نگاهى دوباره به انتظار

مجيد حيدرى نيك

- ۳ -


بشارت ها

يکى از عواملى که باعث آمادگى وعامل حرکت وپويايى است بشارت هايى است که آدمى را به آينده اميدوار مى سازد وچشم براهى، لحظه شمارى به همراه کار وحرکت وتلاش را به او ارزانى مى کند،اساساً داشتن تصويرى از آينده - هر چند مبهم ومجمل - اين خاصيت را دارد که زندگى انسان را هدفمند ساخته، واو را از پوچى وسرگردانى نجات مى دهد.

اصولاً آينده شناسى، در پرتو پيش بينى هاى دينى روشن مى شود. اين تجربه مکرر آدمى است. در طول تاريخ پيامبران الهى پيش گويى هايى داشته اند که همه به حقيقت پيوسته است. اين پيش گويى ها بود که سلمان هاى تاريخ را به انتظارى پويا وحرکت آفرين کشاند؛ چنان که وى را از خانه وخواب وراحت وآسايش جدا ساخت ودر نهايت به آغوش حقيقت وبه نقطه اوج رشد وآگاهى رساند.(1)

اين سنت تغييرناپذير الهى است که با بشارت هايش، هميشه انسان ها را از رکود، يأس ونااميدى درآورده، به حرکت، تلاش واميدوارى سوق مى دهد. وعده تحقق (حکومت حق) در اين دوران بشارت داده شده ودر اين زمينه آيات بى شمارى نازل شده است. قرآن مى فرمايد: (ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون(2) (ما در زبور، بعد از ذکر (تورات) نوشته ايم که سرانجام، زمين را بندگان شايسته ما به ارث مى برند(وبر کره زمين حاکم مى شوند)).(3)

اين آينده شناسى، به همراه خود (انتظار) را به ارمغان مى آورد وبه همين دليل در قرآن آمده است: (فانتظروا انّى معکم من المنتظرين)(4) علاوه بر آن در روايات بى شمارى به اين بشارت ها اشاره شده ودستور به آن نيز داده شده است: (انتظرو الفرج) و(...افضل العبادة المؤمن انتظار فرج الله).(5)

بايسته هاى انتظار

اصولاً، کسى که در انتظار است، بى تفاوت وبى خيال نيست. حضرت يعقوب عليه السلام منتظر يوسف عليه السلام بود، ولى بيکار نبود. به فرزندان اش گفت: برويد وبه دنبال يوسف وبرادرش بگرديد واز روح خدا نا اميد نشويد)..(6) نيز، همين تعبير در مورد حضرت مهدى (عجل الله فرجه) وارد شده است: (منتظر فرج باشيد واز روح خدا نااميد نشويد).(7) بنابراين، فرزندان انتظار، آداب ووظايفى را دنبال مى کنند؛ چون، اين خاصيّت انتظار است که بر حالت ورفتار وعمل منتظر تأثير مى گذارد. اينک، به تعدادى از اين وظايف اشاره مى شود.

اقبال

آنان که از تدبّر بهره گرفته اند، از کنار حادثه هاى پيش پا افتاده، به سادگى نمى گذرند؛ زيرا، دريافته اند که در کنار هر اتّفاقى هر چند کوچک، درسى واندرزى وجود دارد. امام کاظم عليه السلام هم به اين مسئله اشاره دارند: (ما من شىء تراه عينک إلاّ وفيه موعظة؛(8) هر آن چه چشمان تو آن را مى بيند، در آن، موعظه وپند واندرزى است)..

