حجت به چه معناست

سيد عبد المجيد فلسفيان

- ۹ -


(ايها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ وامتاحوا من صفو عين قد روقت من الكدر).

(اى مردم! از شعله چراغ آن اندرز دهنده اى كه خود به آنچه مى گويد عمل مى كند، فروغ گيريد. واز آن چشمه اى آب برگيريد كه آبش صافى وگواراست نه تيره گون وگل آلود).

بار ديگر امير المؤمنين عليه السلام بندگان خدا را، از آن روكه بنده خدا ومتعلّق به او هستند، خطاب مى كند كه از شعله چراغ هدايت، اقتباس نماييد واز آب حيات فوران زده از قلب على عليه السلام سيراب شويد وبه جهّال كه در مقابل مصباح هدايت ايستاده اند تا نور آن را خاموش كنند، روى نياوريد وبر ظلمت جهل تكيه نكنيد، كه اين اعتماد بر جهل ونادانى، راه را ارائه نمى دهد. وتسليم هوس هاى خود نشويد كه اگر اين آب حيات فرو رود وهوس ها مانع رسيدن به اين چشمه نور گردد، دستاورد آن چيزى جز قرار گرفتن بر لب پرتگاه هلاكت نيست.

اين هلاكت، محدود به انسان نمى شود، زيرا انسان با هلاكت خويش، آن چه را با او در ارتباط است نيز به هلاكت مى كشاند، وآن كس كه از نور دور شد ودر ظلمت جهل وهوس فرورفت، آراى متناقضى را به هم مى چسباند ونظرهاى متضادى را در كنار هم فراهم مى آورد. زيرا وقتى نورى نباشد، همه چيز در تاريكى وسياهى، مساوى است وتشخيص خوب وبد، زشت وزيبا، وراه وبيراهه ممكن نخواهد شد.

على عليه السلام از آن جا كه نَفس پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است ونسبت به مؤمنان، رؤوف ودلسوز ومهربان است، وآن چه كه موجب به رنج افتادن وهلاكت مردم شود، بر او سنگين ودشوار است، با بيان ديگرى ـ از روى شفقت ـ با نشان دادن الله، هدف وغايت هستى، مردم را از پناه بردن وشكايت كردن به كسانى كه بارى از دوش آن ها برنمى دارند وغصه اى از آن ها نمى گشايند، منع مى كند. زيرا كسى كه قدر خود را نمى شناسد، چگونه ممكن است به ارزش ديگران آگاه شود، تا بتواند بارى از دوش آنها بردارد ودر عقبه هاى زندگى، آنان را هدايت كند؟! وكسى كه از رأى صائبى برخوردار نيست، تا بتواند گره هاى زندگى را بگشايد وبندها را باز نمايد، چگونه مى تواند راه گشا باشد؟!

مسئوليت امام پس از رسول صلى الله عليه وآله وسلم

در خاتمه اين خطبه، على عليه السلام از مسئوليت امام مى گويد وآن چه را امام درباره انسان ها بر عهده دارد، بيان مى كند، تا جامعه انسانى با شناخت اين مسئوليت ها، مصداق امامت را بيابد ودر سايه مصباح هدايت، به هوس روى نياورد وبه جُهّال، گرايش پيدا نكند. اگر انسان بعد از رسيدن به معارف، شاكر باشد ونخواهد بر دروازه قلبش قفل بزند، بايد از خانه على عليه السلام فاصله نگيرد، واگر عقب مانده است به او ملحق شود، واگر پيشى گرفته است به سوى او برگردد.

(انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظة والاجتهاد فى النصيحة والاحياء للسنّة واقامة الحدود على مستحقّيها واصدار السهمان على أهلها).

(هرآينه، آنچه بر عهده امام است، اين است كه آنچه را كه خداوند به او فرمان داده به جا آورد: چون رساندن مواعظ، وسعى در نيك خواهى، واحياى سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، واقامه حدود خدا بر كسانى كه سزاوار آن هستند، واداى حقّ هركس از بيت المال).

