نويد امن وامان

لطف الله صافى گلپايگانى

- ۱۱ -


شرح وچگونگى ولادت حضرت ولى عصر (عليه السلام)

بايد دانست که روايات واحاديثى که دلالت بر ولادت ووجود حضرت ولى عصر (عليه السلام) دارد بسيار است وما در باب اوّل از فصل سوّم منتخب الاثر بيش از دويست روايت را در اين موضوع نقل کرده ايم وسيد علامه مير محمد صادق خاتون آبادى در کتاب اربعين مى فرمايد: در کتب معتبر شيعه بيش از هزار حديث روايت شده در ولادت حضرت مهدى (عليه السلام) وغيبت او وآنکه امام دوازدهم است ونسل امام حسن عسکرى (عليه السلام) است واکثر آن احاديث مقرون به اعجاز است.

گزارش وتفصيلات ولادت سراسر برکت امام، در کتب معتبر واخبار، مشروحاً بيان شده است; از جمله اين اخبار روايتى است که در ينابيع الموده، ص449 و451 فاضل قندوزى که از علماى اهل سنّت است وشيخ طوسى در کتاب غيبت وشيوخ ديگر روايت کرده اند وصدوق در کتاب کمال الدين به سند صحيح ومعتبر از جناب موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر از حضرت حکيمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقى (عليه السلام) که از بانوان با عظمت وشخصيّت وفضيلت خاندان رسالت است، حديث کرده است.

حکيمه فرمود: امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرستاد (فردى را) نزد من که عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نيمه شعبان است وخداوند حجت را در اين شب ظاهر فرمايد واو حجت خدا در زمين است.

من عرض کردم: مادرش کيست؟

فرمود: نرجس.

گفتم: فدايت شوم، به خدا سوگند در او اثرى نيست.

فرمود: همين است که براى تو مى گويم.

حکيمه گفت: پس آمدم چون سلام کردم ونشستم نرجس خواست پاى افزارم را بيرون آورد، گفت: اى سيده من وسيده خاندان من، چگونه شب کردى؟

گفتم: بلکه تو سيده من وسيده خاندان منى.

گفت: اى عمه اين چه سخن است؟!

گفتم: اى دخترم، خدا امشب به تو پسرى کرامت فرمايد که در دنيا وآخرت آقا است; پس او خجلت کشيد وحيا کرد، وقتى از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم ودر بستر خوابيدم چون نيمه شب رسيد برخاستم براى نماز شب، نماز را خواندم وفارغ شدم ونرجس همچنان در خواب وراحت بود، من نشستم براى تعقيب وسپس خوابيدم وهراسان بيدار شدم، او هم چنان خواب بود پس برخاست نماز شب را خواند وخوابيد.

حکيمه فرمود: براى فحص از صبح بيرون آمدم فجر اوّل ظاهر شده بود، هنوز نرجس در خواب بود، در شک افتادم، امام فرياد زد، عمه شتاب مکن که مطلب نزديک گرديده. گفت: نشستم وسوره الم سجده ويس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بيدار شد، من به بالينش شتافتم وگفتم:

(بسم الله عليک) آيا چيزى احساس مى کنى؟

گفت: بله، اى عمه.

گفتم: آسوده خاطر باش همان است که به تو گفتم.

حکيمه گفت: پس مرا سستى واز خود بى خودى فرا گرفت واو نيز چنين شد، وقتى به حس آقايم بيدار شدم، جامه را از روى نرجس به يک سو زدم وآقاى خود را ديدم که در حال سجده است ومواضع سجودش را بر زمين گذارده، او را در بر گرفتم ديدم نظيف وپاکيزه است، حضرت امام حسن عسکرى به من صيحه زد: اى عمه پسرم را به نزد من بياور.

او را نزد امام بردم، امام دستهايش را زير دوران وپشت او گذارد وپاهايش را در سينه خود قرار داد وزبانش را در دهان او نهاد ودست بر چشمها وگوش ومفاصلش کشيد.

