مهدويت ومدينة فاضله

حسين مسعودى

- ۲ -


مردمان در مدينه نذاله، با يکديگر در جمع آورى مال وبه دست آوردن رفاه زندگى وزياد کردن ثروت ونگهدارى ضروريات ونقدينه تعاون کرده اند.(1)

در مدينه خست، مردمان در جهت رسيدن به بهره ورى از لذات حسى ويا خيالى به يکديگر يارى وکمک مى کنند.(2) در مدينه ضروريه، مردم در به دست آوردن آنچه جزء ضروريات زندگى است که قوام بدن انسان وابسته به آن است، به يکديگر يارى مى نمايند.(3)

در مدينه کرامت، مردم در رسيدن به کرامت واحترام وشأن وشوکت، هم قولى ومعاونت دارند، براى اين که هم ملتها ومردم مدينه هاى ديگر به آنان احترام کنند وشأن وشوکت آنها را بستايند وهم در بين خود مورد اکرام واحترام باشد.(4)

ودر مدينه تغلبيه، مردم در راه تحقق بخشيدن به چيرگى وغلبه، به يکديگر دست يارى مى دهند. ومدينه جماعيه مدينه اى است که مردم آن، همه رها وآزاد باشند وهر آنچه بخواهند انجام دهند وهمه مردم آن، در همه اعمال خود از تساوى کامل برخوردار باشند وقوانين وسنتهاى آنان هم بر اين اساس است که هيچ انسانى بر انسان ديگر برترى ندارد، در هيچ جهت ومردم آن آزادانه هر عملى را مرتکب مى شوند وهيچ فردى از افراد بر هيچ فرد ديگر تسلط ندارد.(5)

کليه مدينه هاى ياد شده، در جدول ارزيابى فارابى نمره منفى مى گيرند. وى معتقد است که در تمامى اين جوامع، خير مطلق، که سعادت حقيقى است، از محيط اغراض واهداف مدينه هاى ياد شده دور داشته شده واهداف ديگرى زيربنا ومحور فعاليتهاى جوامع مذکور گرديده است.

در هر حال، اين مختصر، نمايى بود از ديدگاه فارابى نسبت به مدينه فاضله، که البته مى توان با ذکر نکات فراوانتر، به شرح آن پرداخت، ليکن همين مقدار در تبيين نحوه نگرش او به اين قضيه ما را بسنده است. همانطور که مى بينيم رويکرد فارابى نيز به آرمان شهر انسانى، يک نوع رويکرد سياسى، فلسفى واخلاقى است وقرائت او تا حدود زيادى تلاوت وتکرار همان انديشه هاى افلاطونى است، البته با تفاوتهايى که از يک حکيم مسلمان انتظار مى رود. اينکه انسانها تفاوت گوهرى با يکديگر دارند ودر شأن ومقام ومرتبه به يکسان در کنار هم نمى نشينند، اين که آنان در مرتبه انسانيت، موجوداتى خطاکارند وبراى رسيدن به حقيقت، بايد به گونه اى با ماوراى اين عالم ارتباط برقرار کنند. اينکه سعادت، چهره اى آسمانى دارد وبراى نيل به آن، بايد با آسمان (عقل فعال) اتصال وارتباط برقرار ساخت. اين که انسان با همين وضعيت، با همين خواهشها وآرزوها، با همين نواقص وجودى مورد باور نيست واين که او در رسيدن به سعادت وبراى زيست در يک آرمان شهر موعود، بايد تکاليف سخت فلسفى، سياسى را بپذيرد. همه اينها باورهايى است که اساس تفکر بزرگانى چون فارابى وپيش از او را سامان مى دهد، ليکن همين افکار در تفکر عصر جديد، سخت مورد تأمل وترديد واقع مى گردد وبازيگران تمدن جديد، کليه باورها ونقشهاى ياد شده را تغيير مى دهند، تا طرحى نو در کارگاه وجود انسان در اندازند. طرحى نوين که حامل شيوه جديدى از زندگى وانديشه است. با هم به مرورى مختصر بر آن طرح نو مى پردازيم.

مدينه فاضله در عصر جديد

مدينه فاضله در تفکر عصر نوين، تصوير ومعناى تازه اى مى يابد. از ابعاد انتزاعى وآسمانى آن کاسته مى شود وبر ابعاد عينى، انسانى وزمينى افزوده مى شود. عصر جديدى که پس از دوره رنسانس سر از بستر تاريخ برمى دارد، حامل يک تفکر زمينى وانسانى است. اين شيوه، به تدريج تکوين مى يابد وچند قرن توالى حوادث ورويدادهاى تازه لازم است تا صراحت آن را تجلى وظهور بخشد. ضمير ناخودآگاه انسان عصر جديد، که مملو از عقده ها وفشارهاى قرون وسطايى است، اکنون مجالى مى يابد که آزادانه به آنچه مى خواهد بينديشد وآنچه را که دوست مى دارد طلب کند. او خود را، چه قرنها لگد مال تعصبات کور مذهبى بوده، مى جويد وزمينى را که همواره تحت الشعاع آسمان منکوب وملعون شمرده مى شده مى طلبد. هزاران سال خود را باور نداشته بود واز خود فراموش کرده بود واکنون، تازه خود را به خاطر مى آورد. قرنهاى متوالى در گوش او زمزمه هاى ديگرى مى خواندند وامروز آن تلقينات سخت مورد تنفر اوست. او، خود را مى جويد وخود را مى يابد. عصر جديد، عصر انسان است. دوره اى که مى توان تمام گذشته ها را در آن استحاله کرد. از اين روى، متفکران، در اين دوره، انسان را وجهه آمال خود قرار مى دهند. به او، مى انديشند وبراى او، بويژه به آن بعد از وجود او، که به گمان آنان فراموش تاريخ، وبويژه، فراموش تاريخ مذهبى شده؛ يعنى، بعد زمينى او.

