خورشيد مغرب

محمد رضا حكيمى

- ۱۵ -


فيض الهى، بطور كلى، به دو قسم تقسيم  مى شود:

1-  فيض خلقت وتكوين.

2-  فيض هدايت وتشريع.

مقصود ما، در اينجا، گفتگويى است به اختصار، درباره(واسطه فيض)، از اين رو، اين موضوع را، در دو قسمت مطرح مى سازيم:

1-  وساطت در فيض تكوينى.

2-  وساطت در فيض تشريعى.

الف- وساطت در فيض تكوينى

هر گونه فيضى، كه از مبدأ فياض مى رسد، از طريق واسطه فيض، افاضه مى گردد. در واقع فيض اعظم، خود واسطه وجود وخلقت است. وبه اعتبارى، خلقت اصلى خودِ اوست. او نخستين خلق است، وسبب پديد آمدنِ ديگر مخلوقات. وفيض الهى، پيوسته از طريق او، وامتداداتِ وجودى او، به كاينات ايصال مى گردد. كسب فيض از مبدأِ مُفيض، نيازمند به واسطه قابل است. واسطه قابل، به قابليت خود، فيض را كسب مى كند، وبه مستفيض مى رساند.

به تعبيرى ديگر، در اينكه همه هستى وسراسر كاينات وآنچه در عالم وجود هست- مجردات همه... وماديات همه- از ذره وكوچكتراز ذره تا كهكشانها وبزرگترين جهانها وعوالم، تمام به فعل الهى تحقق يافته است، سخنى نيست. فعل الهى، صادر از مشيت واراده است. واز مشيتِ غنى مطلق، واراده جواد على الاطلاق، افاضه وانعام مقصود است. بلكه بايد گفت، متعلِّق مشيت، همان افاضه وانعام است. حال، سخن در اين است كه اين فيض رسانى(افاضه) به موجودات، بى واسطه است يا با واسطه؟

واقع اين است كه تعلق فيض، به موجودات عالى ودانى، با واسطه است. وواسطه فيض نيز فيض است، بلكه حقيقت فيض همان است- چنانكه ياد شد.

حقيقت ولايت مطلقه، همان فيض است، وواسطه رسيدن فيض به ديگر كاينات. نفس ولىّ مطلق، (وعاءِ مَشيت) است ومبدأِ سَرَيانِ فيضِ الهى است، وسرچشمه فَيضانِ جود ووجود، وديگرِ فيوضات است به موجودات.

بنابراين، نفس ولى(پيامبر يا امام)، صاحب چنين مركزيتى است در بطن هستى. وملكوت او، معبر تداوم هستى، وفَيضانِ وجود، وتسلسل آفرينش وجود است.

به بيان ديگر، جهان، جهان سببيت است. همه چيز حساب شده است وبر اساس وسايط واندازه وتقدير، تقديرى از سوى مقدِّرِ عليم حكيم. در نفس همين جريان سببيت، وتقدير ازلى عظيم، وجود ولىّ، نخستين نقطه فَيضان است، ومبدأِ فيضانهاى ديگر. بدين گونه ولى، در بطن ومتن هستى جاى دارد. واو خود، سبب همه افاضه ها وانعامهاست: هستى ولى، سببيت دارد براى هستيهاى ديگر.

اين امر، در نظام حكيمانه وجود، چنان عام وشامل است- ودر واقع، قانون است- كه مى بينيم حضرت آدم صَفى الله (عليه السلام) نيز، در مقام استفاضه توبه، بايد وسيله اى بجويد، وتلقّى(كلمات)(1) كند (فَتَلَقّى آدمُ مِن رَبِّهِ كَلِماتٍ، فَتابَ عَلَيه)(2) (فاء)، درتعبير (فَتابَ)، براى تفريع وترتيب است، واشاره است به همين تَرَتُّب عليت.

