آفتاب ولايت

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

- ۳ -


شايد شنيده باشيد كه چشمان مرحوم آيت الله العظمى بروجردى (رحمه الله عليه ) تا آخر عمر بسيار پرنور بود و با چشمان خويش هر خط ريزى را بسيار دقيق مى خواند بدون اين كه احساس خستگى يا كم سويى كند يا به عينك نياز داشته باشد. خود آن جناب ، اين نعمت را از بركت خاك سينه زنان امام حسين (عليه السلام ) مى دانست . آيت الله بروجردى وقتى در بروجرد زندگى مى كرد، به چشم دردى سخت مبتلا شد. رسم دسته هاى سينه زنى اطراف خرم آباد، اين بوده است كه در ايام عاشورا، به سر و صورتشان گل بمالند. آن مرحوم مقدارى از گِل هاى سر و صورت سينه زنان را كه جلو در منزلش ريخته بوده است ، برمى دارد و به چشمانش مى مالد و به بركت همان گل ، درد چشم وى خوب مى شود و تا آخر عمر نه به چشم درد مبتلا مى شود و نه به عينك نياز مى يابد. اگر شما آن خاك را به آزمايشگاه ببريد، شايد بگويند: در اين خاك هزاران ميكروب وجود دارد اين كارهاى غير بهداشتى چيست كه اينان انجام مى دهند؟! ولى از ديدگاه ديگر، توجه معنوى و روحى مى تواند همه عوامل مادى را محكوم كند. اگر آن اكسير و آن ارتباط معنوى و قلبى را بيابيم ، خيلى از مشكلات حل مى شود. آن وقت است كه انسان مى فهمد، گرد و خاك زائران آستان مقدس معصومان (عليهم السلام ) كه اهل معرفت ، شفاى بيماريهايشان را در آن مى جويند، چه اكسير بزرگى است . بزرگانى از مراجع عظام را ديده ام كه خاك حرم حضرت معصومه عليها السلام را با دست برمى داشتند، بر قلبشان مى ماليدند. آنان حقيقتى را مى بينند كه ما نمى بينيم . ايشان معرفتى دارند كه ما نداريم .
مقصود من اين نيست كه انسانى خرافاتى شويد و هر كس نقل كرد كه فلان جا تبرك و نظر كرده است ، زود باور كنيد. مومن زودباور نيست ؛ بلكه خيلى زيرك و عميق است ؛ اما اگر كسى به خاكى به قصد انتساب آن به خدا و پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام ) تبرك بجويد و بزرگترين آثار بر آن مترتب شود، تعجب نكنيد. اگر شما آيت الله و صاحب رساله باشيد و به طلبه كوچكى ، به سبب اين كه به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) منسوب است ، احترام كنيد و دستش را ببوسيد، يكى از بزرگترين و پرفضيلت ترين اعمال در نامه عملتان ثبت مى شود. چنين تكريمى ثوابش از هزار كتاب نوشتن و درس گفتن بيشتر است . ثواب تذلل در پيشگاه مقدس امام زمان ، خيلى بيشتر از ذكر گفتن است . اگر شخصى را به سبب انتساب به امام زمان (عليه السلام ) احترام كنيد، گويا امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) را احترام كرده ايد، ثواب چنين احترامى و تكريمى از ثواب هزاران كار خير ديگر بالاتر و افزون تر خواهد بود.(41)
ارزش كارهاى ما به ميزان خضوع ، لطافت و افتادگى ما در پيشگاه امام زمان (عليه السلام ) وابسته است . معناى حقيقى عبادت نيز همين است . الحمد لله در اين عصر، به بركت خون هاى پاك شهيدان انقلاب ، معرفت و محبت به وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، چه در داخل و چه در خارج از كشور گسترش يافته است . تمام اين نعمت ها و بركت ها را مرهون خونهاى شهيدان عزيز و هدايت ها و رهبرى هاى امام راحل رضوان الله عليه هستيم . احترام به شهيدانى كه در راه دين قيام كردند و نيز خدمت به بستگان ايشان ، خدمت و احترام به امام زمان (عليه السلام ) است . چگونه ممكن است حضرت را دوست داشت ، اما به دوستان و اولياى او بى توجه بود؟! چگونه مى توان ادعاى محبت به حضرت را حقيقى شمرد و در عين حال به رضايت و نارضايتى آن جناب بى اعتنا بود؟! پيروى ، لازمه دوستى و محبت است : ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ؛(42) اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد. در زمره كسانى نباشيم كه در ظاهر به نام امام زمان (عليه السلام ) احترام مى گذارند؛ اما به آن چه محبوب او است ، اعتنا نمى كند و به آن چه مبغوض او است ، عمل مى كنند!(43)
منشور محبت و معرفت 4
مقام هاى امام زمان (عليه السلام )
ما معتقديم تمام مقام هاى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) و ديگر امامان دوازده گانه (عليهم السلام ) ثابت است و فقط يك استثنا دارد و آن هم مقام نبوت و رسالت است ؛ چرا كه اراده حتمى الاهى بر اين قرار گرفته بود كه سلسله جليله انبيا صلوات الله عليهم اجمعين به وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) پايان پذيرد. شايد اين پرسش مطرح شود كه مگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) غير از مقام نبوت و رسالت چه مقامى داشته است كه امامان در آن شريكند. علامه بزرگوار، آيت الله طباطبايى (رضوان الله عليه ) در تفسير الميزان در موارد متعددى در اين زمينه بحث كرده است .