اين صفات وويژگى هاى حُجَج بعد از رسول، از زبان على عليه السلام، گوياى رسالت ومسئوليت وسيع آن ها است. حجّت وامام بودن براى همه انسان ها در همه ادوارِ تاريخ، وتربيت وهدايت همه نسل ها، وظيفه اى است كه بر دوش چنين آدميان برگزيده اى نهاده شده است. اين مسئوليتى است كه آن ها عهده دار آنند; همان رسالت ومسئوليت انبياء وپيامبران، ولى در حوزه اى وسيع تر ودر زمانى طولانى تر.

على عليه السلام در جاهاى گوناگون، مسئوليت هدايت از ظلمت به نور را بيان مى كند، از جمله در همين خطبه كه على عليه السلام آن را پنج روز بعد از پذيرش حكومت ايراد مى كند، تا بهتر مردم را بياگاهاند كه امام كيست؟ ووظيفه او چيست؟ آيا امام تنها كسى است كه به رفاه جامعه بينديشد وبه توزيع عادلانه روى بياورد، آن طور كه امروز از هر رهبر، رفاه وامنيت وآزادى را مى خواهند، يا بالاتر از اين ها هم، اهداف والاترى هست؟

امام تنها يك مسئوليت دارد وآن بر دوش كشيدن امر پروردگار است، زيرا خداوند او را برگزيده واز پليدى ها پيراسته، تا قائم به امر حق باشد وجلودار كسانى باشد كه بار سفر بسته اند، تا با عبور از گردنه ها به لقاى پروردگارشان بار يابند.

آن گاه امام، (امر خدا) را توضيح مى دهد كه مسئوليت امام در مقابل ربّ چيست؟

1 ـ الابلاغ فى الموعظة:

اولين مسئوليتِ امام، ابلاغ دين ورساندن پيام پروردگار به انسان ها است، تا آدمى در سايه اين ابلاغ راه روشن خود را باز يابد ودر ظلمت نماند واز اسارت جهل وجاهلان برهد.

ابلاغ پيام هاى حق به وسيله امام، به صورت موعظه انجام مى پذيرد. وعظ، كلامى است كه دل وقلب را جلا ونرمى وترس بخشد وتنگى وقساوت وسختى آن را مداوا كند، وآن را آماده پذيرش حكمت وهدايت نمايد.(1) همان طور كه در قرآن(2) به پيامبر امر مى شود كه به وسيله موعظه وحكمت ودر هنگام لزوم جدال، با جدال احسن به راه حق دعوت نمايد، امام نيز كه تداوم بخش راه رسول است، به اين شيوه تبليغ ودعوت مأمور است.(3)

2 ـ الاجتهاد فى النصيحة:

دومين رسالت امام، تلاش در نصيحت كردن است. امام بعد از ابلاغ رسالت وآماده كردن قلوب، با كوشش وجَهد آن ها را نصيحت كرده، خير وصلاح شان را به آنها گوشزد مى كند وخالصانه وبدون توقع پاداش، آن ها را از چشمه حكمت سيراب مى كند.

اين دو مسئوليت كه براى امام عليه السلام ذكر شد، رسالت انبياء نيز هست، كه در آيه هاى (62 و68 و79 و93) سوره اعراف از زبان نوح، هود، صالح وشعيب بازگوشده است. رسول هم ابلاغ امر حق مى نمايد وهم براى مردم ناصحى(4) امين است، تا حجّت خدا بر بندگانش تمام شود;

(أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَأَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ)(5)

(پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم وبراى شما خير خواهى امينم).

3 ـ الاحياء للسنة:

زنده كردن سنت حق وزنده نگه داشتن آن، وپشت پا زدن به سنت باطل، يكى ديگر از وظايف امام است. امام بايد به اين ميثاق پاى بند باشد وبر آن گردن نهد، هر چند اين احيا به قتل امام منتهى شود وحاكميت وخلافت او غصب گردد. كه آنچه على عليه السلام را در شوراى شش نفره خليفه دوّم كنار زد وتداوم غصب حق امام را در پى داشت، اين بود كه على عليه السلام تنها بر سنت پيامبر وكتاب خداوند ميثاق بسته بود وسنت شيخين را سنت رسول نمى دانست. زيرا وصيت رسول بر عهده دارى ولايت مردم، به غير امام نبود، از آن روكه خلافت وعهد خداوندى به ظالم نمى رسد:

(لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ).(6)

(پيمان من ـ پيشوايى ـ به بيدادگران نمى رسد).