وهر چه از طليعه آن عصر مى گذرد بر تنومندى وتناورى آن انديشه ها نيز افزوده مى گردد، به طورى که در قرن هيجدهم، يعنى، در اوج تفکر روشن گرى اروپا، انسان وپيشرفت انسانى محور همه چيز قرار مى گيرد. ديگر انسان آن موجود گناهکار فطرى که در سنت مسيحى بايد فديه اى در بخشايش وآمرزش او نثار کرد، نيست. او، گل سر سبد هستى است وپيشرفت وتعالى او، مقصود هر نوع کوشش وبينشى. در همين راستا قرائت جديدى نسبت به سعادت وخوشبختى انسان ونسبت به آرمان شهر انسانى که در بستر آن، خوشبختى انسان به ثمر مى آيد، تکوين مى يابد. ديگر تفکر آن جهانى رنگ باخته است وانسان، بهشت موعود را بر روى همين کره خاکى مى جويد. به تعبير برخى محققين:

(انتظاراتى که مورد ترقى انسان داشتند، حد ومرزى نمى شناخت... تصور مى کردند که علم وپيشرفت مادى، خودبخود، خوشبختى وفضيلت به بار مى آورد. انسان مى توانست بهشت را براى خود بر روى زمين بسازد... در مجموع، فلسفه تاريخ نوينى طرح شده بود که قايل بود انسان در همين زندگى، فقط به مدد تلاش خود به کمال دست خواهد يافت... واين به قول کارل بکر، يک نوع (معاد انديشى معاش آميز، يا آخرت انديشى دنيا پرستانه) بود، به عبارت ديگر، تجلى وتجسم تازه اى از مدينه الهى وآسمانى بر روى زمين. آيندگان ونه خداوند، در مورد تلاشهاى کنونى بشر، قضاوت خواهند کرد. اميد آينده بود که به کوشش افراد انسانى معنى مى داد. (انسان کامل)، آينده موضوع عشق وايثار قرار مى گرفت).(6)

اين نوع تفکر در قرنهاى بعد، باز هم استحکام وتظاهر بيشترى مى يابد، به طورى که تفکر (انسان مدار)، ودر اشکال افراطى آن، به تدريج، جاى خود را به مذهب (انسان مدار) وا مى گذارد.

در همين زمان است که فيلسوفانى چون اگوست کنت وروان شناسانى چون اريک فروم از (مذهب انسانيت)، (هنر عشق ورزيدن)، به انسان واديان انسان مدارانه سخن مى گويند.

اگوست کنت، مؤ سس فلسفه تحصلى (پوزيتيويم)، در اوج تفکر انسانى مدارى قرن نوزدهم اروپا، پس از طرد مذاهب خدامدار، (مذهب انسانيت) را پايه گذارى مى کند ودر کتاب (شرعيات مذهب تحصلى) به بيان آداب (عبادت بشريت) مى پردازد.(7)

اريک فروم، روانشناس پرآوازه قرن بيستم نيز، در کتاب (روان کاوى ودين) اديان را به دو نوع تقسيم مى کند:

1. اديان خودکامه وبه تعبير او، اديان خدامدار.

2. اديان نوعخواهانه.

در توضيح دسته اخير مى نويسد:

(اديان نوعخواهانه بر خلاف اديان خودکامه، بر محور انسان وتوانايى او بنا شده اند. انسان بايد نيروى منطق خود را جهت شناسايى خويشتن، رابطه اش با همنوعان وهمچنين موقعيت خود در جهان، توسعه دهد. او، بايد حقيقت را با توجه به محدوديتها وهمچنين استعدادهاى بالقوه خود بشناسد. همچنين بايد نيروى عشق ورزيدن را چه نسبت به ديگران وچه نسبت به ديگران وچه نسبت به خويشتن توسع بخشيده وهمبستگى با همه موجودات زنده را تجربه کند).(8)

البته اين تفکر، همانطور که يادآور شديم، در طول چند قرن وپس از پشت سرگذاردن حوادث ورويدادهاى بسيار، قالبى چنين افراطى مى يابد. در هر حال، طليعه هاى نخستين تفکر انسان گرايانه را در آثار (اومانيست) هاى دوره رنسانس وپس از آن مشاهده مى کنيم. (يوتوپياى)(9) توماس مور و(نيوآتلانتيس)(10) فرانسيس بيکن، نمونه هايى از آن آثار است. هر دو اثر ياد شده روايت آرمان شهر انسانى هستند که نويسندگان آثار مزبور، يا خود بر حسب تصادف بدان سامان راه يافته اند ويا گزارش آن را از زبان روايتگران جهانگرد بازگو مى کنند. بويژه در اثر دوم، ريشه هاى نگرش انسان مدارانه در عصر نويسنده محسوس تر است.

آرمان شهرى که انديشه ورانى چون (مور) و(بيکن) ترسيم مى کنند، با نيک شهر افلاطونى ويا ارسطويى تفاوت ساختارى ومحتوايى بسيار زيادى دارد.

