نجم الثاقب

مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )

- ۲۴ -


تنبيه نبيه : 
بر ارباب بصيرت معلوم است كه چنانچه زمانهاى مذكوره را اختصاصى است به حضرت حجّت عليه السلام كه لازم دارد توجه و استغاثه و عمل به مراسم عبوديّت آن جناب را زياده از ساير اوقات ، بعضى از امكنه نيز هست كه به ملاحظه پاره اى از اخبار عامه و خاصه احتمال قريب دارد بودن آن جناب را در آن جا در وقتى مخصوص ؛ پس سزاوار است حاضر شدن در آن مكان هر چند نبيند يا نشناسد آن جناب را. چه اقامه آن جناب در مكانى ، اسباب نزول رحمت و بركت و الطاف خاصّه الهيّه است و شايد به بركت مجاورت و بودن با آن معدن خير و بركت لطف عام و رحمت ، شامل حال او شود، هر چند مستحق نباشد؛ چنانكه بودن با كسانى كه مورد غضب و لعنت خداوندى اند خوف شمول لعن و ابعاد از رحمت الهيه است اگر بر آن شخص وارد شود.
شيخ صدوق در (كمال الدين ) فرموده كه : (روايت است در اخيار صحيحه از ائمّه ما عليهم السلام كه هر كس ببيند رسول خدا يا يكى از ائمه را صلوات اللّه عليهم كه داخل شده در شهرى يا قريه اى در خواب خود، پس بدرستى كه آن امان است براى اهل آن شهر يا قريه از آنچه مى ترسيدند و حذر مى كردند و رسيدن است به آنچه آرزو داشتند و اميد رسيدن آن را داشتند.)
و شيخ كلينى و شيخ طوسى روايت كردند از محمدبن مسلم كه گفت : گذشت به من حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السلام و من نشسته بودم در نزد قاضى در مدينه . فردا رفتم خدمت آن جناب . فرمود به من : (چه مجلسى بود كه ديروز تو را در آن ديدم ؟)
گفتم : (فداى تو شوم ! بدرستى كه اين قاضى مرا اكرام مى كند، پس بسا مى شود كه در نزد او مى نشينم .)
فرمود: (چه چيز تو را ايمن داشته از اين كه لعنتى فرود آيد، پس فرو گيرد اهل مجلس را.)
و شواهد اين دو مطلب در اخبار بسيار است و غرض تنبيه بر غنيمت دانستن حضور در آن امكنه است كه از جمله آنهاست :
عرفات در موسم حجّ و ساير بقاع شريفه در اوقات شريفه كه در شرع ترغيب و تاءكيد شده در حضور آنجا در آن اوقات و مكان تشييع و نماز بر جنازه مؤ من .
چنان كه جماعتى از علما، مثل ابن شهر آشوب و قطب راوندى و محمّد بن على طوسى در (ثاقب المناقب ) روايت كردند در حديثى مبسوط كه اجمال آن به روايت اخير آن است كه : در سال آخر حضرت صادق عليه السلام شيعيان جمع شدند در نيشابور و ابوجعفر محمّد بن ابراهيم نيشابورى را معيّن كردند و به او، از مال امام عليه السلام سى هزار اشرفى و دو هزار شقه جامه دادند كه به آن حضرت برساند و پيرزنى نزد او آمد كه شيعه و فاضله بود و او را شطيطه مى گفتند و يك درهم و چند ذرع كرباس كه بهاى آن چهار درهم بود به او داد و گفت : (در مال من بيشتر از اين مستحق نيست ؛ آن را به مولاى من بده .)
آن شخص گفت : (من حيا مى كنم كه اين را نزد آن جناب برم .)
گفت : (خداوند حيا نمى كند از حق اين را در مال من مستحق است ، بردار اى فلان ! كه من ملاقات نكنم خداوند را در حالتى كه حقّى از او در نزد من باشد، چه كم ، چه زياد. اين خوشتر است از اينكه حقّى از جعفر بن محمّد عليهما السلام در گردن من باشد.)
آن مرد با آن اموال روانه شد و با او محبره اى بود كه در آن مكاتيبى كه فرستادند سر به مهر و در آنها سؤ الهايى بود و گفتند: (يك شب در نزد حضرت بمان و محبره را به او بده . آنگاه نظر كن به آن محبره ، اگر مهرش درست است باز كن . اگر جواب در آن نوشته شده ، او امام است . مال را به او بده و اگر نه برگردان .)
چون به كوفه آمد خبر وفات حضرت رسيد. پس به مدينه رفت و از وصى حضرت پرسيد. او را به عبداللّه افطح دلالت كردند. به نزد او رفت . امتحان كرد. اثرى از امامت در او نديد. پس به نزد ضريح مطهر پيغمبر رفت و گريه كرد و شكايت نمود براى تحيّر خود كه : (به كجا روم ؟ به نزد يهود يا نصارى يا مجوس يا فقهاى نواصب ؟)
پس حضرت كاظم عليه السلام او را حركت داد و فرمود: (نه به سوى يهودى ، نه نصارى ، نه اعداى ما. من حجّت خداوندم و از آنچه در آن مكاتيب بود، ديروز جواب نوشتم .)
پس آنها را با دراهم شطيطه كه در كيسه چهار صد درهمى لؤ لؤ يى است و قطعه جامه او كه در بسته دو برادر بلخى است پس آنها را به نزد آن جناب برد. حضرت بسته جامه را طلبيد و باز كردند و پانزده ذراع كرباس از آن بيرون آورد و باز فرمودند: (بر آن زن سلام ما را بسيار برسان و به او بگو: جامه تو را در ميان كفنهاى خود گذاشتم و از كفنهاى خود اين را براى تو فرستادم كه از پنبه قريه ماصرياست كه قريه فاطمه زهرا عليها السلام است و از بذر پنبه اى كه خود آن معصمه ، زرع كرده بود به جهت كفن اولاد خود و رشته خواهرم ، خديجه دختر ابى عبداللّه عليه السلام كه به دست خود كازرى كرده ، آن را در كفن خود بگذار.)
كيسه مخارج خود را خواست و آن درهم را در آن گذاشت و از آنجا چهل درهم برداشت و فرمود: (آن زن را از من سلام برسان و بگو كه تو نوزده شب ، بعد از دخول آن شخص و اين كفن و دراهم زنده خواهى بود. شانزده درهم را صرف كن و بيست و چهار درهم را صدقه بده و آنچه بر تو لازم مى شود و من بر تو نماز مى كنم .)
و به آن شخص فرمود: (چون مرا ديدى ، كتمان كن .)
تا آنكه آن شخص برگشت و آن جامه و دراهم را به شطيطه داد. مراره آن زن از خرّمى نزديك شد كه بكشافد و شيعيان از منزلت او، بعضى حسد بردند و بعضى حسرت مى خوردند و او در روز نوزدهم فوت شد. پس شيعه ازدحام كردند بر نماز بر او.
آن شخص گفت : (پس ديدم حضرت كاظم عليه السلام را كه بر شترى سوار بود، پس فرود آمد و مهار آن را گرفت و ايستاد و با آن جماعت بر او نماز كرد. حاضر شد در وقت گذاشتن او در قبر و قدرى از تربت قبر ابى عبداللّه عليه السلام بر آن ريخت . چون فارغ شد، سوار شد و سر شتر را به طرف صحرا بر گرداند.)
