مهدويت ومدينة فاضله

حسين مسعودى

- ۳ -


البته حتى او نيز، مقصودش اين نبود که:

(دولت بايد به دست کشيشان باشد، يا پاپ بر امپراطورى مسيحى سرورى کند.

او، در عين آن که جامعه مؤ منان مسيحى را ارجمندتر از هيأت فرمانروايان سياسى مى دانست، معتقد بود که حوزه دين، از حوزه سياست جداست وفن کشور دارى وقانونگذارى، به مهارتى متفاوت از حرفه کشيشان نياز دارد).(1)

مى بينيم که او نيز، در واپسين برداشت وتحليلهاى خويش، با نوعى حزم واحتياط تفکيک گرايانه، به اين مسأله مى نگرد.

نزاع ياد شده، در ميان متکلمان وانديشه وران، در طول تاريخ پردامنه تفکر اسلامى نيز، همواره، در جريان بوده وهست. در اين ميان، تفوق انقلاب اسلامى وباورهاى امام راحل، باعث شد که بسيارى از متفکران اسلامى، بدون يادآورى آن نزاع، بر اين باور اتفاق کنند که دين وتعاليم آن، علاوه بر راههاى آسمان، راههاى زمين را نيز بر ما مکشوف ساخته است ودوباره التيامى ميان وجهه آخرتى دين وچهره دنيوى آن برقرار کردند که بارزترين وجه آن، در جدايى نديدن ميان دين وسياست تجلى يافت ومصاديق کم رنگ ترى نيز، در ابعاد مختلف ظهور کرد. کم کم، متفکران مذهبى ما، به علم اقتصاد، سياست، مديريت، جامعه شناسى، روان شناسى وبطور کلى، تمام علومى که به کار وبار اين جهان مى آيند توجه جدى کردند وعناوينى چون: اقتصاد اسلامى، حکومت اسلامى، مديريت وجامعه شناسى وروان شناسى اسلامى، مقوله هايى در خور تأمل گرديد. کوششهايى که در راه کشف وضبط ديدگاههاى مذهبى در موارد مزبور انجام شده، همگى، حکايت، از اين داشت که ما مذهب را از جدول برنامه ريزى زندگى دنيوى کنار نگذاشته ايم ودين را که مدتها بر طاقچه آخرت خاک خورده بود وجز در مراسم تدفين وبه خاک سپارى، يادى از آن در ميان نمى آمد، امروز در هر صحنه اى حاضر مى بينيم وبا کنجکاوى وتفاخر از نظارت هميشگى وهمه جانبه آن، بر شؤ ون مختلف حيا انسانى سخن مى رانيم. شايد مهم ترين ويژگى انقلاب اسلامى ايران نيز، در همين باشد. اگر خواسته باشيم، ماهيت وثمره مهم انقلاب را بازگوييم، لزوما بايد به اين نکته اشاره کنيم؛ يعنى، جابه جايى نقش دين در جدول افکار وانديشه هاى ما. تا ديروز، دين در آن سوى مرزهاى زندگى، حکومت وسلطه داشت وامروز در باور ما، سايه خويش را بر تمام شؤ ون حيات گسترده است. همان طور که مشاهده مى کنيد، روى کرد ما به دين، دقيقا عکس روى کردى است که غربيان نسبت به دين داشتند. آنان، دين را از صحنه خارج کردند وما آن را وارد کرديم. آنان از مناصب وپستهاى مذهب کاستند وما بر آن افزوديم. آنان از مذهب خود را بى نياز ديدند وما غناى خويش را در مذهب جستيم.

نگرش ياد شده، دستاورد وموهبت گرانمايه اى براى ما محسوب مى گشت، ليکن به همان ميزان نيز، مشکلات را نيز پيش روى ما نهاد. يکى از آن مشکلات چنين است: غربيان مى گويند: تمدن غرب، محصول نگرش وروى کرد جديد انسان غربى به مسائل اين جهانى است. روى کردى درست در مقابل ديدگاه انسان متعصب قرون وسطى.

اگر غرب به اين درجه از پيشرفت وتمدن رسيده است، به دليل اين است که توانسته مذهب را از صحنه تصميمات اين جهانى خارج سازد وارزشها وباورهاى جديدى را در بدنه اجتماع تزريق کند، تا فراهم کننده زمينه توسعه وپيشرفت باشد. کنار گذاشتن قواعد اخلاقى، توسعه تفکر عقلانيت وفردگرايى محض، نفى تقدير وسرنوشت محتوم از زندگى بشر، توجه به دنيا وآرمان شهر دنياوى به معناى کامل آن، تزريق ارزشهايى چون آزاديهاى گوناگون انسانى، فزون طلبى مطلق، رقابت وبرترى جويى و....همگى چارچوبهاى جديدى براى زندگى انسان وبهينه کردن شرايط زيست دنيوى او بودند که به اعتقاد آنان، به هيچ عنوان با قالبهاى مذهبى توافق وهماهنگى نداشتند. بنابراين، برخورد انسان غربى با مذهب به دو گونه بود. با مذهب را به کلى از صحنه زندگى خارج کرد وميعادگاه خود با آن را، حداکثر، به درون کليساها وکنيسه ها وبه ساعاتى چند از روزهاى يکشنبه محدود کرد ويا آن مذهب را با ارزشهاى جديد رنگ آميزى کرد وبه تعبير ساده، به آن چهره اى اين جهانى بخشيد.

