دادگستر جهان

ابراهيم امينى

- ۳ -


تعصب بيجا

غرضرانى واعمال تعصب با تحقيق سازگار نيست. كسيكه درصدد تحقيق ودرك واقعيات باشد بايد قبلاً خودش را ازتعصب هاى بيجا وحب وبغض ها خالى كند، آنگاه با كمال بى طرفى به مطالعه بپردازد. اگر درصدد تحقيق مطلبى است كه از طريق حديث اثبات مى شود بايد راويان آن احاديث را ازحيث ثقه بودن مورد بررسى قرار دهد، اگر موثق بودند به رواياتشان اعتماد كند، چه سنى باشند چه شيعه. اين موضوع برخلاف انصاف وروش تحقيق است كه احاديث راويان موثق را به علت تشيع يا اتهام آن، مردود بشمارد! اهل انصاف از عامه نيز بدين مطلب توجه داشته اند.

عسقلانى مى نويسد: (يكى از مواردى كه درقبول قول تضعيف كننده بايد توقف نمود صورتى است كه بين تضعيف كننده وكسى را كه تضعيف مى كند، از جهت اختلاف عقيده، عداوت ودشمنى وجود داشته باشد. مثلاً ابواسحاق جوزجانى چون ناصبى بوده واهل كوفه به تشيع معروف بوده اند، درتضعيف آنان توقف نمى كرده وباعبارات تند آنان را تضعيف مى نموده است. حتى امثال اعمش وابى نعيم وعبيدالله بن موسى را كه از اساطين واركان حديث بوده اند تضعيف نموده است. قشيرى مى گويد: اغراض مردم گودال هايى ازآتش است. پس دراين گونه موارد اگر توثيقى دربارهء راوى وارد شده باشد برتضعيف مقدم است.(1)

محمدبن احمد بن عثمان ذهبى بعداز شرح حال ابان بن تغلب مى نويسد: (اگر بما گفته شود با اينكه ابان اهل بدعت بوده، چرا اورا توثيق مى كنيد؟ درپاسخ مى گوييم: بدعت دوقسم است، يكي: بدعت كوچك مانند غلو درتشيع يا تشيع بدون غلو وانحراف. البته اينگونه بدعت، دربسيارى ازتابعين وتابعين آنان وجود داشته است، با اينكه ديانت وپرهيزكارى وراستى آنان مسلم بوده است. اگر بنا باشد احاديث اين گونه افراد ردشود لازم مى آيد بسيارى ازآثار واحاديث نبوى از دست برود وفساد اين موضوع بركسى پوشيده نيست. قسم دوم بدعت كبرى است، مانند رفض كامل وغلو دررافضگى وبدگويى از ابوبكر وعمر، البته اقوال واحاديث قسم دوم را بايد مردود دانست وارزشى ندارد.(2) خلاصه، هركس درصدد تحقيق وادراك حقائق باشد نبايد به صرف اين تضعيفات ترتيب اثر بدهد، بلكه بايد بحث وكنجكاوى كند تاسبب تضعيف وصلاحيت وعدم صلاحيت آن برايش روشن گردد.

صحيح مسلم وبخارى واحاديث مهدى

رابعاًُ: اگر حديثى درصحيح مسلم وبخارى موجود نبود، دليل ضعف آن روايت نمى شود، زيرا مؤلفين كتب مزبور قصد استيفاى تمام احاديث را نداشته اند.

دارقطنى مى گويد: (احاديثى وجود دارد كه مسلم وبخارى آنها را درصحاح خودشان نقل نكرده اند درصورتيكه سند آنها مانند سند احاديثى است كه نوشته اند).

بيهقى نوشته است:مسلم وبخارى قصد استيفاى احاديث را نداشته اند. شاهد سخن اينكه، احاديثى در صحيح بخارى موجود است كه در صحيح مسلم نقل نشده وبالعكس احاديثى در صحيح مسلم وجود دارد كه بخارى از نقل آنها خوددارى كرده است.(3)

چنانكه مسلم ادعا نموده فقط احاديث صحيح را دركتاب خودش نوشته، ابوداود نيز همين ادعا را كرده است.

