كتاب غيبت

محمد بن ابراهيم نعمانى

- ۲ -


سپس خداى عز وجل فرمود: (وکان الشيطان للانسان خذولا)(1) شيطان هميشه موجب خذلان آدمى است) پس هم صحبت ودوستيکه او را در دار دنيا از ذکر گم کرده ودر آخرت خوار وزبونش ساخته ودوستى وهم صحبتى اش بحال او سودى نداشت تا آنجا که آنروز هر يک خود را از ديگرى بدور داشته است همانا همان مصاحبت شيطانست، سپس خداى عز وجل از زبان پيغمبرش صلى الله عليه وآله که در روز قيامت مى گويد، حکايت ميکند که: (وقال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)(2) رسول گويد: پروردگارا قوم من اين قرآنرا مهجور کردند يعنى همان قرآنى که تو دستور فرموده بودى که آن را با اهل بيت من بدست داشته باشند واز آندو پراکنده نشوند مهجور ساختند. مگر اينهمه خطاب واينهمه ملامت نه براى مردمى است که قرآن بر زبان پيغمبر براى آنان وديگران نازل شده؟ آنانيکه افراد اين امتند وبر عترت پيغمبرشان ستم کردند وکتاب خدا را پشت سر انداختند. کسانى که پيغمبر بروز رستاخيز گواه خواهد بود که آنان گفتار او را در باره تمسک بقرآن وعترت بدور انداختند واز آندو بکنار رفتند وپيروى از هواى خود نمودند وامر ونهى اين دنيا ورنگ وروى اين زندگى را بردينشان مقدم داشتند چون در باره محمد وآنچه آورده بود شک داشتند وبر اهل بيت پيغمبر خدا که خداوند آنان را برترى عنايت فرموده بود حسد ميورزيدند. مگر از پيغمبر صلى الله عليه وآله روايت نشده است وکسى از اصحاب حديث انکار آن نتواند وموافق همين آيات است که فرمود: گروهى از ياران من بروز رستاخيز از راست وچپ من ربوده ميشود پس من ميگويم پروردگارا اينان هر چه باشند ياران منند پس خطاب ميرسد: اى محمد تو نميدانى اينان پس از تو چه کردند؟ پس من ميگويم: دور باشند، دور باشند، مرگ بر آنان مرگ بر آنان. اين روايت را آيه قرآن تصديق ميکند وگواه بر آنست که خداى عزوجل ميفرمايد: (وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاکرين)(3) محمد رسولى است که پيش از او پيامبرانى آمده ورفته اند آيا اگر بميرد ويا کشته شود شما عقب گرد خواهيد کرد؟ وکسيکه عقب گرد کند خدا را هيچ زيانى نخواهد رسانيد وخداوند سپاسگزاران را پاداش نيک ميدهد) اين فرمايش خداى عز وجل بهترين دليل است بر اينکه پس از در گذشت پيغمبر صلى الله على وآله گروهى عقب گرد خواهند کرد وآنان همان ها هستند که با دستور خدا ورسول او صلى الله عليه وآله مخالفت کردند وگرفتار شدند کسانيکه خدواند در باره آنان فرمايد: (فليحذر الذين يخالفون عن امر ان تصيبهم فتنه او يصييبهم عذاب اليم)(4) (آنانکه از دستور خدا سر پيچى ميکنند بترسند که گرفتارى سختى دامن گيرشان شود ويا بشکنجه دردناکى گرفتار آيند). آرى عذاب خدا چندين برابر ودورى از رحمت خدا ومرگ بر کسى باد که بر آل محمد ستم کرد وآنچه را که خدا دستور پيوندش را داده بود بريد کسانيکه دستور بدوستى وپيروى آنان داده بود نه ديگران آنجا که ميفرمايد: (قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده فى القربى)(5) (بگو اى پيغبر من بجز دوستى خويشاوندان مزدى از شما نمى طلبم) وميفرمايد: (افمن يهد الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فمالکم کيف تحکمون)(6) آيا کسيکه راهنماى راه حق باشد سزاوارتر است که پيروى شود يا کسيکه خودش راه را گم کرده ونيازمند براهنما است چه بر سر شما آمده است؟ چگونه قضاوت ميکنيد؟ ودر ميان امت اسلامى امتى که از بهتان گفتن حيا کند واز او در ميان امت اسلامى نيست که حياميکند واز بهتان مى پرهيزد واز گفتن دروغ ابادارد وعناد نميورزد اختلافى در اين نيست که در هر کار پيچيده ومشکلى وصى رسول خدا امير المومنين عليه السلام بود که صحابه را رهبرى ميکرد نه آنان آنحضرت را وتنها او آنان را هدايت ميکرد نه کسى ديگر وهمه باو نيازمند بودند واو از همه آنان بى نياز بود همه دانش نزد او بود وکسى او را آموزگار نبود با اينهمه، با فاطمه دختر رسول خدا آنچنان رفتار کردند که او وصيت کرد که شبانه بخاک سپرده شود واز امت پدرش بجز کسانى که خودش نام برد کسى بر او نماز نگذارد. اگر در اسلام هيچ مصيبتى رخ نداده بود وهيج ننگ وعارى دامن مسمانان را آلوده نميکرد ومخالف دين اسلام را هيچ حجتى نبود مگر آنچه بفاطمه رسيد وباعث شد که او بهنگام مرگ بر امت پدرش خشمناک گردد ورفتاريکه با وى شد او را واداشت که وصيت کند يک نفر از آنان بر جنازه او نماز نگذارد- تا چه رسد بديگر چيزها- هر آينه همين يک مصيبت وهمين يک ننگ، مصيبتى بزرگ وننگى وحشت آور بود ودل خفته اهل غفلت را بيدار ميکرد، مگر آنکس را که خداوند مهر غفلت بر دل اورده واو را کور کرده باشد البته او بزير بار اين ننگ ميرود ودر نظر او اهميتى ندارد وبچيزى نمى نگارد وآزارنده فاطمه را پاک دامن پندارد واو را بر فاطمه وشوهر وفرزندانش برترى دهد واز آنان بزرگترش ميداند وبنظر او رفتارى که به فاطمه شده است حق بوده واز جمله خوبيهاى اوست وبا همين کار، برترين امت پس از رسول خدا گرديد. آرى خدا فرمايد (فانها لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور)(7) (کورى آن نيست که چشمها نابينا شود بلکه کورى آنست که دلهائى که در سينه ها است کور شود) اين کورى در دشمنان آل محمد وستمگران بر آنان وطرفداران ستمگران نيز تا روز رستاخيز خواهد بود تا آنکه آن روز که روز کشف است وخدا ميفرمايد (لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک اليوم حديد)(8) (تو از اينکار در غفلت بودى ما پرده را از چشم تو برداشتيم امروز ديده تو حقيقت بين شده است) (ويوم لا ينفع الظالمين معذرتهم ولهم اللعنه ولهم سوء الدار)(9) روزى است که ستمگران را پوزش طلبيد نشان سودى نه بخشد ولعنت گريبان گير آنان است ودر جاى گاه ابدى خواهند بود. وانگهى شگفت آورتر آنکه اين کر وکوران ادعا دارند که کوچک وبزرگ فرائض وريز ودرشت احکام الهى در قرآن نيست وچون همه احکام الهى را در قرآن نمى يابند بناچار دست نياز بسوى قياس واجتهاد در راى دراز نموده واز روى قياس وراى حکم مى کنند وبدروغ برسول خدا افتراء مى گويند که آنحضرت اجتهاد را براى آنان تجويز نموده است وبر طبق ادعايشان بمعاذ بن جبل(10) اجازه داده است وحال آنکه خدا مى فرمايد: (ونزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شيء)(11) ما قرآن را براى تو فرستاديم تا بيانگر همه چيز باشد. وميفرمايد (ما فرطنا فى الکتاب من شيء)(12) ما در قرآن چيزى فرو نگذاشتيم. وميفرمايد (وکل شيء احصيناه فى امام مبين)(13) همه چيز را در پيشواى روشنگر برشمرديم ومى فرمايد (وکل شيء احصيناه کتابا)(14) ما همه چيز را بصورت کتاب بر شمرديم. وميفرمايد (قل ان اتبع الا ما يوحى الى)(15): بگو که من بجز آنچه را که بر من وحى ميشود پيروى نميکنم. وميفرمايد: (وان احکم بينهم بما انزل الله)(16) در ميان آنان بانچه خدا فرو فرستاده است حکم کن پس کسيکه انکار کند وبگويد که چيزى از امور دنيا وآخرت واحکام دين وواجبات ومستحبات وهمه آنچه که اهل شريعت بان نيازمندند در