امام مهدى از ولادت تا ظهور

سيد محمد كاظم قزوينى

- ۱۸ -


نکته جالب

مرحوم صدوق در کتاب ارزشمند خود، پس از ترسيم اين روايت مي نويسد:

(اين روايت نشانگر اين واقعيت است که خليفه غاصب عباسي هم از مقام شامخ امامت وولايت آگاه بود وهم از شخصيت وجايگاه رفيع آن، به همين جهت هم از کاروانيان دست برداشت وبه آنان فشار نياورد تا اموال را به جعفر تسليم نمايند، چرا که او بر اين انديشه پليد بود که مسأله امامت وجانشيني حضرت عسکري عليه السلام مخفي بماند وبه دست فراموشي سپرده شود تا شايد مردم بسوي فرزند گرانمايه اش حضرت مهدي عليه السلام راه نيابند واو را نشناسند).

شاهد بر اين تحليل، از جمله اين است که: (جعفر کذاب) 20 هزار دينار رشوه بسوي خليفه برد وگفت: (تقاضاي من اين است که مرا به جانشيني برادرم نصب فرماييد).

که او با صراحت گفت: (جعفر! بدان که مقام معنوي والهي برادرت در دست ما نبود بلکه به دست خدا واز سوي او بود. ما با همه قدرت وامکانات وفشار وسانسور کوشش کرديم تا موفقيت شامخ او را در هم کوبيم واو را از آن جايگاه معنوي رفيع، به زير کشيم، اما خدا هر روز او را اوج بخشيد، چرا که او جان از هواها، پاکيزه داشت وسراسر غرق در عبادت وبندگي ودانش وتقوا وپروا پيشگي وديگر ارزشهايي بود که خدا به او ارزاني داشته بود.

اينک! اگر تو در نظر گاه شيعيان او، اين موقعيت الهي ومعنوي را داري، نيازي به ما نداشته باشد واگر آنچه برادرت داشت، فاقد آني، از ما کاري ساخته نيست بيهوده خود را معصل نساز).(1)

نکاتي از روايت

از اين روايت طولاني که شبيه روايت نخستين است، نکاتي دريافت مي گردد که شايسته است بدانها اشاره شود.

1- نکته اول: اصرار نابجاي گروهي بر اين مطلب بود که جعفر را به عنوان جانشين حضرت عسکري وامام عليه السلام براي جامعه اسلامي جا بزنند.

چرا اين گروه بدانديش، اين عنصر آلوده را کانديد امامت کردند با اينکه او به ضد ارزشها آلوده بود وشرايط وويژگيهاي اين مقام والا را بکلي فاقد بود. همه موانع موجود بود بي آنکه در او تناسبي براي احراز اين موقعيت مقدس وشامخ باشد.

اين گروه، جه اصراري داشتند با اينکه شکست شرم آور او را در همه مراحل ديده وعقب نشيني او را در برابر تجلي حضرت مهدي عليه السلام نگريسته واز دست دادن روحيه او را در برابر کاروان وکاروانيان، همه را، خود شاهد بودند. با همه اينها، چه نقشه اي در کار بود که او را به عنوان امام جا بزنند؟ انگيزه ي اين گروه در پافشاري بر امامت اين عنصر رسوا وبدنام ووامانده چه بود؟

2- نکته ديگر اين کاست که (جعفر) به آساني سخن کاروانيان را پيرامون حضرت عسکري عليه السلام وخبر دادن او از اموال ونامه ها پيش از دريافت وگشودن آنها... همه را دروغ شمرد وبه شيعيان نسبت دروغگويي داد، چرا که در برابر درايت وهوشمندي ومنطق آنان وامانده بود.

اگر او فاقد ويژگيهاي امام راستين وجاهل بر آهنها بود، چرا آن ويژگيها را از حضرت عسکري عليه السلام نفي مي کرد؟

وآنگونه رسوا وشرم آور دوستداران آگاه وبا ايمان اهل بيت عليه السلام را دروغگو مي پندارد.