ابوبكربن داسه مى گويد: از ابى داود شنيدم كه گفت: من دركتابم چهارهزار وهشتصد حديث نوشته ام كه همهء آنها صحيح يا شبه صحيح مى باشد.

ابوالصالح مى گويد: ازابى داود نقل شده كه گفته است: من فقط احاديث صحيح وشبه صحيح را درسنن نقل كرده ام ونيز اگر روايتى ضعيف بود ضعف آن را تذكر داده ام. پس درمورد هرروايتى كه سكوت كرده ام بايد آن را معتبر دانست.

خطابى مى گويد: سنن ابى داود كتاب گرانبهايى است كه مانندش تصنيف نشده ومورد قبول تمام مسلمين مى باشد ودربين تمام فقهاء ودانشمندان عراق ومصر ومغرب ونقاط ديگر مقبوليت يافته است.(4) خلاصه، احاديث صحيح مسلم وبخارى با احاديث بقيه كتب دراين جهت يكسانند كه بايد رجال آنها مورد بررسى وتحقيق واقع شوند تا صحت وضعف آنها واضح گردد.

خامساً: صحيح مسلم وبخارى كه به صحت آنها اعتراف داريد، نيز از احاديث مربوط به مهدى خالى نيست گرچه به لفظ مهدى تعبير نشده است از جمله اين حديث است:

پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چگونه خواهيد بود هنگاميكه عيسى بن مريم برشما نازل شود، درحاليكه امامتان ازخود شما باشد.(5)

قريبب به همين مضمون احاديث ديگرى درآن دوكتاب موجود است.

تذكر لازم

ناگفته نماند كه اين مطلب صحيح نيست كه دربارهء ابن خلدون گفته شود كه احاديث مربوط به مهدى را بطور كلى مردود دانسته واصلا آنها را قبول ندارد.

زيرا اولاً چنانكه ملاحظه فرموديد اين دانشمند درصدر بحث نوشته: دربين تمام مسلمانان مشهور بوده وهست كه مردى از اهل بيت پيغمبر در آخر الزمان نهضت مى كند وعدل وداد را برپا مى سازد. دراينجا بطور اجمال اين مطلب را پذيرفته كه عقيدهء به مهدى موعود در ميان مسلمانان شايع ومشهوراست. ثانياً بعدازرد وايرادها وجرح وتعديل راويان، درذيل بحث مى نويسد:

(اين وضع احاديثى است كه دربارهء مهدى موعود وارد شده ودركتابها ديده مى شود چنانكه ملاحظه فرموديد همه آنها مخدوش است جز مقدار بسيار كمى از آنها.(6)

دراينجا نيز احاديث را بطور كلى مردود ندانسته بلكه به صحت اندكى از آنها اعتراف نموده است.

ثالثاً احاديث مربوط به مهدى موعود منحصر نيست به همان احاديثى كه درمقدمهء ابن خلدون مورد جرح وتعديل قرارگرفته بلكه احاديث فراوان ديگرى نيز دركتاب هاى سنى وشيعه موجود است كه متواترو مفيد يقين هستند. بطورى كه مى توان حدس زد كه ابن خلدون هم اگر به آنها دسترسى داشت هرگز دراين مطلب ترديد نمى كرد كه عقيدهء بوجود مهدى موعود ريشهء عميق مذهبى دارد واز مصدر وحى سرچشمه گرفته است. بنابرآنچه گذشت، اين مطلب صحيح نيست كه بعضى از نويسندگان نوشته اند: ابن خلدون احاديث مربوط به مهدى را مردود دانسته پنبهء آنها را زده است. اينگونه افراد را بايد كاسهء داغ تراز آش ناميد.

