نشانه هاى يار و چكامه انتظار

مهدى عليزاده

- ۷ -


تعريف ايمان

هر حقيقتى با دو ساحت از سطوح شخصيت آدمى، مى‏تواند ارتباط برقرار سازد: ادراكى و عاطفى؛ اگر پديده‏اى (با سنخى از وجود خود) در دستگاه شناخت و ذهن آدمى حضور يابد، در اين صورت انسان با آن حقيقت، (عقد العقل) برقرار كرده است، و چنانچه اين امر در دستگاه عاطفى وى نفوذ كند و تأثير مثبت به جاى گذارده و احساسات ملايم - نه منافر - او را برانگيزد، به برقرارى (عقدالقلب) مى‏انجامد.

با تحقق عقدالعقل و بروز واكنش ادراكى، عنصرى به نام (بينش) براى آدمى حاصل مى‏شود و با شكل‏گيرى عقدالقلب و بروز واكنش عاطفى مثبت، يك (گرايش) در نهاد وى صورت مى‏بندد. فرآورده ى اين دو نوع واكنش، الزاما با يكديگر پيوند و تلازم ندارند؛ يعنى بسيارى از بينش‏ها در سطح ادراكى باقى مى‏مانند و به سطوح عاطفى نفوذ نمى‏كنند و در مقابل، بسيارى از احساسات و اميال نيز بر بنيان و زيرساخت معرفتى، استوار نيستند.

در اين ميان، (ايمان) نه آن بينش است و نه اين گرايش. ايمانْ نه عقد العقل مجرّد است و نه عقدالقلب صرف. ايمانْ گرايشى بنيادين و ژرف و متعالى است كه بر پايه ى يك بينش استوار است.

ايمانْ آنگاه در نهاد آدمى شكل مى‏گيرد كه نهال معرفتى كه در ذهن وى غرس شده، ريشه‏هاى خود را در اعماق دل وى جاى دهد. ايمانْ يك كشتى بادبانى است كه عقربه ى قطب‏نماى گرايش آن بر مدار يك معرفت شورانگيز، تنظيم شده باشد.

استاد مطهرى در اين زمينه مى‏فرمايد:

ايمان يعنى اعتقاد و گرايش، ايمان يعنى مجذوب شدن به يك فكر و پذيرفتن يك فكر. مجذوب شدن به يك فكر دو ركن دارد: يك ركنش جنبه ى علمى مطلب است كه فكر و عقل انسان آن را بپذيرد، يك ركن ديگر، جنبه ى احساساتى آن است كه دل انسان به آن گرايش داشته باشد.[1]

ايشان در جاى ديگرى مى‏نويسد:

گرايش‏هاى والا و معنوى و فوق حيوانىِ انسان، آنگاه كه پايه و زير بناى فكرى پيدا كند، نام ايمان به خود مى‏گيرند.[2]

بنابراين، مى‏توان به اين جمع‏بندى رسيد كه ايمان از دو مؤلفه ى (معرفت به يك حقيقت متعالى) و (دل باختن بدان حقيقت) تشكيل مى‏گردد.

اكنون كه مقوّمات ايمان و مقدّمات حصول آن را بازشناختيم، اين مطلب به روشنى فهميده مى‏شود كه براى منجى‏باوربودن و ايمانِ به مهدى داشتن، تنها شناخت آن حضرت و امور مربوط به ايشان كفايت نمى‏كند؛ كسى به بقية اللّه و حجت زمان؛ ايمان دارد كه پس از كسب معرفت، از راه دلْ با مولا و مقتداى خود انس بگيرد و با آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست، پيوند عاطفى برقرار سازد و دل در گرو مهر او نهد.[3] وصايايى كه ذيلا و به شكلى گذرا از رسول معظم اسلام ‏صلى الله عليه و آله  و ائمه‏ ى معصومين‏ عليهم السّلام  در مورد وظايف مواليان امام غايب در قبال آن حضرت، ذكر مى‏شود، به واقع توصيه‏ هاى راهبردى و دستورالعمل‏هايى روان‏شناختى و غير مستقيم براى ايجاد اين پيوند عاطفى، انس روحى و علاقه‏ ى قلبى است:

 1 - هديه‏ دادن به آن حضرت با هزينه‏ كردن در مصارف مورد علاقه و رضاى ايشان.[4]

2 - تجديد بيعت با او.[5]

3 - گريستن و اشك ريختن در فراق امام.[6]

4 - تشكيل مجالس احياى ياد امام.[7]

5 - بجا آوردن مراسم حج به نيابت از گل نرگس و صدقه‏ دادن براى سلامتى يوسف زهرا.[8]

6 - ترك اعمالى كه خاطر امام را آزرده مى‏سازد.[9]

7 -  اصرار در دعا براى لقاى قبله‏ ى دل‏ها.[10]

8 - اهداى ثواب نمازهاى مستحبى به محضر قطب عالم امكان.[11]

9 - نثار درود و صلوات بر حضرت.[12]

 10 -  توسل و استغاثه به ساحت ولى‏عصر.[13]

در باب آثار و نتايج (مهدى‏باورى) مى‏توان مباحث متعددى را مطرح ساخت، در اينجا به يكى از پيامدهاى فوق العاده مهم اين باور مقدس مى‏پردازيم.