آنان که به زندگى خود وديگران توجّه ويژه اى دارند، دست هدايت مهدى فاطمه عليها السلام را در هدايت خودشان وديگران، به خوبى مشاهده مى کنند ومساعدت هاى پيدا وپنهان محبوب را لمس، وحضور مهربان او را احساس مى کنند. آنان، به او، رو مى آورند واو را صدا مى زنند ومى خوانند: (إنّا توجّهنا واستشفعنا وتوسَّلنا بک إلى الله...).(9)

بايد دانست در معنا ومفهوم اقبال ورو آوردن، دو نکته نهفته است:

1- رو آوردن ودل دادن به محبوب است، به خاطر بزرگى وجمال وهيبت وشعور ويافتن تمامى خواسته ها وآرزوها در وجود او تا بدين وسيله از راه ومنش او پيروى کند وراه هاى صعب العبور وپر پيچ وخم را با او به سر منزل مقصود برساند.(10)

اقبالِ به مهدى، اين معنا را با خود دارد. براى رسيدن به اين غايت، چند عنصر دخيل است: عنصر شناخت؛(11) تجربه ى محبّت وعنايت، تجربه ى ضعف ها ومحدوديّت ها در ديگران؛ تجربه ى بن بست ها واحساس تنگناها.

شناخت

آشکار است که اقبال قلبى، از شناخت واحساس محبّت مايه مى گيرد. از اين رو، مهم ترين وظيفه اى که هر شيعه ى منتظر بر عهده دارد، کسب معرفت نسبت به وجود مقدّس امام وحجّت زمان خويش است. اين موضوع، تا بدان درجه از اهمّيّت قرار دارد که در روايات بسيارى، اعم از شيعه وسنّى، مطرح شده است.

تجربه ى محبت وعنايت از محبوب وضعف ومحدوديت از ديگران

آنان که در اين هستى، محبوب ها ورهبران ديگر را تجربه کرده اند وبه ضعف ها ومحدوديّت ها وپَستى ها وزشتى هاى آنان واقف شده اند، وقتى از زبان وحى مى شنوند که (ولى، به ما، مهربان تر(12) وآگاه تر از خودمان است)، ديگر تمام توجّه اش به او معطوف مى شود تا جايى که در کوچک ترين رفتارش، حتّى صدقه دادن اش،(13) او را بر خودش مقدّم مى دارد وپيش از اين که به سلامتى خود فکر کند، تندرستى ورفع بلا از او را خواهان است تا جايى که او را بر وجود خود حاکم مى کند ونسبت به خودش اَوْلى مى داند.(14)

چه طور مى شود آن مهربانِ غايب را دوست نداشت، در حالى که او، نسبت به ما، مهربان وسبب دفع بلاها وگرفتارى ها است(15) وايمنى بخش اهل زمين است(16) ودر غم ما، غمگين، واز شادى ما، شادمان مى گردد ودر فکر وضعيّت شيعيان است، اگر چه در مشرق ومغرب زمين باشند.(17)

تجربه ى بن بست ها واحساس تنگناها

توجّه به مهدى عليه السلام تجربه ى بن بست ها واحساس تنگناها را مى خواهد. براى کسى که دنيا، نزد او، هنوز وسعت دارد، در خيمه ى مهدى (عجل الله فرجه) جايى نيست. کسى که به مال وثروت وهمسر وفرزند و... وابسته است وتعلّق دارد، در خيمه ى مهدى فاطمه عليها السلام جايگاهى ندارد.

(بايد دانست که اموال واولاد، فتنه نيستند. اين تعلّق وابستگى است که فتنه است. مَثَل مال وانسان، مَثَل آب وکشتى است. اگر آب بيرون از کشتى باشد، وسيله ى خوبى براى حرکت کشتى است، امّا اگر داخل کشتى شود، سبب هلاکت است. مال هم اگر بيرون از دل باشد، مَرکَبِ خوبى است، ولى اگر داخل دل باشد، باعث هلاک است)..(18)

اساساً، زهد، آزادى است، آزادى از هر آن چه رنگ تعلُّق به خود گيرد. حافظ مى گويد:

غلام همّت آنم که زير چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلُّق پذيرد، آزاد است

منتظر مهدى (عجل الله فرجه) آزاد مردى است که دادن ها وگرفتن ها، در وجود او موجى ايجاد نمى کند.(19)

منتظرِ مهدى فاطمه عليها السلام به دنيا قانع نيست، بلکه جايگاه بلندترى را طالب است؛ چون، در چشم تيزبين او، دنيا، بد نيست، بلکه دنيا، کم است.(20)

کسب آبرو از محبوب

معناى ديگرى که در مفهوم اقبال وجود دارد، روى آوردن به خاطر حضور در کنار محبوب است تا با اين حضور وانتساب، کسب آبرو کند. وجاهت وشرافت ومقبوليّتى را که هرگز نمى توانسته به طور طبيعى کسب کند، بدين وسيله به دست مى آورد.