قرآن نيست قرآنيکه خدا در باره اش فرموده است تبيانا لکل شيء: (روشنگر هر چيز است) چنين کس سخن خدا را رد کرده است وبر خدا دروغ بسته است وقرآن خدا را تصديق نکرده است. بجان خودم که آنان از خود واز جانب پيشوايانشان که از آنان پيروى ميکنند راست مى گويند که همه احکام را در قرآن نمى يابند زيرا آنان اهل اينکار نيستند ونه دانش آن بانان داده شده است ونه خدا ورسولش بهره اى از علم قرآن بانان داده اند بلکه همه دانش مخصوص خاندان رسول است که خدا علم را بانان داده وديگران را بانان رهنمون شده ودستور داده است که از آنان بپرسيد تا جاى آن را در قرآن بشما نشان دهند قرآنيکه آنان نگهبان ووارث وترجمان آن هستند. واگر آنان دستورى را که خدا داده بود انجام ميدادند که ميفرمايد: (ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم):(17) اگر آن را برسول وصاحبان امرشان بر ميگرداندند آنانکه نيروى استنباط داشتند آن را ميدانستند وآنجا که ميفرمايد: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون (اگر نميدانيد از اهل ذکر بپرسيد) خداوند آنهارا بروشنائى هدايت مى رساند وآنچه را که نميدانستند بانها مياموخت وآنهارا از قياس واجتهاد بى نياز مى کرد واين اختلاف در احکام دينى که بندگان خدا بان عمل مى کنند وآنها خود مسبب اين اختلافند از ميان بر داشته مى شد. اينان مدعى هستند بدروغ- که پيغمبر خدا آنان را آزاد گذاشته واجازه چنين اختلاف را بانان داده است با آنکه قرآن از اختلاف منع واز ايجاد آن نهى مى کند زيرا مى فرمايد: (ولو کان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا کثيراً)(18) اگر اين قرآن از نزد غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند. ومى فرمايد: (ولا تکونوا کالذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جائهم البينات):(19) مانند آنان مباشيد که پراکنده شدند وپس از دليل هاى روشن باز اختلاف کردند. ومى فرمايد: واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا همگى بريسمان خدا چنگ بزنيد وپراکنده نشويد. وآيات خدا در مورد نکوهش اختلاف وپراکندگى بيش از شماره است واختلاف وپراکندگى در دين همان گمراهى است وآنان اين گمراهى را روا ميدانند ومدعى هستند که رسول خدا آنرا آزاد کرده واجازه فرموده است واين دروغى است که برسول خدا مى بندند زيرا کتاب خداى عز وجل از آن بيم مى دهد ونهى مى کند ومى فرمايد ولا تکونوا کالذين تفرقوا واختلفوا مانند کسانى مباشيد که پراکنده شدند واختلاف کردند. ديگر چه بيانى روشنتر از اين بيان ومردم پس از اين روشنگرى وارشاد چه حجتى بر خدا دارند؟ پناه بخدا مى بريم از گمراهى واز اينکه خداوند درباره دين ما مارا بخودمان وعقلهايمان واجتهادمان واگزارد واز خداوند ميخواهيم که ما بر آنچه بدان رهنمون شده است ودلالت کرده وارشاد فرموده است ازدين خود ودوستى دوستانش وچنگ زدن بدامن آنان وفراگرفتن از آنان وعمل کردن بدستور آنها وباز شدن از آنچه نهى کرده اند ثابت قدم فرمايد، تا آنکه با همين حال خدا راملاقات کنيم نه تبديلى کرده باشيم ونه شکى در دلمان باشد ونه از آنان پيشى گرفته باشيم ونه ازآنها باز پس مانده باشيم که هر کس بر آنان پيشيگيرد از دين بيرون رود وهر کس باز پس ماند غرق شود وهر کس مخالفت با آنان کند نابود گردد وهرکس باز پس ماند غرق شود وهر کس مخالفت با آنان کند نابود گردد وهر کس همراه آنان رود بمقصد نائل آيد که رسول خدا صلى الله عليه وآله اين چنين فرموده است).