ب- وساطت در فيض تشريعى

در امر هدايت انسان، وتشريع قوانين، وتعيين احكام، وبيان (صراط مستقيم) نيز، امر همين گونه است. امر هدايت وتشريع، خود فيضى عظيم است وافاضه اى بزرگ. پس اين امر نيز نيازمند واسطه قابل است. بايد نفوس قابل، وحيو هدايات وآيات الهى را دريافت كنند، وبه بشريت برسانند وبياموزند. اينگونه نيست كه هر نفسى مستعقد قبول وحى باشد، وهر كسى يا هر قومى خود، پيامبر خود وامام خود باشند. بايد واسطه فيض- كه مستعد پذيرفتن وحى است- بيايد، ونفوس را تزكيه كند، وكتاب وحكمت تعليم دهد. اين حقايق، در(قرآن كريم) ياد شده است. ومبعوث ساختن وفرستادن معلم هدايت، جزء نعمتهاى الهى به شمار آمده است، نعمتهاى بزرگ، كه خداوند آن را با تعبير (لَقَد مَنَّ اللهُ..).(3) ذكر فرموده است.

بشر، خود به خود، نمى تواند به كشف حقايق برسد، وبه پايگاه عالى خداشناسى وتوحيد دست يابد، و(تكليف الهى) خود را بشناسد.(4) بشر نمى تواند مسائل جهان بعد را بفهمد، وبدون تعاليم آسمانى وگفتار انبيا، از آن دانستنيها آگاه گردد، وآنچه براى (حيات جاويد) لازم است وتوشه آن راه ووسائل آن حيات است، تشخيص دهد. بشر نمى تواند شكل اعمال تكاملى وحكمت واسرار آنها را بيابد، وراه حركت صحيح ومستقيم را كشف كند. عقل نيز براى وصول به اين مقصدها كافى نيست.(5) عقل به منزله چراغيبيش نيست. اگر راه را به او نشان دادند، چه بسا بتواند آن را بپيمايد، اما نه خود مى تواند اصل راه را پيدا كند، ونه مى تواند مستقيم بودن راهى را- اگر خود پيدا كرد- تضمين نمايد. (167) اين است عقل نيز، خود نيازمند به مدد رسانى ودستگيرى است. اين چراغ، پيوسته، به ريختن زيت وروغن، وپيراستن فتيله نيازمند است. پس در فيض هدايت نيز، بايد به انسان مدد برسد، ودست بشر گرفته شود، وعقل او، به استوارى واستوار روى وادار گردد.

بر فرض بپذيريم كه عقل مى تواند مطالبى را درك كند، وآداب وسلوكى براى زندگى تعيين نمايد، وآنچه او درك مى كند بى نقص است ورساننده به سعادت، بر فرض كه چنين چيزيى را- در كار عظيم هدايت وسعادت فرد واجتماع- بپذيريم مى دانيم كه اين امكان براى همه عقول وهمه افراد نيست، بلكه شمار اندكى از بزرگان ومتفكرين ممكن است چنين استعدادى داشته باشند(آنهم نه در همه امور ومسائل وجوانب) پس باز بايد آنان براى توده هاى بشرى سرمشق قرار گيرند، ودستور دهند، وراهنما تهيه كنند، وكتاب بنويسند، وقانون بگذارند. در اين صورت، پيروى از كتاب آسمانى ونبى مرسل، اولى است، يا پيروى از تعدادى فيلسوف ومتفكر وقانونگذار بشرى كه با همه كمالاتى كه دارند، داراى هزار گونه نقصند ونارسايى تشخيص وعدم شناخت، وگرفتار تفكرات متناقضند واميال گوناگون وجهت گيريهاى پراكنده؟

واسطه فيض تكوينى وواسطه فيض تشريعى، در مصداق خارجى، يكى است: پيامبر، وبه نيابت از پيامبر، امام. در پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مرتبه كامل ولايت ورسالت، تحقق يافته است. در ائمه طاهرين، على واولاد على، نيز هم ولايت است، وهم امامت، كه نيابت از رسالت است. اينان، هم واسطه فيض تكوينند،

لَو لا وُجودُهُمُ لَمْ تَاْوِ صورَتُنا *** اِلى الهَيولى، فَلَمْ نَخْرُجْ مِنَ العَدَمِ

وهم واسطه فيض تشريع، *** بآلِ مَحمّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ

وفى اَبياتِهِم نَزَلَ الكِتابُ

7- قانون بزرگ تكوين وتداوم آن

در بحث پيش ديديم كه خداوند، فيض رسانى وفيض بخشى را بر قانون (وساطت) قرار داده است، وجهان وامور جهان را بر بنياد قويمِ اسباب ومُسَبَّبات مبتنى ساخته است. همچنين توجه كرديم كه ولايت(وساطت در فيض گيرى وفيض بخشى) يكى ازعمده ترين قوانين سببيت است. اين چگونگى، در مرتبه ومراتب بعد عام تر  مى شود، ووسايط واسباب، به سلسله مراتب، فراوان مى گردند، وهمه در ارتباط با واسطه نخستين قرار دارند.

يكى ازعلتها وحكمتهاى اين قانون(ترتب اسباب ومسبّبات)، اين است كه بدين گونه فيض بيشترى افاضه  مى شود، زيرا وسايط واسباب فيض نيز وجود مى يابند، واز فيض وجود وديگر فيضها بهره مند مى شوند. بدينسان، تراكم عظيم مُستفيضها ومُفيضها (فيضگيران وفيض بخشان (168) )، خود، قوانينِ مُحَير، وآميختگى شِگرْف، وتنظيم ژرف، وشور گسترده، ورابطه عميق، وغوغاى بى نهايت، وپهنه هاى بيكران هستى را پديد مىآورد.

يا: مستفيضهاى مفيض(فيضگيران فيض بخش) ومفيضهاى مستفيض(فيض بخشان فيضگر

جهان- چنانكه مى بينيم وعلوم همه گواه آن است- از دقيقترين تنظيمات برخوردار است. نظم وتنظيم، در تحقق خارجى، مساويند. طبيعت تنظيم امور، در ارتباط با طول زمانى، مستلزم اجمال وتفصيل است. (شب قدر)، يكى ازنهادهاى بزرگ نظم وتدبير امور است. شب قدر، مرحله (اجمال) است، وظرف زمانى سال، مرحله(تفصيل).(6) پس شب قدر وحضور مُجرى- در ارتباط با كاينات جهان ارض- جزء نظامِ كلّى وجود است، ويكى ازاركان مهم تقدير وحكمت ونظم. تقديرات اين جهان، بر طبق حكمت خلل ناپذير، در اين شب به صورت اجمالى وكلى تعيين مى گردد، وسپس تفاصيل آن، در طول سال، تحقق مى يابد.

نفس ولى، وقلب او، (170) بزرگترين عامل رسيدن فيض است، به موجودات اگر بخواهيم با اصطلاحات اهل عرفان سخن بگوييم مى توانيم گفت:(سرّ ولّى مطلق)، واسطه (فيض اقدس) است، و(قلب او)، واسطه(فيض مقدّس). چنانكه در معرفتى ديگر، مى گوييم(قالب او)، مربّى (صور نوعيّه) است. اين بنده، به اين حقايق شناختى، در معرفت آثار ولايت، در منظومه اى به عربى، اشاراتى آورده ام، اينك سه بيت از آن منظومه:  قالبه مصوّر الانواع  . وقلبه واسطة الابداع  /  قالبه مفيض انواع الصّور. وقلبه سرّ نفاذات القدر  /لو لا ما معنى نزول الامر.  فى كلّ عام فى ليالى القدر ـ (ادبيّات وتعهد در اسلام)، ص 135- 137

ومخلوقات. وهمانگونه كه ولى، واسطه فيض است، مركز تنظيمات فيضها وتقديرها نيز هست. فيوضات وهمه سرنوشتها وتقديرها، در مرحله اجمال بر او عرضه مى گردد، ودر مرحله تفصيل، از طريق او واراده او، تحقق مى يابد. خداوند را(ولى از ذُلّ) نيست،(7) اما(ولىّ از عِزّ) هست.

بدينگونه مينگريد كه جريان (شبِ قدر) (با محتواهايىخود، وبه عنوان فاصله يك ساله تنظيم وتقدير امور)، جريانى ساده نيست، بلكه ناموسى است همواره در تداوم، وقانونى است بى هيچ دگرگونى. واين امر از دو جهت، جزء نظام تكوين وتقدير است:

1-  از جهت قانون وساطت در فيض.

