مهر محبوب

سيد حسين حسينى

- ۳ -


على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض کرد: آيا راهنمايان از ما هستند يا از غير ما؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: بلکه هاديان (به سوى خد) تا روز قيامت از ما هستند. وخداوند به وسيله ما، مردم را از گمراهى شرک نجات داد وبه وسيله ما آنان را از گمراهى فتنه رهائى مى بخشد. ومردم به وسيله ما بعد از گمراهى فتنه با يک ديگر برادر مى شوند، همان گونه که به وسيله ما پس از ضلالت شرک برادر گشتند وبه وجود ما است که خداوند امور را پايان مى دهد همان گونه که به وسيله ما آغاز کرد. اهل شرک ونفاق از آنجا که معبودهايشان متعدد ومختلف است، دلهايشان پراکنده ومشوش است، اما اهل توحيد قلبهايشان يکى است، چرا که خداى قلبهايشان بيش از يکى نيست وهمگيشان حول محور الله احد وصمد مى گردند ودر ذات مقدسش واله وحيران اند. عالم توحيد، جهان يک رنگى ووحدت است ودر نتيجه، اهل آن نيز متحد ويک رنگ هستند. اما دنياى شرک، جهان رنگارنگى وکثرت وچندگانگى است. اهل توحيد محبت خدايشان را از درون دل، وجدان مى کنند (وفى انفسکم افلا تبصرون)(1) وغير از محبت او عشق ديگرى در سراچه دل نمى يابند.

هرگز دل من چون تو يار دگرى نگزيد   برخاست که بگزيند يار دگرم بودى

از آن روى که خداوند از جائى واز کسى غيبت نمى گزيند بلکه (وهو معکم اينما کنتم).(2)

پس، اهل توحيد هم هر کجا باشند دوستان خود را در محضر خدا مى يابند، وچون تمامى آنها عند الله جمع اند، در پيش قلب يک ديگر نيز حضور وقرب واقعى دارند. آرى، دلهاى حيوانات ودرندگان ووحوش باهم يکى نيست واز آنجا که شرکهاى گوناگون اند، دل مشرکان نيز متشتت ومختلف است.

مؤمنان معدود ليک ايمان يکى
در صفات حق صفات جمله شان
جان گرگان وسگان از هم جداست
  جسمشان معدود ليکن جان يکى
همچو اختر پيش آن خور بى نشان
متحد جانهاى شيران خداست

مثال گوياى اين يک رنگى واتحاد را مى توان در ميان مهاجرين وانصار پيدا نمود، همانهائى که تا چندى پيش بر سر مسائل کوچکى، چه مخاصمتها ونزاعهائى که با يک ديگر نمى کردند، اما پس از آن که به شرف ايمان نائل آمدند، مؤمن نام گرفتند وچه بسيار ايثارها واز خود گذشتگيها در حق يک ديگر نمودند تا آنجا که در تحسين وتقديرشان فرشته وحى فرود آمد واين تحفه کريمه را از بارگاه الهى نازل نمود که مى فرمايد: (ويؤثرون على انفسهم ولو کان بهم خصاصه).(3)

آنان ديگران را بر خود مقدم مى دارند ولو نيازمند ومستمندند. در زمان ظهور موفور السرور امام عصر ارواحنا فداه نيز اين تاليف قلوب بر محور پاک وپر محبت آن حضرت داير است. لذا است که در دوران طلائى ظهور حضرتش، دلها به هم نزديک شده، الفت مى يابند، تا بدانجا که دشمنان خونى با يک ديگر، دوستان جانى مى شوند. مى دانيم که بر طبق انديشه توحيدى قرآن، خداوند مهربان از ما به ما نزديک تر است واين الفت به خاطر اين است که: (ان الله يحول بين المرء وقلبه).(4)

همانا خداوند بين انسان وقلب (خود) او حائل وفاصله مى شود.