1. مقام تبيين و تفسير قرآن
نخستين مقامى كه خداوند متعالى به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا فرموده ، اين است كه بيان پيامبر درباره تفسير و تفصيل مجملات قرآن حجت ، و هر چه بفرمايد، مطابق واقع است و مردم موظفند بپذيرند. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد:
و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم .(44)
ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آن را براى مردم بيان كنى .
اين مقام ، براى اهل بيت (عليهم السلام ) نيز ثابت است ؛ زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى اءهل بيتى .(45)
من ميان شما دو ميراث گرانبها به وديعت مى نهم : كتاب خدا و عترتم و اهل بيتم .
در اين حديث شريف ، عترت ، عدل و همسنگ جداناپذير قرآن معرفى شده است . خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره اين مطلب تاكيد فرمود:
لن يفترقا حتى يردا على الحوض .
قرآن و عترت ، هيچ گاه از هم جدا نمى شوند تا آن هنگام كه در جوار كوثر بر من وارد شوند.
اين اتحاد و جداناپذيرى بين قرآن و عترت ، خود نشانه عصمت اهل بيت عليهم السلام در تفسير و تفصيل قرآن است .
2. مقام ولايت و حاكميت
يكى ديگر از مقام هايى كه خداوند بزرگ به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا فرموده ، مقام ولايت و حاكميت بر امت است :
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .(46)
ولى امر شما فقط خدا و رسول و مومنانى هستند كه نماز را به پا مى دارند و به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند، و كسانى كه ولايت و فرمانروايى خدا و رسول و اهل ايمان را بپذيرند، (پيروزند؛ چرا كه ) لشكر و حزب خدا، همواره پيروز و غالب خواهند بود.
اين ولايت ، ولايت در اطاعت امر و ولايت در امر و نهى است ؛ از همين رو در آيه ديگرى مى فرمايد:
اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم .(47)
از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خودتان نيز پيروى كنيد.
الذين آمنوا كه در دو آيه پيشين بدان اشاره شد، همين اولى الامر است كه در اين آيه ذكر شده و طبق رواياتى كه شيعه و سنى نقل كرده اند، منظور از اولى الامر، امامان دوازده گانه (عليهم السلام ) هستند. درباره الذين يقيمون الصلاه غالب روايات درباره شخص امير مؤ منان (عليه السلام ) است و در بعضى روايات نيز اشاره شده كه امامان ديگر نيز در اين جهت شريك هستند.
خلاصه اين كه مقام ولايت و وجوب اطاعت امرى كه خدا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عنايت فرمود، براى اهل بيت (عليهم السلام ) نيز ثابت است . ممكن است كسى بگويد كه اين مقام ، لازمه مقام نبوت است . وقتى پيامبر پيامى را از طرف خدا مى آورد، بايد پذيرفت و اطاعت كرد؛ چرا كه اين پيام ، امر او نيست ؛ اطاعتش هم اطاعت امر او نيست ؛ بلكه اطاعت خدا است . در اينجا بايد توجه داشت كه آيه مى فرمايد: اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول پيامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از طرف خدا آورده است و ما اطاعت مى كنيم ، همان اطاعت خدا است ؛ اما و اءطيعوا الرسول كه با يك اءطيعوا جدا شده ، غير از اطاعت از نص وحيى است كه بر پيامبر فرود آمده است . نقش پيامبر در وحى ، پيام آورى است ؛ اما اءطيعوا الرسول چيزى زايد بر اءطيعوا الله است . اين همان ولايتى است كه مردم در امور اجتماعى موظفند از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطاعت كنند.