سخنى ديگر از ابن خلدون

ابن خلدون درخاتمهء اين بحث مى نويسد: ماقبلاً اين مطلب را به اثبات رسانديم كه هركسى بخواهد نهضتى برپا كند وجمعيتى را بردور خويش گرد آورد وكسب نيرو وقدرت كند وحكومتى تأسيس نمايد درصورتى مى تواند به هدف برسد وپيروز گردد كه داراى اقوام وخويشان بسيار ومتعصبى باشد كه به طور جدى ازاو حمايت كنند ودرراه رسيدن به هدف مددكارش باشند وبه عنوان تعصب قومى وطائفگى از وى دفاع كنند، در غير اين صورت موفقيت وپيروزى برايش امكان ندارد. دراينجا نيز مشكلى براى عقيدهء به مهدى موعود به وجود مى آيد، زيرا فاطميين بلكه طائفه قريش پراكنده ومتلاشى شده اند وعصبيت طائفگى درميانشان وجود ندارد بلكه تعصب هاى ديگر جايگزين آن شده وبرآنها غالب آمده است. بله، فقط گروهى از اولاد حسن وحسين درحجاز وينبع باقى مانده كه بى نفوذ وقدرت نيستند. البته آنان هم بدوى هستند ودربلاد پراكنده اند، واتحاد واتفاق كامل دربينشان حكمفرما نيست. ليكن اگر موضوع مهدى موعود را صحيح بدانيم بايد بگوئيم كه: آنجناب درميان آنان طلوع مى كند، آنها نيز متحد ومتفق مى شوند وبه عنوان تعصب قومى ازاو حمايت مى كنند ودرراه رسيدن به هدف وتأسيس قدرت وشوكت، مددكارش مى شوند.

با اين وجه مى توانيم ظهور ونهضت مهدى را تصور نماييم ولى به غير ازاين وجه، تصور ندارد.(7)

پاسخ

درپاسخ اين كلام بايد گفت: البته اين مطلب قابل ترديد نيست كه اگر كسى خواست نهضت كند وقدرتى به دست آورد وحكومتى تأسيس نمايد درصورتى پيروزى برايش امكان دارد كه گروهى به طور جدى ازوى حمايت وطرفدارى كنند ودررسيدن به هدف يار وياورش باشند. درمورد مهدى موعود وانقلاب جهانى او نيزهمين شرط هست. ليكن اين مطلب درست نيست كه طرفداران وحمايت كنندگان او را فقط سادات علوى وقريش بدانيم. زيرا حكومت وزمامدارى اگر طائفگى وقومى باشد البته حمايت كنندگان وطرفدارانش نيز بايد به عنوان قوم وطائفه ازاو حمايت كنند ودرمورد دفاع از او تعصب به خرج بدهند. چنانكه درروزگار ملوك الطوائفى حكومت ها به همين عنوان تأسيس مى شد. به طور كلى، هرحكومتى كه درشعاع محدود وبه عنوان خاصى برپا شد حمايت كنندگانش نيز از افراد همان عنوان خواهند بود، چه حكومت قومى باشد چه كشورى، چه اقليمى، چه مرامى.

ولى اگر حكومت بعنوان مرام وبرنامهء معينى خواست تأسيس شود، بايد آن تز وبرنامه ومسك طرفدار داشته باشد. درصورتى امكان پيروزى دارد كه گروهى، آن طرح ونقشه را شناخته جداً خواستار اجراى آن باشند ودرطريق رسيدن به هدف وحمايت از رهبرشان فداكارى كنند. حكومت انقلابى وجهانى مهدى موعود نيزاز همين قبيل است. برنامهء او يك برنامهء عميق جهانى است. مى خواهد جهان بشريت را كه دواسبه بسوى ماديگرى مى تازد واز قوانين الهى اعراض مى كند به جانب احكام وبرنامه هاى خدايى متوجه سازد. با اجراى آن برنامه هاى دقيق مشكلاتشان را حل وفصل كند. مرزهاى موهوم را كه منشاء اختلافات وكشمكشهاست از مغز بشربيرون كند وهمه را تحت پرچم نيرومند توحيد گرد آورد. دين اسلام وخداپرستى را آيين همگانى گرداند. با اجراى قوانين واقعى اسلام، ظلم وبيدادگرى را ريشه كن سازد. صلح وصفا وعدل وداد را درجهان گسترش دهد.

