فجر مقدس

مجتبى السادات
مترجم : محمود مطهرى نيا

- ۷ -


بخش هفتم : حوادث ماه محرم و آخرين روزهاي غيبت

بالاخره با پيگيري حوادث آخرين ماههاي غيب حضرت مهدي به آخرين روزها رسيديم و مي توانيم چشم انداز آن وعده الهي باشيم كه در قرآن به مؤمنان [203] و مستضعفان زمين[204] و صالحان [205] و حتي وجود مبارك پيامبر اكرم[206] داده شده و رسول اكرم، در روز غدير حجة الوداع آن را به صد و بيست هزار مسلمان حاضر در آن محل اعلام كردند[207] و امام باقر به عشق آن روز فرمودند:

أما إني لو أدركت ذلك لاستبقيت نفسي لصاحب هذا الأمر[208].

اگر آن عصر را درك كنم از جان خويش براي حضرت مهدي محافظت مي كنم (خودم را براي او نگاه مي دارم)[209].

آري اين همان روز است كه آسمانيان پيش و بيش از زمينيان به انتظارش بوده و در انتظارش سوخته و ساخته اند. چرا كه اين روز سرآغاز فصل نوين و واقعي حيات زمين و زمان و بشريت است و روز رسيدن به همه خوبيها در سايه اسلام است.

حوادث اين ماه را در دو بخش روز فجر مقدس و باقي اين ماه بررسي مي كنيم:

الف) فجر مقدس و صبح موعود

آن گونه كه از احاديث بر مي آيد به دنبال حوادثي كه طي ماههاي پيش در جهان رخ داده، حدود هفت نفر از عالمان ديني و همراهان آنها[210] از نقاط مختلف عالم اسلام و بلاد اسلامي رو به سوي حجاز كرده و مخفيانه به دنبال حضرت مهدي مي گردند تا با ايشان بيعت كنند. در اين اثنا هم حضرت حجت هانند حضرت موسي از ترس آنها كه تعقيبش مي كردند رو به سوي مدينه كرد.[211] از مدينه خارج شده و رو به مكه مكرمه نموده اند و از دست سپاهيان سفياني بدانجا پناهنده مي شوند و پس از ايشان هم سيصد و سيزده يار و ياور ايشان از نقاط مختلف جهان بي آنكه با هم قراري از قبل گذاشته باشند در مكه جمع مي شوند تا نهضت جهاني خويش را آغاز كنند.

صبح شنبه اي كه مصادف با عاشوراست حضرت پس از طلوع آفتاب، پشت مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نماز به جا مي آورند، ميان ركن و مقام ايستاده و اولين خطبه غرّاي خويش را به گوش جهانيان مي رسانند و پس از معرفي خويش مردم را به بيعت دعوت مي كنند و جبرئيل كه در آن زمان به شكل پرنده اي سفيد رنگ بر ناودان كعبه ايستاده، اولين كسي است كه با ايشان بيعت مي كند و به دنبال آن هم سيصد و سيزده ياور شريف حضرت و باقي مؤمنان و صالحاني كه به مكه آمده اند تا به ياري حضرت بپردازند و همگي آماده جهاد و شهادتند. اينها مجموعاً ده هزار نفر سپاهيان حضرت را تشكيل مي دهند و با حضرت پيمان مي بندند.

يونس بن ظبيان نقل مي كند كه امام صادق فرمودند:

إذا كان ليلة الجمعة أهبط الرب تعالي ملكاً إلي سماء الدنيا فإذا طلع الفجر جلس ذلك الملك علي العرش فوق البيت المعمور، و نصب لمحمد و علي و الحسن و الحسين عليم السلام منابر من نور، فيصعدون عليها، و تجمع لهم الملائكة و النبيون و المؤمنون، و تفتح أبواب السماء، فإذا زالت الشمس، قال رسول الله صلي الله عليه و آله يارب ميعادك الذي وعدت به في كتابك و هو هذه الآية وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الأرض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبد لنّهم من بعد خوفهم أمناً[212]. ثم يقول: الملائكة والنبيون مثل ذلك ثم يخر محمد و علي والحسن و الحسين سجداً، ثم يقول يارب اغضب فانه قد هتك حريمك و قتل أصفياؤك و أذل عبادك الصالحون فيفعل الله ما يشائ و ذلك يوم معلوم.[213]

شب جمعه، خداوند متعالي ملكي را به آسمان دنيا مي فرستد. وقتي كه فجر طلوع كرد، آن ملك بر عرش خدا كه بالاي بيت المعمور قرار گرفته مي نشيند و براي هر كدام از پيامبر و حضرت علي و امام حسن و امام حسين يك منبر نوراني، مي گذارد و ايشان هم از آنها بالا مي روند و ملايكه و پيامبران و مؤمنان هم در مقابل ايشان جمع مي گردند و به دنبال آن درهاي آسمان گشوده مي شود و پس از زوال خورشيد[214] پيامبر، مي فرمايند: بار پروردگارا! اين وعده اي كه در كتاب خويش دادي و گفتي:

«خداوند به آن دسته از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را همانند پيشينيان ايشان حاكمان زمين و دين مرضي خويش[215] يعني اسلام مسلط و خوف آنها را به آرامش تبديل كند.»

پس از ايشان ملائكه و پيامبران هم، چنان مي گويند. آن چهار نور مقدس به سجده مي افتند و حضرت رسول باز مي فرمايند: پروردگارا غضب نما كه حريمت دريده شد و برگزيدگانت شهيد و بندگانت صالحت خوار گشتند. پس خداوند آنچه را كه بخواهد مي كند كه آن روز معلوم است.

احاديثي را كه اشاره به اين حادثه بزرگ دارند مي توان در چند دسته خلاصه كرد:

1. روز قيام و نقطه آغاز نهضت جهاني حضرت

شنبه اي را كه مصادف با عاشورا شده است برخي[216] احاديث روز ظهور حضرت بر شمرده اند:[217]

ابوبصير از امام صادق روايت كرده است كه فرمودند:

... يقوم – القائم – في يوم عاشوراء و هو اليوم الذي قتل فيه الحسين بن لعي لكأني به في يوم السبت العاشر من المحرم قائماً بين الركن والمقام، جبرئيل بين يديه ينادي بالبيعة له فتصير شيته من أطراف الأرض تطوي لهم طياً حتي يبايعوه فيملاء الله به الأرض عدلاً، كما ملئت جوراً و ظلماً.[218]

(حضرت مهدي در روز عاشورا كه روز شهادت سيدالشهداء است، قيام مي كنند. گوييا در آن شنبه اي كه عاشورا در آن واقع شود، همراه او هستم. در حالي كه بين ركن و مقام ايستاده جبرئيل در مقابل ايشان، براي بيعت ندا در دهد و شيعيان حضرت، زمين را با طي الارض زي رپا مي نهند و از اطراف و اكناف عالم (به سرعت) جمع شده و با ايشان بيعت مي كنند و خداوند هم به وسيله او جهان را مملو از عدالت مي كند آن گونه كه آكنده از ظلم و جور گشته است.

علي بن مهزيار هم از امام پنجم نقل كرده است كه:

كأني بالقائم يوم عاشوراء، يوم السبت قائماً بين الركن و المقام[219].

گوييا با حضرت مهدي در روز شنبه اي كه عاشورا است و بين ركن و مقام ايستاده هستم.