آيا بهتر نبود به ناآگاهي خويش در قلمرو دانش امامان نور عليهم السلام وويژگيهاي آنان اعتراف نمايد وبه جاي حق ستيزي، ناداني خويش را در اين موضوعات ومسايل، مردانه وآشکارا اعلان کند تا مجبور نگردد براي رسيدن به آرزوهاي شيطاني وهواهاي نفساني، حقيقيت مسلم عقيدتي وديني را انکار نمايد؟

3- او هرگز شايستگي دخالت در بيت المال را نداشت واين را خود مي دانست با اين وصف به کاروانيان دستور مي داد که اموال مردم را به او تسليم نمايند واين نشانگر بي پروايي او از حرام خوارگي وعدم اجتناب او از محرمات خداست وچه بسا اگر هم آن اموال را مي گرفت، همه را در راه مي خوارگي وبي بندوباري خويش مصرف مي کرد.

4- نکته ديگر: ياري خواستن جعفر از سردمدار خودکامه وبيداد پيشه عباسي بر ضد شيعيان است که او نيز پاسخ مثبت مي دهد واين نيز از عجايب روزگار است. حاکم بيدادگر عباسي به کاروانيان دستور مي دهد که اموال خويش را به جعفر تحويل دهند، آيا انگيزه اين فرمان ظالمانه، محبت به جعفر است يا اعتراف به امامت دروغين او به منظور بدنام وزشت جلوه دادن چهره زيبا وملکوتي امامان راستين وآلوده ساختن قداست وطهارت مقام شامخ امامت ودرهم کوبيدن ويژگيهاي معنوي والهي آن، دگرگون ساختن اين مقام والا وممتاز در جامعه تشيع است؟ کداميک؟

کاش، رسوايي به همين جا پايان مي پذيرفت وجعفر به همين اندازه از فجايع، بسنده مي کرد، اما او به اين حد قناعت نکرد بلکه بسوي رژيم عباسي رفت تا با آنان مذاکره کند وپيشنهاد کرد که 20 هزار دينار به رژيم رشوه دهد تا آنان متقابلا به امامت دروغين او اعتراف نمايند وراستي! نگونبختي را تماشا کن! ببين، اين وامانده نادان، چگونه براي تثبيت مقام وتحکيم موقعيت خويش، به هر وسيله شکست خورده وپوسيده اي چنگ مي اندازد؟

وچگونه گمراهان وگمراهگران را به ياري وپشتيباني مي گيرد.

چگونه براي در هم کوبيدن حق، از باطل مدد مي طلبد وچگونه هدف شيطاني ودوزخي او هر وسيله اي را برايش مباح مي سازد.

من از عملکرد زشت وشگردهاي گمراهانه جعفر، تعجب نمي کنم، چرا که در روزگار خويش، نظير او را بسيار ديده ام که چگونه بخاطر فقدان پايگاه مردمي وخوشنامي وبلند آوازگي ورانده شدن از جامعه دين باوران ودينداران، دست بيعت به سردمداران تجاوزکار مي دهند تا آنان نيز در برابر، به اندک امتيازات مادي وبرخورداريهاي ناچيز آنان اعتراف نمايند وموقعيت کاذب آنان را به ظاهر ارج گذارند وآنان را به بازي گيرند.

5- وآخرين نکته در اين مورد اين است که: حاکم بيدادگر عباسي درمي يابد که همکاري او با جعفر، نه چاره ساز است ونه کمترين ره آورد را براي رژيم به بار مي آورد، چرا که اصل اساسي امامت از ديدگاه شيعه، به گونه اي جامع الاطراف وتمام عيار وکامل وروشن وبه هم پيوسته است که نمي توان با آن بازي کرد وآن را از محتواي غني ومترقي يا روند عادلانه والهي آن، منحرف ساخت.

به همين جهت هم، صلاح ديد که از انديشه نخست خويش که همکاري با جعفر براي درهم کوبيدن امامت وجامعه تشيع بود دست بردارد وحق را به کاروانيان بدهد وبگويد: (جعفر! اينها فرستاده وپيام رسانند وپيام رسان جز رسانيدن پيام مسئوليتي ندارد). وبدين سان با اين سخن سردمدار عباسي، درهاي اميد کاذب به روي جعفر بسته شد وکاخ پوشالي اميد وآروزهاي شيطاني اش از همان لحظه، فرو ريخت.