بعد حمايتى وجود مبارك امام مهدى‏عليه السّلام

همان گونه كه در حديث شريف وارد شده،[14] نعمت (امنيت) يكى از مهمترين نعمت‏هاى الهى است. در ميان گونه‏هاى متنوع امنيت، مانند: امنيت نظامى، امنيت قضايى، امنيت اقتصادى و... بدون شك (امنيت روانى) از بالاترين درجه ى اهميت برخوردار است. زيرا در صورت فقدان امنيت روانى، فرد دچار يأس فلج كننده‏اى خواهد شد كه او را مستأصل مى‏سازد. بنابراين، منبع تأمين تعادل روحى و امنيت روانى افرادِ يك جامعه و تداوم حيات با نشاط يك امّت، ارزشمندترين سرمايه ‏ى آن جامعه محسوب مى‏شود كه پيجويى آرمان‏هاى امّت را امكان‏پذير مى‏سازد.

بر اين پايه، (منجى موعود) در پهنه ى جغرافياى جهان اسلام، بلكه در گستره ى جهانىِ جبهه‏ ى مستضعفان ستم ديده‏ ى تاريخ، ارجمندترين سرمايه ‏ى معنوى مبارزان خداجو و عدالتخواه است. امام مهدى‏عليه السّلام منبع جوشان و بى‏پايان توليد انرژى روانى است كه سنگربانان جبهه ‏ى حق با اتصال بدان، به بازسازى و تقويت انگيزه و اراده‏ ى خويش مى‏پردازند تا تداوم بخش اين پايدارى نستوهانه باشند. از آنجا كه اين بُعد وجود مقدس حضرت و توجه خود آگاهانه و تفصيلى امت بدان، پيامدهاى بس مبارك و مهمى به دنبال دارد، به گونه‏اى كه در خط مشى مبارزاتى جبهه ‏ى حق، نقش كليدى و منحصر بفردى دارد، شايسته است با ذكر مقدمه‏ اى تحليلى به شرح و بسط آن بپردازيم:

اميد؛ كليد موفقيت و شاهراه پيروزى

در جنگ جهانى دوم، شهر لنينگراد به محاصره ‏ى ارتش هيتلر در آمد، محاصره طولانى شد و سرما و قحطى به حدّى رسيد كه روزانه هزاران نفر مى‏مردند. محاصره چهار سال ادامه يافت و مردم همچنان مقاومت مى‏كردند، در اين مدت راديو لنينگراد پيوسته پيام‏هايى از طرف شوراى مقاومت براى مردم پخش مى‏كرد و ايشان را به پايدارى فرامى‏خواند، اينْ در حالى بود كه در روزهاى آخر، بيش از دو سوم اعضاى شورا از گرسنگى مرده بودند، اما راديو بدون آنكه به مرگ آن‏ها اشاره كند، همچنان نام آنان را در پايان اعلاميه ‏ها مى‏خواند. هنگامى كه به علت خاموشى برق، راديو دو روز از كار افتاد و پخش برنامه‏ ها قطع شد، مردم بسيارى در اطراف اداره ى راديو گرد آمده و اعلام داشتند: ما آذوقه نمى‏خواهيم، فقط جريان پخش برنامه‏ هاى راديو را از سر بگيريد، تا باز هم اعلاميه ‏هاى شوراى مقاومت را بشنويم.[15]

بر اساس گزاره‏هاى قرآنى، جبهه‏ ى حق در طول تاريخ همواره در اقليت بوده است و پويندگان راه باطلْ بيش از حق‏پويان و خداجويان بوده‏اند؛ خداوند مى‏فرمايد:

(تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أنبَآئِهَا وَلَقَدْ جآءَتْهُم رُسُلُهُم بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ × وَمَا وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَآ أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِين)[16]

اين شهرهاست كه برخى از خبرهاى آن را بر تو حكايت مى‏كنيم. در حقيقت، پيامبرانشان دلايل روشن بر ايشان آوردند، اما آنان به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند، [باز] ايمان نمى‏آوردند، اين گونه خدا بر دلهاى كافران مهر مى‏زند × و در بيشتر آنان عهدى استوار نيافتيم و بيشترشان را جدّا نافرمان يافتيم).