توماس مور، از جمله (اومانيست) هاى مسيحى عصر خويش به شمار مى آيد. کتاب (يوتوپياى) وى مشتمل بر دو بخش است:

در بخش نخست، وى به شدت شرايط اجتماعى، اقتصادى جامعه اروپايى، بويژه، کشور انگلستان را مورد انتقاد قرار مى دهد.

ودر بخش دوم، از زبان يک جهانگرد نه چندان معروف، به تصوير آرمان شهر مى پردازد که در آن از اوضاع نابسامان ونامهربانى که در کل سطح اروپاى آن زمان مشاهده مى شد، اثر ونشانى وجود ندارد. روايتگر اين سرزمين شخصى است به نام رافائل هيثلودى که از آن بهشت زمينى چنين ياد مى کند:

جزيره اى دور افتاده در کرانه (جهان نو) که در آن نظام وسامان جامعه، يکسره عقلانى وبقاعده وحساب شده است وبه همين سبب، از فساد ونابسامانيهاى ديگر جوامع در امان است. در آن جا اثر ونشانى از مالکيت شخصى، که سرچشمه همه مفاسد اجتماعى واقتصادى است، خبرى نيست. همه چيز در عين حال، به وفور وفراوانى يافت مى شود. مردم در قناعت وسادگى به سر مى برند. هر شخصى در هر موقعيت ومقام اهل کار وفعاليت وتلاش است. شش ساعت در روز کار مى کنند وساير اوقات را به ديگر مسائل زندگانى مى پردازند. فضاهاى شهر وبازارها پاک وپاکيزه است واجازه ورود هيچ چيز ناپاکى را به سطح شهر نمى دهند. شهرها وخانه ها وخيابانها شبيه به يکديگر ساخته شده اند واز اختلاف هول انگيز ونفاق افکن طبقات اجتماعى در آن جا اثر ونشانى نيست.(11)

در يوتوپيا، هيچ زمينه اى براى کاهلى وفسادهاى اخلاقى وجود ندارد. مردمان به راحتى از فزونيهاى خود مى گذرند تا کاستيهاى همنوعان خود را جبران کنند. نظام ارزشى آنان با نظامهاى ارزشى متداول در جوامع ديگر بسيار متفاوت است. به زر وسيم اهميت نمى دهند واز اشياى قيمتى در جايگاههاى پس وکم اهميت بهره مى برند. جامه هاى حرير وزربفت را خوار مى شمارند ودر عوض لباسهايى بسيار ساده وبدون تجمل مى پوشند.

خلاصه ارزشهاى اشرافى ومتداول، براى تفاخر واستقلال نسبت به يکديگر را برانداخته اند. به علم ودانش اندوزى ارج فراوان مى نهند وبا اين که با جهان بيرون ارتباط چندانى ندارند، اما به پيشرفت هاى قابل توجهى در زمينه هاى مختلف علمى دست يافته اند.

به فضيلتهاى معتدل اخلاقى احترام واعتناى تام دارند. فضايلى چون زيستن بر چسب طبيعت، رويه ميانه ومعتدل، نوع دوستى وکمک به ديگران، ترک لذت هاى موهوم، برخوردارى از لذتهاى طبيعى وحقيقى، پارسايى در سودجويى براى خويشتن وبرترى دادن خير همگانى بر خير شخصى و...(12)

در آن جا، همانطور که گفتيم، تعلق ومالکيت خصوصى وجود ندارد. از طرفى نعمت به فراوانى يافت مى شود وهمه اهل تلاشند، از اين روى اگر زمانى يک نفر به دلايل موجه وبا اجازه متوليان شهر، به مسافرت بپردازد، در سفر هيچ بر نمى دارد، زيرا به هر جا که برسد مانند خانه خود وى محسوب مى گردد و....

در اين بهشت زمينى، دين نيز، جايگاه ويژه اى دارد. اگر چه بنابر مدارا وتساهل دينى است وبه همين دليل با صاحبان افکار واديان مختلف به تساهل برخورد مى شود، ليکن در يک سرى عقايد دينى همگى مشترک هستند. اصول عمده اعتقادى ودينى آنان عبارت است از: اعتقاد به خداى يگانه، وجاودانگى روح، واعتقاد به روز فرجام ودادخواهى، يعنى معاد.(13)

به طور يوتوپياى توماس مور، شهرى است انسانى که انسان، رفاه، آسايش وبه زيستنى او محور توجه است وبرجسته ترين وپررنگ ترين بخش اين داستان را آرامش، آسايش وآسودگى او تشکيل مى دهد. در هر حال، در مقايسه اى ميان ديدگاه او وگذشتگان بر مدينه فاضله، تفاوت عمده اى ميان آن وتصوير انتزاعى افلاطون ويا ارسطويى نسبت به نيک شهر مشاهده مى کنيم.

همين طور آرمان شهرى، با اين که جنبه زمينى دارد، راه به آسمان را نيز باز گزارده است. مور، انسانى پارسا ومسيحى بسيار معتقدى بود (به طورى که بعدها جان خود را در راه پيروى خالصانه از تعاليم دين کاتوليک از دست داد واز طرف کليسا به عنوان يکى از قديسان شهيد مورد ارج قرار گرفت) وبه همين دليل يوتوپيايى او، جامعه اى است که در عين توجه به مسائل اين جهانى انسان، ارزشهاى اخلاقى ودينى نيز در آن کاملا مشهود ومشخص است. واين جمع آرمانها در زمانى اتفاق مى افتد که مى دانيم تفکرات اومانيستى هنوز جسارت لازم را براى جدايى از آرمانهاى دينى نيافته بودند وچند قرن زمينه سازى لازم است، تا آن افکار مواضع صريح خود را نه فقط در مغايرت با دين وخدا محورى، بلکه در منافرت با آن ابراز دارند

