود آورد و در نتيجه ، آنان روحيه تعاون نسبت به يكديگر پيدا كرده و خود را يك واحد به آورد و در نتيجه ، آنان روحيه تعاون نسبت به يكديگر پيدا كرده و خود را يك واحد به شمار مى آوردند. مثال واضح اين مسئله ، منطقه راتج بود كه در آن ، بنى زعورا و گروهى از بنى اسو الات و برخى كه منسوب به يمن بودند با هم زندگى كرده و در مواقع حساس ، همانند يك واحد عمل مى نمودند و منابع از آنان به نام اهل راتج (45) ياد كرده اند.
بنابراين آشكار مى شود كه ميان دو گروه اوس و خزرج همبستگى يا جدايى كامل وجود نداشته و دشمنى ميان آنان ، هم چنان كه برخى منابع تصور كرده اند، با شدت و سختى نبوده است .
هر يك از دو قبيله اوس و خزرج ، داراى تعدادى عشيره و تيره بودند و در واقع اجتماع عشايرى ، اساس روابط و تنظيم هاى شهرى در مدينه بود. افراد يك عشيره داراى روابط مستحكمى از قبيل : ارث ، عاقله (46)، خويشاوندى و... بودند و اين روابط، در تعيين محل زندگى آنان موثر بود.
همكارى و تعاون عشايرى ، اهميت خاصى در مدينه داشته است . در آن روزگار مدينه فاقد هر گونه موسسه عمومى يا قدرت مركزى بود كه بتواند امنيت و نظم را حاكم نمايد. استقرار عشاير به مدت طولانى و كار كشاورزى ، وضعيت ويژه و خاص ديگرى را به وجود مى آورد كه بر زندگى در صحرا مزيت داشت . در مدينه ، عشاير و افراد گوناگون با هم روابط دوستانه اى پيدا كرده و در نتيجه افراد با خارج از عشيره خود ازدواج مى نمودند و همين داد و ستدها، موجب ايجاد روابط عميق ترى ميان عشاير مى شد.
روابط ميان عشاير  
روابط به وجود آمده ميان عشاير، موجب آن مى شد كه داد و ستد ميان آنها، پيش از اسلام رونق يابد و پس از ظهور اسلام نيز، به دليل شرايط ويژه به خصوص تنظيم ديوان عطاء، اين ارتباطات عميق تر شود. برخى از منابع اين معاشرت ها را بدون هيچ شگفتى شرح داده است كه نشان دهنده عادى بودن اين امور، پيش از اسلام است . اين تداخل ها و معاشرت ها نيز تنها در يكى از دو عشيره نبود، بلكه در هر دو عشيره اوس و خزرج وجود داشت . ابن سعد گفته است كه از اوس ، حريش بن عدى بن جدعة بن حارثه گردهمايى ها و تجمع خويش را در خانه بنى عبد الاشهل قرار مى دادند. البته اينان در آغاز اسلام منقرض شده و كسى از آنها باقى نماند. (47)
ابن حزم آورده است فرزندان حارث بن عوف ، برادر عمرو بن عوف ، به بنى امية بن زيد ملحق شدند. (48)
هم چنين گفته است كه بنى حنش بن عوف بن عمرو بن عوف در بنى ضيبعه بن زيد وارد شدند (49) در جاى ديگر آورده است كه حنش بن عوف بر ضبيعه وارد شدند. (50)
ظاهرا ضبيعه يكى از تيره هاى عمروبن عوف به شمار آيد.