پس فرمود: سخن بگو اى پسرم.

فرمود: (أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له وان محمداً رسول الله) سپس بر امير المؤمنين وبر امامان تا پدرش صلوات فرستاد وسکوت فرمود.

امام فرمود: او را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند وبه نزد من آور; پس او را نزد مادش بردم، به مادرش سلام کرد، سپس او را برگرداندم در مجلس امام گذاردم. فرمود: اى عمه روز هفتم که شد نزد ما بيا. حکيمه فرمود: بامدادان رفتم که به امام سلام عرض کنم، پرده را بالا زدم تا از آقاى خود تفقد کنم او را نديدم گفتم: فدايت شوم چه شد آقاى من؟ فرمود: اى عمه او را به آن کس سپردم که مادر موسى او را به او سپرد.

حکيمه گفت: روز هفتم که شد به نزد آن حضرت رفتم وسلام کردم ونشستم.

امام فرمود: پسرم را به نزد من بياور، پس من آقايم را در حالى که در پارچه اى بود به نزد آن حضرت بردم با او مانند روز اول رفتار کرد، پس زبان در دهانش گذارد مثل آنکه شير وعسل به او مى دهد سپس فرمود: سخن بگو:

گفت: اشهد ان لا اله الا الله وصلوات بر محمد وامير المؤمنين وامامان تا پدرش ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ فرستاد واين آيه را تلاوت کرد:

(بسم الله الرحمن الرحيم ونريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين ونمکن لهم فى الارض ونُرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما کانوا يحذرون).

موسى بن محمد بن قاسم، راوى حديث گفت: اين سرگذشت را از عقيد خادم پرسيدم گفت: حکيمه راست فرموده است.(1)

صدوق در حديثى که در نهايت اعتبار واعتماد است به واسطه احمد بن الحسن بن عبد الله بن مهران امى عروضى ازدى از احمد بن حسين قمى روايت کرده که چون خلف صالح متولد شد از ناحيه حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) نامه اى براى جدم احمد بن اسحاق رسيد به دست خط آن حضرت که توقيعات به همان خط وارد مى شد در آن مکتوب بود، براى ما مولودى ولادت يافت بايد در نزد تو مستور واز مردم پنهان بماند زيرا آن را بر کسى ظاهر نمى کنيم مگر نزديکتر را به واسطه نزديکى او وولى را به جهت ولايتش، دوست داشتيم اعلام آن را به تو تا خدا تو را به آن مسرور سازد مانند آنکه ما را به آن مسرور ساخت.(2)

ودر روايت مسعودى است که احمد بن اسحاق به حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) عرض کرد: وقتى نامه بشارت شما به ولادت آقاى ما رسيد باقى نماند از مرد وزنى ونه پسرى که به مرتبه فهم رسيده باشد مگر آنکه قائل به حق شد، حضرت فرمود: آيا نمى دانيد که زمين از حجة الله خالى نمى ماند.(3)

ودر حديث ديگر شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان که پس از ولادت حضرت ولى عصر وپيش از وفات امام حسن عسکرى (عليه السلام) (بين 255 تا 260) وفات کرده، در کتاب غيبت خود از حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) به واسطه محمد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيد الله بن عباس بن امير المؤمنين (عليه السلام) روايت کرده است که فرمود:

متولد شد ولى خدا وحجت خدا بر بندگان خدا وجانشين من بعد از من ختنه کرده شده، در شب نيمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر ونخستين کسى که او را شست رضوان خازن بهشت بود که با جمعى از ملائکه مقربين او را به آب کوثر وسلسبيل غسل دادند.(4)

ودر احاديث ديگر روايت است که وقتى امام عصر متولد شد، حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) دستور فرمود: ده هزار رطل نان وده هزار رطل گوشت بين فقراى بنى هاشم تقسيم کنند وسيصد گوسفند عقيقه نمايند.(5)

