مهدى منتظر

محمد جواد خراسانى

- ۲۰ -


حاصل کلام در رأيت خراسانى

به طور قطع از اخبار استفاده نمى شود که رايتى بالخصوص از خراسان معهود فعلى قيام کند، بلکه آنچه استفاده مى شود آن است که خراسان فعلى محلى استطراق رايات شرقى واجتماع آنها است واگر با آنها عده اى هم از خراسان ضميمه شوند ممکن است، چنانکه از جاهاى ديگر نيز ضميمه خواهند شد.

خروج سيد حسنى

از جمله رايات شرقى رايت سيد حسنى است. ولى آنچه در افواه معروف است که سيد حسنى صاحب رايت خراسانى است، براى او سندى نديدم مگر همان حديثى که در شعيب بن صالح از کتاب (ملاحم وفتن) از کتاب (نعيم بن حماد) از حضرت باقر عليه السلام نقل کرده فرمود:

(جوانى از بنى هاشم از خراسان بيايد ودر جلو او شعيب بن صالح باشد).(1)

اين حديث به علاوه اينکه صريح نيست در حسنى، چندان اعتبارى هم به سند او نيست. واز طرفى هم چون کتاب متداول نزد عموم نبوده بسيار بعيد است که مستند او باشد، به علاوه احتمال مى رود که همان حسينى باشد که قبلا ذکر شد.

به هر حال ذکر حسنى وخروج او در اخبار شده واين حسنى غير آن است که در مکه کشته مى شود در وقت ظهور امام عليه السلام وسر او را بشام مى فرستند وغير آن حسنى است که در شام با اموى مى جنگد وسفيانى بر هر دو غالب مى شود، بلکه اين آن حسنى است که خروج او از بلاد شرق است ودر کوفه با حضرت صاحب عليه السلام ملاقات وبيعت خواهد کرد.

آنچه درباره ى خروج او رسيده اين است که حضرت صادق عليه السلام جزء علاماتى که ذکر فرموده فرمود:

(وظاهر شود سفيانى ويمانى وحرکت کند حسنى، آنگاه صاحب اين امر خروج کند).(2)

وحضرت باقر عليه السلام فرمود:

(مهدى عليه السلام داخل کوفه مى شود در حاليکه سه رايت در او در اضطرابند در ما بين خود، پس صاف مى شود براى او (يعنى آن سه تسليم او مى شوند) پس مى آيد وبر منبر بالا مى رود وخطبه مى خواند واز شدت گريه مردم نمى فهمند که او چه مى گويد، سپس فرمود:

اين است فرموده ى پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که فرمود: گويا مى بينم حسنى وحسينى را وهر دو صاحب رايتند، پس حسنى رايت را تسليم مى کند به حسينى (يعنى مهدى عليه السلام)).(3)

مراد از سه رايت يکى همان حسنى است وديگر خراسانى ويمانى ودر حديث مفضل، حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(بعد خروج مى کند حسنى، آن جوانمرد خوشرو، آن که به جانب ديلم صيحه مى زند (يعنى ديالمه دعوت مى کند) به صداى فصيح مى گويد:اى آل احمد اجابت کنيد غمگين محزون وندا کننده ى از اطراف ضريح را (يعنى مهدى عليه السلام را که از مکه ندا کرده)، پس اجابت مى کند او را گنج هاى طالقان (طالقانى که بين قزوين وابهر است به مناسبت ديالمه) چه گنج هائى که نه از نقره است ونه از طلا، بلکه مردانى هستند مانند پاره هاى آهن، بر اسبهاى ابلق سوار وحربه ها در دست وهمواره ستمگران را مى کشند تا وارد کوفه مى شوند، در آن هنگام بيشتر از زمين صاف شده، پس کوفه را قرارگاه خود مى نمايد، پس خبر مهدى واصحاب او به او مى رسد (بعد از ورود آن حضرت به کوفه) پس اصحاب او مى گويند:

يا بن رسول الله! کيست که به ساحت ما نازل شده؟

پس مى گويد: بيرون شويم به سوى او تا ببينيم که او کيست).(4)

بقيه در کيفيت ظهور ذکر خواهد شد واز آخرش معلوم مى شود که از علماى بزرگ خواهد بود.

