امام مهدى از ولادت تا ظهور

سيد محمد كاظم قزوينى

- ۱۳ -


پر افتخارترين پيوند

شب فرا رسيد وآن روز دهشتناک سپري شد. من همان شب در خواب ديدم که حضرت مسيح عليه السلام به همراه وصي خود (شمعون) وگروهي از حواريون وارد کاخ جدم قيصر روم شدند ومنبري پرفراز وشکوهمند در همان نقطه اي که جدم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند. درست همين لحظات بود که حضرت محمد صلي الله عليه واله وسلم با گروهي از جوانان وفرزندان خويش وارد شدند. مسيح عليه السلام به استقبال آن حضرت شتافت. واو را در آغوش کشيد.

پيامبر اسلام به او فرمود: (من آمده ام تا مليکه، دختر شمعون را براي پسرم خواستگاري کنم). ودر همانحال ديدم که آن حضرت با دست خويش به امام حسن عسکري، اشاره فرمود.

مسيح نگاهي به شمعون کرد وگفت: (افتخار بزرگي به سويت آمده است، با خاندان پيامبر پيوند کن ودخترت را به فرزند او بده).

وشمعون هم گفت: (پذيرفتم).

پيامبر اسلام بر فراز منبر رفت ومرا به ازدواج پسر خود در آورد وبر اين ازدواج مسيح عليه السلام وحواريون وفرزندان محمد صلي الله عليه واله وسلم گواه بودند.

چه کنم؟

از خواب خوش آن شب جاودانه بيدار شدم اما ترسيدم خواب خمود را بر پدر وجدم بازگويم.

از آن پس قلبم از محبت عسکري عليه السلام مالامال شد به گونه اي که از آب وغذا دست شستم وبه همين جهت بسيار ضعيف وناتوان شدم وبه بيماري سختي دچار گشتم.

جدم، بهترين پزشکان کشور را يکي پس از ديگري براي نجات من فراخواند، اما بيهوده بود وآنان کاري از پيش نبردند وهنگامي که جدم از نجات من نوميد شد به من گفت: (نور ديده ام! دخترم! براي نجات وشفاي بيماريت چه کنم؟ آيا چيزي به نظرت نمي رسد؟)

من گفتم: (نه! من درهاي نجات را به سوي خود مسدود مي نگرم، شما اگر ممکن است دستور دهيد اسيران مسلمان را از زندانها وشکنجه گاه ها آزاد وکند وزنجير از دست وپاي آنان بردارند وبر آنان مهر ورزند وآزادشان سازند، اميد که در برابر اين مهر به اسيران وغريبان، حضرت مسيح عليه السلام ومادرش (مريم) مرا شفا بخشند).

جدم به خواسته من جامه عمل پوشاند وبراي شفاي من، همه اسيران مسلمان را آزاد ساخت ومن نيز خويشتن را اندکي سالم وبانشاط نشان دادم وکمي غذا خوردم وجدم شادمان گرديد وبر محبت اسيران واحترام به آنان تأکيد کرد.

آن رؤياي پرشکوه:

چهار شب از آن رؤياي شکوهبار گذشته بود که خواب ديگري ديدم.

گويي دخت گرانمايه پيامبر، سالار بانوان گيتي به همراه مريم وهزار نفر از دوشيزگان بهشتي، به ديدار من آمدند.

مريم پاک، رو به من کرد وگفت: (اين، سالار بانوان جهان، فاطمه عليه السلام دخت گرانمايه پيامبر ومادر همسر آينده تو است).

من دامان آن بانوي بزرگ را سخت گرفتم وگريه کنان از اينکه حضرت عسکري از ديدار من سرباز مي زند وبه خوابم نمي آيد به مادرش شکايت بردم.

فاطمه عليه السلام فرمود: (مليکه! پسرم به ديدار تو نخواهد آمد چرا که تو مشرک هستي اين خواهرم (مريم) است که از دين شما بيزاري مي جويد، اگر براستي دوست داري خشنودي خدا ومسيح عليه السلام ومريم را بدست آوري وبه ديدار حسن من، مفتخر گردي بگو: (اشهد ان لا اله الا الله وأن أبي محمد رسول الله).