همچنين مى‏فرمايد:

(وَما يَأْتِيهِم مِّنْ رَسُولٍ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن)[17]

و (وَمَا أَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِين).[18]

با مقايسه ى مفاد دو آيه ‏ى شريفه ‏ى پنجم سوره‏ ى مباركه‏ ى قصص و يكصد و پنجم سوره ‏ى مباركه‏ ى انبياء و در نظر داشتن ذيل آيه‏ ى شريفه پنجاه و ششم سوره ى مباركه‏ ى نور، اين مطلب به روشنى فهميده مى‏شود كه صلحا و مؤمنان حقيقى همواره در طول تاريخْ به وسيله‏ ى متفرعنان هواپرست و مُترِفان مستكبرى كه اهرم‏هاى اقتصادى و ابزارهاى سياسى و نظامى را در دست دارند، به استضعاف كشيده مى‏شوند. در شرايط ناعادلانه‏ ى نبرد بى‏پايان جبهه‏ ى حقّ و باطل، و در وضعيت شكننده‏ ى اقلّيت عِدّى و عُدّى[19] حزب خداجويان، تنها عامل پايدارى بخش و استقامت زا، براى اهل حق، (اميد) به نصرت و وعده‏ ى الهى است، همو كه فرمود:

(فإنَّ حزبَ اللّهِ هُم الغالِبُون)[20]

اگر پيكارگران موحّد و ظلم ستيز، عنصر توان بخش و انرژى زاى (اميد) را از صحنه ى محاسبات خود حذف كنند، انگيزه‏اى براى ادامه ى اين جهاد مقدس نخواهند داشت. زيرا پافشارى را در مسيرى كه به شكست منتهى مى‏شود، غير عقلانى مى‏يابند.[21] به راستى، چرا خداوند حكيم مى‏فرمايد:

(إنّه لا ييأسُ من رَوحِ اللّهِ إلاّ القومُ الكافرون)[22]

چون يأس و نااميدى بزرگترين مسلخى است كه إبليس براى ذبح‏كردن همه ى حيثيت‏ها و فضيلت‏هاى انسانى، فرا راه آدمى تعبيه كرده است.

(نااميدى) يعنى وداع گفتن با بهانه و سرّالأسرار آفرينش آدمى كه همان پيمودن چرخه تكامل است، (نااميدى) يعنى شكستن نردبان معراج، (نااميدى) يعنى از پاى درآوردن كفش‏هاى سلوك الى الله، (نااميدى) يعنى پس دادن بليط سفر به نيستان اصل خويش، (نااميدى) يعنى (قبول شكست).

بدين جمله تأمّل برانگيز دقت كنيد: (كمتر كسى از خودِ شكست، شكست خورده است؛ اغلب، قبول شكست است كه منجر به شكست مى‏گردد). هر چند گوينده در چينش كلمات و انتخاب آن‏ها، دقت فلسفى اعمال ننموده اما به نظر نگارنده، وى خواسته (شكست) را به دو نوع تقسيم كند:

1- شكست در مقام ثبوت (شكست نفس الامرى)

2 - شكست در مقام اثبات (قبول شكست و اعتراف بدان).

آنگاه در صدد بيان اين مطلب صحيح برآمده است كه نوع دوم، يك فرد يا امّت را از پاى در مى‏آورد[23]

و تير خلاص را به سوى آن شليك مى‏كند، نه شكست نوع اوّل. آرى (اميد) پيروزى آفرين است و (نااميدى) هزيمت‏آور، بلكه (اميد) خودْ پيروزى است و (نااميدى) هزيمت و شكست.

به نوميدى سحرگه گفت اميد

كه كس ناسازگارى چون تو نشنيد

به هر سو دست شوقى بود بستى

بهر جا خاطرى ديدى، شكستى

زبونى هر چه هست و بود از توست

بساط ديده ى اشك آلود از تست

نهى بر پاى هر آزاده بندى

رسانى هر وجودى را گزندى

غُبارت چشم را تاريكى آموخت

شَرارت ريشه ى انديشه را سوخت

خوش آن رمزى كه عشقى را نويد است

خوش آن دل كاندر آن نور اميد است

گذشت اميد و چون برقى درخشيد

الهى كى درخشد برق اميد[24]

اميد) زرهى است كه هر كس آن را در بر كند، رويين تن مى‏گردد و (يأس) پاشنه ى (آشيلى) است كه هركس گرفتارش شود، سرنگون خواهد شد. جبران خليل جبران از زبان همه ى انسان‏ها به خويشتن خود چنين خطاب مى‏كند:

 اى من، اگر اميد نداشتم، هرگز به آهنگى كه روزگار مى‏نوازد، گوش نمى‏سپردم، بلكه از هم اكنون ادامه ى حياتم را قطع، و نمايش وجودم را در عرصه ى هستى به رازى پنهانى تبديل مى‏كردم كه گورها آن را بپوشانند... چه تنگ است روزگار آدمى اگر اميد گشايش نباشد.[25]