فرمود: (اصحاب خود را آگاهى ده و از جانب من ايشان را سلام برسان و به ايشان بگو كه هر كس از ما اهل بيت كه به اين مقام رسد، يعنى هر يك از ما امامان لابد است از براى ما از حضور جنازه شما در هر بلد كه باشيد. پس از خداى بپرهيزيد در حق نفسهاى خود و كردار خود را نيك كنيد كه ما را اعانت كنيد در خلاصى خود و فك رقبه خود از آتش .)
تمام شد ملخّص آن خبر شريف طولانى پرفايده كه از جمله آن است وعده حضور امام عصر عليه السلام در جنازه مؤ منين از اهل خير و صلاح و تقوا و شايد متتبع مطّلع شود در اخبار اهل بيت عليهم السلام بر پاره اى موارد و محال ديگر كه نظير اين باشد در شرافت مذكوره .
باب دوازدهم : در ذكر اعمال و آداب مخصوص ، جهت ملاقات آن حضرت 
آدابى كه به بركت آنها مى توان حضرت را زيارت كرد 
در ذكر اعمال و آدابى كه شايد بتوان به بركت آنها به سعادت ملاقات شرف حضور حضرت حجّت صلوات اللّه عليه رسيد. شناسد يا نشناسد؛ در خواب يا بيدارى و بردن بهره و فيضى از آن حضرت ، هر چند كه نباشد مگر زيادتى نور يقين و معرفت وجدانى به آن وجود معظّم كه از اهمّ مقاصد است ، از مطاوى كلمات سابقه .
در باب هشتم معلوم شد كه نيل اين مقصود و بلوغ اين مرام در غيبت كبرى ممكن و ميسور بلكه مكشوف شد كه توان به وسيله علم و عمل و تقواى تام و معرفت و تضرع و انابت و تهذيب نفس از هر غل و غش و ريبه و شك و شبهه و صفات مذمومه ، قابل تلقى اسرار و دخول در سلك خاصان و خواص شد و از كلمات علماى اعلام شواهدى ذكر شد.
مقصود در اينجا نه بيان دست آوردن راه آن است كه زياده بر اداى تمام فرايض و سنن و آداب و ترك تمام محرّمات و مكروهات و مبغوضات به نحوى كه از او خواسته اند ساير مقدّمات آن مستور و مخفى و جز بر اهلش مكشوف و مبيّن ندارند، بلكه غرض به دست آوردن راهى است كه شايد به وسيله آن در عمر خويش ، نوبتى به اين نعمت برسد، هر چند در خواب باشد.
مخفى نماند كه از تاءمل در قصص و حكايت گذشته معلوم مى شود كه مداومت بر عمل نيك و عبادتى مشروعه و كوششى در انابه و تضرّع ، در مدت چهل روز به جهت اين مقصد از اسباب قريبه و وسيله هاى عظيمه است ؛ چنان كه معلوم شد كه رفتن چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله يا چهل شب جمعه در كوفه با اشتغال به عبادت از عملهاى متدواله معروفه است كه بسيار دعواى تجربه كرده اند از علما و صلحاء.
و نيز زيارت سيّد الشهداء عليه السلام ، در چهل شب جمعه و امثال آن و ظاهرا مستندى مخصوص در دست ايشان نباشد، نه براى عدد مذكور و نه براى عمل جز آنچه از مطاوى كتاب و سنّت ظاهر مى شود كه مداومت بر دعا در چهل روز مؤ ثّر است در اجابت و قبول بلكه مواظبت بر غذايى و شرابى حلال يا حرام در ايّام مذكوره سبب تغيير حالت و انتقال از صفتى شود به صفت ديگر، چه از نيك به بد يا از بد به نيك و همچنين ساير آنچه انسان مزاول آن است از لباس و مسكن و هم صحبت . ما به جهت تاءييد مطلب مذكور، متبرك شويم به ذكر چند خبر.
شيخ عياشى از فضل بن ابى قره روايت كرده كه گفت : شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه مى فرمود: حق تعالى به حضرت ابراهيم عليه السلام وحى فرمود: (زود است پسرى از براى تو از ساره متولّد شود.)
ساره گفت : (من عجوزه ام .)
حق تعالى فرمود: (زود است فرزندى آورد و فرزندان آن پسر تا چهار صد سال در دست دشمن من معذّب مى گردند به سبب آنكه كلام مرا رد نمودند.)
پس چون بنى اسرائيل در دست فرعون مبتلا شدند، در درگاه خداوند ناله و گريه بلند نمودند تا چهل روز. حق تعالى به حضرت موسى و هارون عليهما السلام وحى فرمودند كه ايشان را از دست فرعون خلاص گردانند و صد و هفتاد سال از آن چهار صد سال باقى بود. آن را از ايشان برداشت .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: (اگر شما نيز چنين تضرّع و زارى مى كرديد، حق تعالى فرج ما را نازل مى كرد و چون چنين نكنيد، پس بدرستى كه اين امر به نهايت خود خواهد رسيد.)
وصيت حضرت عيسى عليه السلام به حواريين 
شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب (مجموع الغرايب ) نقل كرده از كتاب جواهر كه جناب عيسى عليه السلام وصيّت كرد به حواريين و فرمود: (باشيد مانند مار!)
پس چون عيسى عليه السلام را بالا بردند، حواريين گفتند: (از جاى خود حركت نكنيم تا آنكه بفهميم تاءويل كلام آن حضرت را.)
پس يكى از ايشان گفت : (يعنى باشيد مثل مار كه هرگاه حلق مى زند و مى پيچد، سر خود را در زير جسد خود مى گذارد زيرا او مى داند كه هر المى به جسدش برسد او را ضرر نمى رساند هرگاه سرش سالم بماند. پس ، روح اللّه به شما مى گويد حفظ نماييد دين خود را كه سرمايه دنيا و آخرت است و آنچه به شما برسد از فقر و مرض ، ضرر نمى رساند شما را با سلامتى دين شما.)
ديگرى گفت : (اينكه روح اللّه به شما فرمود: باشيد مثل مار به جهت آن كه مار نمى خورد مگر خاك تا آنكه بيرون نرود زهر از جوف او! پس همچنين شما منتفع نمى شويد به آنچه مى شنويد از حكمت از براى طلب آخرت ، مادامى كه حبّ دنيا در دلهاى شماست .)
و ديگرى گفت : (روح اللّه به شما فرمود كه : مثل مار باشيد زيرا كه چون مار از نفس خود احساس ضعف و سستى نمايد خود را چهل روز گرسنگى مى دهد. آنگاه داخل مى شود در سوراخ تنگى و برمى گردد جوان شده تا چهل سال . پس روح اللّه به شما مى گويد: گرسنگى بدهيد نفسهاى خود را در دنياى قليله براى بقاى مدّت طولانى چنانكه مار، نفس خود را چهل روز گرسنگى مى دهد براى ماندن چهل سال .)
پس اجماع نمودند بر سخن او و اين كه روح اللّه همين را اراده كرده .
تنها راه خدا شناسى ، توسل به اولياء الهى مى باشد 