2. جمع شدن ياران حضرت در مدتي كوتاه

امام صادق در اين رابطه به مفضل بن عمر، فرمودند:

...يظهر وحده و يأتي البيت وحده و يلج الكعبة وحده و يجن عليه الليل وحده، فإذا نامت العيون و غسق الليل نزل اليه جبرئيل و ميكائيل و الملائكة صفوفاً فيقول له جبرئيل: يا سيدي قولك مقبولع و أمرك جائز فمسح يده علي وجهه و يقول الحمدلله الذي صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوأ من الجنة حيث نشاء، فنعم أجر العاملين[220]، و يقف بين الركن والمقام فيصرخ صرخة فيقول: يا معاشر نقبائي و أهل خاصتي و من ذخرهم الله لنصرتي قبل ظهوري لعي وجه الأرض، ائتوني طائعين فيرد صيحته عليهم و هم في محاريبهم و علي فرشهم في شرق الأرض و غربها، فيسمعونه في صيحة واحدة في أذن كل رجل فيبجيبون نحوها و لايمضي لهم إلا كلمحة بصر، حتي يكون كلهم بين يديه بين الركن و المقام فيأمر الله عزوجل النور فيصير عموداً من السماء إلي الأرض فيستضيء به كل مؤمن علي وجه الأرض و يدخل عليه نور من جوف بيته فتفرح نفوس المؤمنين بذلك النور، و هم لايعلمون بظهور قائمنا أهل البيت عليهم السلام، ثم يصبحون وقوفاً بين يديه و هم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلاً بعدة أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله يوم بدر[221].

ايشان به تنهايي ظهور مي كنند و به تنهايي به سوي كعبه رفته و وارد آن مي شوند و به تنهايي شب را سپري مي كنند. پاسي از شب كه گذشت و چشمها را خواب در ربود جبرئيل، ميكائيل و ديگر ملائكه در حالي كه به صف ايستاده اند، بر ايشان نازل شده و جبرئيل به حضرت عرضه مي دارد:

سرور من! گفته ات مقبول و امرت نافذ است.

حضرت هم دستشان را به چهره او كشيده و [ اين آيه را تلاوت] مي فرمايند:

«حمد و سپاس از آن خداوندي است كه وعده اش را در مورد ما محقق و ما را وارث زمين كرد كه در هر كجاي بهشت كه خواستيم مسكن گزينيم؛ آه كه چه اجر عمل كنندگان، خوب [و زيبا] است.»

سپس ميان ركن و مقام ايستاده وفرياد كشيده و مي فرمايند:

اي جمعيت ياران و نزديكان من و اي كساني كه خداوند آنها را براي ياران من از پيش از ظهورم بر پهنه گيتي ذخيره كرده بود! مطيعانه به سوي من آييد.

فرياد حضرت به گوش آنها مي رسد، در حالي كه برخي از آنها در محراب و برخي هم در رختخواب و در شرق و غرب عالم پراكنده اند.

همين يك فرياد را همگي مي شنوند و آن را اجابت مي كنند. به يك پلك بر هم زدن همه شان در مقابل آن حضرت بين ركن و مقام قرار مي گيرند. خداوند هم در پي آن به نور امر مي كند و آن هم ستوني از آسمان تاا زمين كشيده مي گردد و هر مؤمني بر سطح زمين است آن نور را طلبيده و نور هم به درون خانه اش مي تابد و نفوس مؤمنان از آن نور شادمان مي گردند، هر چند نمي دانند كه حضرت مهدي ظهور كرده اند  و اين نور چيست. سپس آن سيصد و سيزده تن كه به تعداد صحابه پيامبر اكرم، در جنگ بدر مي باشند در حالي كه در مقابل حضرت ايستاده اند، صبح خويش را آغاز مي كنند.

باز در حديث ديگري از امام صادق چنين نقل شده است:

إذا أذن الأمام دعي الله باسمه العبراني فاستحيت له صحابته الثلاثمائة والثلائة عشر قزع كقزع الخريف، فهم أصحاب الدولوية، منهم من يفقد عن فراشه ليلاً فيصبح بمكة، و منهم من يري يسير في السحاب نهاراً يعرف باسمه و اسم أبيه و حليته و نسبه، قلت: جعلت فداك أيهم أعظم إيماناً، قالك الذي يسير في السحاب نهاراً و هم المفقودون و فيهم نزلت هذه الاية اين ما تكونوا يأت بكم الله جميعا[222] [223].

هنگامي كه به حضرت مهدي اذن [ظهور] داده شود، خداوند متعال را ب اسم اعظمش (نام عبراني خداوند متعال) خوانده و سيصد و سيزده يار ايشان همانند جمع شدن ابرهاي پاييزي به گرد ايشان مي آيند كه آن پيشقراولان ياران حضرتند كه برخي از آنها شبانه از بستر خود جدا مي شوند تا صبح در مكه باشند و برخي از آنها در طول روز آشكارا بر ابرها سوار مي شوند كه حضرت نام آنها و پدران و نسب هايشان را مي دانند.

مفضل بن عمر كه راوي اين حديث هم است، مي پرسد: كدام يك از اين دو ايمان بالاتري دارند؟ حضرت پاسخ مي دهند:

آن كه روز بر ابرها سير مي كند و آنهايند كه ناپديد مي شوند و اين آيه در شأن ايشان نازل شده است:

«هر جا كه باشيد خدا همه تان را مي آورد و جمعتان مي كند».

ابو بصير هم از ايشان چنين روايت مي كند كه:

.... فهؤلائ ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلاً، بعدد أهل بدر يجمعهم الله عزوجل بمكة في ليلة واحدة و هي ليلة الجمعة فيوافوه في صبيحتها إلي المسجد الحرام و لا يتخلف منهم رجل واحد و ينتشرون بمكة في أزقتها فيلتمسون منازل يسكنونها فينكرهم أهل مكة، و ذلك أنهم لم يعلموا بقافلة قد دخلت من البلدان لحج و لا لعمرة و لا لتجارة، فيقول بعضهم لبعض إنا لنري في يومنا هذا قوماً لم نكن رأيناهم قبل يومنا، ليسوا من بلد واحد و لا أهل بدو و لا معهم إبل ولا دواب.

فبينا هم كذلك، و قد دنوا أبوابهم إذ يقبل رجل من بني مخزوم يتخطي رقاب الناس حتي ياتي رئيسهم، فيقول: لقد رأيت في ليلتي هذه رؤيا عجيبة و إني منها خائف و قلبي منها وجل، فيقول له أقصص رؤياك فيقول رأيت كورة نار انقضت من عنان السماء، فلم تزل تهوي، حتي انحطت إلي الكعبة فدارت فيها فإذا هي جراد ذات أجنحة خضر كالملاحف فطافت بالعكبة ماشاءالله، ثم تطايرت شرقاً و غرباً و لا تمر ببلد إلا أحرقته و لا بخضرة إلا حطمته، فاستيقظت و أنا مذعور القلب وجل، فيقولون لقد رأيت هؤلاء فانطلق بنا إلي الثقفي ليعبرها – يفسرها – و هو رجل من ثقيف فيقص عليه الرؤيا.

فيقول: لقد رأيت عجباً و قد طرقكم في ليلتكم جند من جنود الله لا قوة لكم بهم، فيقولون لقد رأينا في يومنا هذا عجباً، و يحدثونه بأمر القوم ثم ينهضون من عنده، و يهمون بالوثوب علهيم و لقد ملاً الله قلوبهم منهم رعباً و خوفاً.

