حجت به چه معناست

سيد عبد المجيد فلسفيان

- ۴ -


ولى آن كس كه جهان بينى اش تا نوك بينى اش است و(وَلَمْ يُرِدْ اِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا).(1)

(جز زندگى محدود دنيوى چيز ديگرى را نمى خواهد)

تنها به همين قانع است. او با كسى كه عوالمى را فرا روى خود مى بيند، يكسان نخواهد بود وهم سو نخواهد شد، زيرا او رفتنى، واين ماندنى است. او شدن است واين گنديدن، او نور است واين ظلمت، او حرارت است واين برودت، واو حيات است واين مرگ.(2)

پس اين آدمى كه خالقيّت ورازقيّت والوهيت وربّانيّت الله را شهادت داد، وبا سير وتأمل در هستى ودر خلقت خويش وانسجام جهان، به غيب وادامه راه ووجود عوالم ديگر ايمان آورد، ناظر خواهد بود كه خداوند در هر طبقه اى از مخلوقات خويش رسولانى دارد; چه در عالم امر وملكوت وچه در عالم طبيعت وجبروت.

وقتى او بر فقر ذاتى خويش به الله آگاه شد وبه اين مرحله رسيد كه از طريق غريزه وحس وتجربه وتعقل، نمى تواند پاسخ گوى نيازهاى خود باشد، خود را نيازمند رسول مى بيند وبه وحى رومى آورد، تا از ظلمت برهد. در اين صورت، رسول براى او منذر مى باشد،  واو را به يادآورى نعمت ها وآشنايى با فقر خود وآگاهى از تمامى راه ودورى از آفات وموانع ودشمن، وامى دارد وسايه رحمت را بر او مى افكند،  واو را به پايان راه خود واقف مى كند.

اين سنّت در حيات انسان ها وهمه امت ها جارى است. خداوند با توجه به اين نياز، آدمى را در هر مرحله به خود واننهاده، براى او نذير وبشير را به عنوان رسول وحجّت فرستاده است;

(إِنّا اَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذيِراً وَاِنْ مِنْ اُمَّة إلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ).(3)

(ما تو را به حقّ، بشارتگر وهشدار دهنده گسيل داشتيم، وهيچ امّتى نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده اى گذشته است)

هيچ امتى از انذار دهنده وحجّت خالى نخواهد بود. اگر (خلأ) را از (خلأ)يى كه حرف آخر آن همزه است، اخذ كنيم، به اين معنا است كه هيچ امتى نخواهد بود مگر اين كه انذار دهنده اى در آن ثابت باشد. همراه هر امتى، استمرار نذيرى را شاهد هستيم وآخرين امت ـ امت آخر الزمان ـ از اين سنت الهى استثنا نشده است، زيرا رسولى همراه با حق وبا دو مؤلفه نذير وبشير بودن ارسال شده است; هرچند كه انسان ها همچون ساير ملل در مقابل دعوت او دو دسته شدند; مدبرين به حق، كه او را تكذيب كردند، وبه اخذ عزيز ـ عذاب شديد ـ گرفتار آمدند; ومقبلين به حق، كه پذيراى دعوت حق شدند وبراى بى نهايت، بار وتوشه خود را بستند وتا نور رهسپار شدند.

(اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً..)..(4)

(آيا نديده اى كه خدا از آسمان، آبى فرود آورد)

جلوه ديگر حق اين است كه خداوند از همين آب، چگونه ميوه هاى مختلف با رنگ هاى متفاوت به وجود مى آورد، با اين كه همه با يك آب، آبيارى شده اند. در ميان كوه ها راه هايى ورگه هايى با رنگ هاى سفيد وقرمز وسياه پر رنگ، آفريده است. در ميان انسان ها وساير جانداران اين تفاوت رنگ ها واين اختلاف چهره ها مشهود است، وتأملى را طالب است، تا با نظاره اين جلوه هاى جمال طبيعت، انسان به خالقيت وربوبيت وجمال حق آگاه شود ودر برابر او به خشيت وتواضع برسد.