در رابطه با نحوه برخورد اول، دکتر سيد حسين نصر، مى نويسد:

(غرب، از قرون هفدهم، وحتى پيش از آن، از رنسانس به اين سو، در جهت غير دينى کردن نگاه ونگرش مردمش وسست کردن علايق دينى در زندگى روزمره انشان سير کرده است. ودر نتيجه، امروزه در غرب کسان زيادى هستند که گرچه ميراث داران مسيحيت ويهوديت اند، ديگر به معناى دقيق مسيحى يا يهودى نيستند.... (وما امروز) بدون درک کردن نقش دين ونيز به محاق افتادن آن در غرب، در همه مراحل تکوين وتولد ورشد وگسترش دنياى متجدد در اروپا وآمريکا وسپس سرزمينهاى ديگر، هرگز قادر (نخواهيم بود که دنياى متجدد را بفهميم)).

همين نويسنده در جاى ديگر چنين مى گويد:

(از رنسانس تا به امروز، مسيحيت ونيز تا حدودى يهوديت در غرب، به نحوى بى امان با ايدئولوژيها، فلسفه ها، نهادها وکردارهايى که ماهيتا غير دينى ودنيا گرايانه بوده وبه چند وچون در اقتدار دينى وبه واقع در اصل اعتبار ومشروعيت آن بر مى آمده اند، مبارزه کرده است. شکل چالشهايى که با دين مى شده از نظريات سياسى مبتنى بر فکر اصالت دنيا وجدايى دين ودنيا از يکديگر، تا انکار بنياد دينى اخلاق وانکار فلسفى واقعيت خداوند وواقعيت حيات اخروى يا وحى ومتون مقدس، متفاوت ومتغير بوده است).(2)

رويکرد دوم را نيز در هماهنگى وسازگارى اخلاق پروتستانيزم وروحيه جديد تمدن غرب باز مى يابيم. البته آنچه مسلم است، زمينى کردن مذهب، فوايد بسيارى براى غربيان در برداشت، اما در مقابل، مذهب را از درون خالى کرد وهدف اصلى آن را به دست فراموشى سپرد ومهم تر از آن، اين که مذهب را نه به عنوان يک اصل وهدف، بلکه به عنوان يک وسيله وآلت، مورد سوء استفاده قرار داد.

وامروز ما، با اين مشکل بزرگ، رو به روييم. سخن ما اين است: اگر مذهب از درون ودر طرح اصلى وابتدايى آن نقشه اى براى اين جهان خاکى انسان ترسيم نکرده باشد، نمى توان آن را با رنگ آميزى دروغين، در امور اين جهان دخالت داد. اگر چنين کنيم، در واقع، آن را از درون ومحتوا تهى ساخته ايم وآنچه خود خواسته ايم بر آن تحميل ساخته ايم.

آيا به راستى چنين است؟ آيا مذهب به هيچ وجه در کار وبار اين جهان انسان دخالتى نمى کند؟

آيا مذهب، راههاى آسمان را فقط بر ما گشوده است؟

آيا افسار زندگى را بر دوش خود انسان افکنده است؟ آيا طرحى وچارچوبى براى زيست دنيوى انسان ارائه نکرده است؟

جواب روشن ما به اين پرسشها، روشن است: ما در چارچوب تعاليم قويم اسلام آموخته ايم که ميان اين جهان وسراى باقى جدايى نبينيم. حساب دنيا وآخرت را از يکديگر جدا نسازيم وتکاليف اين دو را با يکديگر مورد بررسى قرار دهيم. در ميان متون دينى، مواضع بسيارى مى توان يافت که از پيوند احکام دنيا وآخرت يا به گونه اى روشن ويا در ظرف اشاره، سخن رفته است که با تبيين آن موارد، مى توان به تحليلى واقع بينانه ودر عين حال دينى، نسبت به مسائل اين جهان انسان، دست يافت. تعداد اين موارد، فراوان است.

در اين مجال، موقعيت را مغتنم شمرده، تنها، با تحليل ديدگاههاى پيشوايان دين، در خصوص مسأله مدينه فاضله اسلامى به تحقيق سخنان بالا مى پردازيم.