2-  از جهت قانون اجمال وتفصيل، در تنظيم وتقدير.

8- غيبت شأنيه

با تأمل در آنچه گذشت، وبا توجه به شئون وتصرفات گوناگون امام در جهان، به اين نتيجه مى رسيم كه غيبت حجّت خدا، غيبت كلى نيست، بلكه اين غيبت وعدم حضور، غيبت جزئى است، يعنى: غيبت وعدم حضور است در شأنى از شئون ولايت. وآن شأن، معاشرت با مردم وهدايت مستقيم اجتماع بشرى وتشكيل حكومت حَقّه است. امام در (عصر غيبت)، در همين يك شأن از شئون ولايت ومقامات وتصرفات خويش، غايب است، ودر ديگر شئون، حاضر است  ونافذ وفعّال. بلكه به تعبيرِ درستتر، غيبت، براى امام وخليفةُ الله، در همه جهات وشئون، معنى ندارد، بلكه تصور ندارد، زيرا مثل اين است كه عقل، معلولهاى فراوانى را، كه همه مربوط به يك علتند، تصور كند وتحقق آنها را بنگرد بدون تحقق علت! واين امر، معقول وقابل قبول نيست. وهمين حقيقت، يعنى: حضور تحقق علت! واين امر، معقول وقابل قبول نيست. وهمين حقيقت، يعنى: حضور عام حجّت، در عين غيبت خاص، در يكى از زيارات آن امام بزرگ، به اين عبارت، ادا گشته است:

اَلسَّلامُ علَيكَ يا حُجَّةَ الله، الّتى لا تَخْفى!

-  درود بر تو اى حجتِ ناپنهانِ الهى!

اين ناپنهانى، درعين غيبت، اشاره به همان حضورهاى ديگرِ امام است، در شئون ولايت. با توجه به بحث(واسطه فيض) كه در فصل پيشين گذشت، هر كس، در وجود هر چيز، واز جمله در وجودِ خود، وحيات خود، وحركات خود، آثار حضور وساطتى حجّت را مشاهده مى كند.(8) اين يك واقعيتِ شناختى بزرگ است. وما از اين (واقعيت شناختى)، درابواب معرفت، يعنى: اينكه غيبت فقط دريك جهت است وبس، به (غيبت شأنيه) تعبير كرديم.امام درعصر غيبت، داراى (غيبت شأنيه) است، و(حضرتِ شُئونيه). او بجز يك شأن در همه شئون ديگر خويش حاضر است، زيرا كه اين شئون وحضور، در ارتباط مستقيم است با بقا وامتدادِ تكوُّنِ كاينات. وتا اين تكوّن ادامه دارد، وجهان بر سر پاست، علتِ اِفاضى آن نيز هست، زيرا كه معلولى بدون علت خود نخواهد بود. وآن علت، در عليتِ خود- كه به اذن وفضل الاهياست- فعليت وتماميت دارد.

9- آثار وجودى حجّت در عصر غيبت

در بحث پيش، زمينه شناخت آثار حجّت، در عصر غيبت بيان گشت، آنجا كه گفتيم امام وحجّت خدا را غيبت كلى نيست، آنچه هست غيبت جزئى است، واو، در اصل ايصال فيضِ وجود واصول نعمتها، همواره حضور دارد. بنابراين قوانين واصول، حجّت، دايمُ الاستفاضه، ودايمُ الافاضه است. همواره فيض ميگيرد، وهمواره فيض مى بخشد. جعل الهى اين است كه اينگونه باشد.