پس از اين حديث ظاهر مى شود که او از همان نواحى ديلم است، زيرا که دعوت او در ديالمه است اما از چه شهرى واز کجا؟ معلوم نيست. بنابراين ممکن است اين حديث از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم اشاره به او باشد، فرمود:

(خروج مى کند مردى از قزوين که اسم او اسم پيغمبرى باشد، سرعت مى کنند به طاعت وى مردم از مؤمن ومشرک، پر مى کند کوهها را از خوف).(5)

پس اگر مراد همان حسنى باشد پس خروج او از قزوين است والا پس از قزوين هم رايتى مستقل بلند خواهد شد.

وايضا اين حديث از امير المؤمنين عليه السلام قابل انطباق است بر حسنى، فرمود:

(ورو مى آورد راياتى از شرق زمين غير معلم است به علامت (يعنى پرچمهاى علامت دار، ندارند) پرچمهاى ايشان نه پنبه اى است ونه کتان ونه ابريشم، در سر نى هاى ايشان مهر شده به مهر سيد اکبر (شايد مراد اين است که نوشته شده محمد رسول الله صلى الله عليه واله وسلم) سوق مى دهد آن را مردى از آل محمد، چون در مشرق ظاهر شود بوى او در مغرب استشمام مى شود مانند مشک، در پيشاپيش او رعب به قدر يک ماه راه، حرکت مى کند مى آيد تا به کوفه نازل مى شود، آنان مطالبه خونهاى پدران خود مى کنند پس در همان بين لشکر سواره ى يمانى وخراسانى، مانند دو اسب مسابقه به کوفه رو مى آورند).(6)

اگر مراد از او، سيد حسنى باشد پس از اين حديث معلوم مى شود که او غير خراسانى است وپيش از خراسانى به کوفه خواهد آمد واگر غير او مراد باشد، پس قابل انطباق است هم بر گيلانى وهم بر مردى از اولاد جعفر، که بعدا ذکر مى شود.

واما خطبه ى امير المؤمنين عليه السلام در بصره فرمود:

(خروج مى کند حسنى صاحب طبرستان با جمع بسيارى از سواره وپياده، تا اينکه نيشابور را فتح مى کند ودروازه هاى او را قسمت کند، پس به اصفهان آيد وسپس به قم آيد وبين او وبين اهل قم جنگ عظيمى واقع شود که خلق زياد کشته شوند، پس اهل قم هزيمت کنند. آنگاه حسنى اموال ايشان را غارت کند وزنان واولاد ايشان را اسير کند وخانه هاى ايشان را خراب کند، پس اهل قم به کوهى آن را وردهار گويند پناهنده شوند. پس حسنى چهل روز در شهر قم زيست کند وبيست تن از ايشان را بکشد ودو تن به دار آويزد واز آنجا کوچ کند).(7)

ظاهر است که مراد از او دولت علويه اى بود که در طبرستان تشکيل داده شد سه تن از آنان حسنى بودند، آنان صاحب داعيه بودند وبه خود دعوت مى کردند، ساحت اين حسنى با فضل وکمالش از اين اعمال برى است.

بالجمله از اخبار به طور جزم نام حسنى ومحل خروج او معلوم نمى شود، آن قدريکه معلوم است آن است که از ايران است واتباع او هم از ديالمه اند وچنان ظاهر مى شود که بيشتر سادات باشند.

خروج گيلانى واحتمال انطباق او بر حسنى

امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

(وقيام کند قائمى از ما در گيلان، پس اجابت کند او را ابر وديلم.(8) (ابر قريه اى است در استراباد)).

در (الزام الناصب) از (اربعين ميرلوحى) مفصل تر ذکر کرده فرمود:

(قيام کند از ما قائمى در گيلان وآن مشرقى (که از چين وملتان آمده) کمک دهد او را در دفع شيعه عثمان (سفيانى) واجابت کند او را ابر وديلم واز او نوال ونعمت بيابند. سپس فرمود:

مى آيد به بصره، پس او را خراب کند ومى آيد به کوفه واو را تعمير مى کند. پس سفيانى عزيمت وهمت مى کند بر قتال واستيصال او).(9)

از اين که فرموده: قائمى از ما، معلوم مى شود که علوى خواهد بود، پس احتمال مى رود که همان حسنى باشد زيرا که اتباع او نيز از ديالمه است وگيلان وطبرستان نيز از ديلم محسوب مى شوند.