بعد از مور، طرح (مدينه فاضله) را در (نيوآتلانتيس) فرانسيس بيکن مى يابيم (وى را نخستين فيلسوف جديد اروپا وپدر علم جديد مى نامند). بيکن پيش از نگارش نيوآتلانتيس، در آثار ديگر خود، از انديشه مدينه فاضله انتقاد کرده بود وآن را انديشه اى خيالى وغير مفيد دانسته بود، اما در اواخر عمر با نگارش کتاب ياد شده، به طرح يک آرمان شهر انسانى پرداخت ودر آن رؤياهاى خود را به عنوان فيلسوف تجربه گراى اومانيست قرن هفدهم، در قالب روايتى واقعى بازگو کرد.

مدينه فاضله او، چهره اى کاملا انسانى دارد (همان طور که خود وى، وجهه اى کاملا اومانيستى داشت). سخن در آن از رفاه وآسايش دنيايى انسان است. در اين جامعه، حکومت در دست علماست ووظيفه اين عالمان، تأمين آسايش ورفاه مادى بشر است. به همين دليل، (علم) از نظرگاه وى، معادل با (علم) در سنت قرون وسطايى نيست، بلکه مراد از آن، علوم تجربى وطبيعى است ومنظور از عالم، فيزيکدان، رياضيدان، شيميدان، اقتصاددان، معماران وصنعتگران و... است. در آن جا، همه چيز در خدمت دانايى، اندوختن دانش، اکتشاف واختراعات جديد وضبط ونگاهدارى وبهره بردارى از آنهاست. مدارس، دانشکده ها، بيمارستانها، آزمايشگاهها ومراکز تحقيقاتى وپژوهشى همه در راه توسعه علم است وتوسعه علم براى چيره شدن بر طبيعت (فراموش نمى کنيم که در افکار بيکن يک انديشه بسيار معروف وجود دارد، معادله اى با عنوان: علم مساوى است با قدرت). وچيره شدن بر طبيعت در خدمت رفاه وآسايش انسان.

(در آن جا خانه اى به نام خانه سليمان قرار دارد که به منزله دارالشورى ومقر حکومت است. اين خانه در خدمت تمام بشريت است که هدف از تأسيس آن، توسعه علوم ومعارف بشرى است. البته پژوهش وعلمى که در زندگى در دنياوى براى بشر سودمند است. در واقع حکومت آن جا، حکومت علم ويا عالمان، يعنى فيزيکدانان، شيميدانان، جامعه شناسان، اقتصاددانان، معماران وبالاخره صنعتگران است، آن هم مستقيما بر طبيعت، نه بر رعيت).(14)

در (نيوآتلانتيس) بيکن از مذهب ومراسم مذهبى نيز يادى در ميان است. به عنوان مثال، وى در شهر جديد خود از سالنهايى نام مى برد که مردم براى عبادت در آن گرد مى آيند وبه پرستش خدا مى پردازند، اما او نيز مانند بسيارى از (اومانيست) هاى معاصر خويش، دين را در حاشيه قرار مى دهد وهمان طور که يادآور شديم، مرکز ثقل مدينه فاضله او، علم جويى انسان مدارانه ومعاش گونه است.

مدينه فاضله سوسياليستهاى تخيلى

قرن هيجدهم، دوران پر تلاطمى براى اروپاييان محسوب مى گشت. انقلاب صنعتى، به عنوان مهم ترين رويداد اين قرن بارقه اميدى در دل بسيارى از مردمان پديد آورده بود، چرا که محصولات نخستين آن، در ظاهر، ثروت وغناى بيشترى را نويد مى داد که مى توانست، سعادت، امنيت وآسايش بشر را برآورد. اما اين امر، آن گونه که انتظار مى رفت، به وقوع نپيوست. انقلاب صنعتى نه تنها براى طبقه محروم جامعه، باعث رونق وفراوانى وآسايش نگرديد، بلکه بر نگرانى وتشويق آنان نيز افزود. کارگران وصنعتگرانى که تا ديروز متکى بر صنايع دستى خويش روزگار سخت را با يک ثبات نسبى پشت سر مى نهادند، اکنون در يک وضعيت وخيم ونامطمئن قرار گرفته بودند. تأسيس کارخانه ها ومراکز صنعى عظيم مشاغل جزئى ودستى، آنان را، يکى پس از ديگرى در معرض ‍ نابودى قرار داده بود وروز به روز بر ناامنى اقتصادى، فقر وفلاکت ونابسامانيهاى اجتماعى واختلاف هول انگيز طبقات اجتماعى افزوده مى شد. تمدن صنعتى، اگر چه براى صاحبان سرمايه، بهشت موعودى بود که سرمايه هاى خويش را در تصاعد هندسى به رشدى دور از باور برسانند، اما اين بهشت سرمايه داران، براى کارگران محروم که توده عظيم جامعه را تشکيل مى دادند، جهنمى گشته بود بنياد برافکن وخانمان سوز. حوادث اسفبار اين دوران، به تدريج، موجب پديد آمدن انديشه هاى نوين در عرصه تفکر انسانى گشت. اين انديشه ها، دست به ابداع فرمولها وقواعد تازه اى جهت خاتمه دادن به فقر وفلاکت ويافتن بهشت زمينى ورساندن بشر به سر منزل مقصود زندند. انديشه وران اين دوره، که نخستين برگهاى دفتر تمدن صنعتى را تجربه مى کردند، خواه ناخواه، در ارزيابى مشکلات ونابسامانيها وتحليل آنها، فاقد يک ديدگاه پخته وعلمى بودند. مهم ترين ويژگى آنان در اين بود که همگى در آرزوى بهبود وضعيت طبقات محروم جامعه، بويژه کارگران بودند ودر راه تحقق اين رؤيا به ارائه طرحهاى ابتدايى وبسيط مى پرداختند که از ويژگيهاى لازم وکافى در مقابله با نابسامانيهاى انقلاب صنعتى برخوردار نبود. مى توان آنان را به معمارانى ناشى تشبيه کرد که در نخستين تجربه هاى معمارى خويش، قصد پايه گذارى يک ساختمان صد طبقه را بر روى تلى از خاک، در سر مى پروراندند.