امامت ووصيت رهبرى در اختيار خداست وبس

آنچه در امامت ووصيت رسيده است واينکه ايندو از خدا است وباختيار او است وامانتى است که هر امام بايد بامام بعد از خودش آن بسپارد

1- خبر داد مرا ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده کوفى او گفت:

حديث کرد ما را ابو محمد عبد الله بن احمد بن مستورد اشجعي(20) از کتابش در ماه صفر بسال 266 او گفت حديث کرد ما را ابو جعفر محمد بن عبيد الله حلبى او گفت حديث کرد ما را ابو جعفر محمد بن عبيد الله حلبي(21) او گفت حديث کرد ما را عبد الله بن بکير از عمر (و) بن اشعث او گفت: در خانه امام نزديک به بيست نفر بوديم که در محضرش نشسته بوديم حضرت روى بما کرد وفرمود: شايد بنظر شما چنين برسد که اينکار امامت بدست کسى از ما سپرده شده است که در هر جا که بخواهد قرارش بدهد بخدا سوگند که آن سفارشى است که از جانب خدا برسول خدا شده است در باره افرادى با نامشان يکى پس از ديگرى تا سر انجام بصاحبش برسد.

2- وخبر داد مرا ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد اوگفت حديث کرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى از کتابش او گفت حديث کرد ما را اسماعيل ابن مهران او گفت: حديث کرد ما را حسن بن على بن حمزه از پدرش واز وهيب ابن حفص واينان): از ابى بصير واو از ابى عبد الله امام صادق عليه السلام در تفسير آيه کريمه: (ان الله يامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها واذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما يعظکم به)(22) (همانا که خداوند بشما دستور ميدهد که امانت ها را به اهلش برسانيد وچون مى خواهيد ميان مردم حکم کنيد عادلانه باشد همانا که خداوند شما را نيکو موعظت مى فرمايد) فرمود: آن امانت يعنى وصيت که هر يک از ما بايست بديگرى بسپارد.

3- وخبر داد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيد الله بن موسى علوى که گفت: حديث کرد ما را على بن حسن(23) از اسماعيل بن مهران واو از مفضل بن صالح واو از معاذ بن کثير): واو از ابى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام که فرمود وصيت بصورت نوشته اى سر بسته از آسمان بر رسول خدا فرود آمد ونوشته اى سربسته بجز وصيت هيچوقت بر رسول خدا فرود نيامد پس جبرئيل عرض کرد اى محمد اين وصيت تو است در ميان امتت نسبت باهل بيتت، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اى جبرئيل کدام اهل بيت من؟ عرض کرد برگزيده خدا از اهل بيت با فرزندانش تا از تو علم نبوت را پيش از ابراهيم بارث برد(24) وبر آن وصيت مهرهايى بود پس على عليه السلام نخستين مهر را باز کرد وبر آنچه مامور بود رفتار کرد. سپس حسن عليه السلام مهر دوم را برداشت وبر آنچه مامور بود رفتار کرد. سپس حسين عليه السلام مهر سوم را باز کرد ديد دستور چنين است که جنگ کن وبکش وکشته بشو(25) وبا گروهى بمنظور شهادت بيرون برو آنان جز با تو شهيد نخواهند شد حسين عليه السلام هم آنچنان کرد. سپس وصيت را بعلى بن الحسين سپرد ودر گذشت پس على بن الحسين عليه السلام مهر چهارم را باز کرد ديد دستور آنست که سربزير افکن وخاموش بنشين که چهره علم در پس پرده قرار گرفته است. سپس آنجضرت وصيت را بمحمد بن على عليه السلام داد او پنجمين مهر را برداشت ديد دستور آنست که کتاب خدا را تفسير کن وپدرت را تصديق نما وفرزندت را وارث اين علم کن وبکار سازندگى امت پرداز وسخن حق را در حال ترس وايمنى (امامت ووصيت رهبرى باختيار خداست) بگو وبجز خدا از هيچ کس مترس او نيز چنين کرد. سپس آن وصيت را بکسيکه پس از خود بود سپرد. معاذ بن کثير گويد عرض کردم: تو هماني؟ فرمود: تو را چه در اين پرسش؟(26) جز اينکه بروى اى معاذ وآن را از من بازگو کني؟ آرى من همانم وتا دوازده نفر را بنام براى من شمرد سپس خاموش شد عرض کردم: ديگر چه کسي؟ فرمود: همين تورابس.

4- خبر داد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيدالله بن موسى او گفت حديث کرد ما را محمد بن احمد قلانسي(27) او گفت حديث کرد ما را محمد بن وليد(28) از يونس بن يعقوب:(29)

از امام صادق عليه السلام که فرمود رسول خدا صحيفه سربسته اى را که دوازده مهر داشت بعلى عليه السلام سپرد وفرمود: نخستين مهر را بشکن وبهر چه در آنست رفتار کن وآنرا بحسن باز ده تا مهر دوم را بردارد وبان عمل کند آنگاه بايد حسن صحيفه را بحسين باز دهد واو سومين مهر را بشکند وبانچه در آنست رفتار کند سپس به يک يک از فرزندان حسين عليهم السلام بايد داده شود.

5- وخبر داد ما را على بن احمد از عبيد الله بن موسى از على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش واو از حماد بن عيسى واو از حريز واو از زراره): واو از ابى جعفر محمد بن على عليه السلام که زراره گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم از تفسير آيه مبارکه: ان الله يامرکم ان تودوا الامانات الى اهلها واذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل: همانا خداوند بشما دستور ميدهد که امانتها را باهلش برسانيد وچون ميان مردم قضاوت کنيد عادلانه قضاوت کنيد. فرمود: خداوند باماميکه از ما خانواده باشد دستور فرموده که امامت را بامام بعد از خودش بسپارد وحق آن را ندارد که از وى باز دارد مگر نميشنوى که ميفرمايد واذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما يعظکم به (وچون ميان مردم حکم کنيد عادلانه قضاوت کنيد که خداوند شمارا نيکو موعظت ميفرمايد) آنان فرمانروايانند مگر نمى بينى که در اين آيه فرمانروايان را مخاطب ساخته است.