با تحقيق در اين معنى، خواهيم دانست که تصوير صاحبان آن مکتب از آرمان شهر دينى چگونه خواهد بود.

آيا تصوير آنان از اين بهشت موعود، يک بهشت آسمانى است، يا يک بهشت زمينى ويا آميخته اى از اين دو.

آيا آن مدينه موعود، در نگاه آنان خصلتهاى دنيايى دارد ويا داراى ويژگيهاى آسمانى است؟

به راستى آن مذهب، نسبت به بهزيستى انسان در دنيا نيز نظرى جدى داشته است، يا خير؟

بالأخره توسعه وپيشرفت در انديشه دينى چه شاخصه ها ومشخصه هايى دارد؟

به اين ترتيب، با بررسى خصوصيات مدينه فاضله از منظر بحث (مهدويت وظهور امام زمان) مى توانيم به يک باره دو موضوع را به بوته بررسى بگذاريم.

1. روى کرد مذهب نسبت به انسان وزندگى اين جهانى او.

2. ويژگيهاى توسعه اسلامى.

اکنون، با توجه به فرازهاى گذشته، در اين نوشتار، فرصتى فرا رسيده که هر چند مختصر، مرورى به ويژگيهاى مدينه فاضله اسلامى، که تحقق آن را پس از ظهور منجى عالم بشريت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به ما وعده داده اند، داشته باشيم.

در اين بررسى، توجه ما به مهمترين وبرجسته ترين آن خصوصيات است.

مدينه عدل

عدالت، واژه اى غريب نيست، اما حقيقتى قريب هم نيست.

سده ها وهزاره هاى بسيارى است که بشر با اين رؤيا روز وشب کرده، ليکن جز زور واختناق وظلم وبيداد، نصيبى نبرده است. هنوز آهنگ سنگينى ناله هاى کودکانى که به بيگارى کشيده شده اند، مادرانى که شوى خود را به بى عدالتى قربان داده اند ومردانى که به جبر کمر در برابر ظلم خم کرده اند در گوش تاريخ است. هنوز اشکهاى ريزان وقلبهاى داغديده، هراسهاى قالب تهى کن ونفسهاى در سينه حبس، ضجه هاى دردناک ودردهاى بى تاوان، زخمهاى بى مرهم ونااميديهاى بى پايان، نگاه هاى خسته وبى سو، دستهاى لرزان وبى رمق، لبهاى خشک وچروکيده، بدنهاى رنجور وزجر کشيده، انسان سراپا ظلم وبيداد ديده، هنوز اين همه در خاطره تاريخ زنده است واگر تاريخ با يادبود اين حجم عظيم از نامردمى، هنوز پا بر جا ايستاده وقالب تهى نمى کند، به دليل اين است که مى خواهد کسى را بيابد وتمام رنجهاى مدفون در خويش را در گوش او نجوا کند.

ديديم ومکرر شنيده ايم که در طول تاريخ، انسانهاى بسيارى با انديشه عدالت وفرياد دادخواهى انسانها، اين حقيقت را زنده وجاودان ساخته اند، اما تلاش عملى آن خيرانديشان ونيک خواهان در راه برقرارى عدالت، در بيشتر موارد کم ثمر ويا بى ثمر وعدالت در معناى حقيقى آن، همچنان در رؤيا. چقدر سخت ودشوار است تعبير نشدن اين رؤياى شيرين. رؤيايى که تمامى اجزاى وجود انسان در تمام تاريخ، با آن عجين شده ونگاه پر انتظار او در تعبير آن خسته وکم سو گشته. بارها وبارها با زنگ حوادث مختلف، تپش قلبش فزونى يافته، اما زمانى که پلک از اين خواب شيرين برداشته، جز سياهى وتباهى مستکبران وظالمان چيزى در پيش روى نديده.

اما مى دانيم، هر چه بر شماره اوراق تاريخ افزون گردد، از شماره انتظارمان خواهد کاست واين همان چراغ اميدى است که قرنها وقرنهاست در دل انسانها به عشق آمدن آن منجى، روشن وفروزان است. به عشق او، که نامش (عدل) است (السلام على... العدل المشتهر) کلامش عدل است وراهش عدل. او که حکومتش حکومت عدالت است واين گم شده بشريت را در فرجام تاريخ بدو باز خواهد گرداند.

در خصوصيات قيام وحکومت امام زمان (عليه السلام)، هيچ ويژگى به اندازه (عدالت وقسط) روشنى ونما ندارد. آن قدر که در روايات بر ويژگى عدالت گسترى آن مولى تأکيد شده، بر ساير مسائل چنين ابرامى نرفته است واين، نشان از برجستگى اين مهم در سازمان مدينه فاضله اسلامى در دوران ظهور دارد.