به همين دليل از آنها در طول تاريخ تفکر، با عنوان سوسياليستهاى تخيلى ياد مى کنند که برجسته ترين آنها عبارتند از:

سن سيمون (simon Saint ،1825 - 1760)، شارل فوريه (charles Fourier 1842 - 1772) ورابرت اون (owen Robert، 1771-1858) که آنان را بنيانگذاران سوسياليسم تخيلى مى نامند.

از ويژگى مهم ديگر آنان مى توان از ضديت آنان با نظام سرمايه دارى وسيستم اقتصاد آزاد ياد کرد.

(اين متفکران وبه طور کلى سوسياليستهاى تخيلى معتقد بودند که نظام سرمايه دارى که مبتنى بر آزادى کسب وکار واقتصاد بازار است، نظامى ظالمانه است که بايستى از ميان برداشته شود. ولى چسان اين نظام ظالمانه از بين برود؟ اينان در اين باره راهى عملى ومنطقى نشان نمى دادند وبلکه فقط در مخيله خود مدينه فاضله اى را که پايه هاى آن بر عدل وداد استوار است تصوير مى کردند واز مردم جهان مى خواستند که براى تحقق اين مدينه... تلاش کنند).(15)

غالب آنان، افکار وايده هايى که ارائه مى کردند، انديشه هايى خيرخواهانه وعدالت طلبانه بود، اما در اجراى اين مهم، يا هيچ گونه طرحى نداشتند ويا در طرحهاى عملى خويش، راههاى ناهموارى را بر مى گزيدند که به طور طبيعى وعمده با شکست مواجه مى شد.

سيسموندى در کتاب (اصول جديد اقتصاد) در همين رابطه، يعنى در مورد بى تدبيرى وبلاتکليفى عملى اش چنين مى نويسد:

(اقرار مى کنم بعد از اينکه از نظر خود اصول را مشخص کردم وروشن ساختم که عدالت چيست ودر کجاست احساس مى کنم آن قدرتى که بتواند وسيله اجراى آن اصول را بنمايد در خود ندارم).(16)

پرودون (Proudon، 1865 - 1809) که يکى ديگر از بزرگ ترين سوسياليستهاى تخيلى است، عملا، در راه تأمين آزادى وعدالت، طريق آنارشيسم را معرفى مى کند، البته آنارشيسم وى، نه دقيقا به معناى هرج ومرج وبى نظمى مطلق است، بلکه بيشتر به از بين بردن دولت وحذف نظارت آن تکيه دارد. فوريه نيز، که پيش از اين از او ياد کرديم، تأسيس ‍ سازمانهاى تعاونى خاصى را به نام فالانژ (Phalanster) پيشنهاد مى کند. فالانژ، جامعه اى است مرکب از سيصد خانواده، با جمعيتى در حدود هيجده هزار نفر که در سرزمين محدودى به مساحت نه ميل مربع مستقر شده اند واساس زندگى آنان بر سيستم مالکيت اشتراکى، توليد از طريق کشاورزى وصنايع دستى استوار است.

فوريه، معتقد بود که تنها تشکيل چنين جامعه هايى، با بافت ياد شده آن است که مى تواند زندگى اقتصادى واجتماعى را تغيير دهد وزمينه را براى ساختن انسانى جديد که فقر ومکنت، ريشه مکارم انسانيش را خشک کرده است،فراهم سازد. در اين جامعه ها، انسان از قيد شکم، که او را به زمين ميخکوب کرده است، رها مى شود وانسانى با خصلت شرافت ونجابت به وجود مى آورد که از مهد تا لحد از امنيت خاطرى که زاييده رفاه اقتصادى است برخوردار مى گردد.(17)

(اون) نيز، که نخستين بار واژه سوسياليسم در نوشتار وى آمده است، عقايدى شبيه به فوريه دارد. او نيز، به مدينه فاضله اقتصادى مى انديشد، به دهکده هاى تعاونى که در آن کودکان را تحت پرورش وسرپرستى مى گيرند وآنها را با خصلت هاى نيکو آشنا مى سازند، تا بتوانند آنان را در بزرگى، هم به مسير کار دلخواهشان راهبرى کنند وهم علايق نوع دوستى وتوجه به ديگر افراد جامعه را در آنان پرورش دهند.

(اون)، که به تأثير جامعه بر اخلاق وانديشه انسان بسيار معتقد است، مى کوشد تا با تغيير محيط زندگانى انسانها نشان دهد که خوشبختى وفضيلت، در گرو فراهم کردن شرايط مناسبى براى انسانهاست وموعظه مذاهب، بدون هيچ اقدام عملى در راستاى تغيير محيط، منجر به قضاوتى غير عادلانه در مورد انسان مى گردد.