6- وخبرداد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفى او گفت: حديث کرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت: حديث کرد ما را حسن بن على بن ابى حمزه از پدرش واو از يعقوب بن شعيب): گفت شنيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: نه بخدا قسم که خداوند، اين کار را تا روز رستاخيز بدون زمامدار نخواهد گذاشت.

7- وخبر داد مارا على بن احمد عبيد الله بن موسى علوى از على بن ابراهيم از احمد بن محمد بن خالد برقى از اسماعيل بن مهران که گفت: حديث کرد مرا مفضل بن صالح ابو جميل از ابى (عبد الله) عبد الرحمن).(30) از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود: خداى جل اسمه فرمان هر امام را ووظيفه هايى که بايد انجام دهد از اسمان فرو ميفرستد وبر آن مهرى نهاده پس امام آن مهر را بر ميدارد وبر آنچه در آن است رفتار ميکند. اى گروه شيعه اين هشدار است براى افرادى که خدا را مى پرستند وبيان روشنگرى است مومنان را وهر کسى را که خداى تعالى در باره او اراده خير فرمايد او را افرادى قرار ميدهد که امامان راهبر را تصديق نمايد وبانان تسليم گردد که خداى تعالى از کرامت خويش بانان عطا فرموده وآنانرا از ميان برگزيدگان خويش بکرامت مخصوص فرموده وخلافت الهى بر همه خلق را فقط به آنان عطا فرموده نه بديگران از خلقش زيرا فرمانبردارى از آنان را فرمانبردارى از خود دانسته که فرموده است عز وجل: اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منکم (خدا را فرمانبريد ورسول را وکسانى را فرمان بريد که صاحبان امر شما هستند). وفرموده است: (من يطع الرسول فقد اطاع الله)(31) (آنکه اطاعت رسول خدا کند اطاعت خدا را کرده است) رسول خدانيز مردم را بامامانيکه از ذريه او بودن دعوت کرد امامانى که خداونذ بفرمانبردارى از آنان امر فرموده بود وخلق را بانان دلالت وارشاد کرده بود ودعوت رسول خدا آنجا بود که فرمود: من دو چيز گرانبها در ميان شما بجاى مى گذارم: کتاب خدا است وعترت من که اهل بيت منند ريسمانى هستند که ميان شما وخداى تعالى کشيده شده است تا دست بر اين ريسمان داريد هرگز گمراه نخواهيد شد.