خداوند با اتمام رسالت وانقطاع وحى، امت را رها نكرده وبه آن ها علمايى را ارزانى داشته كه در برابر حق، تسليم وخائف اند وكتاب او را، هم خود تلاوت مى كنند وبر تلاوت آن استمرار دارند وهم بر كسانى كه به خويش آگاه شده اند وادامه حيات خود را باور دارند، آن را تلاوت مى كنند. آنان نماز را، با تمام حدودش، بپا مى دارند واز آن رو كه نماز، عمود دين است، با بپا داشتن آن، دين رسول را بپا مى دارند وآن را احيا مى كنند، كه اقامه نماز با قيام به نماز وخواندن آن، تفاوت دارد ومراد از اين عالمان، در درجه اول، ائمه عليهم السلام هستند، كه خود فرمودند: (نحن العلماء); عالم ربّانى وواقعى، تنها ما هستيم وشيعيان ما متعلم وطالب علم مى باشند.

اين كتابى كه با خود حكم، حكمت وحكومت دارد ونورى است كه راه را مى نماياند، حافظ مى خواهد وهمراه مى طلبد، تا خاموش نگردد ووارونه نشود وتنها در جهت هدفِ خود، به كار رود.

(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا..)..(5)

(سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه (آنان را) برگزيده بوديم، به ميراث داديم).

تا رسول صلى الله عليه وآله وسلم هست، خود حافظ ومفسّر آن است، ولى با رفتن رسول صلى الله عليه وآله وسلم وارث او كيست، تا بر امتش شاهد وراهنما باشد وكتاب را حافظ وپاسدار؟ از اين رواست كه خداوند، هرچند رسول را آخرين پيامبر قرار داد، ولى امت را از حجّت محروم نكرد وكتاب را به كسانى كه آن ها را برگزيد داد. آن ها از صاف ترين وخالص ترين افراد، پس از رسول واز شجره نبوت بودند، وخدا اين ثمرات را از آن درخت چيد وبرگزيد.

به گواه همه منابع تاريخى رسول صلى الله عليه وآله وسلم مكرر اعلام كرد:

(انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتى أنّهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابدا).(6)

(من در ميان شما دوچيز نفيس مى گذارم، يكى كتاب خدا وديگرى عترتم كه خاندان من هستند واين دواز هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند وتا زمانى كه به اين دوچنگ زنيد، گمراه نمى شويد).

اين حديث متواتر، بر پيوستگى حجت هاى الهى در كنار خاتميت رسول صلى الله عليه وآله وسلم تا پايان تاريخ گواهى مى دهد واين سنتى تغيير ناپذير است. ما جانشينان كسانى هستيم كه در مقابل دعوت حق دوگروه شدند; مؤمن وكافر. اين سير را در مدتى بايد بپيماييم تا رحمت خداوند بر ما ببارد وغم وحزن از ما برهد وبر حوض كوثر، نزد رسول وارد شويم.

بارالها! توبر ما حجّت را تمام كردى وما را از امت رسولت قرار دادى; بر ما ببخش، تا قدرشناس باشيم وبه حبّ دنيا روى نياوريم ودشمن محمد وآل محمد عليهم السلام نگرديم.

خدايا! ما را اهل تلاوت قرآن بگردان، تا مشمول شِكوِه رسول نشويم كه فرمود:

(... يا رَبِّ اِنَّ قَومِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً).(7)

(پروردگارا به راستى قوم من اين قرآن را در شكل مهجورش برگزيده اند).

پيوستگى حجّت در سوره مؤمنون

آيه ديگرى كه شاهد استمرار حجج الهى است، اين آيه است:

(ثُمَّ اَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا..).(8)

(باز فرستادگان خود را پياپى روانه كرديم)

تأمل در اين سوره(9) وتوجه به شروع وختم آن وتدبر در سياق آيات، علاوه بر اين كه موجب هدايت ونقصان ضلالت است، بيان كننده سير تاريخى ادوار مختلف بشر با رسولان الهى وبرخورد توده ها با آنان است.