بدينسان مى يابيم كه عمده ترين فايده وجود حجّت، آثارِ ولايت تكوينى اوست. حجّت وولىّ، از نظر ناموس تكوين، وقانون ايجاد، وپيوستهاى درونى نظام حكيمانه آفرينش، بايد باشد. زيرا مبناى عالم هستى- چنانكه در پيش نيز ياد شد- بر اسباب ووسايط است، وبر وجود فرد كامل در سببيت ووساطت، كه خود واسطةُ الوَسايط، وسبَب الاَسباب است. پس تربيت مردم، واداره اجتماع، ونشر اسلام در همه جهان، وتشكيل حكومتِ حَقَّه، يكى ازچند وچندين اثر وجود حجّت است، ودر صورتى كه به دليل حكمتهايى چند، عملى نگشت، وبه تأخير افتاد، وحجّت از نظر عامه كه به دليل حكمتهايى چند، عملى نگشت، وبه تأخير افتاد، وحجّت از نظرعامه مردم غايب شد، ديگر آثار- كه عمده است- بر وجودِ او مترتب است. وبلكه آن آثار، مساوى با نفس وجود اوست. واحكام دو شيءِ مساوى، مساوى است. ثبوت هر يك، عين ثبوتِ ديگر است: تا حجّت هست، جهان است. چنانكه تا جهان هست، حجّت هست.

خلاصه: رسيدن فيض پياپى هستى، وتحقق مراحل (اِضافاتِ اِشراقيه)، به وجود ولى بسته است، او چون آينه اى تابان، در برابرِ مطلعِ انوارِ بيكرانِ ازليت قرار گيرد، وفروغ حيات بخشِ هستى را بر جان كاينات- هم در مرحله تحقُّق، وهم در مرحله تداوُم- منعكس ميسازد.

اين است كه آثار وجود حجّت را، تنها نبايد از جهتِ تربيت اجتماعات وحضور در جوامع وتشكيل حكومت الهى، مورد توجه قرار داد، بلكه بايد از نظر قانون تكوين وروابط ماهوى تسبيب وعليت نيز، به اين واقعيت نگريست، وديد كه حجّت، در اين رابطه، حضور عِلّى دارد، واگر نباشد، لَساخَتِ الاَرضُ بِاَهْلِها (9) خواهد شد، نه زمينى برجاى خواهد ماند، ونه زمينى بر روى آن جاى خواهد گرفت. وبه تعبير متكلم معروف، شيخ عبدُ الجليل قزوينى رازى:

امام روزگار، خاتمُ الاَبرار، مهدى بن الحَسنِ العسكرى- عليه وعلى آبائِهِ الصَّلاةُ والسَّلام-... كه وجود عالم را حوالت به بقاى اوست، وعقل وشرع، منتظرِ حضور وظهور ولقاى او...(10)

آنچه گفته شد، اشاره اى بود به آثار وجودى حجّت غايب، در بُعد وساطت تكوينى. اما در بعد وساطت تشريعى وامر هدايت وتربيت بشر، بايد بگوييم كه غيبت در اين بعد بيقين آثارى ناگوار دارد. محروميت انسان از درك حضور مرّبى اكبر، وحُجَّتِ بالغه، امرى ساده نتواند بود. ليكن اين پيشامد، كه بر طبق علتها وحكمتهايى بوده است- چنانكه گذشت، ودر (فصل چهاردهم) نيز اشاراتى خواهد آمد- موجب نگشته است تا آثار هدايت وتربيت بكلى از ميان برود. غيبت كبراى امام غايب، در شرايطى به وقوع پيوسته است، كه اين امكانات در اختيار بوده است:

1-  كتاب خدا.

2-  سُنَّتِ رسول(صلى الله عليه وآله وسلم).

3-  احاديث وكلمات وتعليمات يازده امام.

4-  سيره عملى وروش زندگانى يازده امام، در طول 250 سال، در ابعاد گوناگون، تعهد وتكليف، وتربيت واقدام، وحماسه وايثار.

5-  دوره 70 ساله غيبت صغرى، ومجموعه تعاليم وارشاداتى كه در اين مدت، از سوى امام غايب، افاضه گشته، وبه وسيله نايبان وسفيران امام، در اختيارامت قرار گرفته است- كه در پيش اشاره كرديم.

6-  وجود جمعى از عالمان وبزرگان شيعه، كه خود با واسطه هاى كم، دوره هاى تربيتى وتعليمى ائمه طاهرين را ديده بودند.