وخداى تعالى در مقام ترغيب مردم باطاعت دستورات پيغمبر وترساند نشان از مخالفت او فرمود: (فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم)(32) بايد بترسند کسانيکه از دستور او سرپيچى ميکنند که فتنه اى گريبان گير آنان شود ويا بشکنجه دردناکى گرفتار آيند). وآن هنگام که رسول خدا مخالفت شد وفرمان او بدور افکنده شد وبر خلاف دستورش در باره عترت رفتار شد ودر کارشان استبداد نمودند وبدستور عترت رفتار نکردند وحق آنان را انکار نمودند واز سهم الارث آنان جلوگيرى کردند وهمگى از راه حسد وستم ودشمنى عليه آنان همدست شدند بر کسانيکه مخالفت با امر رسول خدا کردند ونسبت بذريه آنحضرت گناهنکار شدند (وبر پيروان شان وکسانيکه بکارهاى مخالفين راضى بودند) وعده اى که خداوند بر آنان داده بود محقق گرديد وفتنه در دين را هر چه زودتر برايشان پيش آورد که از ديدن راه راست کور شدند ودر احکام وخواسته ها باختلاف افتادند ودر راى ها تشتت روى داد وکور کورانه راه پيمودند ودر قيامت بروز باز خواست نيز شکنجه دردناک را براى آنان آماده فرمود. وما مى بينيم که خداوند عز وجل در صريح قرآن کيفرى را که بگروهى از مردم داده است بيان فرموده آنجا که ميفرمايد: (فاعقبهم تفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما کانوا يکذبون)(33) (نفاق را در دلهاى آنها تا روزيکه خدا را ملاقات کنند جايگزين کرد چون آنچه را که بخدا وعده داده بودند مخالفت کردند وچون دروغ ميگفتند) مى بينيم که خداوند، نفاقى را که در دلهاى آنان بجاى گذاشته بعنوان کيفر وجزاى مخالفت وعده آنها قرار داده بود وآنان را منافق ناميده است آنگاه در قرآنش فرموده است (ان المنافقين فى الدرک الاسفل من النار)(34) بتحقيق که منافقين در پست ترين مرتبه آتش قرار دارند. پس هرگاه حال کسيکه مخالفت وعده کند جنين باشد که کيفرش نفاقى گردد که او را بدرک اسفل دوزخ بکشاند چگونه خواهد بود حال کسيکه با خداى عز وجل وپغمبرش صلى الله عليه وآله در باره قرآن وعترت آشکارا مخالفت کند ودستور آنان را رد کرد واز فرمنشان سرپيچى کند وبا کسيکه خداوند امر کرده است به پيروى آنان ودست بدا من آنان شدن وبهمراه آنان بودن آنجا که مى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وکونوا مع الصادقين)(35) (اى کسانيکه ايمان آورده ايد از خدا بپرهزيد وبا راستگويان باشيد) وآنانند کسانيکه در عهديکه با خدا داشتند راستگو بودند، عهد کرده بودند که با دشمن خدا بستيزند وجان خود را در راه او ويارى پيغمبرش وسر بلندى دينش بدهند آنجا که مى فرمايد: (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا):(36) (مردانى هستند که در آنچه با خدا عهد کرده بودند راست گفتند بعضى از آنان بر سر پيمان رفت وبعضى از آنان بانتظار نشسته ولى هيچيک عهد خود را تبديل نکردند) چقدر فاصله است ميان کسيکه در وعده خود با خدا راست گفته وبعهدش وفا کرده وجان خود را براى او از دست داده ودر راه او چهاد کرده ودينش را سر بلند نموده وخدا ورسولش را يارى کرده است وميان کسيکه با رسول خدا عصيان ومخالفت ورزيده وبه عترت او ستم نموده وکارى کرده است که بدتر از مخالفت وعده است که نفاق آور بوده وصاحبش را بدرک اسفل دوزخ ميکشاند پناه بخدامى بريم از آتش. خدا شما را رحمت کند، اين چنين است حال کسيکه از يکى از امامانيکه خداوندشان اختيار نموده است عدول نمايد وامامتش را انکار کند وديگرى رابجاى او بپا داريد وحق را از براى ديگرى ادعا کند زيرا ام وصيت وامامت بفرمان الهى است وباختيار او نه بفرمان خلق واختيارشان پس هر آنکس بجز برگزيده خدا را برگزيده وبا امر خداى سبحان مخالفت نمايد بجايگاه ستمگران ومنافقان فرو افتد که جايشان آتش خشم خدا است چنانچه خداى عز وجل توصيفشان نموده پناه بخدا مى بريم از مخالفت خدا وخشم وشکنجه او وازخداوند خواستاريم که ما را هبر آنچه بما عطا فرموده ثابت قدم فرمايد وپس از آنکه برافت ورحمتش ما را هدايت فرموده دلهاى ما را از حقيقت منحرف وروى گردان نسازد.

رواياتى که درباره عدد امامان رسيده

رواياتيکه مى گويند امامان دوازده نفرند وازطرف خدا برگزيده شده اند.

1- خبرداد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه ابى هراسه باهلي(37) گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى بسال 273(38) او گفت: حديث کرد ما را ابو محمد عبد الله بن حماد انصارى بسال 229 او گفت حديث کرد ما را عمرو ابن شمراز مبارک بن فضاله واو از حسن بن ابى الحسن بصري: واو خبر را بامام مى رساند که فرمود: جبرئيل بخدمت پيغبر آمد وعرض کرد اى محمد خداى عز وجل تو را امر مى فرمايد که فاطمه را بعلى برادر خودت همسر سازى رسول خدا کس به نزد على رستاد واو را گفت: اى على من مى خواهم دخترم فاطمه را که بانوى زنان جهانيان است وپس از تو از همه نزد من محبوب تر است همسر تو سازم واز شما بوجود خواهد آمد دو سرور جوانان بهشتى وشهيدان بخون آغشته که پس از من بانان ستم خواهد شد ونجيبان تابان که خداوند بوسيله آنان تاريکى ها را از ميان بردارد وحق را بانان زنده سازد وباطل را بانان بميراند شماره آنان شماره ماههاى سال است وعيسى بن مريم در پشت سر آخرينشان بنماز خواهد ايستاد.