مهدى، ساحل سبز اميد

نكته ى حايز اهميت اين است كه هر چند (بايستگى اميدوارى و اجتناب از يأس و نوميدى) اصلى كلّى، يقينى و كاملا روشن و قابل پذيرش است، ليكن چيزى اصيل و حقيقى و دست يافتنى بايد كه بتوان بدان دل بست و اميّد ورزيد. تا متعلَّق اميد، امرى حقيقى و غير موهوم نباشد، اميدى ريشه‏دار و اعتماد آفرين در دل يك فرد يا جامعه جوانه نمى‏زند و سايه‏ گستر نمى‏شود. تا دريچه‏اى به سوى نور در شبستان تاريك جان يك امّت باز نشود، لزوم اميدوار بودن، نور اميد را به جان وى نمى‏تابد. چلچراغ اميد، دهليزهاى بى‏فروغ آن قلبى را آذين مى‏كند كه گذرگاه مشعل‏دارى از تبار نور باشد؛ گذرگاه مردى كه (قبسى) از (زيت مضى‏ء) و نور ذاتى وجودش را براى برافروختن شمع‏هاى چلچراغ اميد، هديه آورده باشد.

گرماى جانبخش اميد، يخ‏هاى اندام كرخت شده ى آن سايه نشينانى را ذوب خواهد كرد كه در سپهر اقبالشان، آفتابى عالم تاب در پس نقاب ابرها، رخ نهان كرده باشد.

آرمان تشكيل حكومتى عدل پرور و فضيلت گستر و تحقّق جامعه‏اى شرافت پرور و حق محور، انديشمندان زيادى را بر آن داشته كه به طرّاحى مدل آن شهر طلايى و مدنيّت مشعشع و ايده آل بپردازند و جامعه ى بشرى را بدان بشارت دهند يا براى نيل به آن تشويق كنند:

افلاطون نقشه ى (اتوپيا) را تهيه كرد.

ابونصر فارابى تابلوى (مدينه ى فاضله) را ترسيم كرد.

توماس كامپانلا ماكت (شهر آفتاب) يا (كشور خورشيدى) را طرّاحى كرد.

تاس مور (بهشت زمينى) را نويد داد.

و كارل ماركس (جامعه بى طبقه) را وعده گاه آخرين منزل تاريخ دانست.

بارى قاطبه ى انسان‏ها كه فطرت تكامل جو و كمال طلبشان، آنان را از وضع نامطلوب كنونىِ حاكم بر جوامع بشرى گريزان ساخته، به نيكشهرى مى‏انديشند كه بستر مناسبى را براى شكوفايى گرايش‏هاى عميق فطرى آدمى و رشد فضايل ناب انسانى فراهم سازد[26]  و چنان كه اشاره رفت برخى از متفكرانْ بر اساس نظام ارزشى مورد نظرشان به توصيف آن نيز پرداخته‏اند، اما نكته ى در خور توجه و مسئله ى اساسى و حياتى اين است كه هيچ يك از ايشان، راهكارى عملى و تضمين شده جهت برون رفت از حالت نابسامان مستقرْ و رسيدن به وضعيت مطلوبْ ارايه نكرده‏اند.

دغدغه ى بنيادين در هر طرح پيشنهادى و سياست راهبردى براى نيل به تحول و دگرديسى همه جانبه ى نهادهاى مدنى و ساختارِ جوامع كنونى و دستيابى به تمدّن بالنده ى آرمانى، (بحران ضمانت اجرايى) است. ريشه ى بحران اينجاست كه لازمه ى ايجاد حكومت و جامعه ى قسط پرور و حق محور، برچيدن بساط ظلم‏هاى رسمى و غير رسمى و حق كشى‏هاى قانونى و غير قانونى و براندازى همه ى حاكميت‏هاى جائرانه و ريشه‏كن‏كردن همه ى اقسام استعمار و استثمار و استخدام (با مفهومى كه علامه طباطبايى؛ از واژه اخير اراده كرده‏اند)[27]  و استكبار است.

اينْ يعنى درگيرشدن با تمامى موجوديت و منافع ظالمان و قدرت‏ پرستان و حق‏ ستيزان، اينْ يعنى نبردى تمام عيار با جبهه ى استكبار جهانى و ستيز با قدرت اهريمنى نظام سلطه بين‏ المللى.

همگان مى‏دانيم كه در درون مجموعه ى عوامل طبيعى جبهه ى حق، عامل اجرايى ضمانت‏ كننده ى تفوّق كامل و برترى نهايى بر جبهه ى باطلْ وجود ندارد و با خيال پردازى هم نمى‏توان لشگر پرعِدّه و عُدّه ى باطل را در هم كوبيد.

