مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۴ -


نواب چهارگانه

نائب اول

ابو عمرو عثمان بن سعيد العمرى الاسدى براى سه امام نيابت کرده حضرت امام على النقى عليه السلام وحضرت امام حسن عسکرى عليه السلام وحضرت حجت عليه السلام. نيابت او براى حضرت حجت عليه السلام از سال 260 تا سال 280 بود.

نائب دوم

پسر او محمد بن عثمان العمرى بعد از وفات پدرش به نيابت حضرت انتخاب شد از سال 280 تا سال 305، واو نيز از حضرت عسکرى عليه السلام نيابت کرده.

نائب سوم

ابو القاسم حسين بن روح نوبختى پس از وفات محمد بن عثمان به نيابت منصوب از سال 305 تا سال 326.

نائب چهارم

ابو الحسن على بن محمد سمرى از سال 326 بعد از وفات حسين بن روح به نيابت تعيين شد تا سال 329 که در نيمه ى شعبان وفات کرد.(1)

دوران غيبت کبرى

شش روز پيش از وفات سمرى توقيع شريف بر دستش جارى شد حاکى از آن بود که وفات تو نزديک شده ديگر به کسى وصيت مکن وکسى را به نيابت تعيين مکن که غيبت تامه واقع گرديد وظهور نخواهد بود مگر بعد از مدت طولانى وقساوت دلها وپر شدن زمين از جور وهر کس ادعاى مشاهده کند (يعنى ظهور رسمى که بعد از آن غيبتى نيست) پيش از سفيانى وصيحه ى آسمانى، او دروغ گو وافتراء زننده است.

شبهات واشکالات بر وجود آن حضرت وغيبت او

اگرچه طرح اين امور از وضع اين رساله که بنايش بر اختصار است خارج است اما چون اين سوالات مهمترين اسباب اغواء وفريب وبزرگترين حربه وآلت فريبندگان وشبهه کنندگانست وغرض اصلى از اين نگارش تثبيت قلوب مؤمنين است بر ايمان ونگهدارى از تزلزل واضطراب در برابر وساوس شيطان يا دسائس بيگانگان ناگزيرم که به همه ى اشکالات بنحو اختصار اشاره کنم وجوابى که در خور فهم عموم به طورى که شبهه واشکال به کلى مرتفع ومعدوم گردد بدهم وتأييد اثر بخش ونتيجه بخشى را از خداوند مسئلت مى نمايم زيرا که:

(يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا وفى الاخرة).

خدا ثابت ونگه مى دارد کسانى را که ايمان آورده اند بر قول ثابت هم در دنيا وهم در آخرت.

اشکالات راجع به غيبت ووجود آن حضرت

مجموع اشکالاتى که راجع به غيبت ووجود آن حضرت کرده ومى کنند اين است

1) اصلا چه دليلى بر وجود امام غائب است، امامى را که بدينگونه توصيف مى کنيد که نه کسى او را مى بيند ونه کسى از احوال او مطلع است چه دليلى بر وجود اوست؟ 2) علت وسبب غيبت چيست؟ اگر موجود است چه باعث شده که بايد غائب باشد وچرا از همان اول که ابتداى ولادت يا ابتداى امامت او بود غيبت اختيار کرده شما مى گوئيد علت تقية وخوف بر جانست در اينجا سه اشکال ديگر مى زايد! يکى اينکه چرا ظاهر وساکت وصامت نباشد تا مدتى که بنا بر قيام است تا هم خوف ظاهر نمى کند تا هم تشويق شوند وهم از او استفاده کنند، از خواص ودوستان که تقيه اى نيست. سوم اينکه اگر علت غيبت تقيه است اين خوف وتقيه هميشه هست بلکه قوى واسلحه ى دولتا در تزايد است وهرچه بماند حال تقيه در اشتداد خواهد بود. 3) حکمت غيبت چيست اگر از طرف خداست خداوند کار بى حکمت نمى کند زيرا که کار بى حکمت لغو است بلکه غيبت خلاف حکمت است زيرا که مستلزم اهمال خلق است يعنى مهمل گذارى وخداوند خلق خود را هرگز مهمل نمى گذارد مسلم امام عليه السلام موجود باشد وظاهر نشود که به وظائف امامت رفتار کند خصوصا با اين همه طول مدت جز اهمال خلق چيزى ديگر نيست.