همه مى دانيم كه هيچ زندگى اجتماعى بدون وجود مركز فرماندهى كه در موارد اختلاف ، سخن او فصل الخطاب باشد، پا نمى گيرد و خواه ناخواه بر اثر اختلاف هايى كه در جامعه پديد مى آيد، متلاشى مى شود. بايد مقام ، منصب يا گروهى اين قدرت را داشته باشند كه حرف آخر را بزنند. در جايى كه اختلاف هايى بين مردم پديد مى آيد و راه حلى براى توافق نيست ، كسى بايد باشد كه حرف آخر را بزند؛ وگرنه اين زندگى اجتماعى سر نمى گيرد و عاقبت ، مردم از بركات زندگى اجتماعى محروم مى شوند و كار به درگيرى و برادركشى مى كشد. جامعه اسلامى هم براى استوارى خويش به پيشوايى نياز دارد كه فرمان آخر را صادر كند و در موارد اختلاف ، حرف آخر را بزند و اطاعت او بر همه واجب باشد. اگر چنين چيزى بود مى توانيم جامعه اى استوار و پايدار داشته باشيم ؛ اما اگر نبود، اميدى به بقاى چنين جامعه اسلامى نخواهد بود. اين است كه امر ولايت از بزرگ ترين واجبات است . آن حديث را همه شنيده اند كه اسلام بر پنج چيز مبتنى است كه مهم ترين آنها ولايت است يا فرمود:
كسى كه امامش را نشناسد، يعنى نداند از چه كسى بايد اطاعت كند، اگر در اين حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است .
شناختن امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) اين نيست كه آدم اسمش و اسم پدر و مادرش را بداند؛ بلكه به اين معنا است كه او را به ولايت و امامت بشناسد. او را ولى امر و واجب الاطاعه بداند؛ زيرا اگر نداند از چه كسى بايد اطاعت كند، در بازى هاى سياسى هضم و گمراه خواهد شد و آن گاه جامعه اسلامى به تفرقه و از هم پاشيدگى تهديد خواهد شد.
بر اين مقام مطاع بودن ، اسم هاى گوناگونى را مى توان اطلاق كرد. اسمى كه در فرهنگ ما پس از انقلاب رايج شده ، ولايت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، مقام ولايت امر مسلمانان را داشت و از اين رو اطاعتش بر همه مسلمانها واجب بود. به عقيده ما شيعيان ، اين مقام ، پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به امير مؤ منان على (عليه السلام ) منتقل شد. اين همه نقطه افتراق شيعيان با فرقه هاى ديگر اسلامى است . ما معتقديم كه اين مقام از طرف خداى متعالى به امير مؤ منان على (عليه السلام ) افاضه شد؛ همان گونه كه به شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) افاضه شده بود. همان كسى كه گفت : و اءطيعوا الرسول ، بعدش فرمود: و اءولى الامر منكم ، و مصداق اءولى الامر چنان كه در حديث جابر و ديگر روايات آمده است ، دوازده امام معصوم (عليهم السلام ) هستند.
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: وقتى خداوند، آيه يا ايها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم را بر پيامبر گرامى اش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل كرد، من از حضرت پرسيدم : اى رسول خدا! خدا و رسولش را شناختيم . اكنون اولوالامر را به ما معرفى كن كه خداى تعالى طاعت آن را دوشادوش طاعت تو قرار داده است . حضرت فرمود:
اى جابر! آنان جانشينان من و امامان مسلمانان پس از منند كه اولشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آنگاه حسين و بعد از او على بن الحسين و آنگاه محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو او را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى ، از جانب من سلامش را برسان ، و سپس صادق جعفر بن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر و آنگاه على بن موسى ، و بعد از وى محمد بن على و سپس على بن محمد و آنگاه حسن بن على و در آخر، همنام من محمد است كه هم نامش نام من است و هم كنيه اش كنيه من است . او حجت خدا بر روى زمين و يادگار الاهى بين بندگان خدا است . او پسر حسن بن على است . او است آن كسى كه خداى متعالى نام خودش را به دست او در مشرق و مغرب عالم مى گستراند و او است كه از اوليا و شيعيانش غيبت مى كند؛ غيبتى كه در آن بسيارى از همراهان از اعتقاد به امامت او برمى گردند و فقط كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى ماند كه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد.