در كافى روايت است كه محمد بن مسلم گفت : گفتم به جناب باقر يا صادق عليهما السلام كه : (ما مى بينيم مرد را كه براى اوست عبادت و كوشش و خشوع ولكن قابل نيست به حق ، يعنى به امامت ائمه عليهم السلام . پس آيا او را هيچ منفعت مى دهد؟)
فرمود: (اى محمّد! بدرستى كه مثل اهل البيت عليهم السلام مثل اهل بيتى بود كه در بنى اسرائيل بودند كه هيچ كدام از ايشان ، چهل شب كوشش نمى كرد مگر آنكه چون دعا مى كرد به اجابت مى رسيد. مردى از ايشان چهل شب سعى و كوشش كرد آنگاه دعا كرد، پس مستجاب نشد.
پس به نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و شكايت كرد نزد آن جناب ، از آن حالى كه به آن مبتلا شده و تقاضا كرد كه براى او دعا كند. پس عيسى تطهير كرد و دو ركعت نماز به جاى آورد. آنگاه خداى عزّوجلّ را خواند. پس خداوند وحى فرستاد به سوى او كه : (اى عيسى ! بدرستى كه بنده من به نزد من آمد از غير آن در كه بايد از آن در درآيد. بدرستى كه او ، مرا دعا كرد و در دلش شكى بود از تو، پس اگر مرا دعا كند تا آنكه گردنش قطع شود و انگشتانش بريزد، اجابت نمى كنم او را.)
پس عيسى ملتفت او شد و فرمود: (دعا مى كنى خداوند را و حال آنكه در دلت شكى است از پيغمبر او.)
پس گفت : (اى روح اللّه !) و كلمه او چنين بود: (واللّه آنچه گفتى ، پس دعا كن خداى را كه اين را از من زايل كند.)
پس عيسى دعا كرد و خداوند توبه او را قبول فرمود و پذيرفت از او و گرديد در حد اهل بيت خود.)
تقدّس عدد چهل در روايات  
در كافى روايت شده از جناب صادق عليه السلام كه فرمود: (خالص ننموده بنده ، ايمان به خداوند را.)
و در روايت ديگر: (نيكو ننموده كسى ذكر خداوند را چهل صباح ، مگر آنكه زاهد كند او را در دنيا و بنمايد به او، دواى او را و درد او را و ثابت نمايد حكمت را در دل او.)
در (لب اللباب ) قطب راوندى روايت است از رسول خداى صلى الله عليه و آله كه فرمود: (كسى كه خالص كند عبادت را براى خداوند چهل صباح ، ظاهر شود چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش .)
در امالى صدوق روايت است كه : (بهلول نبّاش كه كفن مى دزديد و آخر كار با نعش دخترى از انصار عمل قبيح كرد و پشيمان شد و به نزد رسول خداى صلى الله عليه و آله آمد و حضرت او را طرد كرد، پس رفت در بعضى از كوههاى مدينه و چهل روز گريه و زارى و تضرع و دعا كرد. در روز چهلم توبه اش قبول شد و آيه شريفه در قبول توبه و گذشتن از جرم او و عده ثواب براى او نازل شد. پس ‍ حضرت به نزد او رفت و بشارت داد و آيه را تلاوت فرمود؛ آنگاه به اصحاب فرمود: چنين تدارك كرده مى شود گناهان ، چنانچه تدارك نمود آن را بهلول .)
و نيز روايت است كه : جناب داوود عليه السلام چهل روز بر ترك اولاى خود گريست و در بحار از كتاب عدد القويه على بن يوسف ، برادر علاّمه حلى رحمه الله نقل كرده كه در حالتى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود در ابطح و با آن جناب بود عمار بن ياسر و منذر بن ضحضاح و ابوبكر و عمر و على بن ابيطالب عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب و حمزة عبدالمطلب كه ناگاه نازل شد بر آن حضرت ، جبرئيل عليه السلام در صورت عظيمه خود و پهن كرده بود بال خود را تا آنكه گرفت از مشرق تا مغرب . پس ‍ ندا كرد او را كه : (اى محمد! علىّ اعلى بر تو سلام مى رساند و او امر مى كند تو را كه عزلت گيرى از خديجه ، چهل صباح .)
پس اين امر بر پيغمبر صلى الله عليه و آله شاق شد و او خديجه را دوست مى داشت و به او رغبت تمام داشت .
پس چهل روز حضرت ماند كه روز را روزه مى گرفت و شب را به عبادت برمى خاست . تا چون آخر آن ايّام شد، عمار بن ياسر را نزد خديجه فرستاد و فرمود كه به خديجه بگو: (گمان نكنى كه انقطاع من از تو، از روى جدايى و دشمنى است و لكن پروردگار من ، جلّ عزّه ، امر فرموده مرا به اين ، تا آنكه انفاذ فرمايد فرمان خود را. پس گمان مكن اى خديجه ! مگر خير را. پس بدرستى كه خداى عزّوجلّ هر آينه مباهات مى كند به تو، ملائكه كرام خود را هر روز چند مرتبه .
پس چون شب در آيد، در را ببند و در جايگاه خود بخواب كه من در منزل فاطمه بنت اسدم .)
پس ، خديجه هر روز چند مرتبه محزون مى شد به جهت فراق رسول خدا صلى الله عليه و آله پس چون چهل روز كامل شد، جبرئيل نازل شد و گفت : (اى محمد! علىّ اعلى تو را سلام مى رساند و او امر مى كند تو را كه مهيّا شوى از براى تحيّت او و تحفه او.) تا اينكه نقل كرده نزول ميكائيل را با طبقى از انگور و رطب و افطار كردن آن شب از آنها و رفتن نزد خديجه به امر خداوندى ، پيش ‍ از اداى نماز و انعقاد نطفه صديقه طاهره عليها السلام در آن شب .
و نيز وارد شده كه چهل روز قبل از بعثت نيز ماءمور شد آن حضرت كه از خديجه عزلت گيرد و در روز چهلم مبعوث شد.
و نيز ميقات حضرت موسى عليه السلام نيز چهل روز بود و رسول خداى صلى الله عليه و آله فرمود كه : (او نخورد و نياشاميد و نخوابيد و ميل ننمود به چيزى از اينها در رفتن و برگشتن خود چهل روز به جهت شوق به سوى پروردگار خود.)
و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام روايت است كه جناب موسى عليه السلام مى فرمود به بنى اسرائيل كه : (هرگاه خداوند به شما فرج كرامت نمود و دشمنان شما را هلاك كرد، مى آورم براى شما كتابى از نزد پروردگار شما كه مشتمل باشد بر اوامر و نواهى و عبرتها و مثلهاى او.)
پس ، چون خداى تعالى ايشان را فرج داد، امر فرمود موسى عليه السلام را كه به ميعاد رود و سى روز، روزه گيرد در زير كوه .
پس ، موسى گمان كرد كه پس از سى روز، خداوند كتاب را براى او خواهد فرستاد، پس سى روز، روزه داشت تا اينكه خداوند به او وحى كرد كه : (ده روز ديگر روزه بدار و در وقت افطار مسواك مكن .) پس موسى چنين كرد و خداوند وعده كرده بود به او كه كتاب را بعد از چهل شب به او بدهد. پس بعد از چهل روز كتاب را براى او فرستاد.