ونيز روايت است که در روز سوم ولادت، پدر بزرگوارش او را به اصحاب خود نشان داد وفرمود: اين است جانشين من وامام شما بعد از من واو است همان قائمى که گردنها به انتظار او کشيده مى شود پس وقتى زمين پر از جور وستم شد ظاهر مى شود وپر مى کند آن را از عدل وداد.(6)

نصر بن على جهضمى که از ثقات رجال اهل سنّت است، در کتاب مواليد الائمه نقل کرده که حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) هنگام ولادت فرزندش (محم د) فرمود: گمان کردند ستمکاران که مرا مى کشند واين نسل را مقطوع مى سازند پس چگونه يافتند قدرت قادر را واو را (مؤمل) نام گذارد.(7)

احمد بن اسحاق اشعرى از حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) روايت کرده است که فرمود: (الحمد لله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى أرانى الخلف من بعدى أشبه الناس برسول الله خلقاً وخلقاً يحفظه الله فى غيبته ثم يظهر فيملا الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً (8) سپاس مختص خدائى است که مرا از دنيا خارج نساخت تا جانشين مرا بعد از من به من نماياند که شبيه ترين مردم به رسول خدا (9) از جهت خلق وخُلق مى باشد خدا او را در غيبتش حفظ مى فرمايد سپس ظاهر مى شود پس پر مى کند زمين را از قسط وعدل چنانچه پر شده از ظلم وجور).

وبراى اطلاع بيشتر از اين، به کتابهاى حديث مانند غيبت نعمانى وشيخ وکمال الدين وبحار الانوار واثبات الهداة واربعين خاتون آبادى ومنتخب الاثر حقير مراجعه شود.

ولادت وامامت امام از نظر علما ومؤرخين اهل سنت

علاوه بر آنکه عموم علماى حديث وتاريخ نگاران وصاحبان کتابهاى تراجم شيعه اثنى عشرى، واقعه ولادت آن حضرت را بر اساس مدارک ومصادر صحيح ثبت وضبط کرده اند ودر عصر پدر بزرگوارش وعصر غيبت صغرى وکبرى، صدها اشخاص مورد وثوق واعتماد را مى شناسيم که به سعادت ديدار آن ولى اعظم خدا نائل شده ومعجزات وخوارق عادات کثيرى از آن رهبر جهانيان ديده اند، گروه بسيارى از مشاهير علماى اهل سنت نيز ولادت آن حضرت وشرح وتفصيلات آن را در کتب، ذکر نموده وبعضى به امامت ومهدويّت آن سرور اقرا واشعار بلند به زبان عربى وفارسى در مدح او سروده اند وحتى مدعى شرفيابى به آن حضور اقدس واستماع حديث از حضرتش شده اند که ما عين عبارات وکلمات عده اى از آنان را در کتاب منتخب الاثر نگاشته ايم وبا رعايت اختصار در اينجا فقط به ذکر نام آنها قناعت مى نمائيم:

1ـ ابن حجر هيثمى مکى شافعى، (متوفاى سال 974).

2ـ مؤلف روضة الاحباب سيد جمال الدين، (متوفا در سال 1000).

3ـ ابن الصباغ على بن محمد مالکى مکى، (متوفا در سال 855).

4ـ شمس الدين ابوالمظفر يوسف، مؤلف التاريخ الکبير وتذکرة الخواص، (متوفا در سال 654).

5ـ نور الدين عبد الرحمن جامى معروف، صاحب کتاب شواهد النبوه.

6ـ شيخ حافظ ابوعبد الله محمد بن يوسف گنجى، صاحب کتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان وکتابهاى ديگر (متوفاى سال 658).

7ـ ابوبکر احمد بن حسين بيهقى، (متوفاى سال 458).

8ـ کمال الدين محمد بن طلحه شافعى، (متوفا در سال 652).