پس با كدام نيرو مى‏توان معادله ى توازن قواى كنونى را - كه به نفع جبهه ى باطل است - بر هم زد؟ و نه تنها شاخه‏هاى اين شجره ى خبيثه را شكست، بلكه ريشه ى آن را از دل جامعه ى بشرى بر كند؟ با اين وصف چگونه مى‏توان اميدى ريشه‏ دار و توان‏بخش در دلْ و شورى مجاهدت آفرين بر سر داشت؟

 اينجاست كه مكتب اسلام - اين حلقه ى نهايى وحى آسمانى - كه دستورالعمل جامعِ (حيات طيّبه) بوده و بر اساس حكمت بالغه ى الهى همه ى لوازم حيات طيّبه ى آدمى را پيش‏بينى و فراهم كرده است، موهبت (اميد) - اميدى پربركت و سازنده، پرحرارت و گدازنده، ايمان‏زا و جهت بخش، آرمان‏ساز و اعتمادآفرين، شورآور و مجاهد پرور - را در سه مرحله به خيرالأمم (امت مرحومه ى رسول ‏اللّه ‏صلى الله عليه و آله ) ارزانى داشته است:

الف - لزوم اميد داشتن به مدد و رحمت الهى؛

 (وَلا تَيأسُوا مِن رَوحِ اللّه).[28]

ب - وعده ى وراثت و امامت صالحان و مستضعفان؛

(ونريدُ أن نمُنَّ على الذَّينَ استُضعِفوا فى الأرضِ ونجعلَهم ائمَّةً ونجعلَهم الوارثين)[29]

و خواستيم بر مستضعفان منت نهيم و آنان را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم).

و نيز:

 (ولَقَد كتبْنا فى الزَّبُور من بعدِ الذِّكر أَنَّ الارضَ يَرِثُها عبادىَ الصّالحون)[30]

(و بى‏ترديد در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ى ما به ارث خواهند برد).

ج - تأمين ضمانت اجرايى وعده ى فوق با ظهور منجى آخرالزّمان، مهدى موعودعليه السّلام  و تشكيل آرمانشهر آسمانى (دولت كريمه) به دست حضرتش؛

(بقيَّةُ اللهِ خيرٌ لُكم ان كنتم مؤمنين)[33]

(اگر باور داشته باشيد، ذخيره ى الهى براى شما [از هركس و هر چيز ديگر] بهتر است).

(وانّه لَعلمٌ للساعةِ فلا تمترُنَّ بها واتَّبعونِ هذا صراطٌ مستقيم)[34]

 (بى‏ترديد او (حضرت بقيّةالله) نشانه‏اى بر (فهم) رستاخيز است، پس زنهار در آن ترديد مكن و از من پيروى كنيد كه اين است راه مستقيم).

آرى! امام مهدى (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) عامل اجراى وعده ى الهى است، او كه پيروزى‏اش را خود خداوند سبحان ضمانت كرده است. در زيارت آل يس - توقيعى از ناحيه ى مقدسه كه براى جناب حميرى فرستاده شده - خطاب به ساحت مقدّس ولى الله االاعظم(عجلّ الله تعالى فرجه) عرضه مى‏داريم:

 (السلامُ عليكَ يا خليفةَ اللّهِ وناصرَ حقِّه... السلامُ عليكَ يا حجّةَ اللّهِ ودليلَ ارادتهِ... السّلامُ عليكَ يا بقيّة اللهِ فى أرضِه، السّلامُ عليكَ يا ميثاقَ اللّهِ الذى اخَذَه ووَكَّدَه، السّلامُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الذى ضَمنه...)[1]

 همچنان كه ملاحظه مى‏شود در پايان فراز نقل شده ى فوق، عرضه مى‏داريم: سلام بر تواى وعده ى تضمين شده ى الهى! از امام جوادعليه السّلام روايت شده كه فرمود:

 (القائم من الميعاد واللهُ لا يخلف الميعاد)[2]

منجىِ موعود، وعده ى الهى است و خداوند، خلف وعده نمى‏كند).

 موالات و عشق ورزيدن به مهدى و سر نهادن به فرمان او، ميثاقى است مستحكم كه خداى سبحان در پگاه ازل در عالم ذرّ از همه ى بنى آدم گرفته، و آن را مؤكد ساخته است.[3]

 بارى آن مِهر خوش‏منظر، پورحيدر، امام منتظر، دست مشيّت قاهره ى الهى است كه از آستين غيب برون خواهد شد و با انحناى دَم ذوالفقارش، قامت خميده ى عدالت را راست خواهد كرد و چون آذرخشِ قهر از آسمانِ غضبِ حضرت ذوالجلال بر سر باطل پيشه گان و مستكبران حق ستيزْ فرود خواهد آمد و زمين را از لوث وجودشان پاك خواهد كرد.