2- خبرداد ما عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلي(39) او گفت حديث کرد ما را محمد بن جعفر(40) او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد بن خالد او گفت: حديث کرد ما را ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى): از ابى جعفر محمد بن علي(41) عليه السلام وآنحضرت از پدرانش عليهم السلام فرمود: روزى امير المومنين عليه السلام در حاليکه فرزندش حسن را بهمراه داشت وبدست سلمان فارسى تکيه داده بود داخل مسجد الحرام شد ونشست که ناگاه مردى خوش قيافه وخوش لباس آمد وبامير المومنين سلام داد ودر مقابلش نشست وعرض کرد يا امير المومنين سه پرسش از شما دارم امير المومنين فرمود: هر چه ميخواهى بپرس. عرض کرد: آدمى وقتى مى خوابد روحش بکجا مى رود؟ وچگونه آدمى چيزى رابياد مياورد وفراموش ميکند؟ وچه ميشود که فرزند کسى بعموها ودائيها شبيه مى شود؟ امير المومنين عليهاسلام روى بحسن کرد وفرمود: اى ابا محمد پاسخ اين مرد را بگو. ابو محمد بانمرد فرمود: اما آنچه پرسى که آدمى وقتى مى خوابد روحش يکجا مى رود؟ همانا روح وابسته بباد است وباد وابسته بهوا است تا هنگاميکه صاحب روح مى خواهد بيدار شود اگر خداوند اجازه بدهد که آنروح بان بدن باز گردد آنروح، باد را جذب ميکند وباد هوا را وروح در بدن صاحبش ساکن مى شود واگر خدا اجازه نفرمود کهان روح بان بدن باز گردد هوا باد را جذب ميکند وباد هم روح را ميکشد وروح ببدن صاحبش باز نمى گردد تا بهنگام رستاخيز.

پى‏نوشتها:‌


(1) الفرقان 29.

(2) الفرقان 30.

(3) آل عمران 144.

(4) النور 63.

(5) الشورى 33.

(6) يونس 35.

(7) الحج 46.

(8) ق 23.

(9) المؤمن 52.

(10) ترمذى وابوداود از معاذ بن جبل روايت کرده اند که چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) اورا به يمن مى فرستاد فرمود: اگر قضاوتى پيش بيايد چگونه حکم خواهى کرد؟ عرض کرد به وسيله ى کتاب خدا حکم مى کنم فرمود: اگر در کتاب خدا نيافتي؟ عرض کرد به وسيله ى سنت پيغمبر خدا فرمود: اگر در سنت رسول خدا نيافتي؟ عرض کرد به وسيله ى سنت پيغمبر خدا فرمود: اگر در سنت رسول خدا نيافتي؟ عرض کرد: بى پروا اجتهاد در رأى خود خواهم کرد.

راوى گويد رسول خدا بر سينه ى او زد وفرمود: سپاس خدائى را که فرستاده ى رسول خدا را بر آنچه خدا به آن راضى است موفق ساخت ودر روايت ديگر است که رسول خدا به او فرمود: اگر امرى بر تو مشکل شد بپرس وخجالت مکش ومشورت کن. سپس اجتهاد کن که خداوند اگر صدق در تو بيند تو را موفق مى کند واگر امر بر تو مشتبه شد بايست تا آن که ثابتش کنى يا جريان را براى من بنويس واز هواى نفس دورى کن که هوا مردم بد عاقبت را به سوى آتش مى کشد وتا مى توانى با مردم مدارا کن.

(11) النحل 89.

(12) الانعام 38.

(13) يس 12.

(14) النبأ 29.

(15) الانعام 50.

(16) المائده 49.

(17) النساء 83.

(18) النساء 82.

(19) آل عمران 105.

(20) خطيب در تاريخش او را از استادان ومشايخ ابى العباس ابن عقده شمرده است.

(21) در بعضى از نسخه ها (محمد بن عبد الله حلبى) نوشته شده است واشتباه است.

(22) النساء 58.

(23) يعنى ابن فضال ودر بعضى از نسخه ها (على بن الحسين) است چنانچه در کافى است وظاهرا هر دو تصحيف شده است وبعضى گمان کرده اند کمه آنکه در کافى است على بن الحسين مسعودى صاحب مروج الذهب است ولى آن هم اشتباه است.

(24) در کافى بجاى (قبل ابراهيم) (کما ورثه ابراهيم) است يعنى همان طور که ابراهيم آن علم را به ارث گذاشت - اگر (ورثه) با تشديد راء خوانده شود ومحتمل است مقصود از متن ابراهيم فرزند رسول خدا باشد.

(25) در بعضى از نسخه ها (جنگ کن تا آنجا که کشته شوي).

(26) در کافى به جاى (ما بک فى هذا) گفته است (مابى باس) يعنى من مانعى از پاسخ گوئى تو ندارم جز آنکه... واين بهتر است ودر بعضى از نسخه ها (شانک فى هذا) است.