در اخبار متعدد معتبره رسيد كه نطفه در رحم چهل روز مى ماند، آنگاه علقه مى شود تا چهل روز. آنگاه مضغه مى شود تا چهل روز، فرمودند: (هر گاه كسى خواسته كه دعا كند براى زن حامله كه خداوند بگرداند آنچه در شكم اوست نرينه كه اجزا و اعضايش تمام باشد، پس دعا كند در اين مدّت چهار ماه .) و از اين اخبار ظاهر مى شود كه استعداد ماده از براى افاضه صورتى جسمانى يا نفسانى در چهل روز مى شود.
مؤ يّد آن است حديث قدسى معروف : (خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا.)
و در كافى روايت است كه از جناب كاظم عليه السلام پرسيدند كه : ما روايت كرده ايم از حضرت رسول خداى صلى الله عليه و آله كه فرمود: (كسى كه خمر آشاميد، تا چهل روز نماز او مقبول نيست .)
پس حضرت بعد از كلماتى چند فرمودند: (چون شراب خورد، مى ماند در نرمه استخوانش يعنى در همه اعضايش تا آنجا چهل روز به اندازه انتقال خلقت او يعنى تطوّرات نطفه و علقه و مضغه او.)
آنگاه فرمود: (و همچنين است جميع غذايى كه مى خورد و مى آشامد، باقى مى ماند در آنجا چهل روز.)
نيز فرمودند: (كسى كه ترك كند گوشت را چهل روز، بد خلق مى شود زيرا كه انتقال نطفه در چهل روز است .)
و فرمودند: (كسى كه چهل روز گوشت بخورد يعنى هرروز، خلقش بد مى شود.
و كسى كه روغن زيتون بخورد و به خود بمالد، شيطان چهل روز نزديك او نمى آيد.
و كسى كه چهل روز حلال بخورد، خداوند قلبش را نورانى مى كند.
كسى كه چهل روز سويق بخورد، پس مى شود شانه هايش از قوّت .
كسى كه هريسه بخورد تا چهل روز، نشاط دارد براى عبادت .
و كسى كه يك انار بخورد، دلش نورانى مى شود، وسوسه از او برداشته مى شود تا چهل روز.
و زمين مى نالد از بول كسى كه ختنه نشده تا چهل روز.
كسى كه ايمان به خداى تعالى و رسول آورده ، ترك نكند ازاله موى عانه خود را بيشتر از چهل روز.)
و بر اين رقم اخبار بسيار است . بلكه در عدد چهل آثار بسيار است در شرع مطهّر. چنانكه رسيده كه : (اگر كسى دعا براى چهل نفر از برادران ايمانى خود بكند، آنگاه دعا كند دعايش در حق خود و آنها مستجاب مى شود.)
و همچنين : (اگر چهل نفر جمع شوند دعا كنند، يا ده نفر چهار دفعه يا چهار نفر ده مرتبه .)
و: (در ظهور به هر مؤ منين قوت چهل مرد دهند.)
و در مدح حفظ كردن چهل حديث و عمل كردن به آن و استقامت در آن ، اجرهاى جزيله رسيده و اگر در جنازه چهل مؤ من حاضر شوند و شهادت دهند كه ما جز خير از او چيزى ندانيم ، خداوند شهادت ايشان را بپذيرد و آن مؤ من را بيامرزد.
از اخبار مناسب اين مقام و مؤ يّد اين مرام ، خبرى است كه در باب اول در اخبار ولادت حضرت حجّت عليه السلام گذشت كه امام حسن عسكرى عليه السلام آن جناب را به آن مرغ سفيد كه فرمودند: روح القدس است ، سپرد كه برد و امر فرمود كه : (در هر چهل روز، آن جناب را برگرداند.)
حكيمه خاتون فرمود كه : (من در هر چهل روز، آن مولود كريم را مى ديدم تا آنكه مردى شد پيش از وفات ابى محمّد عليه السلام .)
مخفى نماند كه شواهد از اخبار براى دعواى مذكوره بيشتر از آن است كه بتوان جمع كرد و علامه مجلسى رحمه الله در رساله اى كه جواب از سؤ ال فرق بين اماميه و حكما و مجتهدين و اخباريين و متشرّعه و صوفيه است . بعد از تقسيم جماعت اخيره به ممدوح و مذموم و كلماتى چند فرموده كه : (والد مرحوم فقير، از او، يعنى شيخ بهاء الدين محمّد، تعليم ذكر نموده بود و هر سال يك اربعين به عمل مى آورد.
جمعى كثير از تابعان شريعت مقدسه ، موافق قانون شريعت ، رياضت مى داشتند و فقير نيز مكرر اربعينها را به سر آوردم و در احاديث معتبره وارد شده است كه هر كه چهل صباح اعمال خود را براى خدا خالص گرداند، حق تعالى چشمه هاى حكمت از دل او به زبان او جارى مى گرداند.)
و چون اجمالا معلوم شد ماءخذ عمل معهود علما و صلحا و اخيار در مواظبت چهل شب يا روز چهار شنبه يا جمعه در كوفه يا سهله يا كربلا به جهت اين مقصد عظيم و نبودن خصوصيّتى در هيچ يك از آنها، ظاهر مى شود كه هر كس بايد به حسب مقام و حالت و مكان و زمان و قدرت خود نظر كند به دقت و تاءمّل يا از داناى نقاد بصيرى جويا شود كه از اعمال حسنه شرعيه و آداب سنن احمديه كدام يك بالنّسبه به او اولى و ارجح است كه بدان مواظبت كند؛ زيرا شود عملى از گفتنيها يا كردنيها بالنسبه به كسى مرجوح و بالنسبه به ديگرى راجح باشد و بر فرض رجحان تفاوت مراتب و درجات اعمال بسيار است .
پس شود كه از كسى بذل و انفاق مال در محلش مطلوب باشد و از ديگرى تعليم و از ديگرى نماز و از ديگرى روزه و از ديگرى زيارت و هكذا ولكن در همه آنها رعايت بايد نمود شروط مشتركه را چون اداى فرايض و اجتناب محرمات و طهارت ماءكول و مشروب و ملبوس و حليت آنها زياده از آنچه به ظاهر شرع مى توان كرد و تخليص نيّت و غير اينها كه مقام بيان آنها نيست .
دعايى كه به واسطه خواندن آن ، مى توان حضرت حجّت عليه السلام را در خواب يابيدارى ديد
فصل : و اما اعمال مخصوصه براى حاجت مذكوره ، چه آنكه مختص به امام زمان عليه السلام باشد يا به مشاركت ساير ائمه بلكه انبياء عليهم السلام پس چند چيز از آنها مذكور مى شود:
اول : سيّد جليل بن باقى در اختيار مصباح روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (هر كس بخواند بعد از هر نماز فريضه اين دعا را، پس بدرستى كه او خواهد ديد امام ، م ح م د بن الحسن عليه و على آبائه السّلام را در بيدارى يا در خواب :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
(اللّهم بلّغ مولانا صاحب الزمان اينما كان وحيثما كان من مشارق الارض ومغاربها سهلها وجبلها عنّى و عن والدى وعن ولدى واخوانى التحيّة والسّلام عدد خلق اللّه و زنة عرش اللّه وما احصاه كتابه واحاط به علمه .
