امامت و غيبت از ديدگاه علم كلام
(ترجمه المقنع فى الغيبة ) 

 سيد شريف مرتضى (قدس سره)

- ۳ -


( امامت و غيبت )

2  )

كتابى در تكميل المقنع

تأليف: حكيم و فقيه گرانقدر شيعه

سيّد شريف مرتضى

ابي القاسم على بن الحسين الموسوي(قدس سره)

مقدمه مبحث:

ما در كتاب مان «شافى» در امامت، و سپس  در كتاب مان «مقنع» در غيبت، سبب مخفى بودن امام زمان(عليه السلام) از دشمنان و دوستانش را ذكر كرده ايم( [1] ) و بين دو سبب (سبب غيبت از دشمنان و سبب غيبت از دوستان) فرق گذاشتيم و بيان داشتيم كه عدم بهرهورى از آن حضرت ـ براى همگان ـ بخاطر سببى است كه مربوط به خود آنان است نه مربوط به او. و در اين باب تمام و كمال مطلب را بحث كرديم و تا دورترين هدفها رسيديم.

سپس در كتاب مقنع روشى جديد پيش گرفتيم كه در آن روش كسى بر ما پيشى نگرفته بود و دليل آورديم كه بر ما لازم نيست كه سبب غيبت آن حضرت را به شكل معين و مشخص بيان كنيم بلكه براى دانستنِ نيكو بودن غيبت او، همين مقدار كافى است كه بدانيم او معصوم است و كسى است كه هيچ كار ناشايسته اى را انجام نمى دهد و هيچ امر واجبى را ترك نمى فرمايد. و در اصول و اساس اين  مبحث مثالهايى زديم و گفتيم كه مثل چنين قاعده اى در جاهاى مختلف مورد استعمال قرار مى گيرد.

اينك برخى نكات به خاطرمان رسيده كه بناچار بايد ذكر شود تا شناخته گردد و اين نكات، مطالبى محكم و صحيح و دور از شبهات و انتقادات است.

( الهام گيرى اولياء از امام غايب(عليه السلام))

بطور خلاصه اينكه: دوستان و اولياى امام زمان(عليه السلام) و شيعيان و معتقدين به امامت او در حال غيبت از او بهره مند مى شوند همان بهره اى كه قائليم در تكليف بندگان بايد وجود داشته باشد.

زيرا آنان با فرض اينكه به وجود او در بين خودشان علم دارند و نسبت به وجوب اطاعت و لزوم فرمانبرى از او يقين قطعى دارند بناچار بايد از او بترسند و در انجام كارهاى ناپسند از او بهراسند و نسبت به تأديب و انتقام و بازخواست و غضب او بيمناك باشند تا بدين وسيله، انجام واجبات از آنان فزونى گيرد و ارتكاب گناهان و بديها كاهش پذيرد يا حد اقل انجام واجبات و ترك محرمات بر ايشان نزديكتر و شايسته تر باشد.

و اين است همان جهت عقلى نياز به امام(عليه السلام) .

حدّ تأثير غيبت بر نقش امام(عليه السلام) :

و گويا مى بينم كه شنيدن اين سخن براى بعضى از مخالفين ما چه بسا موجب تعجّب است و مى پرسد: چه غضبى براى انسانى كه غايب و مخفى شده و ترسان و وحشت زده است؟

و چه انتقامى مورد انتظار است از كسى كه نه قدرتى دارد كه بندگان را شامل شود و نه فرمانش نافذ است و نه تسلط و حكومتى قهرآميز دارد تا از آن ترسيده شود؟

و چگونه از كسى كه شناخته شده و تشخيص داده شده و داراى مكانى معلوم نيست خوف و هراسى مى توان داشت؟

جواب از اين سؤالها اينست كه:

آنچه به حقيقت بايد از آن تعجّب كرد، همين تعجّب كردن مخالفين است كه بدون هيچ برهان آشكار و شاهد قابل ذكرى صورت مى گيرد.

در حاليكه دانستيم كه دوستان امام(عليه السلام) اگر چه شخص او را نمى شناسند و عين او را تشخيص نمى دهند با اينهمه به حقيقت، وجود او را محقّق مى دانند و به اينكه او با آنهاست و در بين شان است يقين دارند و در اين مورد هيچ شك و ترديدى ندارند.

زيرا اگر داراى چنين صفتى نبودند ملحق به دشمنان بودند و از جايگاه و منزلت اولياء و دوستان او خارج مى بودند. در بين آنان هيچكس نيست مگر اينكه معتقد است كه امام(عليه السلام) بگونه اى است كه هيچ خبرى از اخبار او برايش پوشيده نمى باشد و نهانى هاى دل و اعمال او از ديد خدابينش مخفى نمى ماند تا چه برسد به ظواهر و كارهاى آشكار او. برايش ممكن است كه هر چه از اعمال پسنديده و يا ناپسند از آنان سر مى زند همه را بداند و بدين ترتيب ازاينكه آنان بر انجام كارهايى ناپسند اقدام كنند و او آنان را نسبت به آن تأديب و عقوبت كند در امان نيستند.