اساساً، انسان ها، در زندگى شان، به دنبال پيدا کردن يک وجهه وموقعيّت اجتماعى خوبى هستند وتمام تلاش خود را در اين زمينه انجام مى دهند تا به اين هدف ارزش مند برسند.

آنان که به کلاس هاى بالاترى راه پيدا کرده اند وارزش هاى انسانى خود را کشف کرده اند واستعدادهاى ويژه وبرتر خود را يافته اند وبه استخراج وبهره بردارى از آن مشغول اند، آبرومندى ووجاهت را در جاى ديگرى دنبال مى کنند. آنان، آبرو را در نزد امام حسين عليه السلام مى جويند واين دعا را بسيار مى خوانند: (اللهم! اجعلنى عندک وجيهاً بالحسين عليه السلام فى الدنيا والاخرة)(21) ودر نتيجه، خدا، خريدارشان مى شود: (إن الله اشترى من المؤمنين).(22)

وجاهت در حضور حق ودر محضر او، براى کسانى است که توجّه از غير او برداشته اند. به همين سبب، منتظرِ مؤمن، تمام توجّه ووفاى خود را در اين راه مبذول مى دارد وبه درجه اى از وجاهت مى رسد که (افضل اهل هر زمان) لقب مى گيرد. (المنتظرون لظهوره أفضل کلّ زمان..).(23)

ميثاق

(... الذين يوفون بعهد الله ولا ينقضون الميثاق).(24)

فرزند انتظار، با توجّه واقبال قلبى، ارتباط ميان خود وولى وحجّت حق را تحکيم مى کند وتا جايى پيش مى آيد که نه تنها توقّعى از او ندارد، بلکه متعهّد مى شود تمام دارايى هايش، خانواده اش، هستى اش وتمام آن چه را خدا به او عطا کرده، در راه محبوب به مصرف برساند واين ميثاق، سرود دائمى او است که هر روز با ولى وامام زمان اش تجديد مى کند: (وأبذّلُ مالى وأهلى ونفسى...).(25) او، مى داند آن چه نزد ما مى ماند، از بين رفتنى است وآن چه نزد (ولى) مى ماند، ماندگار وجاويدان است؛ چون، (ما عندکم ينفد وما عند الله باق).(26)

تو مى خواهى آن چه را خدا به تو بخشيده، در راه او ببخشى. در واقع، اين بذل وبخشش، به دست آوردن واز تباهى وضايع شدن دارايى جلوگيرى کردن است. اين، حفظ ثروت است واز ديار ثروت واحياى تمام آن چه خدا به انسان عطا کرده. چه طور ممکن است قرض دادن به يک مؤمن، باعث تضاعف وازدياد آن شود ودر راه ولى خرج کردن وبه او سپردن وبا او معامله کردن، اين چنين نباشد؟ در واقع، مومنِ منتظر، با اين کار، تجديد بيعت مى کند.(27)

براى تجديد بيعت با حضرت صاحب الامر، دعاى عهد، ميثاق نامه اى زيبا است. امام صادق عليه السلام فرموده اند:

هر کس، چهل صباح، اين دعا را بخواند، از ياوران حضرت قائم (عجل الله فرجه) خواهد بود. واگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداى تعالى، او را زنده خواهد کرد تا در رکاب آن عزيز، جهاد کند.(28)

انسان، با اين تجديد عهد، متعهّد مى شود که از هر گونه سستى وانحرافى دورى گزيند: (... براى صاحب امر، غيبتى طولانى است. در اين دوران، هر کسى بايد تقوا پيشه سازد، وچنگ در دين خود زند)..(29)

اگر مؤمنان به عهد وپيمان وميثاق با خدا پابند باشند، يقيناً، زمان ظهور فرا خواهد رسيد. چه خوب است به نداى زيبايش در اين زمينه، گوش جان بسپاريم. آن حضرت فرمود:

لو أشياعنا، وفقهم الله لطاعته، على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا...؛(30) اگر شيعيان ما، که خدا توفيق شان دهد، در راه ايفاى پيمانى که بر عهده گرفته اند، همدل مى شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تأخير نمى افتاد.