اللّهم انّى اجدد له فى صبيحة هذا اليوم وما عشت فيه من ايّام حياتى عهدا وعقدا وبيعة له فى عنقى لااحول عنها ولا ازول ابدا.
اللّهم اجعلنى من انصاره واعوانه والذّابين عنه والممتثلين لاوامره ونواهيه فى ايّامه والمستشهدين بين يديه .
اللّهم فان حال بينى وبينه الموت الّذى جعلته على عبادك حتما مقتضيا فاخرجنى من قبرى مؤ تزرا كفنى شاهرا سيفى مجردا قناتى ملبيا دعوة الداعى فى الحاضر والبادى .
اللّهم ارنى الطلعة الرشيدة والغرّة الحميدة واكحل بصرى بنظرة منّى اليه وعجّل فرجه وسهّل مخرجه .
اللّهم اشدد ازره وقوّ ظهره وطول عمره واعمر اللّهم به بلادك واحى به عبادك فانّك قلت وقولك الحق ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى الناس ، فاظهر اللّهم لنا وليّك وابن بنت نبيك المسمّى باسم رسولك صلواتك عليه وآله حتى لايظفر بشى ء من الباطل الا مزقه ويحق اللّه الحق بكلماته ويحققه .
اللّهم اكشف هذه الغمة عن هذه الامة بظهوره انّهم يرونه بعيدا ونريه قريبا وصلّى اللّه على محمد وآله .)
(129)
مؤ لف گويد كه : اين دعا نسخ مختلفه و اسانيد متعدّده دارد و در بعضى زياده دارد و بعضى جمله اى از فقرات را ندارد و ابن طاووس ‍ روايت كرده كه آن را چهل صباح بخوانند ولكن در جميع آن روايات ، اين ثمر مخصوص ديده نشده مگر در اين خبر شريف و لهذا در صدد آن اختلافات بر نيامديم .
دوم : شيخ ابراهيم كفعمى در (جنة الواقية ) فرموده كه : (ديدم در بعضى از كتب اصحاب خود كه هر كس اراده كرده رؤ يت يكى از انبياء و ائمه عليهم السلام را يا ساير مردم يا فرزندان خود را در خواب ، پس بخواند سوره (والشمس ) و (انّاانزلناه ) و (قل ياايّها الكافرون ) و (قل هو اللّه احد) و (معوذتين ). آنگاه بخواند اخلاص (قل هو اللّه احد) را صد مرتبه و صلوات بفرستد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله صد مرتبه و بخوابد بر طرف راست ؛ پس ، بدرستى كه خواهد ديد آن را كه قصد كرده ، ان شاء اللّه تعالى و سخن خواهد گفت با آنها به آنچه مى خواهد از سؤ ال و جواب .)
و ديدم در نسخه ديگر همين را به عينه جز آنكه گفته بجا مى آورد اين را هفت شب بعد از دعايى كه اولش اين است : (اللّهم انت الحىّ الّذى ... .)
مخفى نماند كه اين دعا را سيّد على بن طاووس روايت كرده در كتاب (فلاح السايل ) به اسناد خود از بعضى از ائمه عليهم السلام كه فرمود: (هرگاه اراده كردى كه ببينى ميّت خود را، پس بخواب با طهارت و بخواب بر طرف راست خود و بخوان تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام را و بگو: اللّهم انت الحىّ ... الخ .)
شيخ طوسى در مصباح خود فرموده : (و كسى كه اراده كرده ديدن ميّتى را در خواب خود، پس بگويد در وقت خواب :
(اللّهم انت الحىّ الّذى لايوصف والايمان يعرف منه منك بداءت الاشياء واليك تعود فما اقبل منها كنت ملجاءه ومنجاه و ما ادبر منها لم يكن له ملجاء ولا منجا منك الاّ اليك ، فاسئلك بلا اله الاّ انت واسئلك ببسم اللّه الرحمن الرحيم وبحق حبيبك محمّد صلى الله عليه و آله سيّدالنبيين وبحق على خير الوصيين وبحق فاطمة سيّدة نساء العالمين وبحق الحسن والحسين الّذين جعلتهما سيّدى شباب اهل الجنّة اجمعين ان تصلّى على محمّد و آله و اهل بيته وان ترينى ميتى فى الحال الّتى هو فيها.)(130) پس ، بدرستى كه تو خواهى ديد او را ان شاء اللّه تعالى .
و مقتضاى عموم اول خبر كه اين دعا را براى ميّت حتى انبياء و ائمه عليهم السلام چه زنده و چه متوفّى ، مى شود خواند.
بايد آن كسى كه عمل به اين نسخه مى كند تبديل كند آخر دعا را به آنچه مناسب مقام امام زنده و پيغمبر زنده است ! بلكه ظاهر آن است كه اگر براى نبى يا امام ، چه زنده و چه متوفى باشد، بايد تغيير دهد و مؤ يّد اين مطلب آنكه در كتاب (تسهيل الدواء) بعد از ذكر دعاى مذكور گفته كه ذكر كرده بعضى از مشايخ ما رضوان اللّه عليهم كه هر كس اراده كرده كه ببيند يكى از انبياء يا ائمّه هدى عليهم السلام را، پس بخواند دعاى مذكور را تا آنجا كه (ان تصلّى على محمّد و آل محمّد.) آنگاه بگويد (ان ترينى فلانا) يعنى نام آن را كه خواسته ، ببرد و بخواند بعد از آن سوره (والشمس )، (والليل ) و (قدر) و (جحد) و (اخلاص ) و (معوّذتين ) را، آنگاه صد مرتبه سوره توحيد را بخواند. پس ، هر كه را اراده كرده ، خواهد ديد و سؤ ال مى كند از او، آنچه را قصد كرده و جواب خواهد داد او را، ان شاء اللّه تعالى .
دعاى منقول از شيخ مفيد رحمه الله جهت رؤ يت حضرات ائمه عليهم السلام
شيخ مفيد رحمه الله در كتاب اختصاص روايت كرده از ابى المعزى از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمايد: (هر كسى كه براى او حاجتى است به سوى خداوند تبارك و تعالى و اراده كرده كه ما را ببيند و مقام و مرتبه خود را بداند، پس غسل نمايد سر شب و مناجات كند به ما، يعنى واللّه العالم كه با خداى تعالى مناجات كند به توسّط ما به اينكه قسم دهد او را به حق ما و متوسّل شود به حضرت او به وسيله ما كه ما را به او بنماياند و مقام او را در نزد ما به او نشان دهد.)
فرمود: (پس ، بدرستى كه او خواهد ديد ما را و مى آمرزد او را خداوند به سبب ما و پوشيده نمى شود بر او موضع و محل او.)
و بعضى گفته اند: (مراد از مناجات كردن به ما اينكه ديدن ما را از همّ خود قرار دهد و ديدن و محبّت ما را ذكر نفس خود گرداند كه خواهد ديد ايشان را.)
و اين غسل مذكور در اين خبر به جهت حاجت مذكوره يكى از اغسال مستحبّه است كه فقهاء رضوان اللّه عليهم ذكر فرمودند.
چنانچه علاّمه طباطبائى بحر العلوم رحمه الله در منظومه خود مى فرمايد در ضمن غايات غسل :
ورؤ ية الامام فى المنام