درمورد يك چنين نهضت عميق وانقلاب جهانى نمى توان به اين مقدار اكتفا كردكه گروهى از سادات علوى كه درحجاز واطراف مدينه يا ساير نقاط پراكنده اند، به عنوان تعصب قومى از مهدى موعود حمايت كنند ودرراه رسيدن به هدف ياريش نمايند. بلكه دراين مورد آمادگى جهانى لازم است. درصورتى امكان پيروزى براى مهدى موعود هست كه علاوه برتأييدات غيبى، يك جمعيت قابل توجه ونيرومندى درجهان پيداشود كه امتياز ومزاياى قوانين وبرنامه هاى الهى را درك كنند، واز جان ودل خواستار اجراى آنها باشند. اسباب ومقدمات يك چنين انقلاب جهانى را فراهم سازند ودرراه رسيدن به هدف وآرمان انسانى از هيچگونه فداكارى دريغ نكنند.درآن صورت اگر رهبرمعصوم ونيرومندى را پيدا كردند كه متن قوانين وبرنامه هاى الهى را دراختيار داشت واز تأييدات غيبى بهره مند بود، ازوى حمايت خواهند نمود ودر راه  تأسيس حكومت عدل وداد، فداكارى خواهند كرد.

وجود مهدى مسلم بوده

راجع به مهدى موعود احاديث زيادى از پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده كه سنى وشيعه آنها را نقل كرده اند. هركس درآنها دقت كند برايش روشن مى شود كه:موضوع مهدى وقائم، درزمان پيغمبراسلام امرمسلمى بوده است. مردم درانتظار شخصى بوده اند كه براى اقامهء حق وترويج وبسط خداپرستى واصلاح عالم ودادخواهى قيام كند. به طورى اين عقيده دربين مردم شايع بود كه اصلش را مسلم دانسته از فروعاتش بحث مى كردند. گاهى مى پرسيدند: مهدى موعود از چه نسلى به وجود خواهد آمد؟ گاهى از نام وكنيه اش سؤال مى نمودند. گاهى مى پرسيدند چرا مهدى ناميده شده است؟ گاهى زمان نهضت وعلائم ظهورش را مى پرسيدند. گاهى مى گفتند: آيا مهدى وقائم يكى است يانه؟ گاهى ازعلت غيبت ووظائف آن ايام جويا مى شدند. پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هم گاه وبى گاه، ازآن وجود مقدس خبر مى داد. مى فرمود: مهدى موعود از نسل من واز فرزندان فاطمه وحسين به وجود خواهد آمد. گاهى نام وكنيه اش را بيان مى داشت وگاهى علائم ومشخصات ديگرش را بيان مى كرد.

مذاكرهء صحابه وتابعين

پس از وفات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) داستان مهدويت همواره بين اصحاب بزرگ آن جناب وتابعين، مورد تسلم وبحث بوده است. از باب نمونه اسامى گروهى از آنان را تذكر مى دهيم:

ابوهريره مى گويد: دربين ركن ومقام با مهدى بيعت مى شود.(8)

ابن عباس به معاويه مى گفت: مردى ازما، درآخرالزمان، مدت چهل سال خلافت مى كند.(9)

ابومعبد مى گويد: به ابن عباس گفتم: از مهدى برايم چيزى بگو، گفت: اميدوارم چندى نگذرد كه خدا جوانى را ازخانوادهء ما مبعوث كند تا فتنه ها را ازبين ببرد.(10)

ابن عباس مى گفت: مهدى از قريش واز فرزندان فاطمه است.(11)

عمارياسر مى گويد: هنگامى كه نفس زكيه كشته شود منادى از آسمان ندا مى كند كه: اميرشما فلان شخص است. بعدازآن، مهدى ظاهر مى شود ودنيا راپرازعدل وداد مى كند.(12)