ونيز مى دانيم که بر طبق اصول مسلمه شيعه واسلام، پيامبر وائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين که مرآت تمام نماى حق تعالى مى باشند، به وجود نورانى شان از ما به خود ما نزديک ترند: (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم).(5)

پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله) نزديک تر است به مؤمنان از خودشان. در نتيجه، وجود نورانى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه نيز نسبت به ما از خودمان نزديک تر است وميان ما وقلب ما (باذن الله) حائل وفاصله مى شوند ونسبت به همه مؤمنان چنين است. پس، در دلها وجانهاى آنها - به شدت وضعف - رخنه کرده ودر درون قلبشان ريشه عشق ومحبت الهى دوانده، از اين طريق ميان آنان اتحاد ويگانگى ايجاد نموده، تاليف قلوب را تحقق مى بخشد که از مصاديق بارز احسان مى باشد ونتيجه آن، محبت شديد ما نسبت به آن بزرگوار است.

حب جمال

ان الله جميل يحب الجمال.(6)

از ديگر علل موجب محبت، جمال وزيبائى است، چرا که انسان فطرتا هر موجود زيبائى را دوست مى دارد وخداوند هم بر اين خواسته فطرى انسان صحه گذارده، وآن را تثبيت نموده است وانسان وجهان ومناظر اطراف وپيرامون او را به زيباترين شکل آفريده وتناسب در اندام آفرينش را آن چنان رعايت نموده وآنسان اين صورتگر ما هر به رنگ آميزى آن پرداخته که تماشاى آن هوش از سر تماشاگران مى ربايد وخود نيز بارها وبارها در آيات کريمه قرآن دامنه کوهساران وکرانه درياها وتابش زيباى ماه وخورشيد وستارگان را توصيف مى کند وبه تذکر اين زيبائيها مى پردازد. زيبا دوستى وجمال خواهى از خواسته هاى مسلم انسان است ومقدار زيادى از کوشش وتوان اين خليفه الهى صرف زيباسازى محيط زندگى اش مى گردد.

به طور کلى، ديدن موجود زيبا وبا طراوت، بنفسه براى انسان لذتبخش است اگر چه نفع ديگرى از آن عايد نگردد. لذا آن هنگام که به منظره زيباى ساحل آرام دريا ويا جنگلى انبوه از درختان سر به فلک کشيده ويا دشتى خرم وپهناور مى نگريم ويا حتى تصويرى از يک جلوه زيباى طبيعت را نظاره مى کنيم، از آن لذت برده، دلشاد مى شويم. واز آنجا که انديشه وفکر انسان در عالم ماده وزيبائى آن محدود نمى شود وزيبائيهاى روحانى ومعنوى را بيشتر ارج مى نهد لذا زيبائى نامتناهى معنوى را از همه چيز بيشتر طالب است، که در هستى نامتناهى احد وصمد وجود دارد که نظيرى در زيبائى وکمالات ندارد (لم يکن له کفوا احد) وسپس هر زيبائى که به آن نزديک تر باشد محبوب تر انسان مى گردد. پس، وجود انسان کامل يعنى حضرت رسالت پناه صلى الله عليه وآله را بيشتر دوست دارد زيرا از نظر سيرت وصورت زيباترين ودلنشين ترين مخلوقات است وفرموده اند از شرايط نبوت ورسالت شخص، سلامتى وتناسب در اندام وزيبائى وجذابيت در چهره وقيافه ظاهرى است. ودر نتيجه، هر شيء زيبائى محبوب انسان است اگر چه نفعى ديگر غير از ادراک آن عايد انسان نگردد. وبه همين دليل فطرى، يکى از موجبات محبت وارادت ما به امام زمانمان سلام الله عليه، همان زيبائى اوست در سيرت وصورت نکويش. همان گونه که متذکر شديم، بشر به طور فطرى به سوى کمال ميل مى کند. زيبائى هم از مطبوع ترين کمالات است که مورد علاقه ذاتى او واقع مى شود، وبدين ترتيب، جمال نورانى ودل آراى آن مولا که جوهره زيبائى وجمال وکان ملاحت وحسن است، مورد دلبستگى شديد انسانهاى پاک ومتقى قرار مى گيرد، چرا که او هماره از کمالات باطنى وزيبائيهاى روحى واخلاقى وطراوت وجمال ظاهرى در حد اعلاى آن برخوردار است.