لدرك ما يقصد من مرام

و ظاهر، بلكه مقطوع اين است كه نظر سيّد به همين خبر باشد چنانچه صاحب مواهب و غيره تصريح كردند ولكن محقق جليل و عالم نبيل ، جناب آخوند ملا زين العابدين گلپايگانى رحمه الله در شرح منظومه بعد از ذكر بيت مذكور فرموده كه : دلالت مى كند بر او حديث نبوى مروى در اقبال در اعمال نصف شعبان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (هر كس طهارت بگيرد در شب نيمه شعبان پس نيكو بجا آورد طهارت خود را.)
تا آنكه فرمود: (اگر بخواهد ببيند مرا در همان شب ، خواهد ديد.)
اين خبر، چون به ظاهر اختصاص دارد به آن حضرت ، لهذا آن را در ساير ائمه عليهم السلام جارى دانستند، به جهت پاره اى از اخبار كه ايشان به منزله آن حضرتند. پس ، جارى مى شود در حق ايشان آنچه جارى است در حق آن حضرت و اين كلام متينى است ، چه عمومات منزله وفا مى كند كه تا اين موارد را شامل شود اما مراد سيّد رحمه الله از آن بيت ، اين خبر نيست كه بايد مورد آن را كه رسول خداى صلى الله عليه و آله است به تكليف داخل كرد، چه اينكه آن جناب اگرچه امام است حقيقتا امّا در السنه فقها و محدثين بلكه تمام متشرعين رسم نشده آن ، بر آن حضرت و بنا بر عموم منزله كه فرمودند بعدى ندارد و مناسب است ذكر چند عمل مختصر براى مقصود معهود:
روايت سيّد ابن طاووس براى ديدن اميرالمؤ منين عليه السلام در خواب
سيّد على بن طاووس در (فلاح السايل ) روايت كرده كه از براى ديدن اميرالمؤ منين عليه السلام را در خواب ، اين دعا را در وقت خوابيدن بخواند:
(اللّهم انّى اسئلك يا من لطفه خفىّ و اياديه باسطة لاتنقضى اسئلك بلطفك الخفىّ الّذى ما لطفت به لبعد الاّ كفى ان ترينى مولاى على بن ابيطالب عليه السلام فى منامى .)(131)
اعمالى كه با انجام آن مى توان پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد
اوّل : در تفسير برهان و (مصباح كفعمى ) از كتاب (خواص القرآن ) منقول است كه روايت كرده از حصرت صادق عليه السلام كه : (هر كس مداومت كند خواندن سوره مزمّل را، مى بيند پيغمبر صلى الله عليه و آله را و سؤ ال مى كند از آن جناب ، آنچه مى خواهد و خداوند عطا مى فرمايد به او، آنچه خواسته از خير.)
دوّم : كفعمى روايت كرده كه : (هركس سوره قدر را در وقت زوال ، صد مرتبه بخواند پيغمبر صلى الله عليه و آله را خواب مى بيند.)
سوّم : محدث جليل ، سيّد هبة اللّه بن ابى محمّد موسوى معاصر علامه در مجلد اوّل كتاب (مجموع الرّايق ) روايت كرده كه : (هركس ‍ مداومت كند تلاوت سوره جن را مى بيند پيغمبر صلى الله عليه و آله را و سؤ ال مى كند از او، آنچه مى خواهد.)
چهارم : و نيز در آنجا روايت شده كه : (هركس سوره قل يا ايّهاالكافرون را در نصف شب جمعه بخواند آن حضرت را خواهد ديد.)
پنجم : خواندن دعاى مجير با طهارت ، هفت مرتبه وقت خواب بعد از گرفتن هفت روز، روزه .
ششم : خواندن دعاى معروف به صحيفه كه روايت است در (مهج الدعوات ) و غيره با طهارت ، پنج مرتبه . هر دو را شيخ كفعمى نقل فرموده .
هفتم : و نيز كفعمى از جناب صادق عليه السلام روايت كرده كه : (هركس بخواند سوره قدر را بعد از صلوة زوال و پيش از ظهر بيست و يك مرتبه . نمى ميرد تا اينكه ببيند پغمبر صلى الله عليه و آله را.)
هشتم : و نيز از (خواص القرآن ) نقل كرده كه : (هركس بخواند در شب جمعه بعد از اداى نماز شب ، سوره كوثر را هزار مرتبه ، صلوات بفرستد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله هزار مرتبه ، مى بيند پيغمبر صلى الله عليه و آله را در خواب خود.)
نهم : در بعضى از مجاميع معتبره ديدم كه : (هركس ارده كرده كه بيند سيّد بريّات صلى الله عليه و آله را در خواب ، پس دو ركعت نماز بخواند بعد از نماز عشا به هر سوره كه خواسته ، آنگاه بخواند اين دعا را صدقه مرتبه :
بسم الله الرحمن الرحيم
(يا نور النور يا مدبّر الامور بلّغ منّى روح محمّد وارواح آل محمّد تحيّة وسلاما.)

و ادعيه و نماز و اوراد براى اين قسم حاجت بسيار است . ما بيشتر آنها را استقصا نموديم در فصل اوّل از مجلّد ثانى از كتاب (دارالسلام ) كه در آن است آنچه نفوس قدسيّه بدان ميل كند و ديده ها را روشن نمايد.
الحمد للّه و له المنّة والشكر كه اين بنده ضعيف عاجز را توفيق عنايت فرمود كه اين خدمت را با توارد اسباب مفرقه حواس در مدت قريب به سه ماه به انجام رسانده مرجوّ از عنايت بى نهايت آن كريم وهاب و بخشنده بى اندازه و حساب كه هديه محقره را پسنديده ولىّ خود صلوات الله عليه كرده و آن جناب را از اين مجرم نامه سياه راضى و خشنود فرموده كه پا در شمار ياران و مواليان خويش محسوب داشته ، در روز رستخيز از شفاعت خود محروم نفرمايد.
(فرغ من تسويده العبد المذنب المسى ء حسين بن محمد تقى بن على محمّد النورى الطبرسى فى رابع عشر شهر ذى العقده من سنة 1302 فى الناحية المقدسة سرّ من راءى حامدا مصليا مستغفرا.)
انشاء و اشعارى است كه جناب مستطاب معارف آداب متصدى طبع نسخه سابقه اين كتاب مبارك (النجم الثاقب ) ميرزا حسينعلى بن ميرزا على اصغر از نتايج طبع نقاد و ذهن وقاد در آخر كتاب مذكور ثبت و ذكر نموده اند.
اشعار و مدايح در تولد و استغاثه به امام عصر 
بسم اللّه تعالى 
الحمد للّه كما هو اهله كه اين كتاب مستطاب (النجم الثاقب ) در احوال جناب امام غايب عليه وعلى آبائه الكرام آلاف التحيّته و الثناء والسلام به سعى و اهتمام اين نامه سياه روزگار تباه ، الاقل الاحقر حسينعلى بن على اصغر به تفصيلى كه سركار شريعتمدار ثقة الاسلام آقاى حاجى ميرزا حسين سلّمه الله تعالى در ديباچه ذكر فرموده اند، سمت اختتام پذيرفت و به جهت انتشار در ميان اهل ايمان ، مواظبت در طبع آن به عمل آمد. اميد كه از درياى كرم بيكران حضرت منّان جل جلاله و عمّ نواله و عظم شاءنه و از شفاعت بهترين خلق جهان ، اعنى خاتم پيغمبران و آل اطهار آن برگزيده سبحان صلوات الله و سلامه عليه و عليهم ما دام الليل و النهار نااميد نگردم و اين چند بيت را بر حسب محبت و معرفت نالايق خود از افكار خويش در اين خاتمه در مدح و تولّد حضرت حجّة اللّه فى الارضين و شافع يوم الدين امام عصر عجّل اللّه فرجه و سهّل اللّه مخرجه جسارت گرديد.
در مدح و تولد امام عصر عليه السلام  
چون نبوديم مرد ميدانش