بنابراين، تا استعداد حضور حضرت را پيدا نکنيم، از فيض ديدار خبرى نيست. امام (عجل الله فرجه) منتظر آمادگى وتجديد عهد خالصانه ى ما هستند که به همراه آن، سرور وبهجت ورضايت وانس هم خواهد آمد.

پناه

انسان منتظر، وقتى مسئوليّت خود ورسالت سنگين اش را دريافت وبه اين نتيجه رسيد که بايد حرکت کند - چون، ماندن، گنديدن وپوسيدن است - با مانع ها ودرگيرى هايى روبه رو مى شود. مانع ها ودرگيرى هايى که در همه جا خانه گرفته اند ووحشت وغربت وتنهايى را ايجاد مى کنند. انسان، در اين هنگام، ناچار بايد به کسى پناه برد تا او را از اين غربت وتنهايى نجات دهد. اينک، اين سؤال در ذهن ايجاد مى شود که (به چه کسى بايد پناه برد؟ با چه کسى بايد به گفت وگو نشست؟ به چه کسى بايد دل گرم شد؟).

در پاسخ، بايد گفت، اين انس ودل گرمى، جز به معصوم، وانتظار فرج او نيست.(31) واين حقيقت، چه خوب در موج کلام مهربان امام سجاد عليه السلام آمده است: (انتظار الفرج من أعظم الفرج؛(32) انتظار فرج، از بزرگ ترين گشايش ها است).

سينه هايى که تمام رنج هستى را، تمام دردهاى انسان را، تمام ظلم هاى جامعه را شاهد بوده اند وهمراه هر قطره خون که از رگ هاى مظلومان ايرانى وفلسطينى ولبنانى وافغانى و... به زمين ريخته، وهمراه هر تازيانه که بر مجاهدى فرود آمده، حضور داشته اند واين گونه در برابر همه ى مردم وهمه ى هستى، خود را مسؤول مى دانند، چاره اى جز پيوند با مهدى فاطمه (عجل الله فرجه) ندارند.

توسل

وادى عشق، بسى دور ودراز است، ولى
طى شود جاده صد ساله به آهى، گاهى

(اقبال لاهورى)

اى عزيز فاطمه! ما، غفلت کرديم ومتوجّه نشديم وغافلانه وجاهلانه، تو، آن يوسف عزيز را، بدون اين که حتّى ثمن بخسى نصيب مان شود، از دست داديم واينک، در هجران تو، کنعان زندگى ما، در خشک سالى سوزان، فرو رفته است وزندگى بر ما سخت شده است وبا شرمندگى، دست تمنّا به سوى تو گشوده ايم وعرضه مى داريم: (يا أيّها العزيز مسّنا وأهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوفِ لنا الکيل وتصدّق علينا إنّ الله يجزى المتصدقين).(33)

آشکار است که فرزندان انتظار، فلسفه ى غيبت آن منجى غائب را درک کرده وآن را ناشى از فاصله ى فرهنگ اين دوران از فرهنگ مهدويّت وعدم آمادگى براى حضور آن امام همام مى دانند. آنان، خوب مى دانند فاصله ى آن چه بايد باشند وآن چه هستند، به عمق يک عمر زندگى است که بدون راهنمايى از عالم وحيانى وتوسّل به ساحت مقدّس يک وجود نورانى، ميسّر نيست.