وسنّت رسول يعنى اهداف رسول وسيره عملى او، براى رسيدن به آن اهداف كه نتيجه اش رساندن انسان به رشد وفلاح مى باشد; در قرآن است:

(... إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً * يَهْدى اِلَى الرُّشْدِ..).(7)

(راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم كه به راه راست هدايت مى كند)

اين سنت وسيره بايد ادامه يابد وبر امام است كه از كيان وحيات سنّت، دفاع كند وآن را زنده نگه دارد. زيرا حيات سنت، حيات جامعه انسانى را به دنبال دارد.

4 ـ واقامة الحدود على مستحقيها:

احياى سنت واقامه دستورهاى كتاب خداوند، به قضاوت واجراى احكام قضايى ونظام اقتصادى ارتباط دارد. زيرا حفظ جامعه از كژى ها وانحرافات ودرمان انسان هاى مريض، بستگى به اجراى قانونِ حدود دارد، تا آن ها كه مستحق مجازات هستند، خود را باز يابند وبا ادب شدن، از آنچه كه به سلامت جامعه وافراد لطمه مى زند، دست بردارند. زيرا هر جرمى در سه حوزه فردى وجامعه وهستى اثر دارد. ارتكاب جرم در فرد، انحطاط روحى را به دنبال دارد، كه با توبه مداوا مى شود; واثر آن در جامعه، انحراف واختلاف است، كه با اجراى حدود، برطرف مى شود; واثرى در هستى دارد كه به بيان قرآن، ظهور فساد در خشكى ودريا مى باشد.(8) پس اگر انسان با نصيحت وموعظه تربيت نشد، بايد با اجراى حد ومجازات محدود شود تا امنيت جامعه تضمين گردد واين آخرين راه وچاره است، چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

(آخر الدواء الكى).(9)

(آخرين درمان، داغ كردن است)

5 ـ واصدار السهمان:

وظيفه امام برپايى نظام عدل اقتصادى در جامعه است، تا حقوق به يغما رفته افراد را برگرداند، وحقّ شان را از بيت المال بدهد، تا عدالت در تمام جامعه بر پا شود. امنيت وعدالت ورفاه از جمله رسالت هاى ولىّ امر است كه زمينه رسيدن به اهداف او، يعنى رشد وفلاح را فراهم مى كند.

امام حسين عليه السلام در نامه اى كه توسط مسلم به اهل كوفه مى نويسد، از امام ومسئوليت او سخن مى گويد ومى فرمايد:

(فلعمرى ما الامام الا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله).(10)

(به جان خودم سوگند، سزاوار امامت وپيشوايى نيست مگر آن كه طبق كتاب خدا حكم وداورى كند، وعدالت را بپا دارد، ومتدين به دين حق باشد، وخود را در بست، وقف خدا كرده باشد).

وظيفه مردم در برابر امام

بعد از اين كه حضرت از وظايف ومسئوليت هاى امام سخن مى گويد، به وظيفه مردم در برابر حجت هاى خدا اشاره دارد ومى فرمايد:

(بادروا العلم من قبل تصويح نبته ومن قبل أن تشغلوا بأنفسكم عن مستشار العلم من عند أهله).

(قبل از اين كه برگ ها وبوته علم وسرشاخه هاى آن بخشكد وپيش از اين كه فتنه ها شما را به خود مشغول كند واز ظهور علوم اهل البيت جلوگيرى شود، به تحصيل وفراگيرى آن بشتابيد وسبقت گيريد).

وپيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

(طلب العلم فريضة)

(آموختن دانش، واجب است)

از اين روبر مردم واجب است، از اهل بيت علم بياموزند. رسول بايد در شروع دعوت به سوى مردم بيايد و(طبيب دَوّار) باشد; يعنى چون طبيب دوره گرد به سوى توده ها برود وآن ها را از نادانى شفا دهد. آن گاه براى تداوم رسالت ومكتب، تكيه گاهها وكشتى نجات را كه پيشواى معصوم است، به مردم معرفى كند. از آن پس مردم بايد با قرار گرفتن در مدار توحيد ورسالت، به امام مراجعه كنند واز او بياموزند، قبل از آن كه امام از دنيا رخت بربندد وبه ديار دوست رهسپار شود. از اين رو، امام على عليه السلام بارها فرياد زد:

(سلونى قبل ان تفقدونى).

(قبل از اين كه مرا از دست دهيد، از من سؤال كنيد).

به همين جهت آن حضرت در خطبه ـ بعد از معرفى حجت ها وامام ـ به مردم امر مى كند:

(پس به تحصيل علم بشتابيد، پيش از آن كه كِشته اش خشك شود. وپيش از آنكه به خود پردازيد واز برگرفتن ثمره علم از صاحبان حقيقيش محروم مانيد).

براى جلوگيرى از بروز فتنه ها واز دست رفتن علوم اهل البيت، بايد از زشتى وظلم نهى نمود وخود را آماده جهاد ومبارزه كرد. بايد فساد وفتنه را كنار زد، تا از تابش نور آفتابِ ولايت بهره مند شد وبا علوم آن ها به حيات جديدى رسيد. قبل از نهى از منكر ومبارزه برونى، بايد به جهاد درون وتربيت خويش روى آورد وخود، از منكر پرهيز كرد كه خداوند قبل از آمر بودن، به عامل بودن وقبل از ناهى بودن، به نهى پذيرى، امر كرده است. انسانى كه به گفته هايش عامل نيست، در واقع خود را بازيچه قرار داده است.

آنان كه مى خواهند ديگران را به سوى اهل البيت عليهم السلام دعوت كنند، بايد ابتدا موانع راه را بردارند، وبرداشتن موانع به اين است كه شخصِ داعى، خود مانع نباشد.

تشكيل حكومت دينى

توجه به كلام نورانى على عليه السلام درباره مسئوليت امام ونيز تأمل در نامه امام حسين عليه السلام به اهل كوفه، جاى شبهه اى باقى نمى گذارد كه امام با تشكيل حكومت دينى مى تواند اين اهداف را اجرا كند. زيرا امر به معروف ونهى از منكر، احياى سنت رسول، واقامه حدود، وتقسيم بيت المال، واقامه قسط وعمل به كتاب، يعنى اجراى احكام است، ودر جايى كه حاكميت با طاغوت است ودست هاى امام معصوم عليه السلام بسته، چگونه امام مى تواند اين اهداف را در جامعه پياده كند؟!

امام در خطبه سوم نهج البلاغه ـ شقشقيه ـ تصريح مى كنند:

(من محور ومركز حكومت هستم، آن طور كه مفتول آهنى مركز سنگ آسيا است، واين سنگ تنها با وجود اين محور، به حركت در مى آيد. حكومت وخلافت، حق من است وديگران با تبانى ورشوه آن را غصب كردند وبه همديگر پاس دادند وآن چه را از رسول، به من ارث رسيده بود، غارت كردند).

بهتر است توضيح كامل خطبه را به پس از ذكر اشكالى كه مطرح شده، واگذاريم تا هم شبهه جواب داده شود، وهم حق خطبه بهتر ادا گردد.

در پنجاه سال اخير كه حركت هاى بنياد گراى اسلامى ـ بعد از دوران طولانى خمود وبى خبرى وحاكميت استعمار بر كشورهاى اسلامى ـ شكل گرفته، وبا انقلاب مشروطه وحركت هاى (اخوان المسلمين) وپيروزى انقلاب اسلامى به اوج خود رسيده است، اين باور، كه دين داعيه حكومت دارد ومحدود به يك سلسله احكام فردى نيست، ونمى شود دنيا را از آخرت تفكيك كرد، قوت گرفت; ومعلوم شد مذهب، مذهب حد اكثرى است كه براى تمام شئون آدمى برنامه دارد، وبحث ولايت فقيه واختيارات او وطريقه انتخاب اوـ كه تقريباً نُه نظريه را به خود اختصاص داده ـ در مباحث فقهى وكلامى به طور جدى مطرح شد.

