ده انتقاد و پاسخ پیرامون غیبت امام مهدي
ترجمه كتاب «المسائل العشر في الغيبة»

شيخ مفيد (رحمة الله عليه)
مترجم: محمد باقر خالصی

- ۲ -


انتقاد اول و پاسخ آن

اما اين شبهه انتقاد کنندگان که مي‌گويند: پنهان بودن تولد «مهدي پسر حسن بن علي عليهم السلام» از افراد خانواده و از ساير مردم و ادامه پنهان بودنش بر خلاف عرف و عادت است، بسيار سست و بي‌اساس مي‌باشد؛ به خاطر اينکه چنين کاري، هيچ خارج از متعارف بودن و يا مخالف عادت نيست، بلکه عقل و برهان، چنين عملي را در پاره‌اي از اوقات ممکن مي‌داند و تاريخ امثال آن را در مورد فرزندان پادشاهان و دولتمردان به خاطر پاره اي از مصالح حياتي، تأييد مي‌کند.

مثلاً گاهي ممکن است انسان از زن غير رسمي خودداراي فرزند شود و نمي‌خواهد زن رسميش بداند که او با زني غير از او ازدواج کرده تا حسادت زن رسميش تحريک شده و موجب کينه و دشمني گرديده و زندگيش را به فساد وتباهي بکشاند و به همين جهت، خبر ولادت بچه را از همه خويشاوندان خود پنهان نگه مي‌دارد تا زماني که هراسش از به هم پاشيدگي زندگي بر طرف گردد. و چه بسا اين امر را تا زمان مرگش مخفي نگه دارد و تنها در هنگام مرگ، رازش را آشکار کند تا نسب فرزندش مجهول نماند و حقوق ماليش تضييع نگردد و چه بسا اتفاق مي‌افتد که پادشاهي داراي فرزندي مي‌شود و آن پادشاه اجازه افشاي تولد فرزندش را نمي‌دهد، تا زماني که بزرگ شده و به صورت جوان تنومندي درآيد، کما اينکه اين امر درباره عده‌اي از پادشاهان «ايران»، «روم» و «هند» نقل گرديده است.

مورخين نوشته‌اند که: «وسفافريد» دختر «افراسياب» پادشاه «ترک» که زن «سياه وخش» بود، «کيخسرو» را به دنيا آورد و او را مدت‌ها از جدش «کيکاوس» که پادشاه «بابل» و بيشتر مشرق زمين بود، پنهان داشت و «کيکاوس» تا مدت‌هاي زيادي از حال او اطلاعي نيافت و حال اينکه چندين سال براي پيدا کردنش جستجو مي‌کرد. اين خبر در کتاب‌هاي تاريخ به طور مشروح نقل شده و تاريخ نويسان «فارس» علت پنهان نگه داشتن ولادتش و مخفي کردن شخص او را ذکر کرده‌اند. «محمد بن جرير طبري» در کتاب تاريخش، اين قصه را نيز نقل کرده است.(6) و اين قصه مانند قصه «مهدي عجل الله تعالی فرجه» است که خرده بينان، پنهان بودن آن را انکار مي‌کنند، در حالي که نظاير اين قصه را در لابلاي تاريخ مي‌پذيرند.

گاهي ممکن است که برخي از افراد، داراي فرزندي شوند و او را تا مدت‌ها ازخويشان خود پنهان نگه دارند، بدين جهت که اگر خويشاوندان وي از وجودش آگاه شوند، ممکن است به خاطر طمع در ارث آن فرد، فرزندش را نابود سازند، تا پس از مرگش، خود اموال او را به اختيار در آورند و او هنگامي وجود فرزندش را آشکار مي‌کند که اطمينان پيدا کند کسي نمي‌تواند به او گزندي برساند. گاهي ممکن است که انسان زن گرفتن و يا داراي فرزند شدنش را پنهان نگه دارد، تا با زني که با مرد صاحب فرزند ازدواج نمي‌کند، ازدواج کند و ما اين مطلب را در ميان مردم به چشم خود ديده‌ايم.