دهها وبلکه صدها روايت در کتابهاى مختلف روايى، بويژه، در کتاب منتخب الأثر وکمال الدين، شيخ صدوق، در مورد عدالت گسترى آن حضرت وارد شده است. در بسيارى از اين روايات، از آن امام همام، به عنوان مظهر وتجلى کامل عدالت ياد شده است. نام (عدل) که بر آن مولى نهاده اند در واقع ترجمان کامل رسالت اوست.

صاحب مکيال المکارم، در اثر شريف خود، در اين رابطه چنين مى نويسد:

(عدل، آشکارترين صفات نيک آن امام است. براى همين (آن بزرگوار) در دعاى شبهاى رمضان، (عدل) ناميده شده است:

(اللهم وصل على ولى امرک القائم المؤمل والعدل المنتظر).

خداوندا به ولى امر خود که قيام کننده و... وعدل مورد انتظار همه است درود فرست).(3)

ودر جاى ديگر، همين عنوان را به گونه اى ديگر مى يابيم:

(اول العدل واخره).(4)

(السلام على القائم المنتظر والعدل المشتهر..).(5)

در مدينه فاضله اسلامى ودر بستر ظهور آن منجى نيز، همه جا سخن از عدالت وقسط است. سخن از لبريز شدن زمين از عدل وداد است. دامنه عدالت او، تا اقصى نقاط منازل وزواياى ناپيداى جامعه گسترده است، حتى عدالت ودادگرى همچون گرما وسرما در درون خانه هاى مردمان نفوذ مى کند ومأمن ومسکن وجود آنان را سامان مى بخشد.(6) ودر روايات ظهور، عدالت، چنان عطش برانگيز وسيرى ناپذير وفراموش ‍ ناشدنى ترسيم گرديده است که انسان را در اين گمان مى افکند که اصولا، جهان براى رسيدن به اين نقطه وفرجام، باقى مانده است وبرنامه وتنظيم متعمدانه الهى بر اين است که آخرين سطور تاريخ، با برگهاى دادخواهى به انجام رسد وخداوند چنان بر اين مهم تأکيد دارد که اگر حتى يک روز از عمر دنيا باقى مانده باشد، او آن را چنان طولانى خواهد کرد(7) تا آن رؤياى موعود مردمان از راه رسد ودرخت عدالت را بر ضمير آگاه تشنگان بکارد وجامعه بشرى را با آن گمشده خويش رو به رو سازد، زمين را از عدل وقسط سيراب کند وآن قدر بر باده عدالت بيفزايد که جان آدميان از آن مدهوش گردد.

در سايه اين عدالت، هيچ انسانى در قيد بندگى وبردگى باقى نمى ماند.(8)

حقوق به يغما رفته انسانها به آنها باز مى گردد.(9)

بندهاى پيدا وناپيداى بندگى از سرو گردن انسانها باز مى گردد وزمينه استثمار انسان از انسان به کلى برچيده مى شود.(10)

کارگزاران ظلم وبيداد، مورد بازخواست قرار مى گيرند. قاضيان وحاکمان کژ رفتار از مسؤ وليت خويش، عزل مى شوند وزمين، از هر نوع خيانت ونادرستى پاک مى گردد.(11)

گردنکشان ومستکبران در هم کوبيده مى شوند ومحرومان ومستضعفان در استرجاع حق خويش کامياب مى گردند.(12) ديگر ناله هيچ مظلومى در گلو خفه نمى گردد، اشک وآه هيچ دلسوخته اى بلند نمى گردد، هيچ انسانى گرسنه سر بر بالين نمى گذارد وهيچ محرومى با کينه ودغدغه نا امنى، روزگار سپرى نمى کند.

واينها افسانه نيست، بلکه به راستى تمام آن چيزى است که بر ما وعده داده اند وما را در انتظار آن به برترين عبادت فراخوانده اند که انتظار آمدن او، انتظار گامهاى عدالت است.

مدينه رفاه

مدينه فاضله اسلامى، مدينه رفاه وآسايش همگانى است. رفاه وتنعم بدان سان که ديگر نيازمند وصاحب حاجتى در سطح جامعه يافت نمى توان کرد. يک دليل مهم بر اين امر، توزيع عادلانه ثروتها ومنابع است. در شهر عدالت، که حقوق انسانها محور توجه وبرنامه ريزى است، بالطبع بذر اين توجه، محصولى چون رفاه وبرخوردارى همگانى از مواهب الهى در پى خواهد داشت. هم در تعاليم دينى وهم در آموزه هاى علمى وتجربى بشر، به روشنى، به اين واقعيت راه برده ايم که در صورتى جامعه از غنا وتجربى بشر، به روشنى، به اين واقعيت راه برده ايم که در صورتى جامعه از غنا وبهره مند عمومى سرشار خواهد گشت که پيشاپيش از عدالت سيراب گرديده باشد ومشکل کشورها در حال حاضر ودر قرون واعصار متمادى، کمبود منابع ومواهب طبيعى بر گستره خاک نبوده، بلکه توزيع نا عادلانه آنها بوده است.