آنان دريافته اند که توسّل، تقرّب است ووسيله ساختن براى رسيدن به محبوب ومعبود: (وابتغوا إليه الوسيلة).(34)

بايد دانست که اهل بيت، وسيله ى تقرّب انبيا هستند.(35) اساساً، عقل حکم مى کند که براى رسيدن به هر مقصدى، به دنبال وسيله اى بايد بود، امّا هر وسيله اى براى مقصد خاصّى ساخته شده است، امام، وسيله ى قرب،(36)وسيله ى هدايت(37) وسيله ى رضا ورضوان(38) وراه رسيدن به بهشت موعود است.(39)

اين درست که نمک طعام را هم بايد از آنان خواست، ولى وقتى مى شود بيش ترها را به دست آورد، براى طرح درخواست هاى پايين تر، مجال توسّل نمى ماند، هر چند آنان که به خواسته هاى بزرگ دست مى يابند وبا هستى، هماهنگ مى شوند، نظام هستى هم با آنان هماهنگ مى شود ودرخواست هاى کوچک آنان هم برآورده مى شود.

آرى، مى شود از ولى خدا، کشت وزرع وتجارت وفرزند وعيال و... خواست وآنان نيز خاندانِ بذل وبخشش اند ويقيناً، انسان، از توسّل اش بهره مند مى شود، ولى بهره ى بيش ترى را از دست مى دهد.

صحبت اين جا است که از هر وسيله اى بايد متناسب با توانايى او درخواست داشت. از حجت خدا، بايد کارى را خواست که از دست ديگران ساخته نيست. در بحثى درباره ى مشکلات حوزه هاى علميّه، يکى از اساتيد مى گفتند: (کار اصلى مرجع، ساختن مسجد ومدرسه وبيمارستان نيست. اين ها، کارهايى است که از يک ثروت مند هم ساخته است. کار مرجع، تربيّت عالم عادل وعاقل است. اين، کارى است که از يک ثروت مند وديگران ساخته نيست. بايد به هر کس، در کارى که براى آن ساخته شده، توسّل جست وبهره گرفت)..(40)

آرى، آنان خود، معرِّف خويش اند. آنان، انقلاب در عقل ها وانديشه ها ايجاد مى کنند.(41) آنان، قفل وزنجير را از پاى آدمى بر مى دارند تا خوب حرکت کنند.(42) به هر طرف، چه شرق وچه غرب برويم، هدايت، فقط در نزد آنان است.(43)

خدا، به عزّت وجبروت خود قسم خورده که اگر کسى او را آن قدر عبادت کند، به طورى که همانند چربى در ديگ، آب شود، از او نخواهد پذيرفت، مگر از همان طريقى که خودش امر کرده او را بخواند.(44)

آمادگى

مؤمن منتظر، بى کار نمى ماند، بلکه آماده مى شود. همچون يعقوب، بوى پيراهن يوسف در او انقلابى ايجاد مى کند(45). اساساً، آنان که انتظار محبوبى را داشته باشند، کوچک ترين نشانه اى از محبوب، در آنان تأثير عميقى مى گذارد. در تاريخ مى خوانيم، پيراهن حضرت يوسف، بر روح وجسم يعقوب تأثير گذاشت وچشم نابيناى او، بينا، وروح وروان وى، شادمان شد.

آمادگى، آن هم در تمامى اَبعادش،(46) يکى از وظايفِ دوران غيبت به شمار مى آيد؛ چون، مؤمن منتظر، پيوسته، در حال زمينه سازى براى سلطه وتسلّط مهدى (عجل الله فرجه) است: (ويوطئون للمهدى سلطانه).(47)

او، با کسب تعليمات نظامى ومهيّا کردن تسليحات مناسب، خود را براى يارى ونصرت امام غائب، آماده مى کند. مرحوم کلينى (ره) از امام موسى کاظم عليه السلام نقل مى کند: (... هر کس اسبى را به انتظار امرِ ما نگاه دارد وبه سبب آن، دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالى که منسوب به ما است، خداوند روزيش را فراخ گرداند وبه او شرح صدر عطا کند واو را به آرزويش برساند ودر رسيدن به خواسته هايش يارى اش کند)..(48)

البته، نحوه ى آمادگى ومهيّا بودن، بستگى به شرايط زمان ومکان دارد. اگر در روايات، سخن از آماده کردن اسب وشمشير، به ميان آمده، به اين معنا نيست که اين ها، موضوعيّت دارد، بلکه به عنوان تمثيل وبيان لزوم آمادگى براى يارى آخرين حجّت حق است. بنابراين، به طور کلّى مى توان گفت، فرهنگ انتظار، فرهنگ آماده سازى جامعه براى پذيرش آزادانه ى حاکميّت الهى است. ودر اين ميان، استراتژى منتظران، نزديک سازى آزادى به دين است.