فيقول بعضهم لبعض و هم يتآمرون بذلك، لا تعجلوا علي القوم إنهم لم يأتوكم بعد بمنكر، و لا ظهروا خلافاً و لعل الرجل منهم يكون في القبيلة من قبائلكم، فإن بدا لكم منهم شيء فأنتم وهم. أما القوم فإنا نراهم متنسكين، و سيماهم حسنة و ه في حرم الله الذي لا يباح من دخله حتي يحدث به حدثا، و لم يحدث القوم حدثاً يجب محاربتمهً فيقول – المخزومي و هو رئيس القوم و عمدتهم – إنا لا نأمن أن يكون ورائهم مادة لهم – أي أعوان و ذخيرة – فإذا التأمت إليهم كشف أمرهم و عظم شأنهم فانضوهم و هنم في قلة من عدد و قبضة يد قبل أن تأتيهم المادة، فإن هؤلاء لم يأتوكم مكة و سيكون لهم شأن، و ما أحسب تدويل رؤيا صاحبكم إلا حقاً فأحلوهم بلدكم و أجلسوا للرأي و الأمر الممكن، فيقول قائلهم: إن من كان يأتيكم أمثالهم فلا خوف منهم فإنه لا سلاح للقوم و لا كراع و لا حصن يلجأون إليه و هم غرباء ملحون، فإن أتي جيش لهم نهضتم إلي هؤلاء أولاً و كانوا كشربة ماء الظمآن.

فلا يزالون في هذا الكلام و نحوه حتي يحجز الليل بين الناس، ثم يضرب الله آذانهم و عيونهم بالنوم فلا يجتمعوا بعد غداتهم إلي أن يقوم القائم يلقي بعضهم بعضاً كأنهم بنو أب و أم و إذا اقتربوا، افترقوا عشاء والتقوا غدوة.[224]

آنها سيصد و سيزده مرد[225] به تعداد اهل بدر هستند كه خداوند متعال همه آنها را در يك شب جمعه در مكه جمع مي كند و صبح همگي به نزد ايشان در مسجدالحرام مي آيند و احدي از آنها [ از آمدن] تخلف نمي كند. در كوچه هاي مكه به راه مي افتند تا منزلي براي سكونت خويش بيابند. اهالي مكه از ورود اين افراد ناشناس تعجب مي كنند چرا كه از ورود هيچ قافله اي جهت حج و عمره و يا تجارت خبري نبوده، لذا بعضي از آنها به هم مي گويند: جمعيتي را امروز ديديم كه تا به حال آنها را نديده بوديم كه [آن گونه از ظاهرشان پيداست] از يك شهر و بيابان [از يك نژاد و تيره و قبيله] نيستند نه شتري دارند و نه هيچ وسيله ديگري.

آنها كه مشغول اين صحبت ها هستند و به درهاي (خانه هاي) خود نزديك مي شوند مردي از قبيله بني مخزوم، وارد مي شود از مردم عبور مي كند و به نزد رئيس آنها مي رود و مي گويد: ديشب خواب عجيبي ديدم كه از آن مي ترسم و قلبم پريشان گشته است. رئيس به او مي گويدك خوابت را تعريف كن. مي گويد ابري از آتش را ديدم كه از اعماق آسمان نمايان شد و مدام پايين مي آيد تا اين كه به كعبه رسيد و دور آن چرخي زد. در آن ابر مخلهايي با بالهاي سبز رنگ بود و آن قدر كه خدا خواست،[226] به دور كعبه طواف مي كردند. سپس به شرق و غرب پريدند و به هيچ شهري نمي رسيدند، مگر آن كه آن را مي سوزاندند و از هيچ آبادي گذر نمي كردند، جز آن كه آن را منهدم مي نمودند. از خواب پريده و بر خود لرزيدم. الآن هم پريشان و ترسانم. مردي [به او] مي گويند: ما آنها را ديده ايم و بيا به نزد فلان مرد ثقفي برويم، تا خوابت را تعبير كند.

پس از ان كه خواب را براي مرد ثقفي تعريف كرد، او هم مي گويد: [خواب] عجيبي ديده اي! ديشب لشكري از لشكريان خداوند، وارد شهرتان شده است كه شما را ياراي مقاومت در برابر آنها نيست. مي گويند: عجيب است؛ آنها را امروز ديده ايم و سپس آنچه را ديده اند به او گزارش مي كند و از نزد او مي روند. تصميم مي گيرند كه بر آنها يورش برند حال آن كه خداوند دلهايشان را پر از ترس و هراس از ايشان گردانيده است.

برخي به بقيه دستور مي دهند: در مورد آنها عجله نكنيد. آنها كه تا كنون مرتكب هيچ منكري نشده اند و خلافي از آنها ديده نشده. شايد برخي از آنها، هم قبيله اي شما باشند؛ اگر چيزي از آنها ديدي بعد شما مي دانيد و آنها. اين جمعيتي كه ما مي بينيم اهل عبادتند و چهره هاي خوب [و نوراني] دارند، مضاف بر اين كه آنها در حرم امن الهي هتسند كه تا وقتي كسي مرتكب خلافي نشده باشد، در امان است. آنها هم كه عملي انجام نداده اند كه بهانه جنگ با آنها را فراهم كرده باشد.

سرپرست مردم كه مردي از قبيله مخزوم است مي گويد: ما كه مطمئن نيستيم اين جمعيت پشتوانه اي (اعم از نيرو و امكانات) نداشته باشند. اگر [ چنين ذخيره و عقبه اي داشته باشند و اين مجموعه] به آنها ملحق شوند، حقيقت وجودي و عظمت نيرويشان مشخص مي شود [و خواب دوستمان تعبير گشته و نمي توانيم بر آنها فايق آييم]. حال كه از حيث نيرو و امكانات در سطح پاييني هستند و پيش از آن كه نيروهاي كمكي به آنها ملحق شوند، حمله كنيد. آنها به نزد شما در مكه آمده اند و به سروري مي رسند و مطمئنم كه خواب اين رفيق شما درست است. [فعلا هم] شهرتان را گواري وجودشان قرار دهيد. [ بگذاريد در شهر باشند و هر چه مي خواهند بكنند] و بنشينند و نظرات و شرايط موجود را بررسي كنيد.

شخصي از ميان آنها مي گويد: اگر نيروهاي كمكي آنها هم مثل خودشان باشند كه ترس ندارند آنها كه نه اسب و مركبي دارند و نه سنگري كه بدان پناه برند به علاوه كه آنها در اينجا غريبند اگر سپاه آنها بيايند، اول به آنها حمله مي كنيد و [شكست دادن آنها] به راحتي نوشيدن آبي گوارا است.

تا پاسي از شب گذشته مشغول اين صحبتها هستند و خداوند خواب را بر گوشها و چشمهايشان مسلط مي كند [ لذا براي خوابيدن پراكنده مي شوند] و ديگر پس از آن تا فردا اجتماعي نخواهند داشت تا اين كه حضرت مهدي قيام كنند. [حضرت و يارنشان هم] چنان يكديگر را ملاقات مي كنند كه گويي از يك پدر و مادرند و صبح از هم جدا شده بودند و شب به هم رسيده اند[227].