ختم نموده است خداوندگار   در رخ تو صنعت صورتگرى

در گفته هاى اهل البيت عليهم السلام، خورشيد فروزان جمالش را اين گونه توصيف مى کنند که او در حالى که سالهاى زيادى از عمر شريفش مى گذرد، به چهره مردى حدود چهل سال مى نمايد: ابوصلت هروى مى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض کردم: علامتهاى قائم شما در هنگام خروج چيست؟ فرمودند: علامت او اين است که از نظر ساليان عمر، سالخورده، واز نظر طراوت چهره، جوان است، آن سان که در قيافه چهل ساله يا کمتر از آن نشان مى دهد. واز علامتهاى ديگرش اينکه به گذشت زمان پير نمى شود، تا آن هنگام که اجلش فرا رسد.(7)

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: المهدى من ولدى وجهه کالکوکب الدرى. اللون لون عربى، والجسم جسم اسرائيلى.(8)

مهدى از فرزندان من است که صورتش همچون ستاره درخشان ورنگ او رنگ عربى وجثه اش اسرائيلى (بلند قامت وقوى) مى باشد.!!! عن ابى جعفر الباقر عن ابيه عن جده عليهم السلام قال: قال امير المؤمنين وهو على المنبر: يخرج رجل من ولدى فى آخر الزمان ابيض اللون مشرب بالحمره مبدح البطن عريض الفخذين عظيم مشاش المنکبين بظهره شامتان: شامه على لون جلده وشامه على شبه شامه النبى صلى الله عليه وآله.(9)

امام باقر عليه السلام از پدرش، از جدش از امير المؤمنين عليهم السلام نقل مى کنند که آن حضرت در بالاى منبر فرمودند: در آخر الزمان مردى از فرزندان من ظهور مى کند که رنگ رخسارش سفيد عجين با سرخى است. شکم پهن، رانهاى قوى وشانه هاى بزرگ وقوى دارد. دو خال در پشت دارد که يکى به رنگ پوست وديگرى مانند خال پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم است.!!! پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله فرمودند: مهدى از اولاد من است که داراى پيشانى بلند ونورانى وبينى باريک وبلند با اندکى فرورفتگى در وسط آن مى باشد.!!!(10)

سئل امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام عن صفه المهدى، قال: هو شاب مزبوع حسن الوجه حسن الشعر، يسيل شعره على منکبيه، ونور وجهه يعلو سواتد لحيته وراسه.(11)

از امير المؤمنين عليه السلام نيز در وصف جمال فرزندش مهدى (عليه السلام) سوال شد، ايشان فرمودند: جوانى است با قامت متوسط وزيباروى وزيبا موى. موهاى سرش روى شانه اش ريخته ونور چهره او بر سياهى موى سر وصورتش غلبه مى کند.!!! وورد ايضا فى حليته انه شاب اکحل العينين ارج الحاجبين اقنى الانف کث اللحيه على خده الايمن خال، وعلى يده اليمنى خال.(12)

ونيز در روايت وارد شده است که: مهدى (عليه السلام) جوانى است با چشمهاى مشکى وابروهاى کشيده وکمانى وبينى بلند وباريک ومحاسنى پر، وخالى بر گونه راست وخالى بر دست راست اوست.

قيامت قامت وقامت قيامت
موذن گر ببيند قامتت را
گفتمش گل، رخش دميد که من
گفتمش کيست بنده قد تو
گفتمش کيست بهتر از خورشيد
گفتمش کيست بى خود از غم تو
  قيامت کرده اى اى سر وقامت
به قد قامت بماند تا قيامت
گفتمش غنچه، لب گزيد که من
سرو از باغ سرکشيد که من
پرده از روى خود کشيد که من
گل به تن پيرهن دريد که من

بنابر آنچه گفته شد، نورانيت درونى وعلم وحلم، ومهربانيهاى پدرانه ودلسوزيهاى شفيقانه او، همراه با حلاوت وملاحت چهره نيکويش، هر انسان طالب کمالى را به سوى خود مى خواند ودلباختگان رويش وعاشقان سرگشته کويش را سوخته تر وبيتاب تر مى نمايد.