4) همان اشکال به وجهى ديگر چه فائده در وجود غائب، وجود شخص غائبى که هيچ انتفاعات وجودى بروى بار نباشد مساوى با عدم اوست يعنى چه باشد وچه نباشد يکسانست پس اعتقاد به چنين امام غائبى چه اثرى دارد. 5) اشکال ديگر متولد از همين اشکال چرا در همان وقتى که بناى ظهور وقيام است متولد نشود بودن بى فائده با اين همه طول زمان چه اثرى دارد. 6) چرا غيبت اين همه طولانى بايد باشد اگر قيام وظهورى در کار است پس تا کى اين انتظار است. 7) چگونه با اين همه طول مدت زنده است 8) هر چيزى مدتى دارد مدت غيبت او چقدر خواهد بود وظهور او چه وقت است. 9) علاماتى که مى گفتيد ظاهر مى شود پس چرا ظاهر نشد.

10) آخر او در کجا است وچه مى کند وچگونه به سر مى برد؟ اين جمله ده اشکال واشکال دوم منحل به سه اشکال پس اين دوازده اشکال وشبهه است؟ اخيرا در اين ايام اشکال ديگر نيز بر عوام القاء مى کنند وآن اين است که جنگهاى امروز با اسلحه ى جديد است واسلحه ى او اسلحه ى قديم چگونه با آن اسلحه مى تواند با اين دولتها بجنگد آن هم همه را مغلوب کند؟

اين اشکالات اگر صرفا از مردمى که خود را خارج از اسلام مى دانند مى شد چندان جاى شگفت نبود ولى عجب اين است که مخالفين مذهب ما که خود را مسلمان مى گمارند هم اين اشکالات را مى کنند بلکه در حقيقت از ماست که بر ماست ايشان ابتداء اين اشکمالات را نموده وراه پا براى ديگران بازکرده اند آرى آنان با ما در اول کار يعنى در امام اول وهمچنين در ائمه ى بعد چه حسن موافقت به خرج داده اند وچه رفتارهاى نيکى با آنها کرده اند که در آخر کار وامام آخر از ايشان انتظار داشته باشيم، خير خير، جز نقض کردن مانند نقض بيعت غدير وجز جعل حديث کردن وجز معارضه وتأويل وتحريف چيز ديگر از آنان انتظار نداريم.

به هر حال اشکالاتى است شده چه از ايشان وچه از غير ايشان وچه عجب باشد وچه نباشد وچه انتظار داشته باشيم وچه نداشته باشيم بايد جواب از آنها داد وامتناع از جواب هم نداريم تا اسباب شبهه در قلوب مؤمنين نگردد. اما مقصود اين است که کيفيت جواب فرق مى کند مخالفين اسلام را به نحوى بايد جواب داد وآنان که خود را مسلمان مى دانند به نحو ديگر.

اما جواب غير مسلمان يک کلمه بيش نيست وآن اين است که اين اشکالات شما بحث فرعى است وبحث فرعى با کسى اصلش را منکر است لغو وبى مور اس تهر اهل دين ومذهبى معتقداتى دارند بعضى از آنها اصل است وبعضى فرع با هر کسى اول بايد در اصولش بحث کرد اگر اصولش ثابت ومسلم شد جاى بحث در فروع نيست فروع قهرا ثابت ومسلم خواهد شد پس غير مسلمان بايد با ما بحث در اصل اسلام کند تا مرتبه به مرتبه سلسله ى مراتب را طى کند تا برسد به اينکه چرا امام بايد غائب باشد زيرا که اين اعتقاد بستگى به نص واخبار دارد پس جنبه ى فرعيت دارد(2) تا اصلش مسلم نشود چگونه مى توان فرعش را مسلم نمود مثلا اگر ما به او بگوئيم پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم يا امام جعفر صادق عليه السلام اين چنين فرموده او که هنوز پيغمبر يا امام جعفر صادق عليه السلام را نشناخته وقبول ندارد اين جواب چه تأثيرى در وى خواهد کرد.