کاروانيان، از شرارت جعفر ودوستان وهمپالکي هايش مي ترسند واز خليفه ي عباسي مي خواهند که امنيت آنان را براي خروج از سامرا تضمين کند واو نيز مي پذيرد ومأموراني گسيل مي دارد تا آنان به سلامت بروند.

ديگر از حيرت وسرگرداني وصف ناپذيري که در مورد امام راستين پس از حضرت عسکري عليه السلام بر سر آنان سايه افکنده بود، مپرس! در انديشه بودند که اينک چه کنند وچگونه پيش از شناخت امام واقعي وجانشين حضرت عسکري عليه السلام به ايران وشهر خويش، قم، بازگردند؟

اينجا بود که لطف الهي شامل حال کاروانيان شد وآنان را از سرگرداني نجات بخشيد واز آن ورطه هولناک، رهايي داد.

فرستاده حضرت مهدي عليه السلام سررسيد وآنان رابا نام ونشان صدا زد وهمه را به قرارگاه نور وبه ديدار دوازدهمين امام معصوم عليه السلام مفتخر ساخت. معماي پيچيده آنان گشوده شد وپرده هاي سياهي کنار رفت وحيرت وسرگرداني رخت بربست.

پس از اين همه، باز هم جعفر ادعا کرد که تنها وارث برادرش حضرت عسکري عليه السلام است وبدينوسيله به مبارزه با وجود گرانمايه فرزند او، امام مهدي عليه السلام پرداخت. منکر پسر داشتن برادر گرديد وهمه اموال وهستي وامکانات مادي را برد وخورد وپيشگويي امام حسين عليه السلام در مورد امام دوازدهم که به مردي از يمن فرموده بود تحقق يافت.

آن سخن اين بود که: (قائم هذه الأمة هو التاسع من ولدي وهو صاحب الغيبة وهو الذي يقسم ميراثه وهو حي).(2)

يعني: قائم اين امت، نهمين فرزند معصوم من است. او غيبت طولاني دارد ووجود گرانمايه اش زنده وموجود، ميراث او را فريبکاران تقسيم مي کند ومي خورند.

سرانجام جعفر

مورخان ومحدثان در مورد فرجام جعفر، ديدگاه متفاوتي دارند. برخي بر اين عقيده اند: که او سرانجام توبه کرد واز گمراهي خويش بازگشت ودر صراط مستقيم قرار گرفت وانحراف وگناه خويش را دريافت....

تنها دليل آنان نيز توقيع مبارکي است که در پاسخ پرسش (اسحق بن يعقوب) از سوي آن گرامي رسيده است. در آنجا مي فرمايد:

(وأما سبيل عمي جعفر وولده، فسبيل اخوة يوسف).(3)

يعني: اما راه عمويم جعفر وفرزندانش، هم چون راه برادران يوسف بود.

در اين بيان حضرت مهدي عليه السلام کار جعفر را به عملکرد ظالمانه برادران يوسف تشبيه مي کند.

اما جاي سؤال باقي است که: (چگونه از اين جمله آن حضرت، توبه جعفر وپذيرفته شدن توبه او از سوي خدا دريافت مي گردد؟)

برادران يوسف پس از روشن شدن عملکرد ظالمانه خويش صميمانه گفتند:

(يا ابانا! استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئين، قال سوف أستغفر لکم ربي انه هو الغفور الرحيم).(4)

يعني: اي پدر! براي گناهان ما،طلب آمرزش کن که ما گناهکار بوديم. وپدرشان گفت: به زودي از پروردگارم براي شما آمرزش خواهم خواست که او آمرزنده وبخشايشگر است.

اما از توقيع مبارک، تنها عملکرد ظالمانه جعفر دريافت مي گردد که به عملکرد برادران يوسف تشبيه شده وتوبه جفر دريافت نمي گردد وروح وجان سخن براي ما مشخص نيست. (و الله العالم).