آنچه در روايات ظهور، در اين خصوص آمده است، نشان مى دهد که خواستها وآرزوهاى مادى انسان، در جدول توجهات آرمان شهر اسلامى، نه تنها از ياد برده نشده، بلکه حتى در صدر توجه وعنايت قرار گرفته است وانسانها، به دليل داشتن چنين خواستهايى، نه تنها مورد نکوهش قرار نگرفته اند، بلکه بر توجه خداوند در پاسخ به اين خواهشها تأکيد فراوان رفته است:

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

(در امت من، مهدى قيام کند.... ودر زمان او، مردم به چنان نعمت وبرخوردارى ورفاه دست يابند که در هيچ زمانى دست نيافته باشند. (واين رفاه شامل تمامى انسانها خواهد بود چه) نيکوکار وچه بدکار. آسمان مکرر بر آنان ببارد (کنايه از وفور مواهب طبيعى) وزمين چيزى از روييدنيهاى خود را پنهان نسازد).(13)

در روايات ديگر سخن از کثرت مال،(14) وفور نعمتها، بارانهاى پى در پى، سبکبارى ورهايى از بارهاى سنگين زندگى،(15) آسودگى از رنج طلب کردن ونيافتن، سخنى از اداى قرض تمام مقروضين واداى دين تمام صاحبان دين است، سخن از بى نيازى تمام انسانهاست وسخن از بذل وبخشش امام عليه السلام بر همگان است، به طورى که از طلب مال وبخشش ديگران بى نياز گردند.(16) در آنجا سخن از عمران وآبادى تمامى عرصه خاک است، به گونه اى که چون آن حضرت قيام کند، همه خرابيها را آباد کند،(17) تمامى سطح زمين را از سرسبزى ونشاط وطراوت بپوشاند،(18) گنجها ومعادن زمين، همگانى مورد استخراج قرار گيرند وزمين آنچه را که در درون مخفى داشته، براى رفاه وآسايش ‍ انسانها به دست او خواهد سپرد.(19)

مدينه امن وسلام

به اعتقاد روان شناس، از مهم ترين نيازهاى اساسى بشر که در هرم نيازهاى وى جايگاه ويژه اى دارد، نياز به امنيت است. البته اين نياز در ابعاد مختلفى تجلى مى يابد، امنيت اخلاقى، امنيت اقتصادى، امنيت حقوقى، امنيت اجتماعى وخانوادگى و....آنچه از حجم زيادى از روايات ظهور بر مى آيد، نشان مى دهد که مدينه فاضله اسلامى، شهر امن وسلام است، آن هم امنيت در معناى واقعى ودر تمامى ابعاد آن.

در روايتى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه:

(وعد الله الذين امنوا منکم....ليستخلفنهم فى الأرض....وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا)

مى فرمايد:

(نزلت فى القائم واصحابه).(20)

يعنى وعده خداوند، مبنى براينکه وحشت وخوف مؤ منان را به امنيت وسلام تبديل مى کند، در زمان ظهور آن حضرت، معنى ومصداق کامل مى يابد وانسانها در آن موعد شريف است که مى توانند با قلبى آسوده وفارغ از هرگونه دغدغه اقتصادى، حقوقى، اخلاقى واجتماعى سر بر بالين آرامش بگذارند وزندگانى دنيا را دور از خطرهاى دلهره آميز هميشگى ببينند. بنابراين، گردنه هاى پرخطر وپرنشيبى که در زندگى هر انسان به واسطه روابط نادرست حاکم در اجتماع پديد مى آيد، در آرمان شهر اسلامى جايى وجايگاهى ندارد. اين نيز سعادتى است زمينى در يک شهر آرمانى وآسمانى.

مدينه تربيت

پيش از اين يادآور شديم که تمدن غرب، اساس پيشرفت خويش را بر مبناى توجه به انسان پايه گذارى کرده وانسان محورى وانسان مدارى، جزو نرم افزارهاى اساسى در پيشرفت غرب محسوب مى گردد. اما همان انسان که مقصود وغايت پيشرفت تلقى شده، همان انسان در تماميت وجوديش، در اين تمدن فراموش شده وبحران تمدن غرب، در ابعاد مختلف: اخلاقى، اجتماعى وتربيتى آن مؤ يد صريح اين غفلت وناکامى است.

انسانى که فقط از يک سو نظاره شد وتنها ابعاد مادى او، در محاسبه آمد، انسانى است کاريکاتورى وابتر وبالطبع، نمى توان او را در عالم خارج، انسان ناميد ومشکل غرب در همين سوء تفاهم کوچک است!