اينک در انتظار ديدار پسرم باش

من به دعوت، دخت گرانقدر پيامبر صلي الله عليه واله وسلم اسلام آوردم وبه يکتايي خدا ورسالت محمد صلي الله عليه واله وسلم گواهي دادم. بانوي بانوان مرا در آغوش کشيد وخوش آمد گفت وفرمود: (اينک در انتظار ديدار پسرم باش!..).

از خواب برخاستم، اما شور وشوق ديدار ابومحمد، حضرت عسکري، کران تا کران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار ديدارش قرار وآرام نداشتم که شب فرا رسيد واو به خواب من آمد. هنگامي که او را ديدم به او گفتم: (سرورم! محبوب قلبم! پس از اينکه، قلب مرا لبريز از مهر وعشق پاک خود کردي، به من بي مهري نمودي؟)

فرمود: (تنها دليل تأخير ديدارت، شرک تو بود واينک که به راه توحيد وتوحيد گرايي گام سپرده اي، همواره به ديدارت خواهم آمد. تا خداوند ما را يک جا گرد آورد). وآن گرانمايه از آن روز تاکنون مرا ترک نکرده وهر شب به خواب من آمده است).

تدبير براي وصال

(بشر) فرستاده ي امام هادي عليه السلام مي گويد: من که از سرگذشت عجيب او غرق در حيرت شده بودم، از او پرسيدم: (با اين شرايط شما چگونه به اسارت رفتي ودر صف اسيران قرار گرفتي؟)

گفت: (حضرت عسکري، شبي در عالم رؤيا به من خبر داد که بزودي جدت، سپاهي گران براي نبرد با مسلمانان گسيل خواهد داشت، شما نيز با گروهي از دوشيزگان در لباس خدمتگزار وبطور ناشناس همراه آنان بيا..).

من طبق رهنمود (ابومحمد) چنين کردم وطلايه داران سپاه مسلمين ما را به اسارت گرفتند وتا الان که خود سرگذشت خويش را به تو بازگفتم، هيچ کس نمي داند که من دختر پادشاه (روم) هستم).

پرسيدم: (شگفتا! شما که دختر پادشاه روم هستي چگونه به زبان عربي سخن مي گويي؟)

پاسخ داد: (اين بخاطر شدت محبت جدم به من بود که مرا با همه وجود وامکانات به آموزش، دانش وبينش تشويق کرد وبانوي مترجم وزبانشناسي را همواره در خدمت من قرار داد تا با کوشش وتلاش بسيار، زبان عربي را بطور شايسته وبايسته به من آموخت.

(بشر) فرستاده امام هادي عليه السلام مي افزايد: (هنگامي که او را به سامرا وبه محضر حضرت هادي عليه السلام آوردم امام عليه السلام ضمن خوش آمد واحترام به او پرسيد: (پيروزي اسلام ومسلمانان وشکست روميان را چگونه ديده است؟ ودر مورد شکوه وعظمت خاندان وحي ورسالت چه فکر مي کند؟)

نرجس گفت: (شما که از من، بر اين واقعيتها داناتريد، من چه گويم؟)

حضرت به او فرمود: (من در اين انديشه ام که مقدم شما را گرامي دارم. اينک، کدامين يک از اين دو راه را براي گراميداشت خود مي پسندي: دريافت سرمايه کلاني از طلا ونقره همچون ده هزار درهم يا بشارت ونويد به افتخار ابدي وهميشگي، کداميک؟)

پاسخ داد: (سرورم! دومي را، مژده به شرافت ونيکبختي جاودانه را).

امام هادي عليه السلام فرمود:(پس تو را مژده باد به فرزند گرانمايه اي که حکومت عدل وداد را در جهان، پي خواهد افکند وبر شرق وغرب گيتي حکومت خواهد نمود وزمين را لبريز از عدالت ودادگري خواهد ساخت همانگونه که از ظلم وبيداد لبريز باشد).

پاسخ داد: (سرورم چه کسي وچگونه؟)

فرمود: (از همان شخصيت والايي که پيامبر در آن شب جاودانه تو را از مسيح وشمعون براي او خواستگاري کرد ودر حضور مسيح وجانشين او، تو را به عقد او در آورد. اينک آيا او را مي شناسي؟)

پاسخ داد: (آري! از همان شب جاودانه اي که به دست مادر گرانقدرش فاطمه عليه السلام اسلام آوردم، تاکنون شبي بدون عشق وارادت معنوي به وجود مقدس او سحر نکردم وهر شب نيز خواب او را ديده ام).