در خزرج نيز بنابر قول ، ابن حزم : ربيعة بن عدى بن غنم بن كعب بن سلمه در بنى عبيد بن عدى وارد گرديد. (51)
ميان عشاير اوس و خزرج ، پيمان هاى محلى بسته مى شد كه منابع سيره برخى از آنها را ذكر كرده و به علت انعقاد آنها نيز بدون آنكه زمان آنها را مشخص نمايد اشاره كرده اند. اما بنظر مى رسد كه اين پيمان پيش از اسلام در زمانى كه يثرب داراى هيچ گونه حكومت مركزى قدرتمندى براى حفظ امنيت و استقرار نبود منعقد گرديده است . از پيمان هايى كه ميان عشاير اوس (52) ذكر شده ، موارد زير را مى توان نام برد:
1- بنى سلم هم پيمانان بنى عمرو بن عوف بودند و تعداد مردان جنگجوى آنان در جاهليت به هزار نفر مى رسيد. (53)
سمهودى به اعتماد گفته ابن زباله در اين باره آورده است : بنى واقف و سلم فرزندان امرو القيس بن مالك بن الاوس بودند كه هر دو در كنار مسجد فضيخ سكونت داشتند. در آن هنگام ميان سلم و واقف مشاجره اى در گرفت و واقف كه بزرگ تر بود مشتى بر چشم سلم كه مردى شرور بود كوبيد. پس سلم قسم ياد نمود كه در كنار او زندگى نكند. بنابر اين سلم بر بنى عمرو بن عوف وارد شد كه تا كنون فرزندانش در اين عشيره وجود دارند و از باقى مانده هاى آنان سعد بن خيثمة بن حارث است . آن ها در سال 199 هجرى منقرض گرديدند. بر اساس گفته ابن زباله بنى سلم داراى قلعه اى در شرق مسجد قبا بوده اند. (54)
2- جعادره كه از اوس به شمار مى آمدند از ساكنين راتج بودند. آنان با بنى زعورا بن جشم هم پيمان گرديده بودند. (55) جعادره همان بنى مرة بن مالك بودند كه به آنها اوس الله گفته مى شد، زيرا كوتاه قد بودند. (56) جعادره همان بنى مرة بن مالك بودند كه به آنها اوس الله اگفته مى شد، زيرا كوتاه قد بودند. (57) آنها داراى سه شاخه بودند:
بنى وائل و اميه و عطية بنى زيد بن قيس بن عامر بن مرة . (58) ابن حزم مى گويد سعد بن مرة بن مالك اهل راتج (59) بوده است .
هم چنين ميان برخى از عشاير خزرج پيمان هايى منعقد گرديده بود. ابن حزم مى گويد: هر يك از عبد حارثه بن مالك بن غضب بن جشم بن خزرج و حارث بن زيد مناة بن حبيب هم پيمانان بنى بياضه به شمار مى آمدند. وى هم چنين مى گويد مالك بن زيد مناة بن حبيب با بنى زريق (60) هم پيمان شده بودند.
پيمان هايى نيز ميان عشاير اوس و خزرج بسته مى شد. به گفته ابن حزم ، كعب بن مالك بن جشم بن خزرج با بنى عمرو بن عوف هم پيمان بودند (61) و به نقل ابن سعد، قوافل كه همان بنى غنم بن سالم باشند، با بنى عبد الاشهل اوسيان هم پيمان بودند. (62) و به نقل ابن سعد، قوافل كه همان بنى غنم بن سالم باشند، با بنى عبد الاشهل اوسيان هم پيمان بودند. (63) سمهودى نيز مى گويد بنى عذاره ساكن قبا شده و با عمرو بن عوف هم پيمان گرديدند.