قابل ذكر است كه دوازده تن از اصحاب در ميان باقي ياران جايگاه ويژه و ممتازي دارند كه آنها پيش از بقيه به حضرت مي پيوندند وليكن در انتها همگي پروانه وار به گرداگرد آن شمع پر نور الهي جمع گشته و مي گردند تا به زودي جهان را از بركات وجودي خويش بهره مند سازند.[228]

3. اولين خطبه حضرت مهدي پس از ظهور

صبح شنبه عاشوراي موعود كه بناست حضرت ظهور كنند وارد مسجدالحرام مي شوند و دو ركعت نماز رو به كعبه و پشت به مقام به جا مي آورند و پس از دعا به درگاه الهي به نزديك كعبه رفته و با تكيه بر حجرالاسود رو به جهانيان كرده و اولين خطبه تاريخي خويش را پس از حمد خداوند و سلام و صلوات بر آستان با عظمت پيامبر اكرم و خاندان بزرگوارشان سلام الله عليهم اجمعين، ايشان چنين انشا مي كنند[229]: بعد حمدالله والثناء عليه، والصلاة علي محمد و آله الطاهرين... فينادي:

يا أيها الناس إنا نستنصر الله و من أجابنا من الناس، فإنا أهل بيت نبيكم محمد صلي الله عليه و آله و نحن أولي الناس بالله و بمحمد صلي الله و آله فمن حاجني في آدم فأنا أولي الناس بآدم، و من حاجني في نوح فأنا أولي الناس بنوح، و من حجني في إبراهيم فأنا أولي الناس بأبراهيم، و من حاجني في محمد فأنا أولي الناس بمحمد صلي الله عليه و آله، و من حاجني في النبيين فأنا أولي الناس بالنبيين، و من حاجني في كتاب اله فأنا أولي الناس بكتاب الله، أليس الله يقول في محكم كتابه إنّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آل إبراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم [230] فأنا بقية من آدم، و ذخيرة من نوح، و مصطفي من إبراهيم، و صفوة من محمد صلي الله عليه و آله ... ألا و من حاجني في سنة رسول الله فأنا أولي الناس بسنة رسول الله، فأنشد الله من سمع كلامي اليوم، لما بلغ الشاهد منكم الغذئب، و أسالكم بحق الله و رسوله و بحقي فإن لي عليكم حق القربي من رسول الله، إلا أعنتمونا و منعتمونا مممن يظلمنا، فقد أخفنا و ظلمنا، و طردنا من ديارنا و أبنائنا، و بغي علينا و دفعنا عن حقنا، فافتري أهل الباطل علينا... فالله الله فينا لا تذخلونا، وانصرونا ينصركم الله[231].

اي مردم! ما براي خداند [از شما] ياري مي طليم و كيست كه ما را ياري كند؟ آري ما خاندان پيامبرتان محمد مصطفي هستيم و سزاوارترين (نزديك ترين) مردم نسبت به خدا و ايشان. هر كس با من در رابطه با آدم محاجه كند من سزاوارترين [و نزديك ترين] مردم نسبت به اويم و هين طور راجع به نوح و ابراهيم و محمد، و ديگر پيامبران و كتاب خداوند كه به هر كدام از ديگر مردم اولي هستم. مگر خداوند متعال در كتابش نفرموده است:

« به درستي كه خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد خانداني كه برخي از آها از بعضي ديگرند و خداوند شنهوا و داناست».

من بازمانده آدم و ذخيره نوح و برگزيده ابراهيم و عصاره وجود محمد، هستم.

... هر كس درباره سنت رسول الله، با من محاجه كند، من سزاوارترين مردم نسبت به ان هستم.

هر كه امروز كلام مرا مي شنود، به خداوند متعال قسم مي دهم كه به غايبان [اين سخنان را] برساند، به حق خداوند متعال و رسول گراميش و حق خودم از شما مي خواهم [ به ما رو كنيد] كه من حق قرابت و خويشاوندي رسول الله، را بر گردن شما دارم كه شما ما را ياري كنيد و در مقابل آنها كه به ما ظلم مي كنند، حمايت كنيد كه ااهل باطل به ما دروغ بستند.

... از خدا بترسيد و خدا را درباره ما در نظر داشته باشيد ما را خوار نكنيد و ياريمان كنيد تا خداوند متعال شما را ياري كند.

سپس حضرت دستهايشان را به آسمان بلند كرده و با دعا و تضرع اين آيه را به درگاه الهي عرضه مي دارند:

امن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء[232].

«كيست آن كه وقتي شخص مضطر دعايش كند، او را پاسخ داده و بدي را از او برطرف كند؟»

4. انصار (ياوران) و بيعت ايشان با حضرت

پس از آن كه حضرت گفتار خويش را به پايان مي برند، پليس ها و شرطه هاي حرم تلاش مي كنند كه ايشان را همانند نفس زكيه به شهادت برسانند و يا حداقل اسير كنندن كه اصحاب حضرت قدم پيش نهاده و شر آنها را از امام دفع مي كنند. جبرئيل هم پشت كعبه به عنوان اولين نفر با امام بيعت مي كند و پس از او سيصد و سيزده تن يار حضرت و ديگر ياوران با ايشان عهد و پيمان مي بندند.

امام صادق به مفضل به عمر فرمودند:

.... يا مفضل يسند القائم ظهره إلي الحرم و يمد يده فتري بيضاء من غير سوء و يقول هذه يد الله و عن الله و بأمر الله ثم يتلو هذه الآية: إن الذين يبايعونك إنّما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فإنما ينكثث علي نفسه[233].  فيكون أول من يقبّل يده جبرائيل، ثم يبايعه و تبايعه الملائكة و نجباء الجن ثم النقباء، و يصبح الناس بمكة فيقولون من هذا الرجل الذي بجانب العكبة، و ما هذا الخلق الذي معه و ما هذه الآية التي رأيناها الليلة و لم نر مثلها[234].

اي مفضل! حضرت مهدي پشتش را به حرم مي كنند و دستش را كه سفيدي خيره كننده اي دارد، جهت بيعت دراز مي كند و مي فرمايد: اين دست خدا و از سوي خدا و به فرمان خداست و سپس اين آيه را تلاوت مي كنند:

« آنها با تو بيعت مي كنند در حقيقت با خدا بيعت كرده اند دست قدرت الهي مافوق قدرت آنهاست و هر كه بيعتش را بشكند به ضرر خودش است».

اولين كسي كه دستش را مي بوسد، جبرئيل است و به دنبال او ملائكه و نجباي اجنه و سپس، برگزيدگان صبح در مكه و مدرم مي گويند اين مردي كه اطراف كعبه است، كيست؟ و اين جمعيتي كه با او هستند كيانند و آن نشانه بي سابقه اي كه ديشب ديديم چه بود؟ كه اين جريان حول و حوش طلوع آفتاب اتفاق مي افتد.

امام باقر هم مي فرمايند:

كأني بالقائم يوم عاشورائ يوم السبت قائماً بين الركن و المقام بين يديه جبرائيل ينادي البيعة لله فيملؤها عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً[235].

گوييا با حضرت مهدي هستم؛ در روز عاشورايي كه شنبه است. در حالي كه بين ركن و مقام ايستاده است، جبرئيل ندا مي دهد: بيعت براي خداست (البيعة لله) پس خداوند [ زمين] را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است، مملو از عدالت مي كند.

محمد بن مسلم هم از آن حضرت نقل كرده كه فرمودند:

... كأني جبرائيل ليزاب في صورة طير أبيض فيكون أول خلق الله مبايعة له أعني جبرائيل، و يبايعه الناس الثلاثمائة و الثلاثة عشر، فمن كان أبتلي بالمسير وافي في تلك الساعةع و من افتقد من فراشه و هو قول أمير المؤمنين علي المفقودون من فرشهم و هو قول الله عزوجل: فأستبقوا الخيرات أين ما تكونوا يأت بكم الله جمعيا[236]، قال: الخيرات الولاية لنا أهل البيت[237].