امام هادي عليه السلام به يکي از خدمتگزاران فرمود: (کافور! خواهر گرانقدرم (حکيمه) را فراخوان).

هنگامي که آن بانوي بزرگ وارد شد امام هادي عليه السلام خطاب به او فرمود: (حکيمه! اين همان دوشيزه است...).

وحکيمه او را در آغوش کشيد ومورد تکريم مهر قرار داد وشادماني خويش را از ديدار او اعلان کرد.

حضرت هادي عليه السلام به خواهر گرانقدرش فرمود: (دختر پيامر! اينک او را نزد خويش ببر ومقررات وقوانين دين را آنگونه که مي بايد به او بياموز که او همسر گرانقدر پسرم حسن ومادر پرافتخار (قائم) خواهد بود).(1)

اين بود آنچه مرحوم صدوق در (اکمال الدين) وشيخ طوسي در (کتاب الغيبة) با اندک تفاوت در برخي واژه ها آودره اند که ما در حد توان، بهترينها را برگزيديم.

به نظر مي رسد که اين روايت، اندکي نياز به تحليل وتفسير دارد، بدين صورت:

رؤياي راست ودرست

خوابهاي راست ومطابق با واقع از ديدگاه قرآن، واقعيتي پذيرفته شده است وبررسي وتحقيق کامل اين بحث، نياز به کتاب مستقلي دارد همانگونه که مرحوم نوري رد (دار السلام) اين بحث را آورده است، اما ما در اينجا بطور فشرده نکاتي را ترسيم مي کنيم ومي گذريم:

الف: خدا در قرآن شريف، خوابهاي متعددي را براي پيامبران بزرگ وديگر بندگان خويش برشمرده است که از آنها، اين واقعيت دريافت مي گردد که برخي از خوابها، صادق ودرست ومورد توجه است وداراي پيام صادقانه ودقيق وبي کم وکاست.

براي نمونه، قرآن در سوره صافات(2) خواب ابراهيم خليل را آورده است ودر سوره يوسف(3)  چهار خواب راست ودرست را، آورده است که عبارتند از: خواب يوسف، خواب دو جوان زنداني وخواب پادشاه مصر که همه اينها، از آينده پيام داشت وهمه صادقانه ودرست از کار درآمد.

ب: در روايات رسيده از پيامبر وامامان نور عليه السلام با انبوهي از خوابهاي درست ومطابق با واقع روبرو مي گرديم که سرانجام همانگونه که ديده شده بود، به وقوع پيوست براي نمونه:

1- پيامبر گرامي صلي الله عليه واله وسلم در عالم رؤيا ديد که گروهي همچون بوزينه ها، بر منبر او جست وخيز مي کنند وبا تلاشهاي ارتجاعي خود امت حق طلب وتوحيدگراي او را به شرک وارتجاع وستم وجاهليت باز مي گردانند. پيامبر صلي الله عليه واله وسلم در همان حال از خواب بيدار شد وموج اندوه در چهره اش هويدا گرديد که جبرئيل فرود آمد واين آيه شريفه را آورد:

(وما جعلنا الرؤيا التي اريناک الا فتنة للناس والشجرة الملعونة في القرآن..).(4)،(5)

2- ونيز آن حضرت خوابهاي ديگري ديد وآنها را تفسير کرد وآنگاه با گذشت زمان، همانگونه که تفسير وپيش بيني فرموده بود، تحقق يافت.(6)

3- ونيز دخت گرانمايه پيامبر صلي الله عليه واله وسلم پدرش پيامبر را روز رحلت خويش در خواب ديد وپيامبر صلي الله عليه واله وسلم به او فرمود: (دخترم! تو امشب نزد من وميهمان من خواهي بود).(7)

وهمانگونه که خواب ديده وتفسير کرده بود، تحقق يافت واو به ملکوت پر کشيد.

4- همينگونه امير مؤمنان عليه السلام(8)  وامام حسين عليه السلام(9) هر کدام به طور جداگانه پيامبر گرامي را در خواب ديدند وآن حضرت به شهادت آنان خبر داد وروز آن را نيز مشخص فرمود که همانگونه نيز به وقوع پيوست.

از اين رو بايد پذيرفت که برخي از خوابها، مطابق با واقع وداراي پيام درست از آينده است وبراي انساني که خواب ديده است، از عالم ملکوت وجهان ماوراي طبيعت خبر مي دهد.