چندين قرن است که براى آسايش تن، هر چه فرمول اقتصادى وسياسى به ياد داشته اند وهر چه امکانات علمى وتکنيکى در اختيار داشته اند، به استخدام در آورده اند، تا شايد بتوانند آسايش اين جهانى انسان را بدو باز گردانند، حال آن که او، پس از اين همه تلاش، هيچ گونه آرامشى در خود نمى يابد، جهان را تنگ وتاريک وسرد مى بيند ودر آن احساس حقارت وپوچى مى کند واين جريان، به اعتقاد منتقدين درون اين نظام، جز به نابودى انسان نمى انجامد. واين آن چيزى است که بايد آن را انسان مدارى واژگونه، يا انسانگرايى نسيانگرانه ناميد. همين معنى را از زبان يکى از منتقدان فرانسوى نظام غرب بازگو مى کنيم:

(تمدن جديد که به هنگام حرکت آغازين خود مى خواست (انسان گرا) باشد وبه انسان آنچنان اصالتى داد که آغاز وانجام همه چيزش ‍ کرد، اکنون به ماجرائى اين چنين شگفت دچار شده است. در روزگار ما، تار پود مفهوم انسان از هم گسسته است... به هر حال، تمدنى که خود را (انسانگرا) مى ناميد، نظامى از آب در آمده است که آدمى را تحقير مى کند ومى فريبد وسرانجام نابودش مى سازد.

تحقير آدمى درين معنى واز اين راه است که تمدن مذکور، انسان را به دستگاهى مرکب از يک سلسله وظايف کمى ومادى وبه ماشينى منحصرا توليد کننده ومصرف کننده تبديل مى نمايد).(21)

اما در آرمان شهر اسلامى، همان گونه که ترسيم کرديم، فقط سخن از آسايش تن نيست. فقط سخن از وفور ثروت ورفاه مادى نيست، در تصوير مهندسان اين مدينه، انسان فقط تن نيست، بلکه موجودى است داراى ابعاد مختلف که تکامل ورشد او، در گرو رشد متوازن تمامى آن ابعاد است وآن بهشت زمينى تحقق نمى يابد مگر آن که بارقه اى از آسمان نيز در آن حلول کند. تربيت وپرورش روح انسانها وتوجه به اختلال وفضائل روحى، که از اساسى ترين برنامه هاى ظهور است، در همين راستا معنى مى يابد. مدينه فاضله، در عين حالى که شهر عدالت است، شهر رفاه است وشهر امنيت. در عين حالى که شهر تربيت است، شهر سجايا وفضايل انسانى است. در آن محيط، انسانهاى صالح تربيت مى يابند تا جامعه اى آرمانى وصالح بنا سازند. در آن جا، در کنار دست يابى انسانها به غناى مالى، از غناى قلبى وروحى بهره مند مى گردند(22) ودر کنار اتمام نعمت ووفور ثروت، به کمال اخلاق وفضيلتهاى انسانى راه مى يابند.(23) کينه هاى اخلاقى از قلبها ريش کن مى گردد(24) ودروغ وتزوير ونامردى، در روابط اجتماعى، جاى خود را به يک رويى ويک رنگى مى بخشد وبه واقع، در چنين بسترى است که رفاه وعدالت وامنيت نيز معنا ومفهوم وحقيقت خويش را باز مى يابند وجز با اين نگرش همه جانبه به انسان، ودر کنار هم چيدن اجزاى حقيقى او در برابر هم، نمى توان به تعبير روياى هميشگى انسان در تاسيس آرمان شهر انسانى پرداخت.

مدينه علم

دوره ظهور، دوران گسترش علم ودانايى است ومدينه فاضله اسلامى، مدينة العلم است. با آمدن آن منجى حقيقى، همان گونه که ظلم وبيداد جاى خود را به عدل ودادگرى مى سپارد وهمان گونه که نابسامانيهاى مختلف اجتماعى به سامان مى گرايد، به همان ترتيب نيز، دانايى وفرزانگى بديل جهل ونادانى مى گردد وجهان از نور عقل ودانش آکنده مى گردد.(25)

او، مى آيد تا همان طور که جهان را لبريز از عدالت مى سازد، از دانايى وفرزانگى نيز سيراب سازد. نيروهاى عقلانى توده ها را تمرکز بخشد وخردها ودريافتهاى آنان را به کمال رساند.(26) علوم ودانشهايى که در طول اعصار وقرون در پشت پرده ها، مکنون مانده، پراکنده سازد ومرزهاى دانايى ويادگيرى را تا سراپرده منازل وتا اعماق وجود تک تک انسانها، اعم از زن ومرد گسترش بخشد.(27)