يامن هو مَظهَر العجائب

يامن هو مُظهِر الغرائب

يا من هو حاضر وناظر

يا من هو شاهد و غائب

يا من هو قاتل الطواغيت

يا من هو قامع الكتائب

 اى تيغ تو همچو برق لامع

وى تير تو چون شهاب ثاقب

 برنا به تن و به عقل پير است

شير است نه بلكه شير گير است

    × × ×

 شمشير تو در غلاف تا كى

گيتى به تو در خلاف تا كى

 آن خال به زير زلف تا چند

وين نافه نهان به ناف تا كى

 اِكسير نمط، نهفته تا چند

سيمرغ صفت به قاف تا كى

 تا ديده رفت بگِرد اين كوى

چون كعبه همى طواف تا كى

 از ديده ى مردم ار چه دورى

در مردم ديده عين نورى[4]

 مهدى‏عليه السّلام  براى طوفان‏زدگانِ كشتى شكسته و غريقانِ گرداب‏هاى فتنه در دوران بربريّت مدرن، ساحل  امن اميّد است. و اين اميد، بزرگترين هديه‏اى است كه جامعه ى بشرى در اين دوران دريافت داشته است و هديه‏ كننده ى آن حقّى بس عظيم بر گردن آدميان دارد. به قول گوستاولوبون: (بزرگترين خدمتگزاران عالم همان اشخاصى هستند كه توانسته‏اند بشر را اميدوار نگاه دارند).

 در ادبيات دينى مكتب حيات بخش اسلام، گلواژه ى (انتظار) مفهومى بس ژرف و پر ارج دارد. گويا (انتظار) زيباترين و كامل‏ترين جلوه ى بندگى حق تعالى است، به گونه‏اى كه رسول‏خداصلى الله عليه و آله (طبق نقل محدّث شهير سنّى ابراهيم‏ بن محمدبن مؤيد جوينى با إسناد خود از على‏بن ابى‏طالب‏عليه السّلام ) چنين مى‏فرمايد:

(أفضلُ العبادَةِ انتظارُ الفَرَج)[5]

انتظارِ فرج، برترينِ عبادات است).

 همين مطلب را امام ترمذى و صدوق الطائفه و علامه ى مجلسى با اين عبارت از رسول مكرم اسلام ‏صلى الله عليه و آله  نقل كرده‏اند:

(أفضَل أعمالِ اُمّتى، انتظارُ الفَرَجِ مِن اللّهِ عزَّوجلَّ)[6]

برترين كارهاى امت من، انتظار فرج از خداوند است).

 به همين تناسب، در فرهنگ دينى ما، منتظران از جايگاه والا و ممتازى برخوردارند و تعابير فخيمى در تجليل از مقام و مرتبت ايشان وارد شده است كه نمونه‏اى از آن بيان مى‏شود؛

 امام على‏بن ابى‏طالب‏عليه السّلام  فرمود:

(الآخِذُ بأمرنا مَعَنا غَدا فى حَظيرة القدس والمنتظرُ لِأَمرِنا كالمتشحِّطِ بِدَمهِ فى سَبيلِ اللّهِ)[7]

متمسكين به امر ما، فردا در فردوس برين با ما خواهند بود و منتظران آن مانند كسانى هستند كه در راه خدا به خون خود غلطيده‏اند).

[(أمر) در اين حديث هم مى‏تواند مفرد (أوامر) باشد و هم مفرد (أمور). بنابر احتمال دوّم، وجه استشهاد به حديث شريف واضح‏تر است و تلقى بزرگان حديث نيز، ظاهرا همين فرض دوم است. از اين رو، آن را در باب (انتظار الفرج فى غيبة ولى‏العصرعليه السّلام ) ذكر كرده‏اند].

 سيدالساجدين زين العابدين على‏بن الحسين‏ عليهما السّلام  فرمود:

(تمتدّ الغيبة بولىّ الله الثانى عشر من أوصياءِ رسُول اللهِ‏صلى الله عليه و آله ،... انّ اهل زمان غيبته القائلونَ بإمامَته المُنتظرونَ لِظُهورِه، أفضَلُ أهلِ كلِّ زمانٍ؛ لِأنَّ اللّهَ تعالى ذِكرُه أعطاهم مِن العُقولِ والأفْهامِ والمَعْرفَةِ ماصارَت به الغيبةُ عِندَهم بِمَنزِلَةِ المُشاهَدَةِ وجَعَلَهُم فى ذلِكَ الزمانِ بِمَنزِلَةِ الُمجاهِدين بينَ يَدى رسول اللّهِ‏صلى الله عليه و آله بالسَيفِ، أولئِكَ المخلِصونَ حقّا وشيعتُنا صِدقا والدُعاة الى دينِ اللّهِ سِرّا وجَهرا)[8]