گوييا جبرييل به صورت پرنده اي سفيد درآمده و اولين مخلوق خداوند است كه با آن حضرت بيعت مي كند و پس از آن سيصد و سيزده نفر بيعت خواهند كرد. هر كه در اين مسير امتحان خود را پس داده باشد، در آن ساعت مي آيد كه بخي در رختخواب شان ناپديد مي شود كه حضرت علي فرمودند:« ناپديد شدگان در رختخواب هايشان» و اين گفته الهي است كه:

« در خيرات با هم مسابقه دهيد كه هر كجا باشيد، خداوند همه شما را مي آورد.ز

منظور از خيرات در اين آيه ولايت ما اهل بيت است.

مفضل بن عمر هم از امام صادق چنين روايت كرده استك

... يبعث الله عزوجل جبرئيل حتي يأتيه فينزل علي الحطيم يقول: إلي أي شيء تدعو؟ فيخبره القائم، فيقول جبرائيل: أنا أول من يبايعك ابسط يدك فيمسح علي يده، و قد وافاه ثلاثمائة و بضعة عشر رجز فيبايعونه، و يقيم بمكة حتي يتم أصحابه عشر آلاف نفس ثم يسير منها إلي المدينة.[238]

خداوند متعال جبرئيل را مي فرستد تا اين كه به نزد او بيايد بر حطيم [239] در نزديك كعبه فرود آمده و به او مي گويد: به چه دعوت مي كني/ حضرت مهدي او را با خبر كرده و جبرئيل هم مي گويد: من اولن كسي هستم كه با تو بيعت مي كنم دستت را دراز كن. پس دستش را بر دست حضرت (به نشان بيعت) مي كشد. سيصد و اندي مرد هم به نزد او مي آيند و با او بيعت مي كنند. او هم آنقدر در مكه مي ماند كه ده هزار نفر اصحابش جمع شوند و پس از آن به سوي مدينه حركت مي كند.

و امام باقر بنا بر نقل جابر جعفي مي فرمايند:

يبايع القائم بين الركن و المقام ثلاثمائة و نيف، عدة أهل بدر فيهم النجباء من أهل مصر، و الأبدال من أهل الشام، و الأخيار من أهل العراق.[240].

بين ركن و مقام سيصد و اندي به تعداد اهل بدر با حضرتش بيعت مي كنند و در ميان آنها نجيبان مصري و ابدال شامي و اخيار عراقي ديده مي شوند.

مفاد اين پميان نامه و بيعت را حضرت علي چنين بيان كرده اند:

أنه يأخذ البيعة عن دصحابه علي أن لايسرقوا و لا يزنوا، و لا يسبوا مسلماً، و لا يقتلوا محمراً، و لا يهتكوا حريماً محرماً، و لا يهجموا منزلاً، و لا يضربوا أحداً إلا بالحق، و لا يكنزوا ذهباً و لا فضة و لا براً و لا شعيراً، و لا يأكلوا مل اليتيم، و لا يشهدوا بما لا يعلمون، و لا يخربوا مسجداض، و لا يشربوا مسركاً، و لا يلبسوا الخزّ و لا الحرير، و لا يتمنطقوا بالذهب، و لا يقطعوا طريقاً، و لا يخيفوا سبيلاً، و لا يفسقوا بغلام، و لا يحبسوا طعاماً من برّ أو شعير، و يرضون بالقليل، و يشتمون علي الطيب، و يكرهون النجاسة، و يأمرون بالمعروف، و ينهون عن المنكر، و يلبسون الخشن من الثياب، و يتوسدون التراب علي الخدود، و يجاهدون في الله حق جهاده، و يشترط علي نفسه لهم، أن يمشي حيث يمشون و يلبس كما يلبسون، و يركب كما يركبون، و يكون من حيث يريدون، و يرضي بالقليل، و يملا ألأرض بعون الله عدلاً كما ملئت جوراً، يعبدالله حق عبادته، و لا يتخذ حاجباً ولا بوّاباً.[241]

از يارانش پيمان مي گيرد كه: دزدي و زنا و فحاشي به هيچ مسلماني نكنند، خون كسي را به ناحق نريزند و به حريم ديگران جفا و تجاوز نكنند و به خانه اي حمله نبرند و تنها به حق و به جا، افراد را بزنند، هيچ طلا و نقره و گندم يا حوبي را [براي خويش] انبار نكنند، مال يتيم را نخورند و به آنچه نمي دانند شهادت ندهند و هيچ مسجدي را خراب نكنند آنچه را كه مست كننده است، ننوشند؛ خز و ابريشم نپوشند و در مقابل طلا سر فرود نياورند، راه را نبندند و نامن نكنند، همجنس بازي نكنند، گندم و جو را انبار نكنند و به كم راضي و طرفدار پاكي و گريزان از نجاسات باشند و امر به معروف و نهي از منكر كنند و لباس هاي خشن پشوند و خاك را متكاي خوش سازند و آن گونه كه شايسته خداوند است در راهش جهاد كنند. آن حضرت خود هم متعهد مي شود كه همانند آنها قدم برداشته و لباس بپوشد و سوار مركب شود و آن گونه باشد كه آنها را مي خواهند و به كم راضي باشد و به كمك خداوند متعال جهان را همان طور كه از جور پر شده است، از عدالت آكنده سازد، خداوند را آنگونكه كه شايسته است عبادت كند و هيچ حاجب و درباني اختيار نكند.

5. ندا و فرياد به نام حضرت مهدي

پس از اتمام مراسم بيعت جبرئيل برخاسته و به نام حضرت در دنيا بانگ مي زند.

ابان بن تغلب از امام صادق روايت كرده است:

أول من يبايع القائم جبرائيل، ينزل في صورة طير أبيض فيبايعه ثم يضع رجلاً علي بيت الله الحرام و رجلاً علي بيت المقدس ثم ينادي بصوت ذلق تسمعه الخلايق، ( أتي أمر الله فلا تستعجلوه)[242].

اولين كسي كه با حضرت مهدي بيعت مي كند جبرئيل است به صورت پرنده اي سفيد رنگ فرود آمده با ايشان بيعت مي كند. سپس يك پايش را روي كعبه، پاي ديگرش را روي بيت المقدس مي نهد و با صداي گويا و فصيح ندا در مي دهد:

فرمان خداوند رسيد. درباره آن شتاب نكنيد.

ذيل دو آيه:

و استمع يوم يناد المنادي من مكان قريب * يوم يسمعون الصّيحة بالحقّ ذلك يوم الخروج[243].

« با دقت بشنو آن روزي كه منادي از جايي نزديك ندا در ميدهد آن روز كه آن صداي به حق را بشنويد، همان روز خارج شده است».

امام صادق فرمودند:

ينادي مناد باسم القائم و اسم أبيه عليهما السلام، والصيحة في هذه الآية صيحة من السماء، و ذلك يوم خروج القائم[244].

منادي به نام حضرت مهدي و پدرشان ندا در دهد و منظور از صيحه در اين آيه، فريادي آسماني است و آن، روز [ زمان] خروج [و قيام] حضرت مهدي است.

در ادامه حضرت سابق الذكر كه سهل (شهر) بن حوشب از رسول الله نقل كرده آمده است:

يكون في رمضان صوت، و في شوال مهمهة، و في ذي العقدة تتحارب القبائل، و في ذي الحجة ينتهب الحاج، و في المحرم ينادي مناد من السماء: ألا إن صفوة الله من خلقه فلان فاسمعوا له و أطيعوا[245].