در روايات رسيده از پيامبر صلي الله عليه واله وسلم ثابت شده است که فرمود:

(من رآني فقد رآني، فان الشيطان لايتمثل بي).(10)

يعني هر کس: مرا در خواب ببيند، خوابش درست ومطابق با واقع است، چرا که شيطان نمي تواند خود را شبيه من سازد.

همانگونه که نمي تواند در چهره اولياي خدا وپيامبران وامامان نور عليه السلام درآيد. ونيز بدين صورت از آن حضرت آورده اند که فرمود:

(من رآنا، فقد رآنا..).

يعني: هر کس ما را در خواب ببيند، مطابق با حقيقت است ودرست ديده است.

با اين بيان، بايد پذيرفت که خواب بانو (نرجس) يک خواب صحيح ومطابق با واقع وداراي پيام وخبر بوده است.

بايد پذيرفت که او در عالم رؤيا درست ديده است که پيامبر گرامي صلي الله عليه واله وسلم پس از اينکه او به دست فاطمه عليه السلام اسلام آورد او را براي فرزندش خواستگاري کرد.

ونيز خوبش صحيح بود که هر شب حضرت عسکري عليه السلام را پس از خواستگاري او بوسيله پيامبر صلي الله عليه واله وسلم براي امام حسن عليه السلام او را در خواب مي ديد وآن حضرت به او خبر داد که: (جدش قيصر روم در انديشه پيکار با مسلمانان وهجوم به کشور آنهاست). وبه او رهنمود داد که: چگونه براي رسيدن به هدف وآرزوي خويش، لباس خدمتگزاران وپرستاران ودوشيزگان کم سن وسال درآمده ود رميان آنان قرار گيرد وبه همراه ارتش روم به مرزها بيايد... تا سرانجام به افتخار ديدار يار وهمسري حضرت عسکري نائل آيد وفراق وسوز هجر، به وصال تبديل گردد.

چه اشکالي به نظر مي رسد که همه اينها مطابق با درست وواقع باشد؟

مگر نه اينکه نمونه هاي بسياري از اين امورد در تاريخ رخ داده است؟

وچه مشکلي در بحث است که بگوييم، خداوند پس از اينکه در حضرت نرجس، اين دختر انديشمند ونواده ي حواريون وخوبان، استعداد وشايستگي روحي، فضايل وارزش انساني وامتيازات بسياري چون: حيا، عفت، اقتدار، ايمان عميق، اصالت ونجابت وشرافت خانوادگي را قرار داد او را به اين افتخار جاودانه مفتخر سازد؟ واو را به اين ويژگيها وارزشهاي والا،آراسته نمايد تا بدين سان به افتخار مادري جان جانان ومحبوب دلها، حضرت مهدي عليه السلام مفتخر گردد؟ آيا اين اشکالي دارد؟

چرا که اصل وراثت در شخصيت وعظمت کودک نقش مهمي دارد، در غير اين صورت چه انگيزه هايي موجب مي گردد که پيامبر گرامي صلي الله عليه واله وسلم از کشور روم واز حضرت مسيح عليه السلام در عالم رؤيا از آن دوشيزه باشخصيت وپرشکوه براي فرزندش حضرت عسکري عليه السلام خواستگاري کند؟

آيا در کشور پهناور اسلامي، براي فرزندش امام حسن عليه السلام همسري يافت نمي شد؟

اين مقدمات شگفت انگيز وتشريفات شگرف وطولاني براي چيست؟

روشن است که ابعاد شخصيت (نرجس) وراز ورمزهاي زندگي او بصورت کاملي براي من شناخته شده نيست، اما آنچه از اين روايت طولاني، دريافت مي گردد نشانگر شکوه وعظمت شخصيت آن بانوي برجسته است.

ديدگاه ديگر:

2- روايت ديگري نيز در منابع روايي ما موجود است که ترسيمگر زندگي آن بانوي باشخصيت وباانديشه است، که اينگونه روايت شده است:

مرحوم صدوق، از (محمد بن عبدالله مطهري) آورده است که مي گويد: پس از شهادت حضرت عسکري عليه السلام به محضر بانوي انديشمند ودخت گرانمايه جواد عليه السلام حکيمه، شرفياب شدم تا از امام راستين پس از حضرت عسکري عليه السلام که بر اثر بازيهاي سياسي دستگاه خلافت، مردم در مورد وجود گرانمايه او دچار اختلاف عقيده وحيرت وسرگرداني مي شدند، سؤال کنم.