واز فيلسوف بزرگ، ابو نصر فارابى، وبرخى ديگر از بزرگان وفيلسوفان شنيديم كه گفتند، هنگامى كه رئيس (مدينه فاضله) غايب بود بايد به سنن وقوانين پيشينيان او عمل كرد. علماى بزرگ تشيع نيز همين سيره را عملى كرده اند. اين است كه با وجود اين ميراث هدايتى وتربيتى بزرگ، در ابعاد گوناگون مسائل زندگى وحيات، وبا خطِّ (نيابتِ عامّه)، در عصر (غيبت كبرى)، مى نگريم كه آثار وجودى حجّت، در دوران غيبت نيز، بطور كامل منتفى ومنقطع نيست.

پس، مثال خورشيد ابرآلود كه براى امام غايب آورده اند، بدرستى، صدق مى كند: خورشيد، چه آشكار باشد وچه در پس ابر، خورشيد است، وهمه آثار وجودى وفعليتهاى تأثيرى او برقرار است. نهايت هنگامى كه در پس ابر است، پرتو طلايى رنگ او، به چشمها نمى رسد، اما ديگر اثرها وتأثيرهاى او در جريان است ومستدام.

استاد بزرگوار ما، شيخ مجتبى قزوينى خراسان- كه از نوادر روزگار بود، واز (نيكبختان)- فوايد وجود امام بزرگ، مهدى موعود(عليه السلام) را، در حال غيبت، با بيانى آميخته با آگاهى عينى ياد كرده است. خوب است در اينجا سخنِ او را بشنويم كه، عندليب آشفته تر  مى گويد اين افسانه را:

امام، در حال غيبتى كه در اثر عصيان خود مردم به وجود آمده است باز حجّت است، ودر صورتى كه مردم با خلاص وى را بخواهند آشكار خواهد گشت، ودر همان حال غيبت نيز:

1-  حوايج ومقاصد متوجِّهين ومتوسِّلين را برآورده مى سازد.

2-  در مشكلات علم دين وپى بردن به معارف، جويندگان را امداد مى كند.

3-  دعا واراده اش در دگرگون ساختن نيات سركشان ومتنفِّذين اثر مى گذارد.

4-  چون او ناظر كردارهاست، مردم معتقد، از گناه وخلافكارى چشم مى پوشند، وراه صلاح وتقوى در پيش مى گيرند.

5-  تربيت وايصال نفوس مستعِد، در سير مدارج كمالات باطنى نيز به عهده اوست. او طالبان بصير را مدد مى كند، واز اينكه به دام هوسبازان ودينسازان ومدعيان واقطاب دچار آيند، نگاه مى دارد.(11)

10- نظام تكوينى وسامان اجتماعى

ياد كريدم، كه حضور تربيتى(حُجّت)، وحاكميت او در ميان اجتماعات، يكى ازآثار وجودى اوست. بايد بگوييم كه دو جريان، به وجود (حجّت) وخليفه خدا، در زمين، بستگى دارد:

1-  سامان داشتن كاينات ارضى.

2-  سامان يافتن اجتماعات بشرى.

جريان نخست، مربوط است به تداوم نظم وتكوين در جهان.

جريان دوم، مربوط است به سامان يافتن زندگى وحركت انسان.

به تعبير ديگر، جريان اول، مربوط است به (ولايتِ تكوينى)، وجريان دوم، مربوط به (ولايت تشريعى). پيداست كه جريان نخست، اصل است ومقدم است واهمّ است واعم. واگر در زمانهايى جريان دوم- كه فرع است ومؤخَّر است، نسبت به جريان اول، ومهّم است وعام، نه اهمّ واعمّ- بطور كامل قابل اجرا وانفاذ نبود، جريان نخست، برجاى واستوار خواهد بود. وجز اين نتواند بود. بنابراين، غيبت، در موردِ (حضورِ كائناتى امام)، هيچ مفهومى ندارد- چنانكه در بحث (غيبت شأنيه) ياد كرديم.

پس آنچه در مورد لزوم حجّت وحتميت وجود او، در درجه نخست اهميت قرار دارد، (حضور) اوست، در جهان، نه (ظهور) او در ميان مردمان. وبه اصطلاح علماى منطق: لزوم حجّت، اعم است از غيبت وظهور، نه اينكه مساوى است با ظهور.