تقسيم بندى اجتماعى به دوگروه مؤمن وكافر، با نگرشى بر خلقت انسان وعبث نبودن خلقت ورابطه انسان با معاد، همگى تأكيد اين است كه انسانِ هدف دار نياز به حجّت دارد، تا او را به صراط مستقيم وعبوديت حق دعوت كند. اين حجّت در هر امّت وقومى است تا حجّت خدا را بر آن ها تمام كند، وعذر بشر را در عدم ارسال انبيا ونبود حجّت رد كند.

سوره بيان كننده اين نكته است كه ما رسولان را يكى پس از ديگرى فرستاديم. بعد از اين كه انسان را در بهترين شكل خلق كرديم وراه هاى آسمانى را بر او گشوديم، او را با خود مرتبط كرديم واز نعمت هاى زمين وآسمان در شكل هاى مختلف او را بهره مند كرديم واز او غافل نبوديم. بعد از بيان اين سنّت جارى، خداوند به ترتيب از رسولان اولى العزم، از نوح عليه السلام تا محمد صلى الله عليه وآله وسلم را نام مى بَرَد ودعوت او را به صراحت ذكر مى كند:

(وَاِنَّكَ لَتَدْعُوهُم اِلى صِراط مُسْتَقيم).(10)

(به طور قطع توآن ها را به راه راست مى خوانى)

يكى از لوازم دعوت به صراط مستقيم، معرفى هادى وراهنماى راه وحافظ ميراث رسول است. در روايت آمده است، عبوديت ـ كه به تعبير قرآن صراط مستقيم است ـ بدون معرفت امام ممكن نخواهد بود.(11) در دعوتِ رسول، دعوت به امام مطرح است. در تفسير قمى صراط مستقيم به ولايت امير المؤمنين عليه السلام تفسير شده است.(12)

راستى! چرا سوره با ذكر صفات مؤمنان شروع مى شود؟ شروعى متفاوت با سوره فاطر. از پايان راه سخن مى گويد واز وارثان فردوس، كه آن را اعلى درجات بهشت مى گويند. آن گاه از خلقت مؤمن مى گويد، ودر اثناى كلام از كفار سخن مى راند كه همه آن ها در امت هاى متفاوت وقرون مختلف، يك اشكال مى كنند كه اگر خداوند لازم مى بيند رسول بفرستد، چرا بشر مى فرستد وملك نمى فرستد؟ آيا اين حكايت از آن ندارد كه آدم ها خودشان را باور نكرده اند وبه قدر خود آگاه نيستند كه انسان را براى انجام رسالت الهى شايسته نمى دانند؟!

(فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ).(13)

(آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است)

بايد انسان ها به عظمت خويش راه يابند وخود را حقير نشمارند، تا براى شان بهت انگيز نباشد كه دنياهاى ديگرى هم هست وانسان محدود به اين هفتاد سال نيست وبعد از مرگ مبعوث مى شود وزندگى را شروع مى كند. او نبايد گمان كند عبث وبيهوده خلق شده تا رويش خود را از دست بدهد، ودر تاريخ تنها به صورت احاديثى بماند كه زبانزد مردم است، وآثار حياتى از او باقى نماند وفقط به صورت اخبارى در داستان ها وقرآن از او گفتگو شود، وهمچون خار وخاشاك خشك شده بى مقدارى شود كه (خفّت موازين) دارد وكفه ميزان اعمالش سبك است.

اما آنان كه دعوت انبيا را لبيك گفتند، چون به ارزش خود واقف شده وبه ادامه راه خود ايمان آورده بودند، با معيارهاى پابرجا به رويش رسيدند وريشه دواندند وبه ابديّت پيوستند ووارث فردوس گشتند.