او، خود، عملا گام در اين راه نهاد ومحيطى با همان شرايط ايده آل خويش، در نئولاناک اسکاتلند فراهم ساخت. در آن جا سرپرستى کارخانه اى را بر عهده گرفت وتلاش کرد که آن کارخانه را به صورت الگويى براى جامعه رؤيايى خويش درآورد. در اين تلاش، تا حدود بسيارى نيز موفق بود، به طورى که شخصيتهاى برجسته از سرتاسر جهان براى مشاهده بهشت زمينى او مى آمدند.

(اون) بنابه باورهاى عميق خويش، کليه شرايط دهشتناک کارخانه را تغيير داد. از کار کودکان خردسال جلو گرفت. براى کودکان خردسال آموزشگاههاى رايگان تأسيس کرد. براى خانواده کارگران، خانه هاى راحت، با تمام امکانات اوليه رفاهى فراهم ساخت. ساعات کار را پايين آورد. براى کارگران، به هنگام بيکارى وبيمارى مزد قرار داد وبيمه پيرى وبازنشستگى بر قرار ساخت. براى آنان، امکانات آموزش بين خدمت وهمين طور امکانات تفريح واستراحت مهيا کرد و... جالب اين است که با وجود تمامى اين دگرگونيها، کارخانه همچنان به گونه اى سودآور به کار خود ادامه مى داد.(18)

همان گونه که اشاره کرديم، (اون) سخت بر مذاهب طعن مى زد واين تعليم مذاهب که انسان را مسؤ ول کژرفتارى واعمال ناشايست خويش تلقى مى کردند، به سختى محکوم مى کرد.

او، محيط وشرايط نابسامان محيط را دليل اصلى کژرويهاى انسان معرفى مى کرد ومعتقد بود که: بايد به جاى موعظه واندرزهاى اخلاقى مذاهب، به تغيير شرايط زندگى انسان روى آورد واصلاحات اجتماعى - اقتصادى را سرلوحه برنامه هاى خويش قرار داد، در اين صورت است که مى توان بهشت موعود را بر روى همين زمين ديد.

پس از (اون) ودر کنار او شخصيتهاى بر جسته ديگرى نيز بودند که از مبانى سوسياليسم، آن هم در شکل آرمانى ورؤيايى آن دفاع کردند، ولى ايده ها وتلاشهاى آنان در مجموع نتوانست موفقيت عملى چندانى، نه در عصر خود آنان ونه در دوره هاى پس از آن کسب کند، اگر چه نمى توان از تأثيرات عميق آن خيرانديشان در افکار آيندگان به آسانى گذشت.

پس از سوسياليست هاى تخيلى، افرادى چون مارکس وانگلس از راه رسيدند وبنيان سوسياليسم علمى را پى افکندند. در اين مختصر، نه مجال تفصيل در راهبردهاى انديشه مارکسيسم وجود دارد ونه ما، قصد پرداختن به جزئيات افکار آنان را داريم. همين اندازه مى توان گفت که در طول تاريخ انديشه، کمتر شخصيتى چون مارکس، توانسته، آرمان شهرى در انتهاى تاريخ براى بشر ترسيم کند ومردمان بسيارى را در راه دستيابى به آن بهشت زمين راهنمون سازد.

انديشه مارکسيسم، در تصوير کمون نهايى، به عنوان پايانه وآخرين حلقه تاريخ وبه عنوان گرامى ترين آرمان بشرى نشان مى دهد که تا چه اندازه رؤياى بهشت زمين در عصر مارکس، مطمح نظر انديشه ورانى چون او بوده است وپاسخ دعوت وى، توسط ميليونها انسان وپديد آمدن دولتها وکشورهايى با اين آرمان وآرزو، نشان دهنده نفوذ گسترش اين مهم در محيط باورها وارزشهاى جامعه هاى اروپايى وغير اروپايى در قرن نوزده وبيست است.

جمع بندى

مجموع بخشهاى پيشين، در رويکرد عصر جديد به مسأله (مدينه فاضله) روايتگر يک معناى اساسى است. همان طور که ديديم، عصر جديد با تفکرات نوينى درباره مقوله هاى مختلف که نقش اساسى در زندگى انسان دارند آغاز مى گردد. سلسله حوادث وپيامدهاى گوناگون، اعم از حوادث دوره رنسانس، تحول افکار فلسفى اروپا، انقلاب کبير فرانسه، انقلاب صنعتى اروپا، پيدايش تفکر سرمايه دارى وهمينطور انديشه هاى سوسياليستى، بر يک مبناى مشترک، همگى در مجموع به ما نشان مى دهد که انسان عصر جديد، انسانى است که سخت خود وخواسته هاى خويش را باور کرده است. مسيرى طولانى را از مذموم بودن تا معبود بودن، طى کرده است. او، که تا ديروز در حاشيه بود، امروز در متن قرار گرفته وبراى فردا به عنوان آرمان وعشقى ابدى مطرح است. در نوشتار حاضر، که در پى يافتن تصوير مذهبى مدينه فاضله ايم مى خواهيم بدانيم، تعاليم دينى در بردارنده چه مواضعى در برابر اين نگرش نسبت به انسان هستند. نسبت وارتباط تفکر دينى وتفکر انسان مدار در چيست؟ کشف توافق ويا تقابل اين دو با يکديگر مى تواند در گشودن گرههاى بسيارى، در عرصه مسائل جديد انسانى راهنما وهدايتگر ما باشد. پيش ‍ از قضاوت، با گنجاندن مقدمه ديگرى به بحث، به ارزيابى دوباره اين نکته خواهيم پرداخت.