اكنون، براى حسن ختام اين فصل، وتأييد آنچه در اين مقوله گفته شد، وهم تيمن را وتبرك را، استشهاد مى جويم به كلام امام اهل يقين، وصى اوصيا ومقتداى صِدّيقين، حضرت امير المؤمنين (عليه السلام):

اَللّهُمَّ بَلى! لا تَخْلُوا الاَرض، مِن قائمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ، اِمّا ظاهراً مَشهوراً، واِمّا خائِفاً مَغموراً، لَئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وبَيناتُهُ...(12)

بار خدايا! البته چنين است كه زمين از حجّت خدا تهى نخواهد ماند، چه او آشكار باشد وشناخته، وچه (بنا به علتها وحكمتها) نگران از ستمگران و در پهناور گيتى ومجامع- نهان. اينچنين است(وحجّت همواره هست)، تا تداوم حجّتها وبيناتِ الهى از هم نگسلد...

فصل دهم: در علوم تجربى

1- نظرگاههاى علوم تجربى

موضوع ديگريكه بايد، درباره(مهدى موعود) موردِ پژوهش قرار گيرد، (طول عمر) است. شايد اين مسئله، براى برخى، نياز به توضيح داشته باشد. پس بد نيست آن را از نظرگاههايى چند، مورد رسيدگى قرار دهيم.

در اين مقام، مى خواهيم ببينيم: آيا دليلى عقلى، يا برهانى علمى، يا قانونى آزمايشى، وصد درصد كلى، وجود دارد كه ثابت كند طول عمر، امرى است محال، وغير قابل وقوع، يا نه، چنين دليلى، وچنين برهانى، وچنين قانونى وجود ندارد؟ همچنين ببينيم: آيا تجربه بشرى- در طول تاريخ بزرگ انسان- چه حكم مى كند؟ آيا طول عمر در هيچ مورد اتفاق نيفتاده است، يا اتفاق افتاده است؟

مى خواهيم بدانيم: طول عمر، از نظر دلايل عقلى، از نظر قوانين زيست شناسى وبيولوژيكى، از نظر تجربه بشرى وواقعياتِ تاريخى، از نظر چگونگى نواميس وقوانين طبيعى، واز نظر متفكران بزرگ ودانشمندان علوم چگونه است؟

بدانيم: درازْ عمرى، ووقوع آن، در همه شرايط واحوال، ونسبت به همه اشخاص، يك حكم كلى، وقانون تخلف ناپذير وقاعده بى استثناء دارد، يا نه، چنين نيست؟ وپس از اينها همه، آيا رابطه طول عمر، با قدرت الهى چيست وچگونه است؟ اينها مسائلى است كه در اين فصل، به بيان آنها، مى پردازيم.

الف- در زيست شناسى

زيست شناسان مى گويند: عمر بشر اندازه وحد ثابتى ندارد. در طبيعت همه گونه عمر بوده است وممكن است باشد. وايزْمن، عالم آلمانى،  مى گويد:

مرگ لازمه قوانين طبيعى نيست. ودرعالم طبيعت، ازعمرابد گرفته تا عمر يك لحظه اى همه نوعش هست. آنچه طبيعى وفطرى است، عمر جاودانى وابدى است. بنابراين، افسانه عمر نهصد وشصت ونه ساله مِتوشِلح (متوشالح)(13)، نه مردود عقل است  ونه مردود علم. در همين دوره ما ميزان طول عمر بالا رفته است، ودليلى ندارد كه از اين بالاتر هم نرود، ويك روز نيايد كه بشر به عمد نهصد ساله برسد.(14)

پس، به نظر متخصصين، طول عمر انسان به هر اندازه هم باشد، برخلاف اصول علمى نيست، بلكه علم آن را تأييد مى كند. تأييد طول عمر، از نظر علم جديد، تا جايى است كه در اين دوره اخير، درصدد برآمده اند تا حد ومرز را از زندگى انسان بردارند، وبا پيدا كردن راه سالم نگاهداشتن سلولهاى بدن، بر طول عمرِ انسان، سالهايى مديد بيفزايند.(15)

عده اى پا فراتر نهاده اند، ودر راه تحصيل عمر جاودانى براى بشر(با پيدا كردن هورمونهاى(16) مخصوص واستعمال آنها در انسان؟) به كوشش افتاده اند، وحتى مى توانند تا حدودى جوانى را به پيران فرتوت باز گردانند.