سنخيت درونى وروحى

يکى ديگر از موجبات محبت، تناسب وسنخيت درونى وروحى است که در بسيار کسان به چشم مى خورد. گاه ديده مى شود که در برخورد اوليه با فردى دلباخته او مى شويم، بدون آن که هيچ سابقه ذهنى وعلت ظاهرى در آن دخالت داشته باشد، واين خود نشانى آشکار بر نوعى الفت روحى ومعنوى است که منشا آن دلباختگى وجذبه مى شود. اين سنخيت روحى ودرونى در احاديث وروايات ما نسبت به امامان بزرگوار سلام الله عليهم، چنين بيان شده است: پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله مى فرمايند: الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف وما تناکر منها اختلف.(13)

ارواح انسانها همچون لشکريانى آماده وصف آرائى شده مى باشند. آن دسته از آنها که ميانشان معارفه وآشنايى بوده، ائتلاف ودوستى دارند وآنهائى که يک ديگر را نمى شناختند، جدا ودور از يک ديگرند.!!! عن ابى عبد الله عليه السلام قال: ان الله خلقنا من عليين وخلق ارواحنا من فوق ذلک وخلق ارواح شيعتنا من عليين وخلق اجسادهم من دون ذلک، فمن اجل ذلک القرابه بيننا وبينهم وقلوبهم تحن الينا.(14)

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: خداوند متعال ما را از عوالم عليين آفريد وارواح ما را از عالمى بالاتر از آن خلق نمود وارواح شيعيان ما را از عالم عليين واجساد آنان را از عالمى ما دون آن خلق نموده است. واز اينجا است آن قرابت ونزديکى ميان ما وآنان، که قلوبشان به سوى ما ميل پيدا مى کند. وپر واضح است که به سبب همين سنخيت در اساس خلقت، قلوب مبارک آنان نيز نسبت به شيعيانشان کشش وجذبه دارد، ودر اين داستان عشق نيز چون ديگر داستانهاى پر شور آن، هرگز محبت يک طرفه نيست:

عشق يکسان مى نوازد عاشق ومعشوق را   اين عمل از شمع واز پروانه محسوس است وبس

بنابر آنچه گفته شد، اين حبل المتين محبت که ريشه در اساس خلقت وهمرنگى در فطرت دارد، چونان ريسمانى محکم وناگسستنى، ميان امامان پاک عليهم السلام وشيعيان پاکباخته اتصالى هميشگى مى دهد وناز اينان را به نياز آنان پيوند مى بخشد. ونشانه هايى از اين ناز ونياز وجذب وانجذاب را در ميان بسيارى از احاديث، به وضوح مى توان يافت: عن مسعده بن اليسع قال: قلت لابى عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام: انى والله لاحبک. فاطرق ثم رفع راسه فقال: صدقت يا ابا بشر سل قلبک عما لک فى قلبى من حبک. فقد اعلمنى قلبى عما لى فى قلبک.(15)