مدينه مستضعفان

از ويژگيهاى بسيار مهم در عصر ظهور، جابجايى قدرت وتغيير در ساختار آن است. حکومت در مدينه فاضله بدست توده هاى محروم ومستضعف جامعه است. آنان که پيش از ظهور بار سنگين فقر وبيچارگى ونامردمى را تحمل کرده اند واکنون در راستاى اجراى عدالت بايد به حق مسلم خويش در وراثت وپيشوايى زمين دست يابند.(28)

بدين سان، بهشت زمينى در عالم خارج واقعيت مى يابد. با سيراب شدن زمين از عدالت، با برخوردارى همگان از رفاه وآسايش وامنيت، با اتساع وجودى انسان وبازيابى تمامى ابعاد وجودى وى در ظرف تربيت وپرورش، با گسترش علم وفرزانگى، با مشارکت توده هاى محروم در امر تصميم گيرى وتغيير ساختار سياسى جامعه وبا...

آنچه گذشت، برجسته ترين ويژگيهاى مدينه موعود در عصر ظهور است که مى توان در فرصتهاى بلندتر بر شمار عناوين اصلى ويا زير مجموعه هاى آنها افزود، ليکن در اين مجال، به همين مختصر بسنده مى کنيم.

ختام

دانستيم که انديشه (مدينه فاضله) در ظرف تفکر گذشتگان به هيچ وجه با ملاحظات انسانگرايانه همراه نبوده است. نه اين که انسان در نمودار انديشه آنان جايگاهى نداشته. بلکه به اين معنى که او مرکز توجه واعتنا نبوده است. بنابراين، مدينه فاضله در منظر ديد آنان، بيش از آن که صبغه اى انسانى داشته باشد، چهره اى سياسى، اخلاقى ويا فلسفى مى يابد.

در قرأت عصر جديد، اين معنى، کاملا واژگونه مى گردد. از دوره رنسانس به اين سو، که انسان، به عنوان مهم ترين آرمان تمدن جديد، محيط توجه واعتنا را مى پوشاند، تفاسير نوينى نيز نسبت به آرمان شهر انسانى ارائه مى گردد. محور اين تفاسير را نوعى فلسفه انسانگرا تشکيل مى دهد که از طرفى با انديشه استغناى از مذهب وبلکه، انديشه مذهب پيرايى همراه وقرين بوده واز طرف ديگر، تنها به بهزيستى دنيوى انسان توجه داشته وپيشرفت وتعالى وى را در بعد مادى مى جويد. بنابراين، مدينه فاضله در نگاه متأخران، در واقع، شهر رفاه وآسايش انسان است، اما در راه کسب اين مهم، فقط، به بعد خاکى انسان توجه مى شود. پيشرفت وترقى مادى به عنوان يک اصل مسلم شمرده مى شود وهمه چيز در ذيل آن، ملاحظه مى گردد. اين نوع انديشه، چند قرن است که سيطره خويش را بر محيط باورهاى انسان غربى گسترده است واگر چه او، به واقع، به بسيارى از آنچه در صدد بوده، دست يافته است، اما، به هيچ وجه، روياى هميشگى خود را محقق نمى بيند. در مقابل مشاهده کرديم که در انديشه جامع دينى، ما بر يگانگى دنيا وآخرت وجسم وجان انگشت تأکيد مى نهيم وجايگاه واحکام اين امور را از هم تفکيک نمى سازيم. به انسان، به عنوان يک واحد حقيقى نظر داريم ودر هر طرح وبرنامه، رشد موازى ومتوازن او را پى مى جوييم. در مدينه فاضله اسلامى، در سرلوحه طرح وبرنامه آسمانى آن، با کمال شگفتى، با يک آرزوى زمينى روبرو مى شويم، با عدالت ودر کنار آن، رفاه وآسايش وامنيت وبرخوردارى از مواهب طبيعى.

حجم اعتناى تعاليم دينى به اين مسائل، در مسأله ظهور ومهدويت، براى انسان مذهبى که هميشه بر تقابل ودوگانگى دنيا وآخرت، صميمانه، پاى مى فشرده، آن قدر با اهميت وهيجان انگيز است که وى را دچار گيجى وترديد مى سازد. اما، به واقع، چنين است. تعاليم دينى، در زندگى زمينى ما مصرانه ادعاى دخالت وتصميم گيرى دارند وآرزوهاى زمينى ما به طور جدى، مورد توجه آنهاست. اما اين همه را در مصاحبت با ديگر ابعاد وجودى انسان مى طلبند. بر اين اساس است که مدينه فاضله اسلامى، علاوه بر اين که مدينه عدالت، رفاه وامنيت است، مدينه علم، عقلانيت، تربيت وانسان پرورى نيز هست. يعنى همان عناصرى که نبود آنها در تفکر مذهب پيراى غربى، باعث پديد گشتن بحران جديد تمدن غرب گشته است واين تمدن را على رغم پيشرفتهاى چشمگير مادى، در مسير تحقق سعادت انسانى ناکام گذارده است.