ره آورد انتظار

فرزندان انتظار، با کسب آمادگى هاى لازم وپس از طى مراحل ياد شده، ريشه هايى در وجودشان سبز مى شود ورفته رفته به نتايج ورهاوردى مناسب از اين تلاش وکوشش نايل مى شود وصبر برگرفتارى وبرخوردها وآزار وتمسخرها وبلاها وامتحانات، وذکر ويادآورى در برابر فتنه وغفلت ها واصلاح جامعه واميد به آينده ى مطلوب وهمراهى با حجّت حق وفطانت وزيرکى وبصيرت در برابر (شبهات مهاجم) را به بار مى نشاند.

 


 

 

 

پاورقی:


(1) عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال کان سلمان رحمه الله...(امام صادق (عليه السلام): سلمان نزد بسيارى از علماء ودانشمندان رفت. آخرين نفرى که نزد او رفت، أبى بود. وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ظهور کرد او به سلمان گفت: آن رفيقت که در موردش جست وجو مى کنى در مکه ظهور کرده. سلمان بلافاصله با شنيدن اين سخن به آن سمت شتافت. کمال الدين، ج 2، باب 62، حديث 6.
(2) انبياء، آيه 105.
(3) طبق فرموده امام باقر (عليه السلام) اين بندگان شايسته که وارثان زمين مى شوند، اصحاب مهدى (عليه السلام) در آخر الزمان هستند. تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 66.
(5) بحار الانوار، ج 52، ص 131.
(6) يابُنى اذهبوا فتحسّسوا من يوسف وأخيه ولاتيأسوا من روح الله. يوسف: 87.
(7) انتظروا الفرج فلا تيأسوا من روح الله. (بحار الانوار، ج 52، ص 123).
(8) أمالى صدوق، ص 599؛ بحار الانوار، ج 71، ص 324، ح 14.
(9) مفاتيح الجنان، دعاى توسل.
(10) مسئله ى اقبال وارتباط بر قرار کردن با حضرت، از چنان اهمّيّتى برخوردار است که به آن امر شده است: (يا أيّها الذين ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا) (آل عمران: 200). امام باقرعليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: (پايدارى کنيد بر اداى واجبات ودر برابر دشمنان استقامت بورزيد وبا امام تان پيوند برقرار کنيد. (احمد بن محمد بن مهد حلّى، التحصين وصفات العارفين، ترجمه ى سيّد على جبار گلباغى، ص 33 - 52).
(11) امام صادق عليه السلام فرمود: (مَنْ باتَ ليلةً لا يعرف فيها إمامَ زمانه مات ميتة جاهليّة).؛ هر کس شبى را سپرى کند ودر آن شب، امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. (الغيبة، نعمانى، ص 127، ج 1).
(12) امام صادق عليه السلام: (... والله لأنا أرحم بکم منکم بأنفسکم..).؛ به خدا سوگند، من، نسبت به شما، از خود شما مهربان ترم. (مکيال المکارم، ج 1، ص 93 - 94).