مسعده بن اليسع گويد: به امام صادق عليه السلام عرض کردم: به خدا قسم شما را دوست مى دارم. حضرت مقدارى سرشان را پائين انداختند وپس از لحظاتى سرشان را بلند کردند. (که اين حالت حضرت، خود لطفى دارد. وگويا سيرى در عوالم ديگر نموده واو را ديده اند. (بعد فرمودند: از قلب خود بپرس که دل من نسبت به محبت تو چگونه است؟ (جانا سخن از زبان ما مى گوئى) زيرا همانا دل من از محبت من در قلب تو خبر داده. تو اى ابا بشر! در اظهار محبتت از زبان ما سخن گفتى! اکنون که ما مرورى به عالم درون خويش نموديم، در قلبمان نشان صداقت تو در اظهار ارادت ومحبتت را يافتيم. ما شما را دوست مى داريم وشما به ما عشق مى ورزيد. آرى، بهترين نشان عشق ومحبت پاياپاى، نوعى سنخيت واشتراک در پايه هاى اين بناى رفيع است وهر چه اين سنخيت کمتر باشد، احساس محبت ضعيف تر مى گردد. واز آنجا که ائمه ما سلام الله عليهم پاک ومنزه ومعصوم هستند، در اين داستان تنها ارتکاب گناه از جانب شيعيان، موجب بعد ودورى آنان از ائمه وامام عصر عليهم السلام وحضرت زهرا سلام الله عليها مى گردد، والا از آن جانب جز شوق ومهر ولطف، چيزى سر نمى زند. وهمچنين، حرکت به سوى بندگى خدا وکوشش در کسب درجات ورع وتقوا، سنخيت ما را بيشتر نموده، بر قوت واستحکام اين ريسمان خداوندى مى افزايد. وشايد خود بارها آزموده باشيد، که اگر نيمه شبى در دل سحر با محبوب بى نياز خويش خلوتى داشته ايد وتسبيح وتقديس وعرض نيازى نموده ايد، با تمام وجود، عنايات کريمانه او را دريافته ايد واز صميم قلب احساس کرده ايد که اين بار مولاى محبوبتان امام زمان عليه السلام را بيشتر دوست مى داريد وبا او سنخيت بيشترى يافته ايد. واين همان محبت است که باعث قدس وپاکى مى شود. وپاکى وقدس نيز مشروط بر آن که از طريق راهنمائى ائمه اطهار عليهم السلام باشد، مزيد محبت را سبب خواهد شد، واين همه، از همسانى وائتلاف ارواح ما با آن ذوات پاک ومقدس سرچشمه مى گيرد. وهمين مشابهت در اصل آفرينش وخصوصيات فطرى وروحى، انجذاب وکشش به سوى آنان را ايجاد مى کند. وهر چه، قرب ونزديکى بيشتر باشد، اين دوستى وسنخيت عميق تر است. ولذا مى بينيم که ميان پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وامير المؤمنين عليه السلام نهايت علاقه ودوستى وجود دارد، تا آنجا که قرآن کريم، على عليه السلام را نفس پيامبر صلى الله عليه وآله معرفى مى کند.(16)

واين به خاطر اشتقاق نور وجود على عليه السلام، از نور پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله است، آن چنان که خود امام عصر ارواحنا فداه آن هنگام که در سرداب مطهر با خدايش به راز ونياز وسوز وگداز مى پردازد، شيعيان سوخته ودلباخته خود را بقيه گل خويش مى خواند، که اگر چنين نبود، دلباختگى وعشق به آستان مقدس ايشان معنائى نداشت.

خواص وآثار محبت

اکنون که به فضل الهى، اصل محبت معنا شد وعلل موجبه آن ونيز موجبات سنخيت ما واولياى طاهرينمان وتعاطف درونى ما وايشان بيان شد، با استعانت از ساحت قدس ملکوتى خودشان، پاى فراتر نهاده، مباحثى را که هدف اصلى اين دفتر را تشکيل مى دهد دنبال مى کنيم. هر چند که بسيارى از مطالبى را که پيرامون آثار وخواص محبت در اين سطور مطرح شده است، در کتاب ونوشته اى نديده ايم، اما اصل، استفاده ما از آيات مبارکات وروايات اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام است، وتنها فصل بنديها وطرح خواص وآثار محبت در اين قالبها از ويژگيهاى اين نوشتار است. محبت را آثارى است که با توضيح بر مى شماريم:

يکتا گزينى محبوب

دوئى به مذهب فرمانبران عشق خطاست
رسم عاشق نيست اندر دل دو دلبر داشتن
  خدا يکى ومحبت يکى ويار يکى
يا ز جانان يا ز جان بايست دل برداشتن

نظامى که در آن زندگى مى کنيم وجهانى که مى نگريم، همه وهمه، از نوعى وحدت برخوردارند که حکايت از وحدت مبدا ومقصد آن دارد، واين نکته اى است که قرآن کريم نيز، از آن سخن به ميان آورده وبدان اشاره مى کند. وبر اساس اين قاعده، کاروان عظيم خلقت به سوى يک مقصد گسيل گشته در جهت سر نهادن بر آستان بندگى يک معبود، به سير تکاملى خويش ادامه مى دهد. (الا الى الله تصير الامور).(17)

آگاه باشيد که کارها به سوى او بر مى گردد. (واليه ترجعون).(18)

به سوى او برگشت مى کنيد.