دوران غيبت بر دوازدهمين وصى رسول خدا از ائمه ى پس از وى، طولانى خواهد گشت. اهل اين زمان كه معتقد به امامت او و منتظر ظهورش هستند، برترين مردمان همه ى روزگارانند. زيرا خداوند متعال عقل و فهم و معرفتى به آنان عطا مى‏فرمايد كه شرايط غيبت در چشمشان چون زمان حضور مى‏گردد و به مجاهدان پيكارگرى مى‏مانند كه در پيش روى رسول خدا با شمشير نبرد مى‏كنند. آنان مخلصان واقعى و شيعيان راستين و دعوت كنندگان به دين خدا در پنهان و آشكارند).

 امام كاظم‏ عليه السّلام  فرمود:

(طُوبى لِشيعتِنا المُتَمسّكينَ بحَبلِنا فى غيبَةِ قائِمنا، الثابتينَ على مُوالاتِنا والبَراءَةِ من أعدائنا، اولئك منّا ونحنُ مِنهُم، قد رَضوا بنا أئِمَّةً ورَضينا بهم شيعَةً، فَطوبى لَهم ثمَّ طوبى لَهُم، هم وَاللّهِ مَعَنا فى دَرَجَتِنا يومَ القيامَةِ)[9]

 (خوشا به حال شيعيان ما كه در زمان غيبت قائممان به ريسمان ماچنگ مى‏زنند و بر دوستى ما و دشمنى دشمنان ما ثابت مى‏مانند. ايشان از ما و ما از ايشان هستيم. آنان به امامت ما خشنود و ما به پيروى آنان خرسنديم [ايشان راضى‏اند كه ما امامانشان هستيم و ما هم رضايت داده‏ايم كه آنان شيعيان ما باشند] خوشا و خوشا به احوالشان! به خدا سوگند، آنان در روز قيامت، در مرتبه ى ما و با ما خواهند بود).

 به راستى، سرّ برخوردارى (منتظران) از چنين جايگاه رفيع و منزلت بى‏بديلى كه فرشتگان مقرب الهى نيز به آنان غبطه مى‏خورند، در چه چيزى نهفته است؟ هر چه هست به حقيقت (انتظار) باز مى‏گردد. مگر انتظار چيست كه تا اين پايه تكامل بخش و كمال آفرين است؟ اين چه سكّويى است كه پرش آدمى از فراز آن تا سدرة المنتهى اوج مى‏گيرد؟

 شايد مفهوم (انتظار) به درستى دريافت نشده است. پس جا دارد كه بار ديگر اين سؤال را با دقت مطرح كنيم كه به راستى انتظار يعنى چه؟

 در پاسخ بايد گفت: از مجموعه ى معارف بلندِ وحيانى كتاب و سنت چنين بر مى‏آيد كه (انتظار) حقيقت شگرفى است كه با يك يا دو كلمه نمى توان به عمق آن راه يافت. (انتظار) چونان منشورى چند ضلعى، داراى زواياى متعددى است كه حتى با يك جمله و دو جمله نيز نمى‏توان گستره ى همه ى ابعاد آن را در آيينه ى سخن منعكس ساخت. ليكن (آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد.)

كالبد شكافى (انتظار)

 شايد در چند سطر بتوان انتظار را اينگونه معنا كرد:

 انتظار يعنى پرچم مقاومت و ايستادگى.

 انتظار يعنى شعار عدالت‏خواهى و آزادگى.

 انتظار يعنى تبلور آيه ى (فطرت) و ره‏آورد حديث (كنز).

 انتظار يعنى قصه ى شوريدگى عاشقان حضرت دوست.

 انتظار يعنى پاسداشت شرافت و كرامت انسانى.

 انتظار يعنى حماسه ى تبر ابراهيم و ذوالفقار على‏عليهما السّلام .

 انتظار يعنى تفسير خون نامه ى نينوا.

 انتظار يعنى ضمانت نامه ى پيروزى هابيليان.

 انتظار يعنى دريچه‏اى رو به بساتين ملكوت.

 انتظار يعنى بهانه‏اى براى تپيدن قلب تاريخ.

 انتظار يعنى زورقى عرش‏پيما در گرداب شهوات و موج‏خيزِ هواهاى نفسانى.

 انتظار يعنى واحه ى سبز معنى در برهوت ماده.

و انتظار يعنى چكامه ى شورانگيز يكتاپرستى.