در برابر اين سيل خروشان وپيوند دين وحكومت، دو حركت به موازات هم به وجود آمد; حركتى قهر آميز، توسط قدرت هاى مسلط جهانى كه براى خاموش كردن نور برخاسته از مشرق، از امكانات مالى وتسليحاتى وتبليغاتى استفاده كردند. آن ها آزادى ودمكراسى وحقوق بشر را كه مدّعى آن بودند، با به وجود آوردن اسرائيل وكودتاى الجزاير وايجاد حكومت لائيك تركيه، زير پا گذاشتند. وبابرپايى جنگ عراق وايران، وبحران خليج فارس وبپا كردن حكومت مصر به عنوان مهم ترين مركز علمى جهان تسنن، اين آيه شريفه را مصداق دادند:

(ولا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ).(11)

(وآنان پيوسته با شما مى جنگند تا شما را از دينتان برگردانند).

آن چه براى آنان مهم بود از بين رفتن انسان هاى شرقى نبود، زيرا آن ها به (اومانيسم) وانسان محورى معتقد بودند; مهم از بين رفتن دين است كه تنها مانع نظم نوين جهانى ويكى شدن آدم ها است. اگر آن ها جنگ مستقيم را شروع نكردند، هرگز از فتنه گرى ومشغول كردن آدمى به شبهات كوتاهى وگمراه كردن او ننمودند. به همين جهت قرآن مى فرمايد:

(وَالْفِتْنَةُ اَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ).(12)

(فتنه از قتل بزرگتر است)

حركت دوم، حركت خودى بود كه با طرح مذهبِ حداقل ودنيوى نبودن دين ومحدود دانستن آن، شروع شد تا جايى كه براى طرد ولايت فقيه، به طرح دينى نبودن حكومت پيامبر وعلى عليهما السلام پرداختند، واين كه هيچ كدام از انبياء وائمه حكومت را حق خود نمى دانستند، وبراى رسيدن به حكومت تلاشى نداشتند، ومؤمنان را تشويق به تشكيل حكومت دينى نمى كردند. اين طرح توسط كتاب حكمت وحكومت، دكتر مهدى حائرى وسخنرانى مهندس مهدى بازرگان، به نقل از مجله كيان،(13) وكتاب الاسلام واصول الحكم تأليف على عبد الرزاق، وانديشه هاى صاحب نظريه قبض وبسط وجريان دگر انديشان، در ايران مطرح شد ودر واقع حركت دوم بهترين وسيله، براى حركت اول شد، كه حركت نوپاى دين را توسط مدّعيان دين دارى از بين ببرند وچندان هزينه اى را هم براى اين مهم، نپردازند.

مهندس بازرگان، سال ها براى نزديك كردن دين به علم وعلمى نشان دادن دين تلاش كرده بود، تا شايد انسان امروزى كه مقهور علم شده، دين را موافق علم بيابد وبدان روى آورد ـ مانند برخوردهاى آمارى، نه اصولى وطبق موازين اوـ بازرگان با اين كه عمرى را در راه مبارزه وسياست سپرى كرده بود، چون به حكومت رسيد وبا مشكلات متعدد در مرحله اجرا، مواجه شد، به جاى پيدا كردن نقطه ضعف ها وحل مشكلات به پاك كردن صورت مسأله روى آورد وبه طور كلى منكر حكومت دينى رسول وائمه گرديد، با اين كه ايشان در سال 1341، در يك سخنرانى به نقش سياسى ائمه (عليهم السلام) پرداخته، مى گويد:

(از نظر شيعه، ائمه ما بنا به تصور متداول دو دسته بودند; دسته بركناران از خلافت وحكومت وسياست، ودسته واردين در سياست. از امام چهارم تا يازدهم را در حساب دسته اول مى آوريم وزندگى سه امام اول را، هر يك به وجه خاصى توأم با امر حكومت وسياست مى دانيم.