در جهان سياست اين مطلب مشهور است که بعضي از پادشاهان، به خاطر ملاحظه مصالح مملکتي، فرزند خود را از مردم مخفي نگه داشته اند؛ مثلاً گاهي مردم کشوري عقيده داشته‌اند، کسي که از نسل پادشاه کشور نباشد، حق جانشيني او را ندارد و پادشاه نيز، ولادت فرزندش را پنهان کرده تا بداند که آيا ارتش و رعيت از اطاعتش خارج خواهند شد يا نه و همواره اين کار را ادامه داده تا پس از مدتي که امور مملکت استقرار يافته، فردي لايق و مورد نظر را به جانشيني خود نصب کرده و پس از جا افتادن اين عمل «فرزندش» را ظاهر ساخته است.

گاهي پادشاهي به خاطر ملاحظه پاره‌اي از مصالح، خود را مخفي کرده و يا شايعه مرگ خود را در بين مردم کشورش پخش کرده تا بداند آيا مرگ وي در ميان رعيت از نظر امنيت و يا امور ديگري تأثير مي‌کند يانه و حتي امثال اين امور در بين مسلمين نيز زياد اتفاق افتاده است. ما فرزندان زيادي را سراغ داريم که مدت‌ها بعد از مرگ پدر، انتساب وي به پدرش ثابت شده و در اين مدت هيچ فردي او را نمي‌شناخته و تنها به وسيله دو شاهد مسلمان، اين مطلب به اثبات رسيده است، اين کار به اين جهت بوده است که پدر وصيت کرده که نسبت فلان فرزند با وي را افشا نکنند، چرا که انتساب آن فرزند با وي، تنها از جهت فراش بوده که شرع اسلام آن را به خاطر مصالحي عامل انتساب مي‌داند نه به طور حقيقت(7). ما اگر به تاريخ بنگريم، امثال اين انگيزه‌ها را براي پنهان کردن و يا اظهار مرگ فرزند در بين پادشاهان و غير آنان زياد خواهيم ديد.

و نيز تمام تاريخ نويسان اسلامي و غير اسلامي به طور اتفاق نقل کرده‌اند که ولادت «ابراهيم خليل عليه السلام» از ترس کشته شدن به دست پادشاه زمانش به گونه‌اي انجام شد که احدي از خويشان او بر آن آگاهي نيافت.(8) همانگونه که ولادت «موسي بن عمران عليه السلام» نيز از ترس کشته شدنش به دست «فرعون»، پنهاني انجام گرفت و قرآن صريحاً بيان مي‌کند که «مادر موسي» او را در ميان صندوقي نهاد و به ميان دريا انداخت و از طريق وحي، اطمينان پيدا کرده بود که فرزندش سالم خواهد ماند و مادر وي اين کار را به خاطر حفظ مصالح حضرت موسي انجام داد.(9)

پس از توجه به مطالب فوق، آيا انتقاد کنندگان مي‌توانند امکان پنهان نگه داشتن «حسن بن علي» ولادت فرزندش را از خويشاوندان و دوستان، انکار کرده و اين عمل را خلاف عقل و عادت بدانند؟ و حال اينکه عوامل پنهان کردن ولادت «مهدي» از عوامل پنهان شدن ولادت افراد يادشده، آشکارتر و بي اشکال تر و طبيعي تر است. و ما در صفحات آينده‌ اين عوامل را بيان خواهيم کرد.

ولادت حضرت مهدي قطعي است

و اما اين ادعا که هيچ کس از وجود پسري براي «حسن بن علي» خبر نداده، مطلبي است بسيار نادرست و مخالف با واقع، بلکه اطمينان به وجود فرزندي به نام «مهدي» براي «حسن بن علي»، بيشتر از اطميناني است که درباره وجود ساير فرزندان افراد از راه‌هاي متعارف حاصل مي‌گردد. به خاطر اينکه اثبات ولادت فرزند، براي انسان از چندين راه ممکن است:

اول: به اين طريق که قابله و يا زن ديگري در هنگام ولادت حاضر شود و در حضور مردم به فرزند بودن مولود، براي شخص مورد نظر، تصريح کند.

دوم: صاحب فراش اعتراف کندکه صاحب فرزندي گرديده است.

سوم: دو نفر مسلمان عادل شهادت دهند که پدر، اقرار به وجود فرزند کرده است.