واما جواب از مخالفين با ما در مذهب

دو جواب است يکى اجمالى ويکى تفصيلى جواب اجمالى از سه وجه:

وجه اول: مانند جوابى که به غير مسلمان مى دهيم وآن اين است که مسئله غيبت وخصوصيات او اگر از فروعات مذهب است پس اگر شما را با ما بحثى است بايددر اصل مذهب بحث کنيد وگرنه اين اشکالات بيجا وبى مورد است.

وجه دوم: اينکه اصلا اين مسئله از فروعات اسلام است نه تنها از فروعات مذهب شيعه پس اگر اصل او در اسلام ثابت شد. اولا جاى چون وچرا نيست زيرا که اشکالات گذشته بعضى به معارضه با مشيت خدا وحکمت خدا برگشت مى کند وبعضى با قدرت خدا واز شخص مسلمان اين معارضه بعيد وغير مناسب با عقائد اسلاميست. وثانيا: مسئله مشترک خواهد بود پس اشکالات شما اگر بجا باشد مشرک الورود خواهد بود پس شما هم ملزم به جواب خواهيد بود.(3)

ميزان اينکه مسئله اسلامى است پس مشترک مابين همه ى مذاهب است يا اختصاص به يک مذهب تنها دار اين است، اگر آن قضيه وحکم را همه نقل کرده اند مشترک مابين همه است واگر تنها يک مذهب يا دو مذهب يا بيشتر نقل کرده اند مختص بناقل وى است واما اينکه قضيه غيبت وظهور حضرت مهدى عليه السلام مشترک اسلام است واصلش در اسلام ثابت است اثباتش را محول به کتب خود شما مى نمائيم وشما را به کتب خود حواله مى دهيم مراجعه کنيد تا ببيند چه اخبار زيادى از پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم واز صحابه مانند جابر وحذيفة وعبد الله بن مسعود وعبد الله بن عباس وعبد الله بن عمر وعبد الله بن عمرو بن العاص وابو سعيد خدرى وابو امامه باهلى وانس بن مالک وابوهريره وغيرهم نقل کرده اند درباره ى خصوصيات مهدى عليه السلام از شمائل او ونسب او وکيفيت ظهور او ونماز خواندن عيسى بن مريم پشت سر او وهمواره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وهمچنين صحابه مردم را مژده مى دادند به ظهور او. وشما را حواله مى دهيم به منصفين شما مانند کمال الدين محمد بن طلحة در کتاب مطالب السئول در مناقب آل رسول وسبط. ابن الجوزى در کتاب تذکرة الائمة وشيخ سليمان حنفى نقش بندى در کتاب ينابيع المودة وغيرهم که چگونه به تمام خصوصيات مهدى عليه السلام مانند شيعه اعتراف نموده اند حتى جواب از اشکالات را هم تا حدى داده اد وچگونه اخبار بسيار نقل کرده اند بلکه بعضى بخصوص در اين باره کتاب نوشته اند مانند محمد بن يوسف گنجى که کتابى نوشته بنام کتاب البيان فى أخبار صاحب الزمان وحافظ أبو نعيم چهل حديث نقل کرده ودر ينابيع المودة اعتراف بسيارى از بزرگان علماى أهل سنت را ذکر کرده وشعرهائى که در اين باره گفته اند درج ساخته وکتابهاى بعضى را که نوشته اند يا مقدارى از کتاب را که در خصوص آن حضرت است عين آن را نقل کرده وسيد ابن طاوس سه کتاب از ايشان را عين آن را در کتاب ملاحم وفتن خود نقل کرده يکى کتاب الفتن تأليف نعيم بن حماد خزاعى دوم کتاب الفتن تأليف ابى صالح سليمى، سوم کتاب الفتن تأليف أبى يحيى زکريا بن يحيى، آيا با اين وصف جاى تعجب نيست که اين همه بنويسند ونقل کنند باز چنان اشکالاتى کنند که شأن مسلمان نيست بلکه وظيفه او تسليم است در مقابل گفته خدا ورسول.

اما ليس هذا اول قارورة کسرت فى الاسلام.