(13) سيد بن طاووس، خطاب به فرزند خود، درباره ى آداب ووظايف يک مسلمان شيعه به صاحب الزمان (عجل الله فرجه) اين چنين سفارش مى کند: (صدقه دادن از سوى آن حضرت را پيش از صدقه دادن براى خودت وعزيزان ات قرار ده، ودعا براى آن حضرت را مقدّم بدار بر دعا کردن براى خودت، ونيز در هر کار خيرى که مايه ى وفاى به حقّ آن حضرت است، آن بزرگوار را مقدّم بدار که سبب مى شود به سوى تو توجه فرمايد وبه تو احسان کند). (مکيال المکارم، ج 2، صص 288 - 297 و351 - 357).
(14) مکيال المکارم، ج 1، ص 39، ح 51: (عن الحسين بن على عليه السلام، قال، قال رسول الله صلى الله عليه وآله لعلى عليه السلام: أنا أوْلى بالمؤمنين منهم بأنفسهم ثم أنتَ يا على! اَوْلى بالمؤمنين من انفسهم ثم... والحجة بن الحسن أوْلى بالمؤمنين من أنفسهم).
(15) (أنا خاتمُ الأوصياء وبى يرفع الله البلاء عن أهله وشيعته)؛ خدا، به سبب من، از خاندان وشيعيان ام بلا را دور مى گرداند. (کمال الدين، ج 2، ص 441، ح 12؛ بحار الانوار، ج 52، ص 25 و30).
(16) بحار الانوار، ج 53، ص 181؛ کمال الدين، ج 2، باب 50، ح 4.
(17) امام رضا عليه السلام: (... ما من أحد من شيعتنا... ولا تغتمّ إلاّ اغتممنا لغَمِّهِ ولا يفرح إلاّ فرحنا لفرحه ولايغيب عنّا أحد من شيعتنا (م) کان فى شرق الأرض وغربها. ومَنْ تَرک من شيعتنا ديناً فهو علينا..).،... هيچ يک از شيعيان ما غمگين نمى شود، مگر اين که ما نيز در غم آنان غمگين هستيم واز شادى آنان شادمان وهيچ يک از آنان در مشرق ومغرب زمين از نظر ما دور نيستند. هر يک از شيعيان ما که بدهى از او بماند، اداى آن، بر عهده ى ما است...، (مکيال المکارم، ج 1، ص 454).
(18) سخنان استاد جوادى آملى در تفسير آيه بيست وهشتم انفال: (إنّما أموالکم وأولادکم فتنة).
(19) على عليه السلام مى فرمايد: (الزهد کلُّهُ بين کلمتين من القرءان. قال الله تعالى: (لکيلا تأسوا على ما فاتکم ولا تفرحوا بما آتاکم) ومَنْ لم يأس على الماضى ولم يفرح بالآتى، فقد أخذ الزهد بطرفيه)؛ زهد، در دو جمله از قرآن خلاصه شده: (متأسف نشويد بر آن چه از شما فوت مى شود) و(شاد نگرديد به آن چه به شما مى دهند). هر کس بر گذشته اندوه نخورد وبراى آينده وآن چه به دست مى آورد، خوش حال نگردد، بر هر دو جانبِ زهد دست يافته است. (نهج البلاغه، ترجمه ى محمّد دشتى، قصار الحکم 439).
(20) توبه: 38 (فما متاع الحياة الدنيا فى الآخره إلاّ قليلاً).
(21) مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
(22) توبه: 111.
(23) بحار الانوار، ج 52، ص 122.
(24) الرعد: 19. کسانى که به عهد وپيمان با خدا، وفا دارند وتعهّدات شان را نقض نمى کنند.