و كداميك از اين دوستان و شيعيان هستند كه اگر امام(عليه السلام)برايش ظاهر شوند و معجزه اى را كه بوسيله آن علم به امام زمان بودن ايشان پيدا كند ابراز كنند و بخواهند او را ارزش يابى كنند و تأديب نمايند و حدّ الهى را بر او جارى سازند، او بخواهد از بذل آن خوددارى ورزد و در برابر آنچه كه امامش نسبت به او انجام مى دهند تسليم و گردنگزار نباشد و با اينهمه معتقد به امامت آن حضرت و وجوب اطاعت از ايشان باشد؟

( عدم فرق بين غيبت و ظهور در الهام گيرى اولياء )

در خصوص آنچه ذكر كرديم و در وجوب اطاعت او و دورى جستن از نافرمانى او و التزام به ديدبانى او و كناره گرفتن از مقام مخالفت با آن حضرت، آيا حالت او با شيعيانش در زمان غيبت فرقى با حالت او در زمان ظهور و بروز دارد؟

در صورتيكه بر حذر بودن از غضب و ترسيدن از انتقام او هيچكدام متوقف برشناسايى عين امام و تشخيص شخص او و يقين پيداكردن به مكان او نيست. چنانكه همانا تعداد زيادى از رعيّت و مردم تحت ولايت امام ظاهر، او را به شكل معيّن نمى شناسند و شخص او را تشخيص نمى دهند و در بسيارى اوقات مكان و جايگاه او را نمى دانند با اينهمه مى ترسند كه هرگاه گناه و كار ناپسندى انجام دهند، مورد تأديب و بازخواست او قرار گيرند. و آنان از همين ترس و خوف بگونه اى بهره مند مى شوند كه از انجام بسيارى كارهاى حرام و زشت باز مى ايستند يا حد اقل به مقام تقوى و باز ايستادن از محرمات، نزديكتر مى شوند.

و اگر مطلب بر همين منوال كه ما توضيح داديم باشد، ديگر سؤال در باره عدم ظهور براى دوستان نيز جا ندارد كه بگويند: امام(عليه السلام) اگر بخاطر ترسش از دشمنان و ريبه آميز بودن امر آنان است كه براى شان ظهور نمى كند پس به چه دليلى براى دوستان و اوليايش ظاهر نمى شود؟

و اگر جز اين باشد، چگونه مى توان پذيرفت كه بخاطر غيبتى كه دشمنان سبب و وسيله آن بوده اند اولياء و دوستان حضرت هم از بهره مندى و مصلحت هاى خويش محروم مانند؟

و اين چيزى است كه با فرض استمرار تكليف شيعيان ـ بگونه اى كه امام لطف در آن محسوب مى شود ـ با عدالت منافات دارد.

زيرا ما بيان داشتيم كه آنان حتى با فرض  غيبت، از امام خويش(عليه السلام)بهره مند مى شوند و همانا غيبت با چنين بهره مندى كه در تكليف شيعيان به آن نياز هست اصلا منافات ندارد.

و بيان كرديم كه شرط بهره مندى از ايشان، ظهور و بروز ايشان نيست و از عهده اين سؤال محكم كه مخالفين ما گمان كرده اند كه جوابى ندارد و راه فرارى از آن نيست بخوبى برآمديم.

( عدم ضرورت ظهور براى اولياء )

با اينهمه ما ظهور آن بزرگوار(عليه السلام) را براى بعضى از دوستان و اولياى خويش ناممكن نمى دانيم كه اين ظهور براى حفظ آنان در راه مستقيم يا ادب نمودن ايشان يا پنددادن يا آگاهى بخشيدن يا آموختن مطلبى، صورت گيرد. مگر اينكه بايد خاطرنشان ساخت كه ما آن را ضرورى و لازم نمى دانيم به شكلى كه اگر چنين ظهور و ديدارى صورت نگرفت بدنبال علت هاى آن بگرديم و در پى بدست آوردن اسباب آن خود را به تكلّف اندازيم.

بله فقط در صورتى كه ظهور او براى اوليا و دوستانش واجب باشد به گونه اى كه اگر چنين ظهورى نباشد بهره اى نمى برند و از نادرستى ها بازداشته نمى شوند، سخن در اين باره دشوار و شبهه آفرين مى شود.

اما اگر امر برخلاف آن باشد ظهور براى ولىّ، وجوب و ضرورتى نخواهد داشت بخاطر اينكه بر حسب دليلهاى ذكر شده، بهره بردن و از زشتيها بازداشته شدن، بدون ظهور نيز حاصل است. لذا شبهه اى نمى ماند.