اين اولين شيشه نيست که در اسلام شکسته شده، همان غرض ومرضى را که نسبت به امير المؤمنين عليه السلام ويک يک از ائمه طاهرين اعمال کردند نسبت به آخر ايشان نيز دارند واعمال مى کنند شما را به خدا اين عمل را به چه مى توان حمل کرد جز بر غرض ومرض وعناد ولجاج.

اعمال کردند نسبت به آخر ايشان نيز دارند واعمال مى کنند، شما را به خدا اين عمل را به چه مى توان حمل کرد جز بر غرض ومرض وعناد ولجاج؟!

پس اهل سنت در مقابل اين اخبار چه مى کنند وعقيده ايشان چيست؟

اهل سنت منکر اين اخبار نيستند زيرا که هم در کتب معتبره ايشان ضبط شده وهم از کثرت به حدى است که قابل انکار نيست وهيچ کس منکر ظهور مهدى عليه السلام وقيام او در آخر الزمان وغلبه او بر اديان وتسل او بر روى زمين نيست، الا اينکه ايشان سه دسته شده اند:

يک دسته از ايشان که منصفند چنانچه ذکر شد موافق با شيعه اند در جميع خصوصيات.

دسته ديگر که معظم ايشانند چون امر ولادت آن حضرت بر ايشان مخفى شده معتقدند که او از نسل على وفاطمه واز ذريه حسين عليه السلام است، اما هنوز متولد نشده ودر همان اوان نزديک به قيام متولد خواهد شد ودر باقى امور مطابق دسته اول تا آنجا که اخبار خودشان حاکى است از خصوصيات وکيفيات ظهور وعلائم قائلند.

دسته سوم بعضى قليل قائلند که مراد از مهدى عليه السلام همان عيسى بن مريم است که نازل خواهد شد وخصوصيات را بر وى منطبق مى کنند وقول اين طائفه نزد همه مردود است وشايد قائل به آن الآن وجود نداشته باشد واين قول مخالف نص پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم است به اتفاق روايات شيعه وسنى که فرمود: عيسى بن مريم پشت سر مهدى عليه السلام نماز مى گزارد.(4)

اشکالاتى که بر غيبت شده از اين دو دسته اخير است که يا قائلند به اين که مهدى عليه السلام همان عيسى عليه السلام است ويا اين که هنوز متولد نشده وبعدا متولد خواهد شد و: فرزند امام حسن عسکرى عليه السلام را يا رأسا منکرند که براى آن حضرت فرزندى بوده، چون خود نديده اند واز کسى مانند خود نشنيده اند ويا مى گويند اگر بوده تا کنون مرده وهلاک شده، نظر به آن اشکالات موهوم وموهونى که در نظرشان قوى آمده.

اعتراف منصفين به امامت مهدى نه باقى ائمه

چگونه آن منصفين قائل به امامت مهدى عليه السلام شده اند نه باقى ائمه عليهم السلام؟

اما اعتراف به امامت او نظر به اخبارى است که از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم نقل کرده اند که مهدى امام شما است، مهدى امير شما است، عيسى به او اقتداء مى کند، مخالفت او را نکنيد، من اول اين امتم وعيسى آخر او است ومهدى در وسط. وهلاک نمى شود امتى که من اول او باشم ومهدى عليه السلام در وسط وعيسى در آخر.(5)

واما اعتراف نکردن به امامت ائمه ى سابق: نظر به همان شبهات وتشکيکاتى است که همه مى دانيم ونظر به همان حديث هاى جعلى است که اولياءشان براى ايشان جعل ووضع کرده اند والا منکر فضائل ومناقب هيچ يک از ائمه نيستند وهيچ کس طعن ومذمتى از ايشان نکرده، بلکه جز مدح وثنا از ايشان ندارند.