 از پيامبر مكرم اسلام‏صلى الله عليه و آله  دو روايت معروف نقل شده است كه با مقايسه ى آن دو مى‏توان به يكى از ويژگى‏هاى مهمِ (انتظار) پى برد؛

(أفضَلُ الأعمالِ أحمزُها)[10]

و (أفضَلُ أعمالِ اُمَتى، انتظار الفَرَج)[11]


پى‏نوشتها:

[1]    جهاد / مرتضى مطهرى / ص 48

[2]     مجموعه ى آثار / ج  / 2انسان و ايمان / ص  24انتشارات صدرا همچنين ر. ك. گفتارهاى معنوى / ص  200پاسخ استاد به نقد كتاب مسئله ى حجاب / ص  160حكمتها و اندرزها / ص  45و نيز الميزان / سيد محمد حسين طباطبايى / ج  / 18ص 23

[3]  ر. ك. مجالس صدوق / ص  88الكافى / ج  / 8 229بحارالانوار / ج  / 36ص  .41

[4]     امالى صدوق/ ص 326

[5]     بحارالانوار/ ج  / 102ص 110

[6]    الغيبة / نعمانى / ص 152

[7]    خصال صدوق / ج  / 2ص 635

[8]     الكافى / ج  / 4 314مجالس صدوق / ص 201

[9]      بحارالانوار / ج  / 53ص177

[10]     الغيبة / نعمانى / ص  159بحارالانوار / ج  / 102صص 110 - 102

[11]  الكافى / ج  / 4ص 314

[12]      جمال الاسبوع / سيدبن طاووس / ص 493

[13]      الاقبال / سيدبن طاووس / ص  .687

[14]      معانى الأخبار / شيخ صدوق / ص  / 408ح  .87

[15]      مجله ريدزدايجست / تاريخ انتشار: ماه مه  / 1969آمريكا.

[16]      اعراف /  .102 - 101

[17]    حجر /  .11

[18]    يوسف /  .103

[19]     اين شرايط سخت در حديث (لوح فاطمه سلام الله عليها) كه حديث قدسى مفصّلى است، تشريح شده است. براى اطلاع بيشتر ر.ك. موسوعة الكلمة / آيت الله شهيد سيد حسن شيرازى / ج  / 1ص  119به نقل از: عيون الأخبار، المجالس شيخ طوسى، مشارق انوار اليقين رجب حافظ برسى و الكافى.

[20]      مائده /  .56

[21]      نگاه كنيد به: فرهنگ انقلاب اسلامى/ شهيد دكتر محمد جواد باهنر / صص  .349 - 346

[22]      يوسف /  .87

[23]      امير بيان، على‏بن أبيطالب‏عليه السّلام مى‏فرمايد:

(أعظم البلاء، انقطاع الرجاء) و (قَتَلَ القنوطُ صاحَبه)

 (بزرگترين مصيبت، نااميدى است. نااميدى، نااميد را مى‏كشد) غررالحكم / كلمات:  2860و  .6731

[24]      ديوان پروين اعتصامى / ص  .16

[25]  به نقل از: ترجمه و تفسير نهج البلاغه / استاد محمدتقى جعفرى / ج  .27

[26]  بگذريم از آرمانشهرستيزى و دستاوردهاى ادبيات كليشه‏اى و تعصّب‏آلود ليبرالى به جاى مانده از دوران جنگ سرد، مانند واژه ى (ناكجاآبادگرايى) و نيز بگذريم از ليبرال - دموكراتهاى ذوق‏زده و خام‏انديشى چون فرانسيس يوكوهاما كه با اضمحلال اردوگاه ماركسيسم، نظم دموكراسى ليبرال حاكم بر غرب سرمايه‏دارى را همان نظم و مدنيّت آرمانى و نهايى آدمى و بهشت گمشده ى وى خواندند و آن را (فرجام تاريخ) معرفى كردند! به راستى كه چقدر آرمان‏هاى اين كوتوله‏هاى آرمان جو، مبتذل گشته است! براى مطالعه بيشتر ر.ك. ظهور و سقوط ليبراليسم غرب / آنتونى آربلاستر / ترجمه عباس مخبر/ صص  .496 - 491

[27]      الميزان فى تفسير القرآن / محمد حسين طباطبايى / ج  / 2صص  .120 - 115

[28]  يوسف /  .87

[29]  قصص /  .5

[30]  انبياء /  105قاطبه ى مفسران شيعه و سنى اين دو آيه را بر ظهور امام مهدى‏عليه السّلام تطبيق كرده‏اند.

[31]     هود /  86در تفاسير شيعه و كتبى مانند: الاحتجاج، إكمال الدين، نجم الثاقب و... اين آيه شريفه بر وجود مقدس مهدى موعود(عجل اللّه تعالى فرجه) تطبيق شده است.

[32]     زخرف /  61جمع بسيارى از مفسرّان و محدثان اهل سنت، آيه ى شريفه را بر قضيه ى فرود عيسى از آسمان و نمازگزاردن وى پشت سر امام مهدى(عج) در آخر الزمان تطبيق كرده‏اند.