جابر مى گويد: عرضه داشتم اى رسول خدا! آيا در حال غيبتش سودى به حال شيعيانش خواهد داشت ؟ فرمود:
آرى ، به آن خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت ، شيعيانش به نور او روشن مى شوند و در غيبتش از ولايت او بهره مى گيرند؛ همان گونه كه مردم از خورشيد بهره مند مى شوند، هر چند كه در پس ابرها باشد. اى جابر! اين از اسرار الاهى است كه در خزينه علم خدا پنهان است . تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار و جز نزد اهلش فاش مساز.(48)
اين همان مقام ولايت ، امامت و حاكميت بر امت است كه براى امامان دوازده گانه اى كه پيامبر به آن تصريح فرموده ، ثابت است و آنچه در جامعه ما ولايت فقيه شناخته مى شود، استمرار همين مقام است ؛ زيرا خودشان فرمودند كه زمان غيبت ، به فقيه جامع شرايط رجوع كنيد؛ پس ولايت فقيه جامع شرايط، فرع ولايت معصومان (عليهم السلام ) است . ما در زمان غيبت امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء)، ولايت فقيه جامعه الشرايط را به وساطت حضرت ، از طرف خدا مى دانيم ؛ همان طور كه ولايت امثال مالك اشتر و محمد بن ابى بكر را ولايت از طرف خدا مى دانيم . از آن جا كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) آنها را تعيين فرموده بود و حضرت نيز از طرف خدا منصوب بود، آنها نيز منصوب با واسطه از طرف خداى متعالى بوده اند. به هر حال ، مقام ولايت و حاكميت ، مقامى والاتر از مقام نبوت و رسالت است ؛ به گونه اى كه بسيارى از انبياى الاهى ، مقام نبوت داشته ؛ اما مقام ولايت و فرمانروايى نداشته اند. بنا بر نص آيات و روايات ، خداوند، اين مقام والا را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عطا فرموده است .
3. مقام قضا
مقام سومى كه خداوند بزرگ ، غير از مقام نبوت و رسالت ، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا فرمود، مقام قضا است . هر جامعه اى به افرادى امين و مطمئن نياز دارد تا در مشاجره هاى حقوقى يا جزايى ، داورى كنند. امر قضا، غير از امرى است كه ولى امر صادر مى كند. در اين خصوص ، گاهى قاضى ، قاضى تحكيم است ؛ يعنى دو نفر با هم توافق مى كنند كه هر چه فلانى گفت ، عمل مى كنيم . اين داورى ، هميشه كارساز نيست ؛ بلكه بايد ضامن اجرا نيز داشته باشيم . مقامى كه به طور رسمى از طرف خداى متعالى واجب الاطاعه است ، آن قاضى است كه به امر خدا مستند باشد. در اين باره آيات فراوانى فرود آمده است :
فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.(49)
اين آيه بسيار كوبنده و قاطع است و بسيار جاى تاءمل دارد. خداوند با تاكيدى كم نظير، دو مرتبه مى فرمايد:
نه ، نه ، قسم به خداى تو كه اين مردم ايمان ندارند، مگر اين كه در مسائل اختلافى شان به تو مراجعه كنند و هر چه را تو داورى كردى ، از ته دل بپذيرند و حتى در دلشان هم درباره داورى تو گله و شكايتى نداشته باشند.
ايمان واقعى اين است كه درباره داورى قاضى اسلام چنان تسليم باشند كه در دلشان هم احساس نگرانى نكنند و بگويند: هر چه حكم اسلام است ، روى سر و چشم ؛ اما اگر كسى به قاضى اسلام اعتراض كند، در حالى كه قاضى طبق حكم خدا و نص قرآن يا نص حديث متواتر حكم كرده باشد، اعتراض او با اين آيه قرآن نمى سازد. اين آيه بدين معنا است كه مسلمانان واقعى بايد در برابر حكم اسلام تسليم محض باشند و حتى در دلشان هم احساس تنگى و كدورت نكنند كه چرا چنين حكمى درباره ما صادر شده است . اگر صد در صد هم به ضررشان هست ، با طيب خاطر بپذيرند؛ زيرا حكم خدا است و بايد در برابر آن سر تسليم فرود آورد.