راستى! قرآن معجزه جاويدان است. نه از هدايت كم مى گذارد ونه از ارائه هدايت ناتوان وعاجز است; نه اختلافى در آيات دارد ونه از انسجام واستحكام كاستى دارد.

بايد اعجاز قرآن را در اين ديد كه چگونه در وجود انسان جريان مى يابد وتار وپود او را مى تند  واو را زير ورو مى كند تا به صراط مستقيم بازگرداند، نه تنها در الفاظ قرآن، كه امروز ديگر عربى نمانده كه مجادله لفظى بكند وغير عرب بگويد: اگر اعجازش در الفاظ هست، پس حجّت بر ما تمام نيست. بايد اعجاز را در چيز ديگرى جستجو كرد كه امروزه براى همه مدّعيان هدايت ومعتقدان به خرد نيز معجزه باشد.

بارالها! دل هاى ما را از غل وزنجيرهايى كه بر آن بسته شده وارهان، تا به فهمِ قرآن نائل آييم وما را از همزات شياطين به دامن كبريايى خود پناه ده!

سوره رعد وپيوستگى حجّت

سومين آيه اى كه به دائمى بودن حجج الهى تصريح دارد; اين آيه است:

(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ ولِكُلِّ قَوْم هاد).(14)

((اى پيامبر!) توفقط هشدار دهنده اى، وبراى هر قومى رهبرى است).

شروع اين سوره با شروع دو سوره فاطر ومؤمنون متفاوت است.

اين سوره از آيات كتاب وحقانيت قرآن واز موضع گيرى اكثر مردم در برابر اين كتاب آسمانى، سخن مى گويد.(15)

چرا قرآن حق است؟ وچرا اكثر مردم ايمان نمى آورند؟

حقانيت قرآن از آن جا است كه فرستاده آن خداوندى مى باشد كه خالق ومدبّر اشيا است وبا نظام وقانون خاصّى هستى را به پا داشته، وخورشيد وماه را مسخر كرده، وهستى را زمان مند نموده است. استوارى سقف دنيا وقدرت وتسخير وتدبير، انسان را به يقين مى رساند، واو زبان به حقانيت خداوند وكتاب مى گشايد.

نحوه استقرار زمين ووجود كوه ها وآب هايى كه از دوجنس متفاوت هستند، وثمراتى كه هر يك جفت ديگرى هستند، وچگونگى ارتباط شب وروز آدمى را به تفكر دعوت مى كند، تا از تكثّر وارتباط خاص آن ها ونظام حاكم بر هر كدام، به وحدت مدبّر وخالق، راه يابد.

با مطالعه در مايع حياتى به نام آب وثمراتى كه از آن نشأت مى گيرد، انسان به تعقل وادار مى شود تا بسنجد تنها آنچه ثابت وماندنى است، خداوند خالق ومدبر است وغير او باطل واز بين رفتنى است.

چرا آن ها ايمان وگرايش به حق وكتاب ندارند؟

چون ادامه حيات خود را باور ندارند ومى گويند: مگر مى شود انسانى كه بعد از مرگ به خاك بدل مى شود، حيات وخلقت جديدى داشته باشد؟! آنان كسانى هستند كه وجود عظيم انسانى را در قفس دنيا محبوس كرده وبر دست وگردن خود زنجير اسارت زده اند.

وقتى من تا آخر عمرم از فاصله دو روستا بيش تر نمى گذرم وحد اكثر راهى را كه بايد بروم، ده كيلومتر است، ماشين وهواپيما وجتِ مافوق صوت را مى خواهم چكار؟! وقتى كه خود را به همين دنيا محدود مى بينم، كتاب هدايت به دنياى ديگر را باور ندارم، ونمى خواهم.

قرآن مى فرمايد:

(... وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ).(16)

(وكسانى كه به آخرت ايمان مى آورند، به آن (قرآن نيز) ايمان مى آورند)

كسانى كه به بيش از دنيا گرايش دارند، به كتاب وراهنماى آن عالم نياز دارند.

(اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).(17)

(خودباختگان كسانى اند كه ايمان نمى آورند)

آن ها كه به خود ظلم كردند وسرمايه هاى وجودى خويش را به بار ننشاندند ودچار خسران وزيان شدند وخود را به كم تر از آنچه بودند فروختند، آن ها ايمان نخواهند آورد، وگرايش در آن ها شكل نخواهد گرفت.

راستى! از اين انسان عجب نيست كه با وجود آيات محسوس ومشهود در درون خويش ودر اطراف خود، به ادامه حيات خويش بى ايمان است واين همه سرمايه واستعداد را در اين قفس دنيا محدود كرده است؟!

انسان منحرف بر دروازه هاى دل خود قفل زده واز آنچه او را به رفتن دعوت مى كند بيزار است، وآيات ديگرى را مى خواهد كه با خواسته هاى محدود وهوس ها وآرزوهاى بى مقدارش هماهنگ باشد! آياتى كه بودنش را توجيه كند، وشعله شهواتش را دامن زند، ومسئوليت ها را از او بردارد،  واو را آزاد بگذارد تا هر هوسى دارد آن را برآورده سازد.

اما چگونه مى شود خداوند حكيم كه خالقيت وربوبيت والوهيت وتدبير را با هم جمع كرده واين گونه نظام هستى را هدف مند وبا جمال واتقان اجل بنا گذاشته، آدمى را به خود رها كند تا بسوزد ودر غل وزنجير توهم وجهل وهوس گرفتار آيد؟! خدا او را به خود وانگذاشته وبه او اجازه نمى دهد از حق تجاوز كند كه با تفكر وتعقل در اين نظام، مبدأ نمايان است ومقصد جهان نيز روشن است.

(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ ولِكُلِّ قَوْم هاد).(18)

((اى پيامبر!) تو فقط هشدار دهنده اى، وبراى هر قومى رهبرى است)

خداوند تو را رسولِ منذر اين امت قرار داده ودر اين مرحله كه آن ها بر ماندن خود در دنيا لجاجت دارند، وظيفه توانذار است، كه از ارزش آن ها بگويى واز ادامه واستمرار حيات، آنها را خبر دهى وتنها كتاب هدايت را قرآن معرفى كنى.

خداوند براى هر قومى هادى گذاشته است تا آن ها را به حق هدايت كند. اين از سنت هاى جارى الهى در بين بشر است كه او را بدون هادى نخواهد گذاشت، هرچند مردم به هادى هاى خود جفا كنند واز آن ها روى برگردانند.

آيات نشان مى دهد كه اعجاز قرآن در هدايت گرى است، وكفّار از آن غافل اند وآن را باور ندارند. آن ها چيزى را مى خواهند كه چشم هاى شان را پر كند وهوس هاى شان را برآوَرَد، نه اين كه دل هاى آن ها را جلا دهد وحق را نشان دهد.

اين سوره در ادامه، اهل تأمل وتعقل را مى طلبد كه روى خود را به دنياى جديدى بگشايند وبه حقارت دنيايى كه به آن دل بسته اند، پى ببرند.

اين سه آيه از سه سوره، كه هر سه مكى ودر آغاز دعوت رسول نازل شدند بررسى شد، تا ابتداى دعوت، همراه با اين معرفت باشد كه آدمى به حجّت ورسول وهادى ومنذر ومبشّر وولى نيازمند است. اين نياز تعبدى نيست، بلكه با بررسى زمينه هايى از وجدان، هستى واز خالق كه براى هر بيگانه وبى اعتقاد به قرآن، حجّت وبرهان است، فهميده مى شود.

بعد از بررسى آيات به مرور كلمات نورانى نهج البلاغه مى پردازيم. باشد كه خداوند ما را با خويش آشنا كند واز نور هدايت كلام اوليائش بهره مند نمايد!