ويل دورانت تمدن نويس بزرگ غربى، در همين رابطه چنين مى نويسد:

(مدينه فاضله تحقق يافته است، ولى در عالم خارج (از ما)... ما قدرت خود را صد برابر کرده ايم وبر بالاى خود صدها ذراع افزوده ايم، ولى طرحها ونقشه هاى ما به پستى وتنگى زمانى است که در جهل وآلودگى به سر مى برديم. ما از لحاظ روحى کوته قدانى هستيم در قالبهاى بسيار بزرگ. مدينه فاضله در همه جا آمده است. به جز در روح انسان. با اين همه، اين مدينه فاضله کوچکى، که اکنون با روياى قابل اغماض ‍ مى خواهيم بنا کنيم، نمى خواهد طبيعت را از نو بسازد ونمى خواهد تسلط انسان را بر طبيعت بگستراند (زير اين بهشت منظور نظر بيکن بود وتحقق يافته است) بلکه مى خواهد که خود را از نو بسازيم ونفوس با اراده هاى درست کنيم که براى زندگى در عالم بهترى شايسته باشند وبه صفاى دانش ما وبه نيروى قدرت ما باشند وچون مايه ويرانى مدينه فاضله (طبيعت بشرى) وجهل انسانى است. ما نخست خواهيم خواست که دلها ونفوس خود را تصفيه کنيم؛ شايد امور ديگر، در نتيجه به دنبال آن بيايد... (به طور کلى) معلوم شد که مقصود بناى يک مدينه فاضله مکانيکى يا بهشتى براى راهروان پياده ومسافران هواپيما نيست، بلکه امر اساسى ترى در نظر است وآن بالا بردن صفات اخلاقى وجسمى ومعنوى مردم است. نسلى که محصول ونتيجه اين اقدامات وپيشنهادها باشند مى تواند مدينه فاضله را بنا کند).(29)

در ارزيابى سخنان گذشته چنين مى توان نتيجه گرفت که تفکر دينى نيز، يک تفکر انسانگر است. با اين تفاوت که انسانگرايى دينى، متکى بر يک انسان شناسى قويم است؛ اما انسانگرايى غربى، متکى بر يک انسان شناسى ابتر ونادرست بود. به همين دليل نيز بود که در بخشهاى گذشته از تفکر مستتر در تمدن غرب، با عنوان (انسانگرايى نسيانگرايانه) يا (انسان مدارى واژگونه) ياد کرديم.

در انتهاى نوشتار، تأکيد مى کنيم که بحث (توسعه اسلامى) به طور کامل مى توان از ويژگيهايى که در مورد مدينه فاضله اسلامى بر شمرديم، استفاده کرد واگر چه مطالب عنوان شده، بيشتر، جنبه کيفى داشت، ليکن مى توان با مشارکت صاحب نظران در زمينه هاى مختلف، بويژه در زمينه جامعه شناسى واقتصاد بر ظروف کمى آن نيز دست يافت.

پاورقى:‌


(1) همان مدارک.
(2) (همان مدرک).
(3) (مکيال المکارم فى فوائد الدعاء للقائم)، ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى: 118.
(4) (کمال الدين وتمام النعمة)، شيخ صدوق.
(5) (مفاتيح الجنان)، شيخ عباس قمى، زيارت صاحب الامر، 1055.
(6) (بحار الانوار) علامه مجلسى، ج 52: 362.
(7) (کمال الدين): 318.
(8) (بحار الانوار)، 52: 225- 224.
(9) (بحار الانوار)، 52: 225- 224.
(10) (بحار الانوار)، ج 51: 57.
(11) (همان مدرک): 120.
(12) سوره (قصص)، آيه 5.
(13) بحار الانوار ج 51: 78.
(14) همان مدرک، ج 51: 88.
(15) همان مدرک، ج 51: 123.
(16) همان مدرک 52: 390.
(17) کمال الدين: 331.
(18) بحار الانوار، ج 10: 104.
(19) همان مدرک.
(20) کتاب الغيبة: 240 ذيل آيه 55 سوره نور.
(21) (اسلام وبحران عصر ما)، روژه دو پاسکيه، ترجمه دکتر حسن حبيبى: 18 -21.
(22) (بحار الانوار)، 84: 51.
(23) (همان مدرک): 123.
(24) (منتخب الاثر): 374.
(25) (بحار الانوار)، ج 75: 51.
(26) (عصر زندگى)، محمد حکيمى: 223.
(27) (کتاب الغيبة) نعمانى: 239.
(28) سوره (قصص)، آيه 5.
(29) (لذات فلسفه)، ويل دورانت، ترجمه زرياب خويى 364، 365، 367.