( چگونگى آگاهى امام غائب بر امور )

اگر گفته شود: امام در حال غيبت و مخفى بودن چگونه بر انجام يافتن كارهاى ناشايسته توسط شيعيان خويش آگاه مى شود تا آنان از تأديب وعقوبت او بترسند؟ در حاليكه او در زمان غيبت بگونه اى است كه هيچ اقرار كننده اى نزدش اقرار نمى كند و هيچ شاهدى پيش او شهادت نمى دهد. و آيا چنين علّتى براى ترسيدن شيعيان از مخالفت با او و باز ايستادن از گناه، جز ادّعايى باطل مى تواند باشد؟

گوييم: علّت آورنده به باطل نيست جز آنكس كه از وجدان خودش انصاف نمى طلبد و آنچه را كه عليه اوست يكسان با چيزى كه به نفع اوست ملاحظه نمى كند.

امّا شناخت امام نسبت به انجام شدن كارهاى ناشايسته از بعضى دوستانش چه بسا از همه وجوه مختلفه اى باشد كه در صورت آشكار بودن و فرمانروايى و قدرت اجرايى داشتن او، مى توانست موجب علم به انجام آن امور توسط آنان باشد.

ديدن كارها توسط خود ايشان(عليه السلام) :

يكى از آن وجوه اين است كه ممكن است خود آن حضرت امرى را ببيند و به آن آگاهى يابد و حالت ظهور در اين وجه مانند حال غيبت است، بلكه حالت غيبت در چنين وجهى، اقوى است:

زيرا امام زمانى كه به طور معيّن شناخته نمى شود و شخصِ او تشخيص داده نمى شود، دور ماندن از نگاه او و اجتناب ما از اينكه مبادا ما را در حال انجام بعضى امور ناشايسته ببيند، دشوارتر و دايره اش تنگ تر است. در حاليكه اگر شخصِ او را مى شناختيم، اين اجتناب گسترده تر وساده تر مى بود، و فرق بين اين دو مطلب براى هرعاقلى معلوم است:

زيرا ما وقتى او را نمى شناسيم، در باره هركس كه مى بينيم و نسبش را نمى دانيم، احتمال اين را مى دهيم كه او خود امام(عليه السلام)باشد. حتى ما نمى توانيم مطمئن باشيم كه او يكى از همين همسايه ها يا مهمانها يا همين كسانى كه بر خانه ما وارد يا خارج مى شوند نباشد. در حاليكه همه اين احتمالات با شناخت و تشخيص امام(عليه السلام) مرتفع مى باشد.

از آن طرف وقتى خود امام(عليه السلام) چيزى را از ما مشاهده كرد كه موجب تأديب و تنبيه ماست، به سبب آن ما را تأديب و تنبيه مى فرمايد و هيچ نيازى به اقرار و شاهد هم ندارد، زيرا اين دو راه مقتضى ظن غالب و گمان قوى هستند در حاليكه با وجود علم نيازى به گمان نيست و خود علم مهمتر و قابل اعتمادتر از ظن قوى است.

شهادت دادن شاهدان نزد حضرت (عليه السلام) :

يكى ديگر از اين وجوه براى آگاهى يافتن امام نسبت به رفتار مردم، شهادت شاهدان است. و غيبت آنحضرت نيز مانعى براى شنيدن اين شهادت و عمل بر طبق آن نمى باشد.

زيرا ممكن است گروهى از كسانى كه قدرت بر ديدار امام دارند وحضرت برايشان ظهور دارد، انجام بعضى كارهاى قبيح را توسط يكى از شيعيان او مشاهده كنند و تعدادشان هم به اندازه اى باشد كه اگر شهادت بر انجام آن عمل بدهند شهادت آنان پذيرفته است.

و ما قبلا گفتيم كه اين قدرت بر ديدار امام و حضور در محضر او را نفى نمى كنيم اگرچه آن را ضرورى و لازم هم نمى شماريم. حال اگر چنين افرادى نزد او شهادت دادند و او نظر داد كه بايد بر آن شخص، حدّ اجرا شود. يا خود او اجراى حد را به عهده مى گيرد يا يارانش را مأمور اين عمل مى كند. و اين مطلب نه مانعى دارد و نه وجهى براى عدم امكانش هست.

اگر گفته شود:

چه بسا از كسانى كه امام را مى بينند هيچكس نباشد كه اين كار قبيح را از آن شخص مشاهده كند كه در اين صورت از اداى شهادت، ناتوان خواهد بود و موردى براى اجراى حدّ وجود نخواهد داشت.

گوييم: ما در اين باب در صدد بيان راههاى ممكن و طرقى هستيم كه مى شود براى اين شناخت در نظر گرفت، كه او را تواناى برچنين معرفت و نظارتى مى كند، نه در صدد بيان وجوب و يا تحقق حصول آن.

و اگر آنچه را ذكر نموديم ممكن باشد، ديگر ترس و خوددارى كردن از انجام كارهاى ناپسند بر شيعيان واجب مى شود. و به همين مقدار از خوف وخويشتن دارى، قاعده لطفى كه در باب تكليف عباد ذكر شد تمام خواهد بود.