استمرار ودائمى بودن حجت وبررسى ان در نهج البلاغه

(واصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم وعلى تبليغ الرسالة امانتهم، لمّا بدّل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقّه واتخذوا الانداد معه، واجتالتهم الشياطين عن معرفته واقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله وواتر اليهم انبيائه).

اولين خطبه نهج البلاغه با حمد خداوند وصفات سلبى او شروع شده، از خلقت عالم وملائكه سخن مى گويد، وپس از آن به خلقت حضرت آدم وطغيان شيطان ووسوسه او وفريفته شدن آدم وهبوط او اشاره دارد. در ادامه، بعثت انبيا واهداف آن ها وهدف از بعثت ونيز بعثت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم وكتاب خدا مطرح مى شود. خطبه با ذكر حج وهدف آن وخصوصيات وجايگاه آن در اسلام به پايان مى رسد.

ترجمه خطبه:

(خداوند ـ تبارك وتعالى ـ از بين فرزندان آدم عليه السلام خالص ترين آن ها را به عنوان پيامبر برگزيد واز آن ها با وحى ـ چه در مرحله دريافت وچه در مرحله ابلاغ ـ پيمان محكمى گرفت كه بر وحى آگاه باشند واز آفت نسيان وابهام واجمال وتحريف پيراسته باشند وحجّت را بر خلق خدا تمام كنند).

قرآن كريم به اين مطلب اشعار دارد:

(وَاِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبييّنَ ميثاقَهُمْ ومِنْكَ ومِنْ نُوح واِبراهيمَ ومُوسى وعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ واَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً لِيَسْئَلَ الصّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِمْ واَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذاباً اَليماً).(19)

(و(ياد كن) هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، واز توواز نوح وابراهيم وموسى وعيسى پسر مريم، واز (همه) آنان پيمانى استوار گرفتيم. تا راستان را از صدقشان باز پرسد، وبراى كافران عذابى دردناك آماده كرده است).

خداوند از پيامبران اولى العزم پيمان اخذ كرد. در آيه اشاره ندارد بر چه چيز اخذ ميثاق شده است. حضرت در خطبه توضيح مى دهد كه اين اخذ ميثاق غليظ، بر وحى بوده تا انبيا وظيفه سنگين شان را به آخر برسانند; وپيامبر اسلام اولين كسى مى باشد كه از وى اخذ ميثاق شده است، زيرا از همين آيه به دست مى آيد (مِنك) قبل از نوح وساير پيامبران است. روايات بسيارى اين را تأييد مى كند. در زيارت رسول الله آمده است: (اول النبيين ميثاقاً وآخرهم مبعثاً)(20) وقرآن مى فرمايد:

(وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُو اِلاّ وحْى يُوحى)

(رسول به سبب وفادارى به آن ميثاق، از هوى گريزان است وجز وحى چيزى بر زبان جارى نمى كند).(21)

در جاى ديگر مى فرمايد:

(ما كانَ لِبَشَر اَنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الْكِتابَ والْحُكْمَ والنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لِى مِنْ دُونِ اللهِ).(22)

(اين چنين نيست كه خداوند به بشر ونبى، كتاب ونبوت را اعطا كند ـ وبا او ميثاق وحى ببندد ـ، آن گاه رسول عهد شكنى كند وبه جاى دعوت به حق به خويش دعوت نمايد).

(وعلى تبليغ الرسالة امانتهم).

خداوند در مرحله تبليغ رسالت وآن چه انبيا مأمور به ابلاغش بودند، از آن ها امانتى را اخذ كرد، يعنى وحى را وتبليغ رسالت را به پايان ببرند وآن را به اهلش برسانند. حضرت امير عليه السلام درباره ملائكه مى فرمايد:

(اين ها امانت دار وحى هستند ودر ارسال وحى به انبيا كوتاهى ندارند).(23)

از به كارگيرى كلمه (امانت) در آيات قرآن وعبارات نهج البلاغه به دست مى آيد كه امانت، عبارت از عهد وپيمانى است كه بسته شده است وآنچه را طرف مقابل قبول كرده، امانتى نزد او است. لذا خداوند، كه با انبيا بر وحى پيمان بسته، ميثاق او بر وحى امانتى در دست انبياء است، كه بايد آن را ادا كنند وبه رسالت خويش كه تبليغ وحى است، اهتمام داشته باشند. آن گاه خداوند از آن ها اين امانت را اخذ كرده، آن ها را مورد باز خواست قرار مى دهد.