در ماه رمضان، صدايي خواهد بود و در شوال، جنگ و در ذي الحجه، قبيله ها با هم مي جنگند و در ذي الحجه، حاجيان تاراج مي شوند و در محرم منادي از آسمان ندا در دهد: آگاه باشيد فلاني كه برگزيده خداوند در ميان آفريدگانش است. سخنانش را بشنويد و اطاعت كنيد.

مفضل بن عمر هم از امام صادق در اين رابطه، روايت كرده است:

.... في ذلك اليوم – عاشوراء – فإذا طلعت الشمس و أضاءت، صاح صائح بالخلائق من عين الشمس بلسان عربي مبين، يسمع من في السماوات و الأرضين: يا معشر الخلائق هذا مهدي آل محمد و يسميه باسم جده رسول الله صلي الله عليه و آله و يكنيه و ينسبه، و لا تبقي أذن من الخلائق الحية إلا سمع ذلك النداء، و تقبل الخلائق من البدو و الحضر و البر و البحر، يحدث بعضهم بعضا، و يستفهم بعضهم بعضا من سمعوا بآذانهم[246].

در آن روز (عاشورا) وقتي خورشيد طلوع كرد و نوراشاني نمود، كسي از قرص خورشيسد به زبان عربي فصيحي، خطاب به مردم و بر ايشان فريادي مي كشد كه تامام آنها كه در آسمانها و زمينها هستند، مي شنوند:« تمام مخلوقات! اين مهدي آل محمد، است» و او را به نام و كمنيه جدش رسول الله، و نسبش مي خواند و گوش هر زنده اي اين صدا را مي شنود. تمام مخلوقات در بيابان و شهرها و درياها و خشكيها بدان روي مي كنند و با هم در اين رابطه گفتگو مي كنند و زا هم درباره آنچه شنيده اند مي پرسند.

اما رضا هم در اين رابطه فرمودند:

... و هو الذي ينادي مناد من السماء يسمعه، جميع أهل الأرض بالدعاء إليه ألا إن حجة الله قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه فإن الحق معه و فيه[247].

... او همان كسي است كه منادي از آسمان براي دعوت به او چنان ندايي در دهد كه هه ساكنان زمين آن را بشنوند كه آگاه باشيد، حجت خداوند متعال پهلوي كعبه ظهور كرده است با او بيعت كنيد كه حق و در او [ و در اين تبعيت] است.

لازم است اين مطلب را متذكر شويم كه از مجموعه احاديثي كه تاكنون برشمرديم، چنين بر مي آيد كه سه نداي آسماني در مورد حضرت شنيده مي شود.

نداي اول: در ماه رجب كه خود، سه نداست.

نداي دوم: در ماه رمضان(شب بيست و سوم(قدر) – صيحه آسماني).

نداي سوم: در ماه محرم ( روز عاشورا كه روز قيام است).

پس از اين ندا و بيعتي كه انجام مي شود، حضرت مهدي كاملاً بر مكه مسلط شده و در آنجا منتظر مي مانند تا سپاهيان ده هزار نفري ايشان، همگي در اطراف ايشان جمع شوند. در اين مدت حضرت از فرصتهايي كه به دست آورند و ارتباطاتي كه با اقوام و ملل مختلف در مكه برقرار مي كند، براي زمينه سازي هضت جهاني خويش بهره مي برند، مضاف بر اين كه ايشان اصول و قوانين مربوطه به سپاه خويش را بر ايشان تبيين مي كنند و در مكه هم دست به برخي اقدامات مي زنند كه به طور خلاصه از اين قرارند:

1- بازگرداندن محدوده مسجدالحرام به همان حدودي كه حضرت ابراهيم براي آن تعيين كرده بود.[248]

2- باز گرداندن مقام حضرت ابراهيم به جاي اصلي و اوليه خويش همان طور كه در زمان رسول خدا، به كعبه چسبيده بود[249].

3- ممانعت به عمل آوردن از طواف مستحبي تا آنها كه طواف واجب دارند، بتوانند به مناسك خويش بپردازند.

4- بريدن دستان قبيله بني شيبه[250] كه از كعبه دزدي كرده اند[251].

پس از تكميل سپاه ده هزار نفري حضرت رو به مدينه مي كنند و پس از آن ايران ( منطقه اصطخر) و به دنبال آن، عراق كه كوفه را در آنجا پايتخت خويش قرار داده و در نهايت متوجه بيت المقدس مي شوند تا دست اشرار را از آنجا كوتاه كنند. ان شاء الله.

ب) فرو رفتن در بيابان (از علايم حتمي ظهور)

سفياني كه از ظهور حضرت مهدي خبر دار شده است، سپاهي را به سوي حجاز گسيل مي دارد. آنها روز دوازدهم محرم به مدينه مي رسند. فرمانده اين سپاه از قيله كلب است كه باو خزيمه مي گويند. چشم چپش نابيناست و روي مردخمك چشمش پرده ضخيمي وجود دارد. در مدينه به خانه ابي الحسن اموي ساكن مي شود. سپاه اموي سه روز در مدينه مي مانند و آن شهر را غارت مي كنند و كتشارگاه هايي برپا كرده و خون اهالي آنجا را بر زمين مي ريزند و مردان را كشته و زنان و دختران را اسير مي كنند؛ منبر رسول الله، را خرد كرده و قبر شريفشان را منهدم مي كنند. حيوانات و مركبهاي آنها در مسجد مبارك پيامبر، سرگين مي اندزاند!!! پس از آن سپاه سفياني از مدينه به قصد جنگيدن با تازه واردان مكه و به هم ادن سر و ته جريان نوظهور حضرت مهدي خارج مي شود به خاطر شدت و نحوه تخريب اين سپاه احاديث ما آن را به سيل تشبيه كرده اند[252]. اين سپاه در ميانه راه به بيابان بيداء كه بين مكه و مدينه واقع شده است مي رسند[253]. لشكريان شب پانزدهم محرم، به اين منطقه مي رسند و شب را در آنجا بيتوته مي كنند. خداوند متعال به جبرئيل فرمان داده و او هم فريادي از سر خشم و غضب بر آنها مي كشد كه اي بيداء (بيابان)! اين جمعيت ستمگر را در خود فرو بر. زمين هم آنها را با تمام سلاحهايشان مي بلعد كه تنها دو نفر كه از قبيله جهينه هستند و ملقب به بشير و نذير مي شوند، نجات مي يابند ولي در عين حال جبرئيل بر صورت آنها چنان سيلي مي زند كه چهره هر دو به عقب بر مي گردد.

بشير به دستور جبرئيل به خدمت حضرت مهدي رفته و خبر هلاكت لشكر سفياني را به ايشان مي دهد و سپس به دست آن حضرت توبه مي كند و حضرت هم مرحمت كرده و او را به حالت اولش بر مي گردانند.

نذير هم براي انذار و بر حذب داشتن سفياني، به شام مي رود و او را هم از اين جريان خبردار مي كند و پس از آن خود مي ميرد.

مكه پس از اين جريان امنيت خويش را باز مي يابد و احدي از پادشاهان و فرمانروايان جرأت نمي كند كه به قصد جنگيدن با اين جمعيت تازه وارد مكه، بدانجا رو كند و هر كدام هم كه راه افتاده بودند بر مي گردند كه مبادا آنها هم دچار چنين سرنوشتي بشوند.

امام هم كه به مرتب كردن و آموزش سپاه ده هزار نفري خويش در مكه مشغول بوده اند، آنها را رو به مدينه حركت مي دهند تا اين كه به محلي كه سپاه سفياني فرو رفته بودند، مي رسند و به ياوران خويش ان قطعه را نشان مي دهند.