شايد کسى بگويد بالاخره اين اشخاص که معترف به امامت مهدى عليه السلام وظهور او وتسلط او شده اند بايد به طريقه شيعه درآيند ولو از جهت خوف بر جان، زيرا که ايشان از مخالفينند؟

جواب اين است که آنچه مانع ايشان مى شود از قبول طريقه شيعه دو چيز است يکى غرور به صحت عقائد خود واعمال خود چنانکه منصور دوانيقى روزى حديث کرد که ناچار است از اين که به نام مردى از آل ابوطالب از آسمان ندا شود سپس گفت: هر گاه چنين چيزى واقع شود ما اول کسى هستيم که اجابت او کنيم او از بنى اعمام ماست.(6)

آنان نيز خود را مخالف با او نمى بينند، بلکه عقيده ى صحيح همان را مى دانند که خود دارند واو را هم بر عقيده خود مى دانند.

دوم خبر مجعولى است که در هر باب بالاخره بى جعل نيستند وآن اين است که مهدى چون ظهور کند ومردم او را ببينند همه به او ايمان آورند وبدون جنگ دنيا براى او آماده شود وهيچ خونى نخواهد ريخت وهمه را عفو کند. با آن همه اخبار که از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم واز امير المؤمنين عليه السلام وصحابه نقل کرده اند به اين خبر جعلى در مقابل اتکاء مى کنند پس ترسى بر خود ندارند.

وجه سوم از جواب اجمالى

اين ايرادها حاکى است از انکار ونفى ايراد کننده، زيرا که خصم نافى ومنکر در هر قضيه اى گاهى بالصراحه نفى وانکار مى کند وگاهى انکار ونفى خود را به صورت ايراد واشکال درمى آورد براى عاجز کردن طرف خود، بنابراين مى گوئيم نفى هر قضيه اى يا نفى امکانى است يا نفى ثبوتى - اين تقسيم ما در اينجا موافق ذوق عموم وفهم عمومى است نه بر طبق مصطلح، بر حسب اصطلاح اولى را نفى ثبوتى ودوم را نفى اثباتى گويند -. يعنى هر کس هر چيز را نفى مى کند يا بايد نفى امکانى کند يعنى بگويد: اين امر ممتنع است، محال است، ممکن نيست. يا نفى ثبوتى کند به اين نحو که بگويد ممکن است اما ثابت نشده.

ما از حضرات ايراد کنندگان که ايرادشان حاکى است از نفيشان، سوال مى کنيم: شما مى خواهيد بگوئيد که غيبت امام با خصوصياتى که شيعه معتقد است، امرى است محال وغير ممکن؟ يا مى گوئيد امر ممکنى است اما ثابت نشده؟

اگر در ثبوتش سخن داريد يا شما شخص با اطلاع هستيد ويا بى اطلاع؟ اگر بى اطلاع هستيد پس مراجعه کنيد به آن چه گفته شده تا براى شما ثابت شود واگر با اطلاع هستيد پس اين تشکيکات در مقابل نص وجهى ندارد وانکارش مستلزم تکذيب پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وصحابه ومصنفين ورواة احاديث وتکذيب امر متفق عليه بين شيعه وسنى وامر متواتر قطعى است.

واگر مى گوئيد محال است! پس با اين نصوص واتفاق چه مى کنيد؟ پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم امر محال نمى گويد وهمچنين صحابه ورواة ومصنفين امر محال را تصديق نمى کنند ونمى نويسند وروايت نمى کنند.

در اين ملجأ (ناچار) مى شويد به دو چيز:

يکى: آنکه ثابت کنيد که چگونه محال است؟

دوم: اينکه گفته ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم را توجيه صحيح کنيد که چگونه امر محال گفته، وگر نه رسما تکذيب پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم خواهد بود.

از ظاهر اشکالات پيداست که شما ادعاى محاليت مى کنيد، مى خواهيد بگوئيد که اين امر محال است، پس بايد اقامه دليل کنيد ودليل شما همان گفته ها است که به صورت اشکال بر معتقدين درآورده ايد وتوجيه شما همان بود که گفته هاى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وصحابه را حمل کنيد بر اين که در وقت خود متولد خواهد شد.