شايد منظور از (صادقين) در آيه بعدى همين (نبيين) باشد كه از صِدق آن ها سؤال مى شود. تعبير (الصادقين عن صدقهم) مى رساند اين ها در اداى امانت صادق بودند.

آن حضرت در يكى از نامه هايش مى فرمايد:

(ومن لم يختلف سرّه وعلانيته وفعله ومقالته فقد ادّى الامانة).(24)

اين حديث مى گويد: تطابق قول وفعل ونيت، انسان را صادق مى سازد، كه طبعاً به امانت، وفا خواهد كرد.

كتاب وحكمت ونبوت، آن طور كه در آيه هشتاد ويك آل عمران آمده است، امانتى است كه انبياء آن را پذيرفته واز آن ها بر اين امانت اخذ ميثاق شده است.

اخذ ميثاق انبياء در شرايطى است كه اكثر مردم به امانت وعهد الهى خيانت كرده، در آن تغيير وتبديل روا داشتند. از يك سوبر عبوديت خداوند عهد بسته بوده اند(25) كه با به كار نگرفتن ابزار معرفتى كه خداوند در وجود آن ها به وديعه گذاشته بود، ـ يعنى قواى ادراكى وحواس ظاهرى ـ عهد را شكستند ودر نتيجه نسبت به حق خداوند، جاهل شدند، وسرانجام به شرك روى آوردند. آن ها چون از قدر خويش غافل شدند، خداوند را نشناختند، پس شيطان از اين فرصت استفاده كرد واز اين روزنه رسوخ كرده، آدمى را از معرفت حق منحرف كرد. آن طور كه (ابن اثير) در نهايه معنا مى كند شيطان ابتدا انسان ها را به استخفاف كشاند، آن گاه همراه آن ها در ضلالت سرگردان شد. وفرعون نيز با همين شيوه بر قوم خويش مسلط شد.

(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ).(26)

اين استخفاف از استعمار واستضعاف مقدم تر است.

بنابر اين; معنايى كه شارحان نهج البلاغه كرده اند ـ كه چون مردم منحرف شدند، خداوند از انبيا اخذ ميثاق كرد ـ صحيح نيست، بلكه انسان هر چه قدر هم بر فطرت خويش باقى مى ماند وبر قدر ودرك خود فائق مى آمد، نيازش به انبياء بيش تر مى شد.

شايد به يك اعتبار معناى شارحان درست باشد، كه حضرت نمى فرمايد: آن ها را ارسال كرد، بلكه مى فرمايد: بر آن ها ميثاق غليظى گرفت كه با انحرافات مردم شدت عمل بيشترى اِعمال كنند، تا اكثر خلق را به صراط، هدايت كنند، در آن هنگامى كه شيطان در حوزه معرفت آدمى رسوخ كرد واو را به استخفاف كشاند وراه رشد وفلاح آدمى را بست، وراه عبوديت انسان را قطع كرد.(27)

(فبعث فيهم رسله وواتر اليهم انبيائه).(28)

اين بخش دنباله وعطف به ابتداى كلام است; يعنى (اصطفى سبحانه من ولده الانبياء..)..

خداوند سبحان بعد از اخذ ميثاق وداشتن شايستگى وبايستگى انبياء براى رسالت عظيم، آن ها را بعد از برگزيدن، برانگيخت، آن هم در بين همان اكثريت كه از جنس خود آنها بودند، نه از غير انسان، تا به آدم ها بقبولاند كه انسان استعداد درجات بالايى را دارد ومى تواند رسول وحى وامين حق شود. با اين كه اهل خسران در اوج ناباورى مى گفتند: مگر بشر مى تواند پيام آور وحى باشد؟! واين ها كه مدّعى نبوتند، بر خداوند افترا مى بندند.