به او گفتم: (بانوي گرامي! آيا حضرت عسکري عليه السلام داراي فرزند است؟) او تبسم کرد وگفت (اگر او پسر نداشته باشد پس امام راستين پس از آن حضرت کيست؟ در حالي که همواره خاطر نشان ساخته ام که پس از دو سبط گرانمايه پيامبر، حسن وحسين عليه السلام هرگز امامت در دو برادر بسان آنان نخواهد بود).(11)

گفتم: (سرورم! از ولادت سالارم دوازدهمين امام نور واز غيبت او برايم بگو؟

پاسخ داد: (من کنيز بافضيلت وبرجسته اي به نام (نرجس) داشتم که روزي فرزند برادرم حضرت عسکري عليه السلام به ديدار من آمد واو را ديد. به او گفتم: (سالارم! اگر اجازه مي دهيد او را به خانه شما بفرستم تا به افتخار همسري شما مفتخر گردد؟)

فرمود: (نه عمه جان! اما شخصيت وويژگيهاي او مرا به تحسين واداشت؟)

فرمود: (او مادر فرزندي خواهد شد که در پيشگاه خدا عزيز وسرفراز است. بزرگمردي را به دنيا خواهد آورد که خداوند به دست او زمين را مملو از عدل وداد خواهد ساخت، همانگونه که از جور وبيداد، لبريز باشد).

گفتم: (سرورم! پس او را به خانه شما مي فرستم، آيا اجازه مي دهيد؟)

فرمود: (در اين مورد از پدر گرانمايه ام اجازه بگيريد).

جناب حکيمه مي گويد: لباس خويش را پوشيدم وبه خانه حضرت هادي عليه السلام آمدم. پس از نثار درود بر آن وجود گرانمايه نشستم که آن حضرت سخن را آغاز کرد وفرمود: (حکيمه! نرجس را به خانه پسرم حسن، بفرست).

گفتم: (سالار من! من به همين دليل به ديدار شما آمدم تا در اين مورد کسب اجازه نمايم).

حضرت فرمود: (خدا دوست دارد در اين پاداش پرشکوه تو را شريک ودر اين کار شايسته بهره ورت سازد.

اين بانوي گرانقدر مي افزايد: (من به خانه بازگشتم وبي درنگ نرجس را آنگونه که شايسته بود آراسته ساخته وبه ازدواج حضرت عسکري عليه السلام درآوردم ودر خانه خويش از آنان مهمانداري کردم. چندي آن حضرت نزد ما بود وآنگاه همراه همسرش به خانه پدرش بازگشت).(12)

نگرشي بر اين روايت

همانگونه که ملاحظه شد، اين روايت از منشاء خانوادگي (نرجس) وسرگذشت شگفت انگيز زندگي او چيزي نمي گويد وتنها بيانگر اين مطلب است که آن بانو در خانه دختر امام جواد عليه السلام بود ودر همانجا هم حضرت عسکري عليه السلام او را ديد وشکوه وعظمت معنوي را در قامت افراشته وچهره پرنجابت وپيشاني بلند او خواند. اما اين روايت از چگونگي رسيدن او به شهر تاريخي سامرا وبه خانه جناب حکيمه خاتون ساکت است.

برخي از انديشمندان معاصر، در اين انديشه اند که ميان دو روايت پيوند دهند، به همين جهت مي گويند: در روايت نخست، جمله اي است که حضرت هادي عليه السلام خطاب به حکيمه مي فرمايد:

(يا بنت رسول الله! خذيها الي منزلک... فانها زوجه ابي محمد وام القائم)

يعني: دختر پيامبر! او را به خانه خود ببر ومقررات دين را بدو تعليم کن چرا که همسر فرزندم حسن عليه السلام ومادر آخرين امام نور (قائم) آل محمد خواهد بود.

با اين بيان، نرجس به خانه دختر امام جواد عليه السلام آمد ودر آنجا بود تا امام حسن عسکري عليه السلام او را ديد وبدو نگريست، چرا که همسر او بود.

اما حقيقت اين است که: در روايت دوم واژه هايي به کار رفته است که بااين تأويل وتفسير نمي سازد براي نمونه:

حکيمه مي گويد: (کانت لي جارية يقال لهانرجس). واين جمله دلالت بر اين مي کند که نرجس نه در خانه او به عنوان ميهمان که خدمتگزار بوده واو از موضع سرور وسالار او سخن مي گويد.