عبدالله بن عمرنامى ازمهدى برد پس عربى گفت: مهدى معاوية بن ابى سفيانست. عبدالله گفت: چنين نيست بلكه مهدى كسى است كه عيسى بوى اقتدا مى كند.(13)

عمربن قيس مى گويد: به مجاهد گفتم:آيا راجع به مهدى خبرى دارى؟ زيرا من قول شيعيان را تصديق نمى كنم. گفت: آرى، يكى از اصحاب رسول خدا به من خبرداد كه مهدى خروج نمى كند تا اينكه نفس زكيه كشته شود.آن گاه قيام مى كند وزمين را پرازعدل وداد مى نمايد.(14)

عميره دختر نفيل مى گويد: از دختر حسن بن على شنيدم كه مى گفت: اين امريكه درانتظارش هستيد واقع نمى شود مگر وقتيكه بعضى از شما از بعض ديگر برائت جويند وهمديگر را لعنت كنند.(15)

ابوالفرج اصفهانى مى نويسد: فاطمه دختر حسين بن على قابلگى زنان بنى هاشم را افتخاراً انجام مى داد، فرزندانش  اعتراض نموده مى گفتند: مى ترسيم جزء قابله هاى رسمى شمرده شوى. درپاسخ مى گفت: گم شده اى دارم هروقت آن را يافتم از اين شغل دست مى كشم.(16)

قتاده مى گويد: بابن مسيب گفتم: وجود مهدى حق است؟ پاسخ داد: آرى از قريش وفرزندان فاطمه است.(17)

طاوس مى گفت: آرزو دارم زنده بمانم تا مهدى را درك كنم.(18)

زهرى مى گفت: مهدى از اولاد فاطمه است.(19)

ابوالفرج مى نويسد: وليد بن محمد موقرى نقل كرده كه با زهرى بودم كه صداى غوغايى بلندشد. پس به من گفت: ببين چه خبراست؟ من جستجو نموده گفتم: زيدبن على كشته شده سرش را آورده اند. زهرى با ناراحتى اظهارداشت: چرا اين خانواده عجله مى كنند؟ عجله، بسيارى از آنان را به هلاكت افكند. گفتم آيا سلطنت به ايشان خواهد رسيد؟ پاسخ داد: آرى. زيرا على بن الحسين از پدرش واو از فاطمه برايم روايت نموده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه فرمود: مهدى موعود از اولاد تو خواهد بود.(20)

ابو الفرج از مسلم بن قتيبه روايت كرده كه گفت: روزى برمنصور وارد شدم، پس به من گفت: محمدبن عبدالله خروج كرده خودش را مهدى مى پندارد، ولى به خدا قسم او مهدى نيست بلكه موضوعى را فقط به تو مى گويم وبه احدى ديگر نگفته ونخواهم گفت وآن اين است كه فرزند منهم مهدى موعود روايات نيست ليكن او را از باب تفأل مهدى ناميدم.(21)

ابن سيرين مى گفت: مهدى موعود از اين امت است، اوست كه برعيسى بن مريم امامت مى كند.(22)

عبدالله بن حارث مى گفت: مهدى درسن چهل سالگى قيام مى كند وشبيه به بنى اسرائيل مى باشد.(23)

ارطاة مى گفت: مهدى درسن بيست سالگى قيام مى كند.(24)

كعب مى گفت: علت تسميهء مهدى اين است كه به امور مخفى هدايت مى شود.(25)

عبدالله بن شريك مى گفت: پرچم رسول خدا درنزد مهدى است.(26)

طاوس مى گفت: علامت مهدى اين است كه برفرمانداران خويش سخت گيرى مى كند دربذل اموال سخاوت دارد ونسبت به درماندگان مهربان است(27) زهرى مى گفت: مهدى ازاولاد فاطمه مى باشد.(28)

حكم بن عيينه مى گويد: به محمدبن على گفتم: ما شنيده ايم يكى از شما اهل بيت خروج مى كند وعدل وداد را برپا مى سازد،آيا اين موضوع صحت دارد؟

فرمود: ما هم دراين انتظار واميد بسر مى بريم.(29)

سلمة بن زفر مى گويد: روزى درنزد حذيفه  گفته شد كه: مهدى خروج نموده.