(27) او محمد بن احمد بن خاقان نهدى حمدان قلانسى است ونجاشى او را ضعيف دانسته وگفته است که او مضطرب است ولى ابونضر عياشى او را توثيق کرده وگفته است که او کوفى فقيه وثقه ونيکوکار است.

(28) او محمد بن وليد خزاز بجلى ابوجعفر کوفى است ثقه است وسرشناس وحديثش پاک وبى آلايش چنانچه در (جش) گويد.

(29) او يونس بن يعقوب بن قيس ابوعلى جلاب بجلى دهى کوفى مولى نهد است کتاب هائى دارد وخود مورد اعتماد بود واز طرف ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام وکيل بود واختصاصى به امام صادق داشت ودر زمان امام رضا عليه السلام در مدينه درگذشت امام رضا حنوط وکفن وهمه ى آنچه که مورد نيازش بود از برايش فرستاد ومولايان خود وموالى پدرش را دستور فرمود تا بر جنازه اش حاضر شوند ومحمد بن حباب را امر فرمود تا بر او نماز بخواند وفرمود: در بقيع گورى براى او بکنيد واگر اهل مدينه نگذاشتند وگفتند او عراقى است وما او را در بقيع دفن نمى کنيم به آنان بگوئيد اين مولاى امام صادق است ومحل سکونتش عراق بود واگر شما نگذاريد که او را در بقيع دفن کنيم ماهم از اين پس نخواهيم گذاشت که شما موالى خود را دفن کنيد پس او را در بقيع به خاک سپرده شد.

وکشى با سند خود از محمد بن وليد روايت کرده است که گفت: پس از دفنش من در کنار قبر بودم که گورستان بان مرا ديد وگفت: صاحب اين قبر کيست؟ که ابوالحسن على بن موسى عليه السلام سفارش او را به من کرد وبه من دستور داد که تا يک ماه يا چهل روز همه روزه قبرش را آب پاشى کنمک وهم او به من گفت که تابوت رسول خدا نزد من است هرگاه که کسى از بنى هاشم از دنيا برود آن تابوت به صدا درمى آيد ومن به خود مى گويم چه کسى از بنى هاشم مرده است؟ تا آنکه بامداد خبردار مى شوم وآن شبى يونس مرده بود تابوت صدا کرد من گفتم از بنى هاشم کسى را نمى شناسم که بيمار باشد پس چه کسى مرده است؟ چون فردا شد آمدند وتابوت را از من گرفتند وگفتند مولاى ابى عبد الله که در عراق ساکن بود مرده است وبالجمله مادرش خواهر معاويه بن عمار بود ونامش منيه ى دختر عمار.

(30) کذا وظاهرا او عبد الرحمن حجاج است که کنيه اش ابوعبد الله است وابوجميله از وى در تهذيب در چند جا روايت کرده است پس اگر آنچه ما در ميان دو قوس گذاشتيم از طرف نويسندگان اضافه شده باشد چنانچه در بعضى از نسخه ها بر وى (عبد الله) خط کشيده شده

ظاهرا همان ابوعبد الرحمن حذاء خواهد بود ولى من در جائى نديدم که ابى جميله از او روايتى کرده باشد.

(31) النساء 80.

(32) النور 63.

(33) التوبة 77.

(34) النساء 145.

(35) التوبة 119.

(36) الاحزاب 23.

(37) او احمد بن نصر بن سعيد باهلى معروف به ابن ابى هراسه است در الجامع گويد: تلعکبرى در سال 331 از او حديث شنيده است وبه سال 333 در روز ترويه درگذشته است وخطيب در ج 5 تاريخش ص 183 گويد ابوسليمان نهروانى معروف است به ابن ابى هراسة واز ابراهيم بن اسحاق احمرى حديث نقل مى کند - شيخى است از شيوخ شيعه.

(38) در بعضى از نسخه ها 293 نوشته است وگذشت که بنابرآنچه از جامع الرواة وتاريخ خطيب استفاده مى شود: نهاوند به نهروانى تصحيف شده است ويا بالعکس.

(39) عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلى برادر عبد العزيز وکنيه اش ابوالقاسم است او ثقه بود واز تلعکبرى به سال 326 روايت مى کند چنانچه در خلاصه است.

(40) محمد بن جعفر قرشى چنانچه مولف درباب (کسى که مدعى امامت گردد) تصريح کرده است محمدبن جعفر اسدى ابوالحسين رزاز است يکى از ابواب امام عليه السلام بود وظاهرا او فرزند جعفر بن محمد بن عون است چنانچه ميرزا در منهج احتمال داده است.

(41) يعنى حضرت جواد عليه السلام.