خروج مردى از اولاد جعفر از بلاد جبل

بلاد جبل همدان وکرمانشاه ونهاوند وقم است. حضرت رسول صلى الله عليه واله وسلم به جعفر فرمود: (اى جعفر آيا بشارت ندهم ترا؟)

عرض کرد: (چرا يا رسول الله)

فرمود: (آن کسى که رايت را خواهد داد به قائم عليه السلام او از ذريت توست. آيا مى دانى که او کيست؟)

عرض کرد: (نه).

فرمود: (او آن کسى است که صورتش مانند دينار سرخ ومتلألأ است ودندانهايش مانند اره وشمشير او مثل حريق آتش، داخل جبل مى شود ذليل وبيرون مى آيد عزيز (يعنى اول بذلت است وبعد اتباع او زياد مى شوند)، جبرئيل وميکائيل اطراف او را گرفته اند).(10)

جنگ گرگان وطبرستان

از امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

(هر گاه مضطرب شود خراسان وجنگ واقع شود بين اهل گرگان وطبرستان وخراب شود سجستان (سيستان) پس سالمترين مواضع در آن وقت قصبه ى قم است، قم شهرى است که از وى بيرون خواهد آمد انصار بهترين مردم از حيث پدر ومادر وجد وجده وعم وعمه(11) (يعنى مهدى عليه السلام)).

احتمال مى رود که اين جنگ به سبب همان گيلانى باشد وممکن است جنگى مستقل باشد واحتمال هم مى رود که از وقايع گذشته باشد ولى چون جزم به وى نيست يادداشت شد.

رايت آذربايجان

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

(پدرم فرمود: ناچار است براى ما از آذربايجان، هيچ جيز برابرى وايستادگى با او نمى کند، پس هرگاه چنين شد شماها گليم وپلاس خانه خود باشيد (نه با او باشيد ونه عليه او) (والبدوا ما البدنا): ساکن باشيد مادامى که ما ساکن هستيم.

(پس هر گاه متحرکى از ما حرکت کند بشتابيد به سوى او اگر چه مانند طفل تازه به راه افتاده که خود را بر زمين مى کشد).

وبه سند ديگر به جاى (البدوا ما البدنا) اين است: (والنداء بالبيداء) يعنى همچنان گليم خانه باشيد تا نداى خسف بيداء بلند شود.(12)

بيش از همين يک حديث درباره آذربايجان نيست، اين هم حالش معلوم نيست که اشاره به حوادث وعلامات ظهور است يا اشاره به واقعه گذشته است. چنانکه در خروج شروسى از ارمنيه وآذربايجان ومبارزه با بنى العباس گذشت، واز اينکه فرموده است: ناچار است براى ما از آذربايجان وسپس فرمود: گليم خانه هاى خود باشيد، مى رساند که قيام آنان به نفع ظاهرى ايشان است نه اينکه واقعا براى ايشان قيام مى کنند.

پس مقصود اين است که ناچار است براى خلاصى ما از شر بنى العباس از آذربايجان، اما شماها نه او را معاضدت کنيد ونه به وى معارضه کنيد. بلى در حديث که امير المؤمنين عليه السلام ذکر گيلانى را فرموده پس از آن فرموده:

(وظاهر شود براى فرزند من رايات ترک، متفرق در اقطار وحرامات (اعتاب مقدسة)).(13)

پس شايد مراد ترک آذربايجان باشد از جهت تناسب، زيرا که ايشان شيعه ى دوازده امامى صاف وخالص ومتعصبند در عقيده، اما مشکل اين است که نسخه ها مختلف است.

در (الزام الناصب) از (اربعين ميرلوحى) چنين است:

(وترفع لولدى النود والرايات).(14)

باز هم نسخه مغشوش است، ممکن است نهود باشد به معنى مناهضه ى در جنگ ونود هم بى مناسبت با حرکت ونهضت نيست ومعنى جمله اين است که بلند شود براى فرزند من جنبشها وبيرقها واين اختصاص به رايت خاصى ندارد بلکه نوع رايات شرقى وهمچنين يمانى نهضتشان براى اين منظور است.

خروج سفيانى

از فتنه هاى بزرگ خروج سفيانى است وبلاى او از همه شديدتر واخبار درباره ى او از همه بيشتر ودر چند خبر او را از علائم حتميه شمرده، هم به معنى حتمى الوقوع وهم حتمى العلامة وپيش گذشت که خروج او ويمانى وخراسانى در يک روز ويک ماه ويک سال خواهد بود.