در مورد «مهدي» همه اين راه‌ها به اثبات رسيده است. به اين گونه که گروه زيادي از اهل فضل و علم و از مردان و زنان متدين و با خدا، همواره از «حسن بن علي» نقل کرده‌اند که شخص وي به وجود فرزندي به نام «مهدي» اعتراف نموده ودر حضور آنان به امامتش بعد از خود تصريح کرده است. و به بعضي آنان «مهدي» را در حال طفوليت و به بعضي ديگر در حالي که به صورت جوان نورسي بوده، نشان داده است.

و نيز اين مطلب به اثبات رسيده که شخص «مهدي» پس از پدرش، پرسش‌هاي شيعيان را پاسخ مي‌داده و به آنان امر و نهي مي کرده و شيعيان، وجوه مالي خود را به نمايندگان وي تسليم مي‌کرده‌اند و من نام‌هاي عده اي از افراد مورد اطمينان که اين مطالب را از «حسن بن علي» نقل کرده و همواره در حضورش بوده‌اند و نيز اسامي بيشتر کساني که پس از «حسن بن علي» به خدمتش مي‌رسيده‌اند، در کتاب‌هايم خصوصاً در کتاب «الارشاد في معرفة اللَّه علي العباد» و کتاب «الايضاح في الامامة و الغيبة» نقل کرده‌ام، کساني که طالب آگاهي بيشترند به آنها رجوع کنند.

انتقاد دوم و پاسخ آن

انتقادکنندگان مي‌گويند: «جعفر بن علي» تولد فرزندي براي برادرش را شديداً انکار کرده و به همين جهت پس از مرگ «حسن» اموالش را تصاحب کرده و پادشاه وقت را به توقيف کنيزان و زنان و به جستجوي آبستن بودن آنان واداشت و ريختن خون کساني را که ادعاي پسري براي برادرش مي‌کرده‌اند، جايز مي شمرد.

اين انتقاد مانند انتقاد قبلي کاملاً بي اساس بوده و از چند جهت مردود است:

1- استدلال به عمل فردي بر صحت آن عمل، در صورتي صحيح و پذيرفته است که آن شخص از خطا و اشتباه به دور بوده و هرگز گناهي از او سر نزند و همه امت‌هاي اسلامي در اين امر اتفاق دارند که «جعفر بن علي» چنين مقامي را نداشته و فرزند امام بودنش، اين مقام (عصمت از گناه) را برايش ممکن نمي‌کرده. تأييد بر اين مطلب آنکه در گذشته افراد زيادي بوده‌اند که فرزند پيامبر بوده و گناهان بزرگي مرتکب شده‌اند. قرآن صريحاً نقل مي‌کند که پسران «يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الرحمن عليهم السلام» با اينکه پيغمبر زاده بودند، در حق برادر خود «يوسف» ظلم کرده و با آن تعهد و پيمان شديدي که «يعقوب» در حفظ يوسف از آنان گرفته بود، باز فريب شيطان را خورده و او را با آن وضع دلخراش در چاه افکندند و مدت‌ها «يعقوب» را به اندوه و غصه فراق «يوسف» مبتلا کردند و براي بي‌گناه جلوه دادن خود، نزد يعقوب، به دروغ متوسل شده و گفتند که پسرت را گرگ خورده و بر اين دروغ نيز سوگند خوردند. هنگامي که «پيغمبرزادگاني» همچون پسران يعقوب با علم به نادرستي انديشه و کار خود، چنين اعمالي مرتکب شوند آيا بعيد است که نظير چنين اعمالي از کسي که مقامش از آنها به مراتب پايين تر مي‌باشد از روي علم و آگاهي صادر شود؟

2- انکار «جعفر» نسبت به فرزند برادرش، با اينکه علم به وجود آن داشته، بسيار طبيعي و طبق انتظار است؛ به خاطر اينکه اسباب طبيعي اي که جعفر را در آن زمان وادار کرد که فرزند برادرش را انکار کند، بسيار بود:

اولاً: «حسن بن علي» داراي اموال زيادي بود که اگر به دست «جعفر» مي‌رسيد، مي‌توانست به وسيله آن به تمام خواسته هاي نفساني و آرزوهاي مادي خود برسد.