علاوه بر اينكه همين اشكال در حالت ظهور امام و قدرت او بر اجراى احكام و حدود نيز وارد است:

زيرا اولا حتى در آن زمان هم ممكن است كسانى كه بتوانند شهادت بر آن بدهند آن كار ناشايست را از شيعه اى مشاهده نكنند.

ثانياً ممكن است كسى آن را ببيند كه عدالت ندارد در نتيجه يا شهادت ندهد يا اگر هم شهادت بدهد شهادتش قابل قبول نباشد.

حتّى آنجا كه از انسانهاى عادل كسانى آن را مشاهده كنند كه اگر شهادت بدهند شهادتشان مورد قبول قرار مى گيرد، ممكن است شهادت دادن را انتخاب نكنند.

و گويا ما قادر باشيم بر اينكه وجوه مختلفه اى را كه اجراى حدود الهى توسط آنها ساقط مى شود شمارش كنيم لكن به خاطر رعايت اختصار از بر شمردن آنها صرف نظر مى كنيم.

با همه آنچه كه ذكر شد بايد قبول كرد كه ترس از امام موجود است و خود دارى از مخالفت با او ثابت است و همين مقدار كه اين امور ممكن باشد كافيست و قطع و يقين داشتن به آنها لازم نيست.

اقرار در نزد امام(عليه السلام) :

اما اقرار نيز در زمان غيبت ممكن است، زيرا بعضى از اولياء و دوستان ـ كه چه بسا امام(عليه السلام) بر آنان ظاهر شود ـ احتمال دارد كه به عمل ناپسندى گرفتار شده باشد و توبه نمايد و اجراى حدّ الهى بر خود را براى تطهير از گناه ترجيح دهد، لذا در نزد امام(عليه السلام) اقرار به انجام آن عمل نمايد.

بنابر اين همه وجوهى كه در حال ظهور ثابت بود در حالت غيبت هم ثابت و ممكن است.

( احتمال دورى و نزديكى امام(عليه السلام) )

اگر گفته شود: هيچيك از شيعيان نيست مگر اينكه دوربودن منزلگاه امام(عليه السلام) از خود را جايز و ممكن مى داند و اينكه امام يا در مشرق يا در مغرب اقامت دارد. پس اين شيعه از مشاهده امام نسبت به معصيت خود و يا اينكه شاهدى او را در حال معصيت ببيند و نزد امام عليه او شهادت بدهد در امان است.

در حاليكه اين امر در زمان ظهور امام، حتّى با علم به دور بودن منزل او لازم نمى آيد. چون او از هيچ شهرى دور نمى باشد مگر اينكه شخصى را به جانشينى خود مى گمارد تا در غياب او مردم در گناه و نافرمانى از او خائف و ترسان باشند و از انتقام او بپرهيزند.

گوييم: همانطور كه هيچ يك از شيعيان او نيست مگر اينكه دور بودن مكان امام از خود را احتمال مى دهد، همانطور هيچيك از آنان نيست مگر اينكه وجود او را در ديار خود و در نزديكى محل اقامت و در همسايگى منزل خود ممكن و محتمل مى داند. و همين احتمال براى تحقق پرهيز و خوف و عدم امنيّت در انجام گناه، كافى است.

علاوه بر اين، حتى در ظهور امام و با وجود گسترش قدرت و نفوذ فرمان ايشان در بين همه مردم، بازهم هيچيك از انجام دهندگان كارهاى زشت و ناروا نيست مگر اينكه مخفى ماندن آن عمل را و نرسيدن خبر آن به گوش امام را احتمال مى دهد و ممكن مى شمارد با اينهمه، آن ترس بر قرار است و لطفى كه در وجود امام نسبت به بازماندن امّت از گناه و نافرمانى هست، ثابت مى باشد.

پس چگونه كسى كه ما را به چنين چيزى در زمان غيبت ملزَم مى سازد از وجود چنين حالت مشابهى در دوران ظهور فراموش مى كند؟

( امكان تعيين جانشين )

امّا آن قسمت از سؤال گذشته كه: امام اگر ظاهر و شناخته شده مى بود و از ديارى غايب مى شد، حتماً قبل از رفتن و غيبت از ديار، كسى را كه چون خودش باعث خوف گناهكاران مى شد به جانشينى خود بر مى گزيد.

پس ثابت شد كه در حال غيبت، همين مقدار كه احتمال و امكان نزديك بودن منزلگاه آن حضرت به ما و معاشر بودن با ما وجود داشته باشد، كافى است كه ترس از او در وجود ما پيدا شود و هراس از گناه و نافرمانى او كامل گردد.