9ـ حافظ بلاذرى ابو محمد احمد بن ابراهيم طوسى، (متوفا در سال 339).

10ـ قاضى فضل بن روزبهان، شارح کتاب الشمائل ترندى.

11ـ ابن الخشاب ابو محمد عبد الله بن احمد، (متوفا در سال 567).

12ـ شيخ وعارف شهير محى الدين، صاحب کتاب الفتوحات (متوفا در سال 638).

13ـ شيخ سعدالدين حموى.

14ـ شيخ عبد الوهاب شعرانى مؤلف اليواقيت والجواهر، (متوفا در سال973).

15ـ شيخ حسن عراقى.

16ـ شيخ على الخواص.

17ـ ابن اثير، مؤلف تاريخ کامل.

18ـ حسين بن معين الدين ميبدى، صاحب شرح ديوان.

19ـ خواجه پارسا محمد بن محمد بن محمود بخارى، (متوفا در سال 822).

20ـ حافظ ابوالفتح محمد بن ابى الفوارس، صاحب کتاب الاربعين.

21ـ ابوالمجد عبد الحق دهلوى که صد کتاب تأليف دارد، (متوفاى در سال 1052).

22ـ شيخ احمد جامى نامقى.

23ـ شيخ فريد الدين عطار نيشابورى معروف.

24ـ جلال الدين محمد رومى، صاحب مثنوى، (متوفا در سال 672).

25ـ شيخ صلاح الدين صفدى، (متوفا در سال 764).

26ـ مولوى على اکبر بن اسدالله هندى صاحب کتاب مکاشفات.

27ـ شيخ عبد الرحمن، صاحب کتاب مرآة الاسرار.

28ـ بعضى از مشايخ شعرانى.

29ـ يکى از مشايخ مصر، به نقل شيخ ابراهيم حلبى.

30ـ قاضى شهاب الدين دولت آبادى، صاحب تفسير البحر المواج وکتاب هداية السعداء.

31ـ شيخ سليمان قندوزى بلخى، (متوفا در سال 1294).

32ـ شيخ عامر بن عامر البصرى صاحب قصيده تائيه (ذات الانوار).

33ـ قاضى جواد سابطى.

34ـ صدر الدين قونوى صاحب تفسير الفاتحه ومفتاح الغيب.

35ـ عبد الله بن محمد مطيرى مدنى، مؤلف کتاب الرياض الزاهره.

36ـ شيخ محمد سراج الدين رفاعى، مؤلف صحاح الاخبار.

37ـ مير خواند محمد بن خاوندشاه، مؤلف تاريخ روضة الصفا، (متوفا در سال 903).

38ـ نضر بن على جهضمى عالم ومحدث معروف.

39ـ قاضى بهلول بهجت افندى، مؤلف کتاب محاکمه در تاريخ آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم).

40ـ شيخ محمد ابراهيم جوينى، (متوفا در سال 1176).

41ـ شيخ شمس الدين محمد بن يوسف زرندى، مؤلف معراج الوصول.

42ـ شمس الدين تبريزى، شيخ جلال الدين رومى.

43ـ ابن خلکان در وفيات الاعيان تاريخ ولادت آن حضرت را تعيين کرده است.

44ـ ابن ارزق در تاريخ ميافارقين.

45ـ مولى على قارى صاحب کتاب مرقاة در شرح مشکاة.

46ـ قطب مدار.

47ـ ابن وردى مورخ.

48ـ شبلنجى، مؤلف سبائک الذهب.

50ـ شيخ الاسلام ابراهيم بن سعد الدين.

51ـ صدر الائمه موفق بن احمد مالکى خوارزمى.

52ـ مولى حسين بن على کاشفى، مؤلف جواهر التفسير، (متوفاى سال 906).

53ـ سيد على بن شهاب همدانى، مؤلف (المودة فى القربى).