پس حذيفه گفت: اگر مهدى قيام كند درحاليكه شما قريب العهد به رسول خدا هستيد واصحاب آن جناب درميان شما زندگى مى نمايند،واقعاً سعادتمند شده ايد. نه، چنين نيست، مهدى ظهور نمى كند تا وقتى كه مردم را شرور وتعديات به ستوه آيند وهيچ غائبى از وى محبوب ترو عزيزتر نباشد.(30)

جريردرنزد عمربن عبدالعزيز شعرى را خواند كه ترجمه اش اين است: وجود تو بركت دارد وسيره ورفتارت رفتار مهدى است. باهواى نفس مخالفت مى كنى وشب را به خواندن قرآن مى گذراني.(31)

ام كلثوم بنت وهب مى گويد: درروايات وارد شده كه: شخصى بردنيا حكومت خواهد نمود كه همنام رسول خداست.(32)

محمدبن جعفر مى گويد: شرح گرفتارى هاى خودمان رابراى مالك بن انس نقل نمودم. گفت: صبركنيد تا تأويل آيهء (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين) آشكار گردد.(33)

فضيل بن زبير مى گويد: اززيدبن على شنيدم كه مى فرمود: شخصى كه مردم درانتظارش هستند ازاولاد حسين بن على به وجود خواهد آمد.(34)

محمدبن عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گفت: به خداسوگند: مهدى جز ازاولاد حسين نخواهد بود.(35)

يار صفحه:


(1)لسان الميزان ج 1 ص 16.
(2)ميزان الاعتدال ط دارالكتاب العربية ج 1ص 5.
(3)صحيح مسلم ج 1 ص 24.
(4)مقدمهء سنن ابى داود بقلم ساعاتى.
(5)عن ابى هريرة قال قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم وامامكم منكم؟ صحيح مسلم ج2 باب نزول عيسى وصحيح بخارى ج 4 كتاب بدءالخلق باب نزول عيسى.
(6)مقدمهء ابن خلدون ص 322.
(7)مقدمهء ابن خلدون ص 327.
(8)ترجمهء كتاب الملاحم والفتن تأليف ابن طاوس ص 46.
(9)ملاحم ص 63.
(10)ملاحم ص 169.
(11)ملاحم ص 155.
(12)ملاحم ص 44.
(13)ملاحم ص 159.
(14)ملاحم ص 171.
(15)بحار الأنوار ج 52 ص 211.
(16)مقاتل الطالبين تأليف ابى الفرج ط نجف سال 1385 ص 160.
(17)ملاحم ص 170.
(18)ملاحم ص 54.
(19)ملاحم ص 69.
(20)مقاتل الطالبين ص 97.
(21)مقاتل الطالبين ص 167.
(22)كتاب الحاوى للفتاوى ج 2 ص135.
(23)الحاوى للفتاوى ج 2 ص 147.
(24)الحاوى ج 2 ص 148.
(25)الحاوى ج 2 ص 150.
(26)الحاوى ج 2 ص 150.
(27)الحاوى ج ص ص 150.
(28)الحاوى ج 2 ص 155.
(29)الحاوى ج 2 ص 159.
(30)الحاوى ج 2 ص 159.
(31)(انت المبارك والمهدى سيرته تعصى الهوى وتقوم الليل بالسور) (كتاب الامامة والسياسة تأليف ابن قتيبه ط سوم ج 2 ص 117).
(32)مقاتل الطالبين ط دوم ص 162.
(33)مقاتل الطالبين ص 359.
(34)كتاب غيبت شيخ ــ ط دوم ص 115.
(35)غيبت شيخ ــ ص 115.