(هو الاول والاخر والظاهر والباطن).(19)

او اول است وآخر، ظاهر است وباطن. واز آنجا که انسان خلاصه وعصاره آفرينش ودر حقيقت کاروانسالار اين قافله مى باشد، در اين بسيج تکاملى ودر اين داستان پر ماجراى جذبه ومحبت، با سراپاى وجودش، به سوى همان يگانه معبود محبوب، رهسپار است ودر اين راه تمامى توان خويش را به کار مى گيرد وبه دنبال محبوب يگانه ويگانه محبوب مى گردد. اين حقيقت آن هنگام از پس پرده تاريک اوهام به در خواهد شد که بدانيم آيات کريمه قرآن وروايات خاندان وحى عليهم السلام نيز بدان تصريح مى نمايد که قلب انسان، کانون محبت وکشش به سوى تنها محبوب نامتناهى است وبيشترين ظرفيت را در تحمل بارگران عشقش صاحب است، که در ذيل، نمونه هائى را ارائه مى دهيم:

وسعت قلب انسان بى انتهاست

در حديث قدسى است که: لم يسعنى ارضى ولا سمائى ويسعنى قلب عبدى المؤمن.(20)

آسمان وزمين ظرفيت وگنجايش مرا ندارند، حال آن که قلب بنده مؤمنم مرا تحمل مى کند وجايگاه من است. يعنى دل وقلب بنده مؤمن به وسعت وپهناى بى نهايت است.

انسان حامل امانت است

(انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان).(21)

ما امانت را بر آسمانها وزمين وکوهها عرضه داشتيم. پس، از حمل آن ابا کردند وانسان آن را حمل کرد.

آسمان بار امانت نتوانست کشيد   قرعه فال به نام من ديوانه زدند

پس انسان تحمل بارگران امانت (هر چه باشد، تکليف وآزادى، يا ولايت و...) را در صندوق سينه خود دارد که مى تواند در فضاى لا يتناهاى توحيد وآزادى به پرواز در آيد.

قلب مؤمن آينه الله (ظرف خدا) است

قيل لرسول الله صلى الله عليه وآله: اين الله؟ فى الارض او فى السماء؟ قال: فى قلوب عباده المؤمنين.(22)

به پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله عرض شد: خداوند کجا است؟ در زمين است يا در آسمان؟ حضرت فرمودند: در دلهاى بندگان مؤمن خود جاى دارد. يعنى دل وقلب مؤمن جايگاه اختصاصى محبت وعشق محبوب نامتناهى زيبا الله است.

قلب مؤمن عرش خداست

قال رسول الله صلى الله عليه وآله: قلب المؤمن عرش الرحمن.(23)

وبا توجه به اينکه در روايات از عرش خدا به ما سوى الله نيز تعبير شده است وبا استفاده از روايات فوق، مى توان به خوبى به وسعت وظرفيت قلب مؤمن پى برد. از نحوه تعبيرات اين گونه بر مى آيد که چنين قلبى، دل مؤمن ومحب خداوند است، که غير از عشق او، عشق ديگرى را در قلب خود جاى نداده وحقيقتا حرم اين محبوب گشته است. وطبيعى است که چنين دوستدارى با حواس ظاهرى نيز فقط تجليات محبوب خود را مى يابد وچهره او را در آياتش مى جويد، همه جا رخ يار را مى بيند وچشم دل وديده سر بر طبق آيه کريمه (فاينما تولوا فثم وجه الله).(24)

در پى ديدار اوست، يعنى در چهره ظاهرى اشياء خالق آنها را مى بيند، وهمانا بزرگ قهرمان بى هماورد اين ميدان، مولاى متقيان عليه السلام است که فرمود: ما رايت شيئا الا ورايت الله قبله.(25)

هر چه را مى نگرم، در مرحله فاعلى آن، محبوب يکتاى خويش را مى يابم.

هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودى
با هر که سخن گفتم پاسخ ز تو بشنفتم
هر شب که قمر تابيد، هر صبح که سر زد شمس
آواز چو مى خواندم، سوز تو به سازم بود
در خنده من چون ناز، در کنج لبم بودى
در صبحدم عشرت، همراه تو مى بودم
هرگز دل من چون تو يار دگرى نگزيد
  وز هر طرفى رفتم، تو راهبرم بودى
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودى
از گردش روز وشب، شمس وقمرم بودى
پرواز چو مى کردم، تو بال وپرم بودى
در گريه من چون اشک، در چشم ترم بودى
در شامگه غربت، بالين سرم بودى
برخاست که بگزيند، يار دگرم بودى

نتيجه اينکه محبوب جهان هستى، مبدا ومقصد سير وحرکت وجذبه جهانيان يکى بيش نيست وهم او در دل مؤمن جايگاه محبت دارد.

محب از حب ذات مى گذرد

وحدت ويگانگى محبوب تا آنجا در جذبه انسان اثر مى گذارد که او تمامى محبوبها را کنار مى گذارد ودر اثر توحيد در عشق وعشق توحيدى، از حب ذات که فطرى اوست، سفر کرده، بدانجا مى رسد که خود را براى محبوب مى خواهد ونه آن که محبوب را براى خويش طلب کند، وفقط محبوب را مى نگرد وتمامى دوستان وجمله دوستيها را بخاطر او دوست مى دارد. پس، حب وبغضها همگى براى محبوب ودر راه او مى شود وهر کجا نظر مى کند روى دل را به سوى محبوب مى بيند وتنها عکس رخ او را نظاره مى کند وجز صداى روح پرورش، صدائى نمى شنود. وغير از چهره نکويش، منظره اى ديگر به منظر چشم نمى کشاند. از اين روى، قرآن کريم، که زبان دين فطرى است، از ابتدا بشر را به محبت خداى نامتناهى مى خواند واو را بدان سوى سوق مى دهد، باشد که چشم وگوش وجان وقلب او را بر غير خدا باز بندد ودريچه جانش را در فضاى لا يتناهى محبت او بگشايد واو را از محبت محبوبهاى محدود ومتناهى دور ساخته، به ساحت قدس سبوح لا يزال وقدوس لم يزل، نزديکش نمايد. ولذا در تعريف مؤمنان که قلبشان سرشار از نور ايمان يار است، مى فرمايد: (والذين آمنوا اشد حبا لله).(26)

آنها که ايمان دارند از نظر محبت به خداوند شديدترند. چرا که محبت، اخلاص وتوحيد را سبب مى شود وآن هنگام است که تمامى حواس ودل وقلب وجان محب از آن محبوب گشته، سراپاى وجودش از او وياد او پر مى شود. ولذا مى گوئيم که يکى از آثار عشق ومحبت، يگانه پرستى ويکتاگزينى است وبايستى گوهر گرانبهاى محبت را تنها نثار محبوبى کرد که از پس آن که چشم وگوش ظاهر را کور وکر نمود، دريچه هاى بصيرت باطنى را به روى چشم دل وگوش جان بگشايد تا از سرچشمه حقايق بى انتهايش بهره ور گردد ودر فضاى لامکان قربش به پرواز در آيد ودر نتيجه با جهان واسرار نهان آن آشنائى هر چه تمامتر بيابد، واين حالت خود پديده اى است که تحقق آن با برخوردارى از نور درونى دوستداران خدا چندان مشکل نخواهد بود، چرا که خود محبوب درباره آنان مى گويد: (وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس).(27)

وقرار داديم براى او نورى که با آن در ميان مردم راه مى رود.

يعنى محب با نور محبوب سير وحرکت مى کند. ودر جاى ديگر، همين نور را به حيات طيبه تعبير کرده، مى فرمايد: (من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حياه طيبه).(28)

کسى که عمل صالح انجام دهد، چه مرد باشد وچه زن، اگر ايمان دارد به او حيات پاکيزه عطا مى کنيم. واين حيات طيبه عاشق، همان مشى با نور است که در آيه پيش طرح شده که حيات باقى وابدى وهميشگى وفنا ناپذير مى باشد که برگرفته از نور وحيات ابدى محبوب است.