در برابر پيمانهاى ياد شده ، درگيرهاى سختى نيز ميان عشاير و شاخه هاى نسبى نزديك به هم اتفاق افتاد. بر طبق گزارشات موجود، درگيرى هاى ميان عشاير خزرج به اين قرار بوده است :
1. درگيرى هايى ميان بنى زريق و بنى بياضه كه برادران بنى زريق بودند، و بنى حبيب كه عموزادگان بياضه بودند با زريق اتفاق افتاد. اين درگيرى ها ان قدر ادامه يافت كه بنى زريق خانه هاى خود را رها ساخته و در مناطق متعددى از ناحيه غربى مدينه به صورت پراكنده مسكن گزيدند و برخى از آنها نيز به سوى شام مهاجرت كردند. سپس ‍ درگيرى هايى ميان بنى بياضه و بنى حبيب آغاز شد كه در پايان ، بنى حبيب خانه هاى خويش را رها ساخته و به سوى مناطق ديگر مدينه كوچ كردند. (64)
2. درگيرى هايى ميان بنى بياضه و بنى عذاره كه در كنار هم زندگى مى كردند، رخ داد و در نتيجه ، بنى عذاره به سوى قبا رفته و با ساكنين آن - بنى عمرو بن عوف - هم پيمان شدند. آنان تا سال 160 هجرى هم چنان در آن منطقه زندگى كردند و در سال ياد شده ديوان خويش را به بنى بياضه منتقل كرده و از آن پس مستمرى خود را با آنان يكجا دريافت مى كردند. (65)
3. جنگ و خونريزى هايى نيز ميان شاخه هاى بنى مالك در گرفت كه به نابودى دو طرف منجر شد. (66)
4. دشمن هايى هم ميان شاخه هاى بنى سلمه آغاز گرديد. (67)
منابع ، از درگيرى هايى ميان بنى عبد الاشهل و برادرانشان بنى حارثه اتفاق افتاد كه بر اثر آن ، بنى حارثه مجبور به ترك منازل خود در شرق مدينه شده و به سوى منطقه اى در شمال غربى مدينه كوچ نمودند. با وجود آن ، جنگ و خونريزى هم چنان ادامه داشت ، طورى كه بنى حارثه مجبور به ترك مدينه به صورت موقت شدند. آنها سپس به مدينه بازگشته و در قسمتى از ناحيه شرقى آن مسكن گزيدند. (68)
2. ميان برخى از شاخه هاى بنى عميرو بن عوف اختلافاتى بروز نمود كه در نتيجه آن ، بعضى از شاخه ها مجبور به ترك قبا كه در آن بنى عمرو بن عوف و بنى معاوية بن مالك زندگى مى كردند، گرديدند. اين گروه به منطقه بقيع الغرقد و بنى سميعه به منطقه اى در شمال مسجد الرسول (69) نقل مكان كردند.
اصولا جايگزينى و استقرار تعداد فراوانى از عشاير در منطقه اى محدود و نزديك به هم ، نوعى توازن را بوجود مى آورد و مصالح مشترك ميان آنان ، اقتضا مى كرد كه امنيت و استقرار را بوجود آوردند و پاسدار آن باشند. بدين ترتيب ترس از اضطراب و آشوب ، به علت فقدان سلطه مركزى ، اقتضا مى نمود كه استقرار و آرامش رشد نمايد. شايد اين نكات موجب شده بود كه جنگ ها و دشمنى هاى بالفعل در دوران نزديك به هجرت در يثرب كاهش يابد.
شرايط ياد شده كم كم بر نيروى همبستگى ميان شاخه ها و خانواده هاى يك عشيره تاثير گذارد، طورى كه تغييراتى را در ميان اين تجمع ها بوجود آورد. در نتيجه شاخه ها به خانواده ها و يا تعدادى خانواده ، شاخه اى را تشكيل داده و نيز شاخه ها و عشاير نزديك هم ، بدون اشتراك در نسب و تنها به دليل مجاورت در سكونت ، با هم همكارى و مساعدت مى نمودند. نيرويى كه در ساكنين راتج تنها به دليل اشتراك در نسب ، اين همكارى را به وجود آورده بود.
لازم به ذكر است كه روابط قبيله اى بر كليه جنبه هاى زندگى افراد قبيله حاكم نبود؛ زيرا در آن دوران ، مالكيت زمين كشاورزى ، شخصى و وراثتى به شمار مى آمد؛ هم چنان كه تعدادى نه چندان اندك از افراد، داراى اطم هاى شخصى بودند. زن نيز داراى جايگاهى ويژه و آزادى خاص خود بود، طورى كه اين مطلب در بيعه النساءمتجلى شد.