وصف وتفصيل او در اخبار بسيار است ولى از باب اختصار واحتراز تکرار ملخص مضمون همه را نقل مى کنم، آن چه ذکر مى شود از امير المؤمنين عليه السلام وحضرت باقر وحضرت صادق عليهما السلام است.

خروج او در ماه رجب بعد از خسف قريه اى از قراء دمشق وبعد از اختلاف دو رايت در شام که پيش گذشت خواهد بود، محل خروجش وادى يابس است از اراضى شام، يا به اعتبار خشکى آن زمين از گياه او را يابس گويند ويا به اعتبار اينکه قبلا دريا بوده وخشک شده.

نام او عثمان پدرش عنبسة يا عيينة از اولاد عتبة بن ابى سفيان زاده ى هند جگر خوار خبيث ترين مردم است، هرگز عبادت خدا نکرده ومکه ومدينه را نديده، خبائث او به حدى است که مادر بچه ى خود را زنده به گور مى کند از ترس اينکه مبادا امر او را فاش کند، در هنگام خروجش صليب طلا در گردن خواهد داشت (بشربن غالب گفت: از بلاد روم خواهد آمد به زى نصرانيت، در گردنش صليب خواهد بود).

(معلوم مى شود پشتيبانش روم است) او مردى است سفيد مائل به سرخى، چهار شانه، مهيب صورت، بزرگ جمجمه، در صورت او اثر آبله ظاهر است، چون او را ببنى گمان مى کنى که اعور است (يعنى يک چشم او چنان تنگ وريز يا نابينا است که چون او را ببينى ابتداء گمان مى کنى يک چشم است).

تمام دوران او از ابتداء خروجش تا هنگام کشته شدنش 15 ماه خواهد بود. در اول خروجش حمله به شام کند وبا رايت اموى وحسنى وقيسى بجنگد تا اينکه شام را صاف کند ومرکز خود قرار دهد واين در مدت سه ماه خواهد بود، پس تسلط او بر شام يک سال خواهد بود، پس سه ماه از آن را به اطراف بپردازد تا آنکه پنج ولايت را متصرف شود، دمشق وحمص وفلسطين واردن وقنسرين وپس از آن نه ماه ديگر مالک خواهد بود. - به اين تفصيل رفع اختلاف از اخبار مى شود که در بعضى مدت ملک او را بعد از پنج ولايت نه ماه وبعضى حمل يک شتر ياد کرده است -.

اهل شام مطيع ومنقاد او شوند وبا او خروج کنند، به جزء طائفه اى که بر حق مقيم گشته اند، خداوند آنان را نگه مى دارد از خروج با وى مگر عده اى که با وى به ظاهر خارج شوند نه به قصد متابعت وچون به حضرت مهدى عليه السلام رسند از لشکر او خارج وبه لشکر آن حضرت ملحق شوند.

تا يکى دو ماه آسيب او به اهل حق نمى رسد، گرفتار جنگهاى داخلى وجنگ با احزاب است، اما پس از آن هيچ همتى ندارد به جز مبارزه با اهل دين ومعاندت او از همه بيشتر با آل محمد صلى الله عليه واله وسلم وشيعه است، پس چون پنج ولايت را متصرف شود وداخله ى خود را امن کند دو لشکر جرار با رايتهاى سرخ وبه روايتى سبز تنظيم کند. يکى براى گرفتن عراق وديگر براى حجاز، اما لشکرى که به عراق مى فرستد صد وسى هزار است، چون به قرقيسا عبور کنند در آنجا جنگ بپا باشد.

پس با بنى العباس وترک وروم ومغربى بجنگند وبر همه فائق شوند تا اينکه صد هزار از جباران را بکشند، پس آن لشکر بيايند ودر روحاء وفاروق که موضعى است در دو راهى حجاز وعراق اردو زنند واز آنجا لشکرى، هفتاد هزار يا شصت هزار براى بغداد وکوفه حرکت دهند، پس از ناحيه ى هجر متوجه عراق شوند وبه هر قريه وآبادى که رسند دست به قتل وغارت زنند تا به بصره آيند، بزرگان آن را بکشند وحريمشان را اسير کنند پس رو به بغداد آورند، اما اهل او به شدت با ايشان مبارزه کنند وعاقبت آنان را برگردانند (حذيفه گفت: بيش از سه هزار نفر بکشند وبيش از صد زن را فضيحت کنند وسيصد پهلوان بزرگ را از بنى العباس بکشند).