نمايندگي خاص

نمايندگي وسفارت آن حضرت، از پستها ومسئوليتهاي بسيار خطير وپراهميت شناخته شده است واين مقام والا، تنها برازنده کسي است که کران تا کران وجودش از ويژگيها وارزشها، آراسته باشد، از ويژگيهايي: چون ايمان خلل ناپذير، امانتداري به مفهوم واقعي آن، تقواپيشگي وپرهيزکاري، رازداري وپوشيده داشتن اموري که بايد نهان بماند، دخالت ندادن رأي ونظر شخصي خويش در امور خاص به آن حضرت، اجراي دستورات وتعليمات رسيده از جانب مقام والاي امامت وولايت راستين وديگر ارزشها وويژگيها وشرايط....

روشن است که نيابت خاص آن حضرت از نيابت عام که مجتهد جامع الشرايط از آن برخوردار است، مسئوليتي بس برتر وخطير است، گر چه در دومي نيز اجتهاد به مفهوم حقيقي کلمه، همراه ويژگيهايي چون عدالت در ميدان عمل، مخالفت واقعي با هواي نفس، التزام وتمسک خالصانه به معيارها وموازين شرعي در ابعاد گوناگون حيات، پرواپيشگي ودرست انديشي وژرف نگري وشناخت عميق وديگر شرايط، در درجه بسيار والا وگسترده اي، ضروري است.

ما در اينجا در نظر نداريم وارد اين بحث شويم وهدف در اينجا تنها سخن از چهار سفير ويژه دوازدهمين امام نور عليه السلام وبيوگرافي فشرده اي از آن شايستگان وفرزانگان است.

نخستين سفير

نام بلندآوازه نخستين سفير امام مهدي عليه السلام (عثمان بن سعيد) بود وکنيه اش (ابوعمرو) ولقبهاي پرافتخارش عبارتند از: (عمري) (اسدي) (عسکري) (سمان) (زيات).

دليل سه لقب از پنج لقب، روشن است که انتساب به بني اسد ومنطقه نظامي سامرا وخانوادگي است، اما دو لقب ديگر بدان جهت به او داده شد که در آن جو وحشت وترور حاکميت استبداد عباسي، به منظور تقيه وپوشش دادن به سفارت خويش از جانب امام عصر عليه السلام تجارت روغن مي نمود وآن مسئوليت خطير را در اين پوشش به انجام مي رسانيد. شيعيان به سوي او مي رفتند واموال، حقوق، نامه ها وپرسشهاي خويش از دوازدهمين امام نور عليه السلام را به او تحويل مي دادند وآن مرد با درايت وپرشهامت واخلاص، آنها را به گونه اي خاص، گاه با قرار دادن در ظرفها وپوستهاي مخصوص حمل آب وروغن، به سوي حضرت مهدي عليه السلام مي فرستاد تا دشمن وجاسوسان پي نبرند.

او افتخار خدمت به امام هادي عليه السلام را نيز در پرونده زندگي شايسته خويش داشت واز يازده سالگي به اين افتخار نائل آمد واين نشانگر اوج هوشمندي، خردمندي، رشد فکري اين نوجوان وديگر ويژگيهاي او همچون: عدالت، امانتداري، درستي وشايستگي او است وراستي که: (خداوند هر کس را خواست به لطف خويش مفتخر مي سازد).

(احمد بن اسحاق) که از فرزانگان است آورده است که: از حضرت هادي عليه السلام پرسيدم: سالارم! با چه کسي رابطه برقرار کنم واز چه کسي تعاليم وپيامهاي شمارا بگيرم وگفتار چه کسي را بپذيرم؟)

امام هادي عليه السلام فرمود:

(العمري ثقتي، فما أدي اليک عني فعني يؤدي وما قال لک عني فعني يقول، فاسمع له وأطع، فانه الثقة المأمون).(5)

يعني: (عمري) مورد اعتماد من است، هر آنچه از من بسوي شما آورد از ما آورده است وآنچه از من گفت براستي از من مي گويد. پس، بشنو واطاعت کن! چرا که امين ومورد اعتماد است.

(عمري) اين فرزانه روزگار، پس از شهادت حضرت هادي عليه السلام به افتخار ديگري مفتخر گرديد ونمايندگي وکالت خاص حضرت عسکري عليه السلام را، خداوند روزي او ساخت.