نام گذارى عشاير عرب  
در كتاب هاى نسبت و كتاب هايى كه به سيره رسول خدا(ص ) و تاريخ اسلام و رجال آن پرداخته شده است ، به نام مجموعه هايى از عرب اهل مدينه و ارتباط نسبى آنان با هم و نيز مردان سرشناس و معروف آن ها، به ويژه به هنگام هجرت پيامبر (ص ) اشاره رفته است ؛ امام اين نوشته ها، عشاير و شاخه ها و خانواده ها را به طور مستقل نام گذارى نكرده ، آن ها را از يكديگر مجزا ننموده و تنها براى شرح حوداث اتفاق افتاده و توضيح شركت كنندگان در آن حوادث ، مجبور به ذكر برخى مجموعه ها گرديده اند. در واقع اختلاف در نام گذارى اين مجموعه ها، به شركت آنان در حوادث بر مى گردد. به عنوان مثال ، افراد بسيارى از يك عشيره و شاخه ، در حادثه اى شركت كرده اند؛ در حالى كه ديگران در آن حادثه به علت هاى خاص زمانى ، يا شركت نكرده و يا شركت اندكى داشته اند. در اين حالت ، نام عشايرى كه مردان آن سهمى نداشته اند، ذكر نمى گردد. از سوى ديگر، علت اختلاف نام ها به وسيله سيره نويسان را مى توان به نبود حدود قانونى براى تشكيل گروه ها و تشخيص دقيق و واضح حدود عشيره و شاخه و خانواده نسبت داد. به همين سبب ، اين تعابير همواره انعطاف پذير بوده و از دقت آشكارى برخوردار نبوده اند. در نام گذارى ها، گاه از خانواده به شاخه و از شاخه به عشيره تعبير مى شده است كه اين امر يا بر اساس قدرت و جايگاه اجتماعى و سياسى آنان و يا فراوانى تعداد افراد آنها بوده است . اين فراوانى نيز عوامل مختلفى داشته است . بنابراين ذكر نام گروه هاى بزرگ ، تنها به دليل شركت منحصر به فرد آنان در حادثه اى خاص نبوده است ، بلكه دليلى بر جايگاه مشخص آنان در يك حادثه و وقوع آن بوده است . بدون شك ، استقرار دولت اسلامى در مدينه ، پيشرفت هايى در تنظيم جمعيت نيز در پى داشته است ؛ زيرا اسلام به فرد عنايت و توجه خاصى داشت و آن را در مكان ويژه اى قرار مى داد؛ خصوصا وقتى ايمان آورده و در تثبيت اسلام و توسعه دولت آن نيز همكارى نموده باشد. بنابراين ، اسلام جايگاه عشايرى را كه مردانش نقش بيشترى در استقرار و تثبيت اسلام داشتند بالا برد. در نتيجه خانواده ها به شاخه و برخى شاخه ها
به عشاير تغيير شكل يافتند.
هم چنين ، پيامبر صلى الله عليه و آله در تنظيم مدينه قوانين و مقرارت سخت و خشكى را براى ساختار، مجموعه هاى مسكونى قرار نداد و اين وضعيت هم چنان برقرار بود تا اين كه عمر بن خطاب در حدود سال 20 هجرى ، تشكيلات ديوان را به وجود آورد و شهروندان را بر اساس عشاير در آن تنظيم نمود.
هم چنين ، پيامبر صلى الله عليه و آله در تنظيم مدينه قوانين و مقررات سخت و خشكى را براى ساختار مجموعه هاى مسكونى قرار نداد و اين وضعيت هم چنان برقرار بود تا اين كه عمر بن خطاب در حدود سال 20 هجرى ، تشكيلات ديوان را به وجود آورد و شهروندان را بر اساس عشاير در آن تنظيم نمود.
البته آگاهى هاى ما از ديوان مدينه ، تنها محدود به ذكر نام افراد و مقدار بذل و بخشش به آن ها است و در منابع ، تنها به تنظيم توزيع بر پايه هاى قبيله اى اشاره شده است ؛ بدون آنكه نامى از يكايك قبايل كه ديوان بر اساس آنها تنظيم شده است ، برده شده باشد. هم چنين از چگونگى تنظيم پرداخت ديه در مدينه ، در منابع ذكرى به ميان نيامده است ؛ در صورتى كه منابع از تنظيم آن در عراق ياد كرده و گفته اند افراد هر عشيره ، هر يك به مدت چهار سال ، سه درهم از مبلغ ديه را كه بالغ بر دوازده هزار درهم بوده است پرداخت مى كرده اند. بر اين اساس عشيره بايد داراى افراد محدودى ، نزديك به هزار مرده بوده باشد.