سفياني كه بخشي از سپاهش در بيابان حجاز فرو رفته اند و بخشي ديگر هم در عراق از لشكريان سيد خراساني و يماني شكست جدي خورده اند، سعي مي كند كه در منطقه شام تا آنجا كه مي تواند، تجديد قوا كرده و جنگ خونباري را از دمشق تا قدس به پا كند[254].

و اما احاديثي كه به سرنوشت اين سپاه سيل آساي سفياني پيش از رسيدن به مكه اشاره مي كنند، از اين قرار است:

امام صادق مي فرمايند:

للقائم خمس علامات السفياني واليماني والصيحة من السمائ و قتل النفس الزكية والخسف بالبيداء[255].

[ظهور] حضرت مهدي پنج نشانه [حتمي] دارد: سفياني: يماني، صيحه اسماني و شهادت نفس زكيه و فرو رفتن در بيابان.

و در جاي ديگري آن حضرت اين فرو رفتن در بيابان را صراحتاً از علايم حتمي ظهور بر مي شمرند.[256]

اصبعغ بن نباته از حضرت علي روايت مي كند كه فرمودند:

… و خروج السفياني براية حمراء، أميرها رجل من بني كلب، و إثني عشر ألف عنان من خيل السفياني تتوجه إلي مكة و المدينةع أميرها رجل من بني أمية يقال له خزمية، أطمس العين الشمال، علي عينه ظفرة غليظة يتمثل بالرجال، لا ترد له رياة حتي ينزل بالمدينة في دار يقال لها: دار أبي الحسن الأموي، و يبعث خيلاً في طلب رجل من آل محمد، قد اجتمع إليه ناس من الشيعة، ثم يعود إلي مكة في جيش أميره من غطفان، إذا توسط القاع الأبيض خسف به فلا ينجو إلا رجلان يحول الله و جهيهما إلي قفاهما ليكونا آية لمن خلفهما[257].

... و شورش سفياني با پرچمي قرمز رنگ، به فرماندهي مردي از قبيله كلب است و دوازده هزار نفر از سپاهيانش رو به مكه و مدينه مي كنند كه فرمانده آنها مردي از نبي اميه است كه به او خزيمه مي گويند كه چشم چپش نابيناست و سفيدي ضخيمي روي مردمك چشمش را پوشانده است. خود را شيه مردان مي كند پرچم خويش را بر نمي گرداند تا اين كه در مدينه در خانه شخصي به نام ابوالحسن اموي منزل كند. و گرداني را به دنبال مردي از خاندان پيامبر، كه شيعيان به دور او جمع شده اند مي فرستد؛ سپاهيان به فرماندهي مردي غطفاني رو به مكه مي كنند در ميانه راه به بيابان سفيدي كه مي رسند و در كام زمين فرو مي روند و جز دو نفر كه بناست نشانه (و عبرتي) براي ديگران باشند، كسي باقي نمي ماند كه خداوند صورت آنها را به پشت برگردانده است.

آري، به تعبير امام صادق[258] به خوبي مي توان در آن روز، تأويل اين آيات را مشاهده كرد كهك

و لو تري اذ فزعوا فلافوت و اخذوا من مكان قريب و قالوا آمنّا به و أنّي لهم التناوش من مكان بعيد* و قد كفروا به من قبل و يفذفون بالغيب من مكان بعيد* وحيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل انّهم كانوا في شك مريب[259]« اگر ببيني هنگامي كه دچار وحشت شده اند و ديگر كسي رها نمي شود و از مكاني نزديك گرفتار مي شوند و مي گويند: به رسول ايمان آورده ايم. چگونه مي توانند از جايگاهي دور نجات يابند؟ در حالي كه از پيش كافر شده اند و به گمان خويش به او تهمت مي زدند. ميان آنها و خواسته هايشان فاصله انداخته مي شود و چنان كه پيشتر در مورد همانندان آنها انجام يافت كه به راستي در ترديد بهت آوري به سر مي بردند.»

و اين آيه[260]:

يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقاً لما معكم من قبل ان نطمس وجودهاً فنزدها علي ادبارها اونلعنهم كما لعنّا اصحاب السّبت و كان امر الله مفعولاً[261].

« اي كساني كه به آنها كتاب داده شده است ( اي اهل كتاب)! به آنچه كه نازل كرده ايم و كتاب شما را هم تصديق مي كند، آنچه است كه نزد شماست ايمان بياوريد پيش از ان كه به صورت هايي بزنيم و آنها را به پشت سرشان برگردانيم يا همچنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم، شما را هم لعنت كنيم و فرمان خدا شدني است».

امام ششم در جاي ديگفر فرمودند:

... و يبعث السفياني عسكراً إلي المدينةع فيخربونها، و يهدمون القبر الشريف، و تروث بغالهم في مسجد رسول الله صلي الله و عليه و آله[262].

سفياني لشكري را به مدينه گسيل مي دارد تا آنجا را خراب و قر مطهر (حضرت رسول) را منهدم كنند و استران و چهارپايان آنها در مسجدالنبي، سرگين مي اندازند.

حديفة بن يمان از وجود مقدس پيامبر اكرم نقل مي كنند:

... و يحل الجيش الثاني بالمدينة فينهبونها ثلاثة أيام بلياليها ثم يخرجون متوجهين إلي مكة حتي ذذا كانوا بالبيداء، بعث الله جبرائيل فيقول: يا جبرائيل إذهب فأبدهم! فيضربها برجله ضربة يخسف الله بهم عندها، و لا يفلت منها إلا رجلان من جهينة. فلذلك جاء القول « و عند جهين]ة الخبر اليقين» و لذلك قوله تعالي: و لو تري إذ فرعوا...[263] و [264].

... سپاه دوم وارد مدينه مي شود و سه شبانه روز آنجا را تاراج مي كنند. سپس به قصد مكه از آن شهر خارج مي شوند تا اين كه به بيابان (بيداء) مي رسند. خداوند متعال جبرئيل را مي فرستد و به او مي گويد برو آنها را محو كن. او هم ضربه اي با پايش زده و خداوند متعال آنها را  در زمين فرو مي برد. جز دو نفر از آنها نجات نمي يابد كه هر دو از قبيله جهينه هستند و براي همين گفته اند:« خبر يقيني و مسلم نزد جهينه اي هاست».

و سپس حضرت، آيه و لو تري اذ فزعوا... را تلاوت كردند.

جابربن يزيد جعفي از امام باقر روايت كرده است:

... و يبعث السفياني بعثاً إلي المدينة فينفي المهدي منها إلي مكة، فيبلغ أميرالجيش السفياني أن المهدي قد خرج ذلي مكة، فيبعث جيشاً علي أثره، فلا يدركه حتي يدخل مكة خائفاً يترقب [265] علي سنة موسي بن عمران، قال: و ينزل أمير جيش السفياني البيداء، فينادي مناد من السماء: يا بيداء أبيدي القوم، فيخسف بهم:[266]

… سفياني، سپاهي را به مدينه مي فرستد كه حضرت مهدي [به ناچار] از آنجا دور شده و به مكه مي روند. به سپاهيان سفياني خبر مي رسد كه ايشان به مكه رفته اند. او هم سپاهي به دنبال ايشان مي فرستد؛ آنها به آن حضرت نمي رسند تا اين كه ايشان همانند حضرت موسي ترسناك از تعقيب كنندگانشان وارد مكه مي شوند. فرمانده سپاه سفياني وارد بيداء (بيابان) مي شوند. منادي هم از آسمان ندا مي دهد كه اي بيداء! آنها را در كام گير و بيابان هم آنها را در خود فرو مي برد.