از امام عسکري عليه السلام آورده اند که به جناب (احمد بن اسحاق) فرمود:

(العمري وابنه، ثقتان، فما أديا اليک عني فعني يؤديان ومنا قالا لک فعني يقولان، فاسمع لهما وأطعهما، فانهما الثقتان المأمونان).(6)

يعني: عمري وپسرش هر دو ثقه ومورد اعتمادند، هر آنچه از سوي من براي تو آوردند ترديد مکن که از سوي ماست وهر چه مي گويند از جانب ماست. بنابراين سخنان آن دو را بشنو وپيروي آنان نما وبدان که هر دو امين ومورد اعتمادند.

حضرت عسکري عليه السلام نامه اي طولاني به (اسحاق بن اسماعيل نيشابوري) مرقوم داشته اند، فرازي از آن نامه در مورد جناب (عثمان بن سعيد عمري) است که مي فرمايد:

(... فلا تخرجن من البلدة حتي تلقي العمري (رضي الله عنه برضاي عنه) وتسلم عليه وتعرفه ويعرفک، فانه الطاهر الأمين، العفيف، القريت منا والينا..).(7)

يعني: شما از شهر حرکت نکن تا با (عمري) ملاقات کني وبر او سلام نمايي، هم تو او را بشناسي وهم او شما را، چرا که او شخصيتي پاک وامين وعفيف وبه ما خاندان وحي ورسالت،بسيار نزديک است.

ونيز از (محمد بن اسماعيل) و(علي بن عبد الله سجستاني) آورده اند که: ما دو نفر در سامرا به محضر حضرت عسکري عليه السلام شرفياب شديم ودر همان هنگام گروهي از دوستداران وشيعيان آن حضرت در خدمتش بودند که (بدر) يکي از کارگزاران بيت رفيع امامت وارد اطاق شد وگفت: (سالار من! گروهي درب خانه هستند که گرد وغبار سفر بر چهره دارند).

حضرت عسکري عليه السلام به حاضران فرمود: (اينان دسته اي از شيعيان ما از (يمن) هستند...). تا به بدر فرمود: (برو عثمان بن سعيد عمري را بياور!)

طولي نکشيد که (عمري) آمد وحضرت عسکري عليه السلام به او فرمود:

(امض ياعثمان! فانک الوکيل والثقة المأمون علي مال الله واقبض من هؤلاء النفر اليمنيين ما حملوه من المال...).

يعني: عثمان بن سعيد! شما وکيل من هستي ومردي امين ومورد اعتماد بر اموال خدا، برو از اين گروه که از (يمن) آمده اند واموالي آورده اند تحويل بگير....

آنگاه ما گفتيم: (سالار ما! بخدا سوگند که عثمان بن سعيد از بهترين شيعيان شماست، تقاضا مي کنيم ديدگاه خود را در مورد موقعيت او بيان فرماييد. آيا او وکيل ونماينده ومورد اعتماد شما در دريافت اموال هست يا نه؟)

حضرت عسکري عليه السلام فرمود:

(نعم!... واشهدوا علي أن عثمان بن سعيد العمري وکيلي وأن ابنه محمدا وکيل ابني مهديکم).(8)

يعني: آري! شاهد باشيد که عثمان بن سعيد عمري، وکيل ونماينده من است وپسرش محمد بن عثمان، وکيل پسرم مهدي شما (امت پيامبر) است.

ونيز از گروهي از شيعيان روايت شده است که: ما بطور گروهي به محضر حضرت عسکري عليه السلام شرفياب شديم تا از حجت خدا پس از آن جناب بپرسيم، در حالي که 40 نفر در مجلس حضور داشت، (عثمان بن سعيد عمري) بپا خاست وگفت: پسر پيامبر! از موضوعي بزرگ مي خواهم بپرسيم که شما بدان از من آگاه تري).

امام عسکري عليه السلام برخاست وفرمود: (بگويم براي چه اينجا گرد آمده ايد؟)

گفتيم: (آري! اي پسر پيامبر!)

فرمود: (آمده ايد از امام راستين پس از من سؤال کنيد).