اين مقام قضا، مقام ديگرى است كه خداوند متعالى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا فرموده است . اين مقام براى اهل بيت (عليهم السلام ) نيز ثابت است . اين ها مقام هايى رسمى است كه خداوند به اهل بيت (عليهم السلام ) عطا فرموده است . مجموع مقام هايى كه خداى بزرگ به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا فرموده بود، همه اش به اهل بيت (عليهم السلام ) نيز منتقل مى شود، غير از يك چيز و آن اين كه آنها نبى و پيامبر نيستند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بارها خطاب به امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:
اءنت منى بمنزله هارون من موسى الا اءنه لا نبى بعدى .(50)
تو در مقايسه با من ، به منزله هارون به موسى هستى ، غير از آن كه پس از من ، هيچ پيامبر ديگرى نيست .
طبق آن چه در خطبه قاصعه آمده است ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:
انك تسمع ما اءسمع و ترى ما اءرى الا اءنك لست بنبى و لكنك وزير.(*)
هر آن چه من مى شنوم ، تو هم مى شنوى و آنچه من مى بينم ، تو نيز مى بينى ؛ ولى تو پيامبر نيستى .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) صداى وحى را مى شنيد؛ ولى او مخاطب نبود؛ چون فقط پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مخاطب وحى و نبوت بود.
4. مقام تزكيه و تربيت
غير از مقام هاى رسمى پيشين ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مقام تزكيه و تربيت جامعه را نيز بر عهده داشت كه پس از آن بزرگوار به اهل بيت (عليهم السلام ) منتقل شده است :
لقد منّ الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين .(**)
خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان ميان آنان برانگيخت كه آيات خدا را بر آنها تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك سازد و به آنها حقايق حكمت را بياموزد؛ هر چند پيش از آن ، در گمراهى آشكارى بوده اند.
افزون بر مقام هايى كه براى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيتش عليهم السلام گفتيم ، دو مقام تعليم و تربيت نيز از اهداف بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از وظايف امامان و جانشينان حضرت و در عصر ما از وظايف امام عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) است .
تزكيه و تربيت ، دو مفهوم نزديك به هم هستند با اين تفاوت كه بار معنوى مفهوم تزكيه بيشتر است . تربيت ، عبارت است از فراهم كردن زمينه براى اينكه استعدادهاى يك موجود شكوفا شود و رشد كند. فراهم ساختن زمينه براى رشد و شكوفايى استعدادها موجود، تربيت است . باغبانى كه بوته گلى را پرورش مى دهد، در واقع موقعيتى را فراهم مى كند كه اين بوته ، گلهاى خوشبويى را به بار آورد. آب كافى و نور و حرارت لازم براى بوته گل فراهم مى سازد تا استعداد نهفته در آن به شكوفايى رسد. اين امور را تربيت بوته گل مى گويند؛ ولى گاهى مربى ، غير از اين كه زمينه هاى خارجى را فراهم مى كند، تصرف هايى هم انجام مى دهد؛ براى مثال ، باغبانى كه مى خواهد درختى ميوه بدهد، شاخ و برگهاى اضافى آن را مى زند. فقط اين نيست كه به آن كود و آب بدهد. زدودن موانع و شاخ و برگ هاى زايد، و زدودن هر آن چه براى شكوفايى و رشد آن ضرر دارد، در مفهوم تزكيه نهفته است ؛ بنابراين ، تزكيه فقط رشد دادن و آراستن نيست ؛ بلكه پيراستن نيز هست .
درباره تربيت و تزكيه انسان ، لازم است ظرافت هاى خاصى مراعات شود كه از مجموع اين ظرافت ها جز كسى كه انسان را آفريده ، به طور كامل آگاه نيست . آفريدگار انسان مى داند كه در تربيت انسان به ظرافت هايى را بايد به كار گرفت و او است كه به برگزيدگانش ، الهام و وحى مى كند كه انسان ها را چگونه تربيت كنند تا به رشد لايق خودشان برسند؛ البته از آن جا كه انسان مختار است ، حتى با وجود اوضاع اجتماعى و موقعيت محيطى مناسب جهت رشد مى تواند با سوء اختيار خود از آنها سوء استفاده كند؛ ولى به هر حال ، مى بايد زمينه را طورى فراهم سازد كه اگر متربى بخواهد با اختيار خويش ، استعدادهايش به ظهور برسد، امكان آن برايش فراهم باشد.