ما مى گوئيم نه ادعاى محاليت صحيح است ونه آن توجيه، اما توجيه: پس اولا بر خلاف تصريحات پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم است: يکى تصريح به اين که او را غيبت خواهد بود،(7) ديگر تصريح به اين که او فرزند امام حسن عسکرى است عليه السلام(8) وامام عسکرى عليه السلام هم فوت کرده وجز همانکه شيعه به غيبت او معتقدند فرزند ديگرى نداشته، پس چه وقت از او متولد خواهد شد؟

اخبارى که پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم اسم يک يک از ائمه را ذکر کرده(9) در کتب ايشان به روايات خودشان بسيار است ولذا معترف به فضلشان هستند، نهايت به امامتشان اعتراف ندارند.

وثانيا نصى از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم نداريد بر اين که او در آن وقت متولد خواهد شد. فقط صرف حمل وتاويل است وداعى شما بر اين حمل نيست مگر همان شبهات که در دل شما خلجان کرده وبر معتقدين اشکال مى کنيد، پس عمده سخن شما همان دعوى محاليت است که ناشى از آن شبهات شده وشما را بر آن توجيه داعى گشته نه انکار نص ونه نفى احاديث واخبار.

اگر شما منصف باشيد وبى غرضانه قضاوت کنيد خواهيد دانست که نه اين اشکالات شما اشکال است ونه مستلزم محال، بلکه همه مبنى بر حدس وظن وتخمين است نه بر علم ويقين، به صرف اينکه او را نديده ايد يا تولد او را از کسى مثل خود نشنديده ايد يا جاى او را نمى دانيد ووضع زندگى او را نفهميده ايد منکر وجود او مى شويد؟!

آيا اين انکار عقلائى است، يا متکى بر علم ويقين است؟ يا به صرف اين که مدت غيبت يا وقت ظهور او را ندانستيد ويا فوائد وانتفاعات او را با اينکه غائب است احساس نکرديد، منکر اصل غيبت وفوائد او مى گرديد؛ آيا اين انکار عقلائيست يا به صرف اينکه مدت طول کشيده وظاهر نشده ووجه عدم ظهورش را نفهميديد يا اينکه عمر به اين درازى بر خلاف عادت است انکار عقلائى مى شود وامر محالى خواهد شد؟ يا به صرف اينکه علت غيبت او را نفهميديد، يا حکمت آن را از نظر مشيت حق نفهميديد، غيبت بى علت وبى حکمت وبى فائده ولغو خواهد شد، يا لازمه ى او اهمال ويا امکان مبدل به محال خواهد گشت؟

حاشا وکلا، اين اشکالات شما که به صورت اشکال ودر معنى دليل شما است بر ادعاى محال، نه در حد خود امور يقينى است ومستند به يقين ونه چنان عقلى است که غير قابل خلاف باشد تا اثبات محاليت وعدم امکان کند، پس چگونه بضرس قاطع حکم مى کنيد که غيبت محال است واراده ى خداوند به محال تعلق نمى گيرد؟

پس اين دلائل شما محصلى ندارد به جز صرف استعباد، والبته صرف استبعاد يا ندانستن وجه وحکمت وفائده، موجب نمى شود انکار نص يا تاويل نص را.

اين حديث شريف قبل از غيبت وقبل از حدوث اين اشکالات، جوابى اجمالى نيز از آنها داده وپيش بينى فرموده، عبد الله بن فضل هاشمى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم که مى فرمود: براى صاحب اين امر غيبتى است که ناچار است از آن ودر زمان غيبت او در شک وريب خواهد افتاد هر کس اهل باطل باشد.

گفتم: فداى تو شوم چرا بايد چنين غيبتى کند؟

فرمود: از جهت امرى که به ما رخصت داده نشده کشف او براى شما.

گفتم: پس وجه حکمت در غيبت او چيست؟

فرمود: وجه حکمت در غيبت او وجه حکمت در غيبت کسانى است که پيش از او بوده اند از حجج خداى تعالى، وجه حکمت در غيبت او کشف نمى شود مگر بعد از ظهور او، چنانچه کشف نشد براى موسى عليه السلام وجه حکمت در آنچه خضر عليه السلام انجام داد از سوراخ کردن کشتى وکشتن آن پسر وساختن ديوار مگر هنگام مفارقت.