54ـ شيخ محمد صبان مصرى، (متوفاى سال 1206).

55ـ الناصر لدين الله خليفة عباسى.

56ـ عبد الحى بن عمار حنبلى، مؤلف شذرات الذهب (متوفا در سال 1098).

57ـ شيخ عبد الرحمن بسطامى، در کتاب درة المعارف.

58ـ شيخ عبد الکريم يمانى.

59ـ سيد نسيمى.

60ـ عماد الدين حنفى.

61ـ جلال الدين سيوطى.

62ـ رشيد الدين دهلوى هندى.

63ـ شاه ولى الله دهلوى.

64ـ شيخ احمد فاروقى نقشبندى.

65ـ ابو الوليد محمد بن شحنه حنفى، در تاريخ روضة المناظر.

66ـ شمس الدين محمد بن طولون مورخ شهير، در کتاب الشذرات الذهبيه (متوفاى سال 953).

67ـ شبراوى شافعى، رئيس اسبق جامع ازهر ومؤلف کتاب الاتحاف.

68ـ يافعى، مؤلف تاريخ مرآة الجنان.

69ـ محمد فريد وجدى در دائرة المعارف.

70ـ عالم محقق شيخ رحمة الله هندى، مؤلف اظهار الحق.

71ـ علاء الدين احمد بن محمد السمانى.

72ـ خير الدين زرکلى در کتاب الاعلام، ج6، ص310.

73ـ عبد الملک عصامى مکى.

74ـ محمود بن وهيب القراغولى بغدادى حنفى.

75ـ ياقوت حموى در معجم البلدان، ج6، ص175.

76ـ مؤلف تاريخ گزيده، ص207 و208، ط لندن، 1910م.

77ـ ابو العباس قرمانى احمد بن يوسف دمشقى در اخبار الدول وآثار الدول.

عقيده به ظهور مهدى عقيده اى اسلامى است

برخى از کسانى که با تعصب کورکورانه ودشمنى شيعه حقايق دينى وعلمى را مطالعه کرده ويا افکار مسموم وآلوده به غرضهاى سياسى دشمنان اسلام را ترويج مى نمايند از راه راست وحقيقت پژوهى منحرف شده، در ضمن سخنان ومقالات خود گاهى عقيده به ظهور مهدى را يک عقيده شيعى معرفى کرده واز اينکه آن را عقيده اى اسلامى که مورد قبول ساير فِرَق اسلام بدانند خوددارى مى کنند.

پاره اى هم علاوه بر تعصب ونفاق در اثر کم اطلاعى از تاريخ وحديث وتفسير ورجال وعدم تبحّر وتحقيق در مسائل اسلامى وآشنائى مختصر با علوم مادّى عصرى، مى خواهند به تمام مسائل دينى از دريچه علل واسباب مادّى نگريسته وآنچه را نتوانستند به علل مادّى مستند سازند واز درک راز وفلسفه آن عاجز شدند تأويل وتحريف مى نمايند ويا از اساس انکار مى کنند.

از اين رو در کنُج اطاق در بسته خود مى نشينند وقلم به دست مى گيرند ودر مسائل اسلامى ودينى که از حدود مطالعاتشان خارج است، گستاخانه اظهار نظر نموده وحقايق مورد اتفاق مسلمين را که از آيات واحاديث گرفته شده انکار مى نمايند، مثلاً مايلند بيشتر از معجزات علمى قرآن وتشريعات اسلام وبرنامه هاى عالى ومترقى آن سخن بگويند، ولى از معجزات ديگر پيامبر وساير انبياء وتصرفات خارق العاده آنها در امور مادّى حرفى به ميان نياورند، چون شايد به ذائقه يک بچه تازه دانشجو شده خوب مزه نکند يا يک نفر بى اطلاع آن را مستبعد شمارد.