ثانياً: «حسن بن علي» در انظار شيعيان، داراي آنچنان مقام ارجمند و والايي بود که شيعيان او را در همه امور شخصي و اجتماعي، بر خود مقدم داشته و در برابر او مطيع و فرمانبردار بودند. رضاي او را رضاي خداوند و غضب او را غضب خداوند مي‌دانستند.(10)

و ثالثاً: «حسن بن علي» در زمان خود، مرجع و مسؤول امور مادي و معنوي شيعيان بود و همه افراد شيعه، خمس و زکات اموال خود را به عنوان يک وظيفه الهي به او و يا به وکيل او تقديم مي‌کردند تا او به افرادي که استحقاق استفاده از آنها را دارند، برساند و جعفر مي‌دانست که شيعيان اين عمل را پس از «حسن بن علي» نسبت به جانشيني او انجام خواهند داد.

آيا پس از اين همه انگيزه هاي تحريک کننده اي که براي انکار «مهدي» از طرف جعفر وجود داشته، باز هم انتقاد کنندگان مي توانند به انکار چنين شخصي استدلال کرده و انکارش را شاهدي بر درستي مدعاي خود بدانند؟! در حقيقت استدلال اين دسته بر نفي «امامت مهدي عجل الله تعالی فرجه» به انکار جعفر، مانند استدلال عده‌اي از يهود و نصاري بر نفي پيامبري «محمد صلي الله عليه وآله وسلم» به انکار «ابولهب» عموي پيغمبر اسلام و انکار «اکثر بني هاشم» و «بني اميه» و جنگ کردن آنان با وي مي‌باشد. با اينکه «ابولهب» در حالي رسالت «محمد» را انکار مي‌کرد که دليل واضح و آشکار «معجزه» بر پيغمبري وي وجود داشت و شب و روز در پيش چشمش علايم و نشانه‌هاي نبوت وي ظاهر مي‌گشت. و حال اينکه کشف حقيقت براي جعفر و کساني امثال او که از حقيقت امر به خاطر مصالحي به دور نگه داشته مي‌شدند چندان آسان نبود. خلاصه، کساني که در انکار اينگونه مطالب به انکار «جعفر بن علي» و يا انکار «ابي جهل» و «ابي لهب» استدلال کنند نمي‌توان آنان را در رديف دانشمندان بي‌طرف و يا از فقهاي اسلام شمرد، بلکه در حقيقت جزو عوام و نادانان محسوب خواهند شد.

3- تاريخ نويسان شيعه و آن دسته از غير شيعيان که نسبت به سرگذشت افراد و افکار آنان و اموري که انگيزه ظهور آرا و نظريات آنان مي‌گردد توجه و دقت خاصي دارند، عده‌اي وضع اخلاقي و زندگاني «جعفر بن علي» و عواملي را که موجب انکار وي نسبت به «مهدي» فرزند برادرش گرديده و او را وادار کرده که خليفه وقت را نسبت به جانشين حسن و شيعيانش تحريک کند، نقل کرده‌اند که اگر من آنها را بيان کنم حقيقت امر واضح شده و سوء نيت جعفر را درک خواهند نمود، ليکن اموري چند، مرا از اين کار باز مي‌دارد که يکي از آنها اين است که از اولاد «جعفر»، افراد زيادي وجود دارند که حقيقت را دريافته و به وجود «مهدي» و مقام والاي او اعتراف مي‌کنند و خوش ندارند که به جدشان نسبت خاصي داده شود، بلکه آن مقدار که من در اين زمان دقت و مطالعه کرده‌ام هيچکس از اولاد جعفر را نديده‌ام که در اين مسأله بر خلاف «اماميه» اعتقادي داشته باشد، بلکه همه آنان قايل به «زنده بودن» مهدي عجل الله تعالی فرجه بوده و منتظر «ظهور» او هستند و مقتضاي اخلاق انساني و اسلامي اين است که من نيز قلوب آنان را جريحه دار نکرده و از گذشته آنان ذکري به ميان نياورم.احوال «جعفر» وجود ندارد. وانگهي با همين مختصر که در اينجا بيان شد، جواب همه کوته فکراني که فرزند «حسن بن علي» را انکار مي‌کنند، مانند معتزله، حشويه، زيديه، خوارج و مرجئه(11) داده مي‌شود و نيازي به ذکر نمي‌باشد.