اى پسر فضل اين امرى است از امر خدا وسرى است از سر خدا وغيبى است از غيبت خدا وهرگاه ما دانستيم که خداوند عز وجل حکيم است، تصديق مى کنيم به اينکه افعال او همه از روى حکمت است اگر چه وجه او براى ما مکشوف نباشد.(10)

چه دليل است بر وجود امام غائب

گفتيد: چه دليل است بر وجود امام غائب؟

جواب اول: دو دليل: يکى عمومى ويکى خصوصى.

دليل عمومى: اينکه پيش از ولادت او، پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وامير المؤمنين وائمه هداة عليهم السلام پيش بينى کردند وگفتند: که او غيبت خواهد کرد وغيبت او طولانى خواهد بود وثقات ومعتمدين که طالب ودر صدد تحقيق وجستجو بودند از تولدش آگاه شدند وساعت وروز تولدش را ضبط کردند واو را ديدند وميان شيعه که پايبند به گفتار پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وائمه عليهم السلام بودند، شايع شد.

به علاوه پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم او را فرزند امام حسن عسکرى عليه السلام معرفى فرموده بود وآن حضرت وفات فرمود، پس بايد متولد شده باشد، پس گفته هاى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم وامير المؤمنين وائمه عليهم السلام دليل است بر اينکه او موجود است والا آن گفته ها دروغ خواهد شد.

دليل خصوصى: اين دليل اختصاص دارد به معتقدين وى يعنى تنها براى معتقدين اين امر ظاهر است وآن عبارت است از آثار وجوديه آن حضرت که براى پيروانش ومنتظرينش ظاهر است از مشاهده ى او وتوسلات به او وداد رسى هاى او که در فوائد آن حضرت در زمان غيبت ذکر خواهيم کرد واين آثار وجوديه دال است بر وجود او.

علت وسبب غيبت چيست وچرا از ابتداى ولادت يا امامت غائب باشد

گفتيد: علت وسبب غيبت چيست وچرا از ابتداى ولادت يا امامت غائب باشد واگر علت غيبت تقيه وخوف است، سه اشکال ديگر ميزايد؟

جواب: اولا: علت اصلى همان اراده ومشيت حق تعالى است که پيش از وجود او براى او چنين پيش ديد پيش بينى کرده همچنانکه براى هر پيغمبر وهر وصى پيغمبرى طورى مخصوص در ولادتش ودر دوران زندگيش ودر روش ورفتارش قرار داده. ابراهيم به نحوى وموسى به نحوى وعيسى به نحوى وپيغمبر خاتم صلى الله عليه واله وسلم، به نحوى، البته هر کدام به نحوى که حکمت اقتضاء کرده، پس سوال از علت اراده خدا بيجا وبى مورد است.

(يفعل الله ما يشاء ولا يفعل ما يشاء غيره - (لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون)).(11)

خدا آنچه بخواهد مى کند وآنچه غير او بخواهد نمى کند، (او سوال نمى شود از آنچه مى کند ومردم سوال مى شوند)).

واگر راه سوال در اينگونه امور باز باشد سوال را حد وحصرى نخواهد بود، مانند آنکه چرا پيغمبران يکصد وبيست وچهار هزار باشند؟ چرا عمر فلان پيغمبر کم وعمر نوح آنقدر زياد؟ چرا قرآن يک مرتبه نازل نشد؟ چرا با تفسير نازل نشد تا محتاج به تفسير واين همه اختلاف مفسرين نباشد؟ چرا خود پيغمبر جمع آورى نفرمود؟ وغير ذلک که براى هر چيز مى توان راه سوال از علت باز کرد.

بلى سؤال از حکمت مانعى ندارد، اما جواب هم لازم ندارد، زيرا که وجه حکمت لازم نيست که بر همه معلوم باشد.

(وما کان الله ليطلعکم على الغيب).(12)

(چنين نيست که خداوند شما را بر غيب مطلع سازد).

وثانيا علت وسبب ظاهرى براى غيبت هست ومنحصر در تقيه وخوف نيست تا آن سه اشکال لازم آيد. آرى در طى اخبار يکى از علل را خوف شمرده اند، خصم مغرض همان را مستمسک کرده وبه خيال خود اشکال بزرگى به دست آورده، با اينکه بالفرض اگر علت منحصر به خوف هم باشد هيچ اشکال لازم نمى آيد.