اينها گمان مى کنند صحت وواقعيت هر موضوع وابسته به اين است که همه کس بتواند آن را درک کند، يا هر دانشمندى آن را تصديق نمايد وبا تلسکوپ وميکروسکپ ولابراتوار ووسائل فنى وصناعى وجود آن ثابت شود.

اينها مى گويند بهتر اين است که انبياء را هر چه بتوانيم افرادى عادى معرفى نمائيم واز نسبت دادن معجزات به آنها هم تا مى شود خوددارى نمائيم، بلکه بهتر مى دانند که حوادث عالم را هم به خداوند متعال نسبت ندهند واز قدرت وحکمت وعلم وقضا وقدر او هم صريحاً سخنى به ميان نياورند وهر چه بگويند از طبيعت وماده بگويند وبه جاى سپاس وستايش خدا، سپاس ماده را به جا آورند تا با برخى از آنان که چند کلمه از علوم مادى ياد گرفته وچند اصطلاح وفرمول وفرضيه فيزيکى وشيميائى ورياضى را خصوصا به زبان انگليسى وفرانسوى شنيده اند هم زبان باشند.

اين روحيه متأسفانه کم وبيش به همه سرايت کرده ودر همه جاى زندگى بسيارى آثارش نمايان است وبيشتر کسانى که تحت تأثير اين روحيه هستند، افراد خام وناپخته واشخاصى هستند که در علوم قديم وجديد اهل تحقيق وکنجکاوى نيستند ويک فرضيه يا اظهار نظر يک نفر غربى را هر چند آلوده به اغراض سياسى واستعمارى باشد، صد در صد صحيح مى شمارند. بعضى از روزنامه ها ومجلات ومطبوعات هم تحت تأثير اين عوامل دانسته يا نادانسته به مقاصد استعمارى خدمت مى کنند9.

فکر نمى کنند که بيشتر مردم آمريکا واروپا وزمامداران آنها در مسائل علمى وعقلى وفلسفى ودينى، عوام وبى اطلاع ومغرض هستند (وبلکه بر طبق يک آمار رسمى 81 درصد آنان ناقص العقل ومبتلا به ضعف مشاعر قواى دماغى وروانى مى باشند) وبر اساس هدفهاى سياسى پست ودور از شرافت انسانيّت در هر نقطه اى از نقاط دنيا مطابق مصالح سياسى خود حرفى مى زنند وحساب علماء ودنشمندان آنها با حساب اکثريّت غرق در فساد وشهوات جدا است.

اينها در حالى که ميان خودشان هزار جور خرافات رواج دارد، شرقيها را به عادات واخلاقى که مبنى بر مبانى عقلى واجتماعى واخلاقى ودينى صحيح است استهزا مى کنند.

اين حالت را که در شرق پيدا شده غرب زدگى مى گويند ومظاهر ونمايش هاى آن بسيار است واجمالاً همه چيز را تهديد کرده وجامعه ها وخانواده هاى اسلامى را در بعضى از کشورها مسخ وعفت وحيا واخلاق فاضله را چنان در معرض زوال قرار داده که در آينده بايد همان سرنوشت کشور اسلامى اندلس (اسپانيا) را استقبال نمايند.(10)

در زمان ما متأسفانه غرب زدگى وخود باختگى در برابر عادات واخلاق غربيها واظهار اشتهاى کاذب به تجددى که عين ارتجاع است، پيش مردمى که سطح معلوماتشان از حدود روزنامه ومجلات ويکى دو سفر به اروپا وآمريکا بيشتر نيست روشنفکرى شمرده مى شود وبيگانگان نيز با وسايلى که دارند حتى به وسيله افرادى به نام مستشرق وخاورشناس براى غرضهاى سياسى خود اين اشخاص را تشويق مى کنند.