لكن ما از اين حكم تنزّل كرده و مى گوييم:

چه كسى، قائلين به غيبت امام زمان(عليه السلام) را از مثل چنين ادّعايى منع مى كند كه بگوييم:

همانا امام(عليه السلام) در اطراف زمين از هيچ شهر و بلدى دور نمى ماند، مگر بعد از اينكه برخى از اصحاب و ياوران خود را به عنوان جانشين در هركجا تعيين مى كند. لذا بناچار بايد براى او ياوران و اصحابى  در هريك از شهرها و سرزمينهاى دور از او باشند كه در مراعات آنچه بر شيعيان مى گذرد جانشين و قائم مقام آن حضرت بشمار روند پس اگر بدست شيعه اى كارى انجام شد كه موجب جبران و حفظ از انحراف و مقتضى تأديب و تنبيه او باشد، همين جانشين آن را بر عهده گيرد چنانكه اگر امام مى بود، خود بر عهده مى گرفت.

اگر گفته شود:

اين جانشين چگونه مورد اطاعت قرار مى گيرد؟ و از كجا و چگونه اين شيعه و دوست خطاكار كه اين جانشين، اراده تأديب او را دارد بفهمد كه او خليفه و جانشين امام(عليه السلام) است؟

گوييم: به معجزه اى كه خداوند تعالى به دست او آشكار مى سازد. زيرا معجزات بر طبق مذهب ما حتى بدست انسانهاى درستكار هم ظاهر مى شود تا چه برسد به كسى كه امام او را جانشين خود ساخته وقائم مقام خود قرار داده است.

اگر گفته شود: جانشين امام(عليه السلام) با فرض دورى امام(عليه السلام) تنها در صورتى موجب آن ترس از مخالفت مى شود كه او را بخوبى بشناسيم و تشخيص بدهيم.

در جواب گفته مى شود: در اين باب آنچه كه به ميزان كفايت بود بيان شد.

و ما اگر قطع و يقين به وجودامام در اين زمان، و مراعات امور ما توسط ايشان داريم، حالِ او نسبت به ما دوگونه است وگونه سومى وجود ندارد:

يا با ما در يك شهر و بلد است كه در اين صورت خودش امور ما را مورد مراعات قرار مى دهد و نيازى به غير ندارد. يا دور از ماست كه در اين صورت با فرض حكيم بودن ايشان ممكن نيست از ما دور شود مگر بعد از اينكه كسى را به جانشينى خود تعيين كند و او را بعنوان قائم مقام خود در آن شهر بگذارد، همانطور كه اگر ظاهر مى بود و تشخيص داده مى شد، بايد چنين مى كرد و اين نكته اى است كه شبهه اى پس از آن نمى ماند.

( بهره   ورى از وجود امام(عليه السلام))

اگر گفته شود: اين نوعى تصريح از جانب شماست به اينكه در بهره بردن از امام و ترس از او و رسيدن به مصالحى از ناحيه او، ظهور امام مانند غيبت او مى باشد و در اين گفتار اشكالى است كه خود مى دانيد و برديگران نيز پوشيده نيست. ([2]) گوييم: ما نمى گوييم ظهور آن حضرت در آثار و منافع، همانند غيبت اوست. و چگونه به چنين امرى قائل باشيم؟ در حاليكه در حالت ظهور و بسط قدرت و قوّت حكومت او، هم دوست و هم دشمن، هم دوستدار و هم كينهورز همگى بهره مى برند. در حاليكه در زمان غيبت او، چنين بهره اى كه اشاره شد فقط توسط دوست و ولىّ او حاصل مى شود نه دشمن و بد خواه او.و در حال ظهور و گسترش قدرت او، همچنين منافع و بهره هاى فراوان براى اولياء و دوستان آن حضرت و غير آنان از بقيه مردم وجود دارد. زيرا او كيان امّت را حمايت مى كند و مرزهايشان را محكم مى دارد و راههايشان را ايمن مى سازد و آنان بر تجارت كردن و كسب هاى گوناگون و بدست آوردن غنايم قدرت مى يابند و او از ستم ديگران بر آنان جلوگيرى مى كند، و در نتيجه اموالشان زياد مى شود و رزق و روزيشان به آسانى فراهم مى آيد و در آمد كسبشان چند برابر مى شود.تازه اينها بهره هايى دنيايى هستند كه اگر در غيبت آن حضرت از دست رفت، بازهم لازم نمى آيد كه تكليف مردم ساقط شود. و بهره هاى آخرتى و دينى كه در هر حال ملازم با امامت است طبق آنچه بيان كرديم با فرض غيبت ثابت هستند، لذا بخاطر آنها هم لازم نمى آيد كه تكليف ساقط باشد.و اگر بگوييم ـ اگر چه واجب نيست ـ كه بهره بردن شيعيان از امام بر طبق قاعده لطف در اينكه به انجام واجب ترغيب شده و از انجام محرّمات باز گرفته شوند ـ كه ثابت بودن آن را در زمان غيبت بيان كرديم ـ در حال ظهور كلّى امام و گسترش قدرت وحكومت ايشان نسبت به همه مردم، با قوّت بيشترى صورت مى گيرد، اين گفته ممكن و جايز است زيرا:پديد آمدن و عارض شدن امرى مانند غيبت كه ـ با فرض ثبوت اصل قاعده لطف ـ قوّت و شدّت تأثير آن را از بين مى برد، از اصل بهره بردن از او بگونه اى كه او لطف در آن بشمار مى آيد، جلوگيرى نمى كند و موجب سقوط تكليف نمى شود.