همه گشتيم نقش ايوانش

زآن دهان غنچه بايد از غيرت

بدامن دَرد گريبانش

در گريبان كشيد سر، خورشيد

ز آفتاب رخ درخشانش

باغبانى كه نار پستان يافت

چه تعلق به نار بُستانش

با پريشانيم عجب جمع است

خاطر طرّه پريشانش

گوهر از قعر بحر مى آيد

به تماشاى آب دندانش

حيرتى دارم از چنين رخسار

هم از آن كس كه نيست حيرانش

به غلامى دهد گرش بيند

يوسف خويش ، پير كنعانش

مى پرستند چون صنم در دير

همه كافر و مسلمانش

چند باشى دلا ز بى باكى

ايمن از سِحر چشم فتانش

از جراحات دل توان دانست

حِدّت تيرهاى مژگانش

تا چه آيد به دل چه مى گذرد

از دل كوه برق پيكانش

عار دارد ز ملك اسكندر

تشنه فيض آب حيوانش

از سِرشكم جهان چو دريايى است

لاشه من ، اسير طوفانش

بس كه چون مرغ شب زدم فرياد

در غم روزگار هجرانش

داد جان را سروش عالم غيب

مژده اى از وصال جانانش

كز وجود امام خاتم كرد

ختم حق برزمانه احسانش

چهره بنمود شاهد ازلى

به ستمديدگان هجرانش

پرده از چهره برگرفت زمهر

ريخت سنگ جفا زد امانش

كرد از اين جلوه ، ختم نور ازل

بر صف كاينات جولانش

سر فخر زمين از اين مولود

بَر شد از آسمان و كيوانش

حجّة اللّه مهدى موعود

مظهر دين حق و برهانش

زاده عسكرى ، سمىّ رسول

نجل زهرا و نخل بستانش

جانشين محمّد مختار

عترت خاص و عين قرآنش

همچو شير خدا به پيكر كفر

ضيغم ذوالفقار غژمانش

درَوَد شرك را ز روى زمين

همچون خاشاك ، داس برّانش

گرگ با پاس او برد هرروز

شكوه ميش ، پيش چوپانش

پيش آهو ز بيم او از عذر

مى كند شير شرزه دندانش

با قضاى خدا سيره خلق

چيست جز مشتها به سندانش

از خدا منتى به عالم نيست

بيشتر از وجود ذى شاءنش

عيسى و خضر، از پيش به نماز

بهر شاگردى دبستانش

جنّت و دوزخند روز جزا

مزد شكر و جزاى كفرانش

گويى اين طارم بلند اساس

همچون گويى است پيش چوگانش

بى نفاذش نبود روز ازل

اثرى از سپهر و سكّانش

از عدم كاروان هستى كرد

عزم جنبش زعزّ فرمانش

اى شهى كز ولايت ابراهيم

نار نمرود شد گلستانش

دست لطفت ببرد از آدم

ذلّت دستبرد شيطانش

جز پناهت نبرد يوسف را

به عزيزى ز ذلّ زندانش

اى سحاب كفت زفيّاضى

خجلت ابر كاه يارانش

غرفه را چون فتد به بحر گناه

لطف كن ورنه برد طوفانش

دستگيرى كن از وفا ورنه

سير آفات كند بنيانش

تا خدايى كند خداى جهان

آنكه عام است لطف و احسانش

خاصه لطف كردگار بواد

آنكه محكم به توست پيمانش

ايضا: در مدح و تولّد امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه
رختم بكشيد سوى بستان