در موضوع ظهور مهدى موعود نيز اخيراً چند تن از برادران غرب زده سنى ما مانند احمد امين وعبد الحسيب طه حميده در حالى که احاديث مهدى را نقل کرده اند، به شيعه حمله کرده ومثل آنکه شيعه را در اين عقيده تنها يافته باشند يا مأخذ ومدرکى براى اين عقيده در کتاب وسنّت واقوال صحابه وتابعين وعلماى امت نباشد، ايرادات غير وارده نموده اند وخود را روشنفکر ومتفکر وصاحب آراى جديده مى شمارند.

شايد نخستين کسى که در صدد برآمد که احاديث ظهور مهدى را تضعيف کند واز عهده برنيامد، ابن خلدون مغربى باشد که در محيط افکار اموى وبغض اهل بيت در اطراف مسائل اسلامى بحث نمود.

دولت اموى اندلس به قول عقاد براى شرق اسلامى تواريخى ايجاد کرد که نه مورخان آنها نوشته اند ونه اگر مى نوشتند آنچنان مى نگاشتند. محيط اندلس مورخانى تربيت کرد که توانائى نقد وردّ افکار اموى را نداشتند وابن خلدون از همان افراد است که تحت نفوذ وتربيت وتفکير سياسى خاص از واقع بينى در اين مسائل محروم بود. او مايل است که فضايل اهل بيت را انکار يا به نحوى از انحاء توهين وتضعيف نمايد واز بنى اميه دفاع کند ومطاعن آنها را ردّ نمايد تا آنجا که معاويه را بقيه خلفاى راشدين مى شمرد.