منابع سرشمارى : محله ها  
يكى از خصوصيات ويژه مدينه ، وجود محله ها و مسجدهاى آن بوده است كه در سرشمارى و تعيين مجموعه هاى مسكونى در مدينه ، مى توانسته مورد استفاده قرار گيرد. ساكنان مدينه ، مجموعه هايى بودند كه هر يك در بخش معينى از زمين زندگى مى كردند كه به آن محله گفته مى شد. محله ها نيز معمولا به نام ساكنان آن نام گذارى مى شد. هنگامى كه اسلام در مدينه ظهور كرد، در هر يك از مجموعه ها مسجدى بنا شد. كه افراد يك عشيره ، نمازها، ديدارها و اجتماعات خويش را در آن مسجد انجام مى دادند. وجود محله ها و وسعت هر يك از آن ها، نشان از وجود مجموعه اى از افراد بود كه در همسايگى يكديگر و بدون در نظر گرفتن جايگاهشان در اسلام و پيشرفت آن ، زندگى مى كردند. بدون شك ، محله ها با داشتن اين گونه خصوصيات ، هم چنان تا پس از ظهور اسلام باقى مانده اند و با وجود آن كه ايجاد امنيت و استقرار و افزايش هجرت به مدينه ، موجب اختلاط و آميزش ‍ بيشترى شده است ، طورى كه در محله يك عشيره ، مردانى از ديگر عشيره همانند زندگى مى كرده اند، اما با تمام اين ويژگى ، چهره عمومى و نام محله ها، در دو قرن اول و دوم تغيير نيافت .
سمهودى به تفصيل درباره محله هاى مدينه سخن گفته و به حوادث اتفاق افتاده در برخى از آنها و تغييراتشان در قرن اول و دوم اشاره نموده است . وى گفته هاى خويش را بر اساس آگاهى هاى عده اى از انصار اهل مدينه مانند ابن زباله و يحيى بن محمد كه هر دو از مورخان مورد اعتماد به شمار آمده و در اواخر قرن دوم هجرى زندگى مى كرده اند، آورده است .
كتاب هاى اين دو از ميان رفته است ، اما شرحى كه سمهودى به پشتوانه آن ، اين اطلاعات را در كتاب خود آورده است ، نشان از اين امر دارد كه وى تمامى معلومات آنها را در دست داشته است . لازم به ذكر است كه سمهودى ، اطلاعات خود درباره محله هاى مهاجرين قريش و حجاز به مدينه را، با اعتماد بر گفته هاى ابن شبه كه اخيرا به چاپ رسيده به دست آورده است . با مطالعه اين كتاب مى توان به دقت او در بازگو كردن مطالب پى برد. بنابراين شايد به همين سبب سمهودى بر ابن زباله و يحيى اعتماد نموده و محله هاى انصار شهر مدينه را از كتاب آنان بازگو كرده است .
سمهودى ، محله هاى مدينه را شمارش كرده و محدوده هر يك از آنها را نيز مشخص نموده است . وى در ضمن سخن خود از محله ها، به برخى از ظواهر عمرانى آنها مانند اطم و كشتزارها و خانه هاى بعضى از افراد سرشناس نيز اشاره كرده است .
به گفته سمهودى ، عموما در هر محله افراد عشيره اى كه محله به آن ناميده شده بود، سكونت داشتند و به احتمال قوى ، هم پيمانان آن عشيره نيز با آنان در آن محله زندگى مى كرده اند.
بدون شك ، شرح سمهودى از محله هاى مدينه ، بر آن چه در قرن دوم هجرى وجود داشته ، منطبق است ، اما اساس به وجود آمدن اين محله ها، به آغاز اسلام و پيش از آن باز مى گردد، بدون آن كه بتوان زمان دقيق آن را تعيين نمود.
سمهودى به برخى تغييرات و جابه جايى محله ها، به دليل حركت عشاير از منطقه مسكونى خود به جاى ديگر نيز اشاره نموده است :
1. بنى جحجبا، كه از قبا به العصبه در غرب قبا منتقل شدند. اين انتقال به دليل درگيرى هاى آنان با بنى عمرو بن عوف (70) بود.