سراسر زندگى حضرت امير عليه السلام بعد از اسلام آوردن چه در شب مبيت(14) ودر مأموريت هايى كه رسول اكرم مى دادند ودر غزوات، وچه در خانه نشينى، وبالاخره دوره پنج سال خلافت، يكسره آغشته به مبارزات اجتماعى وجنگى وسياسى به مقياس زمان بوده است. وحضرت امام حسن عليه السلام به خلافت رسيد وصلح كرد. حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه رأساً وشديداً در مركز ميدان مبارزه سياسى قرار گرفت وشهيد شد.

ولى حقيقت اين است كه ائمه دسته اول نيز به هيچ وجه بركنار از امر امت وبه اصطلاح امروزى بركنار از سياست، نبودند. بر كنار زده شده بودند، ولى خود را بر كنار نمى گرفتند ... اين همه تهديد وتعقيب وحبس وكشتار امامان وامامزادگان وشيعيان براى چه بود؟ جز براى خلافت وسلطنت وحكومت; يعنى سياست؟ با افراد بى طرف وبى كار وبى مال كه كسى كارى ندارد).(15)

بازرگان بعد از يك دوره 30 ساله مبارزه وپس از تشكيل حكومت ولى فقيه، با روى كرد مشكلات وهجوم شبهات، اين چنين صورت مسأله را پاك مى كند ودر سخنرانى سال 1371 مى گويد:

(نه خلافت به معناى حكومت به دست او على عليه السلام افتاد، ونه او براى قبضه كردن قدرت تلاش وتقاضايى كرد... همين قدر اين فرصت به دست آمد كه على عليه السلام مجموعه اى از حكومت مردمى شورايى را كه همان حكومت اسلامى يا حكومتِ الله است، نشان داد وخوشبختانه به عنوان سند تاريخى خطبه ها ونامه هاى فراوان از او به يادگار مانده است كه جامع ترين آن ها عهد نامه مالك اشتر ... فرمانى است مفصّل وجامعه شناسانه با دستور العمل ها ودرس هاى فراوان در آيين مُلك دارى ومردم دارى وخدمت گذارى، وبا تفكيكِ كامل دين از سياست.

...(حضرت رضا عليه السلام) ولا يتعهدى را بنا به مصالحى فقط به صورت ظاهرى قبول مى كند. در صورتى كه اگر امامت او همچون نبوّت جدّش ملازمه قطعى ـ يا ارگانيك والهى ـ با حكومت ودر دست گرفتن قدرت مى داشت، آن را قبلا اعلام واجرا مى كرد.

...امام جعفر صادق عليه السلام وقتى نامه ابو مسلم خراسانى،... را دريافت مى دارد كه از او براى در دست گرفتن خلافت، دعوت وتقاضاى بيعت نموده بود، جوابى كه امام به نامه رسان مى دهد، سوزاندن آن روى شلعه چراغ است).(16)

در ادامه آن، مهندس مهدى بازرگان مى گويد:

(جنگ وشهادت يا قيام ونهضت امام حسين عليه السلام ... نشانى از اين حقيقت مى داد كه خلافت وحكومت از ديدگاه امام واسلام، نه از آنِ يزيد وخلفاست، نه از آنِ خودشان ونه از آن خدا، بلكه از آنِ امّت به انتخاب خودشان است).(17)

...مسلّم است كه اگر امام حسن عليه السلام خلافت را مِلك شخصى ومأموريت الهى يا نبوى مى دانست به خود اجازه نمى داد آن را به ديگرى صلح كند. همان طور كه رسول اكرم نبوت ورسالت الهى را در معرض صلح ومعامله قرار نمى داد وهيچ يك از امامان ما امامت خود را به مدّعى واگذار نمى كردند. از نظر امام حسن عليه السلام، خلافت به معناى حكومت ومباشرت امور امّت، از آنِ مردم بود).(18)

بازرگان در ادامه مى گويد:

(حضرت رسول وامامان وبزرگان دين، مانند هر انسان وبندگان مؤمن وبرجستگان امّت، علاوه بر وظايف رسالت وامامت، معلم ومصلح وموظف به خدمت واَعمال صالح بودند ومى بايست به مصداق (...لَكُمْ فى رَسُولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ)(19) الگو ونمونه باشند. بنابر اين در كنار وظايف نبوّت وسوق دادن به خدا وآخرت، هرجا كه عهده دار كارى براى زندگى شخصى يا عمومى شده اند، به اصلاح وآموزش مردم وبه دعوت به خير يا امر به معروف ونهى از منكر نيز پرداخته وبه عنوان (انسان مسلمان) وخداپرست با ايمان، به خدمت وتربيت هم نوعان مبادرت مى كرده اند. تعليماتى كه از اين نظرها داده اند در عين ارزنده وممتاز بودن جزء دين وشريعت حساب نمى شود ومشمول (اِنْ هُو اِلاّ وَحْىٌ يُوحى) نمى گردد). (20)

خلاصه كلام ايشان اين است كه سياست وحكومت، جزء دين واهداف انبياء وائمه نيست، هر چند كه اين ها با حكومت وسياست مخالفتى ندارند. واگر مردم آن ها را انتخاب كنند، مى پذيرند. آن ها با شور وبر اساس آيه:

(واَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ).(21)

(وكارشان به صورت مشورت در ميان آن ها است)

حكومت را اداره مى كنند ومى گويند:

اگر دولت وحكومت حق، دين ساز وانسان ساز نيست، انسان دين دار وخداپرست واقعى، دولت حق ساز هست.(22)

دكتر حائرى به طور تفصيل در كتاب حكمت وحكومت مى گويد:

(...آيين كشور دارى نه جزئى از نبوت است ونه در ماهيت امامت كه همه دانايى است، مدخليت دارد).(23)

(خداوند عمل بيعت مردم را پس از انجام اين گزينش مردمى مورد توشيح ورضامندى قرار داده است ودر قرآن فرموده است: (لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)(24) زيرا صريح اين آيه شريفه بر اين نكته دلالت دارد كه بيعت به فرمان وابتكار الهى نبوده، اما پس از انجام آن مورد رضايت وخشنودى پروردگار واقع شده است).(25)

دكتر حائرى در جايى ديگر مى گويد:

(هيچ گاه ولايت به معناى سياستمدارى نيامده است).(26)

امامت هم گون با نبوت، حضور در محضر علم عنايى ربوبى، به جهانِ قانون مندِ الهى است. وولايت هم، به معناى همين حضور واحاطه بر اين نظام احسن، تشريع است... ديگر چگونه مى توان باور نمود كه برخى از مقامات روحانيت شيعه، اصرار مى ورزند كه ولايت را... كه جز به معناى امامت نيست ـ از همگونى با مقام نبوت تنزل داده، ودر امور كشوردارى وقدرت طلبى، به رهبرى سياسى تفسير كنند. آن هم نوع سياست وحاكميتى كه هرگز خدا براى پيامبر خود نخواسته است(27). وبه او مى فرمايد: (فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر)(28) اين روايت همان كلام حضرت امير عليه السلام است كه مى فرمايد: (ولابدّ لكلّ قوم من امير، بر او فاجر) واين فرمايش صراحت بر جدايى دين از سياست دارد).(29)

وى در باره آيه شريف: (اَلنَّبِىُّ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ)(30) مى گويد: اولى صيغه افعل التفضيل است ودر صورت تزاحم ميان اولويت خود مردم بر صغار ومجانين مسلماً پيامبر اكرم اولويت دارد. به علاوه (النَّبِى اَوْلى بِالْمُؤْمِنيِنَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ)، نه (عَلى انفسهم) مگر در هنگام جهاد).(31)

دكتر حائرى در مورد آيه شريفه:

(اَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا الرَّسُولَ واُولِى الاْمْرِ مِنْكُمْ).(32)

مى گويد:

(اولى الامر در اين جا از قبيل ذكر عام بعد از خاص است واطاعت، اطاعت ارشادى است وممكن است مقصود از اولى الامر كسانى باشند كه از اوامر ونواهى خدا آگاهى دارند وچون اينان از احكام واقعى شريعت به خاطر عصمت آگاهى دارند، پيروى از آن ها واجب. اما نه به دليل ولايت امر بلكه به دليل كشف حقيقت. وهر كس چه امام وچه پيامبر وچه هر شخص ديگرى كه از احكام واقعى خدا آگاه باشد، عقلا از او اطاعت كنند وحاصل اولى الامر در اين جا به معناى ولىّ امر نيست، بلكه به معناى هر كسى است كه آگاهى بر شريعت دارد ووجوب اطاعت وجوب عقلى است نه شرعى، والاّ تسلسل لازم مى آيد).(33)

نقل گفتار اين دو شخصيت، براى روشن شدن مقصود آن دو لازم مى نمود، تا جواب نوشتار آن دو، تير در تاريكى نباشد وحق بحث به نحو كامل ادا گردد.

در نقد اين سخن ـ نفى حكومت دينى وجدايى دين از سياست وموظف نبودن نبى وولىّ به تشكيل حكومت ـ بايد گفت: در اين كتاب بارها تكرار كرديم كه براستى فلسفه وجودى امام وحجّت چيست؟ ونياز آدمى به حجّت در چه مرحله اى است؟ وانسان در چه شرايطى نيازمند به دين، وحى وامام است؟ وجايگاه وحى در زندگى آدمى كجا است؟ ودنيا وآخرت چه نحوه ارتباطى با هم دارند؟

پاورقى:‌


(1) خليل نحوى ـ صاحب كتاب لغت العين، اولين كتاب مدون در لغت عرب ـ وَعظ را چنين معنا مى كند. اتّعظ: تقبّل العِظَة وهو تذكيرك اياه الغِيَر ونحوه مما يرق له قلبه.
(2) نحل، 125.
(3) مترجمان وشارحان نهج البلاغه اين عبارت را به مبالغه در موعظه وكوتاهى نكردن در آن معنا كرده اند، كه به نظر ما ناصواب است.
(4) نصيحت كلام خالصى است كه مخاطب را سيراب كند. عرب در آب دادن به شتر مى گويد: نَصَّحتَها.
(5) اعراف، 68.
(6) بقره، 124.
(7) جنّ، 1 و2.
(8) روم: 41.(ظهر الفساد فى البرّ والبحر بما كسبت أيدى الناس).
(9) نهج البلاغه، خطبه 168.
(10) الارشاد مفيد، ص 204، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت.
(11) بقره، 217.
(12) بقره، 217.
(13) شماره 28.
(14) شبى كه حضرت على عليه السلام، در بستر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم خوابيدند، تا مشركان متوجه خارج شدن پيامبر از مكه نگردند.
(15) مرز ميان دين وعلوم اجتماعى، تهران، شركت سهامى انتشار، ص 12 ـ 13. به نقل از مجله حكومت اسلامى، ش 1، ص 128.
(16) كيان، ش 28، ص 50.
(17) كيان، ش 28، ص 50.
(18) كيان، ش 28، ص 50.
(19) احزاب، 21.
(20) كيان، ش 28، ص 55.
(21) شورى، 38.
(22) كيان، ش 28، ص 57.
(23) حكمت وحكومت، ص 170، ص 99 . به نقل از مجله حكومت اسلامى، ش 1، ص 99.
(24) فتح، 18.
(25) حكمت وحكومت، ص 167. (به نقل از مجله حكومت اسلامى، ش 1، ص 100)
(26) مجله حكومت اسلامى، ش 3، ص 190.
(27) مدرك پيشين.
(28) غاشيه، 22 ـ 21.
(29) مجله حكومت اسلامى، ش 2، ص 230.
(30) احزاب، 6.
(31) مجله حكومت اسلامى، ش 2، ص 225.
(32) سوره نساء، آيه 59.
(33) مجله حكومت اسلامى، ش 2، ص 225 ـ 226.