پاورقى:‌


(1) منتخب الاثر نگارنده، ص321 تا 341.
(2) منتخب الاثر نگارنده، ص243 و244.
(3) منتخب الاثر، ص245 و246.
(4) منتخب الاثر، ص320. اثبات الهداة، ج7، ص139، ح683. اربعين خاتون آبادى، ص24، وکتابهاى ديگر.
(5) منتخب الاثر، ص341 و343.
(6) ينابيع الموده، ص460. منتخب الاثر نگارنده، ص342.
(7) اثبات الهداة، ج6، ص342، ب31، ف10، ح116.
(8) اثبات الهداة، ج7، ص138، ح682، ب32، ف44 وکفاية الاثر وکمال الدين ومنتخب الاثر.
(9) يکى از دانشمندان مصرى مى گويد: هنگامى که در فرانسه تحصيل مى کردم، در ماه رمضان در مجلسى شرکت داشتم رئيس مدرسه (دانشکده) به من سيگار تعارف کرد، من عذر خواستم، علت را پرسيد، گفتم: ماه رمضان است وروزه ام. گفت: گمان نمى کردم تو ديگر به اين خرافات پاى بند باشى، پس از پايان مجلس يک پروفسور هندى که در آن مجلس بود، گفت: مايلم فردا شما را در فلان محل ملاقات کنم، فردا به ملاقات او رفتم، مرا به کليسيا برد واز دور رئيس دانشکده را به من نشان داد، گفت: آن کيست؟ گفتم: فلانى است، گفت: چه کار مى کند؟ گفتم: نماز مى خواند. گفت: اينها ما را به ترک عادات وسنن ووظايف دينى خود مى خوانند وخودشان اينگونه مواظب انجام برنامه هاى مذهبى خود هستند.
به نظر ما بايد با اين بيمارى خطرناک که در اثر تلقين بيگانگان واستعمارگران واحساس ضعف در جنبه هاى صناعى وميکانيکى پيدا شده ومثل خوره شخصيّت واستقلال فکر مردم شرق وملل اسلامى را مى خورد وبعضى را چنان در منجلاب تقليد از عادات زشت غربيها غرق کرده که از خود آنها نيز داغ تر شده اند، بايد يک مبارزه دامنه دار وپى گير بر اساس عقل ومنطق واحترام به سنن وتعاليم عالى اسلام شروع شود.
آرى بعضى از شرقى ها چون خود را ضعيف مى بينند، در برابر مظاهر تمدن مادى غرب خود باخته شده، عادات واخلاق ولباس وروش هاى ملى ودينى خود را ترک نموده وبه عادات وروش هاى ناپسند غربى ها افتخار مى نمايند ودر مجامع ومجالس خودمان مانند آنها رفتار مى نمايند، اما غربى چون باد به بينيش افتاده وبه ثروت وصنايع وقوه مادى خود مغرور شده در برابر شرقيها عادات خود را هر چه هم سخيف وحيوانى وخرافى باشد با افتخار وبا شکوه وتشريفات انجام مى دهد.
بسيارى از شرقيهاى غرب زده به جاى آنکه از غرب، صنايع وعلوم را فرا بگيرند وخود را از آنها بى نياز سازند تا خودشان مالک دريا وزمين وهوا ومعدن خود شوند، تقليد کورکورانه از بيگانگان را شعار خود قرار داده وقدرت آنکه در مجامع آنها با لباس ملّى خود مثلاً بدون کراوات حضور يابند ندارند، جز افرادى مانند زمامداران هند مثل دکتر ذاکر حسين رئيس جمهور سابق هند وسران حجاز ومراکش وبرخى ديگر که در مجامع بين المللى ومحافل رسمى با همان لباس وروش ملّى خود شرکت مى کنند، اکثر در مجامع ومحافل غربيها از آداب آنان تقليد مى کنند چقدر محبوب وزيبا است استقلال روح وجقدر محترم است آن زمامدار مسلمان که در مجالس وضيافتهائى که غربيها به افتخارش مى دهند، مشروبات الکلى مصرف نمى شود; وچقدر با افتخار است آن زمامدارى که در مسکو ميهمان رسمى حکومت کمونيسم است وبراى اداى نماز به مسجد مى رود. چقدر شرافتمند وخود ساخته است زمامدارى که در آمريکا از رفتن به کليسيا براى تماشا واز گرفتن قرض ربوى خوددارى مى کند وچقدر عظيم وبا اراده است آن مسلمان که در جامعه ملل وقتى سخنرانى مى کند (بسم الله الرحمن الرحيم) مى گويد وچقدر موهن است که يک ملّت مسلمان که به قرآن افتخار مى کند ودر نمازش روزى بيست مرتبه (بسم الله الرحمن الرحيم) مى گويد، از آغاز کتابهايش اين جمله نورانى را که وحى آسمانى است حذف کند. چقدر ذليل وخوارند آنها که از عادات وروش بيگانه تقليد مى کنند، چقدر کوچک وفرومايه وحقير است آن ملتى که لباس وروش هاى دينى وملّى خود را ترک ودر مجالس ومحافل، لباسهاى ديگران را بپوشد وزن ومردش از شخصيّت واعتماد به نفس محروم گرديده باشد.
(10) حکومت به اصطلاح اسلامى اندلس با کفار وبيگانگان قرار دادها ومعاهداتى بر خلاف اصول واحکام اسلام بست که در نتيجه پاى نفوذ مسيحيّت در کشور باز شد وفحشاء وفروش مشروبات آزاد وبانوان ومردها مانند مسيحى ها با هم آميزش يافتند ومجالس شب نشينى ها واجتماعات دسته جمعى زن ومرد ورقص وساز وآواز، غيرت وحميّت واخلاق اسلامى را از ميان برد ومستشاران بيگانه در شؤون مملکت اسلامى دخالت پيدا کردند، تا حالتى پيدا شد که اندلس اسلام به يک کشور مسيحى تبديل وآفتاب علم وتمدن معارف اسلام در آنجا چنان غروب کرد که امروز جز آثار عصر طلائى حکومت مسلمين از ابنيه ومساجد وکاخها که يادگار علم وصنعت وتاريخ طلائى آن کشور است چيزى از اسلام در آنجا باقى نمانده است، نفرين بر فحشاء وفساد وجاه طلبى ونفاق واختلاف، نفرين بر زمامداران مزدور وبيگانه پرست.