پاسخ داديم: (آري!)

در اين هنگام به دستور امام عسکري عليه السلام پسري همانند پاره ماه وارد شد که شبيه ترين مردم به امام عسکري عليه السلام بود وامام عليه السلام خطاب به گروه فرمود:

(هذا امامکم من بعدي وخليفتي عليکم اطيعوه ولا تتفرقوا من بعدي فتهلکوا في أديانکم.

ألا! وانکم لا ترونه بعد يومکم هذا حتي يتم له عمر، فاقبلوا من عثمان ما يقوله وانتهوا الي أمره واقبلوا قوله...).(9)

يعني: اين امام شما مردم پس از من وجانشين من، در ميان شماست. از او اطاعت کنيد وپس از من پراکنده مشويد که در دينتان به هلاکت خواهيد رسيد.

بهوش باشيد که از امروز به بعد، ديگر تا پايان دوران (غمبار) غيبتش، او را نخواهيد ديد، از اين رو آنچه عثمان بن سعيد، از او براي شما خبر آورد، بپذيريد واز هشدار او باز ايستيد وگفتارش را قبول کنيد.

ونيز در بحث ولادت حضرت مهدي عليه السلام آورديم که امام عسکري عليه السلام پس از ولادت فرزندش، به عثمان بن سعيد عمري دستور داد که هزاران رطل گوشت ونان بخرد وميان تهيدستان تقسيم نمايد وتعدادي گوسفند به سلامتي حضرت مهدي عليه السلام عقيقه نمايد.

جناب عثمان بن سعيد در بغداد مي زيست وبه شهر تاريخي سامرا به منظور ديدار دو امام گرانمايه حضرت هادي وعسکري عليهم السلام بسيار سفر مي کرد. از برخي روايات دريافت مي گردد که جناب (عمري) در مراسم غسل وکفن ودفن حضرت عسکري عليه السلام حضور داشت، اما مباشر غسل، حضرت مهدي عليه السلام بود چرا که امام معصوم را جز امام ومعصوم ديگر غسل نمي دهد. اين عقيده استوار ماست، گر چه تاريخ در مورد غسل دادن حضرت مهدي عليه السلام بر پيکر پاک پدرش، از بيان حقيقت کوتاهي کرده است.

پس از رحلت امام يازدهم، حضرت مهدي عليه السلام جناب عمري را در وکالت ابقا وبه سفارت خويش برگزيد. بر اين اساس است که او نخستين سفير ونايب محبوب دلها، رابط ميان او وشيعيان ودوستانش در رسانيدن نامه ها ومسايل وحل مشکلات آنهاست. وشماره ديدارها وافتخار تشرف او به پيشگاه حضرت مهدي عليه السلام وچگونگي ديدارها واندازه ملاقاتهاي او را که روزانه، هفتگي، ماهانه ويا براساس شرايط ونياز، صورت مي گرفته است، اينها را فقط خدا مي داند. تنها او مي داند که جناب عمري در روزگاري که ميليونها شيعه از افتخار ديدار يار وتوفيق زيارت آن گرامي محروم بودند، چقدر به زيارت او مفتخر گشته است.

آري! امانتداري ومصلحت، او را ملتزم مي ساخت که اين راز را براي مردم آشکار نسازد تا با صاحبش بماند ودفن گردد، يا خبر برخي از ديدارها، پس از رحلت او آشکار گردد.

براي نمونه:

در روايت است که عبدالله بن جعفر با جناب عمري، پس از رحلت عسکري عليه السلام ملاقات کرد وضمن سوگند دادن به او گفت: (تو را به حرمت حق وبه حرمت دو امام گرانمايه، حضرت هادي وعسکري که تو را مورد اعتماد خويش مي شناختند، سوگندت مي دهم که بگويي، آيا فرزند حضرت عسکري، صاحب الزمان را ديده اي؟)

جناب عمري سخت گريست ودر برابر اصرار بسيار او،از او پيمان گرفت که تا او در قيد حيات است، به کسي نگويد. آنگاه فرمود: (آري! آن محبوب دلها را بسيار ديده ام...).(10)

کوتاه سخن اينکه: (عمري) از نوابغ روزگار بود، هم در ميدان تعقل وتفکر وهم در ديگر ميدانها، بايد امتيازات خاص او همچون تقوا پيشگي، پرهيزکاري، امانت وديگر ارزشها وويژگيهايي را که او را به مقام والاي نيابت عامه وخاصه اوج بخشيد، اينها را نيز بر نبوغ فکري وعقلي او افزود وگفت: (گوارا باد بر صاحبان نعمت، نعمتهايشان!)