اسوه پذيرى ، بهترين شيوه تربيتى
در اين كه براى تربيت درست ، چند عنصر اصلى بايد رعايت شود، بحث هاى فراوانى انجام شده كه عمده آن به فلسفه تعليم و تربيت مربوط مى شود؛ اما آن چه همه عالمان تعليم و تربيت در آن اتفاق دارند، اين است كه يكى از بهترين راه كارهاى تربيت ، ارائه الگوى درست است ؛ البته چون سر و كار مربى با انسان آگاه است ، بايد مطالبى به او بگويد تا شناخت يابد. ارائه شناخت كه نقطه اشتراك تعليم و تربيت است . بر مربى لازم است چيزهايى را به متربى بياموزد و اين آموختن ، نوعى تعليم ، و مربى در اينجا معلم است ؛ ولى افزون بر اين ، كارهاى ديگرى نيز انجام مى دهد كه آنها وظيفه معلم نيست . موعظه ، نصيحت و يادآورى ، وظيفه معلم نيست . معلم درسش را مى آموزد تا شاگرد ياد بگيرد؛ اما اين كه در هر موردى شاگرد را توجه بدهد كه اين جا، جاى اجراى فلان مطلب است ؛ لغزش گاه ها را هشدار دهد؛ نصيحت و موعظه كند و پند و اندرز بدهد، اين ها از جمله شؤ ون مربى است و از وظايف معلم شمرده نمى شود. البته اگر خود معلم بتواند نقش مربى را هم ايفا كند، خيلى مطلوب تر است .
مربى مطلوب آن است كه خودش فرد نمونه و الگو باشد و آنچه را مى خواهد در مربى محقق سازد، خودش به نيكوترين صورت دارا باشد و افزون بر خودش ، مربيان و الگوهايى را معرفى كند كه رفتار آنها براى متربى سرمشق باشد.
خيلى چيزها است كه آدم درسش را مى خواند در كتاب بحث مى كند و سر امتحان هم نمره مى آورد؛ موقع عمل فراموش مى كند يا نمى داند چگونه بايد آموخته هاى خود را محقق سازد. بعضى از دانستنى هاى انسان ، صرفا مفاهيمى ذهنى هستند كه آدم بايد در ذهن خود آنها را درك كند و بكوشد آنها را فراموش نكند؛ ولى بعضى از آموخته ها به عمل مربوط مى شود و به مهارت تمرين عملى نياز دارد.
آنهايى كه مى خواهند راننده بشوند، هر اندازه قواعد راهنمايى و رانندگى را بخوانند، تا زمانى كه پشت ماشين ننشينند و تمرين رانندگى نكنند، راننده نمى شوند. صرف دانستنى ها كافى نيست ؛ بلكه بايد در عمل تمرين كنند. مهارت علمى ، بر خلاف دانستنى هاى ذهنى ، به تمرين عملى هم نياز دارد. يكى از كارهاى مربى اين است كه زمينه هايى را فراهم آورد تا متربى بتواند در عمل ، تمرين و تجربه كند و دانسته هايش را در زمان مناسب محقق سازد. دانستنى ها اغلب قواعدى كلى هستند، اما مربى بايد آها را به صورت دستورالعمل هاى جزئى در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز بايد چه كار كنى و آن را به چه نحوى انجام دهى .
اين ها ويژگيهاى تربيت ، و عامل امتياز تربيت بر تعليم است . در عرصه تربيت ، نقش الگو از همه چيز در زندگى مؤ ثرتر است . اين كه معروف است عالمان اخلاق سفارش مى كنند براى خود، استاد اخلاق برگزينيد، فقط براى اين نيست كه شاگرد، دستورالعملى را از استاد تلقى كند؛ بلكه معاشرت با استاد، اهميت بيشترى دارد تا متربى رفتار عملى استاد را ببيند و بتواند از آن الگو، و در عمل سرمشق بگيرد و از آن استفاده كند. حال اگر اين الگو، نقطه ضعف ها و خطاهايى داشته باشد نمى تواند نقش خود را در تربيت به خوبى ايفا كند.
از منت هاى بزرگ خداوند بر انسانها اين است كه براى تربيت ايشان ، بندگانى را آفريده و معرفى كرده است كه از هر خطايى معصومند و در رفتارشان هيچ اشتباهى نيست . چنين الگويى ، الگوى مطلوب است . وجود مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جايگاه خاتم الانبيا و كامل ترين پيامبران ، يكى از بزرگترين نعمت هاى خداوند براى انسانها است . انسانى را از جنس خود آنها، طورى آفريده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارش الگو باشد و هيچ اشتباهى نكند. ما شيعيان معتقديم كه عين همين نقش براى امامان و حضرت زهرا عليها السلام نيز ثابت است . آنها نيز الگوهاى معصوم هستند و رفتارشان قابل اقتباس و سرمشق گيرى است .