خداوند پيامبران را مبعوث كرد، وبعث وارسال را استمرار بخشيد، وبه سوى مردم انبياء وحجت هاى خود را پياپى برانگيخت. كلمه (واتر) كه با كلمه (تترى) ـ در آيه ـ از يك واژه است، به معناى فرد وتنها مى باشد. كلام حضرت تصريح دارد كه خداوند انسان را لحظه اى بدون حجّت وانمى گذارد.

سپس امام عليه السلام در ادامه كلام به اهداف وانگيزه برانگيختن انبياء اشاره دارد، كه توضيح آن در اهداف انبياء خواهد آمد. حضرت بعد از چند بخش كه از فلسفه بعثت انبياء سخن مى گويد، مجدداً تأكيد بر استمرار حجّت دارد ومى فرمايد:

(ولم يخل الله سبحانه).(29)

(خداوند سبحان خلقش را از حجّت صامت وناطق، خالى نگذاشته است. هميشه در بين خلق پيامبرى هست كه به سوى آن ها ارسال شده، يا كتابى هست كه بر آن ها نازل شده ويا حجتى وجود دارد كه همراه خَلق است).

خَلق بدون اين حجّت نمى تواند باقى باشد وبر طريق وسنت ها پابرجا واستوار بماند. از آن روكه حضرت در بخش بالا ودر اين جا كلمه (سبحانه) را تكرار مى كند، وجه عنايت واهتمام حق را مى رساند، كه خداوند براى هدايت خلق واِتمام حجّت وتبيين آيات وبينات، هيچ كم نگذاشته وپاك ومنزه از هر نقصى است. واگر انسان ديروزى يا انسان معاصر كمبودى را احساس مى كند، يا كمبودها را توجيه مى كند ودر دفاع از دين مى گويد نبايد از دين ورسول انتظار زيادى داشت. بايد ريشه اين احساس را در جاى ديگر جستجوكرد، كه يا از جهت (ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ).(30)

پاورقى:‌


(1) نجم، 29.
(2) فاطر، 19 ـ 22.
(3) فاطر، 24.
(4) فاطر: 27.
(5) فاطر: 32.
(6) كنز العمال، متقى هندى، ج1، ص172 و173 و178 و185 و186 و187. حديث فوق به صورت هاى مختلفى نقل شده است.
(7) فرقان، 30.
(8) مؤمنون: 44.
(9) همراه با مطالعه اين بخش، به سوره مؤمنون توجه شود.
(10) مؤمنون، 73.
(11) اصول كافى، كتاب الحجة، باب معرفة الامام ـ شامل 14 روايت ـ ص 180.
(12) تفسير قمى، ج 2، ص 93، ذيل آيه 73، در سوره مؤمنون.
(13) مؤمنون، 14.
(14) رعد، 7.
(15) مانند دو سوره گذشته مراجعه به سوره لازم است.
(16) انعام: 92.
(17) انعام: 12.
(18) رعد: 7.
(19) احزاب: 8 ـ 7.
(20) مفاتيح الجنان، زيارت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم از بعيد.
(21) نجم: 4 ـ 3.
(22) آل عمران: 79.
(23) نهج البلاغه، خطبه 91.
(24) نهج البلاغه، نامه 26.
(25) (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان... وَاَنِ اعبدونى). يس: 61 ـ 60.
(26) زخرف، 54.
(27) تعبير (اقتطع) به جاى (قطع) نشان مى دهد انسان دعوت شيطان را با رغبت پذيرفت، زيرا قبل از آن از خداوند فاصله گرفت.
(28) نهج البلاغه، خطبه 1.
(29) مدرك پيشين.
(30) نجم، 30.