محبوبها براى محبوب

ائمه ورهبران دين که خود پيشگامان اين سلسله الهى وپروانگان سوخته شمع وجود محبوب مطلق خويش بوده اند، در جهت بخشيدن به محبتهاى گوناگون وهمسو نمودن پيکانهاى وفايى که از اين کمان رها مى گردد، ابوابى باز نموده ودر راس آنها الحب فى الله والبغض فى الله را قرار داده اند. ومعناى اين عنوان چنان است که دوست داشتنيهاى محدود ومتناهى دنيوى هم بايستى رنگ نامحدود ونامتناهى پذيرد وبراى خدا وفى الله ولله باشد، در آن صورت است که چشم وگوش ودل، از غير حق بسته وبه روى حق گشوده مى شود، وساير محبوبها نيز به خاطر رنگ پذيرفتن از محبت الهيه به نامتناهى مى پيوندند وسرانجام، محبت همه آن ها همان محبت خدا مى گردد. در مراتب بعدى ودر حلقه هاى ديگر اين زنجير طولانى، حب النبى صلى الله عليه وآله وحب الائمه عليهم السلام وحب الاخوان و... مطرح مى شود تا بدانجا که يک فرد مؤمن، به ملاک خدائى بودنش ودر مسير خدائى گام نهادنش محبوب انسان مى گردد وتمامى اينها در مسير حق وبه سوى حق جهت مى پذيرد، وبدين ترتيب انس با محبوب اول او را تعالى مى دهد ونردبان عروج وى مى گردد. وبه حکم الصلاه قربان کل تقى هر چه قدم بالاتر مى نهد، اشرافش بر عالم بيشتر مى شود، يعنى ولى ووالى جهان مى گردد. ولايت تصرف وتکوين مى يابد، ونمى بيند جز خدا را وجز هر چه که نشانى از خدا بر سر وروى خويش دارد، وهمه عالم براى او تجلى گاه جلوه هاى يار ومحبوب مى شود ودر دل نمى پرستد مگر خدا را.

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد
عارف صفت روى تو در پير وجوان ديد
  پروانه در آتش شد واسرار عيان ديد
يعنى همه جا عکس رخ يار توان ديد
بيچاره منم من که روم خانه به خانه

پاورقى:‌


(1) در جانهاى شما نشانه هائى براى اوست. آيا نمى بينيد؟! (ذاريات:21).
(2) او با شماست، هر جا که باشيد. حديد 4.
(3) حشر 9.
(4) انفال 24.
(5) احزاب 6.
(6) المحجه البيضاء 8:ص 12.
(7) منتخب الاثر:284 ح 2 به نقل از کمال الدين.
(8) همان ماخذ:185 ح 1 از الصواعق المحرقه.
(9) همان ماخذ:186 ح 2 به نقل از کمال الدين.
(10) همان ماخذ:186 ح 3 از سيوطى.
(11) بحار 35:51، از غيبت شيخ طوسى.
(12) منتخب الاثر:187 ح 5.
(13) المحجه البيضاء 15:8.
(14) اصول کافى 389:1 ح 1.
(15) اصول کافى 652:2 ح 3.
(16) در قرآن کريم، سوره آل عمران، آيه 61 آمده است: (فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم وانفسنا وانفسکم ثم نبتهل). پس بگو بيائيد بخوانيم پسرانمان را وپسرانتان را وخودمان را وخودتان را وزنانمان را وزنانتان را سپس مباهله کنيم. در احاديث شيعه وعامه چنين آمده که در اجراى اين فرمان پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله، در مقابله با نصاراى نجران همراه خود على عليه السلام وفاطمه عليها السلام وحسنين عليهما السلام را آورد. يعنى مقصود از پسران حسنين عليهما السلام واز زنان فاطمه عليها السلام واز انفس، على عليه السلام است.
(17) شورى 53.
(18) يونس 56.
(19) حديد 3.
(20) المحجه البيضاء 26:5، اربعين مجلسى 98.
(21) احزاب 72.
(22) المحجه البيضاء 26:5.
(23) اربعين مجلسى 98.
(24) هر جا که برگرديد آنجا روى خداست (بقره:115).
(25) علم اليقين فيض 49:1.
(26) بقره 165.
(27) انعام 122.
(28) نحل 97.