سپس رو به کوفه آورند ودر نخيله موضع قبر هود فرود آيند ودر روز زينت (يعنى روز عيد) بر اهل کوفه هجوم کنند. پس از اهل کوفه مى کشند وبه دار مى زنند واسير مى کنند، پس مردى از موالى اهل کوفه با عده ى ضعيفى بر ايشان خروج مى کند، لشکر سفيانى او را با يارانش بين حيره وکوفه مى کشند. پس رحل خود را در رحبه ى کوفه مى افکنند ومنادى ندا مى کند هر کس سر يک شيعه على بياورد هزار درهم براى او است، پس همسايه بر همسايه خود سعايت مى کند ومى گويد اين از ايشان است، پس گردن او را مى زنند وهزار درهم مى گيرد.

در آن روز مردى که صاحب برقع باشد (چفيه) از اولاد زنا است در ميان شيعيان با ايشان مراوده دارد وهمه را مى شناسد وشيعيان به حقيقت او آگاه نيستند او يک يک را معرفى خواهد کرد، امارت وحکومت در عراق در آن زمان در اولاد زنا باشد وامير ايشان جبار عنيدى خواهد بود که او را (از شيطنت وطرارى) کاهن ساحر گويند، با پنج هزار از کهنه ى خود (شياطين) از بغداد براى دفع ومعارضه ايشان حرکت کند، تا اينکه بر جسر کوفه هفتاد هزار کشته شوند، به حدى که مردم سه روز از آب فرات خوددارى کنند از بسيارى خون وگند وتعفن اجسام که در شط ريخته شود.

پس هفتاد هزار باکره از کوفه اسير کنند اما از آنها کشف قناع نکنند ودستى به آنها نزنند وهمه آنها را در غرى يعنى نجف جمع کنند، اما طولى نکشد بلکه آن روز شام نشود که سواران يمانى وخراسانى از دو طرف مانند دو اسب مسابقه برسند واسيران را بازستانند (حذيفه گفت: پس ايشان را تعقيب کنند وهمه را بکشند که يک نفر براى خبرگزارى از دست ايشان نگريزد).

واما لشکرى که به سوى مکه ومدينه فرستد، دوازده هزار از سواران متوجه مکه شوند، امير ايشان مردى است از بنى اميه که او را خزيمة گويند، چشم چپ او مطموس است (خشکيده وچسبيده به هم يا کور ونابيناست) بر چشم او طفره ى غليظى است (يک پلک او به بالا جسته يا تخم چشمش بيرون جسته) مردان را مثله مى کند، گوش وبينى ودست مى برد، رايت او به هر جا حمله کند بر نمى گردد، مى آيد تا وارد مدينه شود (حذيفه گفت: سه روز وسه شب غارت کنند) در خانه اى که او را خانه ابو الحسن اموى گويند، اميرشان نازل شود، پس عده اى از زنان ومردان (آل محمد) را در آن خانه حبس کند.

(در (ملاحم وفتن): شمشير را در قريش مى گذارد واز ايشان مى کشد ودو خواهر وبرادر را که نامشان على وفاطمه است مى کشد وبر در مسجد به دار مى زند) قبل از ورود ايشان مهدى عليه السلام ووزيرش منصور در مدينه باشند وچون لشکر ايشان وارد مدينه شود، آن حضرت با وزيرش به سمت مکه فرار کنند، پس آن لشکر به عقب ايشان به سوى مکه متوجه شوند، چون به بيابان سفيد که او را بيداء گويند برسند، همه لشکر يک مرتبه خسف شوند، نماند از ايشان مگر دو برادر يا سه نفر براى خبرگزارى که صورتهاشان به پشت برمى گردد، پس يکى به مکه آيد وبه امام عليه السلام خبر دهد در حاليکه صورت او برگشته باشد. بقيه ى شرح در کيفيت ظهور.

حدود تعدى وتجاوز سفيانى بعد از شامات، عراق است واز حجاز خصوص مدينه وچون بيشتر هم او کشتن شيعه است، لهذا فرمودند: در وقت خروج او در مدينه در عراق نمانيد، فقط مردان از او رو پنهان کنند ويا از شط فرات عبور کنند، حتى در سواد کوفه وقراء آن نباشند واما زنان پس بر ايشان باکى نيست، اگر چه نبودنشان بهتر واز اسارت مختصر هم محفوظند واما مکه محل اجتماع است، در آنجا ياسى نيست واز موضع ديگر ايمن تر است.(15)

واما جنگ حضرت صاحب يا سفيانى وکشتن آن حضرت، او را در کيفيت ظهور خواهد آمد.