وقتى پذيرفتيم كه يكى از شؤ ون پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) تعليم و تزكيه است ، بهترين راه استفاده از اين نعمت الاهى ، مشاهده رفتار معصومان (عليهم السلام ) و اسوه پذيرى از ايشان است . تعبير قرآنى الگو دو كلمه اسوه و قدوه است ؛ البته كلمه قدوه در قرآن استفاده نشده و تعبير اقتدا ذكر شده است . آيه شريفه اى در قرآن ، تعدادى از انبيا را نام مى برد و بعد مى فرمايد:
اءولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده .(51)
اين پيامبران را خودمان هدايت كرديم و تربيت آنها را به عهده گرفتيم . اينها تربيت شدگان ما هستند؛ پس در رفتارتان به آنها اقتدا كنيد و از آنان الگو بگيريد.
اقتدا، سرمشق گرفتن از ديگران است . اين كه در نماز مى گوييم : به امام حاضر اقتدا مى كنيم ، يعنى هر كارى كه او انجام مى دهد، ما نيز انجام مى دهيم . تعبير ديگرى كه در قرآن به كار رفته ، تعبير اسوه است . اين تعبير نيز كم كم در فرهنگ اسلامى ما به ويژه پس از انقلاب رايج شده است . تاءسى يعنى اقتدا كردن و الگو گرفتن . اين ها تعبيرهايى است كه در قرآن به كار رفته . تعبير عام ترى هم وجود دارد و آن تعبير اتباع است . اتباع ، يعنى دنبال كسى رفتن . اصل معناى آن ، پا جاى پاى ديگرى گذاشتن ، و اعم از تعبير اسوه و اقتدا است كه در موارد عام ترين ، حتى در مسائل نظرى ، فكرى و اعتقادى بكار مى رود.
حقيقت تقليد و اسوه پذيرى
در داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) آمده است كه به آذر فرمود:
يا اءبت انى قد جاءنى من العلم ما لم ياءتك فاتبعنى اءهدك صراطا سويا.(52)
ابراهيم ، نوجوانى 15 - 16 ساله بود و به حسب آنچه در بعضى تاريخ ‌ها و روايات آمده است ، با آذر كه سرپرستش بود، بر سر مساءله بت پرستى و پرستش خداى يگانه صحبت مى كرد. پس از اين كه در بحث ، آذر را شكست داد، به او فرمود: اى پدر! به من علم هايى داده اند كه به تو نداده اند؛ پس حرف مرا بپذير تا راه درست و هموارى را به تو نشان دهم و تو را هدايت كنم .
منظور ما در اين جا، تعبير فاتبعنى است . وقتى كسى دانش و تخصصى دارد كه ديگران از آن محرومند، اقتضاى عقل انسان اين است كه از او پيروى كند و حرف او را بپذيرد. همه ما طبق فطرت عقلانى خويش اين معنا را درك مى كنيم و مى دانيم كه در بسيارى از موارد به علوم ديگران نياز داريم . جايى كه دانستيم كسى در رشته اى تخصص دارد، به مقتضاى عقل و فطرت و بدون اين كه كسى به ما تحميل كند، سراغ او مى رويم و از او مى آموزيم و سخن او را مى پذيريم . كدام مريضى است كه خودش به طور فطرى سراغ پزشك نرود و به نسخه پزشك عمل نكند؟! اين چيزى است كه بين تمام عاقلان عالم از تمام اقوام ، نژادها، ملل و صاحبان اديان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هيچ قابل انكار نيست . راهى ديگر هم ندارد. هر كارى متخصصى دارد كه انسان بايد از تخصص او استفاده كند. كسانى كه دستورهاى دينى شان را نمى دانند، طبق همان عقل فطرى خودشان سراغ كسى مى روند كه در مسائل دينى تخصص دارد. اين همان تقليد است . حقيقت تقليد، رجوع جاهل به عالم است ؛ يعنى اين كه آدم نزد عالمى برود يا رساله او را بگيرد و هر چه او مى گويد، عمل كند. اين امرى فطرى است و دليل تعبدى نمى خواهد؛ هر چند در اين باره روايت و اجماع نيز وجود دارد. اگر كسى اين كار را نكند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش ‍ مى كنند و هيچ عذرى ندارد. مى گويند: عالم بود و بايد مى رفتى و از او مى پرسيدى . كتاب و رساله اش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نكردى ؟! اين همان پيروى عملى ، اتباع ، تاءسى و اقتدا است ؛ پس مواردى را كه آدم خودش تخصص ندارد و نمى داند، اگر كسانى باشند كه راه را بلد هستند و با زبان عمل ، اشاره و رفتار خود، راه را نشان مى دهند، فطرت انسان اقتضا مى كند كه از آنها پيروى كند.