در اين باره، روايات فراوانى وارد شده است. از امام صادق عليه السلام روايت شده: (نحن ذمّة اللهِ وعهدُ اللهِ فَمَنْ وَفى بعهدنا فقد وَفى بعهد الله ومَنْ حَفَرَها فقد حفر ذمّة الله وعهده)؛ ما، پيمان وعهد خدا هستيم. هر کس به عهد ما وفا کند، عهد وپيمان با خدا را به جا آورده وهر کس عهدو پيمان با ما را نقض کند، عهد وپيمان با خدا را شکسته ونقض کرده است. (مکيال المکارم، ج 1، ص 395).

(25) مفاتيح الجنان، زيارت دوم حضرت صاحب الامر: (پس بذل مى کنم خانواده ام وثروت ام وخودم وآن چه را پروردگارم عطا کرده است... وآن، عهد من است وميثاق ام نزد تو. چرا که تو، نظام دينى وپيشواى متقيّان هستى...).
(26) النحل: 96.
(27) صحيح مسلم، ج 3، ح 1478: (هر کس بميرد در حالى که نسبت به امام مسلمانان، بيعتى برگردن او نباشد، به مرگ جاهلى مرده است).
(28) الاختصاص، مفيد، ص 72 - 73.
(29) الغيبة، نعماني؛ بحار الانوار، ج 52، ص 135.
(30) احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 497.
(31) عن الرضا عليه السلام: (الإمام الأنيس الرفيق والوالد الشفيق). (کافى، ج 1، ص 200، باب نادر فى فضل الإمام، ح 1).
(32) بحار الانوار، ج 2، ص 122.
(33) يوسف: 88.
(34) مائده: 35.
(35) بحار الانوار، ج 91، ص 27.
(36) نحن الوسيلة إلى الله. (مکيال المکارم، ج 1، ص 352 - 353).
(37) واژه ى (النجم) در آيه ى (وبالنجم هم يهتدون) به ائمه عليهم السلام تفسير شده است.
(38) وفى دعاء الندبه: (وجعلتهم الذرايع إليک والوسيلة إلى رضوانک).. (مکيال المکارم، ج 1، ص 352 - 353).
(39) وفى دعاء سيد الساجدين فى يوم عرفه: (وجعلتهم الوسيله إليک والمسلک إلى جنتک).
(40) تو مى آيى، على صفايى حايرى، ص 23.
(41) (ليثيروا لهم دفائن العقول). (نهج البلاغه، خ 1).
(42) اعراف: 157 (يضع عنهم إصرهم والاغلال التى کانت عليهم) پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: (... بالمهدى... يخرج ذلّ الرق من أعناقکم..).؛ (بحار الانوار، ج 51، ص 57)... به دست مهدى عليه السلام بندهاى بردگى از گردن همه ى شما گشوده مى گردد....
(43) شرّقوا أوْ غرّبوا (يا در تعبير ديگر: فليشرق الحکم ولينرب) أمّا - والله! - لا يصيب العلم إلاّ من أهل البيت. (کافى، ج 2، ص 252).
(44) عن أبى عبد الله عليه السلام، قال: عبد الله حِبرٌ من أحبار بنى اسرائيل، حتّى صار مثل الخلال. فأوحى الله عز وجل إلى نبى زمانه: (قل له: وعزّتى وجلالى وجبروتى! لو أنّک عبدتَنى حتّى تذوبَ الألية فى القدر ما قبلتُ منک حتّى تأتينى من الباب الذى أمرتک). (بحار الانوار، ج 27، ص 176).
(45) مفضل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم که مى فرمود: (ميدانى پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟). گفتم: (نه).. فرمود: (چون براى ابراهيم عليه السلام آتش افروختند، جبرئيل، براى او پيراهنى آورد وبه تن او کرد که گرما وسرما به او آسيب نرساند وچون زمان وفات او فرا رسيد، آن را در جلد دعايى نهاد وبر اسحاق آويخت واو، به يعقوب آويخت وچون که يوسف متولّد شد آن را به وى آويخت ودر بازويش بست، تا کارش به آن جا که بايد کشيد وچون يوسف آن را در مصر از ميان جلد دعا در آورد، يعقوب عليه السلام بويش را استشمام کرد. واين است گفتار خدا که از او حکايت کرده است که (من، بوى يوسف را استشمام مى کنم اگر مرا به خطا نسبت ندهيد؟) وآن، همان پيراهنى است که از بهشت فرود آمده است).. عرض کردم: (قربان تو بروم! اين پيراهن به دست چه کسى رسيد؟). فرمود: (به دست اهل آن است وآن، همراه قائم ما است وقتى ظهور مى کند).. سپس فرمود: (هر پيغمبرى که دانش يا چيز ديگرى ارث برده است، همه ى آن ها به محمد صلى الله عليه وآله وسلم رسيده است).. (کمال الدين، ج 2، باب 62، حديث 29).
(46) چون در بخش (ابعاد انتظار) در اين مورد بحث شد، طرح مجدّد آن، ضرورتى ندارد.
(47) ميزان الحکمة، ج 2، ص 568.
(48) کافى، ج 6، ص 535، روايت 1.