اينک علتهائى که در اخبار ذکر شده به تمامه ذکر مى شود، اگر چه اينها هم اشاره، به بعضى از علل وحکمتهاى او است وبنابر حديثى که گذشت از حضرت صادق عليه السلام، وجه حکمت وعلت آن به طور کامل معلوم ومکشوف نمى شود مگر بعد از ظهور.

امتحان

امتحان از علت هاى عامه است که در هر فعلى از افعال خدا وهر اراده ومشيتى وهر حکمى از احکام خدا جارى است. حضرت باقر عليه السلام فرمود:

ظهور او بعد از غيبتى طولانى خواهد بود:

(ليعلم الله من يطيعه بالغيب ويومن به)

تااينکه معلوم کند که کى او را به غيب ونهانى اطاعت مى کند وبه او ايمان مى آورد؟(13)

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(او منتظرى است که مردم در ولادت او شک کنند، بعضى گويند: پدر او بى عقب از دنيا رفته وبعضى گويند: مرده واين همه از جهت آن است که خداوند دوست دارد که خلق خود را امتحان کند).(14)

حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:

(ناچار است براى صاحب امر از غيبتى تا اينکه برگردند از او بعضى کسانى که قائل به او بوده اند واين امتحانى است که خداوند خلق خود را به آن امتحان مى نمايد).(15)

امتحان از دو وجه است:

يکى: از جهت خود امام عليه السلام که خلق با غيبت او، با او چگونه رفتار مى کنند وبه او ايمان مى آورند يا نه؟ نظير اينکه انبياء واوصياء خود را به فقر مانند اکثر انبياء يا به مرض مانند أيوب يا به کورى مانند يعقوب وشعيب يا به انواع بلاهاى ديگر مبتلا نمود تا معلوم شود که مردم به شخص او چه رفتارى مى کنند.

دوم: از جهت وظائف وتکاليف خود که در حال غيبت ولى چگونه انجام وظائف مى کنند وآيا بر ايمان واعمال مانند حضورش ثابت هستند يا خير؟

پاورقى:‌


(1) محل نيابت اين چهار نفر بغداد ودر بغداد مدفون گشته ومزارشان معروف است.
(2) يعنى اگرچه بحث امامت از اصول عقائد است اما از اين جهت جنبه ى فرعيت دارد ومنافاة ندارد که بعضى از اصول فرع بعضى ديگر باشد.
(3) لهذا منصفين ايشان که اعتراف به آن حضرت وغيبت او نموده اند درصدد جواب برآمده وبه قدر فهم خود از بعضى از اين شبهات جواب گفته اند.
(4) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 534:1 ح 364- ص 535 ح 365- ص 537 ح 366- ص 539 ح 367.
(5) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 516:1 ح 355- ص 522 ح 359- ص 527 ح 360.
(6) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 279:3 ح 813، عقد الدرر: ص 110 ب 4 ف 3، غيبت طوسى: ص 433 ح 423، بحار 288:52 ب 26 ح 25.
(7) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام): 1: 267 -256 احاديث 169-158.
(8) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام): 156:1 ح 83- ص 179-168 احاديث 100-96، منتخب الاثر: ص 296-291 ب 11 احاديث 4-1.
(9) منتخب الاثر: ص 187-140 ب 18 احاديث 50-1.
(10) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 358:3 ح 906، اثباة الهداة: 488:3 ب 32 ف 5 ح 217، بحار: 91:52 ب 20 ح 4.
(11) انبياء: 23.
(12) آل عمران: 179.
(13) کمال الدين: 231:1 ب 32 ح 16، بحار: 191:52 ب 25 ح 24.
(14) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 446:3 ح 1002، کمال الدين: 342:2 ب 33 ح 24- ص 346 ح 32، اصول کافى: 384:1 ح 29:911، بحار: 95:52 ب 20 ح 10- ص 146 ب 22 ح 70.
(15) علل الشرايع: ص 244 ب 179 ح 4، کمال الدين: 359:2 ب 34 ح 1، بحار: 150:51 ب 7 ح 113:52-1 ب 21 ح 26.