( عدم امكان جايگزين براى امام(عليه السلام) )

اگر گفته شود: آيا بنظر شما ممكن نيست كه دوستان و اولياى امام در دوران غيبت، هيچ بهره اى از امام نبرند، امّا خداوند تعالى در چنين حالتى، از روى لطف، چيز ديگرى را كه در تكليف، جايگزين همان بهره مندى از امام باشد براى شان انجام دهد؟

همانطور كه اين سخن، مورد ادّعاى گروهى از بزرگان نيز هست كه درباره اقامه حدود الهىِ از دست رفته، قائلند به اينكه خداى تعالى چيزى را كه جايگزين اقامه حدود در تكاليف باشد، انجام مى دهد. گوئيم:بيان داشتيم كه دوستان و اولياى امام (عليه السلام) در حال غيبت از ايشان بهره مند مى شوند، بگونه اى كه اصلاً جايى براى ترديد در آن وجود ندارد. وبهمين مقدار از بيان،ديگر اين سؤال، از اعتبار مى افتد.سپس به گونه اى ديگر نيز اين سؤال، باطل مى شود، به اين ترتيب كه: همانا تدبير امام (عليه السلام) و دخالت و تصرّف او و لطفى كه بواسطه او بر رعيّت مى شود، در نظر ما چيزى نيست كه امرى ديگر بتواند جايگزين آن شود.و اگر مطلب به همين ترتيب نمى بود، ديگر ضرورتى نداشت كه در هر حال، و نسبت به هر مكلّفى، امامت لازم باشد.

به عبارت ديگر، قبولِ جايگزين شدن غير امام به جاى امام(عليه السلام)در باب لطف، از قطع داشتن به ضرورت و لزوم آن در همه زمانها جلوگيرى مى كند.و به اين ترتيب خود اين سؤال نوعى ضربه زدن به اصل وجوب امامت
است. پس چگونه مى توانيم آن را قبول كنيم و درباره علّت غيبت، نسبت به آن مورد سؤال قرار گيريم؟اما حدود الهى اينطور نيستند. زيرا اگر ثابت شد كه اين حدود از باب لطف است و هيچ دليل عقلى يا شرعى هم، امكان وجود بديل و جانشينى براى آن در مقام لطف را مردود نشمرد، ديگر جايز است كه گفته شود: همانا خداى تعالى در هنگام از بين رفتن اين حدود، چيزى را كه جانشين وجايگزين آن است انجام مى دهد. در حاليكه اين نظريّه همانطور كه بيان كرديم، درباره امامت درست نيست.

( كيفيّت آگاهى امام(عليه السلام) به زمان ظهور )

اگر گفته شود: شما اگر ظهور امام زمان (عليه السلام) را وابسته به از بين رفتن ترس او از دشمنان و امنيّت يافتن او از ناحيه آنان قرار داديد: اين سؤال پيش مى آيد كه او چگونه به چنين شرايطى آگاهى مى يابد؟ و چه راهى براى دانستن آن دارد؟ در حاليكه راهى براى شناخت دقيق و همه جانبه نقشه ها و توطئه هاى پنهان و آشكار دشمنان او كه در شرق و غرب وخشكى و دريا پراكنده اند، وجود ندارد.گوييم:امّا شيعه اماميّه بر اين عقيده اند كه: پدران امام ـ كه بر او و بر همه آنان درود باد ـ با شناختى كه از فرمايشات پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به زمان غيبت وچگونگى آن، و طولانى يا كوتاه بودن آن، و نشانه ها و علامات آن، و وقت ظهور و دلايلى كه براى آسان كردن و تسهيل آن وجود دارد، بدست آورده اند، با امام زمان(عليه السلام)عهد كرده و او را انذار نموده و از حدّ و حدود اين امور، آگاهش ساخته اند.بنابراين ديگر جايى براى اين پرسش از ما باقى نمى ماند. زيرا وقتى كه قرار باشد ظهور با ويژگى هايش، و با وقتى كه اين ظهور صورت مى گيرد، مورد تصريح پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) باشد، ديگر نيازى به دانستن امور پنهان و پوشيده نيست.
و علاوه بر آنچه گفتيم; احتمال دارد كه اين امر، متوقّف بر غلبه گمان وقدرت نشانه ها و جمع شدن دلايل مختلف و تقويت آنها با يكديگر باشد، و اين مطلب غير ممكن نيست.و وقتى قبول كنيم كه ظهور امام(عليه السلام) فقط به يكى از اين امور تحقق مى پذيرد:يا به زياد شدن ياران و يارى دهندگان او، يا به قدرت و توانايى يافتن وكمك رسانى آنان، يا به كم شدن دشمنان او، يا به ناتوانى و از پا افتادن آنان; و همه اين امور داراى نشانه هايى هستند كه هر كس در آنها بنگرد ومواظبت كند و از نزديك با آنها درگير باشد بخوبى در خواهد يافت.پس هنگاميكه امام (عليه السلام) آنچه را گفتيم ـ يا مجموعه آنها يا بطور متفرقه برخى از آنها را ـ حس نمود، و به سالم ماندن خويش در برابر دشمنان ظنّ و گمان قوى پيدا كرد، و احتمال رسيدن به مقصود و دستيابى به خواسته و مطلوب، در نزدش قوّت گرفت، ديگر بر او واجب مى شود كه ظهور فرمايد:چنانكه بر هر يك از ما با قيام نشانه هاى ايمنى آور، اقدام به كار، و با قيام نشانه هاى خوف آفرين، باز ايستادن از كار واجب است.