كآمد به نوا هزاردستان

شد زاغ ز باغ و باز آمد

بلبل به هزار شور و افغان

شد داغ دل خورنق و تنك

باغ از گل و لاله هاى نعمان

شد بحر معلق از هوا ابر

دُر پاش زقطره هاى باران

اين بحر بود وگرنه كى ابر

باريده به دشت ، دُرّ و مرجان ؟

صحرا و چمن زلاله و گل

شد كان يمن كُهِ بدخشان

اين سحر نسيم نوبهارى است

يا شعبده اى ز ابر نيسان ؟

شايد كه پى تفرج از خلد

آيد سوى لاله زار رضوان

گل شد بصرى چو طلعت دوست

شد سرو سهى چو قد جانان

گرديد بنفشه چون خط يار

چون زلف نگار گشت ريحان

سنبل به كمال سرو مشغول

بلبل به جمال گل در الحان

قمرى گويى كشد چو مقرى

صوتى به ثناى حق ز قرآن

گويى ز بهشتِ عدن خيزد

اين باد كه مى وزد بهاران

ليكن نه گمان به باغ فردوس

سروى چو تو مى رود خرامان

با اين همه برگ و ساز الحق

بى باده و ساده زيست نتوان

اى ترك بيار مى كه زين پس

يكدم نتوان نشست پژمان

زآن مى بده از اثركه در تن

گرديده بود چو خون به شريان

زآن باده كه مور اگر بنوشد

گيرد سر راه بر سليمان

زآن مى كه ز شهر عشقبازى

معزول كند خيال حرمان

جامى بده و به رقص برخيز

آبى بده آتشيم بنشان

جمعيت خاطر دگر نيست

زان طرّه كه كرده اى پريشان

دستان كنى آخرم به خون رنگ

زين دست كه مى كنى تو دستان

مه ديده كجا كسى لب بام

يا سرو چمان به صحن بستان

يعقوب دگر پسر نخواهد

بوى تو اگر رسد به كنعان

خورشيد به پيش ماه رويت

حر با صفت است مات و حيران

با ياد تو خوش دلم درين دشت

بر ديده خلد كَرم مغيلان

سيلى چو تو كس نديده هرگز

ويران كن خانمان ايمان

شد فتنه عشق تو جهانگير

اى فتنه عقل و آفت جان

اين فتنه آخر الزمان است

يا فتنه آن دو چشم فتّان ؟

جامى دگرم بده كه دوشين

يا نغمه هزار در گلستان

مى خواند به صد شعب كه گرديد

هنگام قدوم ماه شعبان

آن مه كه به نيمه اش تمام است

بر خلق ز كردگار احسان

آن مه كه يسار شد جهان را

از يمن تولد جهان بان

غوث دو جهان امام غايب

والى زمن ولى يزدان

آن سايه كردگار كامروز

در سايه خود گرفت كيهان

بنهاد قدم به ملك هستى

تا هستى از او رسد به سامان

آن گنج نهان كه شد در اين وقت

بر خلق زلطف حق نمايان

از بهر قصاص ظالمان را

شد نور جلال حق فروزان

يا نور ازل پى تجلّى

آورده به كاينات جولان

يا خود ز فروغ پرده را سوخت

تا بنده رخش چو ماه كنعان

او صاحب امر وآمر امر

از عالم امر تا به امكان

زين كون و مكان مراد يارى

بل از همه ما يكون و ما كان

نور احد و سليل احمد

بر وحدت حق يگانه برهان

فرمانده سير چرخ و انجم

راننده ابر وباد و باران

بابش حسن و رود به نسبت

تا فاطمه و علىّ عمران

بر خاتم اوصيايى ، او را

از خاتم انبياست فرمان

شد ختم دوازده شه دين

بر امر خداى فردِديان

گفتم به كفش زفيض عامش

آنجا كه تويى كجاست عمان

آرى عمان نكرده هرگز

يك كون و مكان به خويش مهمان

با خاك رهش نه گر رهى جست

جان بخش نمى شد آب حيوان

روزى كه به انتقام خيزد

از چرخ فتد زبيم كيوان

از ايمن او قضا پى حكم

از ايسر او قدر به فرمان

تا تيشه زند به بيخ بيداد

تا ريشه كند ز غرس طغيان

تا سست كند ز جور بنياد

تا سخت كند ز عدل بنيان

هنگام نبرد ذوالفقارش

غران سپهش به روز ميدان

بر خرمن ظلم ، برق خاطف

بر خانه كفر، سيل غران

از كشته و خون شرك آرد

دريايى و كوه در بيابان

تا شرع نبى به هفت اقليم

رايت كشد از جيوش ايمان

گيتى به ارم كند نكوهش

نازد به بهشت عدن بستان

از معدلتش شده فراموش

از خاطر بحر نام طوفان

شد طعمه برّه كلّه گرگ

شد چشمه سوسمار ، ثعبان

ز آهو بره شير، در تزلزل

از پنجه سعوه باز، لرزان

در پيش غزال ، ببر، در كوه

كندى پى عذر چنگ و دندان

نيزار نگرد پلنگ بر عزم

در جفن فرو رودش مژگان

در وصف كمال او مديحم

گرچه نه براوست هيچ نقصان

ليكن پى استغاثه كردم

در نزد وى اين چكامه عنوان

وينك برمش به ذكر و حاجات

از مطلع تازه اى به پايان

اى جان جهان و قبله جان

جانها به فراق تو گروگان

از خلق تو كرد ختم منّت

امروز به ما خداى منّان

تا چند ز هجر خودگذارى

ما را به غم و رهين خذلان

تا چند كند جهان فرتوت

ما را هدف خدنگ حدثان

خوددانى و هم خدا كه دردهر

ديگر نه به جاست يك مسلمان

يك روز چو مرتضى بكش تيغ

يك ره چو نبى بيار قرآن

يك روز به اژدها بده حكم

ما را بِرَهان ز زخم ماران

وقتى نظرى بكن ز راءفت

بر خجلت من ز فرط عصيان

يك جا به كف ملامت از جرم

يك جا به كمند كين دوران

آنى تو كه رفت از تويوسف

بر مسند خسروى ز زندان

آنى تو كه بر خليل آتش

كردى ز تلقى گلستان

آنى تو كه از درخت ، گفتى

پس راز نهان به پور عمران

آنم من مجرم آنكه دارد

ننگ از گنهم به خويش شيطان

آنم كه زظلم و فتنه ضحاك

باشد بر من چو شيخ صنعان

آنم كه به نعمت خداوند

دارم عوض سپاس كفران

با اين همه بد فعالى خويش

دارم ز خدا اميد غفران

از آنكه بدان غياث كونين

ناديده محبّم و ثنا خوان

وين طرفه كتاب نجم ثاقب

زين رو سيه آمده به سامان

شايسته درگه تو گر نيست

بر دعوى بنده هست برهان

شاها زغمان دل چه گويم

پيش تو كه هيچ نيست پنهان

افتاد گِيَم به دهر دانى

بيچارگيم به پاىِ ميزان

گرلطف كنى شهم بدارين

ورنه من و در دوكون خسران

نوميد مكن ز خود وفا را

گرچه نه به لطفِ تست شايان

تا كرده خدا براى هر درد

آماده چو رزق مرد درمان

درد تو هر آنچه سخت باشد

بادات به جان دوستداران

غزل : در مدح امام عصر عليه السلام  
نيست آن دم كه سوى ما به كَفَتْ سنگى نيست

يا كه اندر دلِ سنگت هوس جنگى نيست

شاهدان را همه آهنگ سماع است و نشاط

يا مر تو را جز پى يغماى دل آهنگى نيست

هر دم از رنگ دگر مى بَريم عقل و تو را

نيست هيچ ازحركاتت كه زنيرنگى نيست

آن دمى را كه به رنگى ببرى صبر و قرار

گويدم عقل كه بالاتر از اين رنگى نيست

دم ديگر كه به رنگ دگر آهنگ كنى

خود بفهمم كه مرا نزد تو فرهنگى نيست

واعظم خواند كه در خون زندم چنگ به وعظ

نتوان رفت به بزمى كه دف و چنگى نيست

زنگ شمشير ز خونم ببر و ايمن باش

كه مرا از تو بر آيينه دل زنگى نيست

من به كنج غم و ياران سوى صحرا به نشاط

غير من در همه شهرِ تو دلتنگى نيست

در همه كوه و بيابان دگر اى سنگين دل

نا شكسته به سر از دست غمت سنگى نيست

گام بر نام بنه اوّل و آنگاه به راه

كاندر اين راه به جز نام دگر ننگى نيست

قدمى بيش نباشد ز هوس تا ره عشق

از در صومعه تا ميكده فرسنگى نيست

ساقيا بوسه پى باده بده ز آن لب قند

كه به شيرينىِ تنگ شكرت تنگى نيست

همه روز از گل رويش غزلى گوى و بنال

كاندراين باغ وفا چون تو شباهنگى نيست

خبر مهدى موعود به شاهان بدهيد

تا بدانند جز او صاحب او رنگى نيست

بر در پير خرابات رهى بايد كرد

تكيه بر دولت صاحب كُلَهى بايد كرد

هر شب آه دلى آن سوى روان بايد داشت

عرض حاجات به هر صبحگهى بايد كرد

هدف تير ملامت چو گدايان تا چند

خويشتن را هدف تير شهى بايد كرد

تا شَوى مورد بخشايش درياىِ كرم

خويش را غرقه بحر گنهى بايد كرد

پاى از بزم دف و باده نبايست كشيد

دست در زلف بت ساده گهى بايد كرد

تا به پايان برسد قصّه شبهاى دراز

قصّه اى از سر زلف سيهى بايد كرد

مهر اگر نور به مه داد ولى كسب ضياء

بهر خود هر دمش از روى مهى بايد كرد

از ازل تا به ابد ديده رحمت باز است

پس به ما هم ز ترحّم نگهى بايد كرد

گر طربخانه جاويد وفا مى خواهى

بر در ميكده ات خانگهى بايد كرد

در دل مظهر حق حجت قائم ، مهدى

از ره طاعت و اخلاص رهى بايد كرد

رباعى : در مدح امام عصر عليه السلام  
تنگ است بسى به سينه ام راه نفس

از بس كه به راه حق نمى بينم كس

پر گشته جهان سراسر از ظلم و نفاق

اى پادشه عصر به فرياد برس

fehrest page

back page