آن حضرت، در حديث ديگري فرمودند:

... السفياني من ذرية أبي سفيان بن حرب، فيرسل إليهم بعثاً فينزلون بالبيداء في ليلة مقمرة فيقول راع ناظر إليهم يا ويح أهل مكة ما جاء، فيذهب ثم يرجع فلا يراهم فيقول سبحان الله ارتحلوا في ساعة واحدة فياتي منزلهم فيجد قطيعه قد خسف بعضها و بعضها علي ظهر الأرض فيعالجها فلا يطيقها فيعلم أنهم قد خسف بهم.[267]

سياني، از نسل ابوسفيان بن حرب است. سپاهي را به سوي ايشان مي فرستد كه در سرزمين بيداء در شبي مهتابي كه قرص ماه كامل است، بيتوته مي كنند. چوپاني از آنجا عبور مي كند و با خود مي گويدك بيچاره مردم مكه كه اينها چه بر سرشان خواهند آورد. مي رود و بر مي گردد و آنها را نمي بيند مي گويد: سبحان الله! يعني در يك لحظه كوچ كردند [و از اينجا رفتند]؟! به منزلگاه آنها كه ميرسد لباسي را مي بيند كه بخشي از آن در زمين فرو رفته و بخشي ديگر آن بيرون است؛ سعي مي كند كه آن را در آورد ولي نمي تواند و مي فهمد كه در زمين فرو رفته اند.

اميرالمؤمنين در اين رابطه فرمودند:

... و أما جيش المدينة فإنه إذا توسط البيداء صاح به جبرائيل صيحة عظيمة، فلا يبقي منهم أحد و خسف الله به الأرض، و يكون آخر الجيش رجلان دحدها بشير و الآخر نذير، فيصيح بهما جبرئيل فيحول الله و جهيهما إلي القفا، و يرجع نذير إلي السفياني و يخبره بما أصاب الجيش.[268]

… و اما سپاه مدينه، وقتي به ميانه راه به بيداء مي رسند، جبرئيل فرياد عظيمي بر سر آنها مي زند. همگي از بين رفته و خداوند آنها را به كام زمين مي فرستد. باقي مانده سپاه دو نفرندك يكي بشير و ديگري نذير. جبرئيل بر سر آنها هم داد مي كشد و خداوند چهره هايشان را به پشت سر بر مي گرداند. نذير به نزد سفياني ميرود و او را از آنچه اتفاق افتاده باخبر مي كند.

مفضل بن عمر هم از امام صادق نقل كرده است كه فرمودند:

... ثم يقبل علي القائم رجل وجهه إلي قفاه، و قفاه إلي صدره، و يقف بين يديه فيقول: يا سيدي أنا بشير، أمرني ملك من الملائكة أن ألحق بك، و أبشرك بهلاك جيش السفياني بالبيداء، فيقول له القائم: بيِن قصتك و قصة أخيك؟ فيقول الرجل: كنت و دخي في جيش السفياني، و خربنا الدنيا من الدمشق إلي الزوراء و تركناها جماء، و خربنا الكوفة و خرجنا المدينة، و كسرنا المنبر، وراثت بغالنا في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آْه و خرجنا منها... نريد إخراب البيت و قتل أهله، فلما صرنا في البيداء عرسنا فيها – نزلنا – فصاح بنا صائح: يا بيداء أبيدي القوم الظالمين، فانفجرت الأرض وابتلعت كل الجيش، فو الله ما بقي علي وجه الأرض عقال ناقة فما سواه غيري و غير أخي، فإذا نحن ملك قد ضرب وجوهنا فصارت إلي ورائنا كما تري، فقال لأخي: ويلك يا نذير إمض إلي الملعون السفياني بدمشق فانذره بظهور المهدي من آل محمد صلي الله عليه و آله و عرفه أن الله قد أهلك جيشه بالبيداء . و قال لي: يا بشير الحق بالمهدي بمكة و بشره بهلاك الظالمين، و تب علي يده فإنه يقبل توبتك، فيمر القائم يده علي وجهه فيرده سوياً كما كان و يبايعه و يكون معه[269].

... سپس آن كه چهره اش وارونه شده و به پشت سرش چرخيده رو به سوي حضرت مهدي كرده و در مقابل ايشان مي ايستد و مي گويد: سرورم! من بشيرم. يكي از ملايكه خداوند مرا امر كرد كه به شما بپيوندم و شما را به از بين رفتن سپاه سفياني، بشارت دهم. حضرت مي گويند: جريان تو و برادرت چيست؟ آن مرد مي گويد: هر دو در سپاه سفياني بوديم، از دمشق تا زوراء (بغداد) به هر جا رسيديم آنجا را خراب و با خاك يكسان كرديم. كوفه و مدينه را هم خراب كرديم. منبر را شكستيم و [چنان حريم شكني كرديم كه] چهارپايان [ما] در مسجدالنبي، مدفوع خود را ريختند و سپس از آنجا خارج شديم... مي خواستيم كعبه را هم خراب كرده و اهالي مكه را از بين ببريم. وقتي به بيداء رسيديم، در آنجا منزل كرديم. يك نفر فرايد كشيد: اي بيداء! اين قوم ستمگر را فرو بر! به دنبال آن زمين شكافته شد و تمام سپاه را بلعيد. غير از من و برادرم، حتي يك اسار شتر هم [ از آن سپاه و سپاهيان] روي زمين باقي نماند! سپس آن ملائكه به سراغ ما امد و بر چهره هايمان زد و اين طور شد كه مي بينيد.

به برادرم گفت: واي بر تو اي نذير! به سوي سفياني ملعون در دمشق برو و او را با [اعلام] ظهور حضرت مهدي آل محمد، انذار كن و به او بفهمان كه سپاهش را خداوند در بيداء از بين برد. به من هم گفت: به مهدي در مكه بپيوند و او را به نابودي ستمگران بشارت ده. به دستش توبه كن كه او قبول مي كند. [پس از اين سخنان بشير در مقابل حضرت اظهار ندامت و پشيماني كرده و توبه مي نمايد]، حضرت هم دستش را به چهره اش مي كشد و آن را به حالت اوليه اش باز مي گرداند و [بشير هم] با ايشان بيعت مي كند و همراهشان مي شود.[270]

امام پنجم هم فرمودند:

يخرج – القائم – عائداً إلي المدينة حتي يمر بالبيداء، فيقول هذا مكان القوم الذين خسف بهم، و هي الاية التي قال الله تعالي: افأ من الذين مكروا لسّيئات أن يخسف الله بهم الأرض أويأتيهم العذاب من حيث لايشعرون أويدخذهم في تقلّبهم فما هم بمعجزين[271] [272].

ايشان [از مكه] خارج مي شوند تا اين كه به بيداء مي رسند [حضرت مهدي رو به سپاهيان خويش كرده و] مي گويند: اينجا موقعيتي است كه آن جمعيت را زمين بلعيد و اين همان آيه قرآن است كه مي فرمايد:

« ايا آنها از روي مكر، بديها را انجام دادند در امان هستند از اينكه به فرمان خداوند آنها را فرو برد و يا عذابي از آنجا كه نمي دانند به سوي آنها بيايد و يا آنها را در حال رفت و آمدشان بگيرد چنان كه نتوانند بگريزند».