خروج دجال يا صائد بن الصائد

از فتنه هاى ضاله مضله بزرگ فتنه دجال است. وذکر او وتحذير مردم را از وى در اخبار بسيار است ودر احبار عامه بيشتر از او ياد شده تا اخبار خاصه، بلکه بسيارى از اخبار که در کتب خاصه است نقل از کتب عامه ويا سندش عامى است.

اما در اينکه دجال با صائد بن الصائد دو تاست يا يکى است، صائد اسم او ودجال لقب اوست. در ما بين عامه خلاف است واظهر اين است که يکى است.

وهمچنين اخبار در محل خروجش مختلف است که سجستان است يا اصفهان يا از نواحى خراسان ووقت خروج او نيز معلوم نيست که پيش از ظهور است يا بعد، ولى مسلم است که در سال ظهور حضرت است، وهمچنين در کشنده ى او که عيسى است يا مهدى است؟

نيز اخبار مختلف است. اگر چه اين اختلاف مهم نيست زيرا که اگر عيسى باشد باز هم صحيح است که گفته شود قاتل او مهدى است، چه آنکه نسبت قتل به امير ومامور هر دو داده مى شود.

به هر حال عامه در وصف او ودر ولادت او ووصف زندگانى فعلى او وملاقات بعضى او را تفصيلات وقضايا وحکاياتى نقل کرده اند وهمچنين در خروج او وعمليات او مبالغاتى رانده اند وچون اعتبار به سند آن اخبار وبه نقل آن حکايات نيست وچندان اهميتى هم در نقل آنها نيست، کتاب را بذکر آنها مطول نمى کنم وفقط اختصار مى شود به نقل اخبار خاصه.

امير المؤمنين عليه السلام از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود:

(پيش از ساعت: ده چيز است)،(16) واز جمله دجال را شمار کرد.

حضرت باقر عليه السلام در اين آيه:

(قل هو القادر على أن يبعث عليکم عذابا من فوقکم).(17)

(بگو آن خدا قادر است که بر شما بفرستد عذابى از بالاى سر شما يا زير پاى شما.

فرمود: مراد دجال است وصيحه ى آسمانى).(18)

حضرت صادق عليه السلام از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم که فرمود:

(هر کس ما اهل بيت را دشمن داشته باشد خداوند او را يهودى محشور کند؟)

گفته شد: (چگونه يا رسول الله؟)

فرمود: (اگر زمان دجال را درک کند به او ايمان آورد).(19)

ايضا آن حضرت به مفضل فرمود: بعد از ذکر عدد ائمه (عليهم السلام) (آخر ايشان قائم است که بعد از غيبتى قيام خواهد کرد، پس دجال را بکشد وزمين را از هر جور وظلم پاک سازد).(20)

مردى از اهل بلخ بر حضرت باقر عليه السلام وارد شد، حضرت به او فرمود:

(اى خراسانى! آيا مى شناسى واديى را چنين وچنان؟

گفت: بلى

فرمود: نمى شناسى دره وشکافى را در آن وادى به وصف چنين وچنان؟

گفت: بلى

فرمود از آنجا دجال خروج خواهد کرد).(21)

از اين حديث معلوم مى شود از نواحى خراسان است.

واز ابن عباس از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم در حديث معراج خداوند جزء علامات فرمود:

(وخروج دجال از مشرق از سجستان).(22)

بنابراين ممکن است حديث حضرت باقر عليه السلام که مکرر مى فرمود:

(خراسان، خراسان، سجستان، سجستان).(23)

اشاره به اين باشد. والله العالم.