انتقاد سوم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: «حسن بن علي عليهما السلام» در بيماري منجر به مرگ، مادر خود «حديث، ام الحسن» وصي و سرپرست جميع اوقاف و اموال خود قرار داده و اختيار تصرف در آنها را به او واگذار نمود و اين خود، دليل بر اين است که «حسن بن علي» فرزندي نداشته است.
اين انتقاد نيز سست و بي‌اساس بوده و چيزي نيست که بتوان به آن در انکار نمودن فرزند حسن بن علي، اعتماد و اطمينان کرد، به خاطر اينکه وصيت حسن عليه السلام به مادرش، مؤيد اين مطلب است که وي مي‌خواسته ولادت و وجود فرزند خود را پنهان داشته و از ريختن خونش به دست آنانکه چنين کاري را حلال مي‌دانسته اند، جلوگيري کند؛ زيرا اگر در وصيت، نامي از فرزند خود مي‌برد و يا شخصاً به او وصيت مي‌کرد، بدون ترديد نقض غرض مي‌شد و مقصود عالي و هدف نهايي که حفظ کردن «مهدي» براي زمان لازم و مناسب بود، به دست نمي آمد، خصوصاً حسن بن علي مجبور گرديد اسامي درباريان مخصوص خليفه؛ مانند: «مولاي واثق»، «مولاي محمد بن مأمون»، «فتح بن عبد ربه» و غير آنان از شهود معروف زمان را در وصيتنامه درج کند تا اينکه وصيت از نظر دولت عباسي، معتبر شده و موجب حساسيت آنان نسبت به فرزندش نشده و سبب کوشش آنان براي پيداکردنش نگردد و ضمناً شيعيان را از تهمت اعتقاد به وجود فرزندي براي خود و نيز از اعتقاد به امامتش برهاند.(12)
از مطالب گذشته واضح شد که اگر فردي وصيت «حسن بن علي» به مادرش را دليل بر بطلان اعتقاد «اماميه» دانسته و شاهدي بر نبودن فرزندي در پنهان براي «حسن» بداند، چنين فردي را نمي‌توان داراي فهم و بينش دانست، بلکه فردي خواهد بود که به روش عقلا در تدبير امور مهمه آشنايي نداشته و از سيره عرف و عادت انسان‌ها، در جريان کارهاي سياسي آگاه نبوده است.

کيفيت وصيت امام ششم

تمام مورخين شيعه نوشته‌اند که «جعفر بن محمد» امام ششم شيعيان، هنگام شهادتش خواست وصيت کند، چهار نفر را وصي خود قرار داد، اول «منصور» خليفه مقتدر وقت. دوم «ربيع» وزير دربار خليفه. سوم همسرش «حميده بربري» و چهارم پسرش «موسي» و اين چهار نفر را بر همه اموال و اوقافش مسلط کرد.(13)
علت اينکه ذکري از فرزندان ديگر خود نياورد، اين بود که مي‌دانست بعضي از آنان پس از او مدعي جانشيني وي خواهند گرديد و اگر نامي از آنان را در وصيتنامه ببرد، اين خود شاهد کافي بر صدق ادعاي آنان خواهد شد. و اگر «موسي» در ميان مردم مشهور به فضل و کمال و زهد و پارسايي و رشد رهبري نبود و مانند فرزند «حسن بن علي» گمنام و غير معروف بود، بدون شک امام، اسم او را در رديف اوصياي خود نمي‌آورد و علت اين گونه وصيت «امام جعفر صادق عليه السلام» اين بود که از «موسي» که وصي حقيقي و جانشين راستين او بود، دفع ضرر کرده و حساسيت «منصور» رانسبت به او از بين ببرد.
اين قصه، شاهد ديگري است بر اينکه هدف «حسن بن علي عليهما السلام» برگرداندن اذهان طرفداران رژيم حاکم آن زمان از «مهدي عجل الله تعالی فرجه» بوده است.