ديگر اينکه مي گويد: (و وهبتها لأبي محمد) اين جمله نيز با جمله امام هادي عليه السلام که در روايت اول آمده است، نمي سازد که مي فرمايد: (فانها زوجة أبي محمد).

يک سؤال:

پس از رد توجيه وتفسير فوق، اين سؤال پيش مي آيد که: (حضرت عسکري عليه السلام چگونه به يک دختر بيگانه نظر عميق افکند واو را به خوبي نگريست؟)

پاسخ اين است که:

اولا: نگاه به کنيز ديگري با رضايت مالک او جايز است وامام عسکري عليه السلام هرگز به نامحرم وبدون مجوز شرعي نمي نگرد، چرا که او معصوم است وعصمت مانع اشتباه ولغزش وخطاست تا چه رسد به گناه.

ثانيا: راوي روايت دوم مجهول است وخود روايت ضعيف، براين اساس اعتماد به روايت نخست بهتر ومناسبتر است.

ميلاد نور

مرحوم شيخ صدوق، در کتاب ارزشمند خويش،(13) از (حکيمه) دخت گرانقدر امام جواد عليه السلام آورده است که: يازدهمين امام نور حضرت عسکري عليه السلام پيام رساني بسوي من گسيل داشت ومرا بخانه خويش فرا خواند.

هنگامي که وارد شدم فرمود: (عمه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا که امشب، شب مبارک پانزدهم شعبان است ودر چنين شبي خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش، نوربارن خواهد ساخت).

در روايت ديگري آمده است که فرمود: (در چنين شبي، حضرت مهدي عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو که خداوند، زمين را پس از مردنش به دست او وبا ظهور او زنده وپرطراوت خواهد ساخت).

پرسيدم: (سرورم! مادر او کيست؟)

فرمود: (نرجس، بانوي بانوان)

گفتم: (فدايت گردم! من در او هيچ نشان واثري از آنچه نويد مي دهيد نمي بينم).

فرمود: (حقيقت همان است که گفتم، آماده باشد!)

پس از اين گفتگو به خانه (نرجس) آمدم.

آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل واحترام از من، آمد تا کفشهاي مرا درآرد ومرا تکريم کند که در پاسخ احترام او گفتم: (از اين پس، شما سرور من وسرور خاندانم خواهيد بود).

او از سخن من شگفت زده شد وگفت: (عمه جان! چگونه ممکن است در حالي که شما دختر امام، خواهر امام وعمه امام هستيد وخود بانويي ارزشمند وپرواپيشه وبادرايت ومن خدمتگزار شما هستم).

حضرت عسکري عليه السلام گفتگوي ما را شنيد وفرمود: (عمه جان! خداوند به شما پاداش نيک عنايت فرمايد).

پاورقى:‌


(1) اکمال الدين شيخ صدوق، ص 423 وکتاب الغيبة شيخ طوسي، ص 214. لازم به يادآوري است که: اين جريان با الفاظي مشابه ونزديک به هم، در دو کتاب فوق آمده است که من تا سرحد توان، بهترين را آورديم.

(2) سوره صافات، آيه ي 102.

(3) به سوره يوسف، آيات 40 ، 37 ، 36 ، 4 و42، مراجعه شود.

(4) سوره اسراء آيه 60.

(5) الدرالمنثور، ج 5، ص 306، روح البيان، ج 15، ص 100 وتفسير ابن کثير، ج 3، ص 49.

(6) به سيره ابن هشام وساير کتب تاريخي مراجعه شود.

(7) بحارالانوار، ج 43، ص 179.

(8) بحارالانوار، ج 42، ص 206.

(9) بحارالانوار، ج 44، ص 364.

(10) بحارالانوار، ج 61، ص 211، در مصدر، به جاي (لا يتمثل بي) (لا يشتبه بي) آمده است.

(11) اين جمله، اشاره به امامت دروغين جعفر کذاب بود که به تحريک رژيم بني عباس وبه انگيزه جاه طلبي به دروغ، مدعي بود که امامت پس از برادرش، حضرت عسکري به او رسيده است.

(12) بحارالانوار، ج 51، ص 12.

(13)اکمال الدين، ص 424.