2. بنى حارثه ، كه از خانه هاى بنى عبد الاشهل به دليل زد و خوردهايى كه ميانشان پديد آمده به سوى يثرب نقل مكان كردند. (71)
3. بنى سلم ، كه از مسجد فضيخ به خانه عمرو بن عوف منتقل شدند. (72)
4. عتبه بن عمرو بن خديج ، كه از خانه خود نقل مكان كردند و سپس به السنح مراجعت نمودند. (73)
5. بنى زريق ، كه به سمت قبله مصلى جنوب نقل مكان كردند.(74)
6. عذره ، كه به قبا منتقل و با عمرو بن عوف هم پيمان شدند.(75)
سمهودى هم چنين گفته است كه بنى خطمه پراكنده بودند و پس از اسلام در يك منطقه جمع شدند و بنى ساعده (76) و بنى مالك بن نجار (77) نيز داراى محوطه مسكونى مجزا بودند.
منابع نخستين اسلامى  
نخستين اشاره به نظم و هماهنگى عشاير در مدينه ، همان نقيبان دوازده گانه به شمار مى آيند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را در پيمان عقبه دوم تعيين نمود. از اين عده ، سه نفر از اوس و نه نفر از خزرج بودند. بر عشيره عبد الاشهل ، اسيد بن حضير و بر عشير مالك بن اوس ، سعد بن خيثمه و بر عشيره عمرو بن عوف ، رفاعة بن عبد المنذر نقيب شدند.
در خزرج نيز بر عشيره بنى كعب بن خزرج ، سعد بن ربيع و عبد الله بن رواحه ، بر عشيره بنى ساعده ، سعد بن عباده و منذر بن عمرو؛ بر عشيره غنم بن مالك بن نجار، براء بن معرور؛ بر عشيره بنى حرام ، عبد الله بن عمرو و بر عشيره غنم بن سالم ، عبادة بن صامت به عنوان نقيب تعيين گرديدند.(78)
بدون شك تعيين نقيب براى عشاير، بيشتر به تعداد افراد مسلمان شده هر عشيره بستگى داشت ، تا نظام هاى قبيله اى .
سمهودى پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در تنظيم مدينه را در مورد، چند گروه ذكر كرده است كه عبارت اند از: خزرج ، بنى عوف ، بنى حارث ، بنى ساعده ، بنى جشم ، بنى نجار، از اوس نيز، بنى عمرو بن عوف ، بنى حارث ، بنى ساعده ، بنى جشم ، بنى نجار، از اوس نيز، بنى عمرو بن عوف و بنى نبيت و بنى اوس و بنى ثعلبه و بنى شطيبه را نيز ذكر كرده است . (79)
ابن هشام نام عشاير ساكن در مدينه را به هنگام تقسيم غنيمت هاى جنگ خيبر، اين چنين آورده است : حرث بن الخزرج (80)، بياضه ، عبيده ، حرام از سلمه ، ساعده و نجار، كه همگى از قبيله خزرج بودند و حارثه و الاوس كه از قبيله اوس محسوب مى شدند.
ابن سعد در فتح مكه ، از پنج پرچمدار اوس و چهار پرچمدار خزرج نام برده است . از اوس ، نام عشيره بنى حارثه كه پرچمدار آنها ابن بردة بن نيار (81) عشيره ظفر كه پرچمدار آنها قتاده بن نعمان ، عشيره عمرو بن عوف كه پرچمدار آنها ابى لبابة بن عبد المنذر (82) عشيره معاوية بن مالك كه پرچمدار آنها جبير بن عتيك (83) و عشيره خطمه كه پرچمدار آنها خزيمة بن ثابت (84)، عشيره حارث بن خزرج كه پرچمدار آن عبد الله بن زيد، (85) عشيره ساعده كه پرچمدار آنها ابى اسيد ساعدى (86) و عشيره سلمه كه پرچمدار آن قطبة بن عامر بوده است ، نام برده شده است .