در قرآن كريم ، آيه اى در اين زمينه وجود دارد كه قابل توجه است و در همه موارد مى تواند كارساز باشد. مى فرمايد:
اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون .(53)
اين آيه ، پرسشى را طرح مى كند و مى گويد: دو نفر هستند كه يكى خودش راه را بلد است و به ديگران هم نشان مى دهد؛ اما نفر ديگر خودش راه را بلد نيست و بايد از ديگران بپرسد. آيا وقتى شما مى خواهيد حق را بجوييد، سراغ كسى كه حق را مى شناسد و ديگران را هدايت مى كند، مى رويد يا كسى كه خودش هم نمى داند و دنبال كسى مى گردد كه او را راهنمايى كند؟ سراغ چه كسى مى رويد؟ به نظر شما كدام مقدم است ؟ قرآن سؤ ال طرح مى كند: فما لكم كيف تحكمون ؛ شما چگونه داورى مى كنيد؟ عقل شما چه مى گويد؟! كسى كه خودش مى گويد: نمى دانم ، و گفتار و رفتارش نشان مى دهد كه شك گرا است و چيزى نمى داند، آيا چنين كسى قابل پيروى است ؟! مصداق روشن آن ، بعضى از روشنفكران امروزى هستند كه شك گرايند. افتخارشان اين است كه مى گويد: نمى دانيم و در همه چيز شك داريم . شما مى خواهيد دنبال كسى راه بيفتيد كه مى گويد من در همه چيز شك دارم و به شك داشتن خويش افتخار مى كند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داورى مى كند؟! آيا بهتر است دنبال كسى باشيد كه خداوند او را هدايت كرده و راه درست را مى داند و بر آن حجت دارد يا دنبال اين آدم شكاك كه خودش مى گويد نمى دانم ؟! كورى بيايد و عصاكش كور ديگرى شود!
به هر حال ، مواردى را كه انسان نمى داند، بايد از ديگران بپرسد:
فسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛(54)
اگر نمى دانيد از آنهايى كه مى دانند، بپرسيد!
اگر راه را بلد نيتيد، دنبال كسانى برويد كه راه را مى شناسند. اگر گمراه هستيد، دنبال كسانى برويد كه خدا آنها را هدايت كرده است و به هدايت من و شما نياز ندارند؛ پس اصل اين مساءله ، عقلايى ، بلكه عقلى و به يك معنا فطرى است .
شبهه انگيزى در پيروى از امامان و مراجع
ما بايد از سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اهل بيت (عليهم السلام ) تقليد و اقتباس كنيم ؛ اما شبهه هايى شيطانى مطرح شده است كه تاءسى كردن درست نيست و هر كسى بايد خودش تصميم بگيرد.
برخى از شبهه افكنان ، اقتباس و تقليد و پيروى كردن از ديگران را نوعى ارزش منفى معرفى مى كنند. مى گويند: تو خودت عقل دارى ، ببين عقلت چه مى گويد! چه كار دارى ديگران چه مى كنند؟! گاهى فقط به مساله الگوپذيرى در رفتار بسنده نمى كنند و اين شبهه را به تبعيت در گفتارها و بيان هاى دينى نيز سرايت مى دهند. اين كار به صورتى هماهنگ با عوامل استكبار و دشمنان اسلام انجام مى گيرد و براى انسان شكى باقى نمى گذارد كه طرح و نقشه براى دين زدايى در كار است . اين است كه به صورتهاى گوناگون تشكيك مى كنند. اول از چيزهاى ساده تر آغاز مى كنند و كم كم آن را به مسائل پيچيده تر و اصولى تر سرايت مى دهند؛ از اين رو، در اين گفتار به چند پرسش اساسى در اين باره مى پردازيم : 1. به چه دليل بايد از امامان معصوم (عليهم السلام ) و مراجع عظام ، تقليد و پيروى كرد؟ آيا از ايشان در همه جا و هر چيز بايد پيروى كنيم ؟