انتقاد چهارم و پاسخ آن

انتقاد کنندگان مي‌گويند: اگر «حسن بن علي» فرزند خود را به خاطر ترس از کشته شدن پنهان نگه داشته و هيچگونه خبري از ولادت و زندگاني او براي مردم بيان نکرده است، مسلماً اين امر بايد به طريق اولي درباره امامان قبل از او انجام مي‌گرفت. به علت اينکه اضطراب و ترسي که امامان شيعه از خلفاي زمان خود داشتند و فشار و تهديدي که از ناحيه آنان نسبت به شيعيان و امامانشان انجام مي‌گرفت، به مراتب شديدتر و هراس انگيزتر بود، بر خلاف زمان «حسن بن علي» و فرزندش که شيعيان در آن زمان به مراتب بيشتر و ثروتمندتر بودند.
اين انتقاد نيز کاملاً بي‌اساس است؛ به خاطر اينکه آنچه «حسن بن علي» را وادار کرد که ولادت فرزندش و ادامه حيات او را مخفي داشته و حتي اجازه ذکر نام و اشاره از او را به شيعيان نداد، اين بود که خلفا و پادشاهان زمان امامان پيشين مي‌دانستند که آنان همواره از برخورد با زمامداران قدرت و خلافت و از دخالت در امور سلطنت پرهيز نموده و قيام مسلحانه عليه آنان را تجويز نمي‌کنند. و اين مطلب را نيز به پيروان خود، تحت عنوان «لزوم تقيه» توصيه مي‌کردند. حتي گاهي بعضي از خويشان خود را که به مبارزه مسلحانه عليه آنان دست مي‌زدند شديداً توبيخ کرده و عمل آنان را محکوم مي نمودند و مي گفتند: قيام مسلحانه تا هنگامي که چند قضيه واقع نشود جايز نيست:
اوّل: «رکود خورشيد» هنگام ظهر.
دوّم: شنيدن «صدايي از آسمان» که نام «مرد مخصوصي» را اعلام کند.
سوّم: لشکري در بيداء به زمين فرو رود.
در اين هنگام خواهد بود که آخرين پيشواي حق، قيام مسلحانه را آغاز مي‌کند تا دولت هاي ستمگر و باطل پرور را نابود سازد. به همين خاطر خلفاي آن زمان، اهميت زيادي به وجود «امامان شيعه» و ظهور آنان و به کساني که براي آنان تبليغ مي‌کردند، نمي‌دادند. و علاوه بر اين، شيعياني که هواي قيام مسلحانه در سر مي‌پروراندند و يا به چنين دعوتي پاسخ مثبت مي‌دادند، در آن روزگار بسيار اندک بودند.
اما پس از مرگ «حسن بن علي» طبق پيشگويي همان امامان پيشين، وجود کساني که نبرد مسلحانه را تجويز نمي‌کردند، سپري گرديد و زمان وجود کسي که اين عمل را تجويز مي‌کند و حتماً رهبري اين کار را به عهده خواهد گرفت، فرارسيد. و اين امر موجب شد که جستجو، براي دستگيري و نابودي وي، شديدتر گرديد و تصور مي‌کردند که اگر «فرزند حسن» راگرفته و نابود سازند، اين قيام مهم و خطرناک را خنثي کرده و زمينه آن را از بين خواهند برد.(14)
وانگهي ما شيعيان، عقيده داريم که وضع داخلي و خارجي امامان راستين شيعه و خط دقيق حرکتهاي مهم اجتماعي و سياسي آنان، همواره با الهام و دستور مستقيم خداوند تعيين مي‌شود.
بنابراين، هيچ بعيد به نظر نمي‌رسد که خداوند مي‌دانست اگر امامان پيشين، ظاهر شوند از کشته شدن در امان خواهند بود، بر خلاف «مهدي» که اگر ظاهر شود، کشته خواهد شد. اگر يکي از پدران، «مهدي» کشته مي‌شد، حکمت و تدبير الهي اقتضا مي‌کرد که امام ديگري به جاي او نصب گردد، ولي اگر «مهدي» کشته شود، مصلحت و تدبير امور انسان‌ها اقتضا نمي‌کرد که خداوند امام ديگري را به جاي وي نصب نمايد.