آري! او از جواني وپيش از آن، به افتخار سعادت وشرافت خدمت امامان نور عليهم السلام نايل آمد وتا آخرين لحظات زندگي غرق در اين نيکبختي وافتخار بود.

ترديدي نيست که سه امام گرانقدر، او را پس از آزمايش به اين مسئوليت خطير وجايگاه رفيع برگزيدند، چرا که ويژگيهاي لازم را در او يافتند وحضرت مهدي عليه السلام به او دستور داد فرزندش (محمد بن عثمان) را پس از خود بجاي خويش نصب کند تا کارها را سر وسامان دهد ونقش حساس پدر را ايفا نمايد.

دومين سفير خاص

دومين نايب خاص حضرت مهدي عليه السلام در عصر غيبت کوتاه مدتش، (محمد بن عثمان) بود. او کنيه اش ابوجعفر وبه لقب (عمري)، (عسکري) و(زيات) خوانده مي شد.

از بهره ها ونعمتهاي بزرگ جناب (عثمان بن سعيد) در زندگي پرافتخارش از جمله اين بود که خداوند فرزند شايسته اي به او روزي ساخت که در ويژگيها وامتيازات وفضايل اخلاقي، بسان پدر بود.

ودر صفحات گذشته ترسيم گرديد که حضرت عسکري عليه السلام تصريح فرمود که:

(عمري وفرزندش، هر دو مورد اعتماد ما هستند).

ونيز فرمود: (پسرش محمد، وکيل پسرم، مهدي شما، خواهد بود).

گزينش سفير دوم، از اين رو بود که حضرت مهدي عليه السلام (محمد) را به جاي پدر برگزيد تا همان نقش حساس واساسي را که پدرش در دوران پرافتخارش به عهده داشت ايفا کند وطي نامه هاي متعددي به بزرگان شيعه، به همه اطلاع داد که (محمد) را به عنوان نايب دوم، برگزيده است.

از جمله اين نامه ها، نامه مبارکي است که آن گرامي به (محمد بن ابراهيم مهزيار) مرقوم داشته است که از جمله مرقوم مي فرمايد:

(... والابن (وقاه الله) لم يزل ثقتنها في حياة الأب (رضي الله عنه وأرضاه ونضر وجهه) بجري عندنا مجراه ويسد مسده وعن أمرنا يأمر الابن وبه يعمل، تولاه الله، فانته الي قوله...).(11)

يعني: پسر جناب (عثمان بن سعيد)، (محمد)، که خداي نگاهدار او باد! همچنان به انجام مسئوليت خطير او همت مي گمارد وجاي خالي او را در خدمت به حق وعدالت، پر مي کند. او نيز چون پدرش که خداي از او راضي باد!... دستورات ما را بيان مي کند وبدان عمل مي نمايد، خداي او را دوست بدارد. از اين رو سخن او را بشنو واوامر او را امتثال نما!...

پاورقى:‌


(1)اکمال الدين، ص 479.

(2) بحارالانوار، ج 51، ص 133.

(3)غيبت شيخ طوسي، ص 176، احتجاج طبرسي، ص 470.

(4)سوره يوسف، آيه 98 و97.

(5) اصول کافي، ج 1، ص 330 وغيبت طوسي، ص 219.

(6) اصول کافي، ج 1، ص 330 وغيبت طوسي، ص 219.

(7) رجال کشي، ج 6، ص 580.

(8) غيبت طوسي، ص 216 وبحارالانوار، ج 51، ص 345.

(9) غيبت طوسي، ص 217.

(10) غيبت طوسي، ص 215.

(11)غيبت طوسي، ص 230.