يار صفحة:‌


(1) اين كلمات (بر اساس حقايق علم حروف، بويژه آنچه از ائمه طاهرين رسيده است) ناگزير بايد اسمائى باشد(وحاكى از ذواتى كه آنان نيز به اعتبارى اسماء الله اند)، تا بتواند منشأ افاضه ووجه سريان فيض قرار گيرد. اين است كه در روايات- از طريق اهل سنت وشيعه- رسيده است، كه آن كلماتى كه آدم صفى فرا گرفت وتلقى كرد، وآنها را واسطه فيض ربوبى قرار داد، نامهاى مبارك پنج تن بود.

(2) بقره:37.

(3) آل عمران:164.

(4) اين مطلب، در نوشته اى ديگر، اينگونه بيان شده است: (همان طور كه فيوضات بنى واسطه مى خواهد، فيوضات تشريعى هم واسطه مى خواهد. بشر خودبخود نمى تواند خدا را بشناسد، بايد واسطه اى باشد كه مقرّب تر وشايسته تر ونزديك به نور الهى باشد، ووجه ربّ باشد. صفات (خدا) هم شناخته نمى شود مگر مظاهرى داشته باشد. وائمه (عليه السلام) مظاهر صفات الهى اند).

(5) (اِنَّ مُجَرَّدَ العقلِ غيرُ كافٍ فى الهدايةِ الى الصِّراطِ المُستقيم).

(6) درباره (شب قدر)، وعمق وجودى آن، در فصلا پيشين، مطالبى گذشت. ودر همان فصل- بخش 5- سخن امام صادق(عليه السلام)؛ را ذكر كرديم كه:(فكيف يكون حكيما الّا ما فرق).

(7) اسراء: 111.

(8) يعنى كه او، بدون وجود حجت نمى توانست وجود داشته باشد. واين امر، مربوط به تقدير الهى وتنظيم ازلى است، كه اينچنين است. خداوند خود اينچنين قرار داده واينچنين خواسته است.

(9) (اصول كافى)، كتابُ الحجة، (بابُ اَنَّ الارضَ لا تَخلُو مِن حُجَّةٍ)، حديث 1-13.

(10) كتاب(نقض)، چاپ محدث ارموى، مقدمه، ص6.

(11) (بيان الفرقان)، ج5، نيز (كفاية الموحدين)، ج 3.

(12) (نهج البلاغه)، ص 1158.

(13)Methuselah.

(14) به نقل برناردشا، در كتاب Back to Methuselah . رجوع شود به كتاب (پانزده گفتار)- نگارش استاد مجتبى مينوى.

(15) طول عمر در قرنهاى اخير مورد قبول برخى نبوده وچون رؤيا يا تلقى شده سات، اكنون  از نظر علم اصطلاحى خود آقايان نيز- تا حدى تحقق يافته وبه واقع نزديك شده است. مطلبى كه در زير نقل مى شود، در خور تأمل ودقت بسيار است:(كيمياى نوين، كه در نتيجه تحقيقات مربوط به اتم شكنى پيدايش يافت، با تحقيقاتى كه در باب انرژى اتمى به عمل آمد، از 1940 ببعد، به صورت علمى پر دامنه درآمد. اين علم كيمياى جديد را فراتر نهاد؛ دانشمندان عناصر جديدى ساختند، ورؤياى  تبديل عناصر تحقق يافت. رؤياى ديگر، يعنى افزودن طول حيات، نيز با كشف داروها، ويتامينها، هورمونها وآنتى بيوتيكها تا حدّى تحقق يافته است)- (دايرة المعارف فارسى )، ج1، ص 609.

(16)Hormone.