مهدويت وتوسعه اسلامى

بحث توسعه وديندارى، مدتها است در محافل فرهنگى وروشنفکرى در اين سامان در جريان است وپرسشهاى بسيارى را پيش روى مسلمانان نهاده است:

توسعه چيست ودر بردارنده چه ابعادى است؟

لوازم توسعه چيست؟

چگونه مى توان به توسعه دست يافت؟

براى رسيدن به آن بايد دست به چه تغييراتى در سامان وجودى خويش زد؟

نسبت توسعه وديندارى چيست؟

آيا توسعه، همان مدرنيته غربى است؟

نسبت ميان دين ومدرنيته چيست؟

آيا انديشه توسعه، همان انديشه مدينه فاضله است؟ چه نسبتى با آن دارد؟

مدينه فاضله چه جايگاهى در انديشه اسلامى دارد؟

آيا انديشه دينى، مانع توسعه است يا عامل آن،

جريان وسير اين گونه پرسشها، دوباره براى ما يک بحث ديرينه وپردامنه را تداعى مى کند. بحث از علل عقب ماندگى مسلمانان ونقشى که باورهاى دينى در پيشرفت يا انحطاط جامعه دينى مى توانند داشته باشند.

دريچه تمامى اين پرسشها نيز به يک دغدغه درونى باز مى گردد، همه ما، به عنوان انسانهايى ديندار ومعتقد به حقايق دينى بر اين باوريم که تعاليم دينى، دربردارنده قواعد وفرمولهاى اصلى سعادت بشر است، سعادتى زمينى وآسمانى. اگر اين قواعد به خوبى فهم گردد وبه درستى در عمل به کار آيد، مى تواند. جامعه انسانى را در مسيرى مطلوب جارى سازد. اما چرا تا اين زمان حرکت جامعه هاى دينى، بويژه، جامعه هاى مسلمانان، در راستاى رسيدن به اين سعادت همه جانبه صورت نگرفته است. اين در حالى است که در جامعه هاى ديگر نيز، حرکت به سوى توسعه وپيشرفت اين جهانى، معمولا، با نوعى بى اعتقادى نسبت به مذهب همراه بوده است. چه مشکل ومانعى در اين ميان است. شايد تعاليم مذهبى هيچ گونه جهت گيرى نسبت به زندگى اين جهانى بشر ندارند. شايد مذهب، صرفا، جنبه اى آسمانى دارد وزندگى زمينى بشر را به خود او واگذارده است. وشايد تعاليم دينى، اين راه را به ما نشان داده اند، اما، ما هستيم که از مذهب، ظاهرى را بر گرفته ايم وباطنى را وانهاده ايم. شايد بد فهميها وکژانديشيهاى ما، اين تعاليم را واژگونه دريافت داشته اند.

کدام يک از اين پاسخها صحيح اند؟

پاسخ نخست، نوعى برداشت از دين وديندارى ارائه مى دهد که زمينه را براى انديشه سکولاريزم فراهم ساخته است. انديشه سکولار، نسبت به دين در طرح ونقشه اين جهان، اعتنايى قايل نيست وجايگاهى براى آن باز نکرده است. اين تفکر، در شکل بسيار متداول، دين را از سياست جدا مى داند، اما در بنيان واساس، به طور کلى، هيچ جايگاهى براى دين در زندگى اين جهانى انسان، باز نکرده است، نه در حکومت، نه در اقتصاد، نه در نحوه معيشت، نه در اخلاق وتربيت اين جهانى ونه در ارتباطات ورفتار انسانى.

يعنى اگر قرار شد براى زندگى اين جهان انسان، نقشه ومصالح تهيه کنيم، نه در تهيه نقشه نيازى به مهندسين لاهوتى داريم ونه در ساخت آن از مصالح وملاط تعاليم دينى استفاده مى کنيم.

اين تنازع واختلاف، ميان متألهاى اديان ديگر، بويژه، متکلمان مسيحى نيز، از ديرباز مطرح بوده است. در سنت تفکر مسيحى، از يک طرف با متفکرانى چون سنت اگوستين قديس، متکلم وفيلسوف بزرگ مسيحى در دوره قرون وسطى رو در روييم که ميان زندگانى اين جهانى وآن جهانى بشر جدايى مى اندازد وافسار اين جهان را بر دوش خود انسان گنهکار مى افکند ودين را تنها در امر آسمان دخالت ونقش مى دهد واز طرف ديگر با فيلسوف بزرگى چون سنت توماس اکوئيناس، رو در روييم که موضعى مخالف با او دارد.

سنت اگوستين، در زمانى مى زيست که امپراطورى روم، مسيحيت را به عنوان دين رسمى کشور پذيرفته بود واين پذيرش با دوره ضعف ورنجورى آن امپراطورى، همزمان شده بود. روميان، در پذيرش ‍ مسيحيت، به عنوان آيين رسمى کشور، بر اين اميد بودند که ايمان به مسيح، ناتوانى آنان را در امر کشور دارى وحراست از مرزهاى امپراطورى روم، چاره سازد، اما اين اميد، به فرجام نرسيد وروز به روز بر ضعف وناتوانى کشور، افزوده گرديد، تا آن که سرانجام پرونده آن تمدن نيز، با حمله وحشيان، در سال 410 م. بسته شد، يعنى، درست بيست وهفت سال پس از رسمى شدن آيين مسيحيت در آن سامان. همزمانى اين حادثه با صبغه دينى يافتن حکومت در امپراطورى روم، بسيار کسان را بر آن داشت تا از اين سرنوشت شوم، يعنى، انحطاط تمدن روم را به آموزه هاى مسيحيت وفرهنگ برآمده از آن آيين، نسبت دهند وکم کم اين ترديد در ذهنها پديد آمد که شايد دخالت دين در امر کشور دارى وبه طور کلى، دخالت دين در امور اين جهانى، نه به صلاح دين باشد ونه به صلاح امور زمينى انسان.