( عدم اعتماد امام(عليه السلام) بر ظنّ و گمان )

اگر گفته شود: زمانيكه كسى ظن قوى و گمان غالب بر سلامت دارد، باز هم احتمال خلاف مى دهد و از اينكه گمانش قطعاً تحقق پيدا كند، مطمئن نيست. پس چگونه امام زمان و مهدى امت(عليه السلام)در مورد ظهور و از بين رفتن تقيّه، عمل به ظن و گمان مى كند، در حاليكه احتمال كشته شدن و باز داشته شدن از فعاليت هايش را وارد و ممكن مى شمارد؟ گوئيم:امّا در تصرّفات و اعمال ما و بسيارى از اوضاع دينى و دنيايى ما، همين ظن غالب و گمان قوى، جانشين علم شده و همان تأثير را دارد. بدون اينكه از سرانجام امور، آگاهى دقيقى داشته باشيم. امّا امر امام (عليه السلام) در اين باب، مخالف و متفاوت با امر ديگران است. لذا در اين مورد حتماً بايد علم قطعى به يارى و پيروزى داشته باشد.  

جواب بر طبق روش مخالفين

:حال اگر در اين مسأله راه دوم را ـ از آن دو راهى كه ذكر كرديم ـ بپيماييم. مى توانيم بگوييم: خداوند تعالى از طريق واسطه هاى علم امام زمان(عليه السلام) كه جدّ بزرگوار او رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پدران گراميش مى باشند، او را آگاه ساخته كه چه زمانى ظن غالب به پيروزى پيدا مى كند، و چه وقت نشانه هاى سالم ماندن او آشكار مى شوند، تا ظهورش واجب باشد و ترس از هيچ كس بر او نباشد. كه در اين صورت، ظنّ و گمان در اينجا راهى براى علم و درى براى رسيدن به قطع و يقين است.و اين همان قول قائلين به قياس است، در مقابل نفى كنندگان و باطل شمرندگان آن در شريعت، كه وقتى به آنها اعتراض مى شود كه چگونه كسى كه گمان به شبيه بودن فرع با اصل، در حكم جواز و اباحه دارد و گمان مى كند كه فرع و اصل در علّت اباحه با هم شريك هستند، اقدام به انجام آن عمل مى كند؟ در حاليكه او احتمال مى دهد كه امر بر خلاف گمان او باشد؟ زيرا گمان كه بهمراه قطع و يقين نيست. و احتمال مخالفت اين امر با حكم واقعى وجود دارد و ثابت است.آيا اين موجب نمى شود كه مكلّف به كارى اقدام كند كه از قبيح نبودن آن مطمئن نيست؟ در حاليكه اقدام به كارى كه ممكن است قبيح باشد، مانند اقدام كردن به كارى است كه قبح آن معلوم است.آنها مى گويند: همينكه خداى حكيم و سبحان مردم را متعبّد به قياس ساخته، خودش مانع از احتمال خلاف است. چون وقتى خداوند تعالى در تعبّد به قياس گويا فرموده است: هركس كه ظن قوى و گمان غالب به امارات و نشانه ها پيدا كرد و برايش در فرعى از فروع احكام مشخص شد كه حكمش شبيه حكم حليّت در يك مورد اصلى از احكام است، و بر طبق همين ظنّ و گمان عمل كرد; همان عمل، تكليف او حساب مى شود وبرايش مشروعيت دارد.پس بوسيله همين دليل، اطمينان يافت و از اين جهت نسبت به عدم اقدام به عمل قبيح، مصونيّت و امنيّت پيدا كرد.
و همين ظنّ او ـ كه فرع در حكم مخصوص، شبيه اصل است ـ راهى شد كه به چگونگى آن امر و كيفيت آن در حق خودش و چيزى كه به آن باز مى گردد، علم پيدا كند. اگر چه شخص ديگرى در همين مسئله، ممكن است حكمش متفاوت با حكم او باشد وقتيكه در غلبه ظن با آن اولى تفاوت دارد.كسى كه حجت و برهانش اين است و بر چنين مطلبى تكيه دارد، چگونه آنچه را كه ما در باب غلبه ظن و گمان قوىِّ امام (عليه السلام)نسبت به سالم ماندن و پيروز شدن بر دشمن ذكر كرديم، برايش مشتبه مى شود؟!در حاليكه بهتر است كه انسان با انصاف، همانطور كه به خودش نگاه مى كند، به طرف مقابلش نگاه كند. و به همان چيزى كه خودش قانع است، از طرف مقابل نيز قناعت كند.