پاورقى:‌


(1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 270:3 ح 798، التشريف بالمنن: ص 120 ب 98 ح 115.
(2) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 497:3 ح 1068، بحار: 242:52 ب 25 ح 112.
(3) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 300:3 ح 838، کشف الغمه: 463:2، غيبت طوسى: ص 468 ف 8 ح 480، بحار: 331:52 ب 27 ح 53.
(4) مختصر بصائر الدرجات: ص 189 -188، بحار: 15:53 ب 25.
(5) غيبت طوسى: ص 444 ف 7 ح 438، الزام الناصب: 135:2، بحار: 213:52 ب 25 ح 66.
(6) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 173:5 ح 1600- ص 249 ح 1673- ص 255 ح 1680، مختصر بصائر الدرجات: ص 200، بحار: 247:52 ب 25 ح 53-167: 83 ب 29 ح 86.
(7) بحار: 215:60 ب 36 ح 36 (به نقل از کتاب تاريخ قم، تاليف حسن بن محمد بن حسن قمى).
(8) معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام): 16:3 ح 570، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
(9) الزام الناصب: 160:2، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
(10) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 196:1 ح 108، غيبت نعمانى: ص 166، بحار: 77:51 ب 1 ح 34.
(11) بحار: 217:60 ب 36 ح 47 (به نقل از کتاب البلدان، تأليف ابو عبد الله الفقيه الهمدانى).
(12) الزام الناصب: 127:2، غيبت نعمانى: ص 176، بحار: 135:52 ب 22 ح 40- ص 294 ب 26 ح 42.
(13) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 16:3 ح 570، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
(14) الزام الناصب: 160:2.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 481:1 ح 5-321: 355 ح 7191، (از حضرت رسول الله (صلى الله عليه واله وسلم). منتخب الاثر: ص 565 ف 6 ب 6 ح 11، عقد الدرر: ص 79-77- ص 82، (از حذيفه). معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 88:3 ح 633- ص 89 ح 635- ص 91 ح 638-ص 92 ح 639- ج 224:5 ح 1645- ص 255 ح 1680- ص 355- ص 357 احاديث 1794 -1793 -1791، غيبت طوسى: ص 461 ف 7 ح 476، غيبت نعمانى: ص 206، مختصر بصائر الدرجات: ص 200-199، الزام الناصب: 198:2 - ص 199- ص 206 (خطبة البيان)، عقد الدرر: ص 90 ب 4 ف 2 ش (45 و)، التشريف بالمنن: ص 125 ب 108 ح 125، منتخب الاثر: ص 563 ف 6 ب 6 ح 2- ص 567 ف 6 ب 6 ح 22، بحار: 253:52 ب 25 ح 53 -144: 82 ب 29 ح 86، (از حضرت امير المؤمنين عليه السلام).

معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 271:3 ح 800- ص 274 ح 805، غيبت طوسى: ص 445 ف 7 ح 441- ص 462 ف 7 ح 477- ح 478، غيبت نعمانى: ص 203،

عقد الدرر: ص 86 ب 4 ف 2 ش (43 و) - ص 89 ب 4 ف 2 ش (44 ظ)، بحار: 216:52 ب 25 ح 74- ص 238 ب 25 ح 105، (از امام باقر عليه السلام).

معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 462:3 ح 1023-ص 463 ح 1024- ص 466 ح 1029- ص 469 ح 1033- ص 481 ح 1048، غيبت طوسى: ص 449 ف 7 ح 452- ص 450 ف 7 ح 453، غيبت نعمانى: ص 202- ص 205، منتخب الاثر: ص 565 ف 6 ب 6 ح 15- ح 16، بحار: 215:52 ب 25 ح 71- ح 72- ص 252 ب 25 ح 141- ص 272 ب 25 ح 166، (از امام صادق عليه السلام).

(16) غيبت طوسى: ص 436 ف 7 ح 426، منتخب الاثر: ص 551 ف 6 ب 3 ح 23، بحار: 209:52 ب 25 ح 48.
(17) انعام: 65.
(18) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 99:5 ح 1521، الزام الناصب: 113:2 (به نقل از تفسير على بن ابراهيم، ولى در تفسير مذکور (دخان وصيحه) را ذکر کرده است، ر. ک تفسير قمى: 204:1، بحار: 181:52 ب 25 ح 4.
(19) بحار: 192:52 ب 25 ح 25، ر. ک. محاسن ص 90.
(20) کمال الدين: 336:2 ب 33 ح 7، منتخب الاثر: ص 602 ف 7 ب 9 ح 1، بحار: 144:51 ب 6 ح 8.
(21) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 328:3 ح 872، بحار: 190:52 ب 25 ح 19.
(22) کمال الدين: 251:1 ب 23 ح 1، منتخب الاثر: ص 529 ف 6 ب 3 ح 1، بحار: 70:51 ب 1 ح 11- 52: 278 ب 25 ح 172.
(23) غيبت نعمانى: ص 183، الزام الناصب: 125:2، بحار: 244:52 ب 25 ح 117.