اگوستينوس در بحبوبه اين ترديدها ونظرات فتنه انگيز نسبت به دين وتعاليم مسيحيت کتاب (شهر خدا) را مى نگارد ودر آن از حريم ديندارى حمايت وپشتيبانى مى کند. در اين کتاب در درجه نخست، به اين نکته اهتمام مى ورزد که انحطاط امپراطورى روم، هيچ ارتباطى با دين مسيح ندارد ودر مرحله بعد، عقيده جدى خويش را در بيان ماهيت دوگانه زندگى انسان باز مى کند.

او مى نويسد:

(پيکار سياسى در کائنات، نه ميان دين ودولت، بلکه ميان (جامعه آسمانى) و(جامعه زمينى) است. جامعه آسمانى، نماينده خداپرستى وجامعه زمينى نماينده خودپرستى است. جامعه آسمانى از پاکان وبرگزيدگان خدا فراهم مى آيد وابدى است وحال آن که جامعه زمينى، خاص گناهکاران است وگذراست...کليسا، نماينده جامعه آسمانى در اين جهان است وکار آن آماده کردن آدميزادگان براى پذيرفته شدن به جامعه آسمانى است. از سوى ديگر، دولت يا کشور، نماينده جامعه زمينى است که گنهکاران را در بر مى گيرد...).(19)

او، گاه از کليسا به عنوان سازمان موجود وواقعى سخن مى گويد وگاه آن را جامعه ناپيدا، يعنى متعلق به جهان ديگر مى نامد.

او، معتقد بود: نظامهاى سياسى موجود، بر بنياد تباهى وشر بنا شده اند؛ از اين روى، اميد مؤ من مسيحى، براى يافتن جامعه درست وخوب، فقط در جهان ديگر روا مى شود.(20)

اگر چه اگوستينوس، با ايراد سخنان مزبور، در واقع، به دفاع از حريم ديانت مى پردازد، اما برداشت او در اين خصوص، بويژه با توجه به ابهاماتى که در سخنان او وجود داشت، افکار بسيارى را بدين سو، کشاند که جايگاهى براى دين در رتق فتق امور اين جهانى قايل نگردند.

اما در برابر وى، سنت توماس اکوئيناس را مى يابيم که به شدت، طرفدار دخالت دادن دين در کليه شؤ ون دنياوى انسان است.

او، از آن دست فيلسوفانى به شمار مى رفت که سخت معتقد به پيوند مقوله هاى انسانى والهى، از جمله پيوند عقل ودين وآسمان وزمين بود ودر سازش اين موارد با يکديگر، تلاشهاى جدى انجام مى داد. (همان ديدگاهى که در ميان روشنفکران مذهبى جامعه اسلامى ما نيز، طرفداران بسيارى دارد) وى، در نگاه به قلمرو دين ودنيا، برخلاف سنت اگوستين، که به گونه اى صريح وافراطى، شيوه نگرش تفکيکى داشت وهيچ گونه هم پوشانى ميان اين دو قلمرو را بر نمى تافت وسخت در آرزوى تلفيق اين دو محدوده با يکديگر بود.

وى، عقيده داشت که عدل را در همين جهان مى توان برپا داشت. (جامعه سياسى، از شرف وفضيلت (آسمانى، يکسره) بى بهره نيست ومى توان در همين خاکدان، دولتى براساس تعاليم مسيح به وجود آورد).(21)

پاورقى:‌


(1) (همان مدرک): 202.
(2) (همان مدرک): 201.
(3) (همان مدرک): 205.
(4) (همان مدرک): 213.
(5) (همان مدرک): 213.
(6) (علم ودين) ايان باربور، ترجمه خرمشاهى: 79، نشر دانشگاهى.
(7) (فلسفه عمومى يا مابعد الطبيعة) پل فولکيه، ترجمه يحيى مهدوى: 161.
(8) (روان کاوى ودين)، اريک فروم، ترجمه آرسن نظريان: 49.
(9) utopia، يوتوپيا واژه اى يونانى است که توماس مور آن را از ريشه topos-ou ساخته است که به معناى (هيچستان) يا (لامکان) است وبه تعبير فيلسوف بزرگ ايرانى، شيخ شهاب الدين سهروردى (ناکجاآباد).
(10) Atlantisn8n.New.
(11) (يوتوپيا)، توماس مور، ترجمه داريوش آشورى ونادر افشار نادرى 79 - 84.
(12) (همان مدرک): 95- 102.
(13) (همان مدرک): 132 - 135.
(14) (احوال وآثار وآراى فرانسيس بيکن) دکتر محسن جهانگيرى: 69.
(15) (تاريخ عقايد اقتصادى)، دکتر حسين وحيدى: 248.
(16) (سير انديشه اقتصادى)، دکتر قديرى اصلى: 128.
(17) (تاريخ عقايد اقتصادى): 274.
(18) (همان مدرک): 272.
(19) (بنياد فلسفه سياسى در غرب) 122 - 123.
(20) (همان مدرک): 127.
(21) (همان مدرک).