( مورد خاص يكسانى حكم ظهور و غيبت )

اگر گفته شود: چگونه امام در حال غيبت براى اوليايش لطف بشمار مى رود، و از انجام كارهاى ناپسند بازشان مى دارد، و بر انجام واجباب بر مى انگيزاند، به همان حدّى كه در زمان ظهور چنين بازداشتن و انگيزانيدن را انجام مى داد؟در حاليكه او: اگر ظاهر و تصرّف كننده در امور باشد، مردم ضرورتاً به او آگاهى دارند و از روى حس و مشاهده، مؤاخذه و عقوبتى كه مى كند، مورد ترس مردم قرار مى گيرد.اما اگر پوشيده و پنهان و غايب از نظر باشد، اين امور بوسيله دلايلى فهميده مى شود كه انواع اشكالات و شبهات بر آن وارد مى شود.وآيا جمع كردن بين هر دومطلب يعنى جمع بين غيبت با آگاهى و ترس حسىِ مردم نسبت به او، چيزى جز انكار امرى مسلّم و آشكار است؟گوييم: اين سؤال از روى تأمل و دقت مطرح نگرديده است. زيرا امام(عليه السلام) اگر چه در صورت ظهور، ضرورتاً به وجودش آگاهى مى يابيم و به تصرّفات و افعال او از راه ديدن و مشاهده حسى، پى مى بريم، ولى با اين همه،  شناخت اينكه او كه او امام واجب الاطاعه و داراى حق تدبير و تصرّف در امور مردم است، جز از طريق استدلال دانسته نمى شود، استدلالى كه ممكن است در معرض هر اشكال و شبهه اى قرار گيرد.پس در علم پيدا كردن به اينكه او امام مسلمين است، و اطاعت وفرمانبرى او بر همگان واجب است، فرقى بين غيبت و ظهور نيست. و در هر دو حالت راه بدست آوردن چنين علمى، دليل و استدلال است، و اين راه در غيبت و ظهور يكى است. بنابراين مشاهده و ضرورتى كه بيان شد، در اين باب و نسبت به چنين علمى، هيچ فايده اى نمى بخشد. زيرا اين ضرورت و مشاهده، فقط به وجود عين امام(عليه السلام) مربوط هستند، نه به صحّت امامت و واجب بودن اطاعت او.در حاليكه لطف، در همين باب ثبوت امامت و لزوم اطاعت او شكل مى گيرد، و بنا به آنچه كه ذكر شد به چيزى كه مورد مشاهده نيست تعلق مى يابد.و حالت ظهور ـ در اينكه امام (عليه السلام) براى كسانى كه معتقد به امامت او و واجب بودن اطاعت او هستند لطف الهى حساب مى شود ـ مانند حالت غيبت است و فرقى با آن ندارد.و بدين ترتيب شبهه و اشكال مطرح شده، از اعتبار مى افتد و ساقط مى شود.و سپاس خداوند يكتا را، و سلام و صلوات بر پيامبر خدا محمّد و اهل بيت او باد.

بسمه تبارك و تعالى

«از خداى متعال فرج و ظهور ولى عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) را بخواهيم»

«به مردم بگو: به اين مكان (مسجد مقدّس جمكران) رغبت نمايند و آن را عزيز دارند ...».

«از فرمايشات حضرت مهدى(عليه السلام) به حسن بن مثله جمكرانى»


( [1] ) «شافى فى الامامة» جلد 1 صفحه 144 تا 148، «المقنع» (همين كتاب صفحه 55).

( [2] ) يعنى اين مطلب اقتضا مى كند كه هيچ فرقى بين دو حالت غيبت و ظهور امام(عليه السلام) براى انجام نقش الهى او وجود نداشته باشد. در حاليكه باطل و بى اساس بودن اين امر واضح است زيرا اختلاف آشكارى بين غيبت و ظهور وجود دارد. و از طرفى اگر فرقى بين اين دو حالت وجود نداشته باشد همه مباحث گذشته درباره غيبت و انگيزه و مصالح آن بيهوده و باطل خواهد بود.